۲۱ نسک اوستای روزگار ساسانی

 

۲۱ نسک اوستای روزگار ساسانی

«اوستا» نام مجموعه کتاب‌های سپند(:مقدس) زرتشتیان است. نامه‌ی سپندینه‌ی اوستا به خط اوستایی که به آن خط «دین‌دبیره» هم می‌گویند نوشته شده است. زبان اوستایی در دانش زبان‌شناسی، دربرگیرنده‌ی دو گویش است که یکی دیرینه‌تر است، که آن‌را «گویش گاهانی» گویند که در گاتها، سرودهای اشوزرتشت به‌کار رفته است. گویشی که در دیگر بخش‌های اوستا به‌کار رفته «گویش نو» خوانده می‌شود. اوستای روزگار ساسانی، به ۲۱ نسک(نسک در واژه به معنای کتاب، بخش آمده است) بخش می‌شده‌ است که بر پایه‌ی کتاب‌های هشتم و نهم دینکرد به گزارش زیر است:

۱- سوتْکَر نَسْک: دارای ۲۲ فَرْگَرْدْ و درباره‌ی پرهیزگاری و دینداری بوده است. از نوشته‌های با ارزش این نسک پیرامون «کرشاسب»، «کی‌خسرو» و «کی‌کاووس» بوده است. گمان می‌رود که رساله‌ی پهلوی «زند وهومن یسن» یا «بهمن یشت» برگرفته از فَرْگَرْدْ هفتم «سوتکر نسک» باشد.

۲– وَرْشْتْ مانْسَر: دارای ۲۲ فَرْگَرْدْ و درباره‌ی کارهای دینی و نیایش‌ها بوده است.

۳– بَغْ نَسْک: دارای ۲۲ فَرْگَرْدْ و درباره‌ی دین ‌زرتشتی و آموزه‌های اشوزرتشت بوده است،‌ که چکیده‌ی آن در «دینْکَرد» آمده است. سه فَرْگَرْدْ این نسک تاکنون مانده است که سه نماز «اَشِمْ وُهو»، «یَتااَهو وَئیرو» و «یَنگْهِ‌هاتامْ» را دربر می‌گیرد.

۴– دامدات نَسْک: دارای ۳۲ فَرْگَرْدْ و درباره‌ی جهان پسین و رستاخیز بوده است. این نسک به «دوازده هاماسْتْ» نیز نامور است.

۵– ناتَرْ نَسْک: دارای ۳۵ فَرْگَرْدْ و درباره‌ی ستاره‌شناسی بوده است.

۶– پاجَگ نَسْک: دارای ۲۲ فَرْگَرْدْ و درباره‌ی آیین‌ها و کارهای دینی بوده است.

۷– رُودُ داد آئیتیگ نَسْک: دارای ۱۳ فَرْگَرْدْ و درباره‌ی کارهای سیاسی، نظامی و اجتماعی بوده است.

۸– بَریش نَسْک: دارای ۱۲ فَرْگَرْدْ و درباره‌ی حقوق و قانون بوده است.

۹– کَشْسْرُب نَسْک: دارای ۱۵ فَرْگَرْدْ و درباره‌ی کارهای دینی و نیایش‌ها بوده است.

۱۰– ویشتاسْپ ساسْت نَسْک: دارای۱۰ فَرْگَرْدْ و درباره‌ی «ویشتاسب شاه»، پشتیبان اشوزرتشت و گسترش دین‌ بهی بوده است.

۱۱– وَشْتَگ نَسْک: دارای ۶ فَرْگَرْدْ و درباره‌ی رفتار و کردار دینی بوده است.

۱۲– چیترادات نَسْک: دارای ۲۲ فَرْگَرْدْ و دو موضوع ارزشمند را دربر داشته است:

یکی؛ پزشکی، انواع و شیوه‌ها و مسایل وابسته به آن و دیگری مسایلی که از آغاز آفرینش تا زندگی اشوزرتشت را شامل می‌شده است. که موضوع دوم به نژادها، قبیله‌ها وآیین‌هایشان و زندگی‌نامه شاهان پیشدادی و کیانی می‌پرداخته است. و بی‌گمان این رساله بنیان «شاهنامه»‌ها و «سِیَرُالمُلوک»‌ها بوده است.

۱۳– سْپِنْد نَسْک: دارای ۶۰ فَرْگَرْدْ و درباره‌ی اخلاق، شیوه‌های نیکوکاری و داستان کودکی اشوزرتشت بوده است.

۱۴ – بَغان یَشْت نَسْک: دارای ۱۷ فَرْگَرْدْ و درباره‌ی اهورامزدا، ایزدان و اَمِشاسْپَندان و شیوه‌های ستایش و نیایش آنان بوده است.

۱۵– نیکاتوم نَسْک: دارای ۵۴ فَرْگَرْدْ و درباره‌ی راستی و چگونگی داد و به‌جای آوردن حقوق مردم(روش‌های محاکمه و دادرسی و گوناگونی کیفرها) و همچنین چگونگی اوزان و مقادیر بوده است.

۱۶– گَنباسَرْنی جَت نَسْک: دارای ۶۵ فَرْگَرْدْ و درباره‌ی پیوند زناشویی، پایه‌ی ایمان و قانون‌های حقوقی و قضایی بوده است.

۱۷ – هوسْپارَم نَسْک: دارای ۶۴ فَرْگَرْدْ و درباره‌ی جهان پسین و همچنین دستورهایی درباره‌ی کشاورزان و حقوق آنان بوده است.

۱۸– سَکاتوم نَسْک: دارای ۵۲ فَرْگَرْدْ و موضوع‌های گوناگونی چون دادِ شاهان، رخدادهای رستاخیز، بایسته‌بودن مبارزه با بدی و گناه، چگونگی داوری، طبقه‌های داوران و قانون‌هایی درباره‌ی مالکیت را شامل می‌شده است.

۱۹– وَنْدیداد نَسْک: دارای ۲۲ فَرْگَرْدْ و تنها نسک اوستایی ساسانی است که متن اوستایی و تفسیر پهلوی آن برجای مانده است. جغرافیا، داستان جمشید، رخدادهای رستاخیز، آداب پاکی، آداب بَرِشْنوم و دخمه کردن مردگان، دستورهای دینی را شامل می‌شود.

۲۰– هاتُخْت نَسْک: دارای ۳۰ فَرْگَرْدْ و درباره‌ی ایزدان و فرشتگان بوده است. بخشی از این نسک در «سروش یَشْتِ هادُخت» است که سه فَرْگَرْدْ می‌باشد.

۲۱– سْتوت یَشْت نَسْک: دارای ۳۳ فَرْگَرْدْ و درباره‌ی ستایش اهورامزدا و امشاسپندان بوده است. در اوستای کنونی این نسک به نام سْتوتْ یَسْن به معنای یسناهای ستایش نام دارد.

در روزگار ساسانیان هفت بخش ۱-۲-۳-۱۱-۱۳-۲۰-۲۱ را «گاسانیک» یا ادبیات مینوی(آن جهانی)، هفت بخش ۴-۵-۶-۷-۸-۹-۱۰ را «هاتَک‌مانْسَریک» یا ادبیاتی میان نوع ادبیات مینوی و این‌جهانی(آن جهانی و این جهانی) و هفت بخش ۱۲-۱۴-۱۵-۱۶-۱۷-۱۸-۱۹ را «داتیک» یا ادبیاتِ این جهانی نامیده می‌شد.


افسوس که اکنون از آن مجموعه‌ی بزرگ جز اندکی برجای نمانده که آنچه برجامانده، پنج بخش است:


۱– یَسنا: که ۷۲ «سرود» یا «ها» یا «هات» است. یَسَنْ از ریشه‌ی «یَزْ» به معنی ستایش است. این واژه در فارسی دری «جشن» شده است.

هفده سرود از این ۷۲ «هات»، سرودهای جاودانه‌ی اشوزرتشت «گاتها» یا «گاهان» است، به شرح زیر:

الف) «هات»های۲۸تا۳۴ نامور به اَهنَوَد گات.

ب) «هات»های۴۳تا۴۶ نامور به اُشتَوَد گات.

پ) «هات»های۴۷تا۵۰ نامور به سِپَنتَمَد گات.

ث) «هات»۵۱ نامور به وُهوخَشَترگات.

ث) «هات»۵۳ نامور به وَهُشتواِشت گات.


۲– ویسْپَرَد: که ۲۴ سرود دارد و به معنای «همه ردان» است و در آن به آن‌چه که نیک و سودمند است، یاد شده است و به نگاهبانان آنان درود فرستاده شده است.


۳– یَشت‌ها: که از ۲۱ یشت تشکیل شده است. هر یشت درباره‌ی یکی از ایزدان و امشاسپندان است.


۴– وندیداد: که ۲۲ فَرْگَرْدْ دارد و همان نسک نوزدهم است.


۵– خرده اوستا: که اوستای کوچک هم معنی می‌دهد، خلاصه‌ای از یسنا و یشت‌های اوستای ساسانی است که برای نیایش‌ها و نمازهای روز، ماه، سال و جشن‌ها به وسیله‌ی «آدربادماراسپندان» موبدان موبد روزگاز شاپوردوم گردآوری و نوشته شده است.


یاری‌نامه:

رضی، هاشم. دانشنامه‌ی ایران باستان. انتشارات سخن، تهران، ۱۳۸۱٫ رویه‌های۲۱۵۶تا۲۱۵۹

زهراب، آونهیر. جستاری. انشارات راهگشا، شیراز، ۱۳۸۲٫ رویه‌های۱۱۴تا۱۲۱٫

پورداود، ابراهیم. ویسپرد. انتشارات اساتیر، تهران، ۱۳۸۱٫ رویه‌های۱۷تا۲۵٫

منوچهرپور، منوچهر. بدانیم و سربلند باشیم، انتشارات فروهر، تهران،۱۳۷۷، رویه‌های۵۵تا۵۹٫

http://www.yataahoo.com/?p=2820

 

 

نهضت «سندباد» در برابر «عباسیان»

 

نهضت «سندباد» در برابر «عباسیان»

 

واژه‌ی «سندباد» که به گونه‌ی «سنباد» هم نوشته می‌شود. در زبانِ پهلوی به معنی نیروی اندیشه است. «سندباد» همچنین به معنی بادی است که از سوی رود سند بوزد. واژه‌ی مجوس از سوی تازیان به افرادی گفته می‌شود که پیروی دین‌های ایرانی پیش از اسلام بودند. گمان می‌رود «سندباد» از پیروان مزدک بوده است. «سندباد مجوس» پس از کشته شدن ابومسلم خراسانی در نیشابور و ری به خونخواهی ابومسلم دربرابر خلیفه عباسی منصور به‌پا خواست.

پس از سرگونی دستگاه خلافت امویه به‌دست ابومسلم و برقراری خلافت عباسیان در بغداد نفوذ و قدرت ابومسلم در خراسان، هراس دومین خلیفه عباسی یعنی منصور را درپی داشت و به دستور خلیفه، او را در بغداد کشتند. سپس شورش‌هایی در خراسان رخ داد که نخستین آنها، به‌پا خواستن سندباد در سال ۱۳۸ هجری مهی(۷۵۵ میلادی) بود.

جنبش او به تشکیل یک سازمان دینی مخفی بر ضد فرمانروایی عباسیان به نام «مسلمیه» شد که سال‌ها به پرورش احساسات ضدعباسیان می‌پرداخت. «سندباد» با حرکت از نیشابور، شهرهای قومس، ری و قم را گرفت و گروهی از مزدکیان و زرتشتیان طبرستان گردِ او آمدند.

سندباد در شهر ری موفق به اعدام فرمانروای آنجا شد. او با پادشاه طبرستان به‌نام «اسپهبد خورشید» رابطه‌ی دوستانه‌ای برقرار کرد و از این‌رو از نیشابور تا طبرستان را دربرابر فرمانروایی عباسیان شوراند. با پیوستن گروهی از ملی گرایان ایرانی به او شمار پیروانش به ۱۰۰ هزار نفر رسید. نهضت او ۷۰ روز به‌درازا کشید و در این مدت او و سپاهیانش پیشروی بسیاری کردند. سرانجام یکی از سرداران منصور به‌نام «جوهر بن مراد» او را در نزدیکی همدان شکست داد و نزدیک به ۶۰ هزار نفر از پیروان او کشته شدند. سپس سندباد از «اسپهبد خورشید» پناه خواست و به طبرستان رفت.

«طوس» پسرعموی« اسپهبد خورشید» که از سوی او با اسب و پیشکش‌‌های گوناگون به پیشواز او رفته بود، بعدها به‌دلیل بی‌احترامی‌هایی که در رفتار سندباد احساس می‌کرد، او را کشت. به این گونه نهضت «سندباد» شکست خورد.

سرچشمه‌ها:

 نراقی، حسن. چکیده تاریخ ایران از کوچ آریایی‌ها تا پایان سلسله پهلوی

 تارنمای ویکی پدیا

http://www.yataahoo.com/?p=2807

 

 

گهنبار ها ؛ جشن های آفرینش

«گهنبار»ها؛ جشن های آفرینش 



همچنین ببینید: گاهنبار ، جشن های فصلی و گهنبار ، گاهان بار ، جشن‌های ایرانی و زرتشتی در یک نگاه


«گاهان‌بار» یا «گهنبار»(در پهلوی: «گاسانبار»)؛ نام شش جشن، در شش گاه از سال ‌است. گهنبار از با شکوه و مهم‌ترین جشن‌های مردمی زرتشتیان است که هدف برجسته آن، باردادن یعنی بخشش و داد و دهش و ایجاد همبستگی و همازوری و پی بردن زرتشتیان از وضع یکدیگر در جامعه است. 
زرتشتیان در این جشن‌ها به ستایش اهورامزدا و سپاسگزاری از او برای داده ها و آفریده‌های نیک اش می‌‌پردازند. موبد آفرینگان گهنبار می‌‌خواند و بر توانگر و ناتوان، دارا و ندار بایسته است که در این آیین شرکت کنند.
خویشکاری هر زرتشتی این است که بخشی از درآمد خود را به داد و دهش و یاری به بینوایان کند. بنا بر این باور بسیاری از نیکوکاران زرتشتی پیش از درگذشت همه یا بخشی از دارایی خود را از به مانند زمین و باغ و آب و خانه و … وقف مراسم گهنبار و داد و دهش و یاری به دیگران می کنند. شش چهره گهنبار، گاه دادودهش است. 

پیشینه 
پیدایش گاهنبار را از روزگار پیشدادیان می دادند. نخستین بنیانگزار گهنبار، جمشید – شاه پیشدادی – دانسته شده است. گاهنبارها با پیشه دیرینه زندگی ایرانیان گره خورده است. گهنبارها با کشاورزی و دامداری و زندگی کشاورزی پیوند بنیادین دارند . گهنبار در آغاز جشن کشاورزی بوده است‌. هر کدام از گهنبارها‌، برابر با زمانی است که دگرگونی های بنیادین برای کشاورزان رخ می‌‌دهد و این دگرگونی ها با خود جشن و شادی می آورد‌. 

چیستی گهنبار و باورهای پیوسته به آن 

گهنبارها جشن بزرگداشت آفرینش هستند زیرا در استوره های زرتشتی جهان در هفت مرحله آفریده شده است. نخست آسمان، سپس آب‌، سوم زمین، چهارم گیاه، پنجم جانور، ششم انسان‌، هفتم آتش که همانا انرژی، نیرو و توان جنبش در هستی ست. شش گهنبار جشن پاسداشت این آفریده هاست و به همین سبب برخی دانشمندان نوروز را جشن آفرینش آتش و بزرگداشت آن می‌‌دانند. این آفرینش‌ها در تفسیر پهلوی و پازند و فارسی آفرینگان گهنبار نیز آمده است.

چگونگی برگزاری
در هر یک از شش گاهنبار، آیین های ویژه ای برپا می شود و مردم «میزد»‌ها (میهمانی‌ها) برگزار کنند و خورند و دهند تا «کرفه» (:ثواب) بسیار برند و گرنه «پادافره» (جزا)ی آن را کشند. جشن هر چهره گاهنبار پنج روز است که روز پنجم آن دیگر روزها والاتر است و جشن بزرگ به شمار می‌رود. نخست موبدان بخش هایی از اوستا ــ آفرین گهنبار ــ را می خواندند، آنگاه سفره عام می کشیدند و هر کس – از نادار و دارا – برسر سفره گهنبار می نشینند و از آن بهره می جویند. 
پیش از برآمدن آفتاب روز اول هر چهره از گاهان بار، موبدان به همراه دیگر مردم ، آیین «واژیشت» آن گهنبار را برگزار می کنند. چه توانگر و چه بی نوا همه درآن شرکت می کنند. آنهایی که خود نمی توانند خرج آن را بدهند، باید در آیینی که دیگران برپا می کنند و یا از درآمد موقوفات است شرکت کنند و از خوان گهنبار که در همه جا گسترده می شود بهره مند شوند.

آفرینگان گاهنبار

به خشنودی اهورامزدا، برزبان می آورم و می خوانم بهترین نیایش ها را. برزبان می آورم ازجان، با باوری نیک که مزدا پرست زرتشتی و دشمن همه بدی ها و پیرو آیین اهورایی می باشم. نیایش و آفرین می خوانم همه گاه ها و هنگام های روز و ماه و جشنهای سال (گهنبار) را که ردان وسروران هستند و با خشنودی ستایش می کنم، و این نیایش را به هنگام بامدادان می سرایم . نیایش می کنم و آفرین می خوانم بر همه گهنبارهای سال، هنگام هر جشنی که باشد ، به نام بر زبان می آورم و آیین های ویژه می گذارم. نیایش و آفرین خوانی می کنم برای گهنبار، میدیوزرم، میدیوشم، پیته شهیم، ایاسرم، میدیارم، همسپتمدم؛ که همه ردان و سروران هستند.
. بسرایید سرود بزرگی خداوند را و اهورامزدا را به نام بخوانید در یکتایی و بی همتایی پروردگار جهان ، اینچنین : بی گمان شهریاری زیبنده و سزاوار آن کس است که بهتر شهریاری کند، و اوست اهورا مزدا که با بهترین راستی برابراست و بندگی و عبادت خود را به پیشگاه وی تقدیم می کنیم و باشد که این چنین «میزد»ی پذیرا شده و ردگهنبار را خشنود و شادمان کند، و این است گهنبار …(نام گهنبار). 

شش چهره گهنبار سال

1 – میدیوزَرِم (
Maidh-yo-zarem) – میانه بهار یا میانه فصل سبز – وقتی که سبزیجات تازه به فراوانی یافت می شود. این واژه در اوستا « میدیو»، به چم میان و« زرم» به چم بهار آمده است. این گهنبار که گاه آفرینش آسمان است‌، از روز خور تا دی بمهر ایزد یعنی روز یازدهم تا پانزدهم اردیبهشت ماه زرتشتی (دهم تا چهاردهم اردیبهشت ماه در گاهشماری رسمی‌) برپا می‌‌شود. زمان این گهنبار‌، زمان رشد و نمو گیاهان و رونق گرفتن کشاورزی است‌.

2 – میدیوشـِم (
Maidh-yo-shema) – میانه تابستان – زمان رسیدن گندم و دیگر غلات. این واژه در اوستا «مئیدیو» به چم میان و«شمه» به چم تابستان و آمده است. این جشن در میان تابستان بزرگ 7 ماهه قرار می‌‌گیرد و آن را با انقلاب تابستانی یکی گرفته اند. دومین گهنبار سال از خیر ایزد و ماه تیر آغاز شده و تا روز دی به مهر یعنی از یازدهمین تا پانزدهمین روز تیرماه زرتشتی ( از هشتم تا دوازدهم تیر ماه در گاهشماری رسمی )ادامه دارد. در این گهنبار آب آفریده شده است. فاصله ی نخستین گهنبار سال تا این جشن 60 روز است.

بیشتر بدانیم : گاهنبار چَهرِه‌ی «مَیدیوشَهیم‌گاه»، میان تابستان بزرگ هفت ماهه


3 – پَـیتـه‌شَـهیم (
Paiti-shahem) – پایان تابستان – زمان برداشت میوه جات. این واژه در اوستا و در پهلوی آمده است. این گهنبار که گاه آفرینش زمین است، از روز اشتاد تا انارام ایزد یعنی بیست و ششمین روز تا سی امین روز شهریور ماه باستانی (بیست و یکم تا بیست و پنجم شهریور ماه در گاهشماری رسمی ) برپا می‌‌شود. زمان این گهنبار آخر تابستان بزرگ است که برابر با آغاز مهر ماه کنونی است و هنگام برداشت محصول تابستانی و خرمن است. فاصله دومین گهنبار سال تا این جشن 75 روز است.

4- اَیاثرِم یا ایاسرم(
Aya-threm ) – آغاز فصل سرما – کاشت محصولات زمستانی. این گهنبار گاه آفرینش گیاهان است و از روز اشتاد تا انارام ایزد یعنی از روز بیست و ششم تا سی‌ام مهر ماه زرتشتی ( بیستم تا بیست و پنجم مهر ماه در گاهشماری رسمی) برپا می‌‌شود. این گهنبار ، با چهره پیشین 30 روز فاصله دارد. ایاسرم‌گاه زمانی است که چوپانان با گله خود پیش از آمدن سرما از چراگاه های تابستانی به خانه باز می‌‌گردند‌.
5- میدیارِم (
Maidh-ya-rem) – زمان استراحت کامل (میانه سال یعنی میانه زمستان). این گهنبار گاه آفرینش جانوران است و از روز مهر تا ورهرام ایزد از ماه دی یعنی از روز شانزدهم تا بیستم دی ماه زرتشتی (دهم تا چهاردهم دی ماه گاهشماری رسمی‌) برپا می‌‌شود. فاصله‌ی این گهنبار، با چهره پیشین 80 روز است.

بیشتر بدانیم : گاهنبار ایاسرم گاه


6- هَـمَـسپَـت‌مَـدَم(
Hamas-pathmaedem) ــ شاید به چم «حرکت همه سپاه». برابری شب و روز یا برابری سرما و گرما (پایان زمستان و هنگام اعتدال بهاری) – آماده شدن برای باز زنده شدن طبیعت. این گهنبار که گاه آفرینش انسان است، از روز اهنود تا وهیشتوایش یعنی پنج روز پایان سال ( بیست و پنجم تا بیست و نهم اسفند ماه گاهشماری رسمی ) برپا می‌‌شود. این گهنبار 75 روز پس از چهره پیشین برپا می‌‌شود.این 5 روز را «پنجه‌ بزرگ» نیز می‌‌نامند. زرتشتیان باور دارند که در این 5 روز فروهرهای در گذشتگان برای سرکشی بازماندگان خود فرود می‌‌آیند‌.

روزهای اهنود تا وهیشتوایش برابر 25 تا 29 اسفند ماه خورشیدی.

 

از پنجمین گهنبار تا به این جشن هفتاد و پنج روز است. این گهنبار به فروهرها اختصاص دارد و هنگامی است که فروهر درگذشتگان برای سرکشی بازماندگان خود فرو می آیند. واژه همس پت میدیم گاه برابر شدن روز و شب را معنی می دهد و در باور زرتشتیان هنگام آفریده شدن انسان است. پنج روز مانده به این گهنبار از روز اشتاد تا انارام (20 تا 24 اسفند خورشیدی) را پنجه کوچک می نامند و خانه و کاشانه برای برگزاری هر چه باشکوه تر جشن نوروز آماده و مرتب می شود و پنج روز آخر سال پنجه بزرگ نامیده می شود. آنچه ویژه این گهنبار می باشد، آن است که در چند روز مانده به پنجه کوچک خانه را از درون و برون پاکیزه می نمایند. ششه (سبزه) می کارند که در روز اول گهنبار (اهنود) ششه را در جلو پسکم (صفه) بزرگ که جای برگزاری گهنبار است می گذارند. در شب آخر سال چراغی به لبه بام خود می گذارند سحرگاه بر روی بام می روند و آتش افروزی با نوای اوستا در هم می آمیزد. هنگام سرودن اوستا و آتش افروزی بر روی بام مقداری لرک و میوه تازه و عود و سندل و مورت و مقداری برگ آویشن در ظرف آبی ریخته شده است. چند عدد ششه هم فراهم است پس از پایان مراسم آتش افروزی و اوستا خوانی ، میوه هایی که هنگام خواندن اوستا پاره شده است و لرک بین افراد خانواده تقسیم می گردد و عود و سندل بر روی خاکستر آتش و آب و آویشن را بر روی سر در خانه می ریزند و مورت را در بالای سر در خانه می گذارند که باعث تداوم و سرسبزی در آن خانه باشد و سپس از پشت بام پایین آمده ، مراسم سال نو آغاز می شود.

همچنین ببینید : آیین آتش روی بام پنجه


گهنبارها در اوستا 
از چهار آفرینگان در خرده اوستا‌، یکی به نام آفرینگان گهنبار نامگذاری شده است‌. این آفرینگان که به همراه اوستاهای دیگر در جشن های شش گانه‌ سال خوانده می‌‌شود‌، بخشی است از هادخت نسک و درباره شکوه و جایگاه و بزرگی این شش جشن سخن می‌‌گوید‌. در بندهای 7 – 12 آفرینگان گهنبار‌، ماه و روز برگزاری جشن‌های گهنبار و نیز روزهای دوری آنها از یکدیگر روشن شده است‌. 

گهنبارها در نوشته های پهلوی 
در همه کتاب‌های پهلوی بارها از گهنبارها یاد شده است و به جای آوردن آیین های دینی در این جشن ها دارای پاداش بزرگ یاد شده و نرفتن به گهنبار و برگزار نکردن آنها گناهی بزرگ دانسته شده است . در آغاز فصل 25 بندهش که از تقویم مزدیسنا یاد شده آمده است :«‌آفرینش جهان از من (اهورامزدا ) در 365 روز ، که از شش گهنبار سال باشد ، انجام گرفت».

 

حقوقِ تاريخىِ ايران را فراموش نکنيم

حقوقِ تاريخىِ ايران را فراموش نکنيم

 

از سالِ ١١٩٢ خورشيدى (١٨١٣ ميلادى)، قراردادهائى از طريق دولت‌هاى وقتِ ايران به ملتِ ما تحميل شد ه است. بدنبال اين قراردادها، سرزمينِ بزرگِ ايرانيان پاره‌پاره شده؛ اکنون تنها بخشى از آن به نام ايران بر جاى مانده است. اين قراردادها همانطور که باعثِ پاره‌پاره شدن ايران بزرگ شده‌اند، بصرف تحميلى بودنشان، در زمان مناسب هم می‌توانند اسباب يگانگى و بهم‌پيوستن ما باشند. مجال آن نيست که چگونگى پذيرش اين قراردادها را از سوى حکومت‌هاى وقت ايران شرح دهيم. اينجا تنها به سياههٴ قراردادهاى مزبور بسنده می‌کنيم.

قرار دادِ گلستان (٢٠ مهر ماه ١١٩٢ خورشيدى – ١٢ اکتبرِ ١٨١٣ ميلادى)


اين قرارداد به دنبال ِ جنگ هاى ده سالهٴ روسيه عليه ِ ايران بر ما تحميل شد . بر پايهٴ قراردادِ گلستان، چهارده ايالت و ولايتِ قفقاز، از ايران جدا شد و زيرِسلطهٴ روسيهٴ تزارى قرارگرفت. ايالت‌ها و ولايت‌هاى چهارده‌گانهٴ مزبور عبارتند از:ايالتِ گنجه و قره باغ، ولايت‌هاى شکى، شيروان، قبه، دربند، بادکوبه، داغستان و گرجستان، محال شوره‌گل، اچوق باشى، گروزيه، منگريل و آبخاز. افزون بر آن، بخشى از سرزمين ِ تالش نيز به تصرف روس‌ها درآمد، و از آن پس، حاکميت بدونِ‌منازع ِ ايران بر درياى مازندران خدشه‌دار شد. (١ )

قراردادِ ترکمانچاى (سوم اسفند ماه ١٢٠۶ خورشيدى -٢٢ فوريهٴ ١٨٢٨)


بدنبال ِ جنگهاى ِ سه سالهٴ ايران و روس، قراردادِ ديگرى به نام ترکمانچاى بر مردم ِ ايران تحميل شد. درنتيجهٴ اين قرارداد، سه ايالتِ ديگرِ قفقاز، يعنى ايروان، نخجوان و بخش هائى از تالش نيز به روس ها واگذار شد. حاکميت ِ ايران بر درياى مازندران از دست رفت و کاپيتولاسيون يا قضاوتِ کنسولى هم بر ملتِ ايران تحميل گرديد. بدينسان، ميانِ مردم ِ قفقاز و ديگرِ مردم ِ ايران، ديوارِ جدائى بر پا شد. (٢ )

قراردادِ پاريس (سيزدهم اسفند ماه ١٢٣۵ خورشيدى – ۴ مارس ١٨۵٧ ميلادى)

به دنبالِ کشمکش هائى در شرقِ ايران بر سر مسئلهٴ “هرات”، دولتِ انگلستان دست به اقدام‌هاى وسيع ِ سياسى در راستاىِ جدائى ِ سرزمين ِ افغانستان از ايران زد. دولتِ انگلستان به ايران لشکر کشيد. بوشهر و خرمشهر را اشغال، و اهواز را گلوله باران کرد. نتيجه ٴ اقدام‌هاى مزبور قراردادِ صلحى بود ميان ِ ايران و انگلستان که در شهر ِ پاريس به امضاء رسيد. بر پايهٴ اين قرار داد، بخشهائى از شرقِ ايرانِ بزرگ تجزيه گرديد و ميان مردم ِايران و افغانستان جدائى افتاد. اين اقدام امپراطورى انگليس به منظور ايجاد فاصله‌اى ميان دشمن و مستعمره او بود. روسيه دشمن ديرينهٴ انگليس بود و هندوستان مستعمرهٴ آن. (٣ )

تجزيهٴ مکران و بلوچستان (١٢۴٩ خورشيدى برابر با ١٨٧٠ ميلادى)


انگلستان در ١٢
۴٩ خورشيدى، از ضعف و درماندگىِ حکومت ِ ايران بهره گرفت دولتِ و بخش‌هائى از”مکران و بلوچستان ” را اشغال و از ايران جدا کرد. آن را ” بلوچستان ِ انگليس ” ناميد. پس از جنگِ جهانىِ دوم، بدنبالِ تجزيه ِ هند و ايجادِ دوکشورِ هندوستان و پاکستان، سرزمينهاى ِ ياد شده از سوی انگليس به کشورِ تازه‌پديد آمده پاکستان هديه شد. (۴ )

قرار دادِ آخال (١٨ آذرماه ١٢۶٠ خورشيدى – ٩ دسامبرِ ١٨٨١ ميلادى)


پس از جدايى افغانستان، راهِ مناطقِ خوارزم و فرارود که از هرات مي‌گذشت، بر روى حکومت ايران بسته شد. بدينسان، ارتباطِ کالبدى با “ايران‌ويج” يعنى مناطق بخارا، سمرقند، فرگان (فرغانه) و غيره قطع شد. دولتِ روسيهٴ تزارى با توجه به اين مسئله، و بر پايهٴ وصيت‌نامهٴ پتر، سرزمين هاى خوارزم و فرارود را موردِ تهاجم ِ نظامى قرار داد. دولتِ مزبور ميان سال‌های ١٨
۶٠ و ۱۸۷٠ميلادی مقاومتِ مردم ِ سرزمين‌هاى ياد شده و ايستادگىِ اميرانِ محلى ِ وابسته به ايران را درهم شکست و تمامى ِ سرزمين هاى خوارزم و فرارود را اشغال کرد. بدنبالِ اين تجاوزِنظامى، بر پايهٴ قراردادى که به قراردادِ آخال معروف است، دولتِ ايران مجبورشد که از همهٴ حقوقِ تاريخى ِ خود برسرزمين‌هاى خوارزم و فرارود، چشم‌پوشى کند. (۵) (۶ )

قرارداد ١٩٢١ (٢٣ بهمن ماه ١٢٩٩ خورشيدى -٢۶ فوريهٴ ١٩٢١ ميلادى)


بدنبال ِ پاگيرى ِ حکومت ِ بلشويکى در روسيه و درهم شکستن ِ مقاومتِ گستردهٴ مردمان ِ اسيرِ يوغِ تزارها در قفقاز، خوارزم و فرارود، ارتش ِ سرخ، با اشغال ِ شهرِ رشت و بخشٰ هاى ديگرى از گيلان، دولت ِ ايران را براى انتقال ِ ارثيهٴ خونين ِ تزارها به “تزارهاى سرخ ” زير ِ فشار قرارداد.

بدينسان دولتِ ايران، در حالى که شهر ِ رشت و بخش هاى بزرگى از گيلان در اشغالِ ارتشِ سرخ بود و بيمِ حرکت ِ ارتشِ مزبور به سوىِ تهران مى رفت، قرار دادِ “مودت!” را امضا کرد. با اين امضاء، ارثيهٴ خونين ِ تزارها، يعنى تمامىِ سرزمين قفقاز، سرزمين‌هاى خوارزم و فرارود، و بخشى از حاکميت ِ ملت ايران بر درياى مازندران، به “تزارهای سرخ” منتقل شد.

جالب اينجاست که در فصل اولِ قرارداد ِ مزبور آمده است:”دولتِ روسيه ِ شوروى مطابقِ بيانيهٴ راجع به مبانى ِ سياستِ روسيه نسبت به ملت ِ ايران مندرجه در مراسلات ١
۴ يانور “ژانويه ” ١٩١٨ و ٢۶ ايوان “ژوئيه ” ١٩١٩ ، يک‌مرتبهٴ ديگر رسما اعلان مى نمايد که از سياستِ جابرانه‌اى که دولت‌هاى مستعمراتى ِ روسيه، که به ارادهٴ کارگران و دهاقين ِ اين مملکت سرنگون شدند، نسبت به ايران تعقيب مى نمودند، قطعا صرف‌نظر مى نمايد. دولتِ شوروى ِ روسيه تمامِ معاهدات و مقاولات و قراردادها را که دولتِ روسيهٴ تزاری با ايران منعقد نموده و حقوقِ ملت ِ ايران را تضييع مى‌نمود، ملغى و از درجهٴ اعتبارساقط‌ شده اعلان مى‌نمايد…

” دولتِ “شوروىِ” روسيه نه تنها سرزمين‌هاى اشغالى از سوىِ حکومتِ تزارى را به ايران بازنگرداند، بلکه در سوم شهريورماه ١٣٢٠ خورشيدى، به بهانهٴ نبردِ با نيروهاى ِ انگلستان، سرزمين ِ ايران را اشغال کرد. در ٢١ آذرماه ١٣٢
۴ خورشيدى، دولت ِ روسيهٴ ِ شوروى در حالى که هنوز خاکِ ايران را در اشغا ل ِ نظامى داشت، کوشيد تا با حمايت ِ مسلحانه از گروه‌هائى که خود آنها را ساخته بود، استان‌هاى آذربايجان و کردستان را نيز از ايران جدا کند. اين توطئه با قيام دليرانهٴ مردم آذربايجان و کردستان و نيز دليرى و پايمردىِ ارتش ِايران در ٢١ آذرماه ١٣٢۵ خورشيدى خنثى شد. (۶) – (١ )

جدائى ِبحرين (١٣۴٩ خورشيدى – ١٩٧٠ ميلادى)


در اولين روزهاى فروردين‌ماهِ ١٣
۴٩ خورشيدى، حکومت ِ وقتِ ايران ، چيزى در قالب ِ “تصميمِ قانونى ” براى تصويب به مجلس شوراى ِ ملى ارائه کرد. بر پايهٴ اين تصميم ِ قانونى مى بايست در مورد ِ گله‌جزيره (مجمع الجزاير) بحرين، که تا آن زمان استان ِ چهاردهم کشور به شمار می‌رفت، همه‌پرسى بعمل آيد. گروه اقليت پنج نفرهٴ مجلس ِ شوراى ملى، برابر ِ اين اقدام ، واکنش ِ سختى نشان داد. دولت وقت را، به اتهامِ تجزيهٴ کشور، به استيضاح کشاند. با وجود چند جلسهٴ طوفانى در مجلس ِ شوراى ملى و مخالفت ِ گستردهٴ گروهِ اقليت، “تصميمِ قانونى” مزبور به تائيدِ مجلسِ شوراىِ ملى و سپس مجلسِ سنا رسيد. اما، شاه از ترسِ واکنش ِ گستردهٴ مردم آنرا توشيح (امضا) نکرد. (٧ )

در قانونِ اساسىِ مشروطيت، هرگونه تغيير در مرزهاىِ کشور، تنها در قالبِ قانون عملى بود. بموجب اين قانون، عملِ قانونگذارى تنها از دو راه امکان پذير بود. يکى از طريق “لايحه” بود که از سوىِ دولت تقديم ِ مجلس می‌گشت، و ديگرى از طريق “طرح” و از سوىِ نمايندگان. پس از تصويب از سوىِ دو مجلس ِ قانونگذارى و امضا ازسوى “شاه”، طرح يا لايحه صورتِ “قانون” به خود مى گرفت. در نظامنامهٴ داخلىِ مجلسِ شوراى ملى، چيزى بنامِ “تصميمِ قانونى” وجود نداشت.

در اين سالهاى دراز، در هر دو سوى ِ مرزهاى تجزيه و جدائى، مقاومت هاى بسيار بعمل آمده است. دولت هاى ايران ، مردم ِ ايران، و نيز ايرانيان ِ به دورافتاده از سرزمين ِ مادر، کوشش‌هاى زيادى براىِ ايجادِ پيوندِ دوباره بعمل آورده‌اند. نهضت‌ها ايجاد کرده‌اند، مسلحانه مبارزه کرده‌اند، شهيد شده‌اند، و افتخار آفريده‌اند. تا آنچه که بر ما گذشته است از خاطرهٴ ملى زدوده نشود. ياد شهيدان راه ايران بزرگ گرامى باد!

بر ماست تا اين خاطره‌ها را در ذهن خود و فرزندانمان همچنان زنده نگهداريم. اينک اميدمان را از دست ندهيم و گوش بزنگ فرصتى مناسب باشيم تا يگانگى و اتحاد را بار ديگر به ايران و ايرانيان باز گردانيم. به اميد آن روز.

 

سروده پهلوی باد و برگ به همراه برگردان به پارسی

سروده پهلوی باد و برگ به همراه برگردان به پارسی

باد و برگ

فصلِ پاییز بود

و رقص بادها

با ابرها،شاخه ها

با گل ها

ولی شاخه ها افسانه شدند

پُر رازها

رازها افسانه میگردند

اگر نگشاییشان

میشنیدم باد را اندربرگان

آن نَهفتِ بسیار ژرف را.

پاییز خجسته.
 

رضا 



— همچنین ببینید :

سروده پهلوی به پذیره فصل بهار به همراه برگردان به پارسی

سرود پهلوی یک رویا به همراه برگردان پارسی

سروده پهلوی نوروز به همراه برگردان به پارسی

سروده پهلوی کردی سپاس یزدان به همراه برگردان به پارسی

سروده پهلوی باد و برگ به همراه برگردان به پارسی

سروده پهلوی بهار من به همراه برگردان به پارسی

سروده پهلوی ناز به همراه برگردان به پارسی

سروده پهلوی دره به همراه برگردان به پارسی

سروده پهلوی ” باد ” به همراه برگردان به پارسی

سروده اِران شهر به زبان پهلوی به همراه برگردان به پارسی

سروده پهلوی آرش کمان به همراه برگردان به پارسی


بندهشن

بندهشن

 


بیشتر بدانیم : ” بندهش ، میراثی از ایران باستان “

 

بُند‌هِش از نظر د‌ر بر د‌اشتن مطالب مربوط به اسطوره‌شناسی و علوم پیش از اسلام ایرانپرارزش‌ترین و مهم‌ترین اثر پهلوی و بهترین منبع برای د‌سترسی به واژه‌های زبان پهلوی است. شاید‌ بتوان بند‌هش را د‌ایرهًْ‌المعارف علوم پیش از اسلام، و د‌وره‌ای که رسالاتی د‌رباره‌ی موضوعات برگزید‌ه از میان نوشته‌های مقد‌س تحریر می‌شد‌، د‌انست. این اثر، د‌انش ایران باستان (حتا د‌وران پیش از زرتشت) را به‌صورتی‌که تکامل یافته و به‌وسیله‌ی نسل‌های موبد‌ان منتقل شد‌ه است نشان می‌د‌هد‌.

 

بند‌هش د‌ر زبان پهلوی بُند‌هیشن خواند‌ه می‌شود‌ که خود‌ واژه‌ای است د‌وبخشی؛ بن (= آغاز و اساس) و د‌هیشن (= آفرینش)، که روی هم آفرینش آغازین را می‌رساند‌. از آنجا که مهم‌ترین فصل‌های کتاب د‌ر ارتباط با آفرینش است، بند‌هش نامی شناخته‌شد‌ه‌تر برای کتاب است، اما چنان‌که از متن آغازین کتاب برمی‌آید‌ نام اصلی کتاب زند‌ آگاهی بود‌ه است. زند‌ واژه‌ای اوستایی و به‌معنای شناخت است که شرح و تفسیر را نیز می‌رساند‌ و چون متن‌های پهلوی را که از اوستا تهیه شد‌ه‌اند‌ زند‌ می‌نامند‌، گاهی زند‌ معنای اوستا هم د‌ارد‌. از این رو زند‌ آگاهی به‌معنای آگاهی از د‌انش د‌ینی اوستا و تفاسیر آن است و این خود‌ بد‌ان معنی است که اساس کار نویسند‌ه ترجمه‌ها و تفسیرهای اوستا بود‌ه است. بند‌هش مجموعه‌ای از مطالب گوناگون است که از منابع مختلف گرد‌آوری و با هم تلفیق شد‌ه است. بنابراین نمی‌توان نویسند‌ه‌ی واحد‌ی را برای آن ذکر کرد‌. شاید‌ گرد‌آوری و تألیف کتاب د‌ر اواخر د‌وره‌ی ساسانیانجام گرفته باشد‌، اما گرد‌آورند‌ه‌ی نهایی شخصی به نام فَرنبَغ بود‌ه است که نام خود‌ را د‌ر فصل مربوط به نسب‌نامه‌ی موبد‌ان همراه با همعصران خویش زاد‌اسپرم و آذرباد‌ ایمید‌ان آورد‌ه است که د‌ر قرن سوم هجری (نهم میلاد‌ی) می‌زیسته‌اند‌. پس از فرنبغ هم مطالب د‌یگری به کتاب افزود‌ه شد‌ه است، چرا که د‌ر پایان فصل آخر کتاب، سال ۵۲۷ پارسی (۱۱۵۸ میلاد‌ی) نیز ذکر شد‌ه است. علاوه بر آن کتاب د‌یباچه‌ای د‌ارد‌ که بی‌گمان بعد‌ها بد‌ان افزود‌ه شد‌ه است.

 

نثر بند‌هش ساد‌ه است. جملات آن کوتاه و روشن هستند‌. بسیاری از مطالب کتاب به‌طور د‌قیق از ترجمه‌های فارسی میانه بهره برد‌ه است و د‌ر جای‌جای کتاب تأثیر سبک اوستایی را می‌بینیم. کتاب از خصوصیات اد‌بیات شفاهی، مانند‌ نقل گفته‌ها بد‌ون ذکر نام منبع، برخورد‌ار است.

 

مهم‌ترین منابع بند‌هش، که د‌رباره‌ی آفرینش است، احتمالاً د‌ام‌د‌اد‌ نسک و چهرد‌اد‌ نسک بود‌ه است. یک بخش از کتاب شامل ترجمه‌ی فصل اول وند‌ید‌اد‌ است و د‌ر بخش‌های د‌یگر از یشت ۱۹ و زند‌ یسن ۳۸ نیز استفاد‌ه شد‌ه است.

به‌جز از د‌یباچه‌ای کوتاه که ذکر شد‌، بند‌هش شامل بیست و د‌و بخش اصلی و یک پایان‌نوشت برای د‌ستنویس است. بخش نهم کتاب شامل ۱۹ عنوان فرعی است. بد‌ین ترتیب بند‌هش د‌ارای ۴۰ عنوان مطلب است که موضوعات آن‌ها را می‌توان به شرح زیر د‌سته‌بند‌ی کرد‌:

 

۱- اهرمزد‌ و اهریمن،

آفرینش مینوی و ماد‌ی اهرمزد‌ د‌ر برابر آفرینش اهریمنی د‌ر این بخش از ایزد‌ان و د‌یوان و از آفرینش همه‌ی جهان ماد‌ی، آسمان، آب، زمین، گیاه، جانور و مرد‌م سخن می‌رود‌ و د‌و د‌ید‌گاه خاص د‌ر آفرینش مطرح می‌گرد‌د‌: یک اینکه اهرمزد‌ از روشنی خویش آفرید‌گان خود‌ را آفرید‌، و د‌ود‌یگر اینکه جهان ماد‌ی را از قطره‌ی آبی آفرید‌، مگر انسان و حیوان را که از آتش هستند‌.

 

۲- اطلاعات جغرافیایی

اطلاعات جغرافیایی بسیار جالب توجه‌ی به‌ویژه د‌رباره‌ی د‌ریاها، کوه‌ها و رود‌های ایران، میان‌رود‌ان و آسیای میانه د‌ر بند‌هش وجود‌ د‌ارد‌. همچنین اطلاعاتی گرانبها د‌رباره‌ی مناطق مختلف این سرزمین‌ها و ایالات ایران د‌ر بند‌هش وجود‌ د‌ارد‌. جغرافیای بند‌هش از یک سو تحت‌تأثیر نام‌های اساطیری اوستایی و از سوی د‌یگر مبتنی بر جغرافیای ایران، جلگه‌های آسیانه‌ی میانه و میان‌رود‌ان د‌ر عصر ساسانی و گاه اوایل اسلام است.

 

۳- گیاه‌شناسی

د‌ر بند‌هش فصلی بلند‌ د‌رباره‌ی گیاه‌شناسی وجود‌ د‌ارد‌ که محتملاً مبتنی بر مطالعات د‌وره‌ی ساسانی است. بر این اساس گیاهان به شانزد‌ه بخش تقسیم می‌شوند‌ و این بخش‌بند‌ی برپایه‌ی استفاد‌ه‌ای است که از آن‌ها به انسان می‌رسد‌. البته، ما د‌ر متن هفد‌ه تقسیم‌بند‌ی می‌بینیم که مورد‌ هیزم د‌ر آن شامل چوب همه‌ی گیاهان می‌شود‌. ظاهراً د‌ر بخش‌بند‌ی گیاهان، بحث د‌رباره‌ی گیاهان د‌ارویی از متن افتاد‌ه است.

 

۴- جانورشناسی

د‌ر بند‌هش گفتار مفصلی د‌رباره‌ی جانوران و تقسیمات فرعی آنان وجود‌ د‌ارد‌.

د‌ر مجموع، جانوران به سه ترتیب

 

بخش شد‌ه‌اند‌:

الف) کرد‌ه، که براساس نوع جانور است: د‌ام، د‌د‌، پرند‌ه و آبی.

ب) آیینه، که براساس شکل پای جانور است: د‌ارای د‌و سم، د‌ارای یک سم، پنجه‌د‌اران، پرند‌گان و ماهیان.

ج) سرد‌ه، که به تقسیمات فرعی هر گروه جانوران چون سگ، اسب، خر و … می‌پرد‌ازد‌.

فصلی نیز د‌رباره‌ی جانوران و حشرات اهریمنی وجود‌ د‌ارد‌ که د‌ارای تقسیم‌بند‌ی خاص خود‌ است.

 

۵- قوم‌شناسی

د‌ر بند‌هش د‌رباره‌ی آفرینش انسان، کیومرث و فرزند‌ان وی، مشی و مشیانه، سخن رفته است؛ ولی د‌ر بخشی خاص د‌رباره‌ی اقوام ایرانی، تازی، چینی و… نیز بحث شد‌ه است. بند‌هش مرد‌م (= انسان) را به بیست و پنج گونه بخش می‌کند‌ و حتا خرس و کپی (= میمون) را از جمله‌ی مرد‌مان می‌د‌اند‌.

 

۶- تاریخ

د‌ر فصلی ویژه که به نظر می‌رسد‌ منبع آن خد‌اینامه‌ی پایان د‌وره‌ی ساسانی بود‌ه باشد‌، تاریخ ایران از ابتد‌ا تا زمان فرارسید‌ن اسلام مطرح می‌شود‌، که تقریباً به همان ترتیب شاهنامه‌ی فرد‌وسی است. می‌توان گفت که این بخش مهم‌ترین مد‌رک د‌رباره‌ی محتوای خد‌اینامه‌ی د‌وره‌ی ساسانی است که از تغییرات اسلامی محفوظ ماند‌ه است.

 

۷- پیشگویی‌ها

این بخش د‌رست پس از مطالب تاریخی، تا پایان د‌وره‌ی ساسانی، قرار

گرفته است. پس از این پیشگویی‌ها، فـرارسیـد‌ن هـزاره‌هـای واپـسیـن، سوشیانس‌ها (= نجات‌بخشان) و پایان جهان مطرح می‌شود‌.

 

۸- نجوم و تقویم

د‌ر چند‌ فصل از بند‌هش به بحث‌هایی د‌رباره‌ی نجوم برمی‌خوریم که

از نظر تحقیق د‌ر نجوم و تاریخ نجوم د‌ر ایران از اهمیت بسیاری برخورد‌ار است. فصلی خاص نیز به تقویم د‌ر ایران می‌پرد‌ازد‌.

 

۹- د‌ود‌مان‌شناسی

د‌ر اواخر کتاب د‌ود‌مان‌شناسی خاند‌ان‌های پیشد‌اد‌یان و کیان و تورانیان و خاند‌ان موبد‌ان مطرح می‌شود‌. این بخش از نظر شناخت مسائل فرهنگی اقوام ایران ارزش فوق‌العاد‌ه‌ای د‌ارد‌.

از کتاب بند‌هش چهار نسخه‌ی د‌ستنویس و چند‌ نسخه‌ی بد‌ل د‌ر د‌ست است، اما پیش از هر چیز باید‌ بد‌انیم که د‌و متن تقریباً متفاوت از بند‌هش موجود‌ است که به بند‌هش هند‌ی، یا کوچک و بند‌هش ایرانی، یا بزرگ معروف هستند‌.

اساس بند‌هش هند‌ی، نسخه‌ی آشفته و ناقصی از بند‌هش ایرانی است که افتاد‌گی‌ها و کمبود‌هایی د‌ارد‌. عد‌م تطابق فصل‌ها، وجود‌ فصل‌های تازه، حذف پاره‌ای از فصل‌ها، به کار رفتن پازند‌های بسیار از جمله تفاوت‌هایی است که بند‌هش هند‌ی و ایرانی با هم د‌ارند‌.

یوستی د‌ستنویس هند‌ی را بنابر تاریخی که د‌ر پایان متن پهلوی آن موجود‌ است د‌ر سال ۱۲۷۳یزد‌گرد‌ی (۱۸۶۸ میلاد‌ی) آوانویسی و به فارسی ترجمه کرد‌ه است و د‌ر مقد‌مه‌ی کتاب خود‌ ذکر می‌کند‌ که د‌ستنویس اصلی از قرن هفتم میلاد‌ی (اواخر د‌وره‌ی ساسانی) قد‌یمی‌تر نیست. مری بویس هم معتقد‌ است که تاریخ تحریر بند‌هش هند‌ی باید‌ اند‌کی پس از اسلام تا سال ۱۱۷۸ میلاد‌ی باشد‌.

 

ترجمه‌هایی از بند‌هش هند‌ی به زبان فارسی چاپ شد‌ه است که از میان آن‌ها می‌توان به کتاب بند‌هش هند‌ی، متنی به زبان پارسی میانه (پهلوی ساسانی)، تصحیح و ترجمه‌ی رقیه بهزاد‌ی اشاره کرد‌.

د‌ستنویس‌های سه‌گانه‌ی ایرانی را TD2، TD1 و DH می‌خوانند‌. این نشانه‌ها یاد‌آور نام صاحبان آن‌ها، تهمورث د‌ینشاه جی انکلساریا و د‌ستور هوشنگ جی جاماسب هستند‌. چنانکه از مقایسه‌ی این نسخه‌ها معلوم می‌شود‌، TD1 کهن‌ترین د‌ستنویس موجود‌ بند‌هش است و شاید‌ بتوان گفت که د‌ر حد‌ود‌ سال ۹۰۰یزد‌گرد‌ی (۱۵۳۱ میلاد‌ی) نوشته شد‌ه است. کاتب آن گوبد‌شا رستم بند‌ار است. خطش خوانا است، هرچند‌ د‌ر نوشتن آن عجله و شتاب هم به کار رفته است. متن کتاب کامل است و می‌توان آن را معتبرترین نسخه‌ی بند‌هش د‌انست. این د‌ستنویس توسط بنیاد‌ فرهنگ ایران به‌صورت نسخه‌ی عکسی به چاپ رسید‌ه است.

نسخه‌ی TD2 تاریخ ۹۷۵یزد‌گرد‌ی (۱۶۰۶ میلاد‌ی) را د‌ارد‌. کاتب آن فرید‌ون مرزبان فرید‌ون بهرام رستم بند‌ار شاهمرد‌ان د‌ینیار بود‌ه است. این د‌ستنویس مانند‌ د‌یگر د‌ستنویس‌های پهلوی بد‌خط است، ولی از د‌قت بالایی برخورد‌ار است و سالم‌ترین د‌ستنویس د‌ر میان سه نسخه است. این د‌ستنویس د‌ر سال ۱۹۰۸ توسط هیربد‌ تهمورث د‌ینشاه انکلساریا به‌صورت نسخه‌ی عکسی به چاپ رسید‌ه است.

د‌ستنویس DH، د‌ر سال ۹۴۶یزد‌گرد‌ی (۱۵۷۷ میلاد‌ی) نوشته شد‌ه است. این نسخه بسیار شبیه به د‌ستنویس TD2 است. کاتب آن مرزبان فرید‌ون بهرام رستم بند‌ار شاهمرد‌ان د‌ینیار بود‌ه است که پد‌ر کاتب نسخه‌ی TD2 و براد‌ر کاتب نسخه‌ی TD1 است. د‌قت این د‌ستنویس بسیار بالاست، اما صفحاتی از آن افتاد‌ه است. د‌ستنویس DH را نیز بنیاد‌ فرهنگ ایران به صورت نسخه‌ی عکسی چاپ کرد‌ه است.

بهرام گور تهمورث انکلساریا را د‌ر سال ۱۹۱۴ ترجمه و آوانویسی خود‌ از بند‌هش ایرانی را برای چاپ آماد‌ه کرد‌، اما د‌ر سال ۱۹۴۴ د‌رگذشت. سال بعد‌ از آن چاپخانه آتش گرفت و تمام نسخه‌های چاپی، از جمله متن و آوانویسی کتاب بند‌هش سوخت. نسخه‌هایی از اثر منتشر‌نشد‌ه‌ی انکلساریا د‌ر د‌ست چند‌ نفر وجود‌ د‌اشت که براساس آن‌ها د‌ر سال ۱۹۵۶ ترجمه‌ای باارزش از بند‌هش به چاپ رسید‌.

علاوه بر این بخش‌هایی از بند‌هش توسط ایرانشناسان د‌یگر، از جمله مارتین هوگ، شپیگل، زنر، هنینگ و یوستی نیز ترجمه شد‌ه است.

اما بهترین اثری که د‌ر زمینه‌ی ترجمه‌ی بند‌هش به زبان فارسی تا کنون به چاپ رسید‌ه است، ترجمه‌ی مهرد‌اد‌ بهار است. این گزارش د‌قیق و وفاد‌ار است. یاد‌د‌اشت و تفسیرهایی که بهار د‌رباره‌ی واژه‌ها و یا حتا موضوعات مطرح‌شد‌ه د‌ر بند‌هش نوشته است بی‌نظیر است و خوانند‌ه را د‌ر د‌رک بهتر متن کمک می‌کند‌. خواند‌ن این کتاب نه‌تنها برای تحقیق و مطالعه بلکه برای همه‌ی علاقه‌مند‌ان فرهنگ ایران مفید‌ خواهد‌ بود‌.


دریافت بندهش

 

منابع:

مهرد‌اد‌ بهار، بند‌هش، انتشارات توس، ۱۳۷۸٫

مهرد‌اد‌ بهار، واژه‌نامه‌ی بند‌هش، بنیاد‌ فرهنگ ایران، ۱۳۴۵٫

احمد‌ تفضلی، تاریخ اد‌بیات پیش از اسلام، انتشارات سخن، ۱۳۸۳٫

نسخه‌ی عکسی TD1، بنیاد‌ فرهنگ ایران، بی‌تا.

 

بند‌هش هند‌ی، متنی به زبان پارسی میانه (پهلوی ساسانی)، تصحیح و ترجمه‌ی رقیه بهزاد‌ی، مؤسسه‌ی مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۸٫

روشهای بهداشتی و درمانی درايران باستان

روشهای بهداشتی و درمانی درایران باستان




آریائی های قدیم بهداشت و پیش گیری از بیماری ها را بوسیله روشهای خاص خود در صدر وظائف خویش می شناختند و می كوشیدند كه با آیین مخصوص كفن و دفن مردگان خویش از گسترش بیماریها كه به وسیله اجساد و انسانها و جانوران به موجودات زندة دیگر انتقال می یابند و تندرستی آنان را درمعرض خطر قرار می دهد جلوگیری كنند. (فیتتز : پزشكی در اوستا، صفحه 40-38)

برای عملی كردن این روش آریائیها در دستگاه حكومتی و میان اقوام وخویشان مقررات و فرمان های پزشكی و بهداشتی داشتند. مثلا” یكی از مهم ترین این فرمانها، دور كردن جسدهای انسانها و حیوانات از خانه و محیط زیست، شهر و قصبه و اجتماعات ومناطق كشاورزی و محیط پرورش جانوران بود.

با توجه به قوانین پزشكی و بهزیستی، انسان های سخت بیمار كه نیاز به معالجه داشتند، می بایست هر چه زودتر از انسان های سالم دور شوند و به بیمارستانها و یا مراكز دیگر درمانی انتقال داده شوند.

ظروف مخصوصی كه برای اینگونه بیماران در نظر گرفته می شد، نمی بایست مورد استفاده دیگران قرار گیرد، این روش و فرمان مخصوصا”برای آن قبیل زنانی كه دوران قاعدگی را می گذرانیدند و نیز در مورد زخمی ها در میان هخامنشیان و پیش از آنها و نیز بعدها به اجرا در می آمد و موجب جدایی كامل بیماران از انسانهای سالم می شد. (براندنبورگ: پزشكان روحانی ، صفحه 26-25)

برای كسب آگاهیهای پزشكی و تحصیل دانش و فنون مختلفة پزشكی، دانشجویان میبایست در محضر متخصصین پزشكی، دانش پزشكی آموخته و دوره های نسبتا” طولانی پزشكی كه در آنزمان با دانش های دیگر نیز توأم بوده است، بانجام رسانند.

به استناد نوشته های به جای ماندة اوستایی پنج دسته از پزشكان در زمان های پیش در ایران باستان شناخته شده اند كه از نظر وظیفه و كیفتی كار ئ تخصص كاملا” از هم تمیز داده شده اند.

1- اشو پزشك (اوستایی Aso-baesaza) یا پزشیك كه به كمك قانون مقدس اشا بیمارانش را درمان می كند. این پزشك كسی است كه روش درمان پزشكی او به كمك اشا (پاكی) و در چهار چوب اشا بوده و چیزی جز نظافت و دقت در نگهداری جسم و روان وتوجه به مواد غذایی و نظام بهداشتی را به بیماران خویش تجویز نکرده و فرمان نمی داد و جز انجام این فرمانها از بیمار انتظار نداشت (یشت 3 بند 6).


به استناد اوستا و همانگونه كه از مفهوم لغوی آن مستفاد می شود، اشو پزشك كسی است كه با توجه به ضوابط و قوانین متخذه از واژه مقدس ‹‹اشا›› یعنی راستی و پاكی بیماران را درمان میكند. این پزشك را می توان با توجه به توانایی و تخصص به پزشك بیماریهای عمومی امروز كه برای درمان اكثر بیماریهای عادی مسئول است تشبیه کرد. (یشت 3 بند 6).

2- داد پزشك (
Dato-baesaza) یا پزشكی كه به كمك قانون درمان می كند كسی است كه روش درمانی او به كمك ‹‹داتا›› (قانون – داد – حق) و كاربرد روشهای مخصوصی بوده و وظایف درمانی ویژه ای را به بیماران خود فرمان میدهد. در زمره این روشها و قوانینی ‹‹برشنوم›› (Baresnum) را می توان ذكر كرد. به كمك این روش 9 روز و نه 9 شب بیماران را از انسانهای دیگر دور نگه میداشتند و جدا از دیگران غذایش را به او می دادند به خاطر اینكه از سرایت و انتقال بیماری او به دیگران جلوگیری شود. پیروی و كاربرد این روش به ویژه در مورد بیماریهای مسری قابل توجه وعمل بودند.
به كمك اینگونه روشهای درمانی به بیمار آرامش بخشیده می شده و نیز محیط زندگی و اطرافیان او را از گزند بیماری به دور نگهداشته می شدند. این روش هنوز نیز در میان زرتشتیان معمول است و بطور كامل و با دقت و مراقبت فوق العاده به مورد اجرا گذاشته میشود.

روش درمانی برشنوم مخصوصا” درمورد بیمارانی انجام می گرفته است كه به یك بیماری واگیردار مبتلا بوده اند. بر اساس این روش كه پس از معاینات پزشكی وتشخیص نوع بیماری و آنكه بیمار نیاز به برشنوم دارد می توانسته است در موارد ضروری و فوری درهر وقت و زمانی به مرحله اجرا در آید.
در صورت دیگر و برای زرتشتیان سالم كه فاقد هر گونه بیماری هستند و در نظام پزشكی و با توجه به اصول و ضوابط درمانی نیازی به برشنوم ندارند، بلكه مجبورند كه به روش برشنوم در مورد خویش توجه و طبق آن رفتار كنند، فقط سالیانه یك بار و بیشتر در تابستان و مخصوصا” در مواقع خاصی از این فصل در خانه موبد مخصوصی كه صلاحیت برگزاری مراسم برشنوم را دارد، اجرای مراسم برشنوم انجام میگیرد. جا دارد كه اضافه شود كه برگزاری مراسم برشنوم به اعتقاد من در ایران باستان در محل مخصوص و برگزیده ای بوده و تحت نظر مراجع با صلاحیت دینی و پزشكی صورت می گرفته است و نه به گونة امروزی كه در خانه موبد مخصوص این مراسم برگزار میشود. این موبد متبحر نه تنها در فن خود در مورد انجام مراحل مختلفة برشنوم مهارت وتوانایی خاص دارد، بلكه به امور مهم دینی در مقام یك روحانی تسلط كامل داشته و در این وظیفه حساس خویش یك صاحبنظر و شخص مورد اطمینان مقامات مذهبی و دولتی نیز بوده است و آنگونه كه از نوشته های دینی زرتشتیان به زبانهای اوستایی و پهلوی برمی آید، مخصوصا” مورد توجه شاهنشاهان و پیشوایان طراز اول دینی بوده اند.

اینگونه پزشكان حتی در مورد بیماری درباریان و مقامات دولتی و روحانیون دست به كار مداوا می شدند و به دستورات درمانی آنها توجه خاص می شده است.

این موبد وظیفة تهیه اغذیه و آشامیدنیها را با توجه به اتكاء به ضوابط و فرامین و نسخه های دینی به نحو احسن به عهده دارد و بعلاوه مراقبت به بیماران خویش را بطور مداوم به عهده دارد.

در طی شبانه روز فقط برای مدت زمان كوتاهی می تواند دستیار او كه برای این كار پیش بینی و پرورش و تعلیم داده شده است وبه بهترین وجه برای انجام این كار مهارت وتخصص دارد جایگزین موبد شده و وظایف او را انجام می دهد. این دستیار بعدها پس از گذراندن امتحانات مربوطه و آشنایی كامل به برگزاری مراسم دینی به جای موبد نامبرده می نشیند و انجام وظائف او را به عهده میگیرد.

دورة تحصیل این دستیار كه با كارها و تمرین های عملی زیاد توأم است امروزه هفت سال بطول می انجامد.

آنها كه در این مراسم شركت می كنند باید روزانه سه بار تن خویش را بشویند (دو بار با ادرار گاو و یك بار با آب پاك) و از نظر روانی یا درونی به وسیلة خواندن نمازهای مقدس و درمان بخش از اوستا كه اندیشه و نیروهای درونی آنان را از زشتی به دور نگه میدارد وهر گونه كژ بینی را از آنان می زداید، تطهیر می شوند. شستشوی جسمانی كه شامل شستشوی ظاهری بدن است با كاربرد روشهای مخصوص دینی كه زیر نظر مستقیم موبد است، برای شركت كنندگان بیمار در تمام مدت برگزاری مراسم برشنوم انجام میپذیرد و در مورد افراد بیمار موبد مسئول شخصا” آن را انجام داده و یا آنان را راهنمائی می كند.

و در مورد شركت كنندگان سالم در مراسم برشنوم بدانگونه است كه همینكه شرکت كننده ای چگوگی شستشو و كاربرد لوازم آن و خواندن نماز های مربوط به آن را آموخت میتواند بدون كمك موبد در روزهای بعد بدن خود را شستشو دهد.

پوشاك شركت كنندگان آنگونه كه معمول است در تابستان از جنس پارچه های نخی یا پنبه ای و از یك پیراهن و یك شلوار (زیر شلوار) و یك زیر پیراهن (سدره) است و علاوه بر آن یك پوشش برای سر در نظر گرفته شده كه به صورت یك كلاه نازك مورد استفاده قرار میگیرد و همگی دارای كشتی (كمربند دینی) هستند و آنچه معمول است هر شركت كننده ای یك جفت گیوه سفید دارد زیرا در هنگام نماز و نیایش و ستایش باید از سر تا پا پوشیده باشد. و اگر مراسم برشنوم در فصل زمستان برگزار شود به این لباسها یك پالتو نیز اضافه میشود كه معمولا از پارچه پنبه ای ضخیم و یا از پشم گوسفند سفید یعنی از همان جنس كشتی (كمربند آئینی) است.
پوشاك شركت كنندگان باید مرتب تعویض شود و شستشوی آنها به وسیلة موبد و طبق آئین خاص انجام می گیرد، به شیوه ای كه در میان زرتشتیان معمول است، شركت كنندگان در مراسم برشنوم هر روز لباسهای خود را عوض می كنند و پوشاك تمیز به تن می كنند و در موارد غیر عادی و بیماری شدید وحالت اضطراری طبق اجازه وتشخیص موبد هر زمان می توان تحت درمان به شیوة برشنوم قرار گرفت.

شستشوی درونی كه به روایتی شستشو و طهارت روان نیز نامیده میشود به وسیله آشامیدن نوشابة مقدس دینی كه زرتشتیان آن را نیرنگ دین مینامند و همان نیروی زدایندگی و اثر هوم پیشین را میتواند داشته باشد، انجام میگیرد. (شربت هوم به زبان سانسكریت ‹‹ سوم›› گفته می شود.)
(نیرنگ دین یا نیرنگ دینی به معنای شستشو و مرام بایسته دینی نیز گفته می شود.) شستشوی درونی یا طهارت روان روزانه سه بار انجام می گیرد. این شستشو شامل قرائت قطعات دعا و نیایش و خواندن سرودهای ستایشی و بندهای مختلفه اوستا (یسنا و یشتها و گاهان از پنج گاه یا زمان شبانه روز و نمازهای كوچك مربوط به این مراسم) و آشامیدن نیرنگ دین یا شربت هوم با خواندن یشت هوم است.

آشامیدن نیزنگ یك بار، در بامداد پیش از طلوع آفتاب یا در حین طلوع آن و یكبار پس از نیمروز و بار سوم اندكی پیش از به پایان رسیدن روز و یا در حین غروب افتاب به وسیله موبد معالج انجام میگیرد.

اصولا مقدار شربت هوم كه به بیماران خورانده می شود، آنطور كه روایت است با هم یكی است، زیرا شربت هوم بدان مفهوم كه در جهان پزشكی معمول است و انتظار میرود، خاصیت درمانی و تأثیر درد زایی ندارد و طبیب معالج كه در اینمورد همان موبد پیشوای مذهبی است آن را به عنوان داروی پاك كنندة درون به بیمار می دهد.

غذای روزانه شركت كنندگان در مراسم برشنوم بیشتر از لبنیات وسبزینه های فصل تشكیل شده است. روزانه بطور معمول چهار بار به شركت كنندگان خوراك داده میشود. شیر ماست و پنیر و دیگر محصولات لبنی باید به وسیله زرتشتیان تهیه شده باشد و برای رعایت كامل اصول و دستورات دینی در صورت امكان موبد مسئول شخصا” در تهیه آنها نظارت می كند. شستشو و آماده كردن سبزیجات و نیز تهیه خوراكهای گرم وظیفه موبد و خانوادة اوست. پیش از صرف خوراك بوسیلة موبد و شركت كنندگان این خوراكها با قرائت قطعات اوستائی تقدیس وتطهیر میشوند.

همانگونه كه روش سنتی زرتشتیان است به شركت كنندگان در مراسم برشنو معمولا گوشت حیوانات داده نمیشود. دلائلی كه در این مورد آورده می شود كاملا منطبق با اصول دینی و قانع كننده هستند. چون در واقع این شركت كنندگان تا حدی ناتندرست هستند برای بهبودیابی در مراسم برشنوم شركت می كنند و همانگونه كه پزشكان نیز توصیه می كنند، معده اشخاص بیمار آنقدر فعال نیست كه بتواند خوراكهای گوشتی و چربی دار و دیر هضم را تحمل كند. اینست كه روغنی كه برای تهیه خواركها بكار میرود روغن گیاهی است و معمولا از دانه های خشخاش گرفته می شود و زرتشتیان آن را ‹‹ روغن شیره›› می گویند. این روغن نیز با رعایت اصول بهداشتی و دستورات دقیق دین به وسیلة افراد مخصوصی كه صلاحیت تهیه این روغن را دارند و در مناطق زرتشتی نشین مشخص وتحت مراقبت موبدان و مراكز و انجمن های زرتشتیان هستند تهیه می شوند.

با توجه به ترجمه ‹‹ داتو بئشزا
Dato-baesaza ›› یا كسی كه به كمك و رعایت قوانین دینی درمان می كند با تقبل برخی از وظائف دیگر می توان تصور كرد كه این پزشك، پزشك قانون امروز باشد.
زیرا در زمان های پیش در ایران باستان این پزشك با همراهی دیگر پزشكان در تشخیص علت مرگ در گذشتگان نیز وظیفة حساسی داشته و در صدور جواز دفن در گذشتگان نظر مؤثری داشته است.

نظر به توانایی و هنر درمانی این پزشك كه با موازین دینی هم آهنگ است، می توان این پزشك را پزشكی دانست كه در مراكز درمانی مخصوص با روش رژیم پزشكی انجام وظیفه و درمان میكرده است.

3-كارد پزشك (اوستایی –
Karato-baesaza) یا پزشكی كه به كمك كارد درمان می كند كسی است كه روش درمانی او با كمك آلات و ابزار جراحی كه او برای درمان جسم بیماران به كار می برده، انجام می گرفته است. در زمرة پزشكان، این پزشك به پزشكی معروف است كه هنر درمانی او به وسیله دست او كه باز دهنده اندیشه و دانش پزشكی او بطور عملی است و همانگونه كه اشاره شد به مدد آلات وابزار جراحی انجام میگیرد.
او عضو رنجوری كه در بدن درد می كشد، به كمك جراحی مورد درمان قرار می دهد و از بدن بیمار چرك ومواد زائد و زیان آور را دور می كند. برای انجام عمل جراحی آنطور كه از متن نوشته های اوستایی و پهلوی مستفاد میگردد، جراحان آن زمان داروی بیهوشی به كار نمی بردند و عضو رنجور وعلیلی را كه مورد جراحی قرار می دادند، پیش از عمل و پس از آن با داروها و مواد معمول آن زمان ضد عفونی می كردند.

اكثر جراحی ها فقط در سطح خارجی بدن بوده است و جراحی داخلی بدان
صورت كه تصور میرود، در میان جراحان ایران باستان معمول نبوده است زیرا دانش پزشكی در آنزمان آنقدر پیشرفه و مجهز نبوده است كه جراحی، به خود اجازه و جرأت بدهد كه یك عضو علیل داخلی را مورد عمل جراحی قرار دهد و شكاف های جراحی آنقدر عمیق نبوده است كه جراح از عهده بستن و به اصطلاح پانسمان و جلوگیری از خونریزی آن عضو داخلی برنیاید.
پزشك جراح بدن را می شكافت و به خاطر اینكه به عضو علیل دسترسی پیدا كند (چنانچه این عضو زیر پوستی وبه اصطلاح داخلی باشد) پس از انجام عمل جراحی اعضاء بریده وشكافته شده و پوست بدن بیمار را با مهارت و دقت خاص می بست برای اینكه این اعضاء و همچنین پوست بدن جوش خورده و به هم به پیوندند.

در میان پزشكان گوناگون آن زمان جراحان مشمول گذرانیدن امتحانات سخت در رشته تخصصی خود بوده اند، در صورتی كه پزشكان دیگر مانند پزشك بیماری های روانی، پزشك بیماریهای عمومی و دارو پزشك و غیره آزمایشهای سختی را نمی گذراندند و یا حداقل در نوشته های زرتشتیان از این آزمایشها نامی برده نشده است.

براساس نوشته های اوستایی منجمله و ندیداد آزمایش علمی و عملی داوطلب برای اشتغال به حرفه جراحی كه تخصص او بوده به شرح زیر است: با توجه به مرامنامه و قوانین امتحانی كه در وندیداد درباره جراحان تعیین شده كاندیدای امتحان جراحی می بایست كه سه عمل جراحی بر روی تن سه نفر غیر ایرانی یا غیر آریائی (منظور دیو ستایان اند) با موفقیت به انجام برساند.
اگر این سه عمل جراحی بر روی سه تن دیو پرست بدون موفقیت پایان یافته و آن سه تن بیمار از ادامة زندگی مرحوم می شده اند، كاندیدای امتحان جراحی مردود شناخته شده و اجازه نداشته است برای مزادپرستان بعنوان جراح انجام وظیفه نماید (وندیداد 7 بند 38) اگر كاندیدای حرفه كارد پزشكی این سه عمل جراحی را با موفقیت به پایان میرسانده می توانسته است حرفه كارد پزشكی را به شیوة معمول مملكتی و بدون هیچگونه محدودیتی برای مزدا پرستان ادامه دهد (وندیداد 7 بند 39-40) با توجه به وظائف و هنر پزشكی و درمانی او می توان این پزشك را با جراح امروزی تشبیه و مقایسه کرد ولی نمی توان كارد پزشك ایران باستان را به دلائلی كه در مورد پزشكان دیگر ارائه شد با جراح امروزی برابر دانست. دربارة اجرت پزشكان در ایران باستان در وندیداد به حد كافی سخن رفته است ولی در مورد كارد پزشكان بخصوص گفتگو شده و از آنجائی كه روش پرداخت مزد برای هر گونه حرفه ای و در هر طبقه ای زیر نظر مستقیم مراجع دولتی و یك هیئت متدین و مورد اعتماد دینی بوده است، تعیین میزان اینگونه اجرت ها به صورت استاندارد بوده و این نرخ تعیین شده در سراسر كشور یكسان بوده است. به استناد وندیداد 7 بند 39-40 كارد پزشكان فوق العاده مورد توجه وتشویق بوده اند.

4-ارور پزشك (اوستایی –
Urvaro-baesaza) یا پزشكی كه به كمك عصاره گیاهان و داروها بیماری های بیماران خویش را درمان می كرده است – او كسی است كه روش درمانی اش به كمك شیره گیاهان انجام می شده است.
در زمان های قدیم پس از تشخیص نوع بیماری به وسیلة معاینات گوناگون كه روش مخصوص پزشكان بوده است، این پزشك به عنوان داروی درمان كننده به بیماران خود داروهای گیاهی یا حیوانی تجویز می كرده است. آزمایشها و معاینات او بدانگونه بوده است كه او پس از كشف عضو رنجور و نوع بیماری، بیمار را تحت كنترل مداوم خویش قرار می داده و به گونه ای كه ذكر شد او را درمان می كرده است.

حساسیت و به اصطلاح آلرژی، گونه هایی از بیماریهایی بوده اند كه این پزشك به استناد اوستا بدانها توجه مخصوص می كرده است و بیشتر جنبة روانی و عدم رعایت موازین بهداشتی از جانب بیماران داشته اند. او پس از تجویز داروهای گیاهی و حیوانی ذكر شده عكس العمل های عضو معلول را پس از مصرف دارو مورد مطالعه قرار می داده و به كیفیت داروها و مداوای بیماریها وطبعا” به روشهای درمانی نوینی كه به دانش پزشكی او می افزوده اند، پی می برده است.

شاید بتوان گفت كه در میان مایعات نیایشی و قربانی مقدس در دین زرتشتیان كه در اوستا ‹‹ زاوثرا›› نامیده می شوند كه شربت هوم – انار- ادرار گاو – و شیر و غیره از آن گروه هستند، این پزشك به خاصیت درمان كنندگی آنان ایمان داشته و به بیماران خود می داده است.
ناگفته نماند كه پزشكان دیگر نیز به داروهای او یا بهتر بگوییم به توانایی ودانش پزشكی او نیاز داشته و پیوسته از او مدد می گرفته اند. داروهای مؤثری كه در بالا ذكر شده (وندیداد 7-15 و دنباله) زیر نظر مستقیم او و با توجه به دستورها و ضوابط مذهبی به وسیله افراد متخصص و صلاحیتدار تهیه می شده و برای مصرف در اختیار نیازمندان و پزشكان قرار می گرفته است.
پزشكان رشته های دیگر در هنگام مداوای بیماران خود از مشورت با او غافل نمی شده اند و این همكاری جز لاینفك نظام پزشكی در ایران باستان در میان پزشكان گروه های مختلف بوده است. نظر به توانایی ومنزلت و وجهه ای كه این پزشك در اجتماعات ایران باستان داشته میتوان گفت كه ارور پزشك (گیاه پزشك – دارو پزشك) را با داروسازان و دارو شناسان امروز مقایسه كرد.

ولی نباید فراموش كرد كه با در نظر گرفتن دانش و امكانات دارو سازی آن زمان و مقایسه آنها با متدها و امكانات امروز، یك داروخانه در زمان های پیشین در حد یك ‹‹ عطاری›› در امروز بوده و یك دارو ساز آن زمان در امر مقایسه شبیه به یك ‹‹عطار›› در قرن بیستم بوده است و یا در حدود آن.
در نوشته های اوستایی آگاهیهای لازم دربارة چگونگی تهیه داروها وعصاره گیاهان در ایران باستان به چشم نمیخورد ولی مورخین یونانی و عرب و حتی پزشكی این اقوام حكایت از توانایی وتبحر ایرانیان در تهیه داروهای مختلف و مؤثر كه یونانیان و عربها را به اعجاب واداشته است می كنند.

5- مانتره پزشك (اوستایی –
Maoro- baesaza) یا پزشكی كه به كمك و وردهای مقدس و آسمانی درمان می كرده است. او كسی است كه روش و هنر درمانی اش به وسیلة زمزمة كلمات آسمانی و قطعات اوستایی كه برای نیروهای درونی وسلسله اعصاب و فاكتورهای روانی انسان درمان بخش و فوق العاده مؤثر است، انجام می شده و جز با این روش ، او هنر پزشكی و درمان بخشی خویش را به كار نمی انداخته است. (وندیداد 2-29 و 37 ویشت 5-93).

از جمله بیماران و مراجعین او در درجه اول بیماران روانی – مبتلایان به غش و ضعف اعصاب – دیوانگان – و كسانیكه به سكته های موقتی دچار می شوند، هستند.

این پزشك در مورد بیمارانی كه مبتلا به بیماریهای مختلف روانی بوده اند روشهای درمانی گوناگونی را به كار می برده و شیوه های مختلف درمانی را عملی می كرده است.

عضوی كه این پزشك مخصوصا” بدان توجه می كرده و دانش درمانی خود را بدان معطوف می داشته است ، مغز و دستگاه های عصبی و یا بهتر بگوییم سلسله اعصاب بوده است.

٭ به نقل از مجله هنر و مردم دوره
۱۵ تیر و مرداد ۱۳۵۶

* اردشیر خدادادیان
تهران ـ ۱۵ فروردین ۱۳۸۴ ـ میراث خبر

 

بخشی از جنایات اعراب در ایران

بخشی از جنایات اعراب در ایران

 

به راستی هيچ قوم و مذهبی همچون زرتشتیان ایران در مقابل سختیها و دشواریها مقاوت نكرده است. اقلیتی كه 1400سال سنت ها و باورهای خود را حفظ كرده و نسل به نسل منتقل كرده اند. میراثی كه از پدرانمان به ارث برده ایم، میراثی گرانبها و جاویدان است. چرا كه نیاكان ما در برابر حملات اعراب، مغول و … ایستادگی كرده و خط به خط اوستا را حفظ كرده و سینه به سینه تعلیم و آموزش داده اند. آری، این ایستادگی و مقاومت ستودنی است. مقاومتی مثل صخره ای سترك و غیر قابل نفوذ. یادمان نرود، موبدان و موبدیاران ایران زیر جراغ پیه سوز خطوط اوستایی و پهلوی را حفظ كرده و متن به متن اوستای كهن اعم از یشت ها، گاهان و یسنا را از برنموده و شرحی بر آن نگاشتند تا از گزند دشمنان دین بهی در امان بماند.

 

اسناد جنایات اعراب در ده‌ها کتاب معتبر بیان شده است که آن را غیر قابل انکار می‌کند.اعرابِ شبه‌جزیرهٔ عربستان در طی گشودن پیاپی شهرهای ایران قساوتی در خور شهرت تاریخیشان بروز دادند. سوزاندن شهر، آتش زدن کتب، برکندن درختان، کشتار مردان و برده‌ گرفتن زنان و کودکان و فروش آنان در بازارهای عربستان از جمله این جنایت بود. بارها کار بدانجا رسانیدند که مردان اسیر را می کشتند تا جوی خون برانند.

 

ایرانیان در جنگ جلولاء و جنگ نهاوند از خود مقاومت درخشانی نشان دادند. اعراب مسلمان در این جنگ سفاکی و خشونت بسیار. در این جنگ تعداد فراوانی از زنان و کودکان ایرانی به اسارت رفتند و از اموال و غنیمت ها؛ چندان نصیب اعراب مسلمان گردید که در هیچ کتابی اندازه ی آن ذکر نشده است. عبدالحسین زرین کوب در کتاب دو قرن سکوت می نویسد: فاتحان، گریختکان را پی گرفتند؛ کشتار بیشمار و تاراج گیری باندازه ای بود که تنها سیصد هزار زن و دختر به بند کشیده شدند.شست هزار تن از آنان به همراه نهصد بار شتری زر و سیم بابت خمس به دارالخلافه فرستاده شدند و در بازارهای برده فروشی اسلامی به فروش رسیدند ؛ با زنان در بند به نوبت همخوابه شدند و فرزندان پدر ناشناخته ی بسیار بر جای نهادند.

 

پس از تسلط اعراب نیز ایرانیان هرگز دست از مقاومت در برابر آنان بر نداشتند. درطول سالهای اشغال در همه شهر ها و ولایات ایران؛ اعراب مسلمان با مقاومت های سخت مردم روبرو شدند. در اکثر شهرها؛ پایداری و مقاومت ایرانیان بیرحمانه سرکوب گردید که به موارد ذیل می توان اشاره کرد:

 

در حمله به سیستان؛ مردم مقاومت بسیار و اعراب مسلمان خشونت بسیار کردند بطوریکه ربیع ابن زیاد ( سردار عرب ) برای ارعاب مردم و کاستن از شور مقاومت آنان دستور داد تا صدری بساختند از آن کشتگان ( یعنی اجساد کشته شدگان جنگ را روی هم انباشتند ) و هم از آن کشتگان تکیه گاهها ساختند؛ و ربیع ابن زیاد بر شد و بر آن نشست و قرار شد که هر سال از سیستان هزار هزار ( یک میلیون ) درهم به امیر المومنین دهند با هزار غلام بچه و کنیز.

( کتاب تاریخ سیستان صفحه۳۷، ۸۰ – کتاب تاریخ کامل جلد1 صفحه ۳۰۷)

 

در حمله اعراب به ری مردم شهر پایداری و مقاومت بسیار کردند ؛ بطوریکه مغیره ( سردار عرب ) در این جنگ چشمش را از دست داد . مردم جنگیدند و پایمردی کردند… و چندان از آنها کشته شدند که کشتگان را با نی شماره کردند و غنیمتی که خدا از ری نصیب مسلمانان کرد همانند غنائم مدائن بود .

( کتاب تاریخ طبری؛ جلد پنجم صفحه ۱۹۷۵)

 

در حمله به شاپور نیز مردم پایداری و مقاومت بسیار کردند بگونه ای که عبیدا ( سردار عرب ) بسختی مجروح شد آنچنانکه بهنگام مرگ وصیت کرد تا به خونخواهی او؛ مردم شاپور را قتل عام کنند؛ سپاهیان عرب نیز چنان کردند و بسیاری از مردم شهر را بکشتند.

(کتاب فارسنامه ابن بلخی؛ صفحه 116 -کتاب تاریخ طبری؛ جلد پنجم صفحه 2011)

 

در حمله به الیس؛ جنگی سخت بین سپاهیان عرب و ایران در کنار رودی که بسبب همین جنگ بعد ها به « رود خون » معروف گردید در گرفت. در برابر مقاومت و پایداری سرسختانه ی ایرانیان؛ خالد ابن ولید نذر کرد که اگر بر ایرانیان پیروز گردید « چندان از آنها بکشم که خون هاشان را در رودشان روان کنم » و چون پارسیان مغلوب شدند؛ بدستور خالد « گروه گروه از آنها را که به اسارت گرفته بودند؛ می آوردند و در رود گردن می زدند » مغیره گوید که « بر رود؛ آسیاب ها بود و سه روز پیاپی با آب خون آلود؛ قوت سپاه را که هیجده هزار کس یا بیشتر بودند؛ آرد کردند … کشتگان ( پارسیان ) در الیس هفتاد هزار تن بود.

( کتاب تاریخ طبری؛ جلد چهارم؛ صفحه ۱۴۹۱- کتاب تاریخ ده هزار ساله ایران؛ جلد دوم برگ 123)

 

در شوشتر؛ مردم وقتی از تهاجم قریب الوقوع اعراب با خبر شدند ؛ خارهای سه پهلوی آهنین بسیار ساختند و در صحرا پاشیدند. چون قشون اسلام به آن حوالی رسیدند ؛ خارها به دست و پای ایشان بنشست ؛ و مدتی در آنجا توقف کردند. پس از تصرف شوشتر ؛ لشکر اعراب در شهر به قتل و غارت پرداختند و آنانی را که از پذیرفتن اسلام خود داری کرده بودند گردن زدند.

 (کتاب الفتوح صفحه ۲۲۳ – کتاب تذکره شوشتر؛ صفحه۱۶ )

 

در چالوس رویان؛ عبدالله ابن حازم مامور خلیفه ی اسلام به بهانه (دادرسی ) و رسیدگی به شکایات مردم؛ دستور داد تا آنان را در مکان های متعددی جمع کردند و سپس مردم را یک یک به حضور طلبیدند و مخفیانه گردن زدند بطوریکه در پایان آنروز هیچ کس زنده نماند … و دیه ی چالوس را آنچنان خراب کردند که تا سالها آباد نشد و املاک مردم را بزور می بردند.

(کتاب تاریخ طبرستان صفحه ۱۸۳ – کتاب تاریخ رویان؛ صفحه ۶۹ )

 

در حمله به سرخس؛ اعراب مسلمان «همه ی مردم شهر را بجز یک صد نفر ؛ کشتند .

 (کتاب تاریخ کامل؛ جلد سوم؛ صفحه 208و 303)

 

در حمله به نیشابور؛ مردم امان خواستند که موافقت شد؛ اما مسلمانان چون از اهل شهر کینه داشتند؛ به قتل و غارت مردم پرداختند؛ بطوریکه « آنروز از وقت صبح تا نماز شام می کشتند و غارت می کردند.

(کتاب الفتوح؛ صفحه 282 )

 

در حمله ی اعراب به گرگان؛ مردم با سپاهیان اسلام به سختی جنگیدند؛ بطوریکه سردار عرب ( سعید بن عاص ) از وحشت؛ نماز خوف خواند . پس از مدتها پایداری و مقاومت؛ سرانجام مردم گرگان امان خواستند و سعید ابن عاص به آنان « امان » داد و سوگند خورد « یک تن از مردم شهر را نخواهد کشت » مردم گرگان تسلیم شدند؛ اما سعید ابن عاص همه ی مردم را بقتل رسانید؛ بجز یک تن؛ و در توجیه پیمان شکنی خود گفت: « من قسم خورده بودم که یک تن از مردم شهر را نکشم! .. تعداد سپاهیان عرب در حمله به گرگان هشتاد هزار تن بود.

(کتاب تاریخ طبری جلد پنجم صفحه ۲۱۱۶ – کتاب تاریخ کامل؛ جلد سوم ؛ صفحه ۱۷۸ )

 

پس از فتح” استخر” (سالهای 28-30 هجری) مردم آنجا سر به شورش برداشتند و حاکم عرب آنجا را کشتند. اعراب مسلمان مجبور شدند برای بار دوم” استخر” را محاصره کنند.مقاومت و پایداری ایرانیان آنچنان بود که فاتح “استخر” (عبدالله بن عامر) را سخت نگران و خشمگین کرد بطوریکه سوگند خورد که چندان بکشد از مردم ” استخر” که خون براند. پس خون همگان مباح گردانید و چندان کشتند خون نمی رفت تا آب گرم به خون ریختندپس برفت و عده کشته شدگان که نام بردار بودند “چهل هزار کشته ” بودند بیرون از مجهولان.

(کتاب فارسنامه ابن بلخی صفحه 135– کتاب تاریخ کامل؛ جلد سوم صفحه 163)

 

رامهرمز نیز پس از جنگی سخت به تصرف سپاهیان اسلام در آمد و فاتحان عرب؛ بسیاری از مردم را کشتند و زنان و کودکان فراوانی را برده ساختند و مال و متاع هنگفتی بچنگ آوردند.

(کتاب الفتوح؛ صفحه 215)

 

مردم کرمان نیز سالها در برابر اعراب مقاومت کردند تا سرانجام در زمان عثمان؛ حاکم کرمان با پرداخت دو میلیون درهم و دو هزار غلام بچه و کنیز؛ بعنوان خراج سالانه؛ با اعراب مهاجم صلح کردند.

(کتاب تاریخ یعقوبی صفحه 62 -کتاب تاریخ طبری جلد پنجم صفحه 2116, 2118 – کتاب تاریخ کامل؛ جلد سوم صفحه 178,179)

 

بیکند شهری بود از سغد. سغد مرکز تجاری بین المللی در شرق ایران در زمان ساسانیان بود و شهری بسیار زیبا و ثروتمند. “اندربیکند” مردی بود که وی را دو دختر با جمال ( زیبا ) داشت. ” ورقا ابن نصر ” فرمانده سپاه اسلام هر دو دختر را از خانه بیرون کشید. مرد ایرانی گفت: در میان این شهر بزرگ چرا دختران مرا میبری؟ ورقا پاسخی نداد. مرد بجست و کارد
ی بر وی بزد. ورقا زخمی شد ولی کشته نشد. چون خبر به قتیبه رسید، گفته شد که همه شهر “حرب” هستند. در نتیجه شهر به کلی منهدم گشت. مردان قادر به جنگ قتل عام گشتند و اموال شهر به تصرف در آمد. سپس کشتار سمرقند و خوارزم شد. بعد از آن گرگان به محاصره “یزید مهلب” در آمد. طبری می نویسد او با الله پیمان بست که به مناسبت این مبارزه طولانی ایرانیان طبرستان با اسلام و کشتن عده زیادی از مسلمانان در آنجا آنقدر از مردمان آنها خواهد کشت که خونشان به جریان بیافتد و آسیاب ها بگردش درافتد و با خون آنها گندم و نان بپزند. محاصره بعد از 7 ماه به پایان رسید. یزید مهلب 1000 نفر را در دره ای برد و همگان را قتل عام نمود. ولی خونشان به جریان نیافتاد. لیکن دستور داد آب را به خونها ببندند تا جریان بیافتد. گزارش این نبرد حاکی از آن است که 14000 هزار ترک در شبه جزیره و 40000 تن ایرانی در نبرد گرگان کشته شدند و هزاران اسیر بدست آمد و 30 میلیون درهم غنائم بدست آمد. که یک پنجم آن به مبلغ 6 میلیون درهم راهی دمشق شد. بدین ترتیب آخرین منطقه از ایران ( طبرستان ) به زیر یوق سپاه اسلام در آمد و به نام الله هم میهنان ما کشتار و غارت شدند و امروز این ارثیه به ما رسید.
(تاریخ بخارا در مورد رفتار مسلمانان با ایرانیان)

 

جنایات اعراب تنها به این شهر‌ها ختم نشده است و اینها تنها گوشه‌ای از تاراج میهنمان به دست تازیان بود و آشکارا مقاومت ایرانیان در برابر آنان را ثابت می‌کند.

 

کشتار میلیونها مردان و زنان و کودکان و برده‌ گرفتن و فروش آنان در بازارهای عربستان ، سفاکی و خشونت و سوزاندن شهر، آتش زدن کتب، برکندن درختان،فراموش شدند و  عزاداری و شیون و گریه و افسوس  برای ۷۲ نفر از این قوم افتخاری ملی شده است ما را چه میشود ای مردم چه میشود؟؟؟؟؟

 

اعراب را نه در کار دین هیچ خصلت نیکو یافتم و نه در کار دنیا. آنها را نه صاحب عزم و تدبیر دیدم و نه اهل قوت و قدرت. آنگاه گواه فرومایگی و پستی همت آنها همین بس که آنها با جانوران گزنده و مرغان آواره در جای و مقام برابرند .فرزندان خود را از راه بینوایی و نیازمندی می کشند و یکدیگر را بر اثر گرسنگی و درماندگی می خورند.از خوردنیها و پوشیدنیها و لذتها و کامروانیهای این جهان یکسره بی بهره اند.

(سخنی از خسرو پرویز نقل شده در کتاب عقدالفرید چاپ قاهره-جلد ۲ صفحه ۵ )

 

دریافت کتاب تاریخ زرتشتیان پس از ساسانیان

http://www.dinebehi.com/dl/dl/pdf/another2/Tarikhe_Zartoshtian_Pas_az_Sasanian.pdf

پاسخ یزدگرد به عمر

 متن نامه عمر بن الخطاب جنایتکار، خلیفه تازیان مسلمان به یزدگرد سوم ساسانی، پادشاه ایرانی و پاسخ یزدگرد:

 



از عمر بن الخطاب خلیفه مسلمین به یزدگرد سوم شاهنشاه پارس:

 

یزدگرد! من آینده روشنی برای تو و ملت تو نمیبینم؛ مگر اینکه پیشنهاد مرا بپذیری و با من بیعت کنی. تو سابقاً بر نیمی از جهان حکم میراندی، ولی اکنون که سپاهیان تو در خطوط مقدم شکست خورده اند و ملت تو در حال فروپاشی است من به تو راهی را پیشنهاد میکنم تا جانت را نجات دهی. آغاز کن به پرستش ال واحد، به یکتا پرستی، به عبادت ال یکتا که همه چیز را او آفریده. ما برای تو و برای تمام جهان پیام او را آورده ایم؛ او که ال راستین است.

 

از پرستش آتش دست بردار و به ملت خود فرمان بده که آنها نیز از پرستش آتش که خطاست دست بکشند. به ما بپیوند. ال اکبر را پرستش کن که خدای راستین است و خالق جهان. ال را عبادت کن و اسلام را به عنوان راه رستگاری بپذیر. به راه کفرآمیز خود پایان بده و اسلام بیاور و ال اکبر را منجی خود بدان. با اینکار، زندگی خودت را نجات بده و صلح را برای پارسیان بدست آر. اگر بهترین انتخاب را میخواهی برای عجمها انجام دهی با من بیعت کن.

ال اکبر. خلیفة المسلمین، عمر بن الخطاب.

 

 

پاسخ یزدگرد ساسانی پادشاه ایران به عمر تازی جنایتکار:

 

از شاه شاهان، شاه پارس، شاه سرزمینهای پرشمار، شاه آریاییها و غیر آریاییها، شاه پارسیان و نژادهای دیگر از جمله عربها، شاه فرمانروایی پارس، یزدگرد سوم ساسانی به عمربن الخطاب خلیفه تازیان.

به نام اهورا مزدا، آفریننده زندگی و خرد.

تو در نامه ات نوشته ای میخواهی ما را به راه راست هدایت کنی؛ به راه خدای راستینت، ال اکبر؛ بدون اینکه هیچگونه آگاهی داشته باشی که ما که هستیم و چه را میپرستیم. این بسیار شگفت انگیز است که تو لقب فرمانروای عربها را برای خودت غصب کرده ای، در حالیکه آگاهی و دانش تو نسبت به امور دنیا به همان اندازه عربهای پست و مزخرف گو و سرگردان در بیابانهای عربستان و انسان های عقب مانده بیابان گرد است.

 

مَردَک! تو به من پیشنهاد میکنی که خداوند یکتا را بپرستم، در حالیکه نمیدانی هزاران سال است که ایرانیان ستایشگر خداوند یکتا را هستند و روزی پنج بار به درگاه او نیایش میخوانند. هزاران سال است که در ایران، سرزمین فرهنگ و هنر، این رویه زندگی روزمره ماست. هنگامیکه ما داشتیم مهربانی و کردار نیک را در جهان میپروراندیم، و پرچم پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک را در دستهایمان به اهتزاز درمیآوردیم، تو و پدران تو داشتید سوسمار میخوردید و دخترانتان را زنده به گور میکردید.

 

شما تازیان که دم از ال میزنید، برای آفریدههای خدا هیچ ارزشی قائل نیستید؛ شما فرزندان خدا را گردن میزنید، اسرای جنگی را میکشید، به زنها تجاوز میکنید، دختران خود را زنده به گور میکنید، به کاروانها شبیخون میزنید، دسته دسته مردم را میکشید، زنان مردم را میدزدید، و اموال آنها را میدزد و به تاراج میبرد. قلب شما از سنگ ساخته شده است. ما تمام این کردار اهریمنی را که شما انجام میدهید محکوم میکنیم. اکنون با این همه اعمال قبیح که انجام میدهید، چگونه میخواهید به ما درس خداشناسی بدهید؟

 

تو به من میگویی از پرستش آتش دست بردارم؛ ما ایرانیان عشق به خالق و نیروی خلقت او را در نور خورشید و گرمی آتش میبینیم. نور و گرمای خورشید و آتش، ما را قادر میسازد که نور حقیقت را ببینیم و قلبهایمان برای نزدیکی به خالق و به همنوع گرم شود. این به ما کمک میکند تا با همدیگر مهربان تر باشیم، و این نور اهورایی را در اعماق قلبمان روشن میسازد.

 

خدای ما اهورامزداست و این بسیار شگفت انگیز است که شما تازه او را کشف کرده اید و نام ال را بر روی آن گذارده اید. اما ما و شما در یک سطح و مرتبه نیستیم. ما به همنوع کمک میکنیم، ما عشق را در میان آدمیان قسمت میکنیم، ما پندار نیک را در بین انسانها ترویج میکنیم، ما هزاران سال است که فرهنگ پیشرفته خود را با حرمت بسیار به فرهنگهای دیگر بر روی زمین میگسترانیم؛ در حالیکه شما با نام ال به سرزمینهای دیگر حمله میکنید، مردم را دسته دسته میکشید، قحطی به ارمغان میآورید و ترس و تهی دستی به راه می اندازید. شما رفتارهای شیطانی را با نام ال انجام میدهید. چه کسی مسئول این همه فاجعه است؟ آیا ال به شما دستور داده بکشید و چپاول و غارت کنید و ویران کنید؟ یا اینکه پیروان ال به نام او این کارها را انجام میدهند؟ و یا هردو؟

 

شما میخواهید عشق به خدا را با نظامیگری و قدرت شمشیرهایتان به مردم یاد بدهید. شما بیابانگردهای وحشی میخواهید به ملت متمدنی مانند ما، درس خداشناسی بدهید. ما هزاران سال فرهنگ و تمدن در پشت سر خود داریم، تو به جز نظامیگری، وحشی گری، قتل و جنایت چه چیزی را به ارتش عربها یاد داده ای؟ چه دانش و علمی را به مسلمانان یاد داده ای که حالا اصرار داری به غیر مسلمانان نیز یاد بدهی؟ چه دانش و فرهنگی را از ال ات آموخته ای که اکنون میخواهی به زور به دیگران هم بیاموزی؟

 

افسوس و ای افسوس که ارتش پارسیان ما از ارتش شما شکست خوردند و حالا مردم ما به زور شمشیر مجبورند همان خدای خودشان را این بار با نام ال پرستش کنند و همان پنج بار نماز را بخوانند ولی این بار به زبان عربی؛ چون گویا ال شما فقط عربی متوجه میشود. من پیشنهاد میکنم که تو و همدستانت به همان بیابانهایی که پیش از این عادت داشتید در آن زندگی کنید برگردید. آنها را برگردان به همان جایی که عادت داشتید جلوی آفتاب از گرما بسوزید، به همان زندگی قبیله ای، به همان سوسمار خوردنها و شیر شتر نوشیدنها.

 

من تو را نهی میکنم از این که این دسته های دزد را در سرزمین آباد ما رها کنی؛ در شهرهای متمدن ما و در میان ملت پاکیزه ما جایی برای شما وجود ندارد.

 

این چهار پایان سنگدل (ارتش اعراب) را آزاد مگذار تا مردم ما را بکشند کنند، زنان و فرزندان ما را بربایند، به زنهای ما تجاوز کنند و دخترانمان را به کنیزی به مکه بفرستند. نگذار این جنایات را به نام ال انجام دهند؛ به این کارهای جنایتکارانه پایان بده.

 

آریاییها بخشنده، خونگرم، و مهمان نوازند؛ انسان های پاک به هر کجا که بروند تخمِ دوستی، عشق، آگاهی و حقیقت را خواهند کاشت. بنابراین آنها تو و مردم تو را به خاطر این کارهای جنایتکارانه ات مجازات نخواهند کرد. من از تو میخواهم که با ال اکبرت در همان بیابانهای عربستان بمانی، و به دلیل داشتن عقاید ترسناک و خوی وحشیگری، از نزدیک شدن به شهرهای آباد و متمدن ما خودداری کنی.

 

یزدگرد سوم ساسانی