پرسش و پاسخ (بین انسان و خدا در دین زرتشتی و در مذاهب ابراهیمی)

پرسش و پاسخ (بین انسان و خدا در دین زرتشتی و در مذاهب ابراهیمی)

جوینده و پرسنده: کامران جمشیدی


در تورات نخستین پرسش را یهوه از آدم می کند. از سنجش این نخستین پرسش، با نخستین پرسش (در هادخت نسک اوستا) که انسان از خدا می کند می توان به ویژگی های دو فرهنگ سامی و ایرانی پی برد.

آدم و حوا، پس از آنکه از میوه درخت ممنوعه خورندند و نافرمانی کردند “چشمان هر دوی ایشان باز شد و فهمیدند که برهنه اند. پس، از برگهای به هم دوخته پوشش برای خویش ساختند و آواز خداوند را شنیدند که در هنگام وزیدن نسیم بهار در باغ می خرامید و آدم و زنش خویشتن را از حضور خداوند در میان درختان باغ پنهان کردند و خداوند آدم را ندا داد و گفت: کجا هستی؟ ادم گفت: چون آواز تو را در باغ شنیدم ترسان گشتم، زیرا که برهنه ام. پس خود را پنهان کردم …” سفر خروج، باب سیم

انسان خودش را از بیم خدا، در پی نافرمانی که کرده، می پوشاند.

اکنون به هادخت نسک بازمی گردیم، آنجا که (روان) انسان خدا را “برهنه” در برابر در برابر خود می یابد. در وزش باد، دین وی به پیکر دوشیزه ای بر او نمایان می شود، دوشیزه ای زیبا، درخشان، سپیدبازو، نیرومند، خوش چهره، برزمند، نیکوتن، آزاده و نژاده که پانزده ساله می نماید و پیکرش همانند همه ی زیباترین آفریدگان زیباست. آنگاه روان اشون روی بدو کند و از وی بپرسد که: کیستی ای دوشیزه ی زیبای جوان؟ آنگاه دین وی بدو پاسخ می دهد: … “من دین توام”.

اینجا انسان خدا را برهنه در پیش خود می یابد و از زیبایی اندام او به شگفت می آید، و شیفته ی زیبایی او می گردد. و نخستین پرسش انسان درباره ی زیبایی اوست. “ای زیباترین زیبا تو کیستی”؟

در تورات، انسان از روی شرم و بیم از خدا، خود را در برابر چشم خدا می پوشاند. اینجا تجربه خدا، تجربه قدرت و بایستگی فرمانبری از اوست، و در رسیدن به آگاهی (معرفت، میوه ی درخت ممنوعه) لخت بودن را در برابر خدا، بد می شمارد. و یهوه در وزش باد، پدیدار نمی شود (برهنه نمی شود)

در هالی که در هادخت نسک، دین، همان دیدن خدا در برهنگیش است. خدا یک پنداشت و خیال نیست بلکه “آنچنان است که در چشم انسان می نماید”. و خدا به انسان می گوید که درست “آنچنان که من در چشم تو می نمایم” هستم. چشم انسان خدا را در اوج پیدایی یا برهنگی می بیند. خدا در وزش باد، پیدا می شود.


این نخستین پرسش و پاسخ بنمایه تجربه ایرانی از دین را می نمایاند. زمانی که یهوه می پرسد که آدم کجایی؟ این یک پرسشِ تهدیدی است. انسان از ترس نافرمانی و ترس از قدرت بی اندازه ی خدا، خود را پنهان می سازد. ولی در اوستا انسان از خدا می پرسد که تو کیستی که اینچنین زیبایی؟ خدا می گوید که من، دین توام. خدا، در فرمان و ترس از فرمان تجربه نمی شود. خدا، خودِ دین در انسان است. خدا به انسان می گوید که “من توام”. من نیروی آفرینندگی توام. این خداست که در پی تلنگر پرسش انسان، گوهرش را برای او پدیدار می سازد.

هر چند بررسی “نقش پرسش در این دو استوره” نیاز به گفتگویی گسترده دارد ولی چند اشاره کوتاه بسنده است که نکته هایی ژرف را برایمان روشن سازد. باید دید که یک پرسش، در تاریخ اندیشه، چه پاسخ هایی یافته است تا نقش آن پرسش را در آن فرهنگ دریافت. تاریخ اندیشه، تاریخ پاسخگویی به چند پرسش بنیادی است. این پرسش در فرهنگ این مردم چه نقش هایی بازی کرده است؟

ولی اکنون می پرسیم که چرا این پرسش، تاریخ پاسخ گوییهایش را در تاریخ ایران ندارد؟ چگونه شد که راه پاسخ دادن به این پرسش در سراسر تاریخ ما بسته شد؟ آیا مردم این پرسش را فراموش ساخته بودند؟

در استوره آدم در تورات، یک قدرتمند یا مرجع مطلق قدرت، از انسانی که با او برابر نیست (در هادخت نسک خدا برابر و دوست انسان است) می پرسد، و با آن پرسش براستی “نخستین بازجویی و تفتیش و محاکمه انسان در دادگاه عدل الهی” آغاز می گردد. محاکمه قضایی انسان در برابر خداوندی که نقش قاضی را دارد، از همان بهشت آغاز می شود!

نخستین پرسش، در نخستین محاکمه قضایی است. برای رهایی از گناه و جرمی که کرده ای چه دلیلی داری؟ و انسان، از جرمش و کیفر آن بی اندازه می ترسد که خود را از روی ناچاری، از خدایی که نمی توان خود را از او پنهان ساخت، کودکانه پنهان می کند. از اینجا می توان دید که پرسش همانا جستجوی جرم و مجرم است. پرسش، حق و امتیاز قدرتمند برای روشن کردن جرم و کیفر آن است. و آدم ناچار است که به آن پاسخ گوید. خدا نباید به کسی پاسخ بدهد و به آسانی پروانه پرسیدن از خود را به کسی نمی دهد. پرسش، با جرم و گناه، و ناتوانی و لغزش انسان کار دارد. و خدا که به اختیار خود رفتار می کند، قدرتی پرسش ناپذیر است.

خدا با همان پرسش “آدم کجایی؟” خود را فراسوی هر پرسشی می گذارد. خدا می داند که آدم چرا خود را پنهان کرده است. کیفر و خشم او هراسناک است. و این پرسش، خود سرآغاز همان کیفر و خشم است. این پرسش خود بدترین کیفر است. آدم پاسخ نمی دهد که در کجا خود را پنهان کرده است، بلکه پاسخ می دهد که چرا خود را پنهان کرده است، تا از خشم و کیفر بکاهد. و جرم را به گردن ابلیس و زنش می اندازد!

بدینسان در اینجا فرمان خدا در نخوردن از درخت ممنوعه مورد پرسش قرار نمی گیرد. با این پرسش تهدیدآمیز خدا، پرسش بنیادین که “چرا این درخت ممنوع شده است؟” پرسش ناپذیر می شود. در هادخت نسک، این انسان است که “حق” پرسش از خدا را دارد. انسان در اینکه می پرسد که “تو کیستی؟” خدا را نادیده و ناشناخته می گیرد. اینکه انسان، بودنِ خدا را در نمی یابد، برای خدای سامی، بزرگترین توهین و کوچک شماری بود.

این بسیار مهند است که نخستین پرسش از کیست. در همبود، این مهند است که نخستین پرسش از مردم و ملت باشد، نه از حاکم و قاضی! این مهند است که نخستین پرسش، از انسان باشد نه از خدا. این مهند است که، که و چه زیر پرسش می رود و پرسش پذیر می شود. خدا در استوره ایرانی زیر پرسش می رود. تو کیستی؟ در پرسش یهوه از آدم، که آدم کجا هستی؟ با نخستین پرسش، حق پرسش انسان از آغاز و بن، گرفته می شود. تو کیستی که چنین می پرسی؟ از کجا حق محاکمه و بازپرسی داری؟

در استوره ی ایرانی، انسان می تواند از خدا بپرسد و خدا پاسخ می دهد! آنکه پاسخ می دهد، همان خودِ انسان زاینده است، چون خدا می گوید من همان دین تو (روند زادن آگاهی تو) هستم. پس خدا، سرچشمه آگاهی در ژرفنای انساناست.

با یک نگرش کوتاه به گاتاها می توان دید که چگونه (اشو) زرتشت از اهورامزدا می پرسد. از گاتاها می توان نقش پرسش های زرتشت از اهورامزدا را بازشناخت. آیا هیچگاه در گاتاها، اهورامزدا به زرتشت پاسخ می دهد؟ و آیا بیشتر پرسش های زرتشت، در خود، پاسخ هم نیستند؟

و این شیوه ی پرسش و پاسخ، یک گفتگوی درونی انسان و خدا در ژرفنای اوست. اهورامزدا همان دین زرتشت است، همانا همان روند زایش آگاهی در او. و چنین است که در فرهنگ بنیادین ایرانی دین و خدا یکی و یکسانند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *