بازگشت زرتشت

به خشنودی اهورامزدا

 

بازگشت زرتشت

 

هزاران سال از پیام پاک زرتشت گذشته، ما کجا ایستاده ایم؟

در دوران پیش از زرتشت ؟

و یا جهان نوینی که زرتشت خواستار ساخت آن بود را ویران کرده ایم؟

پاسخش بسیار سخت است و بیانش سخت تر !

آیا غیر از این است که جوامعی بی پیشینه ولی پیشرفته که امروزه ادعای تمدن می کنند هنوز هم نتوانسته اند به آنچه زرتشت هزاران سال پیش گفته بود برسند؟!

ما کجا ایستاده بودیم و اکنون کجاییم ؟ چاره در چیست؟

آیا زرتشت باید بازگردد تا پیامش را دوباره برایمان بازگو کند؟

چرا خودت کاری نمی کنی؟

 

بیایید دوباره شروع کنیم، همانند روزی که زرتشت هزاران سال پیش همچون آموزگاری شکیبا شروع به راهنمایی مردم کرد.

من و تو ، همه در این فرایند شرکت کنیم و همانند او شویم!

 

نخستین پیام او، سختی ها، مخالفت ها، نخستین پیروان اندک، ولی زرتشت از پای ننشست و به راهش ادامه داد.

زرتشت هر آنچه پیش از او بد و ناشایست بود کنار نهاد و رسم مهر، خوبی و نیک بودن را زنده کرد.

 

زرتشت اندیشه نیک را بنیاد زندگی نهاد و با گفتار نیک ذهن های تاریک را روشن ساخت و با کردار نیک به نیکی جامه ی عمل پوشانید.

زرتشت خدایان پنداری را نادرست خواند و نخستین دین یکتاپرستی را به جهانیان به ارمغان آورد، دینی که با وجدان پیوند خورده و اهورامزدا هستی بخش بزرگ و دانا خدای اوست، او به مردان و زنان برابری داد و تبعیض ها را کنار زد، جنگ و کشتار و خونریزی را به هر منظوری ناشایست دانست و از آن پرهیز خواست، پیام کار و کوشش داد تا جهانی زیبا و آباد و خرم داشته باشیم تا همه در رفاه و آسایش باشند.

زرتشت خشم و نفرت را ناشایست دانست و صلح و دوستی و آشتی را خواستار شد.

زرتشت دروغ را ویرانگر زندگی بشریت دید و مبارزه در برابر دروغ و ظلم و همچنین راهنمایی گمراهان را وظیفه هر زرتشتی دانست.

زرتشت انسان را از همه بکن و نکن ها و بندهای ساخته دست بشر رهانید و آزادی و اختیار همراه با اندیشه نیک را جایگزین آن کرد.

اندیشه زرتشت تنها شامل انسان ها نشد و گیاهان و جانوران (جانداران) و به بیانی دیگر زمین و زیستگاه ما را نیز در برگرفت!

 

چطور می شود پیرو چنین اندیشه ای نشد و نبود و باور به چیز دیگری داشت ؟!

مگر از نا آگاهی و گمراهی و یا سودجویی و خودخواهی !

که نشانگر سنگینی خویشکاری و وظیفه ماست در زدودن آن.

 

پس بیایید ما نیز همچون زرتشت باشیم !

راه راستی و اشویی را بجوییم و در گسترش پیام زرتشت بکوشیم، همانند روز نخست که زرتشت شروع کرد.

 

آری ، بازگشت زرتشت یعنی بازگشت تو به زرتشت و این بازگشت به آینده است.

راه در جهان یکی است و آن راه راستی است.

وهمن روز از ماه بهمن 3753 زرتشتی. آرمین.

بازگشت زرتشت

به خشنودی اهورامزدا

 

بازگشت زرتشت

 

هزاران سال از پیام پاک زرتشت گذشته، ما کجا ایستاده ایم؟

در دوران پیش از زرتشت ؟

و یا جهان نوینی که زرتشت خواستار ساخت آن بود را ویران کرده ایم؟

پاسخش بسیار سخت است و بیانش سخت تر !

آیا غیر از این است که جوامعی بی پیشینه ولی پیشرفته که امروزه ادعای تمدن می کنند هنوز هم نتوانسته اند به آنچه زرتشت هزاران سال پیش گفته بود برسند؟!

ما کجا ایستاده بودیم و اکنون کجاییم ؟ چاره در چیست؟

آیا زرتشت باید بازگردد تا پیامش را دوباره برایمان بازگو کند؟

چرا خودت کاری نمی کنی؟

 

بیایید دوباره شروع کنیم، همانند روزی که زرتشت هزاران سال پیش همچون آموزگاری شکیبا شروع به راهنمایی مردم کرد.

من و تو ، همه در این فرایند شرکت کنیم و همانند او شویم!

 

نخستین پیام او، سختی ها، مخالفت ها، نخستین پیروان اندک، ولی زرتشت از پای ننشست و به راهش ادامه داد.

زرتشت هر آنچه پیش از او بد و ناشایست بود کنار نهاد و رسم مهر، خوبی و نیک بودن را زنده کرد.

 

زرتشت اندیشه نیک را بنیاد زندگی نهاد و با گفتار نیک ذهن های تاریک را روشن ساخت و با کردار نیک به نیکی جامه ی عمل پوشانید.

زرتشت خدایان پنداری را نادرست خواند و نخستین دین یکتاپرستی را به جهانیان به ارمغان آورد، دینی که با وجدان پیوند خورده و اهورامزدا هستی بخش بزرگ و دانا خدای اوست، او به مردان و زنان برابری داد و تبعیض ها را کنار زد، جنگ و کشتار و خونریزی را به هر منظوری ناشایست دانست و از آن پرهیز خواست، پیام کار و کوشش داد تا جهانی زیبا و آباد و خرم داشته باشیم تا همه در رفاه و آسایش باشند.

زرتشت خشم و نفرت را ناشایست دانست و صلح و دوستی و آشتی را خواستار شد.

زرتشت دروغ را ویرانگر زندگی بشریت دید و مبارزه در برابر دروغ و ظلم و همچنین راهنمایی گمراهان را وظیفه هر زرتشتی دانست.

زرتشت انسان را از همه بکن و نکن ها و بندهای ساخته دست بشر رهانید و آزادی و اختیار همراه با اندیشه نیک را جایگزین آن کرد.

اندیشه زرتشت تنها شامل انسان ها نشد و گیاهان و جانوران (جانداران) و به بیانی دیگر زمین و زیستگاه ما را نیز در برگرفت!

 

چطور می شود پیرو چنین اندیشه ای نشد و نبود و باور به چیز دیگری داشت ؟!

مگر از نا آگاهی و گمراهی و یا سودجویی و خودخواهی !

که نشانگر سنگینی خویشکاری و وظیفه ماست در زدودن آن.

 

پس بیایید ما نیز همچون زرتشت باشیم !

راه راستی و اشویی را بجوییم و در گسترش پیام زرتشت بکوشیم، همانند روز نخست که زرتشت شروع کرد.

 

آری ، بازگشت زرتشت یعنی بازگشت تو به زرتشت و این بازگشت به آینده است.

راه در جهان یکی است و آن راه راستی است.

وهمن روز از ماه بهمن 3753 زرتشتی. آرمین.

پرسش و پاسخ (بین انسان و خدا در دین زرتشتی و در مذاهب ابراهیمی)

پرسش و پاسخ (بین انسان و خدا در دین زرتشتی و در مذاهب ابراهیمی)

جوینده و پرسنده: کامران جمشیدی


در تورات نخستین پرسش را یهوه از آدم می کند. از سنجش این نخستین پرسش، با نخستین پرسش (در هادخت نسک اوستا) که انسان از خدا می کند می توان به ویژگی های دو فرهنگ سامی و ایرانی پی برد.

آدم و حوا، پس از آنکه از میوه درخت ممنوعه خورندند و نافرمانی کردند “چشمان هر دوی ایشان باز شد و فهمیدند که برهنه اند. پس، از برگهای به هم دوخته پوشش برای خویش ساختند و آواز خداوند را شنیدند که در هنگام وزیدن نسیم بهار در باغ می خرامید و آدم و زنش خویشتن را از حضور خداوند در میان درختان باغ پنهان کردند و خداوند آدم را ندا داد و گفت: کجا هستی؟ ادم گفت: چون آواز تو را در باغ شنیدم ترسان گشتم، زیرا که برهنه ام. پس خود را پنهان کردم …” سفر خروج، باب سیم

انسان خودش را از بیم خدا، در پی نافرمانی که کرده، می پوشاند.

اکنون به هادخت نسک بازمی گردیم، آنجا که (روان) انسان خدا را “برهنه” در برابر در برابر خود می یابد. در وزش باد، دین وی به پیکر دوشیزه ای بر او نمایان می شود، دوشیزه ای زیبا، درخشان، سپیدبازو، نیرومند، خوش چهره، برزمند، نیکوتن، آزاده و نژاده که پانزده ساله می نماید و پیکرش همانند همه ی زیباترین آفریدگان زیباست. آنگاه روان اشون روی بدو کند و از وی بپرسد که: کیستی ای دوشیزه ی زیبای جوان؟ آنگاه دین وی بدو پاسخ می دهد: … “من دین توام”.

اینجا انسان خدا را برهنه در پیش خود می یابد و از زیبایی اندام او به شگفت می آید، و شیفته ی زیبایی او می گردد. و نخستین پرسش انسان درباره ی زیبایی اوست. “ای زیباترین زیبا تو کیستی”؟

در تورات، انسان از روی شرم و بیم از خدا، خود را در برابر چشم خدا می پوشاند. اینجا تجربه خدا، تجربه قدرت و بایستگی فرمانبری از اوست، و در رسیدن به آگاهی (معرفت، میوه ی درخت ممنوعه) لخت بودن را در برابر خدا، بد می شمارد. و یهوه در وزش باد، پدیدار نمی شود (برهنه نمی شود)

در هالی که در هادخت نسک، دین، همان دیدن خدا در برهنگیش است. خدا یک پنداشت و خیال نیست بلکه “آنچنان است که در چشم انسان می نماید”. و خدا به انسان می گوید که درست “آنچنان که من در چشم تو می نمایم” هستم. چشم انسان خدا را در اوج پیدایی یا برهنگی می بیند. خدا در وزش باد، پیدا می شود.


این نخستین پرسش و پاسخ بنمایه تجربه ایرانی از دین را می نمایاند. زمانی که یهوه می پرسد که آدم کجایی؟ این یک پرسشِ تهدیدی است. انسان از ترس نافرمانی و ترس از قدرت بی اندازه ی خدا، خود را پنهان می سازد. ولی در اوستا انسان از خدا می پرسد که تو کیستی که اینچنین زیبایی؟ خدا می گوید که من، دین توام. خدا، در فرمان و ترس از فرمان تجربه نمی شود. خدا، خودِ دین در انسان است. خدا به انسان می گوید که “من توام”. من نیروی آفرینندگی توام. این خداست که در پی تلنگر پرسش انسان، گوهرش را برای او پدیدار می سازد.

هر چند بررسی “نقش پرسش در این دو استوره” نیاز به گفتگویی گسترده دارد ولی چند اشاره کوتاه بسنده است که نکته هایی ژرف را برایمان روشن سازد. باید دید که یک پرسش، در تاریخ اندیشه، چه پاسخ هایی یافته است تا نقش آن پرسش را در آن فرهنگ دریافت. تاریخ اندیشه، تاریخ پاسخگویی به چند پرسش بنیادی است. این پرسش در فرهنگ این مردم چه نقش هایی بازی کرده است؟

ولی اکنون می پرسیم که چرا این پرسش، تاریخ پاسخ گوییهایش را در تاریخ ایران ندارد؟ چگونه شد که راه پاسخ دادن به این پرسش در سراسر تاریخ ما بسته شد؟ آیا مردم این پرسش را فراموش ساخته بودند؟

در استوره آدم در تورات، یک قدرتمند یا مرجع مطلق قدرت، از انسانی که با او برابر نیست (در هادخت نسک خدا برابر و دوست انسان است) می پرسد، و با آن پرسش براستی “نخستین بازجویی و تفتیش و محاکمه انسان در دادگاه عدل الهی” آغاز می گردد. محاکمه قضایی انسان در برابر خداوندی که نقش قاضی را دارد، از همان بهشت آغاز می شود!

نخستین پرسش، در نخستین محاکمه قضایی است. برای رهایی از گناه و جرمی که کرده ای چه دلیلی داری؟ و انسان، از جرمش و کیفر آن بی اندازه می ترسد که خود را از روی ناچاری، از خدایی که نمی توان خود را از او پنهان ساخت، کودکانه پنهان می کند. از اینجا می توان دید که پرسش همانا جستجوی جرم و مجرم است. پرسش، حق و امتیاز قدرتمند برای روشن کردن جرم و کیفر آن است. و آدم ناچار است که به آن پاسخ گوید. خدا نباید به کسی پاسخ بدهد و به آسانی پروانه پرسیدن از خود را به کسی نمی دهد. پرسش، با جرم و گناه، و ناتوانی و لغزش انسان کار دارد. و خدا که به اختیار خود رفتار می کند، قدرتی پرسش ناپذیر است.

خدا با همان پرسش “آدم کجایی؟” خود را فراسوی هر پرسشی می گذارد. خدا می داند که آدم چرا خود را پنهان کرده است. کیفر و خشم او هراسناک است. و این پرسش، خود سرآغاز همان کیفر و خشم است. این پرسش خود بدترین کیفر است. آدم پاسخ نمی دهد که در کجا خود را پنهان کرده است، بلکه پاسخ می دهد که چرا خود را پنهان کرده است، تا از خشم و کیفر بکاهد. و جرم را به گردن ابلیس و زنش می اندازد!

بدینسان در اینجا فرمان خدا در نخوردن از درخت ممنوعه مورد پرسش قرار نمی گیرد. با این پرسش تهدیدآمیز خدا، پرسش بنیادین که “چرا این درخت ممنوع شده است؟” پرسش ناپذیر می شود. در هادخت نسک، این انسان است که “حق” پرسش از خدا را دارد. انسان در اینکه می پرسد که “تو کیستی؟” خدا را نادیده و ناشناخته می گیرد. اینکه انسان، بودنِ خدا را در نمی یابد، برای خدای سامی، بزرگترین توهین و کوچک شماری بود.

این بسیار مهند است که نخستین پرسش از کیست. در همبود، این مهند است که نخستین پرسش از مردم و ملت باشد، نه از حاکم و قاضی! این مهند است که نخستین پرسش، از انسان باشد نه از خدا. این مهند است که، که و چه زیر پرسش می رود و پرسش پذیر می شود. خدا در استوره ایرانی زیر پرسش می رود. تو کیستی؟ در پرسش یهوه از آدم، که آدم کجا هستی؟ با نخستین پرسش، حق پرسش انسان از آغاز و بن، گرفته می شود. تو کیستی که چنین می پرسی؟ از کجا حق محاکمه و بازپرسی داری؟

در استوره ی ایرانی، انسان می تواند از خدا بپرسد و خدا پاسخ می دهد! آنکه پاسخ می دهد، همان خودِ انسان زاینده است، چون خدا می گوید من همان دین تو (روند زادن آگاهی تو) هستم. پس خدا، سرچشمه آگاهی در ژرفنای انساناست.

با یک نگرش کوتاه به گاتاها می توان دید که چگونه (اشو) زرتشت از اهورامزدا می پرسد. از گاتاها می توان نقش پرسش های زرتشت از اهورامزدا را بازشناخت. آیا هیچگاه در گاتاها، اهورامزدا به زرتشت پاسخ می دهد؟ و آیا بیشتر پرسش های زرتشت، در خود، پاسخ هم نیستند؟

و این شیوه ی پرسش و پاسخ، یک گفتگوی درونی انسان و خدا در ژرفنای اوست. اهورامزدا همان دین زرتشت است، همانا همان روند زایش آگاهی در او. و چنین است که در فرهنگ بنیادین ایرانی دین و خدا یکی و یکسانند.

پرسش و پاسخ (بین انسان و خدا در دین زرتشتی و در مذاهب ابراهیمی)

پرسش و پاسخ (بین انسان و خدا در دین زرتشتی و در مذاهب ابراهیمی)

جوینده و پرسنده: کامران جمشیدی


در تورات نخستین پرسش را یهوه از آدم می کند. از سنجش این نخستین پرسش، با نخستین پرسش (در هادخت نسک اوستا) که انسان از خدا می کند می توان به ویژگی های دو فرهنگ سامی و ایرانی پی برد.

آدم و حوا، پس از آنکه از میوه درخت ممنوعه خورندند و نافرمانی کردند “چشمان هر دوی ایشان باز شد و فهمیدند که برهنه اند. پس، از برگهای به هم دوخته پوشش برای خویش ساختند و آواز خداوند را شنیدند که در هنگام وزیدن نسیم بهار در باغ می خرامید و آدم و زنش خویشتن را از حضور خداوند در میان درختان باغ پنهان کردند و خداوند آدم را ندا داد و گفت: کجا هستی؟ ادم گفت: چون آواز تو را در باغ شنیدم ترسان گشتم، زیرا که برهنه ام. پس خود را پنهان کردم …” سفر خروج، باب سیم

انسان خودش را از بیم خدا، در پی نافرمانی که کرده، می پوشاند.

اکنون به هادخت نسک بازمی گردیم، آنجا که (روان) انسان خدا را “برهنه” در برابر در برابر خود می یابد. در وزش باد، دین وی به پیکر دوشیزه ای بر او نمایان می شود، دوشیزه ای زیبا، درخشان، سپیدبازو، نیرومند، خوش چهره، برزمند، نیکوتن، آزاده و نژاده که پانزده ساله می نماید و پیکرش همانند همه ی زیباترین آفریدگان زیباست. آنگاه روان اشون روی بدو کند و از وی بپرسد که: کیستی ای دوشیزه ی زیبای جوان؟ آنگاه دین وی بدو پاسخ می دهد: … “من دین توام”.

اینجا انسان خدا را برهنه در پیش خود می یابد و از زیبایی اندام او به شگفت می آید، و شیفته ی زیبایی او می گردد. و نخستین پرسش انسان درباره ی زیبایی اوست. “ای زیباترین زیبا تو کیستی”؟

در تورات، انسان از روی شرم و بیم از خدا، خود را در برابر چشم خدا می پوشاند. اینجا تجربه خدا، تجربه قدرت و بایستگی فرمانبری از اوست، و در رسیدن به آگاهی (معرفت، میوه ی درخت ممنوعه) لخت بودن را در برابر خدا، بد می شمارد. و یهوه در وزش باد، پدیدار نمی شود (برهنه نمی شود)

در هالی که در هادخت نسک، دین، همان دیدن خدا در برهنگیش است. خدا یک پنداشت و خیال نیست بلکه “آنچنان است که در چشم انسان می نماید”. و خدا به انسان می گوید که درست “آنچنان که من در چشم تو می نمایم” هستم. چشم انسان خدا را در اوج پیدایی یا برهنگی می بیند. خدا در وزش باد، پیدا می شود.


این نخستین پرسش و پاسخ بنمایه تجربه ایرانی از دین را می نمایاند. زمانی که یهوه می پرسد که آدم کجایی؟ این یک پرسشِ تهدیدی است. انسان از ترس نافرمانی و ترس از قدرت بی اندازه ی خدا، خود را پنهان می سازد. ولی در اوستا انسان از خدا می پرسد که تو کیستی که اینچنین زیبایی؟ خدا می گوید که من، دین توام. خدا، در فرمان و ترس از فرمان تجربه نمی شود. خدا، خودِ دین در انسان است. خدا به انسان می گوید که “من توام”. من نیروی آفرینندگی توام. این خداست که در پی تلنگر پرسش انسان، گوهرش را برای او پدیدار می سازد.

هر چند بررسی “نقش پرسش در این دو استوره” نیاز به گفتگویی گسترده دارد ولی چند اشاره کوتاه بسنده است که نکته هایی ژرف را برایمان روشن سازد. باید دید که یک پرسش، در تاریخ اندیشه، چه پاسخ هایی یافته است تا نقش آن پرسش را در آن فرهنگ دریافت. تاریخ اندیشه، تاریخ پاسخگویی به چند پرسش بنیادی است. این پرسش در فرهنگ این مردم چه نقش هایی بازی کرده است؟

ولی اکنون می پرسیم که چرا این پرسش، تاریخ پاسخ گوییهایش را در تاریخ ایران ندارد؟ چگونه شد که راه پاسخ دادن به این پرسش در سراسر تاریخ ما بسته شد؟ آیا مردم این پرسش را فراموش ساخته بودند؟

در استوره آدم در تورات، یک قدرتمند یا مرجع مطلق قدرت، از انسانی که با او برابر نیست (در هادخت نسک خدا برابر و دوست انسان است) می پرسد، و با آن پرسش براستی “نخستین بازجویی و تفتیش و محاکمه انسان در دادگاه عدل الهی” آغاز می گردد. محاکمه قضایی انسان در برابر خداوندی که نقش قاضی را دارد، از همان بهشت آغاز می شود!

نخستین پرسش، در نخستین محاکمه قضایی است. برای رهایی از گناه و جرمی که کرده ای چه دلیلی داری؟ و انسان، از جرمش و کیفر آن بی اندازه می ترسد که خود را از روی ناچاری، از خدایی که نمی توان خود را از او پنهان ساخت، کودکانه پنهان می کند. از اینجا می توان دید که پرسش همانا جستجوی جرم و مجرم است. پرسش، حق و امتیاز قدرتمند برای روشن کردن جرم و کیفر آن است. و آدم ناچار است که به آن پاسخ گوید. خدا نباید به کسی پاسخ بدهد و به آسانی پروانه پرسیدن از خود را به کسی نمی دهد. پرسش، با جرم و گناه، و ناتوانی و لغزش انسان کار دارد. و خدا که به اختیار خود رفتار می کند، قدرتی پرسش ناپذیر است.

خدا با همان پرسش “آدم کجایی؟” خود را فراسوی هر پرسشی می گذارد. خدا می داند که آدم چرا خود را پنهان کرده است. کیفر و خشم او هراسناک است. و این پرسش، خود سرآغاز همان کیفر و خشم است. این پرسش خود بدترین کیفر است. آدم پاسخ نمی دهد که در کجا خود را پنهان کرده است، بلکه پاسخ می دهد که چرا خود را پنهان کرده است، تا از خشم و کیفر بکاهد. و جرم را به گردن ابلیس و زنش می اندازد!

بدینسان در اینجا فرمان خدا در نخوردن از درخت ممنوعه مورد پرسش قرار نمی گیرد. با این پرسش تهدیدآمیز خدا، پرسش بنیادین که “چرا این درخت ممنوع شده است؟” پرسش ناپذیر می شود. در هادخت نسک، این انسان است که “حق” پرسش از خدا را دارد. انسان در اینکه می پرسد که “تو کیستی؟” خدا را نادیده و ناشناخته می گیرد. اینکه انسان، بودنِ خدا را در نمی یابد، برای خدای سامی، بزرگترین توهین و کوچک شماری بود.

این بسیار مهند است که نخستین پرسش از کیست. در همبود، این مهند است که نخستین پرسش از مردم و ملت باشد، نه از حاکم و قاضی! این مهند است که نخستین پرسش، از انسان باشد نه از خدا. این مهند است که، که و چه زیر پرسش می رود و پرسش پذیر می شود. خدا در استوره ایرانی زیر پرسش می رود. تو کیستی؟ در پرسش یهوه از آدم، که آدم کجا هستی؟ با نخستین پرسش، حق پرسش انسان از آغاز و بن، گرفته می شود. تو کیستی که چنین می پرسی؟ از کجا حق محاکمه و بازپرسی داری؟

در استوره ی ایرانی، انسان می تواند از خدا بپرسد و خدا پاسخ می دهد! آنکه پاسخ می دهد، همان خودِ انسان زاینده است، چون خدا می گوید من همان دین تو (روند زادن آگاهی تو) هستم. پس خدا، سرچشمه آگاهی در ژرفنای انساناست.

با یک نگرش کوتاه به گاتاها می توان دید که چگونه (اشو) زرتشت از اهورامزدا می پرسد. از گاتاها می توان نقش پرسش های زرتشت از اهورامزدا را بازشناخت. آیا هیچگاه در گاتاها، اهورامزدا به زرتشت پاسخ می دهد؟ و آیا بیشتر پرسش های زرتشت، در خود، پاسخ هم نیستند؟

و این شیوه ی پرسش و پاسخ، یک گفتگوی درونی انسان و خدا در ژرفنای اوست. اهورامزدا همان دین زرتشت است، همانا همان روند زایش آگاهی در او. و چنین است که در فرهنگ بنیادین ایرانی دین و خدا یکی و یکسانند.

30 آذرماه در سالنمای رسمی ایران روزی است که

30 آذرماه در سالنمای رسمی ایران روزی است که:
آیین زرتشت دین رسمی ایران شد
ابتکار جشن «زادروز» از ایرانیان است


21
دسامبر 233 میلادی و در شب چله، اردشیر پاپکان در مراسمی به اینمناسبت، آیین زرتشت را دین رسمی ایرانیان اعلام داشت و خواست که همه آتشکدههای خاموش روشن شوند، مجموعه اوستا (آموزش های زرتشت) تکمیل و در دسترسقرارگیرد. [بلاش یکم، شاه اشکانی در نیمه دوم قرن یکم میلادی دستور جمعآوری آموزشهای زرتشت را در یک مجموعه داده بود که تا زمان اردشیر این کارپایان نیافته بود]. ایننخستین بار بود کهایران دارای دین رسمی می شد. اردشیر در این مراسم همچنین تاکید کرد کهایرانیان باید زادروز خودرا جشن بگیرند تا گذشت زمان را از یاد نبرند ونیکی کنند. وی گفته بود که نیکان ما ـ جشن تولد را مرسوم داشتند تا بستگانجمع شوند و اتحاد فامیل سست نشود. روز چله هم زادروز خورشید است. [یلدا = میلاد = زادروز یک واژه آرامی ـ سریانی است]. هرودوت در کتاب یکم خود نوشتهاست که پارس ها زادروز خودرا جشن می گیرند و در این روز لباس نو می پوشند،مهمانی می دهند و شادی می کنند. مولف برهان قاطع، ماکس مولر، کریستنسن،مری بویس و تقریبا همه شرق شناسان ابداع جشن زادروز را به ایرانیان نسبتداده اند که بعدا از طریق روم به اروپا انتقال یافت.
برگرفته از تارنمای دکتر انوشیروان کیهانی زاده

30 آذرماه در سالنمای رسمی ایران روزی است که

30 آذرماه در سالنمای رسمی ایران روزی است که:
آیین زرتشت دین رسمی ایران شد
ابتکار جشن «زادروز» از ایرانیان است


21
دسامبر 233 میلادی و در شب چله، اردشیر پاپکان در مراسمی به اینمناسبت، آیین زرتشت را دین رسمی ایرانیان اعلام داشت و خواست که همه آتشکدههای خاموش روشن شوند، مجموعه اوستا (آموزش های زرتشت) تکمیل و در دسترسقرارگیرد. [بلاش یکم، شاه اشکانی در نیمه دوم قرن یکم میلادی دستور جمعآوری آموزشهای زرتشت را در یک مجموعه داده بود که تا زمان اردشیر این کارپایان نیافته بود]. ایننخستین بار بود کهایران دارای دین رسمی می شد. اردشیر در این مراسم همچنین تاکید کرد کهایرانیان باید زادروز خودرا جشن بگیرند تا گذشت زمان را از یاد نبرند ونیکی کنند. وی گفته بود که نیکان ما ـ جشن تولد را مرسوم داشتند تا بستگانجمع شوند و اتحاد فامیل سست نشود. روز چله هم زادروز خورشید است. [یلدا = میلاد = زادروز یک واژه آرامی ـ سریانی است]. هرودوت در کتاب یکم خود نوشتهاست که پارس ها زادروز خودرا جشن می گیرند و در این روز لباس نو می پوشند،مهمانی می دهند و شادی می کنند. مولف برهان قاطع، ماکس مولر، کریستنسن،مری بویس و تقریبا همه شرق شناسان ابداع جشن زادروز را به ایرانیان نسبتداده اند که بعدا از طریق روم به اروپا انتقال یافت.
برگرفته از تارنمای دکتر انوشیروان کیهانی زاده

اشوزرتشت و دین زرتشتی در کنار نوشتارهای پسین از او، “پهلوی/ساسانی”

اشوزرتشت و دین زرتشتی در کنار نوشتارهای پسین از او، “پهلوی/ساسانی”


 
موبد کورش نیکنام


“گردآوری شده از دیدگاه های موبد کورش نیکنام در پاسخ به برخی که نوشتارهایدوران پس از زرتشت را به نام اشوزرتشت به دیگران معرفی می کنند و بیشترمایه گمراهی و سردرگمی می شوند.


معجزه و کارهای شگفت انگیزی که درزندگی زرتشت اشاره شده است هیچکدام در باره این آموزگار روی نداده است بلکهابتکار پیشوایان پس از ساسانی بوده و یا یونایان دشمن فرهنگ ایران که میخواستند ا معجزه هایی زرتشت را بالاببرند!! بینش زرتشت را دریابیموبه خواستاران آن آموزش دهیم بهتر است تا نسک های آنچنانی را معرفی کنیم کهمشتاقان را به شعبده بازی و کارهای شگفت آور زرتشت آشنا کرده باشیم..


زرتشت آموزگاری است که آنچه را در بینش خویش داشته است و سبب رستگاری انساندر هر دوران خواهد شد، در سرودهای خویش “گات ها” آورده است. او نیازی بهتفسیر کننده گان و نام آوران هزاران سال پس از خود و در زمانی که حکومتساسانی مورد تاخت و تاز بیگانگان قرار داشته است نمی باشد. ادبیات پهلویبرای یادآوری زمان خود و فشار و زوری که بیگانگان بر مردم زرتشتی داشتهاند، مناسب بوده و به همین روی تاریخ و ادبیات با ارزشی می باشند ولی باآنها نمی توان به جایگاه ارزشمند فلسفه زرتشت اشاره کرد.

 

روایت ها و شگفتیهایی مانند رفتن «اردای ویراف» به جهانی دیگر و بیان چگونگی بهشت و دوزخ یااحکام آنچنانی در روایت های پهلوی، در اندیشه زرتشت نبوده است . بینشآموزگاری که آیین او بر «خردگرایی و دانش» استوار است، بیگمان از کارهایمعجزه آسا و آنچنانی ابتکار شده در زمان ساسانی ودر برخی از نوشته های آنهمخوانی ندارد.


این که بخواهیم ادبیات پهلوی را برای بیان دیدگاه زرتشتبه خواستاران تزریق کنیم! به این دلیل که دانشمندان کنونی هیچ نمی دانند وتنها در زمان پهلوی دانش دین (زرتشتی) را درک کرده اند. شایسته نبوده وبرپایه جهان بینی زرتشت نیست. آشکار است که آموزه های زرتشت با ادبیاتپهلوی تفاوت دارد پس باید جداگانه بررسی و به خواستاران رسانده شود.

اشوزرتشت و دین زرتشتی در کنار نوشتارهای پسین از او، “پهلوی/ساسانی”

اشوزرتشت و دین زرتشتی در کنار نوشتارهای پسین از او، “پهلوی/ساسانی”


 
موبد کورش نیکنام


“گردآوری شده از دیدگاه های موبد کورش نیکنام در پاسخ به برخی که نوشتارهایدوران پس از زرتشت را به نام اشوزرتشت به دیگران معرفی می کنند و بیشترمایه گمراهی و سردرگمی می شوند.


معجزه و کارهای شگفت انگیزی که درزندگی زرتشت اشاره شده است هیچکدام در باره این آموزگار روی نداده است بلکهابتکار پیشوایان پس از ساسانی بوده و یا یونایان دشمن فرهنگ ایران که میخواستند ا معجزه هایی زرتشت را بالاببرند!! بینش زرتشت را دریابیموبه خواستاران آن آموزش دهیم بهتر است تا نسک های آنچنانی را معرفی کنیم کهمشتاقان را به شعبده بازی و کارهای شگفت آور زرتشت آشنا کرده باشیم..


زرتشت آموزگاری است که آنچه را در بینش خویش داشته است و سبب رستگاری انساندر هر دوران خواهد شد، در سرودهای خویش “گات ها” آورده است. او نیازی بهتفسیر کننده گان و نام آوران هزاران سال پس از خود و در زمانی که حکومتساسانی مورد تاخت و تاز بیگانگان قرار داشته است نمی باشد. ادبیات پهلویبرای یادآوری زمان خود و فشار و زوری که بیگانگان بر مردم زرتشتی داشتهاند، مناسب بوده و به همین روی تاریخ و ادبیات با ارزشی می باشند ولی باآنها نمی توان به جایگاه ارزشمند فلسفه زرتشت اشاره کرد.

 

روایت ها و شگفتیهایی مانند رفتن «اردای ویراف» به جهانی دیگر و بیان چگونگی بهشت و دوزخ یااحکام آنچنانی در روایت های پهلوی، در اندیشه زرتشت نبوده است . بینشآموزگاری که آیین او بر «خردگرایی و دانش» استوار است، بیگمان از کارهایمعجزه آسا و آنچنانی ابتکار شده در زمان ساسانی ودر برخی از نوشته های آنهمخوانی ندارد.


این که بخواهیم ادبیات پهلوی را برای بیان دیدگاه زرتشتبه خواستاران تزریق کنیم! به این دلیل که دانشمندان کنونی هیچ نمی دانند وتنها در زمان پهلوی دانش دین (زرتشتی) را درک کرده اند. شایسته نبوده وبرپایه جهان بینی زرتشت نیست. آشکار است که آموزه های زرتشت با ادبیاتپهلوی تفاوت دارد پس باید جداگانه بررسی و به خواستاران رسانده شود.

زندگی ـ خدا

زندگی ـ خدا

موبد کامران جمشیدی

زندگی پیامد و برآمد خواست شما برای آن است. همانخواست، نیروی پیش برنده ی آفرینش در زندگی شماست. بسیار مهند است دریابیمکه زندگی چیزی جز نیرو (انرژی) نیست ، یک نیروی سامان یافته (اهوـ اشا). وچه کسی این نیرو را سامان می بخشد؟ ما!

زندگی نیروی نابی است که بهخود بازمی گردد، روندی است که به خود سوخت می رساند، خودبسنده است، برپایخود ایستاده و خودآفریننده است. زندگی به خودوابسته است و با نگریستن بهخود، به خود می گوید که بروز و نمود پسینش چگونه می تواند باشد.

و این در همه رده ها و اندازه ها جریان دارد، در جهان برین (کهکشان) وجهان ما، مردمان، شهرها … و کسان، هر کدام در اندازه های خود. بدینگونههمه ی این رده ها برای خود تصمیم می گیرند.

زندگی از راه روند خود زندگی، در مورد زندگی، به زندگی آگاهی می رساند.
آگاهی زندگی، زندگی را پیکر می بخشد. در رده ی تنی، آگاهی شما، شما راپیکر می دهد. شما همواره در کار آفریدن و بازآفرینی خود هستید. براستی کارزندگی بازآفرینی شما در هر دم است.

و این با گزینش شماست که این فرگشتبه سوی بزرگتر شدن، والاتر شدن و زیباتر شدن شما باشد (فرشوکرتی همیشگی بهسوی رسایی ـ خردادامرداد) و یا وارون آن، فرورفتن و کاستن.

و این فشرده ی همه ی آن چیزی است که هست. این آن چیزی است که در کار روی دادن است.

همه مردمان در این روند هستند. ما در همه امور سیاسی، اقتصادی، فرهنگی،هازمانی، نژادی، جنسیتی و مینوی چنین می کنیم. این همه ی کاری است که میکنیم.

این کاری است که خدا می کند. خدا، همواره و در هر دم خود را تازه می کند.
و زندگی خداست در هال انجام این کار. زندگی، خداست در کار بیان و نمایشخویش در بینهایتی از گونه ها و دیسه ها. و شما، یکی از این گونه ها هستید.
شما، همه ی شما، آگاهی خدا هستید، همانا خدا در کار شکل گیری، در کار خودآیی.

 

Life – God


Life proceeds out of your intentions for it. This is the fuel that drives the engine of creation in your life.

It is important to understand that life is nothing but energy. It is energy organized. (Ahu-Ashâ) And what does the organizing? US.


Life is pure energy that circles back into itself. That is, life is a self-fueling, self-sustaining, self-determining and self-creating process. It depends on itself, relies on itself, looks to itself what the next expression of itself shall be.


This is true universally, globally, nationally, locally and individually. It is merely a matter of proportion. And so we see all of these levels deciding about themselves.


Life informs Life about Life through the process of Life itself.


Life’s information creates life in formation. At the most personal level, your information creates you, in formation. You are constantly creating and recreating yourself anew.

Indeed, the function of life is to create yourself anew in each golden moment of now.


And it is up to your choice which determines that this evolution goes upwards, forward and makes you more beautiful (Ever frasho-kereti towards Khordâd-Amordâd) or the other way around, downwards and backwards.
That’s all of it, in a nutshell. That’s what’s going on here. All of humanity is engaged in this process. We are doing it politically, economically, culturally, racially, socially, sexually and spiritually. This is all we are doing and we’re not doing anything else.


This is what God is doing. God is creating itself anew in the single and only moment called-NOW- and life IS God, doing this. Life is God expressing itself in all endless multiplicity of forms. You are one of the forms of God. You are, all of you, God’s information, and thus Gods in formation!

زندگی ـ خدا

زندگی ـ خدا

موبد کامران جمشیدی

زندگی پیامد و برآمد خواست شما برای آن است. همانخواست، نیروی پیش برنده ی آفرینش در زندگی شماست. بسیار مهند است دریابیمکه زندگی چیزی جز نیرو (انرژی) نیست ، یک نیروی سامان یافته (اهوـ اشا). وچه کسی این نیرو را سامان می بخشد؟ ما!

زندگی نیروی نابی است که بهخود بازمی گردد، روندی است که به خود سوخت می رساند، خودبسنده است، برپایخود ایستاده و خودآفریننده است. زندگی به خودوابسته است و با نگریستن بهخود، به خود می گوید که بروز و نمود پسینش چگونه می تواند باشد.

و این در همه رده ها و اندازه ها جریان دارد، در جهان برین (کهکشان) وجهان ما، مردمان، شهرها … و کسان، هر کدام در اندازه های خود. بدینگونههمه ی این رده ها برای خود تصمیم می گیرند.

زندگی از راه روند خود زندگی، در مورد زندگی، به زندگی آگاهی می رساند.
آگاهی زندگی، زندگی را پیکر می بخشد. در رده ی تنی، آگاهی شما، شما راپیکر می دهد. شما همواره در کار آفریدن و بازآفرینی خود هستید. براستی کارزندگی بازآفرینی شما در هر دم است.

و این با گزینش شماست که این فرگشتبه سوی بزرگتر شدن، والاتر شدن و زیباتر شدن شما باشد (فرشوکرتی همیشگی بهسوی رسایی ـ خردادامرداد) و یا وارون آن، فرورفتن و کاستن.

و این فشرده ی همه ی آن چیزی است که هست. این آن چیزی است که در کار روی دادن است.

همه مردمان در این روند هستند. ما در همه امور سیاسی، اقتصادی، فرهنگی،هازمانی، نژادی، جنسیتی و مینوی چنین می کنیم. این همه ی کاری است که میکنیم.

این کاری است که خدا می کند. خدا، همواره و در هر دم خود را تازه می کند.
و زندگی خداست در هال انجام این کار. زندگی، خداست در کار بیان و نمایشخویش در بینهایتی از گونه ها و دیسه ها. و شما، یکی از این گونه ها هستید.
شما، همه ی شما، آگاهی خدا هستید، همانا خدا در کار شکل گیری، در کار خودآیی.

 

Life – God


Life proceeds out of your intentions for it. This is the fuel that drives the engine of creation in your life.

It is important to understand that life is nothing but energy. It is energy organized. (Ahu-Ashâ) And what does the organizing? US.


Life is pure energy that circles back into itself. That is, life is a self-fueling, self-sustaining, self-determining and self-creating process. It depends on itself, relies on itself, looks to itself what the next expression of itself shall be.


This is true universally, globally, nationally, locally and individually. It is merely a matter of proportion. And so we see all of these levels deciding about themselves.


Life informs Life about Life through the process of Life itself.


Life’s information creates life in formation. At the most personal level, your information creates you, in formation. You are constantly creating and recreating yourself anew.

Indeed, the function of life is to create yourself anew in each golden moment of now.


And it is up to your choice which determines that this evolution goes upwards, forward and makes you more beautiful (Ever frasho-kereti towards Khordâd-Amordâd) or the other way around, downwards and backwards.
That’s all of it, in a nutshell. That’s what’s going on here. All of humanity is engaged in this process. We are doing it politically, economically, culturally, racially, socially, sexually and spiritually. This is all we are doing and we’re not doing anything else.


This is what God is doing. God is creating itself anew in the single and only moment called-NOW- and life IS God, doing this. Life is God expressing itself in all endless multiplicity of forms. You are one of the forms of God. You are, all of you, God’s information, and thus Gods in formation!