پاسخ به برخی پرسش ها

پاسخ به برخی پرسش ها


————————————————————————-

————————————————————————-

————————————————————————-

————————————————————————-

————————————————————————-

تمکین در کیش زرتشتی

انجمن موبدان تهران  

۱۱ خرداد ۱۳۸۹

 

انجمن موبدان تهران در پاسخ به پرسشی مربوط به تمکین در کیش زرتشتی دیدگاه خود را به صورت مکتوب عنوان نموده است.

 

متن کامل دیدگاه انجمن موبدان را در ادامه مطلب بخوانید:

به خشنودی اهورامزدا

 

اشوزرتشت پیامبر ما زرتشتیان درکتاب گاتاها کتاب آسمانی ما زرتشتیان به دختران می آموزند که در زندگانی مشترک، « در نیک منشی و مهرورزی ازیکدیگر سبقت جویند.»

بادورد و احترام  

 

درپاسخ به نامه شماره1114/41 سالمه1/3/89 که درمورد گرامی نامه شماره 88/802 تاریخ 29/10/88  درارتباط به التزام به تمکین در کیش زرتشتی به آگاهی می رساند که:

 

همانگونه که سردفترشماره 81  اشاره کرده اند، دراحوال شخصیه زرتشتیان، همه موارد تمکین نکردن اشاره شده است  و تصمیم نهایی در این ارتباط که حق با کدامیک از ذوجین بوده و مقصرکیست، با دادگاه صالحه کشوراست که با استناد است که به موارد تمکین نکردن دراحوال شخصیه زرتشتیان، داوری کرده وحکم نهایی را صادرفرمایند.

 

باتوجه به اینکه کار قوانین حقوقی اینست که، اخلاق را برپایه باورهای هردین و مذهبی، تعریف دقیق کرده واستانده و مدون کند و دادگاه های صالحه نیز بر پایه مفاد همین قوانین  که دراحوال شخصی زرتشتیان امده است، داوری کرده، حکم نهایی صادر می نمایند. دراینجا به چند مورد از اصول کیش سپندینه زرتشتی که می تواند دراین گونه داوری ها که طرفین دعوا، زرتشتی کیش هستند، یاری رسان باشد، جلب می نماییم. به امیداینکه تصمیم گیری نهایی درمورد امر تمکین درکیش زرتشتی، برای دادگاه محترم صالحه، آسان ترگردد. درکیش سپندینه (مقدس ) زرتشتی:

 

 

1.      همه انسان هاصاحب خرد و وجدان شناخته می شوند و دارای حق و حقوق برابرمی باشند و درانتخاب عقیده، شغل و همسر و سایر مواردی که جنبه شخصی و خصوصی دارد و پی آمدعمومی دربرندارد، آزادی کامل دارند و کسی را نمی توان به این گونه کارها مجبورکرد.  

 

2.      حق وحقوق زن و مرد یکسان است. یعنی هرحقی مرد دارد، همان حق راهم زن دارد و بالعکس. تنها یک استثناء وجود دارد که اگر مرد زرتشتی به عللی که دراحوال شخصیه آمده است، به شرط رعایت تمام موارد حقوقی که درهمان احوال شخصیه زرتشتیان آمده است، می تواند همسردوم انتخاب کند. ولی زن نمی تواند و باید نخست از شوهراول خود  طلاق گیرد و آنگاه همسرجدید دیگری انتخاب کند. یعنی مرد دو زنه تحت شرایط بسیار ویژه، قابل پذیرش است ولی زن دوشوهره به هیچوجه قابل پذیرش جامعه زرتشتی نمی باشد.

 

3.      درهنگام گواه گیری(عقد ازدواج)، روحانی زرتشتی (موبد) درحضور حضار که حداقل هفت نفر زرتشتی کیش بالاتر از سن 25 سال می باشند، ازعروس و داماد می پرسد که آیا ذوج خود را به «هم تنی وهم روانی وهمسری» می پذیرند و پس ازدریافت پاسخ مثبت(بله)، این ازدواج رسمی می شود و هر دو طرف ذوج و ذوجه از نظر شرعی و قانونی وعرفی تکلیف دارند و وظیفه پیدا می کنند که از نظر هم تنی وهم روانی با یکدیگر تمکین کرده و در راه ایجاد هم سری به معنای کامل کلمه، به یکدیگر یاری رسان باشند. و حق طرفین است که اگر نسبت به ذوج خود به اندازه معقول و مورد قبول، هم تنی وهم روانی انجام می دهند، ازطرف مقابل نیزهم تنی وهم روانی خواستار گردند.

 

4.      درهنگام گواه گیری (عقد ازدواج) حداقل هفت نفر و در هنگام ثبت ازدواج در دفتر رسمی ازدواج زرتتشیان پنج نفربه عنوان شاهد، امضاء می دهند که این ازدواج مورد تایید و گواهی ایشان نیز می باشد. و از آن پس حداقل این پنج نفرعرفا و شرعا و قانونا تکلیف دارند که درهنگام ایجاد اختلاف بین ذوجین که خود قادر به حل آن نیستند، داوری کرده و آنها را ارشاد و راهنمایی کنند و در راه تحکیم پیوند زناشویی بین ذوجین یاری رسان باشند.

 

5.      و از آنجا که امر ازدواج یک امر کاملا روحی وعاطفی است و اگر طرفین به هر دلیلی که به خودشان مربوط و برای خودشان محترم است، مایل نبود که تمکین کند، به شرطی که ذوج مقابل، موارد تمکین را به انجام می رساند و در انجام وظایف تنی و روانی خود کوتاهی نمی کند، باید خسارت وارده و تاوان قانونی وعادلانه آن را به پردازد، تعیین میزان خسارت بسته به داوری دادگاه با توجه به مفاد احوال شخصیه زرتشتیان می باشد.

 

6.      در دین سپندینه زرتشتی ازدواج یک امر بسیار مقدس شناخته می شود و زندگی زناشویی بسیارارزشمند و گرامی شناخته می شود و دارای حرمت و کرامت ویژه می باشد و تحکیم خانواده از مهمترین پایه های استواری جامعه شناخته می شود که نه تنها ذوجین، بلکه همه افراد خانواده و هفت نفری که گواه این  گواه گیری بوده اند، شرعا ملزم به رعایت تمام موازین اخلاقی وقانونی هستند. از اینرو طلاق در دین زرتشتی کاری پسندیده نیست، یعنی ذوج و ذوجه نمی توانند بی دلیل تقاضای طلاق کنند. از این رو در احوال شخصیه آمده است که طلاق اختیاری نمی باشد و تنها در صورتی هر یک از ذوجین، زن یاشوهر حق دارند و می توانند تقاضای طلاق کنند که شرائطی که در احوال شخصیه آمده است برایشان فراهم شود، که درصورت اثبات در دادگاه، حکم طلاق توسط دادگاه صالحه صادر خواهد شد.

 

7.      دراحوال شخصیه زرتشتیان، امده است که در هنگام عقد ازدواج «مهریه ذکرنمی شود» به این معنی که ما زرتشتیان مهریه داریم و هر گاه که تمام تدابیری که به ادامه پیوند کوشش دارد، منجر به شکست شد و ادامه زندگی مشترک برای ذوجین فراهم نشد و طلاق محرز گردید. میزان مهریه توسط «کمیسیون حقوقی انجمن زرتشتیان»، باتوجه به وضعیت مادی و مینوی  شوهر و رعایت تمام موازین انسانی و قانونی و اخلاقی تعیین و بر روی سربرگ و مهر انجمن زرتشتیان، به دادگاه محترم صالحه کشور، اعلام خواهد شد. 

 

نتیجه: چون همانگونه که گرامی سردفتر شماره81 ذکرنموده اند، تمام موارد تمکین چه درهنگام گواه گیری(عقد و ازدواج) بطورشفاهی وهم دراحوال شخصیه به طورمدون قانونی آمده است. و ذوجین التزام به تمکین در حد و اندازه  قوانین موجود در این کتاب قانون، را دارند و نیازی به وچر(فتوا)ی جدیدی دراین مورد نمی باشد.

 

 ضمن سپاسگذاری از ریاست محترم دادگاه تجدید نظراستان یزد که درطرح این پرسش کوشش کرده اند به حقیقت بیشتردست یابند. به آگاهی می رساند که به نظرانجمن موبدان تهران که تنها ارگان عرفی و قانونی امور مینوی (دینی وفرهنگی) جامعه زرتشتیان می باشد، شایسته است که دادگاه محترم، ازپنج نفرشاهد که دفتر ازدواج ذوجین را امضاء نموده اند، دعوت کنند که به همراه اعضای کمیسیون انجمن زرتشتیان محل، به عنوان هیات منصفه، به داوری نشینند و سخنان ذوجین را به دقت گوش دهند و کوشش کنند که حقیقت را درک و با کدخدامنشی این پیوند را مستحکم کنند وتنها درصورت عدم موفقیت به آشتی بین ذوجین، نظرنهایی خود را به آن دادگاه محترم اعلام دارند. تا بردادگاه معلوم گردد که کدامیک از ذوجین مقصراست و بتواند عادلانه، حکم نهایی بر پایه قوانین موجود دراحوال شخصیه را صادرکند.        

 

باسپاس بی کران: انجمن موبدان تهران


————————————————————————-

فتوا در دین زرتشتی          

خبرنگار برساد  

۱۲ خرداد ۱۳۸۹

انجمن موبدان تهران با انتشار پیامی به بررسی فتوا در دین زرتشتی پرداخته است.

 

در ادامه مطلب دیدگاه انجمن موبدان تهران در مورد وچر، کارکرد و انواع آن را بخوانید:

 

به خشنودی اهورامزدا

 

از سوی انجمن موبدان تهران به تمام گرامی اعضای ارگا ن های رسمی هازمان زرتشتی و همه همکیشان ارجمند و فرهیخته   

 

با درود به فر اشوزرتشت اسپیتمان و همه موبدان و بخردان و دین باوران و دین یاوران زرتشتی که در درازای تاریخ پرافتخار و پر از گرفتاری زرتشتیان از این دین و فرهنگ اهورایی به بهترین نحو ممکن پاسداری کردند. و با درود بر فرد فرد جامعه زرتشتیان امروز، از پیر و جوان و خرد و کلان، که در هر پست و مقامی که هستند، در راه درک درست دین و پاسداری از همه ارزش های کیش زرتشتی، با تمام توان کوشش می کنند، تا به بهترین شکل ممکن این امانت چند هزار ساله را، بهتر و پاکتر و پربارتر از همیشه، به آیندگان بسپارند و این آخرین حلقه زنجیر محکم چهار هزار ساله را به زنجیر نسل آینده به درستی و با دقت پیوند دهند. 

 

از آنجا که هر جامعه متمدنی برای اداره امور داخلی خویش، به مدیریت یکپارچه نیاز دارد، هر بخشی از امور اجتماعی را تحت  مدیریتی واحد، به ارگانی ویژه اختصاص داده تا هر کدام بر اساس دانش و تخصص و ویژه گی های  مادی و مینوی خویش، بتوانند  آن بخش از امور جامعه را به راستی و درستی، بر پایه عرف و اساسنامه و قانون، اداره نمایند و در نتیجه هر جامعه با فرهنگی، بتواند بر پایه ارزش های مدنی، به وحدت  مدیریت سازنده و پیشرو و قوانین اجتماعی استاندارد شده، دست یابد.

 

جامعه زرتشتیان ایران نیز که از فرهنگ و تمدنی چند هزار ساله  برخوردار می باشند. از باستانی ترین دوران، اداره امور بخش مینوی جامعه زرتشتیان را به انجمن مغان سپرده است. و در ایرا ن امروز بر اساس عرف و قانون انجمن موبدان تهران «تنها مرجع   عرفی و رسمی و قانونی مینوی(دینی و فرهنگی) جامعه زرتشتیان ایران» می باشد که وظیفه اصلی آن پاسداری از اصول دین و فرهنگ زرتشتی و یاری به آموزش و افزودن دین داری و دین یاری در بین مردم و جلوگیری از دین بازی و دین سازی می باشد.  ازاین رو چه از دیدگاه عرفی (فرهنگی) و چه مدنی (قانونی)، دیدگاه نهایی و رسمی انجمن موبدان تهران که پس از بررسی  کارشناسی و دقیق، پس از تصویب و ثبت در دفتر هیات مدیره و بر روی سربرگ انجمن موبدان و با امضای رییس و در صورت نبودن رییس، معاون انجمن و مهر انجمن با ثبت در دفتر اندیکاتور و شماره و تاریخ، توسط دبیر گرامی به فرد یا ارگان پرسش گر،   به اطلاع عموم می رسد، از نظر عرفی و دینی و رسمی و قانونی «وچر» نامیده و شناخته می شود که هر چند با واژه «فتوا» درادیان دیگر مشابهت دارد ولی از نظر مفهومی در دین و فقه زرتشتی دارای ویژه گی های می باشد که برای اطلاع عموم در زیر کوشش می شود که به دقت توضیح داده شود:

 

اول: وچرهای حقوقی: که به جنبه عمومی و زندگی اجتماعی زرتشتیا ن مربوط می شود و روابط قانونی جامعه زرتشتیان را که  کاملا حقوقی  است و باید بر اساس حفظ اصول و موازین دین و فرهنگ زرتشتی و با توجه به زمان و مکان صادر شده و جنبه قوانین حقوقی فقهی جامعه زرتشتیان است و «بایست و نابایست های قانونی» دین زرتشتی را تعیین می کند و جزیی از قوانین تکمیل کننده احوال شخصیه زرتشتیان می باشد که چون زرتشتیان نیز همانند سایر اقلیت های مذهبی تابع احوال شخصیه و قوانین  مذهبی خود می باشند، قانونا برای مراجع قضائی محترم کشور جمهوری اسلامی ایران نیز برای زرتشتیان  لازم الاجرا بوده و می باشد. مانند اینکه «زرتشتی قانونا حق ندارد که بیش ازیک زن اختیار کند» یا «ارث پسر و دختر زرتشتی برابر است» و یا «در دین زرتشتی طلاق اختیاری نیست» و سایر مفاد قانونی دین زرتشتی که در احوال شخصیه زرتشتیان آمده و در موارد ضروری     باز هم به آن ملحق خواهد شد. که اگر بهدینی خلاف آنرا انجام دهد به اصطلاح بهدینان، «گناه گیتوی» انجام داده و مستوجب   پادافره گیتوی است.

 

ثانیا » وچرهای مذهبی یا دینی فرهنگی: دین زرتشتی مردم را صاحب خرد(من) و وجدان(دائنا) می شناسد. بنابراین در مورد زندگی شخصی و امور خصوصی زرتشتیان، کوشش داشته و دارد که دخالت مستقیم نداشته باشد. بلکه «بایست و نابایست و  شایست و ناشایست دینی فرهنگی یا مذهبی» که هم میهنان مسلمانمان این دسته از امور را «معروف و منکر» می خوانند و کاملا    جبنه دینی و مذهبی در دامنه زندگی خصوصی زرتشیان را دارد و رعایت کردن کامل آن برای هر بهدینی که دین زرتشتی را برای  خود برگزیده است، از روی خویشکاری(تکلیف) لازم الاحترام و لازم الاجرا می باشد. که در این موارد نیز انجمن موبدان بر پایه دین و فرهنگ زرتشتی، «وچرهای» کارشناسی با ذکر دلائل دینی و مذهبی و علمی و منطقی صادر می نماید. در این موارد   انجمن موبدان تهران و هیچ موبد و موبدیار و هیچ بهدینی و هیچ ارگانی نیز حق ندارند که مردم را به اجرای این چنین وچرهایی مجبور کنند. بلکه انجمن موبدان و بقیه موبدان و موبدیاران و آموزگاران دینی و سخنرانان دینی و مسئولین اجتماعی جامعه بهدینان، خویشکاری(تکلیف) دارند که مردم را با ایراد سخنرانی و نوشتار و برپایی جلسات دینی ومذهبی و توصیح علمی و کارشناسی خردمندانه(علمی و اخلاقی) در ارتباط با آن وچر، به لزوم اجرای این چنین دیدگاه هایی که جنبه خصوصی و فردی زرتشتی زیستن دارد، آگاهی دهند و بهدینان را به اجرای هر چه بهتر این گونه وچرها و عمل کردن درست و خردمندانه آنها ترغیب و تشویق نمایند و هرگز حق ندارند که ضد آن باورها را در بین جامعه ترغیب و تبلیغ نمایند. که ما زرتشتیان از دوران باستان باور داشته ایم که اگر بهدین به این چنین وچرهایی توجه کرده و انجام دهد، «کرفه(ثواب)» دارد و اگر توجه نکرده و عمل ننماید «گناه مینو» انجام داده و روان بهدین پادافره آن را دریافت خواهد کرد: مثلا «لزوم پوشیدن سدره و کشتی» یا «نه انداختن سفره به نام بی بی سه شنبه یا شاه پری» یا «لزوم نخوردن گوشت در روزهای نبر». یا «لزوم  پنج وعده نماز خواندن». «یا نگفتن دروغ به هربهانه ای» و غیره. از این روست که همواره گفته شده و می شود که ما زرتشتیان «توصیه به معروف و توصیه به منکر داریم» ولی «امر به معروف و نهی از منکر نداریم» یعنی به بهدینان امور شخصی و خصوصی زرتشتی زیستن را توصیه می کنیم ولی امر و نهی نمی کنیم و در این موارد این خود شخص بهدین است که با آگاهی و احساس مسئولیت در برابر خدای خود و وجدان و اخلاق فردی و اجتماعی، مسئول و پاسخ گو باشد.  

 

 ثالثا: وچرهای قراردادی: وظیفه اصلی انجمن موبدان تهران پاسداری ازاصول دین و فرهنگ زرتشتی است و هرگز نباید به خود اجازه دهد که وچری غیر از اصول و فروع دین دهد که مثلا «راه در جهان یکی نیست.» یا «اندیشه و گفتار و کردار هم نیک نشد، عیبی ندارد» و یا مثلا روز زایش یا درگذشت اشوزرتشت. یا روز زن، یا روز جشن مهرگان یا جشن سده و غیره، را که ریشه در تاریخ چندهزار ساله این دین و فرهنگ اهورایی دارد. یا اصول سنت ها و آداب ها که مشخصه و شناسه دین زرتشتی است و این گونه باورهای دقیقا دینی و فرهنگی را که جزیی از اصول باورهای زرتشتیان است، را عوض کند و حتی کوچکترین تغییری دهد. ولی در مورد چگونگی اجرا یا تغییر مواردی که قراردادی است و نمی تواند و نباید جنبه ثابتی داشته و همواره به همان شکل  گذشته که با زندگی آن روز بهدینان هماهنگی داشته است، به اجرا درآید و باید بسته به زمان و مکان و شرائط اقتصادی و اجتماعی زرتشتیان امروز به روز شود. بر اساس عرف و قانون انجمن موبدان تهران خویشکاری دارد که برای ایجاد وحدت  مدیریت در بخش مینوی جامعه زرتشتیان، کتبا و رسما نظر کارشناسی دینی بدهد.  که براستی این  از  خصوصیات ویژه و مهم و شاخص دین و فرهنگ ما زرتشتیان می باشد که اشوزرتشت در گاتاها کتاب آسمانی زرتشتیان، از هیچ شریعت ویژه ای جز حرام کردن قربانی و چند دیدگاه مهم و اساسی «انسانی زیستن» دیگر، دستوراتی شرعی نداده است. و از آغاز دین زرتشتی، انجمن مغان را که در حدود چهل سال خود اشوزرتشت، ریاست آنرا به عهده داشت سپرده است. بنابر این اصل، انجمن موبدان تهران مثلا در مورد حذف برخی سنتهای وارداتی که مغایر با اصول دین و فرهنگ زرتشتی است و تغییر چگونگی اجرای سنت ها متناسب با زمان و مکان و وضعیت اقتصادی و اجتماعی زرتشتیان امروز و به روزکردن آنها بر اساس حفظ اصول و اندیشه های پشت آن سنت ها». و یا «انتخاب برخی روزهای بیادماندنی که در تقویم از دوران باستان نبوده است و امروزه لازم است که با توجه به اینکه   همه جهانیان بر آن هستند که هر روزی از سال را به مناسبتی به مسئله ای مهم در اجتماع اختصاص دهند و سخنرانان را برانگیزند که در آن روز به آن موضوع اجتماعی مهم بیشتر توجه شود و مردم را بیشتر به مفاهیم آن روز ویژه آشنا کرده و به لزوم توجه به پایبندی و اجرای آن مفهموم ویژه و رعایت کردن آن موضوع و فرهنگی شدن آن، دعوت کنند. این روزها را می تواند و از نظر عرفی و قانونی، خویشکاری دارد که، بسته به زمان و مکان و با توجه به اصول دین، پس از بررسی کارشناسی انتخاب و پس از تصویب نهایی در دفتر انجمن ثبت و آنگاه «برای نظر خواهی نهایی به افکار عمومی» می گذارد. این گونه وچر سوم، چون یک وچر دینی و مذهبی نیست. بلکه یک وچر کاملا قراردادی و اجرایی است. پس از هم اندیشی به بهدینان و دفاع از دیدگاه انجمن موبدان تهران به رای صاحب نظران(و نه هر فردی از افراد زرتشتی که در آن رشته نه تخصصی دارند و نه تبحری و نه نظری  کارشناسی) انتخاب می کند. طبیعتا این نوع وچر نهایی هم امری نیست که قابل تغییر نباشد و می تواند که انجمن موبدان بعدی اگر لازم دید آنها را باز هم بسته به زمان و مکان و شرائط روز به طور کارشناسی و خردمندانه عوض کند. چرا که یک مسئله کاملا قراردادیست و تغییر آن مانع دینی و فرهنگی ندارد و به کسی هم نباید بر بخورد. چرا که اصولا در دین زرتشتی انجمن موبدان تهران که متولی پاسداری از ازرش های دینی و فرهنگی چند هزارساله است، در ارتباط با وچر دادن می باشد، در این گونه موارد نیز همواره مهم ترین مسئله، حفظ منافع دینی و مصالح کل جامعه زرتشتیان، می باشد.

 

چکیده: حال برای روشن شدن بیشتر موضوع، بطور بسیار خلاصه باید گفت که پرسش هایی که از انجمن موبدان می شود و پاسخ  رسمی که انجمن موبدان تهران بر روی سربرگ انجمن و با مهر انجمن موبدان صادرمی کند سه نوع است: 

 

1.      پرسش های حقوقی دینی که انجمن موبدان تهران پس از بررسی کارشناسی دینی و فرهنگی، و اگر لازم بود با مشاوره با کارشناسان  حقوقدان زرتشتی، دیدگاه نهایی خود را بصورت رسمی بر روی سربرگ و با ذکر دلیل به مراجع زی صلاح یا پرسش گر اعلام می نماید.(مثلا در مورد «مرگ مغزی». «تلقیح مصنوعی». «سن شرعی کبیرشناخته شدن دختر و پسر زرتشتی» و غیره. این نوع پاسخ ها وچر دینی شناخته شده و تکمیل کننده احوال شخصیه زرتشتیان به حساب می آید و همیشه مراجع محترم قانونی کشور نیز   دیدگاه رسمی انجمن موبدان تهران را حجت دانسته و رسما به عنوان تکمیل کننده احوال شخصیه به اجرا گذارده و می گذارند.  که  بنا به پیشنهاد جناب آقای دکتراختیاری، همه ساله به نماینده محترم زرتشتیان در مجلس شورای اسلامی ایران اعلام می گردد تا آنها را از طریق مراجع رسمی، قانونی کرده و به احوال شخصیه اضافه نمایند.

 

2.      پرسش های مذهبی زرتشتیان همانند «نیانداختن سفره به نام شاه پری یا بی بی سه شنبه». یا «نرفتن سر گور، پس از غروب آفتاب» وغیره، این نوع پرسش ها بطور رسمی و با ذکر دلائل کارشناسی داده می شود که از نظر دینی نیز وچر شناخته می شود. و در اختیار بهدینان گذارده می شود تا همگی تکلیف دینی و مذهبی خود را بدانند و همانگونه که زرتشتیان خویشکاری دارند که به جزئیات آن پای بند باشند و عمل کنند، هیچ کس و هیچ ارگانی حق ندارد، این دیدگاه را به زرتشتیان تحمیل کنند.   

 

3.      پرسش های تغییر شکل اجرای برخی سنن و آداب بسته به زمان و مکان و موقعیت اقتصادی و اجتماعی زرتشتیان یا انتخاب روزهای قرادادی مانند روز حمایت از پرندگان. روز حمایت از حیوانات. روز بزرگداشت پدر. روز گرامیداشت آب. روز گرامیداشت آب یا آتش وغیره، که انجمن موبدان پس از بررسی لازم و کافی و تصویب آن درجلسه رسمی و ثبت در دفتر که همه اعضاء باهم با دلائل کافی به یک نتیجه رسیدند، به افکار عمومی ارجاع داده می شود تا پس از مشورت با صاحب نظران بهدین، به نتیجه قطعی رسیده و به افراد یا ارگان های مربوطه رسما اعلام نموده و ارجاع  دهد.

 

به هرحال در مورد وچر نوع(حقوقی) اول، برای جامعه زرتشتیان و دادگاه های سراسر کشور لازم الاحترام و الزام الاجرا بوده و می باشد. در مورد وچر نوع دوم(فقهی)، از بهدینان انتظار می رود که همانند همه پیروان ادیان و مکاتب دیگر در جهان، به مدیریت مینوی جامعه خویش احترام گذارند و به انجام رسانند ولی چون یک مسئله شخصی است، اجباری در کار نبوده و نباید باشد. فقط از دیدگاه دینی، گناه مینوی محسوب می شوند و روان بهدین چه در این جهان و چه در جهان واپسین باید پاسخ گو باشد. در مورد وچر نوع سوم، (وچرهای مذهبی در زمینه قراردادهای اجتماعی زرتشتیان) هر چند که بر استدلال های منطقی علمی و دینی منطبق است،  ولی چون یک مسئله قراردادی و اجتماعی است و هدف آن پاسداری از ارزش های دینی و فرهنگی و اموزش و تبلیغ نیکی و راستی در بین جامعه زرتشتیان می باشد، هر زمان که براستی دلیلی قوی تر از آن پیدا شد، قابل تفسیر و تغییر می باشد.

 

بدیهی است که وچرهای انجمن موبدان تهران برای اعضای انجمن موبدان و سایر موبدان و موبدیاران گرامی و سخنرانان و آموزگاران دینی سراسر کشور، عرفا و قانونا و بر اساس قسم نامه و تعهدی که داده اند و پیمانی که بسته اند، در تمام موارد فوق، لازم الاجرا می باشد. از انجمن ها و ارگان های زرتشتی نیز انتظار است که در تمام  موارد قانونی، که باید به نوعی با قوانین دینی و مذهبی زرتشتیان برابری و هماهنگی داشته باشد را، لطف فرموده و تنها به انجمن موبدان تهران ارجاع دهند، تا وحدت مدیریت مینوی بطور کامل در جامعه زرتشتیان هر چه بیشتر استحکام یابد و هرگز اختلاف رای و نظر رسمی و قانونی برای بهدینان درهیچ موردی پیش نیاید. به یاری اهورامزدا.

 

از اهورامزدا، خداوند جان و خرد می خواهیم که توفیق خدمت گذاری هر چه بیشتر، به همه اعضای ارگان های زرتشتی  و از جمله هموندان انجمن موبدان تهران بخشش بفرماید تا بتوانیم همه بهدینان به آن دانایی و آن خردمندی برسیم که همگی بتوانیم، بر پایه مدیریتی یک پارچه، به همه مسئولیت های خویش عمل کنیم.

 

ایدون باد. ایدون ترج باد.

با سپاس بی کران: موبد دکتر اردشیر خورشیدیان. رییس انجمن موبدان َتهران. آدینه ماه ایزد و آذرماه 3747 دینی زرتشتی- 6/9/88

(پخش مجدد در جشن فرخنده زایش اشوزرتشت. بین همکیشان زرتشتی ساکن یزد. خورداد و فروردین ماه 3748 دینی زرتشتی. 6/1/89هجری شمسی)

 

دروغ سازی و دشمنی برخی مسلمان ها با دین پاک زرتشتی

دروغ سازی و دشمنی برخی مسلمان ها با دین پاک زرتشتی

 

چندی است که ایرانیان اندیشمند بیشتر از هر زمان دیگری پی به ارزش اندیشه های اشوزرتشت برده اند و با وجود تمام باید ها و نبایدهایی که حکومت اسلامی بر آنها روا داشته در پی بازگشت به دین زرتشتی هستند.

در این بین افراد خود فروخته ای نیز هستند که با دروغ سازی به دشمنی با دین زرتشتی می پردازند تا کسانی را که در پی پژوهش برای یافتن ریشه ها خود و بازگشت به دین زرتشتی هستند را به گمراهی و دو دلی بیاندازند.

آگاهی درست دادن تنها راه مقابله با دشمنان ایران و خود فروختگان بی هویت است.

در این نوشتار کوتاه خواهیم گفت که آنها از چه روشی استفاده می کنند.

 نخست باید بدانیم که:

اشوزرتشت نخستین پیام آوری برای ما ایرانیان بود که از راه خرد و اندیشه نیک پی به خدای یگانه (اهورامزدا) برد. بردگی را بر انداخت ، آزادی و اختیار را به مردم داد، قربانی کردن را برانداخت ،

تنبلی و بیکاری را نکوهید و خواستار تلاشی پیوسته برای نو کردن و آبادانی گیتی شد ، زن و مرد را برابر و همه جانداران (گیاهان و حیوانات) را دارای ارزشی بالا دانست. و ….

سرودهای ورجاوند اشوزرتشت گات ها نام دارد که بخشی از کتاب اوستا است.

اوستا نام مجموعه کهن ترین نوشتار و سرودهای ایرانیان است که در واقع دانشنامه ایرانیان بوده و از روزگار باستان بدست ما رسیده است. بخش های اوستا در دوران مختلف توسط اشخاص متعدد نوشته شده است اما از میان آنها فقط بخش گاتها از اشوزرتشت میباشد.

خرده اوستا نیز که گلچینی است از اوستا و در آن بهترین و زیباتری نیایش های بایسته و شایسته اهورامزدا گردآوری شده تا در آیین ها و مراسم خوانده شود.

 

اما کور دلان و دشمنان دین زرتشتی از چه روشی استفاده می کنند؟

 

آنها از بخشی از اوستا بنام وندیداد استفاده می کنند و هرگز به شما نمی گویند که این بخش چیست و یا چگونه نوشته شده است و آن را مستقیما به اشوزرتشت نسبت می دهند در حالی که تنها سرودهای اشوزرتشت گات ها نام دارد!

حال ببینیم که وندیداد چیست ؟ چگونه و بدست چه کسانی نوشته شده است ؟

وندیدادیکی ازنسک‌هایپنج‌گانه یاوستایامروزی است و گنج شایگانی ‌است از ریشه ‌دارترین و بنیادی ‌ترین بن ‌مایه ‌های استوره‌ ها و فرهنگ ایرانیان است ولی زرتشتیان تنها برای وندیداد اهمیت تاریخی – اسطوره ‌شناختی قائلند آن را قابل استناد دینی نمی‌دانند.

 

بخش‌هایمختلف «وندیداد» ویژگی‌ها و عمر بسیار متفاوتی دارند. بخشی از بخش‌ها جوانترند، اما بخش اعظم آن بسیار کهن است و به عقیدهٔ بسیاری، جزو منابع کهنپیش از زمان زرتشت می ‌باشد که در هزاره‌ های بعد و در زمان اشکانیان یاساسانیان به مجموعه کتب مقدس مذهبی به اشتباه افزوده و همانگونه که گفته شد تنها از باب اسطوره ‌شناسیو تاریخی می ‌تواند مورد مطالعه قرار گیرد.

 

وندیداد توسط مغ ها گردآوری شده است، مغ ها یکی از شش خاندان مادها بودند که انجام امور دینی و کاهنی را بر عهده داشتند، پس از آنکه اشوزرتشت دین پاک زرتشتی را برای جهانیان به ارمغان آورد و شاهان نیز آن را پذیرفتند و در پی آن دین زرتشتی نیز گسترش یافت آنها (مغ ها) چاره ای نداشتند تا با پذیرش این دین مزدا داده همراه شوند تا جایگاه و سمت خودشان را حفظ و نگهداری کنند ، آنها سده ها به این کار ادامه دادند تا در دوران اشکانیان و ساسانیان توانستند دوباره به قدرت برسند و جایگاه از دست رفته خود را بدست بیاورند ولی چاره ای نیز نداشتند جز اینکه خود را از پیروان زرتشت بنامند در این راه شروع به وارد کردن اندیشه ها و تفکرات خود به اوستا کردند، بطوری که در برخی از نوشتارهای آنها مشاهده میکنیم که آنها را نسبت داده اند به گفتگوی بین اشوزرتشت و اهورامزدا. این بخش های افزوده شده وندیداد نام گرفته است، اگر بخواهیم وندیداد را معنی کنیم میشود قانون ضد دیو.

همانگونه که گفته شد دشمنان دین زرتشتی چاره ای ندارند جز نسبت دادن این نوشتار به اشوزرتشت ، نوشتارهایی که جنبه دینی در دین زرتشتی ندارند و تنها ارزش آنها را می توان در بخش های فرهنگی ، استوره ای ، تاریخی و …  مورد بررسی قرار داد.

دروغ دیگری که نسبت به دین زرتشتی می دهند دو خدایی است ، تنها پاسخ این است که چگونه میتوان چنین دروغی را باور کرد در حالی که اشوزرتشت در سراسر گات ها که سرودهای خودش است تنها به خدای یگانه (اهورامزدا) اشاره می کند.

اشتباهی که خیلی از پژوهشگران می کنند اشاره به نیروی خیر و شر است، که با کمی اندیشه پی میبرند که نیروی شر را تنها انسان ها با اندیشه های نادرست و ناپاک خود درست می کنند ! اهورامزدا تنها آفریننده نیکی و خوبی و نیروی خیر است، مگر میشود که خداوند یگانه نیرویی ناپاک و شر بیافریند!

با کمی اندیشه پی خواهیم برد که اندیشه بد ، نا پاک و شر درست نمی شود جز بدست انسانهایی که از آن سود می برند.

ازدواج با محارم ! تهمت ناروای زناشویی با نزدیکان که از سوی دشمنان ایران و دین پاک زرتشتی به نیاکان ما وارد می سازند.

زرتشتیان و ايرانيانباستان در هيچ دوره اى از ادوار زندگى تاريخى خود، مجاز به گرفتن بيش از يكزن نبوده اند، و عمل يكى دو نفر در طول تاریخ را در گرفتن چند زن نمىتوان به حساب كليه ايرانيان باستان گذاشته ، مجوزى براى چند زنى آنها بهشمار آورد. به علاوه اگر آئين چند زنى در ايرانيان باستان وجود داشت ، پسچرا با اينكه پدران ما در ميان قومى زندگى مى كردند كه تعدد زوجات در بينآنها رسم مذهبى بود و مانعى براى پدران ما وجود نداشت كه چند زن بگيرند، يكدفعه آنها از چند زنى دست كشيده و به يك زن اكتفاء كردند، كما اينكه تاامروز هم زرتشتيان در هر كجاى دنيا كه زندگى مى كنند به همين رسم يك زنىپاى بندند.

 

واژه خیتودت (خوات و دتام) نیز که به آن اشاره می کنند حاصل برگردانی نادرست از این واژه است که توسط اوستا شناسان نخستین غربی رخ داده است که بدلیل آشنایی نداشتن آنها با آیین زرتشتی و متن و خط اوستایی بوده است. واژه “خیتوَ” به معنی “خود” و “دت” و یا “دتام” به معنی دادن است که در کل میشود “خود دادن” ، “فداکاری” ، “ازخود گذشتگی” که در راه دین باشد و یا خدمت به مردم باشد.

 

ریشه همه این تهمت ها از یونان که دشمنان ایرانیان بودن  سرچشمه می گیرد و پس از آنها اعراب نیز این ادعاهای دروغین را تکرار می کردند ، فراموش نمی کنیم که دشمنی اعراب با ایرانیان را از زمان محمد میتواند دید و آن پیام تبریک و خوشحالی محمد پس از پیروزی یونانیان مسیحی بر بر ایرانیان بود!

تلاش کردیم در این نوشتار کوتاه به شما آگاهی دهیم از آنچه گمراه کنندگان و دشمنان دین زرتشتی و ایرانیان برای گمراه کردن اندیشه ها استفاده می کنند.

اگر میخواهید در این موارد بیشتر بدانید به پیوند های زیر بروید:

 

 بخش چـَـفته زدایی (تحریف زدایی)

چگونه این همه دروغ درباره دین زرتشتی ساخته شده

افسانه ای به نام ازدواج با محارم در ایران باستان

آنچه از وندیداد باید بدانیم

دو خدایی (ثنویت) تحریفی آشکار در دین زرتشتی

سو استفاده بهاییان از نام و آموزش های زرتشت و زرتشتیان برای اعتبار بخشیدن به خود

سو استفاده بهاییان از نام و آموزش های زرتشت و زرتشتیان برای اعتبار بخشیدن به خود


 

چندی است که تازیان ایرانی نما با راه اندازی سایت ها و مطالب دروغ کوشش میکنند تا دین زرتشتی را که ایرانیان اندیشمند و آزاده را بیدار کرده درنگاه مردم وارونه جلوه دهند ، ولی چیز جدیدی که با آن روبرو شده ایم بهاییان هستند. آنها با توجه به قدرت و ثروت سیاسی که درسراسر جهان پیدا کرده اند کوشش میکنند تا این فرقه جدید از اسلام رانماینده زرتشت و زرتشتیان جلوه دهند! در نوشته های خود مینویسند که زرتشتیان برای در امان ماندن از دست اسلام، بهایی شدند و بهایی میشوند ! واین تازه ابتدای ماجراست تا جایی که میگویند که زرتشت آمدن آنها را مژدهداده و . براستی که دروغ و اهریمن هیچ مرزی را نمی شناسند. شوربختانه کم نیستند کسانی که آگاهی ندارند و این دروغ ها را بدون هیچگونه پرسش و اندیشه ای می پذیرند. دین زرتشتی هیچ گونه پیوند و ارتباطی با این فرقه اسلامی (بهاییت) ندارد و هرگز نیز نداشته است و هرگز نیز نخواهد داشت.

گوشزد میکنیم که بهاییان کمتر دروغ پردازی کنند و از نام و نشان و آموزش های زرتشت و زرتشتیان جهت کسب اعتبار برای خود استفاده نکنند!

 

شکسته باد اهریمن شکسته باد اهریمن شکسته باد اهریمن

 

 

یازده دلیل تحریف نشدن کتاب دینی زرتشتیان

یازده دلیل تحریف نشدن کتاب دینی زرتشتیان (=گاتاها)


پرسش: خیلی ها اعتقاد دارند که کتاب های قدیمی دینی و مدهبی در طول تاریخ از بین رفته است و پیشوایان دینی در طول تاریخ اصول دین را تحریف کرده اند و در کتاب اصلی دین های قدیم در طول تاریخ دست برده شده و بسیاری از آیات عوض شده یا دست خورده و امروز دیگر قابل اعتماد نیستند. آیا به عقیده ی شما این افراد درست میگویند؟!


پاسخ : البته من در مورد همه ی کتاب های دینی و مذهبی موجود در جهان نمی توانم داوری کنم و قصد هم ندارم و به خود اجازه نمی دهم که خدای ناکرده به کسی یا گروهی توهین کنم یا کتابی که مورد قبول و پذیرش گروهی از مردم جهان است و آن را کتاب آسمانی خود می دانند، زیر سوال ببرم. ولی در مورد گاتاها کتاب آسمانی ما زرتشتیان که میدانم و تخصص من است، با کمال اطمینان و به طور صد در صد می گویم که این مورد که مطرح فرمودید، به هیچ وحه نمیتواند درست باشد و سخن آگاهان و دانایان نیست. بنا به دلائل زیر، کتاب آسمانی ما زرتشتیان، «گاتاها» تمام و کمال به جا مانده و ذره ای از آن از بین نرفته و تحریف نشده است.به این دلایل:


1: شوربختانه بسیاری از پیروان تمام مذاهب جهان از جمله برخی از زرتشتیان، فکر می کنیم که تنها دین ما بر حق است، تنها کیش ما کامل است، هر کس که پیرو دین ما باشد در جهان پیروز است و خداوند یار و یاور اوست، و تنها پیروان پیامبر ما به بهشت میروند و سایر آدم های جهان دوزخی هستند و از این قبیل…. در حالی که پیامبران، رسولان خدا بوده اند و همه ی آمده اند که آدم را به خدا نزدیک کنند، نه به خودشان به عبارت دیگر «پیامبر وسیله اند نه هدف». و برای همین هم همه ی پیامبران خود را پیامبر یا رسول نامیده اند. پس از نظر دینداری هرکس که به اصول ادیان خدایی یعنی یکتاپرستی و پیامبری و جهان مینوی باور داشته باشد و اندیشه و گفتار و کردارش نیک باشد و راه راستی و پاکی را برگزیند و عادل باشد و در یک کلام کوشش کند به خدا نزدیک شود این فرد دین دار است و خدا او را دوست دارد و در بهشت برین جایش میدهد. شاعران ما نیز این حقیقت را درک کرده و فرموده اند که:


«عبادت به جز خدمت خلق نیست». یا «مقصود کعبه و بتخانه بهانه» و یا «جنگ هفتاد دو دو ملت را عذر بنه – چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند» و غیره.

2: بسیاری از پیروان مذاهب گوناگون کوشش میکنند که تنها با «دید خود» دنیا را دیده و بررسی کنند. و چون اغلب مخاطب آنها، پیروان همان مذهب هستند و موضوعی را که به نظرشان میرسد، به طور یک طرفه مطرح میکنند و به بحث نمی گذارند، این گونه به نظر میرسد که هرچه میگویند یا می نویسند حقیقت محض است و به اصطلاح چون تنها به قاضی میروند (یا قاضی طرفدار خود دارند) پیروز بیرون می ایند.


3: تمام بخش های اوستا به خاطر زبان و فرهنگ که بر آن حاکم است، کاملا از یکدیگر جدا پذیر است. مانند اینکه همین اکنون بیایید و مطالب کتاب آلمانی و انگلیسی و فرانسوی و ایتالیایی را با هم مخلوط کنید. درست است که این زبان ها همه ریشه ی لاتین که خود زیر مجموعه ی زبان سانسکریت است دارند، ولی هر زبان شناسی به راحتی میتواند آن ها را از یکدیگر تفکیک کند. از نظر مفاهیم هم بخش های اوستا با هم فرق دارد. مثلا شما بیایید و به طور عمدی اشعار حافظ و فردوسی و مولانا را در یک کتاب به طور مخلوط و درهم بنویسید و چنان تنظیم کنید که معنی خوب و درستی هم بدهد. حتی یک فرد ایرانی که با باورها و سبک اشعار این شعرا آشنا باشد میتواند به سادگی این اشعار را از هم جدا کند. چه برسد به شعر شناسان یا کارشناسان شعر پارسی که به صورت بسیار دقیق خواهند فهمید که این کتابف قلابی است و خواهند توانست نظام نکات تاریک را به شما توضیح دهند. هر شاعر یا نویسنده سبک و روشی دارد و از نظر کارشناسی مطالبی را باور دارد و می خواهد به مخاطب خود بیان کند و کسانی که با او آشنایی کارشناسی داشته باشند، میتوانند به سادگی بفهمند و نظریات او را جدا نمایند. در ضمن در گذر تاریخ بحث های مختلف اوستا همیشه از هم جدا بوده و در همه ی جای اوستا، گاتاها به عنوان پیام اشو زرتشت ستایش شده است. و روی همین اصول دانشمندان اوستاشناس با دلایل و برهانی قاطع که مورد پذیرش همه ی دانشمندان دین شناس است.


گاتاها را از بخش های دیگر اوستا و به ویژه یسنا که زبان فرهنگ آن بسیار نزدیک به گاتاها هست، جدا کرده و ثابت کرده اند که تمام مطالب گاتاها که از خود پیامبر میباشد؛ نه تنها دست نخورده، بلکه دقیق و کامل به جای مانده است.


4: گاتاها با خطی نوشته شده که خط دین دبیره نامیده میشد، خطی که هنوز هم میتوان ادعا کرد که کاملترین خط جهان است. این خط چهل و چهار حرف دارد و زیر و بم آن مانند نت موسیقی ضرب دارد. به گونه ای که دیکته ندارد و هرچه میگویید، میتوانید با این خط به طور کامل و دقیق بنویسید، این خط به گونه ای گاتاها را تنظیم کرده که موبدی که امروز آیات گاتاها را تلاوت میکند، همان تلفظی را دارد که پیامبر داشته و این یکی از بهترین شگردهایی بوده که پدران دور اندیش ما به کار برده اند. خطی که مانند نت موسیقی است و هرکس در هر جای دنیا برحسب آن نت، آن موسیقی را بنوازد. همان آوایی از ساز بیرون می اید که منظور سازنده ی آن آهنگ بوده است.
بنا بر این کمتر کسی حتی اگر دلش میخواسته میتوانسته تلفظ آن را عوض کند، چه برسد به اینکه بخواهد مضمون آن را دستکاری نمایند.


5: مطالب کتاب گاتاها بسیار کلی است که هدف آن انسان سازی یا دینی و وجدان ساز است. مطالبی که همیشه است و زمان و مکان بر روی آن تاثیر ندارد و نمتواند جز به آنچه که منظور اشو زرتشت بوده، تفسیر و تعبیر گردد و در گاتاها به هیچ سنن و آداب ویژه ای هم اشاره نشده است یا از روش ویژه ی زندگی سخن نگفته است که در گذر زمان تغییر کند یا نیاز به تغییر آن باشد. گاتاها، حاوی چهار چوبی کلی و زندگی ساز است که همیشه مورد پذیرش بوده و هست و مطالبی نداشته که بخواهد آن را عوض کنند.


6: درست است که اکنون در دانشگاه های بزرگ جهان بر حسب اصول زبان شناسی، به سادگی میتوان گاتاها را درک و ترجمه نمایند، ولی در دوران کوروش و داریوش هم مردم ایران به این زبان سخن نمیگفتند و تاکنون هیچ کتبیه و هیچ کتاب دیگری به این زبان در دنیا، کشف نشده است که ما بتوانیم به ان استناد کنیم یا کسی بتواند متنی به اشغار گاتاها بیافزاید.

7: تا همین پنجاه سال پیش موبدی که میخواسته «نوزوت» شده و به مقام موبدی برسد، بایستی تمام گاتاها و حتی یسنا و بخش های بسیار زیادی از اوستا را از بر کند و با دقت و وسواس مطالب آن را یاد گرفته و به یاد بسپارد. چرا که میدانید بر اساس سنت، موبدان کار دیگری جز پاسداری از دین نداشته اند و مانند امروز نبوده که من که موبد زاده بوده، موبد شده و بتوانم به پیشه ای غیر از موبدی بپردازم و تمام عمر و زندگی خود را صرف نگهداری دین و ایمان خود و مردم میکرده اند و با حداقل زندگی مادی، کارشان از بامداد تا شام اوستا خوانی بوده و به گونه ای خودکار به تدریج بخش های اوستا از بر میشده است و با وجودی که ممکن بوده، معنی این جملات را هم درک نکند، تمام آیات را اهورایی و مانتره میدانسته و تاریخ نشان میدهد که حتی روی تلفظ آن تعصب و وسواس زیادی داشته اند. چه برسد به این که به کسی اجازه دهند که در آن کتاب ها دست ببرند. تازه اگر هم میخواستند یا اگر حتی اکنون هم بخواهند نمیتوانند مطالب کتاب گاتاها را عوض کنند یا جمله ای به آن بیفزایند، مثل فرانسوی زبانان که کتاب های آسمانی را به زبان عربی می خوانند یا پارسی زبانانی که کتاب انجیل یا توران را به زبان اصلی میخوانند و این زبان ها را نمیدانند. چه برسد به اینکه بخواهند به زبان عربی یا عبری یا لاتین چیزی به ان افزایند. به ویژه که گاتاها شعر است و هرگونه تغییری را کارشناسان به راحتی خواهند فهمید. حتی تا همین اواخر هم رسم بوده که هر موبد زاده ای می خواسته موبد شود، بایستی با خط خوش و با دقت بخش هایی از اوستا را به صورت کتابی بنویسد و به استاد خود پیشکش کند و….


8: در تاریخ ثبت شده که، دو مجموهه کتاب اوستا یکی در کتابخانه ی تخت جمشید بوده که بر روی دوازه هزار پوست گاو نوشته شده بوده و به دستور اسکندر مقدونی گجستک در زمان آتش زدن تخت جمشید در آتش سوخته و دیگری کتاب اوستای واقع در گنج شاپیگان بوده که به دستور او به یونان برده شده است و از سرنوشت آن اطلاع دقیقی در دست نیست. این امر موجب شد که در دوره ی اشکانیان به دستور بلاش اول، که ایرانیان دوباره جان گرفته و سرنوشت خود را به دست گرفتند، کتابهای گوناگون دینی زرتشتیان که در آتشکده های متعدد موجود در سرزمین پهناور ایران و در منزل های بسیاری از موبدان و بهدینان زرتشتی وجود داشت؛ جمع آوری شود و به صورت کتابی با نام اوستا (که به معنی بنیان و اساس است) ثبت و نگهداری گردد و چنان گاتاها که کتاب آسمانی ماست بین کتاب یسنا جا گرفت که پس از چند هزار سال، به وسیله ی اوستا شناسان از بقیه ی قسمت های بسنا، شناخته شده و جدا گردید و این سیاست بلاش بسیار کارساز افتاف چرا که حدود دویست سال است که بخش های گوناگون اوستا را دقیقا بررسی کرده و کوشش کرده اند، زبان های گوناگون باستانی را بشناسند و ترجمه کنند و در اختیار مردم قرار دهند، که نخستین بار به وسیله دانشمندان فرانسوی و آلمانی و بعد بسیاری از اوستا شناسان جهان این کار انجام گرفته و بعدها توسط پارسیان هند و دانشمند بزرگ ایرانی، پور داوود و موبد فیروز آذرگشسپ و دیگران این کار بزرگ انجام گرفته است. بنا بر این با پی بردن به این حقیت است که شما به کار سترگی که موبدان موبد بزرگ چون مهراسپندان در طول تاریخ کرده اند پی خواهید برد. این کارها موجب شد که حتی پس از یورش تازیان که به دستور برخی خلافا و سلاطین نادان، کتاب های ایرانیان را سال ها سوزاندیدند و در آب ریختند، نتوانستند از بین روند و باز هم مانند گنجی که در گاو صندوقی بزرگ پناه بود و کسی از وجود آن خبر نداشت، تمام کتاب آسمانی و مقدس ما زرتشتیان لابلای کتاب و ادبیات اوستا پابرجا ماند و در اثر یورش بیگانگان از بین نرفت و اکنون اوستا شناسان میتوانند با دقت بخش های گوناگون اوستا را از هم تشخیص و جدا و ترجمه و تفسیر نمایند و این امر براستی از شگفت انگیزترین داستان های ادبی و تاریخی مهم ایران و جهان است.


9: درست است که در زمان پیشین صنعت چاپ نبوده ولی به این معنی نیست که در سرزمینی به پهناوری ایران تنها دو کتاب اوستا وجود داشته و یکی را در تخت جمشید و دیگری را در گنج شاپیگان نگهداری می نمودند و همه ی موبدان سرزمین پهناور ایران که کارشان موبدی بوده و بایستی برای گذران زندگی هم که شده اوستا را از بر کنند و بسرایند، مجبور باشند مرتب بین شیراز یا تبریز و محل زندگی خود رفت و آمد کرده تا به متون مذهبی دین خود دسترسی پیدا کنند؛ پر آشکار است که این چنین نبوده، این از دشمنان ماست که چنان در مردم القا کرده اند، که انگار در تمام ایران دو اوستا بیشتر نبوده، بلکه آشکار است که در سراسر ایران هزاران کتاب دست نویس اوستا وجود داشته و کمینه اگر نتوانیم بگوییم هر موبدی کتاب اوستای کامل جداگانه دستویس داشته، لا اقل می توانیم با اطمینان بگوییم که در آتشکده ی هر شهری از ایران کمینه یک کتاب اوستا از اول تا اخر وجود داشته است و بنابر این هیچ دشمنی هرچقدر هم پر نیرو و بی رحم باشد، نمی توانسته تمام کتاب های دینی را نه در کشور ما بلکه در هیچ کشوری از بین ببرد. بر اساس همین اصل است که از ایران باستان که همه جهانیان میدانند ابر قدرت زمان خود بوده است، هیچ کتاب علمی و فرهنگی و ادبی و تاریخی باقی نمانده، ولی اوستا که برای زرتشتیان مقدس بوده، نیکانان با فرهنگ و موبدانمان در پستو ها و نهان خانه ها مخفی کرده اند و تا پای جان آن ها را نگاه داشته اند باقی مانده است.


10: در تاریخ آمده است که کتاب اوستای موجود در تخت جمشید و گنج شاپیگان بر 12000 پوست کاو نوشته شده بوده است. بنا بر این کتاب به این بزرگی که طبیعتا وزن بسیار سنگینی داشته است، کتابی نبوده که اساسا بتوان از آن برای مطالعات روزمره استفاده کرد. بلکه به عنوان گنجینه ای ارزشمند نگاهداری میشده است و جنبه ی کاربردی نداشته است.


11: با توجه به اینکه، همان گونه که گفتیم مجموعه کتاب های گوناگون مذهب ما که اوستا نامیده میشود، نشان میدهد و کتاب اوستا که به اندازه ی چندین برابر گاتاها، کتاب آسمانی ما حجم دارد، از روز نخست تا کنون موبدان می توانستند در هر زمان هر چه را که فکر میکرده اند برای مردم مفید است به صورت کتابی جداگانه بنویسند و به مردم ارائه نمایند و بیان کنند که این کار در گذر تاریخ بارها انجام شده و لازم نبوده که در گاتاها دست ببرند و آن را تحریف کنند.


کما اینکه در بخش های اوستا، کاملا آشکار است و بیشتر هم گفتیم که زبان و فرهنگی که بر تمام اوستا هست یک کاسه نیست، و تنها و تنها زبان و فرهنگی که در کتاب آسمانی «گاتاها» وجود دارد، همسو و هم آهنگ و یک کاسه است و ….


پاسخ به پرسش های دینی زرتشتیان، برگه ی 70 تا 76، انتشارات فروهر، تهران 1387 خورشیدی.


http://tfzartoshti.wordpress.com

چگونه این همه دروغ درباره آئین زرتشت ساخته شده

چگونه این همه دروغ درباره آئین زرتشت ساخته شده ؟



مکیاول سیاستمدار معروف ایتالیائی سده ۱۶ در کتاب «هنر جنگ» مینویسد« اگر بخواهی ملتی را به بردگی بکشی، فرهنگ او یعنی هویت او را درهم بشکن. و اگر فرهنگ او غیر قابل خرده گیری بود، تا آنجا که بتوانی از ابزار دروغ استفاده کن و با دروغ آنرا از پای در بیاور، چون زمانی که ابزار «راستی» را در دست نداری، دروغگوئی بزرگترین عامل پیروزی است» .

 

این شیوه اتدیشه ای را سده ها پیش از مکیاول، نخست تازیان و سپس تازی پرستان در ۱۴۰۰ سال گزشته به خوبی ( و با پیروزی نسبی» در مورد ایرانیان برای در هم کوبیدن فرهنگ و هویت آنها انجام داده اند.امروز شیادان حرفه ای با تیترهای « استاد » ، « مورخ » ، « نویسنده» وارد میدان شده و هر روز از آستین گشاد خود دروغی را خارج کرده و آنرا بسوی مردمانی که از همه جا بی خبر نگه داشته شده ولی پاک و جستجوگر مانده هدف میگیرند. 

 

این دروغها دور و بر چند موضوع کهنه که بارها و بارها ساختگی بودن آنها در کتابها و نوشتار های گوناگون ثابت شده میگردند :دو خدائی بودن آئین زرتشت ، ازدواج با محارم ( نزدیکان) ، حرمسرای شاهان، یکی دو تا از گفته های نیچه فیلسوف آلمانی، افسانه بودن وجود زرتشت ، آتش پرستی در آئین زرتشت ، یاد دادن عقل و خرد بوسیله اسلام به آئین زرتشت ، دوران پیش از اسلام را عهد جهالت نامیدن …و غیره. 

 

ما در این سرنامه به خوانندگان ارجمند نشان خواهیم دادکه چرا این « دروغهای تاریخی » ساخته شدند و چگونه میتوان با خرد و منطق و با سادگی تمام ساختگی بودن تهمت های یاد شده را به نمایش گزاشت و بدمنشی یا سرسپردگی این دروغ پردازان را ثابت نمود.معمولاً ، برای اینکه ببینیم یک آئین یا یک دین درباره زندگی ، جهان هستی و شیوه اندیشه و عمل کردن چه دیدگاهی دارد، ما دو منبع یا سرچشمه بنیادین در اختیار داریم : یکی کتابی است که از بنیان گزار آن آئین و دین در دست ماست و دیگری آداب و رسوم پیروان آن آئین و دین می باشد. اگر چیزی خارج از این دو سرچشمه یعنی کتاب بنیان گزار و آداب و رسوم پیروان ، گفته یا نوشته شود مسئولیتش با خود گوینده یا نویسنده خواهد بود .

 

در مورد بزرگ آموزگار ، زرتشت تنها کتابی که از او بما رسیده و تمام پژوهشگران جهان هم به این نتیجه رسیده اند که واژه به واژه آن کتاب مقدس نزدیک به۴۰۰۰سال پیش از زبان خود زرتشت بیرون آمده کتاب « گاتها » یا سروده های اهورائی زرتشت است .

 

از سوی دیگر میدانیم که تمام نوشته هائی که در کتاب« اوستا» هستند ، جز گاتها هیچ کدام نه تنها از بزرگ آموزگار ، زرتشت نیست بلکه سده ها پس از او حتی در دوران اسلامی بوسیله نویسندگان گمنام که ما هیج چیزی از آنها نمیدانیم نوشته شده اند. و افزون بر آن بیشتر نوشتارهای اوستا زمانی نوشته شده اند که زبان گاتها بکلی فراموش شده بود . ( مدت ۲۰۰۰سال ) بنابراین نوشتارهای اوستا یا نوشتارهای دیگری که در زمانهای گوناگون نوشته شده اند با اینکه دارای ارزش تاریخی و فرهنگی می باشند ولی هیچ ربطی چه از دور و چه از نزدیک به زرتشت ندارند .

 

و آن بزرگ آموزگار ، نمیتواند مسئولیت آنها را بعهده بگیرد . این موضوع دست کم ۲۰۰ سال است که روشن شده و همگی بویژه آنهائی که کتاب درباره زرتشت می نویسند و یا درباره این آئین اهورائی گفتگو میکنند از آن آگاه هستند یا باید آگاه باشند.

 

کتاب اهورائی گاتها یعنی تنها کتاب زرتشت، به بیشتر زبانهای دنیا ترجمه شده و آخرین ترجمه آن هم به زبان فارسی یکماه پیش بوسیله نویسنده این نوشتار از چاپ خارج شد و تا دو ماه دیگر هم ترجمه های انگلیسی و فرانسه آن در اختیار علاقه مندان قرار خواهد گرفت . در این کتاب مقدس، که تنها کتاب آسمانی برخاسته از فرهنگ ایران است، تنها از یک خدای یکتا بنام اهورا مزدا نام برده شده و هیچ خدای دیگری در برابر او وجود ندارد. 

 

واژه اهریمن هم در هیچ کجای این کتاب نیامده و اگر هم آمده بود باز چیزی از اصل مطلب عوض نمیشد. در این کتاب مهمترین آرمان زرتشت رهائی زمین و جاندارانی که در آن زندگی میکنند از ستم و خشم بیدادگری و آموزش یک زندگی آرام و خوشبخت و ساختن یک جامعه پیشرو و آباد می باشد .

 

در کتاب « گاتها» زرتشت از دو شیوه اندیشیدن، سخن گفتن و عمل کردن گفتگو میکند ، یکی خوب که برراستی استوار شده که جهان را بسوی خوشبختی و شادمانی و انسانها را بسوی اهورا مزدا میبرد و دیگری بد که به دروغ پیوسته است و جهان را بسوی بدبختی و افسردگی می کشاند و از اهورا مزدا دور می نماید .از سوی دیگر، در میان پیروان زرتشت هم ما هرگز ندیده ایم که یکنفراز آنها بگوید « ما دو خدا داریم » پس این نخستین دروغ تاریخی را چه کسی درآورده ؟ و یا به کدام یک از گفته های زرتشت در گاتها استناد کرده ؟ و برای چه منظور این دروغ را ساخته ؟ خودتان حدس بزنید ! در مورد « ازدواج با محارم » هم ما در هیچ کجای این کتاب مقدس یعنی گاتها ندیده ایم که بگوید مردمان میتوانند با خواهران و براداران خود ازدواج کنند .

 

اصولاً در این کتاب هیچ گاه از زندگی خصوصی مردم سخن گفته نشده تا چه رسد به دستور دادن به این کار یا آن کار. در سروده هفدهم گاتها که دختر زرتشت ( پورچیستا) با یکی از پیروان آن بزرگ آموزگار ، بنام جاماسب ازدواج میکند، زرتشت روی به دختر خود کرده و میگوید: « آنکس را برای همسری خود گزینش کن که به اندیشه نیک و آئین راستی پای بند باشد، پس در این راه، بنام مزدا ، نخست با خرد خود رایزنی نما و از او پرسش کن و سپس با آگاهی و آرامش گزینش نما » ، سپس دربندهای بعدی در برابر عروس و داماد از چگونگی خوشبخت زیستن به آنها گفتگو میکند.

 

در میان پیروان آئین زرتشت هم ، چه در ایران و چه در هند و چه در هر کجای دیگر ما ندیده و نشنیده ایم که کسی با خواهر و برادر خود ازدواج کرده باشد . و اگر هم بر فرض کرده باشد، نه ربطی به زرتشت دارد و نه« عرش اهورا مزدا به لرزه » درخواهد آمد . مسئول کردار هر کسی هم خود اوست و نتیجه آنهم به خود همان شخص خواهد رسید و نه به شخص دیگری . اهورامزدا میخواهد که مردمان ( و همچنین جانوران و گیاهان ) در این جهان خوشبخت زندگی کنند و شکوفا شوند و خوشبختی هر کس را در خوشبخت کردن دیگران می بیند .

 

تنها چیزی که در آئین زرتشت بدشمرده شده دروغ و فریب و رنج دادن به مردمان و جانداران می باشد و بس.پس آن نویسنده شیادی که این موضوع را برای نخستین بار عنوان کرده کیست؟ و شیاد دیگری که بعنوان « استاد و مورخ » آنرا به زرتشت ربط داده چه کسی یا چه کسانی میتوانند باشند؟ بازهم خودتان حدس بزنید ..در مورد « حرمسرای داریوش » هم ما هیچ مدرکی درباره آن که بوسیله ایرانیان نوشته شده باشد نداریم و کسانی که در این مورد چیزی نوشته اند میمون وار از یک عده نویسندگان اروپائی کپی برداشته اند که خود این « نویسندگان » هم از یونانیهای باستان کپی کرده اند.. بر هیچکس هم پوشیده نیست که یونانیها در زمان هخامنشیان دشمنان ایران بوده اند و حتی اروپائیان هم «هرودوت» مورخ یونانی را « بزرگترین دروغگوی تاریخ » نامیده اند .

 

همین نویسندگان هستند که اسکندر ی را که جز کشتار و آتش زدن چیز دیگری نمیدانست لقب « بزرگ » میدهند و او را به مقام خدائی می برند و کورش براستی بزرگ را ، فقط « کورش» می نا مند .امروز روزی است که شما جوانان ایرانی برای نخستین بار پس از ۱۴۰۰ سال تحقیر و توهین این بار را بر دوش خود گرفته و تاریخ خود را از آغاز تا پایان خود بنویسید. مگر آمریکائی یا انگلیسی یا فرانسوی … تاریخ خود را خود نمی نویسد ؟ چرا تاریخ ایران باید بوسیله غربیان ، تازیان یا تازی پرستان نوشته شود ؟ چرا ایرانی نتواند روزی زنجیرهای بردگی و استعمار فرهنگی عرب را درهم بشکند و فردوسی وار هویت و تاریخ و فرهنگ خود را بازسازی کند و منتظر نشود که این و آن بیگانه با چهره های گوناگون بجای او زحمت این کار را بکشد؟ در مورد نیچه در « نامه ماه» تیر ماه ( جون ۲۰۰۶) مقاله بلند بالایی نوشتیم و خدمات او را به آئین زرتشت ستودیم. نخستین چیزی که ما در آئین زرتشت می آموزیم مفهوم واژه اهورا مزداست و اهورا مزدا یعنی به هستی آورنده خرد و یا همانگونه که فردوسی گفت « خدای جان و خرد » است.

 

پس خدای ما خدای خرد و خدای زندگی است.در این مقاله تنها هدف ما هشدار دادن به نسل جوان است که این بار دیگر در دام فریب کاران حرفه ای که با نقاب و چهره های گوناگون و زبانی چرب و نرم ظاهر میشوند نیافتند.

 

دکتر خسرو خزاعی ( پردیس http://www.gatha.org )


بیشتر بخوانیم : وندیداد ، پیشگفتار وندیداد ، جلیل دوستخواه

دروغی به نام ازدواج با محارم در ايران باستان

بخش 1 – ازدواج با محارم 

ازدواج با محارم در تحریف واژه “خوات و دتام”

در پاسخ به این تحریفات وارد شده به دین زرتشتی و بخصوص در این رابطه فقط میتوان به سخنان بزرگان و موبدان زرتشتی رجوع کرد و به آنها استناد جست و میتوان گفت که دیگر مطالب در این موارد کاملا رد شده هستند .

بر همین اساس و در پاسخ به این بخش میتوانید این فایل تصویری را مشاهده کنید از موبد رستم شهزادی که توسط موبد کورش نیکنام تهیه شده است :

 

http://www.youtube.com/watch?v=oEpW_Bu4-4s


بخش 2-

 خُواَاِ ت وَدَتام اوستایی، ازدواج با محارم نیست

(موبد کورش نیکنام)


دیر زمانی است که دشمنان فرهنگ وتمدن ایران باستان و آیین زرتشت، ازدواج با محارم یا پیوند زناشویی با نزدیکان مانند خواهر ومادررا به زرتشتیان نسبت می دهند. و با این نگرش همراه با تهمت های دیگری مانند آتش پرستی ودوگانه پرستی برآنند تا شاید دلدادگان آیین راستی وخرد و خواستاران فراوان برای پیوستن به فلسفه وبینش زرتشت را گمراه و پشیمان کرده باشند.

پیوند زناشویی با نزدیکان نه تنها در بینش اشو زرتشت و سروده هایش گا تاها نیامده است و پیروان زرتشت هیچگاه از این چنین شیوه نادرستی پیروی نکرده اند، بلکه زرتشت در تنها موردی که درباره پیوند زناشویی در گاتها سخن به میان آورده برای زناشویی کوچکترین دخترش به نام پورچیستا با جوانی خردمند و به دور از خانواده زرتشت به نام جاماسپ بوده است. با این گزارش چنانچه در بینش زرتشت، سنت زناشویی با نزدیکان پسندیده بود و جایگاه باارزشی داشت. برای بنیانگذاشتن چنین رسمی بیگمان زرتشت خودش با دخترش ازدواج می کرد ویا به یکی از پسرانش سفارش می کرد تا با خواهرشان پیوند زناشویی داشته باشند نه اینکه با آزادی گزینش از پورچیستا درخواست کند که با خرد خویش رایزنی کرده و سپس جاماسپ را که در دین داری نام آور شده را به همسری خویش بپذیرد.


تو پورچیستا اسپنتمان ای جوان ترین دختر زرتشت
درباره او(جاماسپ) که پای بند اندیشه نیک است
وهمبستگی با راستی وخردمندی را به تو ارزانی می دارد
با خرد خود رایزنی کن
وسودمندترین کاری که برپایه پارسایی استوار است در پیش گیر
(گات ها هات 53 بند3)


برهمه آشکار است که در روزگاران گذشته، یونانیان، رومیان و به ویژه تاریخ نگاران دوران هخامنشی و ساسانی مانند هرودت و یهودیانی که روی خوشی از ایرانیان نداشته اند گزارش های نادرستی از رفتار ایرانیان ثبت کرده اند. پس از آن نیز تازیانی که به ایران روی آورده اند. برای مثبت شمردن حمله خود به ایران به چنین دروغ پردازی ها و برداشت های نادرست دامن زده و از برخی واژگان اوستایی وپهلوی به ویژه واژه ” خُواث وَدَتام” برداشت نادرست داشته اند. پس از آن پژوهشگران ایرانی وخارجی نیز که در آیین زرتشت پژوهش کرده اند از اینگونه برداشت ها و دروغ پردازی ها بدون توجه به درستی ونادرستی آن بهره گرفته وگاهی آن را به عنوان سپر دفاعی در برابر پویایی آیین راستی به کارگرفته اند و شوربختانه اینگونه دروغ پردازی ها همچنان نیز ادامه دارد.


برداشت نادرست؛

برکسی پوشیده نیست که چنانچه در برخی از نوشته های یونانی، عربی، سریانی و پهلوی در باره واژه “خُودث وَدَتام” جستجو شود به برگردان نادرستی از این واژه خواهد رسید که به پیوند زناشویی با نزدیکان نیزشباهت دارد.

واژه اوستایی “خُواَاِت وَدتَه” که در زبان پهلوی به ریخت “خُوا یت وَدَس” و “خوایت وَدَت” نیز بیان شده است چم (معنی) درست آن به خویشان رسیدن، به نزدیکان پرداختن، مهربانی با خویشان، ازخود گذشتگی و همانند آنهاست. و شباهت کاربردی نزدیکی با واژه ” صِله رَحِم” دارد که در رفتار اسلامی بر آن تاکید شده است.

چنانچه بخواهیم مهربانی کردن به خویشان را در پیوند زناشویی نیز پذیرا باشیم، چرا خویشان را با خانواده از هم باز نمی شناسیم، فرزند خویشان به چم دختر وپسرخاله، خالو، عمو و عمه می باشند که پیوند زناشویی با آنان ناشایست نبوده است. بنابراین خویشان را با اهل خانه و خانواده یعنی مادر و خواهر اشتباه نگیریم. در گذشته یکی از سنت های پسندیده این بود که چنانچه پسر ودختری در خویشاوندان باشد نخست آنان را به همسری می گرفتند تا همه فرزندان یک قبیله برای تداوم وپیشرفت خانواده سر وسامانی داشته باشند.


در نیایش روزانه زرتشتیان و در سرود مَزدیسنو اهمی از اوستای کشتی، در بخش ویژه آن که پیمان داری به دین زرتشتی را یادآوری می کند از واژه خواَاِت ودتام نیزبهره گرفته شده است.


مَزدیسنُو اَهمی. مَزدیسنُو زَرَه توشتریش. فرَوَرانِه آستو تَس چا. فرَوَرتَس چا. آستویه هومَتم مَنُو. آستویه هوختُم وَچُو. آستویه هوَرشتِم شکیه اُتنم.

برمی گزینم دین مزدیسنا را که سفارش شده زرتشت است و استوارم براین کیش. می ستایم اندیشه نیک را، می ستایم گفتارنیک را، می ستایم کردار نیک را.

آستویه دَاِنام وَنگوهیم مازدَیسنیم. فرَسپایه اُخذرام. نیذاسنه یی تیشِم. خُوات وَدتام. اَشه اُونیم.
می ستایم دین نیک مزدیسنا را که نکوهنده جنگ وخونریزی و ستایشگر آشتی و از خودگذشتگی و پارسایی است. (خرده اوستا، اوستای کشتی)


در این سرود و در نیایش روزانه که هر زرتشتی با مزدا (خرد رسا) پیمانی تازه می بندد، به واژه خُوات وَدَتام نیز اشاره و پیمانداری می کند. بیگمان هدف او از این پیمان در نیایش روزانه، پیوند زناشویی با نزدیکان وازدواج با خواهر ومادرخود نیست بلکه اوخواستار پویایی فروزه ازخودگذشتگی در خویش است تا بتواند به خویشان و نزدیکان خود یاری رسانده باشد.


برداشت نادرست از این واژه هنگامی روی داده است که پژوهشگران این واژه را به استناد گزارش هایی از هرودت ودیگر تاریخ نگاران خارجی از کتیبه کرتیر موبد دوره ساسانی، برخی از نوشته های پهلوی پس از ساسانی، داستان هایی مانند ویس ورامین و پیوند هایی نادرست در دربار برخی از پادشاهان گذشته اشاره می کنند وچنین می پندارند که اینگونه رویدادهای نادرست از تاریخ را برآمده از واژه خوات ودتام اوستایی وبه اشتباه پیوند با نزدیکان دانسته اند.


بر همه آشکار است که برخی از واژگان کلیدی در زمانی ویژه و برای نیازهای اجتماعی وفرهنگی خاصی به کار گرفته می شوند که این شیوه گاهی از رهبران وراهنمایان دینی روی می دهد. برای نمونه پس از انقلاب اسلامی در ایران واژه ” شیطان بزرگ” بر سر زبانها افتاد که برای استعمارگران به ویژه آمریکا نسبت داده شده بود. در نظر بگیریم که کسی منظور ومعنی این واژه را ثبت نکرده باشد. پس از هزاران سال پژوهشگری بخواهد کاربرد واژه “شیطان” و “بزرگ” را در تاریخ ایران بررسی کند به چه نتیجه ای خواهد رسید!؟

در روزگاران گذشته نیز چنین بوده است. واژگان بیشماری داریم که زمانی کاربرد ویژه یی داشته ولی اکنون برگردان دیگری را به آن نسبت داده اند.

“یزدان” از ریشه یَزَته در اوستا است که در پارسی به ریخت یَزَت در آمده است و به چم چیزهایی است که شایسته ستایش باشند مانند آب، نورخورشید و ایزدان دیگر ولی کاربرد نادرست کنونی واژه یزدان به چم خداوند است.


واژه “کوشک” در گویش پارسی به بنای بزرگی گفته می شود که پیرامون آن را باغ ودرختانی فراگرفته باشد. این واژه را ترک ها به ریخت “کوسک” در آورده و آن را به اروپا برده اند. واژه انگلیسی کیوسک (
kiosk) از آن درست شده و به اتاقک کوچکی گفته می شود که محل فروش روزنامه یا نصب تلفن می باشد.


واژه “دهقان” در آغاز به چم خداوند، مالک روستا و انسان فرهیخته بوده است ولی اکنون به کسی گفته می شود که پیشه کشاورزی و آبیاری را به دوش دارد.


واژه “فرنگی” که اکنون به اروپاییان گفته می شود از سده یازدهم میلادی به کار رفته که بخشی از اروپا به رهبری فرانسه (فرانکی) به مشرق زمین حمله کردند و جنگهای صلیبی را آغاز کردند. این واژه نیز امروز کاربرد دیگری به دست آورده است.

واژه “آکبند” که اکنون به بسته های دست نخورده و بازنشده گفته می شود مربوط به زمانی است که کالاهایی با مارک (uk.band) از انگلیس به بندر خرمشهر آمده و مردم خوزستان در آغاز آن را آک- بند خوانده واین واژه اکنون کاربرد دیگری به خود گرفته است.

بیگمان واژه خُودت وَدَتام نیز در آغازخویشتن داری و به خویش پرداختن بوده که پس از هزاره ها، دشمنان فرهنگ ایران آن را دیگرگون برگردان کرده اند.


زنده یاد موبد اردشیر آذرگشسب با اشاره به پنج نمونه پیوند زناشویی در ایران باستان برداشت نادرست دیگری را نیز بیان کرده است.

در آیين زرتشتى چند همسری رسم نبوده است بنابراین در آن زمان مردی حق نداشته بيش از يك زن داشته باشند، به همین دلیل پيوند زناشویى در آن روزگار نسبت به چگونگی شرایط خانواده پنج گونه روی می داده است.

پادشاه زن، چَكر زن، ايوك زن، ستر زن، خود رای زن.

پادشاه زن: دختران پس از رسيدن به سن زناشویی با خشنودی پدر و مادر پیوند زناشویی داشته اند.
چكر زن: هر گاه زنى بيوه پس از درگذشت شوهر نخستين خود با ديگرى پیوند زناشویی داشت آن را زير نام چكر زنى ثبت مى کردند.

ايوك زن: ایوَک در زبان پهلوی به چم یک است. چنانچه مردى در زندگی زناشویی فرزند پسری نداشت و فرزندان او همه دختر بودند، برای اینکه نام خانوادگی خویش را به وسیله پسرش به آیندگان برساند، هنگامی که نخستین دخترش با پسری پیوند زناشویی می داشت. دختر وظیفه داشت تا نخستین پسرش را که زایمان می کرد به پدر خود هدیه کند تا نام خانوادگی پدر بر او( پسر دخترش) گذاشته شود وبه این ترتیب پدر از دخترش ایوک (یک) فرزند را به یادگار می گرفت واین نیز سبب برداشت نادرستی شده بود که می پنداشتند پدری با دختر خود پیوند زناشویی داشته در حالیکه دختر چنین پدری پس از زایمان نخستین پسرش را به پدر پیشکش می کرد.

سَتَر زن: واژه سَتَر در زبان پهلوى به معنى فرزند آمده است و واژه استر و سترون ، در گویش پارسى ، از اين واژه گرفته شده اند. در آن روزگار چنانچه پسر يا مردى بدون زن و فرزند از جهان در می گذشت، خويشان و بستگان او مى بايستى دوشيزه اى را با هزینه خود و به نام آن فرد درگذشته زير نام سَتَر زنى به پیوند زناشویی جوانى دیگردر مى آوردند. شرط اينگونه پیوند زناشویى این بود كه زن وشوی می پذیرفتند تا يكى از پسران خود را به فرزند خواندگی شخص در گذشته پیشکش کنند نا نام کسی که بدون فرزند از جهان در گذشته نیزدر خانواده یادآوری شود. اين نوع زناشویى نیز يكى ازبرداشت های نادرست بود كه بهانه به دست دشمنان مى داد، زيرا هرگاه خواهر درگذشته یی با کسی ازدواج می کرد و می پذیرفت که نخستین فرزندش را به نام برادر درگذشته اش به ثبت برساند. آنان می پنداشتند که خواهری با برادرش پیوند زناشویی داشته است در حالیکه چنین نبوده و خواهر پس از درگذشت برادرش وپس از اینکه به شیوه عادی ازدواج کرده بود، یکی ازفرزندان خویش را برای یادبود نام برادرش که در گذشته بود به خانواده پدری خویش سپرده بود.

خود راى زن: در ايران باستان چنانچه پسر و دخترى به سن قانونى یرای پیوند زناشویی می رسيدند و با دلدادگی خواستار پیوند زناشویى مى شدند و پدر و مادر آنان خشنود نبودند پیوند آنان بدون رضایت پدر و مادر خود رای زن به ثبت می رسیده است.


خُوات وَدَتام در نوشته های پهلوی

برخی از نوشته های پهلوی، سده ها پس از حمله اعراب به ایران گرد آوری شده واز تغییر ناگهانی نوشته ها و فلسفه زندگی زرتشتیان در آنها گاهی چنین برداشت می شود که دشمنان فرهنگ ایران پس از غلبه بر این کشور و برای نابودی ارزش های نیک گذشتگان در ایران بر آن شدند تا در بخش هایی از نوشته های آن زمان، با فشار وتهدید از موبدان و کسانی که توانایی خواندن ونوشتن داشتند با فشار وتهدید آنان را وادار کنند تا برخی آداب و رسوم پنداری را به دین زرتشت نسبت دهند تا بدین وسیله کسی به آیین خرافی نیاکان خود بازگشتی نداشته باشد. یکی از آنها برگردان و برداشت نادرستی از واژه خوات ودتام در نوشته های پهلوی است. واژه یی که پیش از آن اینهمه در زندگی زرتشتیان اهمیت وکاربرد نداشته و به یکباره پس از حمله اعراب در ایران از جایگاهی مقدس برخوردارشده و ازدواج با محارم نامیده شده است.

در نسک هایی به زبان پهلوی مانند «روایت پهلوی»، «مینوی خرد»، «روایت آذرفرنبغ فرخزادان»، «ارداویراف‌نامه»، «دینکرد»، «دادستان دینی»، «روایات داراب هرمزد» و «زادسپرم» از خوات ودتام به ریخت خویدوده سخن رفته است. به موجب این متون، خویدوده پدر و دختر، خویدوه مادر و پسر، و خویدوده برادر و خواهر از شایسته‌ترین و مهمترین دستورات دینی زرتشتی و بزرگ‌ترین ثواب‌ها است که اجرای آن موجب رسیدن سریع‌تر به بهشت، و نپرداختن به آن جزو بزرگترین گناهان دانسته ‌شده است (مینوی خرد، بخش 35 و 36؛ روایت پهلوی، فصل هشتم) در فصل هشتادم از کتاب سوم دینکرد، خویدوده را سنتی برگرفته از آمیزش اهورامزدا با دخترش سپندارمذ می‌داند که مشی و مشیانه (نخستین آدمیان و نخستین برادر و خواهر) آنرا ادامه دادند تا به نسل همه مردمان گیتی برسد. او هرگونه آمیزش به غیر از روش خویدوده را با آمیزش گرگ و سگ، و آمیزش اسب و خر مقایسه می‌کند که محصول جفت‌گیری آنها از نظر نژادی پست و فرومایه خواهد شد. این نکته‌ای است که مورد توجه و سفارش زادسپرم (یکی از موبدان زرتشتی آن روزگار) نیز قرار گرفته و در بخش بیست و ششم کتاب گزیده‌های زادسپرم، خویدوده را موجب تولید نسل پاک دانسته است.


در فصل هشتم از متن «روایت پهلوی» برای تشویق مردم به اجرای خویدوده چنین بیان شده که اهورامزدا به زرتشت دستور اجرای خویدوده را می‌دهد و می‌گوید این کاری است که من با دخترم سپندارمذ انجام دادم و مشی نیز با مشیانه انجام داد.

در فصل 86 از متن پهلوی ارداویراف‌نامه به زنان هشدار داده شده است که چنانچه از رسم خویدوده خودداری کنند و آنرا سبک بشمارند، وارد دوزخ خواهند شد و در آنجا مارهای بزرگی وارد اندام آنان خواهد شد و از دهانشان بیرون خواهد آمد.

به موجب فتوای بیستم از مجموعه دستورهای موجود در کتاب «روایت آذرفرنبغ فرخزادان» اگر دختر یا خواهر مردی به خویدوده با او خشنودی و موافقت نداشته باشند، مرد می تواند به زور زن را وادار به اینکار کند!

بیگمان چنین تهدیدهایی نشانه آن است که اینگونه رسم ها برای مردم آن زمان ناشناخته وبیگانه بوده و توده مردم از اینگونه سفارش ها رویگردان بوده‌اند ولی در نوشته های پهلوی با توجه به نسبت دادن خویدوده به اهورامزدا و زرتشت و بیان جایگاه مقدس آن از یکسو و تهدید از سویی دیگر، مردم را وادار به انجام آن کار کنند! نشانه دیگری از رویگردانی مردم این است که در پایان بخش هشتم از کتاب روایت پهلوی، زرتشت به اهورامزدا می‌گوید: «این کار سخت و دشواری است و چگونه می‌توانم خویدوده را در میان مردم رواج دهم؟» و اهورامزدا جواب می‌دهد: «به چشم من نیز چنین است، اما وقتی کردار نیک باشد، نباید دشوار و سخت باشد. به خویدوده کوشا باش و دیگران را نیز کوشا کن!


هر خواننده هوشیاری متوجه تفاوت ادبیات پهلوی ونگرش آن در زندگی زرتشتیان پس از حمله اعراب خواهد شد که نه تنها برگ های تاریخ ایران به نفع مهاجمان ورق خورده بلکه فرهنگ مردم این کشور نیز درسده های آغازین به خواسته بیگانگان فراهم شده است. ناهمگونگی آشکاراین شیوه چنان است که زرتشت هیچگاه در سروده هایش( گات ها) چنین دستورهایی دربار زندگی روزانه مردم مانند خوردن، آشامیدن، لباس پوشیدن وبرخورد با خانواده را نمی دهد. در آن زمان چه روی داده است که پس از دوهزار سال ودر پایان حکومت ساسانی، زرتشت باردیگر لب به سخن می گشاید و به موبدان و نویسندگان متن های پهلوی در آنزمان بهترین ثواب زندگی را بیان می کند که همانا ازدواج با نزدیکان وپیوند باخواهر ومادر باشد.


نسبت ناروا به زرتشتیان

در تاریخ گذشته ایران نیز همانند دیگر ملت ها، کژروی هایی به ثبت رسیده که نمونه آن پیوند زناشویی با نزدیکان است که برخی از آنها دروغ پردازی است و بقیه نیز به فرهنگ و دین زرتشت نسبتی ندارد زیرا هرگاه در چنین مواردی از موبدان زرتشتی پرسش شده است این عمل را ناشایست ونکوهیده بیان کرده اند.
در یک روایت مسیحی آمده است که یزدگرد دوم در هشتمین سال پادشاهی خود با دخترش ازدواج کرده وسپس او را کشته است. جالب اینکه کریستن سن نیز آن را در نسک “ایران در زمان ساسانیان” آورده است. آنچه از زندگی درست یزدگرد در تاریخ داریم او به هنگام آغاز پادشاهی تنها 15 سال داشته ودر سال هشتم پادشاهی 23 ساله بوده است چگونه ممکن است که در آن سن وسال دختری داشته باشد که بتوان با او ازدواج کرد!


داستان هما وبهمن در شاهنامه نیز مورد دیگری است که به آن اشاره می شود که بهمن دختر خود هما را به همسری خود در آورده است! چنانچه این داستان روی داده باشد آیا آنان زرتشتی بوده اند یا برپایه کدام سفارش زرتشت چنین کاری را انجام داده اند؟


مورد دیگر ازدواج کمبوجیه با خواهر خویش است که هرودت آن را چنین گزارش داده است: کمبوجیه مردی بود خودسر و کینه جو وسنگدل که تنها برادر خود بردیا را در جوانی بکشت تا مبادا روزی بر او شورش کند وپس از آن عاشق دلداده خواهر خود هئوتسا شد وبرآن شد تا با او ازدواج کند، از آنجا که چنین رسمی در ایران سابقه نداشت از موبدان خواست تا پس از مشورت با یکدیگر، قانونی در دین بیابند که به این کار نادرست او اجازه داده شود. موبدان که از تندخویی وخشم کمبوجیه نگران بودند به او گفتند “در قانون های ایرانی نگریستیم، هیچ قانونی در دین نیست که پیوند زناشویی برادر با خواهر را روا دارد ولی قانونی هست که شاه در انجام هرکاری آزاد است”

بنابراین اگر چنین رسمی تا زمان هخامنشی شناخته شده بود موبدان سفارش آن را به کمبوجیه نیز کرده بودند!

برخی از پژوهشگران نیز بر این باورند که ازدواج با محارم دربین زرتشتیان وجود داشته ولی پس از آمدن اسلام به ایران از بین رفته است. این نیز نادرست و دروغ است زیرا زرتشتیان پس از ساسانیان همچنان آداب و رسوم خود را در هر شرایطی مخفیانه پیروی کرده اند و تغییری در آن نداده اند. چنانکه همه جشن ها وسنت های نیاکان خود را همچنان برگزار می کنند. اگر چنین رسم نادرستی را از گذشته پیروی می کردند بیگمان تاکنون نیز باید ادامه داشته باشد.

آشکار تر زرتشتیانی که پس از حکومت های نخستین اسلامی در ایران به هندوستان کوچ کرده اند. به پارسیان شهرت یافته و در آن کشور با آزادی زندگی کرده اند. چنانچه رسم پیوند زناشویی با مادر وخواهر را پیش از آن در ایران پیروی می کرده اند آن را باخود منتقل کرده ودر هندوستان نیز به آن عمل می کردند در حالیکه پارسیان (زرتشتیان هند) هیچگونه ازدواج با محارمی را در هزار سال گذشته در خانواده نداشته اند.


نتیجه

چنانچه بدون تعصب بخواهیم رویدادهای تاریخی مردم گوناگون را بررسی کنیم، آشکار است که گاهی زناشویی با نزدیکان در تاریخ ملت ها روی داده ولی به ادیان نسبتی نداشته است. فرزندان حضرت آدم و حوا، هابیل و قابیل خواهر وبرادری بودند که با یکدیگر پیوند زناشویی داشتند. در کتاب مقدس آمده که ساری همسر ابراهیم، خواهر او بوده است (کتاب پیدایش سوره 20) زئوس خدای بزرگ یونان نیز با خواهر خویش ازدواج کرده است (ایلیاد، سرودهفدهم)، کلودیوس امپراتور روم با دختر خود ازدواج کرده و آن را به صورت قانون در آورده است. برخی پادشاهان مصر با خواهران خود پیوند زناشویی داشته اند. و ملکه عیلامی که دو برادر خود را به شوهری داشته است.

بنابراین همانند دیگر رویدادهای رنج آورو غیر انسانی که در تاریخ گذشته ملت ها پیش آمده است مانند جنگ و خونریزی، غارت و چپاول، ستم وبیداد، جنگ های بین ادیان ومذاهب، برده داری ونژاد پرستی و کژروی هایی که اثر ناگوارآن تاکنون همچنان برجای مانده است. نمونه هایی از رفتار نادرست وبسیار اندک دربرخی از خانواده ها مانند پیوند زناشویی با نزدیکان نیز پیش آمده است که نباید آن را به دینی نسبت داد و پیروان کنونی آن را سرزنش کرد. به ویژه پیروان بینش زرتشت که پیوسته آهنگ راستی وخردمندی را نواخته اند و نه تنها پیام آورشان چنین رسمی را بنیان نگذاشته است بلکه زرتشتیان نیز در گذر زندگی هازمانی خویش هیچگاه پیوند زناشویی با خواهر ومادر خویش نداشته وبا آن بیگانه بوده اند. نسبت دادن اینگونه دروغ ها، تهمت وافترایی بیش نیست و گناهی نابخشودنی در پی خواهد داشت.


موبد کورش نیکنام 1393


یاری نامه

خرده اوستا، برگردان از دین دبیره به کوشش رشید شهمردان، انتشارات فروهر، چاپ سوم 1380
گاتاها سرودهای زرتشت، دکتر آبتین ساسانفر، انتشارات بهجت، تهران چاپ دوم 1393
ایران در زمان ساسانیان، آرتور کریستن سن، ترجمه رشید یاسمی، تهران چاپ نهم 1377
مراسم مذهبی و آداب زرتشتیان، موبد اردشیر آذرگشسب، انتشارات فروهر تهران 1358


بخش 3-

رفع ابهام در زمینه موضوع ازدواج با محارم – موبد اردشیر آذرگشسب

 

موبد اردشیر آذرگشسب – يكى از اتهاماتى كه به پدران نامدار ما نسبت دادهاند تهمت نارواى زناشوئى با نزديكان است كه از سوى دشمنان ايران و افرادىكه از مذهب ايرانيان باستان اطلاع عميق نداشته اند، به نياكان نامدار ماوارد آمده و آنها را به ارتكاب اين عمل زشت ، متهمنمودهاند. اين افتراء نخست از سوى يونانيان كه با پدران ما دشمنى ديرينه داشتهاند به منظور خاصى به آنها نسبت داده شد و قرنها بعد پس از آنكه خاك پاكايران لگدكوب سم ستوران اعراب گرديد،ا(ينان نيز تا آنجا كه توانستند به اينآتش دامن زدند، و در قرن اخير چند تن از خاورشناسان و اوستادانان غربى ،با پيدا كردن واژه اوستائى (خيتودت ) به خيال خودشان به اين موضوع – تهمتصحه گذاشتند، و ما اينك مى كوشيم تا به اين تهمت ناروا كه پايه و اساسىندارد با عقل و مطق جواب گوئيم و براى اينكه نوشته و ترتيب خاصى برخوردارباشد، نخست از انواع پيوند زناشوئى با نزديكان پرداخته به تهمت هاى واردهيكى پس از ديگرى با دليل و منطق پاسخ مى گوئيم ، سپس واژه اوستائى (خيتودت ) را ترجمه و تفسير مى نمائيم ، و در پايان شمه اى را درباره شيوع ازدواج بامحارم ميان ديگر اقوام باستانى بيان نمود و با جمع بندى مطالب گفته شده ،به اين موضوع پايان مى دهيم :

در آئين زرتشتى تعدد زوجات روا نيست ، به گرفتن يك زن فرمان داده شده ، و ايرانيان باستان كه از پيروان زرتشتى بودند حق نداشتند در آن واحد، بيش از يك زن داشته باشند، ولى پيوند زناشوئى در عهد باستان بنا به حالت و وضع و شوهر به پنج نام گوناگون به موجب شرح زير ناميده مى شد. در دفاتر زناشوئى به همان نام ثبت مى گرديد :

1- پادشاه زن 2- چاكر زن 3- ايوك زن 4- ستر زن 5- خود راءى زن . كه اينك به شرح مختصرى از هر يك از اين پنج نوع پيوند زناشوئى مى پردازيم : 1- پادشاه زن : دخترى پس از رسيدن به سن بلوغ با موافقت و صلاحديد پدر و مادر خود به عقد ازدواج پسرى درمى آمد، و به طور كلى همه دخترانى كه براى نخستين بار با رضايت پدر و مادر عروس مى شدند- به استثناى موارد مذكور در اين بخش – پيوند زناشوئى آنها به نام پادشاه زنى بسته مى شد و به همين نام در دفتر زناشوئى ثبت مى گرديد.

پادشاه زن از كامل ترين حقوق و مزاياى زندگى زناشوئى بهره مند مى شد، و امور خانه و فرزندان را با شوهر اشتراكا اداره مى نمود، و به عقيده پدران ما در ايران باستان پس از در گذشت نيز در دنياى ديگر باز همان نسبت زناشوئى ميان يك زن و شوهر بويژه زوجى كه عقد آنها به پادشاه زنى گرفته باشد موجود است .


2- چاكر زن : هر گاه زنى بيوه پس از درگذشت شوهر نخستين خود، به عقد ازدواج ديگرى درمى آمد، اين پيوند زناشوئى ، زير نام چاكر زنى ثبت مى شد. اين زن در سراسر زندگى در خانه شوهر، مقام كدبانوئى خانه داشت و از همگى حقوق و مزاياى پادشاه زن در طول عمر خود برخوردار بود، ولى پس از گذشت ، آئين كفن و دفن و ساير مراسم مذهبى براى او تا سيزده روز از طرف شوهر دوم برگزار مى شد، و تمام هزينه هاى بعد از آن به عهده بستگان شوهر اولش بود.


ايرانيان باستان معتقد بودند كه در دنياى ديگر اين زن از آن شوهر نخستين خواهد شد. و به همين علت پيوند زناشوئى او با شوهر دوم زير نام چاكر زن بسته مى شد. واژه چاكر زن نويسندگان غير زرتشتى را به اصول مزديسنى و انواع پيوند زناشوئى زرتشتيان آشنائى نداشتند بر آن داشت كه نسبت زوجات به زرتشتيان بدهند. آنها تصور مى كردند كه پادشاه زن ، زن عقدى ، و چاكر زن ، زن صيغه اى است . در صورتى كه اصل قضيه به موجب شرحى كه داديم غير از اين است ، و ايرانيان باستان در هيچ دوره اى از ادوار زندگى تاريخى خود، مجازبه گرفتن بيش از يك زن نبوده اند، و عمل يكى دو نفر پادشاه خودكامه را در گرفتن چند زن نمى توان به حساب كليه ايرانيان باستان گذاشته ، مجوزى براى چند زنى آنها به شمار آورد. به علاوه اگر آئين چند زنى در ايرانيان باستان وجود داشت ، پس چرا با اينكه پدران ما در ميان قومى زندگى مى كردند كه تعدد زوجات در بين آنها رسم مذهبى بود و مانعى براى پدران ما وجود نداشت كه چند زن بگيرند، يك دفعه آنها از چند زنى دست كشيده و به يك زن اكتفاء كردند، كما اينكه تا امروز هم زرتشتيان در هر كجاى دنيا كه زندگى مى كنند به همين رسم يك زنى پاى بنداند؟
3- ايوك زن : وقتى مردى داراى فرزند پسر نبود، اگر فرزند او منحصر به يك دختر بود، ازدواج اين دختر و اگر چند دختر داشت ، زناشوئى دختر كوچكتر او زير نام ايوك زن – اين واژه اى پهلوى است كه به معنى يك ، مى باشد – ثبت مى شد، و نخستين پسرى كه از اين زناشوئى به وجود مى آمد به فرزندى جد مادرى خود در مى آمد، و نويسندگان نا آگاه غير زرتشتى اين عمل را به عنوان ازدواج با محارم زرتشتيان مى پنداشتند و پدران ما را به ازدواج با محارم متهم كردند.


4- ستر زن : واژه ستر زن در زبان پهلوى به معنى فرزند آمده است و كلمات استر و سترون ، در پارسى سره ، از اين واژه گرفته شده اند. استر، مركب است از دو جزء اوستر، ا، از ادات نفى است و ستر به معنى فرزند، بنابراين معنى تركيب آن مى شود بدون اولاد، يعنى حيوانى كه نازاست ، و مخفف استر است و ون به معنى مثل و مانند، و معنى كامل آن مى شود، مانند استر و به عبارت ديگر، نازا بودن و بچه دار نشدن . و سترون كردن در زبان علمى به معنى عقيم كردن است از نظر توالد و تناسل ميكربها. پس از بيان اين مقدمه گوئيم كه در دوران قديم چون پسرى بالغ يا مردى بدون زن و فرزند فوت مى نمود، خويشان و بستگان او مى بايستى دوشيزه اى را به خرج خود و به نام آن درگذشته زير نام ستر زنى به عقد ازدواج جوانى در مى آوردند. تنها شرط اين زناشوئى آن بود كه زوجين متعهد مى شدند كه يكى از پسران خود را به فرزندى شخصى در گذشته بدهند، و اين نوع زناشوئى در عمل ، سعادت و خوشبختى عده اى از مردم بدبخت و بينوا را فراهم مى كرد، به اين معنى كه هرگاه يكى از اشخاص متمول بدون زن و فرزند فوت مى نمود، بستگان در گذشته هزينه زناشوئى دختر و پسرى از طبقه بينوا و بى چيز را و آنها را با گواه ستر زنى بهم پيوند مى دادند و مبلغى هم براى گذراندن زندگى به آنها مى دادند. بعلاوه پسرى كه از ازدواج خوشبخت به دنيا مى آمد به فرزند خواندگى شخص در گذشته معين مى شد و در حقيقت وارث او به شمار مى آمد. و اين زناشوئى هم يكى ازموضوع هايى بود كه بهانه بدست دشمنان مى داد، زيرا گاهى كه شخص درگذشته خواهر جوان و دم بخت داشت ، نزديكان او همين خواهر را با گواه ستر زنى عروس مى نمود و وقتى كه پسرى از او متولد مى شد، او را به فرزند خواندگى شخص متوفى نامزد مى كردند، يعنى كسى كه در حقيقت دايى طفل بود، اينك مقام پدرى او را پيدا كرده است . بيگانگانى كه با اخلاق و عادات زرتشتيان آشنائى نداشته و ازاصل قضيه بى خبر بودند ،با مشاهده اين وضع تصور مى كردند كه برادر و خواهر در حقيقت با هم ازدواج نموده اند. در صورتى كه اين تصور سوء تفاهمى بيش نبود، زيرا همانگونه كه گفته شد، خواهر پس از فوت برادر يا شخص ديگرى ازدواج نموده و بين برادر و خواهر رابطه زناشوئى وجود نداشته است .


5 – خود راى زن : در ايران باستان چنانچه پسر و دخترى كه به حد رشد قانونى رسيده بودند به هم علاقه باطنى پيدا كرده و خواستار زناشوئى مى شدند و پدر و مادر دختر به علتى به اين امر رضايت نمى دادند، عقد زناشويى آنها، حتى برخلاف ميل پدر و مادر برگزار مى شد و عدم تمايل پدر و مادر يك زوج يا هر دوى آن ها مانع انجام اين امر نبود، و در اين ازدواج كه زير نام خود راى زن ثبت شده بود، دختر قانونا از ارث پدر و مادر بهره اى نداشت مگر آنكه خود آنها تمايل خودشان را بدادن ارث به دختر متمرد كتبا اظهار نموده باشند.

 

موضوع زناشوئى با محارم و نزديكان

راجع به اتهام بى اساس زناشوئى با نزديكان كهبه ايرانيان باستان نسبت داده اند، در وهله اول يونانى ها بودند كه بخاطردشمنى با ايرانيان ، به آنان چنين تهمتى بستند، و كارهاى سه تن از پادشاهانرا مستمسك اين نسبت قرار داده اند. حال ما اين قضيه را تعقيب مى كنيم تاببينيم اصل داستان در مورد اين افراد چگونه بوده است ؟


– 1
ازداج كامبوزيا با خواهر خود:

))نخستين نويسنده اى كه راجع به اين موضوعمطلبى نوشته و اين تهمت را به پادشاه بزرگ هخامنشى وارد نموده ، هرودت484-409 پيش از ميلاد است . اين نويسنده شرح قضيه را در كتاب خود به اينمضمون آورده است : دومين خطايى كه كامبوزيا مرتكب شد، كشتن خواهرش بود كهاو را به مصر آورده و با او مانند يك زن زندگى مى كرد، گرچه او خواهرش بود واز يك پدر و مادر. طرز ازدواج آنها بدين طريق بود كه پيش از اين ، ازدواجبرادر و خواهر مرسوم نبود؛ ولى كامبوزيا كه عاشق خواهرش شده بود، با اينكهمى دانست كه اين كار غير عادى است ، معهذا نمى توانست از آن چشم بپوشد. بنابراين پس از مدتى ، اين مطلب را با قضات سلطنتى در ميان نهاد و از آنهاچاره جوئى كرد. داوران از پادشاه سه روز مهلت خواستند تا قوانين كشور رابررسى كنند. پس از پايان مهلت به حضور شاه شرفياب شده ، به عرض رساندند كهدر كليه قوانين موجود نتوانستند قانونى بيابند كه خواهر را بر برادر حلالكند، ولى قانونى وجود دارد كه مى گويد: شاه سايه خدا است و فوق قانون است ! بنابراين او مى تواند به تمايل خود جاه عمل بپوشاند.((

آنچه از اين نوشته بدستمى آيد اين است كه در ايران باستان ازدواج با محارم نه سابقه كشورى داشته ونه سابقه در قوانين مذهبى . بنابراين هرودت گفته اش جز يك تهمت بيش نبوده ،ولى متاءسفانه نويسندگان ديگر كه بعد از هرودت آمده اند اين مطلب را ناقص وبا غرض خصمانه به مذهب زرتشت نسبت داده اند و پدران ما را متهم به عمل زشتازدواج با محارم نموده اند.


– 2
ازدواج اردشير دوم با دختر خود:

نخستين نويسنده يونانى كه به اين موضوعاشاره نموده ((كتزياس )) است كه در سال 440 قبل از ميلاد مى زيسته است . نوشته هاى او در دست نيست ، ولى پلوتارك كه در سال 66 بعد از ميلاد به دنياآمده در رابطه با زندگى اردشير دوم ، پادشاه هخامنشى به استناد گفتهكتزياس ، اين پادشاه را متهم به ازدواج با دخترش مى كند. پلوتارك در اينباره مى گويد:

“اردشير دوم – ارتاكزرس – يك كاركرد كه كليه بدى هاى او را نسبت بهيونانيان جبران كرد و آن كشتن – تيسافرن – دشمن بزرگ يونان بود كه پادشاهبه اصرار مادرش ، پريزاد، تيسافرن را كشت ، و چون پادشاه اين كار را بهاصرار مادر و طبق تمايلات او انجام داد، مادرش از آن به بعد مى كوشيد كهپادشاه را از خود راضى نگهدارد و در هيچ كارى برخلاف ميل او رفتار نكند. پريزاد بارها ديده بود كه پادشاه نسبت به يكى از دخترهاى خود – آتوساعلاقه زيادى دارد ولى مى كوشد كه اين عشق و علاقه را از مادر خود و مردمپوشيده دارد. پريزاد، پس از اطلاع از اين موضوع كوشيد تا نسبت به نوه اشآتوسا – علاقه بيشترى نشان دهد و هر وقت فرصت مى يافت ، از زيبائى و حسنرفتار او نزد پادشاه سخن فراوان مى گفت و او را لايق پادشاه مى دانست تاسرانجام ، شاه را تحريك كرد تا با او ازدواج كند.
در اينجا باز مشاهده مى شود كه شاهنشاه از اينكه به دختر خود عشق مىورزد، همواره مى كوشد تا اين عشق را از نظر مردم پوشيده دارد، چون از مردم ومادرش خجلت مى كشد، و عاقبت اردشير به تحريك مادرش كه زن جاه طلب و بدجنسىبود، به اين كار اقدام مى ورزد.


 – 3
ازدواج قباد با دختر خود:

موضوع ازدواج قباد با دخترش را اولين بار“آگاتيس” كه در عهد پادشاهى انوشيروان مى زيست ، عنوان نموده است كهقباد پدر انوشيروان با دختر خود به نام ((زنبق )) ازدواج كرده ولى بدينموضوع نه فردوسى روانشاد در شاهنامه اش اشاره كرده و نه تاريخ نويسان عرب وديگر تاريخ نگاران و حتى پروفسور رالينون مترجم تاريخ هرودت به انگليسى ،در اين باره چيزى ننوشته است . اگر شبهه را قوى بگيريم ممكن است بگوئيم كهقباد تحت تاءثير آئين مزدك قرار گرفته و اين كار را كرده است ، زيرا مىدانيم در زمان پادشاهى قباد، شخصى به نام مزدك پيدا شد و ادعاى پيامبرىنمود و عده اى از مردم ايران ، از جمله قباد، دين و آئين او را پذيرفتند. دينى كه مزدك عرضه داشت بر اساس اشتراك در همه چيز دور مى زد. مزدك مى گفت : خداوند همه چيز را براى همگان آفريده است ، و نبايد آن را به شخصى معيناختصاص داد. دين جديد با قوانين اشتراكى خود به اساس قانون مالكيت وزناشويى و مراسم و سنن خانوادگى ايرانيان لطمه بزرگى وارد نمود و آن را سستكرد.

آگاتياس مى گويد: عمل ازدواج با محارم اخيرا در ايران پيدا شده و همه اينخلاف قانونها و بى نظمى ها، در اثر تعليمات دين مزدك در ايران پيدا شدهبود كه با خلع قباد از پادشاهى و كشته شدن مزدك و مزدكيان ، ريشه كن شد، وپيش از پادشاهى قباد و ظهور مزدك ، عمل ازدواج با محارم در ايران ، متداولنبوده و به قول آگاتياس ، اخيرا شيوع يافته است .

 

معنى و مفهوم خيتودت چيست ؟

((گرچه واژه خيتودت را چندين تن از استادان و خاورشناسان اروپائى به غلط، به معنى ازدواج با محارم گرفته اند، ديگران براى اين واژه ، معانى ديگرى چون خويشاوندى ، خويشى دادن ، جانبازى ، همبستگى و يگانگى نموده اند. گانگا، استاد مشهور پارسى ، در فرهنگ اوستائى خود، آن را به معنى فداكارى و جانبازى مى داند و دكتر اشپيگل آلمانى در ترجمه اوستا، اين كلمه را به معنى خويشاوندى گرفته و مى گويد: اين خويشى روحانى با اهورا مزدا است به طورى كه شخص خودش را با او يكى بداند.))

بنابراين ، حال كه اينواژه اوستايى را دانستيم ، معلوم مى شود كه به هيچ وجه اين كلمه معناىازدواج با محارم را ندارد. دكتر وست مى گويد: اين واژه در قسمت هاى قديمىاوستا يافت نمى شود و در قسمت هاى بعدى كه اين كلمه بكار رفته همه جا بهمعنى كار خوب و پر ثواب است .

بارى به هر روى با مطالعه قسمتهاى موجود اوستا، كه كتاب مذهبى زرتشتيان وسندى معتبر راجع به اعتقادات و سنن مزديسنان مى باشد، ما مى توانيم بهپارسيان اطمينان دهيم كه مساءله ازدواج با محارم در ميان زرتشتيان ، تهمتىبيش نيست . و از اينگونه نسبت هاى ناروا در اوراق تاريخ به اقوام و ملتهازياد آمده است ، كه از باب نمونه به بعضى از آنها اشاره مى كنيم :

– 1سيمون ، شخصيت آتنى از اينكه با خواهر ناتنى خود ازدواج كرد، مورد سرزنش مردم قرار نگرفت .

– 2دموتسن ، در ادعا نامه خود بر ضد اوليد، مى گويد: پدر بزرگ من با خواهر خود كه از يك پدر و مادر بودند ازداج كرد.

– 3اسكولياست ، مى گويد: در بين يونانيان قديم ازدواج با خواهر ناتنى منع قانونى نداشت .

– 4لنان ، مى گويد: اسپارتى ها، مى توانستند حتى با خواهران هم شير و يك پشت خود ازدواج كنند.

-5آدام مى گويد: ازدواج والدين با اولاد خود در بين يونانيان مرسوم بوده است .

– 6در عهد عتيق – تورات – آمده است : لوت (لوط) پيامبر در زمان كهولت اينعمل را انجام داده است ! بخوبى معلوم و روشن است كه اين تهمت دليل روشنى برتحريف تورات كنونى و بى اعتبارى آن مى باشد.

– 7در تاريخ هرودت آمده است : در مصر قديم ، ازدواج بين خواهر و برادر،عموميت داشته است و يهودى هاى مقيم اسكندريه اين مطلب را تاءئيد مى كنند.

– 8لويسن مى گويد: آسورى ها هم با نزديكان خود مزاوجت مى كردند.

– 9و اسميت مى گويد: در عربستان قديم ، اينگونه ازدواج ها، وجود داشته است .


“خلاصه اينكه در اوراق تاريخ ، مشابه اين گونه قضايا زياد نقل شده است . گرچه ما با نقل اين مطالب منظورمان اين نيست كه خداى ناكرده بخواهيم ملتىرا متهم كرده ، يا بدگوئى از قومى بنمائيم ، بلكه مقصود اين است كه ثابتكنيم كه اين تنها ما – زرتشتيان – نيستيم كه مورد بى لطفى قرار گرفته ايم ،بلكه اينگونه تهمت ها، به بسيارى از ملتهاى باستانى وارد شده است ، و هيچقومى نمى تواند از زبان و قلم بدخواهان ، در امان باشد”

* یاری نامه:

پاسخگوئى به اتهامات، دوگانه پرستى، آتش پرستى و ازدواج با محارم-موبد اردشیر آذرگشسب

 


بخش 4- افسانه ازدواج با محارم در ايران باستان (دکتر عليرضا شاهپور شهبازی)

 

دو هزار و پانصد سال است که مسئله ازدواج با محارم در میان ایرانیان باستان جدلها بر انگیخته و در تعبیر اوضاع حقوقی و اجتماعی نیاکان ما ابهاماتی پدید آورده است. گروهی با تکیه به متون تاریخی زناشویی ایرانیان کهن را با نزدیکترین کسانشان واقعیتی انکار ناپذیر می دانند و عده ای با توجه به اخلاق عالی ایرانیان پیشین و احترامی که به قانون و حقوق خانوادگی می گذاشته اند، چنان کاری را زادۀ اتهامات بیگانگان و سؤ تعبیر محققان می دانند و می کوشند پدران خود را از چنان (( اتهامی )) مبرا کنند. در تحقیق حاضر ما نخست تاریخچه ای از پژوهشهای پیشین به دست می دهیم، آنگاه شواهد کتبی را به دقت بر می رسیم، و سپس با توجه به چند مسئلۀ ناشناخته ثابت خواهیم کرد که:

1. ازدواج با محارم در ایران باستان روا نبوده است.

2. به رغم این ناروایی، چند مورد تاریخی از این گونه ازدواجها رخ داده است.

3. واژۀ خُوَئیت وَدَثَه (پهلوی:خوئیتوک دس) و صورت کتابی آن خوئیتودات که نخست معنی (( ازدواج با خویشاوندان)) می داده، بر اثر سؤ تعبیر واژه هایی که معادل (( دختر )) و (( خویش)) و (( خواهر )) بوده، به (( ازدواج با محارم )) تفسیر شده و مایة گمراهی ملا نقطه ایهای یونانی و رومی و ارمنی و مسیحی و اسلامی و حتی زرتشتی گردیده است.

 

یک: پژوهشهای پیشین

نخستین کسی که از میان اروپائیان به موضوع ازدواج با محارم در میان ایرانیان باستان پرداخت بارنَبی بِریسِن بود که در 1590م شرحی مبتنی بر نوشته های یونانیان و رومیان به دست داد ( رک. چاپ 1710،اشتراسبورگ، ص 158-157، 491 و بعد (چاپ نخستین به دست نیامد) ) از آن پس در تاریخهای فلسفه و دین و نیز در تاریخهای عمومی مطالب او با اضافاتی تکرار شد، تا اینکه توماس هاید در 1700م (تاریخ ادیان ایرانی، زیر فصل ازدواج) و ا.ه.آنکتیل دوپرون در 1771 (رک. کتاب زند- اوستا، ج3، فهرست، زیر واژه خوئیت ودثه) اشاراتی از متون ایرانی و عرب برای موضوع جستند و بدان افزودند. در 1820 که ی.گ.رُد نخستین کتاب تحقیقی را درباره سنن و عقاید دینی پارسیان و اقوام خویشاوند نوشت (کتاب روایات مقدس و مکاشفات دینی بلخیان قدیم، مادها، پارسیان و جز آن)، دیگر مسئلة ازدواج با محارم جزئی از بحثهای مربوط به عقاید ایرانیان شده بود. البته آدلف راپ و فردریخ اشپیگل کوشیدند که این موضوع را بر اساس دو فرضیه تعبیر کنند: یکی این که این کار فقط در میان نجبا و پادشاهان ایرانی و آن هم به دلیل اهتمام فوق العاده به حفظ پاکی خون و نگهداری میراث در خانواده انجام می گرفته است و دیگر این که اصل و اساس آن غیر آریایی و مربوط به مغان بومی بوده که به آریاییان رسیده است. ( دین و سنن ایرانیان، صفحات 110 تا 113؛ اشپیگل، باستان شناسی ایران، ج3، ص678 و بعد)

ویلهلم گایگر شواهد زرتشتی موضوع را دوباره بررسید ( تمدن ایرانیان شرقی باستان، ص245 و بعد) و مخصوصا یاد آور شد که یکی از قدیسان زرتشتی به نام ارداویراز افتخار می کرده است که هفت خواهر خود را به زنی داشته است. (ارداویراز پسری یگانه بوده است با هفت خواهر و از قدیسان زرتشتی به شمار می رفته ولی وجود تاریخی او ثابت شده نیست. درباره او پائین تر سخن خواهیم راند، رک. پانوشت) در همان زمان پیزی به شواهد مربوط به ازدواج با محارم در افسانه های حماسی ایران اشاره کرد ( موزئون، ج2، چاپ 1883، ص366 و بعد) و ر.فُن اِشتَکِل بِرگ تذکر داد ( چند کلمه درباره حماسه ایرانی ویس و رامین، نقل اینوسترانتسف از وی، تحقیقاتی درباره ساسانیان، ص193، یادداشت)که داستان ویس و رامین سرتاسر بر مبنای زناشویی ویس با برادرش ویرو استوار شده است. ( ویس و رامین، ص 4 تا 42، البته خواننده می داند که ویرو نابرادری ویس است. نیز رک، پانوشت)

این مقالات بر زرتشتیان بسیار گران آمد. نخست آن که دین زرتشتی چه در ایران و چه در هندوستان نه چنان ازدواجی را می شناخت، و نه بر آن صحه می گذاشت. به عقیده زرتشتیان خوئیت ودثه به معنی (( زناشویی با نزدیکان/خویشان )) است نه (( زناشویی با محارم )). به عبارت دیگر آنان هم از چنین مفهومی همان را می فهمیدند که ایرانیان مسلمان، یعنی ازدواج دختر عمو با پسر عمو، دختر خاله با پسر خاله و جز آن. به عقیده آنان (( ازدواج با محارم )) تهمت و افترایی زشت بود که نازرتشتیانِ بت پرست و یا یهودی و مسیحی و مسلمان به ایرانیان قدیم می زدند و بنیاد تاریخی نداشته است. به همین دلیل یکی از بزرگترین دانشمندان زرتشتی، دستور داراب پشوتن سنجانا به مخالفت با نظریة دانشمندان غربی پرداخت و در کار آنان خلل آورد. ( به ویژه در ترجمه خود از دینکرد،ص96. دستور سنجانا در ترجمه اش، در همه جای دینکرد، واژه و مطالب مربوط به خوئیتوک دس را طوری برگرانید که اصلا مفهوم ازدواج با محارم از آن بر نمی آمد: رک، اعتراض نیبرگ، راهنمای پهلوی، ج2، ص224 که می گوید فقط پس از چاپ عکسی دینکرد بود که این مسئله معلوم شد) این بود که فاصلترین پژوهنده متون پهلوی، ای. و. وِست، مقاله مفصلی به نام (( اندر معنی خوئیتوک دس )) نوشت ( این مقاله 42 صفحه ای اساس کار همه کسانی بوده است که بعدا در این زمینه کار کرده اند و همین جا اعلام می کنیم که مآخذ اصلی ما هم بوده است) و به صورت افزوده ای بر متون پهلوی، مجلد دوم (که شامل دادِستان دینیک و نامه های منوجهر می شد) به سال 1882 چاپ کرد.( متون پهلوی، ج2، ص389 تا 430) این مقاله همه جوانب موضوع را در بر نداشت و فقط جوابی بود که وست به دستور سنجانا می داد و برای این که این پاسخ را قانع کننده نماید کلیه مطالبی را که از کتب پهلوی و روایات زرتشتی می شناخت گرد آورد و تحقیقی چنان جامع به دست داد که هنوز کهنه نشده است. ( به رغم تمام اعتراضاتی که به این مقاله شده است، هر گاه به دیده انصاف بنگریم می بینیم که هدف وست اصلا و ابدا متهم کردن ایرانیان نبوده است و بر خلاف عده ای دیگر از غربیان و حتی شرقیان که از بستن اتهام ابایی ندارند و از خوار کردن اجداد خود لذت می برند، وست ذره ای از حقیقت جویی غافل نمانده است) اما دستور داراب پشوتن سنجانا هم ساکت ننشست و کتابی در رد مقاله وست نوشت که چون جنبه جدلی داشت توفیقی نیافت ( رسم موهوم زناشویی با محارم در ایران باستان، بمبئی،1888) بعد ها ردیة جمشید کاوَسجی کاتراک هم به همان سرنوشت دچار شد ( زناشویی در ایران باستان، بمبئی، 1965. اشکال بزرگ این اثر و نوشته های مشابه آن بی دقتی در ارجاعات و پیش آوردن تعبیرات موهوم و انکار نص صریح آیات و اسناد و روایات است، و کسی نمی تواند آنها را جدی گیرد و فقط به صرف این که دشمنان ایرانیان بدانان چنین اتهاماتی زده اند، شواهد را نادیده بگیرد و یا متون را به دلخواه خود تعبیر کند) در عوض دانشمندان غربی چون ه. هوبشمان- جیمز دارمستتر- ل. سی. کازارتلی- اِ. کوهن- امیل بِنوِنیست- فردیناند یوستی- کنستانتین اینوسترانتسف- ک. بارتولومه- آرتور کریستن سن- ث. و. کینگزمیل- ل. ه. گرای و اِ. کرنمان با ادغام منابع زرتشتی و پارسی نوین در شواهد غربی موضوع ازدواج با محارم در ایران باستان را قطعیتر کردند. (هوبشمان، در باب ازدواج با اقارب در میان ایرانیان، مجله شرق شناسی آلمان، دوره 43، سال 1889، ص308 تا 313- دارمستتر، به ویژه در ترجمه زند اوستا، ج1، ص126 تا 134- کوهن، در یادداشتی بر مقاله هوبشمان، همان مجله، ص618- کازارتلی، شواهد شرقی درباره خوئیتوک دس، مجله اسناد بابلی و شرقی، دوره چهارم، سال 1890، ص97 و بعد- کازارتلی، فلسفه دین مزدایی در زمان ساسانیان، ص156 تا 160- یوستی، تاریخ ایران در اساس فقه اللغه ایرانی،ج2، ص682- اینوسترانتسف، تحقیقاتی درباره ساسانیان، ص123 و بعد- بارتولومه، لغتنامه ایران کهن، ستون 1860- بارتولومه، زن در حقوق ساسانی، ترجمه، ص32 و 33- کریستن سن، ایران در زمان ساسانیان، فرانسوی 323، ترجمه ص 48 تا 347- کینگز میل، ازدواج و تدفین در میان پارسیان کهن، مجله آثنیئوم، سال 1902، ص 96 و بعد- گرای، ازدواج در ایران رسم زناشویی با محارم، دائره المعارف هیستینگز، جلد هشتم، 1915، ص 456 تا 459- کرنمان، ازدواج با خواهر در جهان قدیم، ص 17 تا 27. در اینجا باید تذکر دهیم که مراجع و سخنان مورخان قدیم یونانی و رومی را کارل کلمنت در کتاب زیر گرد آوری کرده است: carl clement,fontes historiae religionis persicae,Bonn,1920  )

در این میان دانشمند ایرانی علی اکبر مظاهری هم در کتاب خود به فرانسه فصل مشبعی را به این موضوع اختصاص داد ( در کتاب خانواده ایرانی در دوران پیش از اسلام، فرانسوی ص 117 و بعد، ترجمه، 118 تا 143) که بعد ها سعید نفیسی و دیگران از آن استفاده کردند (مخصوصا در مقالاتی که در مجله مهر بر ضد عقاید جمشید سروشیان نوشت و نیز در کتاب تاریخ اجتماعی ایران،ج1، تهران، 1342، ص35 تا 42 تکرار کرد بدون آن که مآخذ اصلی خود را یاد کند) از آن پس گاهگاهی تحقیقی در این باب شده است ولی کسی چیز تازه ای برای گفتن نیافته و به تکرار مکررات بسنده کرده اند ( از میان مقالاتی که شایسته ذکرند یکی نوشته فرای است به نام زنای با محارم زرتشتی. دیگری مقاله ای است از کلیما، درباره مشکل رسم زناشویی در ایران قدیم، سومی مقاله بسیار جالب اسپونر است: خویشاوندی و ازدواج ایرانی. و دیگر مقاله ای است پر از مطالب مربوط و نامربوط از بوچی. و مقاله حقوق خانواده از منصور شکی در دانشنامه ایرانی،ج9، ص184 تا 189).

ما در این مقاله چنین نخواهیم کرد، بلکه اول کلیه شواهد کتبی را بر حسب موضوع طبقه بندی می کنیم و اعتبار هر دسته را برمی رسیم و سپس علت تحول تعبیر خوئیت ودثه از (( ازدواج با خویشاوند )) به (( ازدواج با محارم )) را نشان می دهیم و سر انجام اشاره می کنیم که چنین تحولی خاصه ایرانیان باستان نبوده است.

:

دو: شواهد کتبی

منابع کتبی در مورد (( ازدواج با محارم )) در ایران باستان از لحاظ مآخذ روایتی و یا به عبارت دیگر منبع اسنادی به چندین گروه تقسیم می شود: یونانی، رومی، سریانی، مسلمان و زرتشتی. هرگاه فقط شواهد یونانی و رومی و سریانی و مسلمان را داشتیم، می توانستیم اصل موضوع را نتیجة اشتباه عمدی یا غیر عمدی نویسندگان نا آگاه بدانیم و با اَنگِ (( تهمت )) و (( افترا )) بر آنها مردودشان بشماریم، ولی حقیقت این است که شواهد زرتشتی برای این موضوع دست کمی از گواهیهای نازرتشتیان ندارد و به همین دلیل هیچ یک از گواهیها را نمی توان بدون منطق کنار گذاشت.

از نظر موضوع، شواهد کتبی را به سه دسته تقسیم می توان کرد. یک عده فقط سخن از (( ازدواج با محارم )) در میان این گروه و آن گروه می رانند و یا از محاسن (( خوئیت ودثه )) یاد می کنند. این (( کلی گوییها )) بیشترین گواهیهای کتبی را شامل می شوند. دسته دوم را می توان (( موارد تمثیلی و افسانه ای )) خواند و آن مشتمل است بر شواهد ازدواج با محارم در میان ایزدان و پهلوانان و شاهان کاملا افسانه ای، و هدف از بیان آنها، محسن جلوه دادن چنان رسمی بوده است. دسته سوم اختصاص دارد به شماری از افراد تاریخی که (( ازدواج با محارم )) بدانان نسبت داده شده است. در بررسی این سه دسته، تشخیص صحت روایات دو گروه اول و دوم مشکل است، اما در مورد گروه سوم می توان به نتایج منطقی رسید.

1. شواهد کلی

در این دسته کهنترین شاهد ما آنتیس ثِنِس ( حدود 444 تا 371 ق م ) است که می نویسد که آلکی بیادِس آتنی در پیروی از ایرانیان تا بدانجا رفت که (( مانند آنان با مادر و خواهر و دختر خود هماغوشی کرد)) ( به نقل از وی در آثنه، کتاب پنجم، بند 63). بعد از او گزانتوس لودیایی ( همزمان اردشیر دوم ) می نویسد: (( مغان با مادر خود می خوابند و اگر بخواهند با خواهر و دختر خود نیز چنین می کنند. به علاوه آزادانه در مورد همسران خود به اشتراک روی می آورند.)) ( به نقل از وی در کتاب کلِمِنت اسکندرانی، استرومتا، کتاب سوم، فصل 11، فقره 1).کتزیاس پزشک اردشیر دوم مدعی بوده است که (( ایرانیان با مادر خود آشکار رابطه جنسی می یابند)) ( به نقل ترتولیان از وی در اَپولوگیا، فصل 9، کلمنت، ص69 تا 70. هیچ یک از نوشته های کتزیاس در دست نیست و فقط تکه هایی از آنها را- آن هم به صورت اختیارات- می شناسیم، که همه آنها را فیلیکس یاکوبی به نحو بسیار شایسته ای گرد آوری و ارزیابی کرده است. رک. یاکوبی، قطعات پراکنده مورخان یونان، حلقه سوم، جلد c، ص416 تا 517). سوتیو که از 200 تا 150 ق م می زیسته است می گوید (( ایرانیان مرده را نمی سوزانند- چنان که رسم پسندیده در روم بوده- ولی شرم ندارند از این که با مادر و خواهر خود جفت آیند)) ( به نقل دیوژن لائرتی از وی در کتاب زندگانی فیلسوفان، ج1، بند7).کاتولوس حدود 84 تا 54 ق م بر (( دین ناپاک ایرانی )) خرده می گیرد که روا می دارد (( مغان از جفت شدن مادر و پسر به بار آیند)) ( اشعار، قطعه 90، به نقل فُکس-پِمبرتن، ص29). استرابو که از 63 ق م تا 19 م می زیست، می گوید (( در میان مغان زناشویی، حتی اگر با مادر هم باشد، پسند سنتهای نیاکان است)) ( جغرافیا، کتاب پانزدهم، فصل 20، بند 734. کمی پیشتر از این در 733 ، استرابو تاکید کرده بود که این گونه مطالب را وی خود به شخصه نمی داند بلکه مورخان دیگر گفته اند و این سخن به خوبی نشان می دهد که چگونه چیزی که نویسنده ای باب می کرده است، به تکرار دیگران به صورت نص تاریخی در می آمده است). فیلن اسکندرانی، که از 20 ق م تا 40 م زندگی کرد، آورده است که (( نجبای ایرانی با مادر خود زناشویی می کنند و پسرانی که از چنان ازدواجی به بار آمده باشند را بسیار ستوده و حتی- اگر خبر درست باشد- سزاوار شاهی می دانند)) ( در کتاب De Specialibus Legibus ، فصل سوم، بند 13). کنتوس کوریتوس رفوس حدود 70 م نوشته است که (( در میان ایرانیان رابطه جنسی با فرزندان (دختران) خود داشتن رواست.)) ( در تاریخ اسکندر، کتاب هشتم، بند2، فقره19). پلوتارک، که از 46 تا 120 م می زیست و گلچین مورخان و نویسندگان پیشین بود و کتب بسیاری درباره مردان نامی و نیز اخلاقیات (moralia) به جای گذارد، یک جا در مدح اسکندر می گوید که وی از جمله به ایرانیان یاد داد که به جای ازدواج با مادرانشان به آنها احترام بگذارند ( اندر فر اسکندر بزرگ، اخلاقیات: ج1، فصل5، بندc328). و در جایی دیگر می نویسد که پروشات ( پُر از شادی؛ صورت ایرانی پرسیانیس است.)مادر اردشیر دوم پسر خود را واداشت تا با دخترش استاتیرا ازدواج کند و اعتنایی به عقاید و رسوم یونانیان نداشته باشد ( زندگانی اردشیر، بند 23، ظاهرا از روی تاریخ کتزیاس). این توضیح اخیر بسیار شگفت انگیز است و ما به آن باز خواهیم گشت. سکستوس ایمپریکوس، که در سده دوم میلادی می زیست، نوشته است که ازدواج با مادر در میان ایرانیان رواست ( در کتاب Pyrrhonis Hypotyposes، فصل سوم، بند 205، به نقل از فُکس- پمبرتن، ص76). لوکیان 120 تا 180 م و بطلمیوس حدود 100 تا 178 م هم از روا بودن ازدواج با محارم سخن رانده اند ( لوکیان، فرزالیا، Pharsalia، ج8، بند 48؛ بطلمیوس، رسایل چهارگانه، Tetrabiblon، ج2، ص17، به نقل از فکس- پمبرتن، ص62). مینوسیوس فلیکس حدود 120 میلادی هم روا بودن ازدواج با مادر را متذکر می شود ( اکتاویوس، بند 31. کلمنت، ص7 تا 56). و تاتیان حدود 170 م نیز محسن بودن آن را تذکر می دهد ( خطابه ای به یونانیان، ج1، ص28). کلمنت اسکندرانی می نویسد: (( پسران ایرانی تا بزرگ می شوند به آتش شهوت خود همچون گراز وحشی تسلیم می شوند و با مادر و خواهر و زنان خود می خوابند و از صیغه های بی شمار هم نمی گذرند.)) ( به نقل فکس- پمبرتن، ص72 و 73). باردیسانی ( بردیسان) حدود 154 تا 233م گفته است: (( رسم مردان ایرانی این بود که با مادر و خواهر و دختر خود ازدواج کنند. این سنت مخصوص مغان ایرانی نبود بلکه همه آنانی هم که در خارج می زیستند، مثل مغان ماد، مصر، فریژیه و غالاطیه، به همین راه می رفتند.)) ( به نقل یوزی بیوس از وی. رک، کلمنت، ص69). دیوژن معروف هم که در زمان اردشیر پاپکان در اسکندریه می زیست، ادعای سوتیو را بازگفته است ( زندگی فیلسوفان، ترجمه هیکز، ج1، ص9).اُریگن در همان دوران از (( قانون ایرانی که ازدواج مادر با پسر و پدر با دختر را روا می دارد )) سخن رانده است، و می گوید از کلسوس حدود 170م در شگفتم که با ذکر این قانون، ایرانیان را نژادی صاحب الهام می داند ( رد بر کلسوس، ج5، فصل27، بند 597؛ ج6، فصل 80، بند 693) ( این گفته خود نشانی از تعصب نژادی را به همراه دارد که اریگن در گفتارش نشان داده). کلمنت دروغین که از 350 تا 400م می زیسته است می گوید: (( میان ایرانیان رسم است که خواهر و دختر را به زنی بستانند )) و می افزاید عده ای از مغان ایران به نواحی دیگر مثل خراسان، ماد و مصر و فریژیه و غالاطیه رفته اند و اخلاف آنان هنوز این رسم را نگه داشته اند و آن را چون میراثی به بازماندگانشان می سپارند ( در Recognitions، ج9، فصل 20 و 21. به نقل فکس- پمبرتن، ص91). همین مطلب را به طور کلی تر و سر بسته تر بازیل 330 تا 379م هم آورده است ( نامه ها، 258. به نقل کلمنت، ص86 از آن). جان کریسُستُم که در 407 مرد، هم از جفت آمدن ایرانیان با مادر و خواهر خود یاد کرده است ( رساله مجعول منسوب به سٍث، Liber apocryphus nomine Seth، ستون638. به نقل فکس- پمبرتن، ص98). ارمیا ( جروم ) قدیس که از 348 تا 420م می زیست، ادعا کرده است که برخی (( ملل قوی و رقیب رومیان، یعنی پارسیان و مادها و هندوان و حبشیان، با مادران و مادر بزرگان و دختران و دختر زادگانشان می خسبند.)) ( رد بر ژوینیان، Adversus Jouinianus، کتاب دوم، بند7. به نقل کلمنت، ص88). تئودوره 393 تا 457م گفته است: (( پیشترها که پارسیان به سنت زَرَدَش ( زرتشت) می رفتند، جفت شدن با مادر و خواهر و حتی دختر را روا می دانستند، اما اکنون که به سنت ماهیگیر- حواری مسیح- در آمده اند، این قوانین زردش را دور انداخته اند.)) ( مواعظ، ج9، ص33. به نقل فکس- پمبرتن، ص104). بعد از اینها کسی که بیش از همه در این باره سخن گفته است آگاثیاس مورخ رومی معاصر انوشیروان دادگر است. وی با تاریخ و فرهنگ ایران بسیار آشنایی داشت و خلاصه ای هم از کتاب خداینامه یا تاریخ رسمی دوره ساسانی بر مبنای ترجمه ای که یکی از دوستانش از آن کتاب کرده بود، به دست داد که از مهمترین منابع دوره ساسانی محسوب می شود ( رک. ع. شاپور شهبازی، خلاصه ای از خداینامه در یک روایت یونانی، سخنواره: مجموعه مقالات به یاد دکتر پرویز ناتل خانلری). آگاثیاس درباره ازدواج ایرانیان می نویسد(آگاثیاس، تاریخ، کتاب دوم، بند 24) : (( مردم عهد باستانی آن نواحی (مقصود ایالات ایران است) بر عقایدی که امروز دارند نبودند، نه در مورد مراسم (دخمه نشینی) مردگان و نه در مورد سنت غیر متعارف ازدواج. پارسیان امروز رسم بسیار شرم آوری دارند، نه تنها بی هیچ ننگی با خواهر و زادگان برادر و خواهر خود جفت می آیند، بلکه حتی پدر با دختر می خوابد و از این هم بدتر… پسر هم با مادر می خسبد. این که این هم بدعتی نوین است از این قصه بر می آید که نِنیاس مادرش… سمیرامیس را که به او نظر داشت… از نفرت بکشت. اگر این رسم را قانون قبول می داشت، به نظرم ننیاس هرگز چنان کار فجیعی نمی کرد… می گویند که اردشیر پسر داریوش هم بدین بلا دچار آمد چون مادرش پروشات می خواست با او بخوابد. اردشیر به کشتن او دست نزد، اما او را به خشم و نفرت از خود راند چنان که گفتی آن آرزو نه درست بود و نه مرسوم جامعه انسانی. ولی پارسیان امروزی تقریبا همه رسوم گذشتگان را خوار می دارند و ندیده می گیرند و رسوم جدیدی در پیش گرفته اند که فقط بدعت ناباب می توان نامید و در این فریب تعلیمات زردشت پسر اهورامزدا را خورده اند(خواننده خود میزان فهم واقعی آگاثیاس با داشتن آشنایی زیاد، را از مسائل دینی ایران از این دروغ آشکار در می تواند یافت. در هیچ یک از زمانها و در میان هیچ یک از بهدینان زرتشت پسر اهورامزدا خوانده نشده است).

از این گواهی آگاثیاس بر می آید که ازدواج با محارم بدعت شمرده می شده است. بعد از او هر کس چیزی گفته تکرار مطلب است به غیر از این سخن فوتیوس بیزانسی، که در سده نهم می زیسته است، و به نقل از کتزیاس گفته یکی از نجبای پارسی زمان داریوش دوم با خواهر خود ازدواج کرده بود ( اختیارات، Bibliotheca، فصل72، بند 54 : تری تخمه، Teritouchmes، برادر زن اردشیر دوم و داماد داریوش دوم، خواهری داشت از سوی پدر، روشنک نام، که زیباروی بود و در کمانوری چیره دست و در ژوبین اندازی ماهر. تری تخمه بر وی دل باخت و با او بخفت و از امستریس خواهر اردشیر جدا شد). در اینجا باید شواهد ارمنی را هم ذکر کنیم که بیشتر مربوط اند به افسانه زروان که با وصلت با محارم ارتباط حقیقی ندارد اما آن را نمونه چنان ازدواجی گرفته اند ( کلیه این شواهد را زهنر در کتاب زروان با متن و ترجمه و تفسیر به دست داده است). و نیز الیشه مورخ ارمنی گفته است یزدگرد دوم ضمن فرمانهایی به ارمنیان در رعایت دین مزدایی ازدواج با محارم را هم توصیه کرد ( Elishe,History of Vardan and the Armenian War,tr.R.w.Thomson,London,1982,pp.103-104 ).

درست در اواخر دوره ساسانی است که شواهد سریانی هم به اسناد ما اضافه می شود. بیشتر آنها در کتب قوانین مسیحیان ایرانی آمده است. مثلا در قانون نامه عیشوع بخت، مطران فارس، که در دوره خسرو پرویز نگاشته شده بوده و بعد اصلاح گردیده است می خوانیم که (( ازدواج با محارم شنیع است. حتی پیروان زرتشت هم با اکراه به چنان پیوندی تن در می دهند، و معمولا حرص مرد او را وا می دارد که برای گرفتن ارثیه خواهر و یا مادر با او چنان کند.)) ( طبع زاخائو در قانون نامه های سریانی، ج3، ص1 تا 201، به ویژه ص33 و بعد،97). قانون نامه مارآبا، که در آخر دوره ساسانی نوشته آمده است، هم ازدواج با محارم و همچنین ازدواج مردی با زن برادر مرده اش را روا نمی داند ( طبع زاخائو، همانجا، ص255 تا 285 به ویژه ص 261، 265 و بعد). آباء مسیحی تا مدتی می گذاشتند ایرانیانی که مسیحی شده بودند همسران خود را که به طریقة (( ازدواج با محارم )) گرفته بودند، نگه دارند، اما مارآبا بر این شیوه تاخت و این گونه نو مسیحیان را به ترک همسران خویش وادار ساخت ( کتاب انجمنهای دینی، Dus Buch der Synhados، طبع براون، ص93 و بعد؛ بیدیان، Bedijan، تاریخ مارجبلها، ص 206 و بعد از آن و ص 254 و ص 282؛ زاخائو، همانجا، ص22 تا 27، 31 تا 35، 365 تا 368). اما آن رسم بر نیفتاد و تیموتة اول، از آباء مسیحی در دوره اسلامی، مسیحیان نسطوری را برای پیروی از آن نکوهش می کند ( براون، همانجا، ص131).بعد از اسلام، نویسندگان تاریخ و سنت، گاهگاهی به ایرانیان قدیم حمله کرده اند که با خواهر و مادر و دختر خود ازدواج می کرده اند ( اینوسترانتسف، مظاهری، کریستن سن و دیگران این موارد را از طبری، مسعودی، بیرونی و شهرستانی و غیره اخذ و تفسیر کرده اند). و حتی در فقه مواردی در ارث و ازدواج به این مسائل اختصاص دارد ( رشید یاسمی، یادداشت بر ترجمه ایران در زمان ساسانیان، ص 349: وجه دوم). مثلا (( ارث المجوس )) در مورد میراث بردن یا نبردن فرزندانی است که از ازدواج با محارم به وجود آمده اند. شواهد کتب اسلامی به قدری است که خود مقالتی جداگانه می خواهد اما چون همه آن مربوط است به انتساب به دوره قدیم و حتی یک مورد هم از دوره معاصر در آنها نیست، بازگفتنشان سودی ندارد. فقط یادآور می شویم که شیخ طوسی و شیخ مفید (( روایت کرده اند که شخصی در نزد امام صادق زبان به دشنام مجوس می گشاید که آنان با ( محارم ) خود ازدواج می کرده اند. امام وی را از دشنام گویی منع می کند و به وی می گوید: آیا نمی دانی که این امر در نزد مجوس نکاح است؟ هر قومی میان نکاح و زنا تفاوت می نهد و نکاح هر گونه باشد، تا زمانی که مردم ملزم به حفظ عقد و پیمان خود هستند، جائز است.)) ( همانجا و نیز ناصرالدین شاه حسینی، ترجمه زن در حقوق ساسانی از بارتولومه، ص ز و ص ژ).

همچنانکه پیشتر گفتیم، هر گاه فقط این شواهد یونانی و رومی و سریانی و اسلامی را داشتیم، می توانستیم بگوییم اینها همه تهمت و افتراست. اما متونی داریم که در درجه اول اهمیت برای دین و آداب زرتشتی بوده و درست در همین متون، شواهد زیادی از ازدواج با محارم می یابیم. نخست باید دانست که کل قضیه بر سر واژه اوستایی (( خوئیت ودثه )) می چرخد که در پهلوی خوئیتوک دس ( و گاهی هم خوئیتوک دات نوشته می شده و خُوی دودَ می خوانده اند) ( بارتولومه، لغت نامه ایران کهن، ستون 1860؛ نیبرگ، راهنمای پهلوی، ج2، ص224؛ وست، متون پهلوی، ج2، ص390). اگر آن را تجزیه کنیم می شود: (( خوئی تو یعنی ( خویش، وابسته ) ( بارتولومه، 1858، توجه می دهد که ،خویش، با طبقات اجتماعی ایران رابطه داشته است یعنی این ،خویش، بیشتر برای ،خویشان نجبا، به کار می رفته است) و ودثه یعنی ( زناشویی ) ( برخی از زرتشتیان البته این معنی را نمی پذیرند و چیزهایی شبیه ، کار نیک، و ، عملی خیر که با خدا رابطه می دهد، پیشنهاد می کنند که اساسی ندارد) (بسنجید با وَذو = زن ) و بر روی هم (( زناشویی با وابستگان )) یا (( ازدواج با خویشان/ نزدیکان )) معنی می دهد ( با آنکه خود این واژه در زبان فارسی کنونی رایج نیست، اگر می خواستیم به قیاس، همسنگ دقیقی برای آن قرار دهیم می بایست چیزی شبیه – خویش دودگی- بنویسیم و از آن – افزودن بر خویشان از طریق بستگی زناشویی – اراده کنیم). اما شواهد کتبی که آوردیم و به ویژه آنچه از کتب زرتشتی خواهیم آورد، باعث شده است که این واژه را (( ازدواج با محارم )) ترجمه کنند.

مهم این است که واژه خوئیت ودثه در اوستای اصیل یاد نشده است. در گاثاها که سروده خود زرتشت است ، واژه خویتو، یعنی خود/خویش، مذکور است اما از خویتو ودثه ذکری نیست ( وست، متون پهلوی، ج2، ص390 و 391). البته تاریخ تدوین بخشهای اوستا مشخص نیست. گاثاها را ما متعلق به کمی پیش از یک هزار سال پیش از میلاد می دانیم، و بعد به یسنای هَپتَن می رسیم که امروز معتقدند که آن هم از خود زرتشت است ( بویس، دین زرتشتی، ص20، 32 و 33، 62 و 63، 88 با مراجع. البته لازم به ذکر است مورد یاد شده هنوز اثبات نشده). و سپس یشتهای کهن  چون مهر یشت، آبان یشت و زامیاد یشت  هائیتی را داریم که شاید در دوره هخامنشی در آنها دست برده باشند ولی به هر حال در این جایها هم از خوئیت ودثه خبری نمی بینیم. نخستین جایی که این واژه حقوقی یاد شده است در یسنای سیزدهم، بند 28 است که می گوید ( وست، متون پهلوی، ج2، ص391) : (( من… خوئیت ودثه مقدس را می ستایم که برترین و بهترین و نیکوترین چیزی است که موجود است و موجود خواهد بود، که اهورایی است و زرتشتی. )) همین مطلب در ویسپرد، سوم، بند 18؛ گاه چهارم، بند 8 و ویشتاسپ یشت، بند 17 بدین صورت آمده است که مردانی که خوئیت ودثه می کنند، با جوانانی که بهترین و خردمندترین هستند به یک جا می آیند.

چنان که وست می گوید: (( در هیچ یک از این عبارات چیزی منظور و طبیعت چنان کار نیکو را بنمایاند، نمی بینیم.)) ( وست، همانجا). جای دیگری که خوئیت ودثه یاد شده است در بندهای 35 و 36 فصل هشتم وندیداد ( وی دیو دات)( یعنی قانون ضد دیوان: کلمه وندیداد تلفظ نادرست این نام است.) است که توصیه می کند: (( مرده کشان پس از انجام وظیفه باید سر و تن را با شاش گاو و ورزاو بشویند و از شاش کسی استفاده نکنند مگر این که مال مرد و یا زنِ خوئیت ودثه کرده باشد.)) باز می بینیم که در اینجا هم مفهوم واقعی واژه روشن نیست و تنها مسلم می کند که هم مرد می توانسته است آن (( کار نیک )) را بکند و هم زن ( همانجا). از این شواهد پیداست که مفسران پهلویِ این متون اوستایی هم هیچ منظور خاصی از (( کار نیک )) مذکور در آنها در نیافته اند. اما وقتی مفسر اوستایی بند 4 یسنای 44 را بیان می کند دیگر جایی برای تردید باقی نمی ماند. اینک ترجمه این فقره اوستایی به اضافه تفسیر روحانی پهلوی دان که ما در میان پرانتز گذاشته ایم و با حرف درشت تر مشخص کرده ایم ( به نقل از وست، همان منبع، ص392 تا 394. در مورد توضیحات اضافی، رک. همانجا، ص392، یادداشت 3) :

چنین اندر همه جهان می سرایم: آنچه ( که او که اهورامزداست از آن خود کرد ) خوب ( خوئیتوک-دس) (است). به یاری راستی اهورامزدا می داند که این یکی ( یعنی اسپندارمذ- که در افسانه ها دختر اهورمزدا خوانده شده- آن همبه تعبیری شاعرانه، چنانکه در پایین یاد خواهیم کرد.) را آفرید ( که خوئیتوک دس انجام دهد ). و از راه پدری بود که بِه مَنِش (وهومن) به دست او پروریده شد ( یعنی به خاطر پیروی از طبیعت نیک آفریدگان، خوئیتوک دس به دست او انجام شد.) از این روست که وی، که دختر اوست، کار درست می کند اسپندارمذ ( که بسیار نیک اندیش است)( یعنی وی از خوئیتوک دس روی نگرداند). وی فریفته نشد ( یعنی وی از خوئیتوک دس سر باز نزد چونکه ) همه چیز را می بیند ( یعنی آنچه را ) که از آن اهورمزداست ( به عبارت دیگر: از راهِ دین اهورمزدا وی به همه وظایف و قوانین می رسد).

همچنان که وست خاطر نشان کرده است: (( کلیه اشارات این قطعه به خوئیتوک دس اضافاتِ مترجمان پهلوی است که می خواسته اند آن عمل را توصیه کنند، والا هیچ چیزی از آن در متن اوستایی نیست. فقط این اضافات مبین آن است که مترجمان پهلوی از خوئیتوک دس مفهوم ازدواج پدر و دختر را فهمیده بوده اند.)) ( وست، همان منبع، ص393 و 394). بی اعتباری این گونه مفسران و مترجمان ملا نقطه ای از اینجا پیداست که به گفته بعضی از آنان بخشی از اوستا که (( دوباسروگد نسک )) ( لازم به توضیح است که در دینکرد، جایی که خلاصه نسکها را دارد از چنین نسکی نشان نیست.) نام داشته، پر بوده است از جزئیاتی درباره خوئیتوک دس. اما خوشبختانه خلاصه این نسک در کتاب دادستان دینیک، 94، بندهای 1 تا 11 موجود است و در آن کوچکترین اشاره ای به خوئیتوک دس نمی بینیم ( وست، همان منبع، ص394). اینک می پردازیم به شواهد دیگر. کرتیر موبد بزرگ زمان بهرام دوم می گوید که از جمله کارهایی که در سرتاسر جهان مزدایی برای پیشرفت دین مزدایی کرد یکی هم انجام دادن (( بسیاری خوئیتوک دسها در همه جا بود.)) ( از ترجمه بَک، کتیبه های دولتی ساسانی، ص433). در کتاب دینکرد چندین بار از خوئیتوک دس یاد شده است ولی در آنجا هم مثل سخن کرتیر، مطلب کلی است و به عنوان کار مهم نیکویی توصیه شده است ( وست، همان منبع، ص 394 و بعد). در سه فقره این طور می نماید که مفهوم (( ازدواج با محارم )) بیان گشته است. یکی در دینکرد، کتاب نهم، فصل 41، بند 27، است که به نقل از بند هیجدهم وَرَشتمانسَر نسک اوستا ( که گم شده ) آمده است: (( برادری و خواهری را به آرزوی زناشویی بر می انگیزند تا با هماهنگی خوئیتوک دس انجام دهند.)) ( همان منبع، ص 395. خلاصه این نسک در دینکرد هشتم، فصل سوم، بند 1 آمده است: وست، متون پهلوی، ج4، ص12، و خلاصه بسیار مفصلی از آن در دینکرد نهم، فصل 24 تا 46 آمده است- وست، همان منبع، ص226 تا 303- و مطلب مذکور در فرگرد هیجدهم- همان منبع، ص284 و بعد- یافت می شود). در اینجا البته گفته نشده است که آن دو با هم خوئیتوک دس کنند، بلکه (( به همراه هم، با هماهنگی )) و معنی مشخص نیست.

دوم در دینکرد، کتاب نهم، فرگرد 40، به نقل از فرگرد 14 بغ نسک ( که آن هم از میان رفته است) توضیحات مفصلی آمده بوده است که خلاصه آن بدین گونه می شود ( خلاصه بغ نسک در دینکرد نهم- متون پهلوی، ج4، ص311 تا 397- فصول 47 تا 59 ، مانده است. فرگرد 14 در همان کتاب، بند 60- متون پهلوی، ج4، ص364 و بعد- آمده است) :

هر آنچه به ازدیاد نسل بینجامد نیکوست چنان که خوئیتوک دس ستوده است. پدری کردن وظیفه ای والاست، و از خود و به خود افزودن شیوه درست ازدیاد نسل است، و این خوئیتوک دس است و او که شیوه درست ازدیاد نسل را رعایت می کند خوئیتوک دس را ستوده است. تجربه نشان می دهد که از نسلهای خوب زادگان خوبتری به بار می آیند یعنی با رعایت دائم خوئیتوک دس نسلها بهتر می شود. این مطلب را به نحو دیگری می توانیم بگوییم، اسپندارمذ را در رتبه دختری اهورمزدا می دانند چرا که خرد این یکی (اهورمزدا) مشتمل بر همه ((اندیشه بجا)) (آرمئیتی) می شود. بر این اساس خرد و آرمئیتی هر دو در درون اهورمزدا و اسپندارمذند، یعنی خرد از آن اهورمزداست و آرمئیتی از آن اسپندارمذ، و (( اندیشه بجا)) (آرمئیتی) نتیجه خرد است درست مثل این که اسپندارمذ زاده اهورمزدا باشد. و این اظهار صریحی است بر اینکه در نظر کسی که خرد را با آرمئیتی رابطه می دهد، به اسپندارمذ باید به عنوان دختر اهورمزدا نگریست.

همچنانکه وست متذکر شده است این اظهار نظر هم تمثیلی است و در آن از خوئیتوک دس (( زناشویی با خویشاوندان )) فهمیده می شده است و معلوم نیست که اشاره تکمیلی آن به رابطه پدری و دختری اهورمزدا و اسپندارمذ متضمن صراحت بر ازدواج آن دو می بوده است ( وست، متون پهلوی، ج2، ص396).

 

 

 

سومین تذکار دینکرد از فرگرد 21، بغ نسک برداشته شده است که در آغاز به نظر وست (( دختری را به ازدواج پدری در می آورد چنان که زنی را به مردی دیگر می دهند)) معنی می داد و صراحت بر رسم خوئیتوک دس به معنی (( ازدواج با محارم )) می کرد ( همان منبع، ص397). اما در ترجمه خود دینکرد متوجه شد که معنی این فقره با ازدواج رابطه ای ندارد و آن را چنین ترجمه کرد: (( وی دخترش را از راه دختری به ضمانت پدرانة شخصی می سپارد که وی آن دختر را احترامِ به پدر می آموزد.)) ( متون پهلوی، ج4، ص382). این مطلب را بسیاری از محققان در نیافته اند و بر ترجمه اولی وست تکیه کرده اند و به راه اشتباه افتاده اند.

به غیر از این موارد، در ارداویرازنامه آمده است که ارداویراز هر هفت خواهر خود را به زنی داشت و در معراج خود کسانی را دید که عمل خوئیتوک دس کرده بودند و مقام عالی روحانی یافته بودند ( متن پهلوی و ترجمه های متعدد از آن در دویست سال گذشته بارها چاپ شده است. مطالب اصلی آن را وست در متون پهلوی، ج2، ص397 و 398 آورد و این موضوع جالب را هم افزود: مگر این بیشتر تعجب آور است از داستان زنی که پشت سر هم با هفت برادر ازدواج کرد و در انجیل مارک- دوازده، آیات 20 تا 22- و لوقا- بیست، آیات 29 تا 32- از آن یاد کرده اند؟ به هر تقدیر داستان معراج ارداویراز از رایجترین و مقبولترین قصه های زرتشتی است و به زبانهای بسیاری ترجمه و حداقل چهار بار به فارسی برگردانیده شده است. ترجمه قدیمی آن به شعر هم موجود است که دستور کیخسرو جاماسپجی جاماسپ آسا در بمبئی به همراه متن پهلوی و ترجمه گجراتی در 1902 چاپ کرد. اما در این ترجمه از خوئیتوک دس به معنی زناشویی با اقوام یاد شده است). همچنین در مینوی خرد می خوانیم که خوئیتوک دس از جمله کارهای بسیار ستوده است ( وست، متون پهلوی، ج2، ص398 و بعد). و در بهمن یشت می خوانیم که حتی در دوره پر آشوب تسلط بیگانگان هم (( مرد راستین سنت دینی خوئیتوک دس را در خاندان خود پایدار می دارد.)) ( همان منبع، ص399). در فصل 195 کتاب سوم دینکرد آمده است که خوئیتوک دس گناهان را پاک می کند و تیرگی را می زداید ( همان منبع، ص410 و بعد). و در فصل 287 همان کتاب مزایای حسنه چنان عملی شرح داده شده است ( همان منبع، ص411). در فصلی از کتاب ششم دینکرد از قول روحانیان باستانی آمده است که خوئیتوک دس چون رعایت نشود تاریکی افزون گردد ( همانجا).در هفتمین کتاب دینکرد از اوستا نقل می کند که مَشی یه و مشی یانه ( زن و مرد نخستین که نامشان را به صورتهای مختلف نوشته اند.) که به اراده اهورمزدا از تخمه گیومرت به بار آمده بودند ( همان منبع، ص411 و 412)طاعات خوب انجام دادند و من جمله خوئیتوک دس کردند و به ازدیاد نسل پرداختند. در همان کتاب از قول زرتشت می آورد که از میان کارهای نیک خوئیتوک دس از همه بیشتر زداینده تاریکی و اهریمنی است و باید با تشریفات و به دست روحانیان بزرگ انجام پذیرد ( همان منبع، ص412 و بعد) و وقتی خود زرتشت چنان امری را توصیه می کرد بسیاری بر آشفتند و بر او تاختند و توصیه اینکه بهترین نوع آن میان (( پدر و دختر، و پسر و آن که او را زاده است، و خواهر و برادر است)) را مردود شمردند ( خواننده دقیقا توجه کند به این اعتراض بهدینان بر ضد فتوایی ناپذیرفتنی). در اینجا هم خوئیتوک دس دقیقا معنی (( ازدواج با محارم )) را دارد و جای بحث در آن نیست، فقط باید توجه کرد که: دینکرد آن را به صورت سنتی که (( در زمان باستان آورده اند)) بیان می کند نه به صورت طاعتی مرسوم. در دادستان دینیک ( فصل 37، بند 82؛ فصل 64، بند 6؛ فصل 65، بند 2؛ فصل 77، بند 4 و 5) به ازدواج مشی یه و مشی یانه از طریق خوئیتوک دس ( برادر و خواهر ) اشاره شده است ( وست، متون پهلوی، ج2، ص414. تفصیل آن را بعد خواهیم دید). و در فصل 27، بند 6و 7 و فصل 28، بند 19 آمده است که خوئیتوک دس (به طور کلی ) باید تا آخر جهان پایدار ماند چون ترویج آن نزد دیگران مایه بخشایش گرانترین گناهان خواهد بود ( همانجا). در کتاب شایست نی شایست می خوانیم که یکی از آباء زرتشتی به نام نَرسِه مهر برزین سه جمله نیک گفته بوده است یکی این که (( خوئیتوک دس اعدامی را نجات می تواند داد.)) ( طبع تاوادیا، ص113- فصل هشتم، بند 18- ). و در گزیده های زادسپرم آمده است که خوئیتوک دس یکی از سه توصیه زرتشت به پیروان خود بوده است ( فصل 23، بند 13- وست، متون پهلوی، پنجم، ص166). در دادستان دینیک می خوانیم که ترتیب دادن خوئیتوک دس کاری بسیار نیکوست و از آن است که پیشرفت کامل در این جهان میسر می شود ( رک. وست، متون پهلوی، ج2، ص414، برای مراجع). با همه این شواهد اگر دو گواهی بعدی را نداشتیم، باز می توانستیم همه اینها را این گونه تفسیر کنیم که: بسیار خوب، خوئیتوک دس، به معنی ازدواج با خویشاوندان هم که باشد، عملی بسیار ستوده است و برای پایداری جامعه ایرانی بسیار اساسی. اما با دو شاهدی که خواهیم آورد، هیچ شکی نمی ماند که مقصود جامع دینکرد سوم و هیمیت اَشَه وهیشتان (یعنی امید پسر اشو وهشت) از اصطلاح خوئیتوک دس (( ازدواج با محارم )) می بوده است. اینک شاهد اول از کتاب دینکرد سوم، بند 82 ( به نقل از وست، متون پهلوی، ج2، ص399 تا 410) : در اینجا یکی از موبدان با خاخامی یهودی درباره محسنات خوئیتوک دس جدل می کند ( در ترجمه دستور پشوتن سنجانا این فصل را بند 80 نوشته، و ترجمه او با ترجمه وست نمی خواند.) ( بسنجید با یادداشت وست، همان منبع، ص399، حاشیه 4، و توضیح نیبرگ، راهنمای پهلوی، ج2، ص244).ترجمه های دیگری هم از این فصل کرده اند ( مثلا ترجمه دمناس، de Menasce، در کتاب سوم دینکرد، ص85 و بعد. سعید نفیسی- منبع یاد شده در پانوشت 19- هم این فصل را به صورت گلچین و مخدوش آورده است).

ما از وست پیروی می کنیم ( ولی از زواید چشم می پوشیم): اندرحمله سختی که یک یهودی به مغی کرد به واسطه رسم خوئیتوک دس، و پاسخی که آن روحانی از روی منابع دینی مزدایی به وی داد.

بدان که… خوئیتوک دس همیاری و کمک مشترک مردم به یکدیگر است. خوئیتوک دس نامی است که (( از خود دادن )) (خویش دهشنه) می باشد، و مقام (گاه) آن در این است که رابطه ای بسیار استوار میان نژاد خویش و همنوعان خود از راه نگهداری و پایدار کردن نفوذ مقدسات به بار می آورد که طبق اسناد عبارت است از پیوند میان مردان و زنان از میان نژاد خویش و به منظور آمادگی و پیوستن به رستاخیز عالم. آن پیوند اتحاد، اگر بخواهیم بسیار روشنتر بگوییم، میان تعداد بیشماری از نژادهای خویشاوند انجام می گیرد یا به صورت پیوند با خویشان ( نبانزدیشتانو) و در میان خویشان، و یا با خویشان نزدیک ( نزدپدوندانو). و در نظر من از همه کاملتر پیوند سه گروه خویشان نزدیکتر ( نزدپدونتر ) است یعنی پدر و دختر، و پسر و بوردارِ (زاینده) ( به جای مادر آمده است و امروز در اصطلاح باردار یعنی آبستن مانده است) او، و برادر و خواهر.

( در اینجا موبد برای توضیح مطلب سخنان موبد بزرگی را نقل می کند که داستان آفرینش و آدم نخستین را شامل است: آفریدگار، سازنده همه چیز و همه کس است و زمین- اسپندارمذ- ساخته اوست و چون بالطبع مؤنث است دختر او محسوب می شود و از او ، زنده میرای گویا، (گیومرتن) را آفرید که از تخمه او همه مردم تا روز رستاخیز بار می آیند.)

بدین سان است که چون یاری (آفریدگار که) پدر (است) از دختر (اسپندارمذ) فرزندی بار آورده است، این را می گویند خوئیتوک دس. باز در اسناد دینی آمده است که چون گیومرت از جهان می رفت، منی او بر روی زمین، یعنی اسپندارمذ، که مادر خود او محسوب می شد، افتاد و از پیوند آن دو، مشی یه و مشی یانه چنان که طبیعت آفریدگان است به آرزوی زاد و ولد افتادند و با هم جفت آمدند، این را خوئیتوک دس برادر و خواهر گویند. و بسیاری جفتهای دیگر از آنان به بار آمدند و هر جفتی همواره زن و مرد شدند، و همه مردمانی که تا کنون بوده اند، و اکنون هستند و در آینده خواهند بود، همه زاده خوئیتوک دس اند. از اینجاست که آن را قانون توصیه می کند، و هر جا آن انجام می شود نتیجه اش ازدیاد نسل آنجاست. و می گویم که دیوان دشمنان مردم اند و نابودیشان را خواستن از طریق خوئیتوک دس به ثمر می رسد ( چه این کار مایه آبادانی و تندرستی و افزونی است و دیوان را تنگی و خواری و ناتوانی می آورد.) و می گویم هر چه فرزندان از نظر تخمه و نژاد به اصل خود نزدیکتر باشند خوش اندامی و تناوری و خردمندی و خوش اخلاقی و آزرم داری و برتری هنرها و تواناییها و دیگر خصایص در آنها بیشتر است و از آنها بیشتر سهم می برند و رضایت بیشتر دارند ( در اینجا موبد از ازدواجهای ناهمگون به اکراه یاد می کند و آن را چون جفت شدن سگ با گرگ و اسپ با خر می داند که نتیجه ای ناخوشایند به بار می آورد).

و این است سودِ پاک نگهداری نژاد . می گویم که سه گونه محبت بر خواهر و برادر از آنچه که از آنان به بار خواهد آمد، می رسد. یکی وقتی که فرزند، زاده برادر و برادر باشد؛ یکی وقتی که فرزند، زاده برادر و خواهر باشد، و یکی وقتی که فرزند، زاده خواهر و خواهر باشد ( که در هر سه این موارد، فرزندان محبت از دو سو می برند و هنرها از دو طرف می گیرند.) ( این است معنی اصلی خوئیتوک دس. بقیه مطالب ساخته افسانه پردازان است). و هم بدین گونه است وضعیت آنان که از پدر و دختر زاده شده اند و یا از پسر و مادر… و او که فرزند فرزند خود را می بیند، شادمان می شود حتی اگر که آن زاده، از تخمه کسی باشد که از نژاد دیگر و از کشور دیگر باشد. و این هم مایه شادی و خرمی است که مردی می بیند پسری که از دختر خود آورده است، برادر همان مادر هم می شود و او که از پیوند پسری با مادرش به بار آمده، برادر پدر خود هم می شود. سود این کارها بیشتر از زیانشان است و اگر کسی بگوید که چنین کاری اهریمنانه است ( خواننده به اعتراض علیه فتوای خشک توجه کند! )، باید گوشزد کردکه اگر زنی در شرمگاهش بیماری ای رخنه کند آیا بهتر نیست که برادرش یا پدرش یا فرزندش بدو دست زنند تا غریبه ها؟ ( و آیا این بهتر از آن نیست میان پارسی مردی و رومی زنی با کوس و نقاره عروسی راه اندازند؟ آیا در خانه ماندن و با خویش خود ساختن مناعت و از خودگذشتگی نمی آورد؟ آیا از بیرون همسر ستاندن هزار آرزو و بویه و هوسهای دنیایی به دنبال ندارند؟ آیا با غریبه بودن، دروغ و تقلب را افزون نمی کند و هوسرانیهای بیرون از خانه پیش نمی آید؟ آیا طلاق و دعواهای خانوادگی در میان زن و مرد غریبه به میان نمی آید؟ آیا در مقابل، زناشوییهای خانوادگی اشتراک مساعی و دلجوییهای دایم و مهرورزیهای بی پایان نمی آورد؟) و اگر با همه اینها که گفتم باز کسی بگوید که این کار یک تباهی ننگین است( باز دلیل دیگری که مردم از فتواهای ناپذیرفتنی رویگردان بوده اند)، باید بگویم که ( تباهی و بی عاری به خودی خود وجود ندارد و استعاری است) مثلا ما و شما کسی را که برهنه در اجتماع آید دشمن می داریم و ننگین می شماریم اما آنان که برهنه می زیند، او را خوش اندام و زیبا می شمارند. مگر نه این است که گروهی بینی کوفته را مایه زیبایی رخسار می دانند و عده ای بینی بلند و عقابی را مایه فخر و نیکرویی؟ ( همان مطلبی که در شعر: تو مو می بینی و من پیچش مو، تو ابرو من اشارتهای ابرو، می یایبیم) از این گذشته، زیبایی و خوشگلی با تغییر زمان فرق می کند. زمانی بود که هر کسی سرش را می تراشید گناهی مرتکب می شد که شایسته مرگ بود. در آن زمان مرسوم مملکت نبود که مردم سر بتراشند ( بسنجید با نفرین، الهی سرت را بتراشند، که در شیراز هنوز برای آرزوی خجالت زده شدن بدخواهی می گویند)، ولی امروز حکیمی را می شناسم که ستردن موی سرش را حسن می داند و حتی کاری نیکو می شمارد… برای ما آن کار نیک (خوئیتوک دس) توصیه الهی است، نگهدارنده نژاد است و مایه کامل بودن خاندان… زیانش کم است و سودش فراوان… و همه نیاکان و پدران ما بر آن رفته اند و سود دیده اند… و اگر کسی بگوید که قانون در مورد آن رسم بعد ها گفته است: (( آن را به کار نگیرید)) ( دلیل دیگری که قانون رسمی هم چنان کارهایی را ممنوع کرده بوده است)، هر که از چنان قانونی آگاه است، گو بپذیر، ما که نیستیم، ولی هر آگاهی می داند که همه آگاهیها از خوئیتوک دس برخاسته است زیرا که دانش ما از پیوند دو جزء می آید یکی دانش ذاتی و یکی دانش آموختنی، و معلوم است که دانش ذاتی مؤنث است و دانش آموختنی مذکر، و چون هر دو آفریده آفریدگارند پس خواهر و برادرند؛ و هر چیز دیگری که کامل است هم از پیوند اجزاء کامل به بار آمده است، چون آب که ماده است و آتش که نر است و این دو را خواهر و برادر می شمارند ( که گرچه با هم نمی پیوندند ولی در تن آدمی به یکسان با هم جوش می خورند، چنانکه اگر در مغز آب زیادتر باشد می پوسد و اگر آتش زیادتر باشد می سوزد).

این بود طولانی ترین و استوارترین گواه کتبی زرتشتی برای رسم (( ازدواج با محارم )). خواننده خود می تواند به روشنی در یابد که این دفاع پر آب و تاب برای این لازم شده که همان زمان هم این رسم شدیدا مورد حمله بوده است، و فقط چند روحانی آن را تجویز و عده کمی از مردم از آن پیروی می کرده اند ( لازم به یاد آوری است که چنین موردهایی را نیز در جامعه کنونی داریم که عده ای از روحانیان مسائلی چون صیغه و ازدواج موقت را مطرح می کنند ولی مورد پسند و قبول اکثریت مردم نیست جز عده اندکی). به راستی در این تفسیر دور و دراز مطالب متناقض درهم آمیخته است و تشخیص آنها به سادگی ممکن نیست و برای همین عده زیادی که مطالب را سرسری خوانده اند گول بعضی از جملات را خورده اند و کل قضیه را به صورت انتساب عام وانمود کرده اند ( مثلا سعید نفیسی، دمناس، فرای، بوچی، دوشن گیمن و کریستن سن. حتی خدابیامرز منصور شکی هم در مقاله، حقوق خانواده در ایران باستان، دانشنامه ایرانی،ج9، ص184، به همین توهم دچار شده و نوشته است: ازدواج با محارم، که اصلا میان نجبای بسیاری از ملل رواج داشت، بعد ها در کلیه سطوح جامعه ایرانی چه بالا و چه پایین به طور عام انجام می شد. بسیاری از پادشاهان ایران خواهر و دختر خود را به زنی گرفتند، این گونه گزافه های بی پروا نتیجه ای جز گمراهی خوانندگان ندارد حتی اگر هدف از نوشتن آنها جز دانش دوستی چیز دیگری نباشد ! ).

در قانون نامه رسمی دوره ساسانی کتاب هزار دواریها ( ماتیگانِ هزار داتِستان) ( طبع و ترجمه آناهیت پریخانیان؛ پیشتر مطالب این کتاب را درباره چنین مقرراتی منصور شکی در مقاله زناشویی ساسانی آورده بود.) آمده است که اگر پدری ارثیه دختری را به دخترش داد و بعد او را به زنی گرفت پس از مرگش آن زن ازسهمیه ارث همسری نیز برخوردار می شود ( بخش یکم، فصل 44، سطرهای 8 تا 12) ( ترجمه پریخانیان، ص119؛ شکی، زناشویی ساسانی، ص 335 و 336). و باز آمده است: اگر پدری دخترش را به زنی کرد پس از مردنش او فقط ارث همسری می برد ( و نه ارث مضاعف) ( همانجا، سطرهای 13 تا 16) ( همان مقاله، ص336). در همان کتاب ( بخش دوم، فصل 18، سطرهای 7تا 12) این گونه آمده است که اگر مردی تعهد کرد که این ملک ( یا مال ) ده سال دیگر به پسر من می رسد به شرطی که با دخترم ازدواج کند، ده سال بعد باید ملک را به پسر بسپارد، و اگر ازدواج آن دو زودتر انجام شده، تعویض مالکیت هم می تواند زودتر انجام شود، ولی اگر پسر از ازدواج سر باز زد، تعلق آن ملک ( یا مال ) بدو نباید صورت پذیرد ( همانجا).

این موارد از یک کتاب قانون نامه رسمی، جای چون و چرا باقی نمی گذارد. همین طور است مواردی که در روایات موبد بزرگ زرتشتی همیت ( اِمید ) پسر اشو وهشت مذکور است ( این موارد را پیشتر دمناس ترجمه و تفسیر کرده بود. اما خود کتاب را نزهت صفائی اصفهانی در 1980 در کمبریج ( ماساچوست ) چاپ کرد. شکی هم در مقاله زناشویی ساسانی از آن بهره گرفته بود). یکی از پرسشها در پاسخ به این مسئله است که در مورد پسری که تعهد به ازدواج با خواهرش کرده است یا توصیه پدر و مادر را برای آن کار پذیرفته اما از انجامش سر باز زده است چه باید کرد؟ ( پرسش 22- اصفهانی، ص 155 تا 158). پرسشی دیگر مربوط است به اینکه اگر مردی خواهر یا مادرش را به زنی کرد با این که امیدی برای بارگرفتنشان نبود آیا ثواب خوئیتوک دس شاملشان می شود یا نه؟ و پاسخ این است که بلی می شود ( پرسش 28- اصفهانی، ص193 تا 196). پرسش دیگر مربوط است به اینکه اگر کسی خوئیتوک دس کرد ولی بعد بر اثر پیری یا بیماری از عهده انجام وظایف بر نیامد چه باید کرد؟ ( پرسش 30- اصفهانی، ص203 تا 206). این موارد، و مواردی که شکستن پیمان خوئیتوک دس را گناه می داند، ثابت می کند که در نظر این مفسران آخر دوره ساسانی، ازدواج با محارم حسن بوده است ( بسنجید با داوری وست، متون پهلوی، ج2، ص410).

حتی بعد از سقوط ساسانیان هم علمایی بوده اند که از خوئیتوک دس (( ازدواج با محارم )) را می فهمیده اند و از آن به شدت دفاع می کرده اند در حالی که عده ای دیگر با آن آشکارا مخالفت داشته اند. مشروحترین این مرافعه ها در کتابی از روایات ( یا فتواها ) آمده است که نسخه خطی آن از سده شانزدهم میلادی است، اما دستورات طرح شده در آن تعلق به خیلی پیشتر دارد ( همان منبع، ص414 و بعد). وست خلاصه ای از آن به دست داده است که ما لب مطالبش را می آوریم ( در اینجا هم از برای تاکید مطالب مهم، بعضی جملات را با حروف درشت تر می آوریم) :

بهترین کاری که یک کافر می تواند بکند در آمدن به دین بهی است ( یکی از بهترین دلیلهایی که پذیرفتن افراد نازرتشتی در جامعه بهدینان هنوز مرسوم و مقبول بوده است.) و بهترین کاری که یک بهدین می تواند بکند شکستن دیوان از راه خوئیتوک دس است. خود اهورمزدا نیز چنان کرده بود زیرا زمانی که زرتشت به پیشگاه او رسید و امشاسپندان را نزد او دید، اسپندارمذ را دید که دستی به گردن او داشت و چون دلیل پرسید، اهورمزدا پاسخ داد: (( این اسپندارمذ است که دختر من و کدبانوی جهان آسمانی من است و مادر موجودات)). زرتشت گفت: (( وقتی در دنیا این چیزها را می گویند، خیلی آشفتگی بر می انگیزد. چگونه است که تو، ای اهورمزدا، خودت هم در این باره همانها را می گویی؟ )) اهورمزدا پاسخ داد: (( ای زرتشت: این خود می بایستی برای مردم نیکوترین نعمتها بنماید! باری وقتی نخستین آفریدگانم مشی یه و مشی یانه آن را انجام دادند، شما نیز می بایست آن را انجام دهید! زیرا اگر چه مردمان از چنان رسمی روی گردانیده اند، نمی بایست، روی گردانند ( چه خوشبختیها همه در نزدیکی و هم خونی است و همه بلایا بر سر مردمان از آنجا می آید که مردان غریب می آیند و زنان ( بهدین ) را می گیرند ) ( و همواره دختران ما را از راه به در می برند) ( اشاره است به فرود زرتشتیان در میان جماعتهای مسلمان و یا مسیحی، آن چنان که مثلا در سیره شیخ ابو اسحق کازرونی می بینیم که از خانواده های زرتشتی برخاست و در سده چهارم بیشتر مردم کازرون را با کوششهایی خیره کننده مسلمان کرد.) ( و ثواب خوئیتوک دس چنان است که جادوگر را هم از اعدام نجات می بخشد).

(( در یکی از گفته های دینی آمده است که اهورمزدا چهار کار نیکو به زرتشت توصیه کرد… چهارم خوئیتوک دس با او که وی را زاده است، یا با دختری یا با خواهری… زمانی که سوشیانس پدید آید، همه مردمان خوئیتوک دس می کنند و همه دیوان از معجزه خوئیتوک دس نابود می شوند.)) در توضیح مطلب آمده است که انواع یاد شده خوئیتوک دس شامل برادران و خواهران ناتنی و یا دختران نامشروع هم می شود ( وست، متون پهلوی، ج2، ص417). و باز ضمن قصه ای دراز و ساده لوحانه اعتراف می شود که جمشید چون مست بود با خواهر خود خوابید، ولی بلافاصله نیکوییهای خوئیتوک دس با عالیترین اوصافی بازگو و ثواب آن بهشت خرم باشد، وعده داده شده است و در عوض دوزخ به کسی وعده گشته است که دیگران را از خوئیتوک دس باز می دارد، زیرا (( آنچه دیگران گناهی شنیع می دانند در قانون ما طاعتی مزدایی است)) ( همان منبع، ص417 تا 426. باز اینجا هم گواه اعتراض مردم به فتوایی ناپذیرفتنی هستیم).

(( این هم در دین آمده است که: زرتشت به اهورمزدا چنین گفت: به نظر من این کاری است ناخوب ( وَدو ) که می کنند؛ و خیلی شک برانگیز است که من باید خوئیتوک دس انجام دهم چنانکه گفتی در میان انسانها کاملا رایج است، ( اهورمزدا پاسخ می دهد که این کار مایه تکامل همه چیز و لازم است.)  )).

هیچ یک از شواهد ما این گونه صریح حقیقت را بیان نکرده است: مردم به هیچ روی به فتوای روحانی خشک مغزی که چنان کاری را روا می دانسته است، اعتنایی نداشته اند، و همانطوری که وست متذکر شده است، استناد او به این روایت و آن سند دینی بیهوده است چون که هیچ کدام از مآخذ ادعایی او درست نیست ( این داوری وست است: همان منبع، ص419 و بعد، و ص427 و بعد).

به همین دلیل در روایات پارسی، که در سده هفدهم نسخه برداری شده است، خوئیتوک دس اصلا معنی ازدواج با محارم نمی دهد، بلکه موبدان ایرانی در فتواهایی که برای زرتشتیان هند نوشته اند، خوئیتوک دس را عملی پر ثواب دانسته اند اما آن را (( پیوند میان عموزادگان و خاله زادگان )) معنی کرده اند. و در پاسخ سوالی که روابط خانوادگی در خوئیتوک دس چگونه است، گفته اند: پیوند میان زادگان برادران و خواهران با هم بسیار خوب است. به عبارت دیگر، خوئیتوک دس به معنی زناشویی خویشاوندان با هم است و بس ( همان منبع، ص427 تا 430).

شواهد تمثیلی و افسانه ای

یک دسته از شواهد کتبی ما درباره خوئیتوک دس عبارت است از مواردی که برای ازدواج با محارم در میان ایزدان و یا موجودات و افراد افسانه ای آورده اند و هدف از ذکر آنها اثبات جایز بودن چنان ازدواجهایی در میان انسانها بوده است. تعداد این گواهیها در مقایسه با شواهد کلی بسیار کم و آنچه به نظر ما رسیده به شرح زیر است:

در تفسیری از یسنا که در دوره خسرو انوشه روان نوشته اند، آمده است که اورمزد با دختر خود اسپندارمذ خوئیت ودثه (پهلوی: خوئیتوک دس ) کرد. گیومرتن ( گیومرت ) از این زناشویی زاد و خود با اسپندارمذ جفت آمد و نخستین مرد (مشی یه، مرتیه، مرد ) و نخستین زن (مشی یانه، مرتیانه ) از آنها به بار آمدند و از ازدواج آن دو مردمان پدیدار شدند ( همان منبع، ص 391). در یک کتیبه آرامی از دوره هخامنشی (( دین مزدیسنی )) به بانویی تشبیه شده است که هم خواهر و هم همسر بعل ( معادل اورمزد ) است ( بویس، تاریخ دین زرتشتی، ج2، ص275، با مراجع)، و در داستان سه موعود زرتشتی هم اثر چنین ازدواجی را باز جسته اند (همان منبع، ج1، ص285). همچنین آورده اند که جمشید با خواهر همزادش زناشویی کرد و فریدون با دختر خود؛ و منوچهر از زناشویی خواهر و برادری به بار آمد ( این داستان جمشید در وداها هم آمده است و بنابراین بسیار قدیمی است. به علاوه کلیه این مطالب در تاریخهای اسلامی مثل طبری، مسعودی و مقدیسی هم آمده است). و ارداویراز ( که در سنت از احیا کنندگان دین مزدیسنی است ) هفت خواهر خود را به زنی داشت و در معراج خود، در آسمان دوم روان کسانی را دید که خوئیتوک دس کرده بودند و کامرانی جاودانی یافته بودند. باز در یادگار زریران ( که اصلا به شعر و از دوره اشکانی بوده است) آمده است ( گشتاسپ می گوید، هوتس، که مرا خواهر و زن است. یادگار زریران، تدوین و ترجمه بیژن غیبی، بیلفلد آلمان، 1999 ص 22) که گشتاسپ همسر خواهر خود هئوتسا ( خوتوس ) بود. در شاهنامه و کتب دیگر آمده است که همای دختر بهمن زن او شد و داراب را از او زاد ( بهمن پسری داشت ساسان نام و :

دگر دختری داشت نامش همای             هنرمند و با دانش و نیک رای

همی خواندندی ورا چهر زاد                  ز گیتی به دیدار او بود شاد

پدر در پذیرفتنش از نیکوی                  بدان دین که خوانی همی پهلوی

همای دل افروز تابنده ماه                    چنان بد که آبستن آمد ز شاه…

به بیماری اندر بمرد اردشیر(بهمن)         همی بود بی کار تاج و سریر

همای آمد و تاج بر سر نهاد                  یکی راه و آیین دیگر نهاد…

نهانی پسر زاد و با کس نگفت               همی داشت آن نیکویی در نهفت

( شاهنامه، ج6، ص351 تا 355- چاپ مطلق، ج5، ص483 تا 488- ).

یک جا در شاهنامه داریم ( شاهنامه، ج6، ص120، بیت 794 و 795- چاپ مطلق، ج5 ، ص150، بیت 800 و 801- گشتاسپ پس از بازگشتن از رزم ارجاسپ به فیروزی:

چو شاه جهان باز شد باز جای          به پور مهین داد فرخ همای

(عجم را چنین بود آئین و داد!)        سپه را به بستور فرخنده داد

در نسخ شاهنامه مصرعهای بیت دوم را پس و پیش کرده اند. صورت کنونی از ماست. متن بُنداری تصحیح ما را تایید می کند: و زوج ابنته همای من ابنه اسفندیار علی المله الفهلویه، که نشان می دهد مسئله ازدواج همای و اسفندیار است که- رسم عجم- بوده، نه دادن سپاه به بستور!) که همای خواهر اسفندیار و همسر او بود ( مسلم است که مآخذ اصلی- ازدواج همای با خویشاوندش- را داشته است و از آن یکی ازدواج همای با گشتاسپ را دریافته است، دیگری با اسفندیار و سومی با بهمن. این چنین است که افسانه ای مایه افسانه های دیگر می شود).

داستان ویس که همسر برادرش ویرو بود ولی به رامین عشق می ورزید بسیار مشهور است ( اصل این داستان هم به زمان اشکانیان باز می گردد- رک. مینورسکی، ویس و رامین: داستانی اشکانی- برای نص موضوع رک. بالاتر، پانوشت). و قصه سودابه زن کیکاوس که بر ناپسری خود سیاوش عاشق شد و برای فریفتن او خواهرانش را به وی پیشکش کرد ( شاهنامه، ج3، ص14 و بعد. چاپ مطلق، ج2، ص211 و بعد). همه جا رایج است.

از آنجا که اینها همه موارد افسانه ای است، به هیچ یک اعتمادی نمی توان کرد، فقط می توان گفت که در اندیشه مردمان چنین ازدواجهایی مبنایی داشته است و آن قیاس با شواهد واقعی تاریخی می بوده است.

3. موارد معین تاریخی

من سرتاسر تاریخ ایران را بارها زیر و رو کرده ام و حدود پنجهزار سند یونانی و رومی و سریانی و چینی و عربی و فارسی و پهلوی و اوستایی و فارسی باستان را نقطه به نقطه خوانده ام و از میان آنها فقط پانزده مورد معین تاریخی یافته ام که شخصی به ازدواج با محارم روی آورده است. هشت تای آن به دوره هخامنشی تعلق دارد، سه تا به دوره اشکانی و چهار تا به دوره ساسانی. در اینجا این موارد را می آورم و بعد به مطلب دیگر یعنی توضیح علل چنین ازدواجهایی و نتایج حاصل از چند سوء تعبیر می پردازم. به گفته هرودت کمبوجیه بر خلاف قوانین پارسی با دو خواهر خود پیمان زناشویی بست ( یکی هئوتسا و دیگری که نامش را نبرده است)( کتزیاس که این داستان را به اشاره آورده است نام او را رکسانا- رئوخشنه – یا روشنک آورده است: شهبازی، کورش بزرگ، ص325، یادداشت 19). و داریوش بزرگ فرَتَه گونَه دختر برادر خود اَرتانَه را به زنی گرفت ( هرودت، تاریخ، ج7، بند 224). به ادعای کتزیاس داریوش دوم خواهر خود پروشات را به زنی داشت ( کتزیاس، پرسیکا، گزیده 15- الف. یاکوبی، ص 496). و به گفته پلوتارخ اردشیر دوم با دو دختر خود زناشویی کرد ( زندگانی اردشیر، بند 27). همچنین گفته اند که تری تخمه از سرداران پارسی با خواهر خود رئوخشنه ( روشنک ) زناشویی کرد ( کتزیاس، پرسیکا، گزیده 55. یاکوبی ص471). و اردشیر سوم با خواهر خود هئوتسا ( پلوتارخ، زندگانی اردشیر، بند 26). و سرانجام این که داریوش سوم ( کلیه مآخذ درباره او را در کتاب برو، Berve، زیر شماره 721 خواهید یافت) همسر خواهر خود استاتیرا( بعضی از مورخان حتی خود داریوش را هم زاده ازدواج خواهر و برادر می دانند: برو، شماره 711) بود و یکی از سرداران او مادر خود را به زنی داشت ( کنتوس کرتیوس، تاریخ اسکندر، ج8، فصل 2، بند 19).

برای دوره اشکانی نیز موارد معینی سراغ داده اند. مثلا ادعا کرده اند فرهادک ( فرهاد پنجم ) پسر فرهاد چهارم و کنیز ایتالیایی او موزا ( Musa ) با مادر خود ازدواج کرد ( منابع در باب موزا در کتاب کاراس- کلاپرُت، ص 15).در یک گزارش نجومی به زبان بابلی و خط میخی مربوط به سال 236 تاریخ سلوکی ( برابر با 75 ق م ) این گونه آمده است ( ساکز- هونگر، ص507) : (( [ نوشته شد] در سال 172 از تاریخ اشکانی [ که برابر است با ] 236، در عهد ارشک شاه و اسپبرز ( Ispubarza ) ملکه و خواهر او ))، چنانکه گفتی شاه اشکانی خواهر خود را به همسری پذیرفته بوده است. همچنین یک طومار اشکانی به زبان یونانی که در اورامانِ کردستان یافته اند با این جمله آغاز می شود ( مینز، طومار اشکانی از اورامان کردستان، ص28 و 31) : (( در عهد فرمانروایی شاه شاهان، ارشک، نیکوکار، دادگر، نامدار و یونان دوست، و [ آنِ ] ملکه، سیاکَه ( Siace )، که هم همسرش است و هم خواهرش از سوی پدر، و آریازاته ( Aryazate )… دختر پادشاه بزرگ تیگران که نیز همسرش است، و آزاته (Azate )، همسر [ شاه] و خواهر او از سوی پدر، در سال 225 در ماه اپلئیوس ( Apellaeus )… این سند در پیش گواهان نوشته آمد.)) در اینجا چنان می نماید که پادشاه اشکانی سه زن داشته است که دو تای آنها خواهران او بوده اند ( این تعبیر عمومی است و از همان زمان چاپ مقاله مینز پذیرفته شده است).

از دوره ساسانی موارد معدودی داریم. در کتیبه سه زبانه شاپور یکم بر دیوار بنای هخامنشی در نقش رستم ( که به غلط به کعبه زرتشت مشهور شده است ) آمده است که شاپور برای عده ای آمرزش خواست و به گروهی خیریه بخشید. در میان آنان از (( دینَک، ملکه ملکه ها )) یاد شده است که (( خواهر شاه اردشیر )) بود، و از (( دخترمان ملکه ملکه ها آدُر اناهید )) سخن رفته است. این تعاریف باعث شد که عده ای دینک را خواهر و همسر اردشیر بدانند و آدر اناهید را دختر و همسر شاپور ( من جمله ماری لوئیز شومان در مقاله در باب چند زن نامبرده شده در کتیبه سه زبانی شاپور یکم بر کعبه زرتشت، و هینتس، در کتاب یافته ها و پژوهشهایی از ایران کهن، ص 124 و بعد). اما چنان که ماریق، هارماتا و ژینو نشان داده اند این انتسابها از مقوله خیالپردازی است ( رک. آدر اناهید، به قلم فیلیپ ژینو در دانشنامه ایرانی، ج1، ص472). همچنین گفته اند بهرام چوبینه با خواهر خود گردیه ازدواج کرد اما آن هم ممکن است ناشی از سوءتفاهم باشد ( طبری، تاریخ، ج1، ص998: و کانت لبهرام اخت یقال لها کردیه من اتم النساء و اکملهن و کان تزوجها… این مطلب در منابع دیگر نیامده است و به نظر ما این ازدواج از سوءتفاهم یک راوی پیدا شده. یکی از سرداران ایران در زمان هرمزد چهارم بهرام پسر سیاوش [ بهرام سیاوشان ] بود که به همراه بهرام چوبینه به جنگ با [ ترکان ] [ هیاطله ] فرستاده شد [ شاهنامه، چاپ مسکو، هشتم، ص369 ] و به همراه او هم بشورید [ همان، ص 407 تا 413 ] و بعد از جلوس بهرام به دنبال خسرو رفت اما از خال او بندوی فریب خورد و خسرو به روم گریخت و خود بندوی در جامه او گرفتار شد. بعدها همین بهرام سیاوشان از ماجرا بو برد و قضیه را به بهرام چوبینه گفت و او هم بهرام سیاوشان را با تدبیری ماهرانه کشت [ همان، نهم، 63 تا 65 ]. اکنون باید دانست که زن بهرام سیاوشان خواهر بهرام چوبینه بوده است [ نولدکه، تاریخ طبری، ص282 یادداشت 1، به نقل از تاریخ ابن بطریق]. اگر چه نام این خواهر را نبرده اند، اما از همه قراین برمی آید که وی همان گردیه مشهور می بوده است که شاید به همین دلیلِ کشته شدن شوهرش، با بهرام چوبینه ناسازگار [ به دل با برادر چو بیگانه شد: شاهنامه، هشتم، ص 417، بیت 1676 ] و بعدها هم زن خسرو پرویز شد. شاید در اصل روایت، چنین آمده بوده است که [ گردیه زنِ بهرام بود ] و در آنجا، سخن از بهرام سیاوشان بوده است نه بهرام چوبینه. بعدها ظاهرا این روایت دست به دست گشته و تحریف شده است).

اما به صراحت نوشته اند مهران گشنسپ از بزرگان دربار خسروپرویز با خواهر خود پیوند زناشویی داشت که پس از قبول دین نصاری، او را طلاق گفت ( هُفمان، ص95). و ادعا کرده اند که یزدگرد دوم در هشتمین سال پادشاهی خود (( دختر خویش را که به همسری گرفته بود بکشت)) ( همان منبع، ص 50). و کواذ ( قباد ) دخترش سامبیکه را به زنی کرد و از او کاوس زاده شد ( مارکوارت، ایرانشهر، ص130، یادداشت6 . نیز کریستن سن، ایران در زمان ساسانیان، ص377 و بعد؛ بسنجید با پایینتر).

 

سه: نقد شواهد

( باری دیگر یاد آور شویم که [ انتقاد منابع ] با [ فله ای رد کردن منابع ] فرق می کند. بسیارند نویسندگانی که با جملاتی چون [ بیگانگان که از آداب و رسوم ایرانی بی خبر بوده اند ] و یا [ دشمنان ایران که ما را می خواسته اند خوار کنند ] و یا [ بیگانگان که معانی اصطلاحات اوستایی را نفهمیده اند ] همه منابع را به عنوان [ موارد اتهام ] و [ غرض ورزی ] مردود شمرده اند. اما این گونه ردیات جز استهزا برای ما چیزی به بار نیاورده بوده است. این مقاله نخستین کوشش تحقیقی برای ارزیابی این موضوع است و در نوع خود سابقه ای ندارد ].

هر کس که این شواهد بیگانگان و خودیها را خوب وارَسَد در می یابد که مطالب آنها از سه حال خارج نیست: دسته ای به کلی عاری از حقیقت اند، مانند آنها که (( ازدواج با محارم )) را رسم شایع می دانند. اگر چنان بود، نسل ایرانی در همان آغاز خراب می شد و فساد اجتماعی از همان دوره هخامنشی ادامه روابط خانوادگی را به هم می ریخت. این گونه شواهد حاصل اتهامات ناشی از نفرت و دشمنی یکی دو نویسنده مشهور است که دیگران به اعتبار آنها و یا به رقابت با آنها گفته هایشان را تکرار کرده اند. مثلا نویسنده ای که در روم و یا مصر می زیسته و از اخلاق و رسوم ایرانیان معاصرش کوچکترین اطلاعی نداشته، سخن مورخی متقدم را حجت می دانسته است و چون زیاد رسم نبوده نام مآخذ خود را ببرند، چنان می نموده است که گفته تکراری او به واقع سخن بکر و تازه و به عبارت دیگر سند مضاعف است.

دسته دوم از شواهد- چه بیگانه و چه ایرانی- مبتنی بر تعبیر چند اصطلاح ایرانی اند که درست شناخته نشده اند و ما در زیر نمونه هایی از آنها را ارائه می دهیم.

دسته سوم از شواهد دروغ پردازی است و ما نمونه های آن را هم خواهیم آورد. اما یک دسته معدود، گواه ازدواجهای با محارم است که به واقع رخ داده است، و در آن موارد هم خواهیم دید که هیچ وجهه خاص ایرانیت در آنها نیست بلکه رسمی است بسیار کم سابقه که حالت بدعتِ آن بر رسمیت آن می چربد.

. ازدواج با محارم در ایران باستان روا نبوده است

این مطلب از سه دلیل واضح می شود:

اولا تاریخ واقعی ایران چنین رسمی را ناروا می دانسته است؛ دوم در چند جا که به صراحت روا بودن آن توصیه شده است، پیداست که آشکارا علیه خواست مردم فتوا داده شده است، و سوم خود واژه حقوقی و رسمی که برای این کار به کار برده شده است، یعنی خوئیت ودثه ( خوئیتوک دس ) (( زناشویی در خود دوده )) یا (( زناشویی میان خویشاوندان )) معنی می دهد، همچنانکه در میان بسیاری از جهانیان هم مرسوم و ستوده است.

شکی نیست که نخستین شاهد تاریخی این چنین ازدواجی، به زنی گرفتن کمبوجیه هخامنشی هر دو خواهرش راست. هر کسی داستان این ازدواج را به دقت بخواند یقین می آورد که خود کمبوجیه آغاز کننده این رسم بوده است و ایرانیان با آن به کلی بیگانه بوده اند و اگر هم کسی دیگر این کار را کرده است، به تقلید از کمبوجیه بوده است. داستان کمبوجیه به نقل از هرودت یونانی که دو نسل بعد از او می زیست، بدین گونه است ( هرودت، تاریخ، کتاب سوم، بند31 و بعد. تفسیر آن در شهبازی، کورش بزرگ، ص412 تا 414) :

پس از کورش بزرگ پسر بزرگ او کمبوجیه به پادشاهی نشست. وی مردی بود خودسر و کینه جو و بسیار سنگدل. اول کاری که کرد این بود که تنها برادر خود بردیه ( برزو ) را که جوانی دلاور و ستوده بود پنهانی کشت تا مبادا روزی بر او بشورد و پادشاهی را از او بگیرد، بعد هم به خواهر خود هئوتسا دل باخت و بر آن شد که او را به همسری بگیرد. (( یک چنین زناشویی برای آزادگان ایرانی پیشینه نداشت )). (( کمبوجیه ناچار شد قانون پارسی را بشکند تا بر خواست خود دست یابد)). ( لازم است که خوانندگان به این دو جمله دقت کنند).یکی از وظایف پادشاه ایران این بود که در کارهای مهم با (( داوران شاهی )) و (( نژادگان ایرانی )) رای زند و از آنان راهنمایی خواهد. (( داوران شاهی )) هفت تن از آزادگان بودند که برای مشورت دادن به شاه و بازداشتن او از کارهای زیانبار برگزیده می شدند و تا هنگامی که گناهی از آنان سر نزده بود جاه و ارجشان به جای می ماند. کمبوجیه که از دل باختن به خواهر خود نزد ایرانیان شرم داشت (( داوران شاهی )) را گفت تا نگاه کنند و ببینند که آیا قانونی هست که زناشویی برادری را با خواهر خود روا داند یا نه. داوران که مردانی پاک و ناموس خواه بودند ولی از زود خشمی و تندخویی کمبوجیه آگاهی داشتند خواستند بی آنکه قانون پارسی را به دروغ بیالایند خود را از خشم کمبوجیه دور دارند.

پس بدو چنین گفتند: (( قانونهای ایرانی را نیک نگریستیم، هیچ قانونی نیست که زناشویی برادری را با خواهرش روا داند، لیکن قانونی هست که گوید شاه ایرانی در انجام دادن هر چه دلپذیرش آید آزاد است )). چنین بود پاسخ خردمندان و قضات شاهی. و کمبوجیه بی درنگ هئوتسا را به زنی گرفت، اما چندی بعد دومین خواهر خود را که [ نامش رئوخشنه، روشنک بود ] هم به همسری در پذیرفت و بدینسان راه را برای خودسران بعدی تاریخ باز کرد، و همین که این رسم زشتی خود را نزد کسانی مثل او از دست داد، تکرارش بی مانع شد ولی همه آنان فراموش کردند که (( هیچ قانون ایرانی )) که چنان ازدواجهایی را روا داند، وجود نداشت، و کمبوجیه، که فرهنگ عیلامی گرفته بود، نیز به پیروی از رسمی عیلامی چنین (( بدعتی )) را گذاشت ( برای تقلید کمبوجیه از عادات عیلامیان رک. مقاله اپنهایم، Oppenheim، ص557 و 558 ، که بر سندی بابلی متکی است که به موجب آن کمبوجیه در معبد نبوی بابل، با لباس عیلامی ظاهر شد و مایه نگرانی و دلچرکی بابلیان گردید. از تاریخ عیلام می دانیم که یکی از ملکه های آنجا با دو برادر خود ازدواج کرد: هینتس، جهان از یاد رفته عیلام، ص91).

کسی که تاریخ ایران را به دقت می خواند به مطالب دیگری بر می خورد که نتیجه بالا را تایید می کند. بیش از یکصد و بیست نویسنده یونانی و رومی و سریانی و یهودی و ارمنی همزمان هخامنشیان و اشکانیان و ساسانیان بوده اند، و از میان آنان چند نفر آداب و رسوم و قوانین ایرانی را به خوبی می شناخته و توصیف کرده اند. این چند نفر عبارتند از هرودت، گزنفن، افلاطون، ارسطو، استرابن، آمیانوس مارسلینوس، پروکوپیوس، نیتوفیلاکتوس، و از میان یهودیان اِستِر و نِحمیا؛ ولی هیچ کدام از آنان نگفته اند که ازدواج با محارم در ایران رسم بوده است ( هرودت فقط از داستان کمبوجیه و آن هم به صورتی که دیدیم یاد می کند ). اگر چنان رسمی در ایران (( شایع )) بود، محال بود این نویسندگان از آن بی اطلاع بوده باشند.

از اینها قاطعتر، وضعیت متون زرتشتی است. در گاتاها و اوستای اصیل که اصلا یادی از خوئیت ودثه نیست. در اوستای متأخر و کتب و روایات بعدی هم تا برسیم به آخر دوره ساسانی، هیچ خبری از این که خوئیت ودثه به معنی ازدواج با محارم بوده باشد نمی بینیم. فقط در اواخر دوره ساسانی و اوایل دوره اسلامی شواهد انکار ناپذیر داریم که عده ای چنان ازدواجهایی را ستوده می دانسته اند و عده ای بسیار نکوهیده. وقتی لابه لای روایات دقت می کنیم خوب می بینیم که آن گروه که (( خوئیت ودثه )) را به معنی (( ازدواج با محارم )) گرفته اند معدودی روحانی بوده اند که می ترسیدند زرتشتیان با ازدواج با خارجیان به نابودی بگرایند. در آخر دوره ساسانی در نقاطی از ایران مسیحیت و مانویت به قدری رایج شده بود که جامعه های کوچک زرتشتی در جایهای دور افتاده در معرض اضمحلال بودند و خطر ازدواج با بیگانه به اندازه ای موبدان را ترسانیده بود که در آن دوره معنی (( ازدواج با محارم )) را برای خوئیت ودثه تراشیدند و آن را بر ازدواجهای خیالی اهورمزدا با اسپندارمذ و مشی یه با خواهرش و جز ان استوار کرده اند. وقتی هم اسلام در رسید موضوع حادتر شد و (( نگهداری خون و تخمه و نژاد )) بر همه چیز برتری گرفت و موبدانی چند به رغم اعتراض شدید مردم (چنان که در شواهد بالا دیدیم ) (( ازدواج با محارم )) را توصیه ای الهی قلمداد کردند تا از نابود شدن گروههای کوچک زرتشتی در اینجا و آنجا جلوگیری کنند ( به همین دلیل است که جمله: من به دین مزداپرستی سوگند پیروی می خورم، که حملات را باز می دارد، که اسلحه را بیکار می دارد، که خوئیت ودثه را بر پا می دارد، در سوگند تعهد دینی [ فرورانی ] زرتشتی [ برای آن رک. بویس، تاریخ دین زرتشتی، ج1، ص 253 و 254] بدین صورت دستخورده می نماید و ظاهرا جمله [ که خوئیت ودثه را بر پا می دارد ] اضافی است [ بسنجید با داوری بویس، همان منبع، ص 254، یادداشت 24).

هر کس اعتراضهای مندرج در دینکرد و روایات را از میان (( توصیه ها )) بیرون بکشد ( کاری که ما با درشت نشان دادن آنها کردیم ) به خوبی در می یابد که موبدان معدودی که قصد الهی کردن آن گونه ازدواجها را داشتند، به جایی نرسیدند و با خشم و نفرت زرتشتیان روبرو شدند. واضح است که اگر آن رسم به رضایت مردم روا می بود دیگر لزومی نداشت آن همه دفتر و دستک دینی و فرضیات آسمانی برایش درست کنند تا برای مردم پذیرفتنی شود. خود همان توضیحات، نشان نپذیرفتن و رواج نداشتن چنان ازدواجهایی است ( چنین است داوری وست، متون پهلوی، ج 2، ص427 تا 430 و گرای، مقاله زناشویی، ص 459).

اکنون اگر به چند مورد از ازدواج با محارم در دوران هخامنشی و اشکانی و ساسانی بنگریم، مردود بودن آنها در نظر مردم روشن می شود. پیشتر بدعت کمبوجیه را شرح دادیم. اکنون بنگرید که پلوتارک ( به نقل از کتزیاس ) می گوید مادر اردشیر دوم او را واداشت با استاتیرا دختر خود جفت آید و (( به قانون و عقاید یونانیان اعتنایی نداشته باشد))، قانون و عقاید یونانی در اینجا اصلا موردی ندارد یعنی پروشات اصلا لازم نبوده است خاطرِ پسرش را از (( عقاید و قوانین یونان )) آسوده کند. نه یونان در کار اردشیر نفوذی داشت و نه یونانیان زیردست اردشیر بودند که خاطر ایشان را نگه دارد و (( کار مردم ناپسند )) خود را برایشان توضیح دهد. آنچه در مأخذ پلوتارک آمده بوده است (( عقاید و قوانین )) بوده است و بس. یعنی مادر اردشیر به او می گوید: (( تو شاهی، هر چه می خواهی بکن. دختر خود را هم به زنی بگیر، و به عقاید و قوانین اعتنایی نداشته باش.)) این (( عقاید و قوانین )) عقاید و قوانین ایرانیان بوده است که پروشات هم مثل کمبوجیه می خواهد نادیده بگیرد، و این خود دلیل بزرگی است بر اینکه عقاید و قوانین ایرانی مخالف چنان ازدواجهایی بوده است. در تایید این استنتاج یاد آور می شویم که آگاثیاس هم از تنفر اردشیر دوم از رابطه ای این چنانی گواهی می دهد ( تاریخ، کتاب دوم، بند 23).

یکی دیگر از دلایلی که ثابت می کند چنان ازدواجهایی دور از عرف و (( قوانین )) ایران بوده است. اظهار صریح دینکرد سوم است که اعتراف می کند: (( قانون در مورد آن رسم بعد ها گفته است: آن را به کار نگیرید! )) اگر چنین چیزی در قانون ایرانی نبود، لازم نمی شد برای به کار گرفتن عمل مخالفش آن همه دلیل و برهان بتراشند. پس بدین نتیجه می رسیم که حتی در اوج زمانی که مسئله ازدواج با محارم را عده معدودی تجویز می کرده اند، عده زیادتری فریاد می کشیده اند که:

(( زرتشت به اهورمزدا چنین گفت: به نظر من این کاری است ناخوب که می کنند، و برای من جای شک فراوان است که بایستی خوئیتوک دس کنم چنانکه گفتی در میان انسانها کاملا رایج است)).

تناقض چنین اعتراض واضحی با گفتارهای چند عالم زرتشتی هوادار ازدواج با محارم این اندیشه را پیش می آورد که چون این گونه ازدواجها اصلا در قانون و عرف زرتشتی سابقه نداشته است، چند مانوی و مزدکی جان به در برده که خود را در زمره موبدان زرتشتی در آورده بوده اند ( همچنانکه در دوره اسلامی در میان جاعلان حدیث و روایات کسانی بودند که برای خراب کردن ایمان مردم به عنوان راوی و محدث افسانه هایی می بافتند که مستند نبود. توجه شود که مزدک خود را [ موبد موبدان ] و زنده کننده آیین زرتشت می دانسته است: نظام الملک، سیرالملوک، طبع ه . دارک، تهران، 1346، ص257 و 258)، ( می دانیم که زندیقان ادعا می کرده اندکه می خواهند دین مزدایی را به حالت پاک اولیه اش برگردانند! ) ( به همین دلیل است که مانی و مزدکیان را [ زندیق ] یعنی [ مُفَسر، خودسر دینی ] می خوانده اند) و قوانین تباه و فساد آور خود را در قالب تعبیر و تفسیر دینی ( زند ) به خورد جامعۀ آخر دوره ساسانی داده اند ( باری دیگر تاکید کنیم که کلیه شواهد صریح ایرانی، از دوره آخر ساسانی به بعد مانده است ) همراه با عده دیگری که آنها هم از اضمحلال جوامع دور افتاده و کوچک زرتشتی در میان مسیحیان و بعد مسلمانان در بیم افتاده بودند، بدان عقاید تن در داده اند و از قول اهورمزدا ساخته اند که: (( شما نیز می بایست آن را [ ازدواج با محارم را ] انجام دهید! زیرا اگر چه مردمان از چنان رسمی روی گردانیده اند، شما نمی بایست روی بگردانید! )).

پیشتر اشاره کردیم که از پانزده مورد تاریخی که در سرتاسر فقط تاریخ ایران از ازدواج با محارم سراغ داده اند چند تا دروغ محض است و فقط چند فقره است که آنها را می توان پذیرفت اما نه به مثابه نمونه مرسوم بلکه به عنوان نمونه های نامرسوم و غیر طبیعی، که مثالهای آن در میان همه ملل دیده می شود و از آنها یاد خواهیم کرد. در اینجا می خواهیم دو نمونه از این دروغ پردازیها را باز نماییم. نمونه اعلای این خیال بافیها در یک روایت مسیحی درباره یزدگرد دوم آمده است و آن بدین قرار است که وی در هشتمین سال پادشاهی خود (( دختر خود را که به همسری گرفته بود بکشت. )) ( هفمان، ص 50 ). مورخان جدید هم این روایت را به عنوان حقیقت می پذیرند ( مثلا کریستن سن، ایران در زمان ساسانیان، ص 307). اکنون بیاییم و آن را بررسی کنیم:

یزدگرد دوم پسر بهرام پنجم یا بهرام گور بود، و بهرام گور در آغاز هشتمین سال پادشاهی پدرش زاده شد ( شاهنامه، ج7، ص266، بیت 30 و بعد، درباره یزدگرد می آورد:

زشاهیش بگذشت چون هفت سال           همه موبدان زو به رنج و وبال

سر سال هشتم مه فرودین                    که پیدا کند در جهان هوردین

یکی کودک آمدش هرمزد روز                به نیک اختر و فال گیتی فروز

هم آنگه پدر کرد بهرام نام                     از آن کودک خرد شد شادکام )،

یعنی در سال 407 م، و به هنگام به تخت نشستن در بهار 421 م چهارده ساله بود ( نولدکه- طبری، ص 85، یادداشت 4)، و نیز به هنگام مرگ در 439 یعنی در سال هیجدهم از پادشاهی خود سی و دو ساله بود ( همان منبع، ص423). پس تاریخ زادن یزدگرد دوم را زودتر از هفده سالگی پدرش، یعنی (407+17) 424م نمی توان گرفت. بنابراین وقتی یزدگرد دوم به پادشاهی رسید حداکثر (424- 439 )پانزده ساله بود و در سال هشتم از پادشاهی خود حداکثر بیست و سه سال داشت. پس چگونه می توانست در آن موقع دختر خود را به همسری گرفته بوده باشد و بعد هم از او زده شده باشد به طوری که او را بکشد؟ این خیالبافی محض است.

نمونه دیگری از این نوع دروغ پردازیها داستان ازدواج کواذ ( قباد ) است با دختر خود. تئوفانس بیزانسی می گوید که کاوس پسر کواذ و برادر بزرگ انوشه روان از ازدواج کواذ و دخترش سامبیکه به وجود آمده بود ( به نقل مارکوارت از وی، ایرانشهر، ص131 و 132، یادداشت 6). اما مارکوارت ثابت کرده است که چنین امری از نظر زمان بندی تاریخی درست نیست. از سوی دیگر طبری گفته است کواذ را خواهرش، از زندان فراری داد ( طبری، تاریخ، ج1، ص887)، ولی پروکوپیوس بیزانسی می گوید این کار را همسر کواذ کرد ( تاریخ جنگ ایران، ج1، بند 6) و مورخ جدید با سر هم کردن اینها می گوید کواذ را خواهرش، که همسرش بود، فراری داد! ( مارکوارت، همانجا. کریستن سن، ص378).

2. (( ازدواج با محارم )) به ندرت در همه جا روی داده است

نمی توان انکار کرد که ازدواج کمبوجیه با خواهرانش اتفاق افتاده، اگر چه بر خلاف قانون ایرانی بوده است. باز نمی توان انکار کرد که کتب متأخر زرتشتی بر چنان ازدواجهایی صحه گذاشته اند گو اینکه درست بر خلاف رسم جامعه توصیه می کرده اند. به عبارت دیگر، (( ازدواج با محارم )) به طور بسیار محدود در تاریخ ایران اتفاق افتاده است ولی تاریخ ایران خیلی چیزهای دیگر هم دیده است که نه ربطی به قوانین ایرانی داشته است و نه ربطی به عرف زرتشتی. چنانکه نشان خواهیم داد تعدادی از این ازدواجها بر مبنای تعبیر غلط چند واژه اساسی حقوقی اتفاق افتاده اند و در این موارد گاهی خودخواهی وبی اعتنایی فرمانروایان به عرف هم مؤثر بوده است. نمونه ای از این کارها ازدواج موزای رومی با پسر کوچکش فرهادک است که در خردسالیِ او انجام شده، چون موزا، کنیزی رومی، به هوس تاج و تختِ فرهاد چهارم افتاد و شوهر را کشت، و به بهانه این که پادشاهی میراث پسرش است، تخت و تاج او را گرفت و برای این که او را در چنگ خود نگه دارد با او پیوند زناشویی بست ( رک. پانوشت پیشین، ژوزفوس می گوید این کار خشم نجبای پارتی را به دنبال داشت). آیا این رابطه سیاسی کاری به قوانین ایرانی داشت؟ کمی بعد از این واقعه، امپراتور روم کلودیوس یکم شبی را در بستر خواهرزاده خود به سر برد و فردایش مجلس سنای روم را مجبور کرد ازدواج آن دو را به رسمیت بشناسد! ( رک. ویدنمان، Wiednemann، ص240) از روی این یک نمونه هوسبازی می توان دید که امپراتوری رومی (( ازدواج با محارم )) را با یک فرمان رواج می توانست داد.

در تاریخ یونان می خوانیم که خدای خدایان زئوس با خواهرش هرا ازدواج کرد ( ایلیاد هومر، سرود هفدهم، سطر128 و بعد)، و یا این که اِلکی نوس با خواهر ( ادیسه هومر، سرود هفتم، سطر54) و به روایتی با برادرزاده ( همان کتاب، سرود هفتم، سطر60) خود پیوند زناشویی بست و دیومِدِس با خاله خود همسری کرد ( شرادر- نهرینگ، ج2، ص599). در اولین اسفار تورات به موارد متعدد از ازدواج با محارم بر می خوریم بی آنکه کوچکترین اشاره ای به ناباب بودن آن شده باشد. مثلا در سفر آفرینش به غیر از فرزندان آدم و حوا که با جفت آمدن مردمان زمین را درست کردند، می خوانیم که ابراهیم با ناخواهریش سارا زناشویی کرد ( سوره 20، آیه 12)؛ نوح دختر برادر خود را به زنی گرفت ( سوره 29، آیه 19 و بعد) عمران با عمه اش زناشویی کرد و موسی و هارون را یافت ( سِفرِ خروج، سوره 6، آیه 20). فقط در دوره های بعدی است که ازدواج با محارم محدود شده است (لاویان، سوره 18) و این محدودیت همانند محدودیت مسیحی است و البته در اسلام نیز کاملا مشخص است ( رک. فولی، زناشویی: در مسیحیت، دائره المعارف هیستینگز، ج 8، ص333 تا 343). ازدواج با محارم در میان ملل باستانی دیگر هم یافت می شود. در میان خاندانهای شاهی مقدونیه و اپیروسی ( بالکانی ) نشان آن یافت شده است ( شرادر- نهرینگ، ج2، ص599 و 600). در میان مصریان قدیم ازدواج خواهر و برادر رواج داشت و تا دوره مسیحیت ادامه یافت ( برای زناشویی خواهر و برادر و محارمان دیگر در مصر قدیم و بطالسه رک. دیودور، کتاب یکم، بند 27، فقره 1؛ [کرنی cerny و میدل تن middleton ] ). پادشاهان یونانی مصر به خصوص این گونه ازدواجها را مقدس می شمردند. در میان عیلامیان و نجبای لیسیه ( در جنوب غربی آسیای صغیر ) هم چنان پیوندهایی قانونی بود ( برایعیلامیان رک. بالاتر، پانوشت، برای لیسیان رک. بویس، تاریخ دین زرتشتی، روم، ص76). در بین النهرین در میان خانواده های بلند پایه عرب پالمیر هم چنین بود ( مثلا بر روی سکه های مالیخوس [ مالک ] دوم که ملکه گملیت [ جمیله ] را [ خواهر ] خود خوانده است). و کتیبه های یونانی از سده نخستین میلادی از شهر دورا اروپوس در سوریه ثابت می کند که آنجا هم ازدواج میان خواهر و برادر رواج داشت ( اسپونر، خویشاوندی و زناشویی ایرانی، ص54 با مآخذ). در میان بریتانیاییهای باستان، زن متاع مشترک میان مردان بود ( دشن گیمن، ص207). به گفته استرابن و ارمیا زنا با محارم و با زن دیگران در میان کلتهای ایرلند شیوع داشت ( به نقل از شرادر- نهرینگ، ص600). حتی لوگائید پادشاه ایرلند مادر خود را به زنی گرفت( دشن گیمن، ص207 و بعد). در میان ایرلندیهای قدیم یکی از پادشاهان لَینستِر دو خواهر خود را به زنی داشت ( همان منبع، ص208). در میان بالتهای کهن ازدواج با محارم را حدی نبود ( شرادر- نهرینگ، ج2، ص600). و لیتوانیهای باستان نیز با نامادری خود پیوند زناشویی می توانستند بست ( همانجا).

بنا بر این (( ازدواج با محارم )) خاص قوم خاصی نیست. همه جا نمونه هایی داشته است، اما از گواهی هرودت بر می آید که در ایران باستان این رسم رایج نبوده است و کمبوجیه به رغم قوانین ایرانی آن را انجام داده است. پس از او هم عده ای بدان دست زده اند اما هیچ کدام به تایید قوانین نبوده است و خودکامگی بوده است و بس. برای این که کسی نگوید این نظریه محتمل نیست مثالی واضح از تاریخ روم شرقی می آورم. در سده هفتم میلادی، خسروپرویز امپراتوری روم شرقی را چنان شکست داد که نزدیک بود به زانو درآید. در آن موقع خطیر هرقل قدرت را به دست گرفت و با کمک ارباب کلیسا اعلام جهاد علیه ایرانیان داد و آنان را پس از نبردهای سنگین در هم شکست. این هرقل از (( مقدسترین )) و (( محترمترین )) امپراتوران مسیحی به شمار رفته است و هر وقت از او سخن به میان می آید، دین داری و خدمت او به عالم مسیحیت هم یاد می گردد. اما همین امپراتور (( نجات دهنده عالم مسیحیت )) و (( بازگرداننده دار جانبخش عیسی به اورشلیم )) ازدواجی کرد که جهان مسیحیت را به حیرت واداشت. به گفته نیکه فوروس ( Nikephoros ) بطریق بزرگ قسطنطنیه، که صد و بیست سالی پس از هرقل می زیست امپراتور (( کاری غیرقانونی کرد که در سنت رومی ( مسیحی ) غدغن است زیرا با خواهرزاده خود مارتینا پیمان زناشویی بست؛ و وی دختر خواهر خود او، ماریا نام، بود. هرقل از او دو پسر به نامهای فلاویوس و تئودوزیوس پیدا کرد)). نیکه فوروس می گوید همه حتی هواداران هرقل بر او سخت خرده گرفتند و بطریق اعظم او را در نامه ای نکوهش کرد اما وی اعتنایی نکرد ( رک. Nikephoros,Short History,tr.C.Mango,Washington,D.C.,1990,pp.53-54 ). این چنین، خودکامگان روزگار قوانین و عرف را زیر پای می گذارده اند، و کار آنان را به مثابه قانون دانستن و به حساب قوانین حاکم بر اعمال مردم یک کشور دانستن اصلا درست نیست بلکه زناشویی کمبوجیه و کلودیوس و هرقل و امثالهم را باید (( خارق العاده )) دانست.

3. تعابیر غلط که مایه اشتباه نویسندگان گشته است

با اینکه این همه شواهد کتبی برای ازدواج با محارم در ایران داریم نمونه های واقعی آن چنان محدود است که باید دلیلی برای این خیالبافی نویسندگان پیدا کنیم. یعنی باید پی ببریم که چرا نویسندگان این سان به وفور چنین نسبتی به ایرانیان داده اند در حالی که تعداد واقعی چنان پیوندهایی ناچیز بوده است. به نظر ما سه دلیل برای چنان اشتباهاتی وجود داشته است. یکی شیوع چنان ازدواجهایی در میان ملل دیگر، که باعث می شده است نسبت دادن آن به ایرانیان خارق العاده به نظر نیاید. دوم واقع شدن ازدواج کمبوجیه با خواهرانش که نمونه و سرمشق به دست نویسندگان داده است تا هر گردن فراز تاریخی را که بخواهند با چنان کاری ارتباط دهند و تعجبی هم به بار نیاورد. سوم تعابیر غلطی که چهار اصطلاح حقوقی و اجتماعی پیش آورده است و این اصطلاحات (( خویشاوند )) و (( دختر )) و (( برادر )) و (( خواهر )) ند که ما یکی یکی آنها را شرح خواهیم داد.

برای توضیح مورد سوم باید مقدمه ای در تحول بعضی از واژه ها و اصطلاحات مرسوم بیاوریم تا با قیاس با اصطلاح خوئیتوک دس مشخص کنیم که به معنی ظاهری اعتمادی نیست. در حقیقت یکی از دشواریهای تاریخ باستان تکیه پژوهندگان بر تعابیر عادی و تحت اللفظی واژه های کلیدی است، زیرا واژه ها هم، همانند مردمان، زاده می شوند و تحول می یابند و گروهی از آنان هم می میرند. اگر کسی امروز معنی اصلی (( دهقان )) را بداند که روزی به خداوند و صاحب ده و یا حتی نجیب زاده فرهیخته اطلاق می شده است ( مینوی، دهقانان، مجله سیمرغ، سال یکم، 1352، ص8 تا 13 )، در به کار بردن آن برای کشاورز ساده بی زمین و یا کارگر مزرعه تردید خواهد کرد. همچنین اگر در متنی از هزار سال پیش لشکری را (( زره پوش )) خوانده باشند، معنی آن با لشکر زره پوشِ امروزی بسیار تفاوت دارد. آن روز با زره و کلاهخود و سپر به جنگ می رفتند و امروز با تانک و توپ و موشک و نقاب ضد گاز. نمونه دیگر واژه (( یزدان )) است که همه ما هزار سال است که در معنی (( خدا )) به کار می بریم اما اگر مته روی خشخاش بگذاریم می بینیم که معنی اصلی آن (( خدایان )) است، چه جمع ایزد با یَزَد می بوده است. باز هم دو نمونه می آوریم: از سده یازدهم عیسوی به بعد اروپاییان به سرداری رهبران و سربازان فرانکی ( فرانسوی ) به مشرق زمین حمله ور شدند و جنگهای صلیبی را راه انداختند و این آشنایی از همان زمان باعث شد که مشرقیان اروپاییان را (( فرنگی )) ( فرانکی، فرانسوی ) بخوانند و چون اروپا در غرب بود کم کم (( فرنگی )) به معنی غربی شد و امروز حتی امریکاییان را هم فرنگی می خوانیم. یا این که چون در زمان هخامنشیان پادشاهان ایران از (( پارس )) برخاستند، دولت آنها را (( پارسی )) و سرتا سر کشور بسیار پهناور آنان را  که شامل مردمان گوناگون با زبان و فرهنگ مختلف می شد- (( فارس )) و به یونانی (( پرسیا )) خواندند و دولتهای بعدی هم به همین نام مشهور شدند و کشور ایران در زبانهای سامی و غربی، پارس و فُرس و پرشیا و مانند آن خوانده شد که با داشتن ایالاتی چون خراسان و بلوچستان و قندهار و آذربایجان و کردستان و خوزستان، اصلا و ابدا با معنی کشور ایران سازگاری نداشت. پس اگر حالا کسی بگوید شاهنشاهی ساسانی یا پارسی شامل آن ممالک هم می شد، کسی که حدود فارس بعدی را می شناسد خیال می کند که آن حدود در زمانهای باستان خیلی بیشتر بوده است و مثلا سمرقند و گنجه و تیسفون هم جزو (( فارس )) بوده اند! چند نمونه دیگر هم بدهیم و برویم بر سر مطلب. در میان بسیاری از ملتها برده داری رواج داشته است. در ایران قدیم کسی که از دیگری فرمانبرداری می کرده با او پیمان می بسته و در بستن این پیمان لازم می آمده که آنان دست به کمر همدیگر بزنند و سوگند خورند و گاهی فرد والامقام کمربندی به فرد زیر دست می داده است. بدین ترتیب فرد زیردست (( کمر بسته )) و یا (( بندی )) فرد والامقام می شده است ( رک. کتاب بسیار معروف ویدن گرن، ملوک الطوائفی در ایران باستان) و یونانیان و رومیان که معنی این عهد و پیمان را نمی دانسته اند، فرد زیر دست را (( بنده )) فرد والا مقام خوانده اند و برای ایرانیان باستان هم سازمان برده داری بزرگی دست و پا کرده اند. اما حقیقت این است که (( بندۀ )) کسی بودن یعنی (( فرمانبرداری مبتنی بر عهد و پیمان با کسی داشتن )). وقتی داریوش در کتیبه بیستون گَئوبرَوَ ( گاوباره ) پدر زن خود را (( بنده من )) می خواند ( داریوش بزرگ، کتیبه بیستون، متن فارسی باستان، ستون پنجم، سطرهای 5 ، 7، 9 ، ترجمه آن در شهبازی، جهانداری داریوش بزرگ، ص54) مقصود او این نیست که گاوباره (( بردۀ )) اوست، بلکه می خواهد رابطه عهد و پیمان فرمانبرداری را مشخص کند. همین طور در زمان ما وقتی کسی به کسی می گوید: (( بنده شمایم )) و یا (( بنده به شما گفتم )) و یا (( این بنده را معاف دارید ))، به هیچ وجه نمی خواهد بگوید که وی غلام و بردۀ آن دیگری است. این مسئله در زبانهای دیگر هم نمونه های فراوان دارد که دو مورد را یاد می کنیم. حسن صباح بنیانگذار اسمعیلیان ایران با خوراندن حشیش به ماموران خود (( بهشت )) موعود را در نظر آنان مجسم می کرد و وادارشان می کرد برای رسیدن به آن به هر عملی دست زنند و عده ای از آنان را به کشتن مردان نامی ایران ( من جمله خواجه نظام الملک طوسی ) برانگیخت چنان که این ماموران حشیشی و دستگاه الموت به حشیشیون معروف گشتند و خود حشیشیون با (( آدم کش )) مترادف آمد و این کلمه به زبانهای غربی راه یافت و از آن جمله در انگلیسی اَسَسین ( assassin ) گشت. اما امروز یک فرد اسسین به معنی (( حشیش کش )) و (( بنگی )) نیست، به معنی قاتل است. یا (( کوشک )) در زبانهای ایرانی به معنی کاخ بارودار و یا خانه استوار باغ و باغچه دار بوده است و نمونه اعلای خانه های نجبا به شمار می رفته است ولی همین واژه از راه ترکی (( کوسک )) به اروپا رفته است و کیوسک ( kiosk در انگلیسی )شده است به معنی دکه روزنامه فروشی یا تلفنخانه کوچک در راهها و غیره و جالب این که خود ما این معنی اخیر را از اروپاییان گدایی کرده ایم!

این نمونه ها را برای این آوردیم تا نشان دهیم که ممکن است واژه ای در زبانی معنی دوپهلو و چند جنبه داشته باشد و بی دقتی در این زمینه نتیجه های بدی به بار آورد و مثلا ممکن است ما در تعارفات خود، خویش را (( بردۀ )) دیگری بخوانیم و یا فلان قاتل را (( حشیشی )) بدانیم و یا رئیس دولتی را در (( کیوسک )) جای دهیم و اربابی را (( زارع )) شماریم و یا سربازی را با زره و کلاهخود دوره مغول به جنگ توپ و تانک و موشک عراقیها فرستیم! نتیجه ای که از این بحث می گیریم این است:

خوئیت ودثه اوستایی و مشتقات پهلوی آن اصلا به معنی (( زناشویی با خویشان ))- در همان حدی که در ایران اسلامی هم رایج و ستوده است- می بوده است و هیچ کس هم به خواب نمی بیند که این گونه زناشویی پسرعمو و دخترعمو و دخترخاله و پسرخاله و دخترعمه و پسردایی و دختردایی و پسرعمه در میان مسلمانان را (( ازدواج با محارم )) بشمارد. از سوی دیگر هیچ کس در تعبیر پسرعمو و دختردایی یا پسرخالۀ خود به (( خویشاوندان نزدیک )) خود ابایی ندارد. پس حتی تعبیر (( ازدواج با خویشاوندان نزدیک )) هم معنی (( ازدواج با محارم )) را ندارد. از سوی دیگر هر ایرانی می داند که در تعارفات رسم است مردم همدیگر را عموزاده و دایی زاده و عمه زاده خطاب می کنند بدون این که هیچ رابطه خانوادگی مابین آنان باشد. خود من در کوچکی می دانستم که دو پسر عموی حقیقی بیشتر ندارم ولی در کوچه ما اقلا بیست نفر بودند که مرا (( آمزا )) ( عموزاده ) خطاب می کردند و من خود چندین (( خواهر )) و (( برادر )) دارم که رابطه خویشاوندی ما در این حد است که من از پستان مادر خدا بیامرز آنان که در خانه ما بزرگ شده بود، شیر خورده ام. بچه های این افراد مرا دایی و عمو خطاب می کنند و هیچ کس هم در این مسئله انکاری ندارد.

اکنون با این مقدمه خواننده را با چهار واژه متحول شده آشنا می کنم. در ایران قدیم به خانواده های خویشاوندی که یک دودمان را تشکیل می دادند، ویث / ویس می گفتند، و برترین جوانان و دلاوران دودمان را (( پسران دودمان )) یعنی (( ویس پوهر )) لقب می دادند که آرامی آن بَربیتا می شود. بعد از آن که دودمانهایی از ایرانیان به پادشاهی رسیدند لقب (( ویس پوهر )) ویژه شاهزادگان درجه اول شد و (( پُسی ویسپوهر )) یعنی (( شهزاده پسر )) لقب ولیعهد مملکت شد ( شهبازی، ولیعهد در دانشنامه ایرانی، ج6، ص430 با مراجع).حال اگر کسی بخواهد تمام این مراحل را در یک اصطلاح خشک معنی کند، (( ویسپوهر )) دوره تاریخی را هم به جای (( شاهزاده )) ( مثلا در کتیبه های اوایل دوره ساسانی، ویسپوهران همواره به عنوان اعضای خاندان شاهی که فرمانروایی جایی را داشته اند آمده اند. ) باید به (( پسر قبیله )) معنی کند! از سوی دیگر، هر گاه به یک خارجی می گفتند در میان خاندان شاهی ویسپوهری با (( ویس دختی )) ازدواج کرد، آن خارجیِ از تحولِ کلمه بی خبر، خیلی آسان می توانست ازدواج برادر و خواهری را پیش خود مجسم کند و بعد آن را گزارش کند و خواننده اش را به گمراهی کشد.

لقب دیگری که بسیار اهمیت دارد (( خویشان نزدیک )) است که گاهی یونانیان برای پادشاهان ایران آورده اند و بر حسب مقام و موقعیت هم به معنی (( خانواده اصلی )) می توان گرفت، هم به معنی (( قوم و خویشان )) و هم به معنی (( ایل و تبار )). مثلا وقتی دیودوروس صقلیه ای ( کتاب هفدهم، فصل 20، بند2 ) می نویسد که (( یک گروه از خویشاوندان نزدیک شاه، نخبه سوار نظام را تشکیل می دادند و [ در نبرد اربلا ] تعدادشان ده هزار نفر بود))، مسلم است که مقصود (( ایل و تبار )) است. وقتی یک جا می خوانیم که شاه با مادر و همسر و دو برادر خود بر سر سفره می نشست، ( پلوتارک، اردشیر، بند پنجم، فقره 5 ) ولی در جایی دیگر از مورخی دیگر می شنویم که همین اردشیر دوم، آنتیموس یونانی را (( بر سفره خویشاوندان )) نشاند (فایناس، به نقل از او در آتنه، کتاب دوم، فصل 48، بند د ) نمی توانیم نتیجه بگیریم که آنتیموس هم جزو بستگان نزدیک اردشیر بوده، بلکه حد تعارف را باید در نظر داشته باشیم. به همین جهت بارها می خوانیم که (( پدر و مادر شاه )) با همان اصطلاحی یاد می شوند که (( خویشان نزدیک )) و اگر دقت کنیم می بینیم وقتی مورخی نوشته است فلان پادشاه با دختر خود ازدواج کرد، اصل گزارش او به خوبی می توانسته است چیزی در حد این بوده باشد که (( فلان پادشاه با فلانی که از بستگان نزدیکش بود و در خانه او بزرگ شده بود ازدواج کرد)).

واژه سوم که می خواهیم تعریف کنیم واژه (( دختر )) است که اصل آن به دُخثری بر می گردد که از آن در فارسی باستان دخسی ( و در عیلامی دوکشیش ) آمده است و در پهلوی کتیبه ای دُخش شده است و در پهلوی مانوی هم دخش. و در ارمنی دشخُی و در فارسی دخت / دختر، و همه جا معنی (( شاهزاده خانم )) داشته است ( رک. توضیح مفصل و عالمانه بنونیست در القاب و عناوین خاص در ایران باستان، ص43 تا 50 )، و بعدا به معنیهای دیگر، من جمله فرزند مؤنث آمده است (بسنجید با دوشیزه ) ولی مفهوم اصلی آن هنوز در اصطلاح ما مانده است. مثلا وقتی (( ایران دخت )) یا (( اعظم دخت )) و یا حتی (( دُخی )) می گوییم، مقصودمان (( شاهزاده خانم ایران )) و یا (( بانوی بزرگ )) و یا (( شاهدخت )) است نه (( دختر ایران )) و یا (( دختر بزرگ )) و یا (( دختر )). از همین معنیِ (( بانو )) ( بعد ها در ترکی ومغولی [ بی بی ] و [ خاتون ] ، مثلا در بی بی شهربانو یا پُل خاتون، شده است) و (( شاهزاده خانم )) است، که لقب ایزد عفت و بارداری و آبها در ایران باستان یعنی اردویسور اناهیت هم (( دختر )) بوده است که در بسیاری از بناهای قدیمی ( پل دختر، قلعه دختر…) می یابیم. به هر حال (( دختر )) فقط یکی از معانیِ مرسوم آن اصطلاح بوده است و پس به هیچ روی نمی توان گزارشی چون (( داریوش سوم با دختر خود ازدواج کرد )) را به معنی تحت اللفظی آن گرفت، بلکه بسیار محتمل است که اصل آن چنین می بوده است: داریوش سوم با (( شاهزاده خانم فلانی )) زناشویی کرد. از همه جالبتر واژه یونانی اَدِلفِه است که در دوره یونانگرایی رسم شده است و سلوکیان و اشکانیان در نوشته های رسمی خود (( همسر )) خود را به تعارف (( همسر و خواهر )) ( ادلفه ) می خوانده اند ( رک. مینز، ص39 ). به عبارت دیگر، در این دوره ها لقب ملکه ممالک ادلفه بوده است که (( همسر و خواهر )) شاه معنی می داده است، و این امر از نمونه های فراوانی که داریم بسیار آشکار است. مشهورترین نمونه آن کتبه های آنتیوخوس سوم سلوکی و زن او لائودیسه است. هر کسی چند کلمه از تاریخ بداند، می داند که لائودیسه همسر آنتیوخوس سوم دختر پادشاه ایرانی زادۀ پنتوس (در جنوب دریای سیاه ) بود و پدر او مهرداد ( یکم ) نام داشت و هیچ پیوند نزدیکی او را با آنتیوخوس سوم، که پسر سلوکوس دوم بود، وصل نمی کرد ( پلی بیوس، تاریخ، ج5، فصل 43، بندهای 1 تا 4، و زَی بِرت، ص 60). مع هذا آنتیوخوس در کتیبه های خود این لائودیسه را (( خواهر و همسر )) خود خوانده است ( شروین- وایت- کورت، ص204 ) و لائودیسه هم در کتیبه ای آنتیوخوس را (( برادر و همسر )) خود نامیده ( همان منبع، ص127). این تعبیر یک تعارف بیش نیست و فقط و فقط جنبه تشریفاتی دارد یعنی در دربار سلوکی ملکه از امتیازات دختر شاه و امتیازات زن شاه برخوردار می شده است. با این مقدمات اکنون به یکی از موارد ازدواج برادر و خواهر اشاره می کنیم که در ایادگار زریرانآمده است. از مدتها پیش دریافته اند که داستان گشتاسپ در شاهنامه مبتنی است بر حماسه پهلوی اشکانی( رک. مقدمه بیژن غیبی بر چاپ آن کتاب. به ادعای علی اکبر مظاهری [ خانواده ایرانی، ص366] وی نخستین کسی بوده که بدین موضوع پی برده و آن را به مینورسکی گفته بوده است) ( روایت فعلی آن به زبان فارسی میانه است). همچنانکه بالاتر دیدیم در ایادگار زریران، از زن گشتاسپ به عنوان (( همسر و خواهر )) او نام برده شده است ( بالاتر، این موضوع در گشتاسپ نامه دقیقی مسکوت مانده است! ) این وضع با توجه به اشکانی بودن زمان سرودن ایادگار زریران بسیار فهمیدنی است، چه در آن زمان اصطلاحات و زبان یونانی رایج بوده و اصطلاح یونانی (( خواهر و همسر )) برای (( ملکه )) رواج داشته است بدون این که ملکه یک پادشاه خواهر او هم بوده باشد. اما بعد که این اصطلاح فراموش شده، تعبیری چنان مهم از کتابی به نسبت مذهبی در میان مدعیان سواد داری و حامیان ادعایی سنن دینی رایج گشته است ولی معنی آن عوض شده و از آن همان تعبیر ظاهری خواهر بودنِ همسر را فهمیده اند. برای این است که در اوستا خواهر و برادر بودن گشتاسپ و هئوتسا یاد نشده است اما از دوره اشکانی به بعد این مسئله پیش آمده است ( مولتون، دین زرتشتی اولیه، ص206، متذکر شد که این رابطه در اوستا نیامده است و برداشت بارتولومه در مورد [ خواهر و زن بودن ] هئوتسا گشتاسپ درست نیست).

برای اینکه بدانیم اصطلاحی چگونه ممکن است به تعبیر غلط بینجامد، یک مثال دیگر می آوریم و به موضوع خاتمه می دهیم: از همان زمان اشکانیان در میان دبیران رسم شده است که در خطابه های فرمانروایان عنوان مخاطب را (( برادر )) بگذارند، یعنی پادشاهی، پادشاهی دیگر را (( برادر )) می نامد ( و این تعارف در زمان ساسانیان رسمیت گرفت و شاهان ساسانی و امپراتوران رومی یکدیگر را [ برادر] خطاب می کردند و حتی زنان آنان نیز یکدیگر را [ خواهر] می خواندند ) ( شهبازی، روابط ایران و بیزانس، در دانشنامه ایرانی، ص4 ). و یا پادشاه کمسالتری را (( فرزند )) می نامیدند و یا فرمانروای کهنسالتری را (( پدر )) می گفتند. مشهورتر از همه موارد، آن است که والرشک پادشاه ایرانی ارمنستان [ یعنی تیرداد اشکانی ] در نامه ای به برادر خود بلاش یکم پادشاه اشکانی خود را (( برادر و پسر )) او می خواند، و البته که وی پسر بلاش نبوده است ( موسی خورنی، تاریخ ارمنستان، کتاب یکم، فصل نهم ). به همین دلیل است که خسروپرویز در نامه ای که به موریق (موریس) ( Maurice ) امپراتور روم نوشت و از او به سپاه یاری خواست، خود را (( فرمانبردار و پسر )) موریق خواند ( تئوفیلاکت سیموکتا، تاریخ، فصل 4، بند 11، فقره 11). و جستینیان ( Justinian ) امپراتور روم در نامه اش به خسرو انوشیروان او را (( پدر )) خود شمرد ( مالالا، به نقل از وی در شهبازی، همان مقاله). این گونه تعارفات اگر جدی گرفته شوند معنای بسیار گمراه کننده ای به بار خواهند آورد ( جالب اینجاست که خود خسرو انوشیروان در نامه ای امپراتور جستینیان را [ برادر ما ] خواند! رک. مناندر جاندار، تاریخ، قطعه 6، [ ترجمه، ص63 ]. )، ولی چیز دیگری نیستند جز همان که امروز مرد محترم سالخورده ای در خطاب به دختری می گوید: (( دخترم )) و یا (( خواهرم )) بدون آن که رابطه ای میان آنان باشد. حالا اگر کسی بیاید و این چنین خطابی را تعبیر جدی کند همان کاری را کرده است که مورخان با ایرانیان زرتشتی کرده اند و نه تنها دختر خوانده ها و پذیرفته شدگان در خانواده را بلکه هر کسی را که به نحوی با تعاریف پدر و دختر و برادر و خواهر و جز آن خوانده شده به تهمت ازدواج با محارم گرفتار کرده اند. پس از این بحث هم نتیجه می گیریم که به صرف تعبیر اصطلاح خوئیتوک دس در چند کتاب متأخر زرتشتی و به صرف گواهیهای ناشی از تعابیر نادرست نمی توان روایی ازدواج در میان محارم را در ایران باستان پذیرفت. اگر دو چند موردی هم پیش آمده بود است،ناشی از خودکامگی و شکستن قوانین ایرانی بوده است و بس

 

آنچه از وندیداد باید بدانیم

آنچه از وندیداد باید بدانیم


 

وندیداد اثری است که از مطالب گوناگون تاریخی و جغرافیایی و قوانین خاص بهداشتی و مدنی و کیفری و پزشکی و دامپزشکی و غیر آنها سخن میگوید. مقررات یاد شده در زمانهای بسیار باستان و بیش از ظهور اشو زرتشت در میان قبایل مختلف معمول و متداول بود. واژه وندیداد تحریف شده وی دیوداد یعنی قانون ضد دیو است.

در یسنای هفتاد و یک بند پنج و یسنای بیست و پنج بند شش و سروش یشت هادوخت از دو قانون “داتام ویدیوام” به معنی قوانین ضد دیو “وندیداد” و داتم زره تشتریم یعنی دادزرتشت یا قانون زرتشتی اسم برده شده است که اول را مربوط به زمان پیش از زرتشت و دوم را به زمان بعد از آن وخشور میداند. از این روی قوانین وندیداد را نمیتوان دادزرتشت یا قوانین زرتشتی خواند بلکه باید آن را منتسب به نخستین گروه های آریایی مخالف دیوپرستی دانست که پیش از ظهور اشو زرتشت در ایران پیدا شده بودند.

این مردمان دیوان یا پروردگاران بد را در برابر اهورا ها “اهورانیش”پروردگاران نیک قرار میدادند . در هنگام ظهور زرتشت که دیوپرستی نیز بوسیله آن حضرت منکوب و یکتا پرستی تبلیغ گردید این گروه وی دیو به دین زرتشتی درآمدند و از آن پس خود را مزده یسنوزره تشریش ویدیوواهوه د کیشو یعنی مزدا پرستان زرتشتی و پیرو کیش اهورائی و مخالف دیو پرستی نامیدند و پس از گرد آوری قوانین قدیم خود مهر زرتشتی بر آن زدند بعد از آن طریق که هر فصلی از وندیداد را با عبارت “زرتشت از اهورا مزدا پرسید و اهورا مزدا چنین پاسخ داد” آغاز کردند در صورتیکه در هیچ جای گاتها چنین عبارتی به چشم نمیخورد و این شیوه نویسندگان و گردآورندگان کتابهای اوستای بعد است که خواستند به آن وسیله نوشته های قدیم خود را وابسته به دین زرتشتی کنند.

به عقیده نیبرگ خاور شناس نامی سوئد دین زرتشتی در ابتدا در میان قوم ماد و سپس در میان قوم پارس شیوع یافت و از قراین برمی آید که مغ های مادی با آن شم قوی و دید تیز نگرشان چون متوجه خطری از جانب آیین زرتشت شدند و بزودی خود را از هواخواهان متعصب آیین زرتشت معرفی کردند و از آنجا که مغان در میان قبایل ماد طبقه روحانی و پیشوای دینی بشمار میرفتند و برگزاری مراسم مذهبی را انحصارا تحت تسلط خود داشتند و پشت در پشت به ارث میبردند این عمل از نظر گاه خلق و دید مردم طبیعی جلوه کرد و حساب مغاندرست بود چون در دین جدید منصب و موقعیت سابق خود را حفظ کردند و به تدریج همه عقاید و رسوم و آداب و عادات خود را بنام تعالیم زرتشت وارد آیین تازه نمودند و آیین زرتشتی در تحولات پس از آن تحت نفوذ مغان قرار گرفت و در نتیجه طراوت و تازگی و روح معنویت را از آن گرفتند و کم کم اصول فقهی و قوانین خشک و سخت و دشوار و در بسیار موارد غیر عملی را در آن وارد نمودند.

آیین زرتشت خرافات و ساحری و عقیده به جادو و پری را منع میکرد و عبادت واقعی را کار و کوشش و آبادانی جهان می شناخت و مقام انسانی را یکباره تعالی بخشید و اصولی وضع کرده بود که بموجب آن طبقه ممتاز بنام کاهن دیگر نمیبایست نیروهای انسانی را مهار کند و بوسیله خرافات و اوهام دسترنج و حاصل کارش را تصاحب نماید. زرتشت فضیلت و تقوا را جانشین دورویی مردم فریبی کرد. آزادی اراده مردمی و مقام ارجمند اندیشه و خرد را توصیه کرد . بهر حال دین زرتشت از مغان مادی لطمه لطمه سخت خورد و آسیب فراوان دید زیرا آنان به سبب مداخله در امور عرفی مردم آن را جنبه مقدس دینی و رنگ مذهبی می بخشیدند. این طایفه در همه امور که پیش می آمد حق مداخله داشتند و می توان گفت که هر فردی از گهواره تا گور در تحت نظارت و سرپرستی آنان بود چنان که در زمان ساسانیان  کشور ماد و خصوصا ایالت آتروپاتن “آذربایجان” را کشور مغان مینامند. شور بختانه بعد ها که دانش اوستا شناسی در میان خاور شناسان پدید آمد ، برخی سهوا یا عمدا آنچه در آن مجموعه ها بود به حساب پیامبر ایران و دین واقعی زرتشتی در آوردند.

 

زبان وندیداد

وندیداد به زبان اوستا یکی از شاخه های معروف زبان هندرو ایرانی نوشته شده است. این زبان قرابت نزدیکی با سانسکریت زبان و داها یا کتابهای دینی هندوان داشت و در هنگام پیدایی اشو زرتشت در سراسر فلات بزرگ ایران مردم با لهجه های مختلف با آن سخن میگفتند و مینوشتند. گرچه بخش عمده کتابهای دینی ایرانیان در زمانهای مختلف بدین زبان بود نمیتوان همه کتابهای اوستا را به زرتشتیان نسبت داد همانگونه که نمیتوان تمام نوشته های سنسکریت را مربوط به دین برهمایی دانست.

دکتر علی شریعتی درباره تارخ مذاهب راجع به دین زرتشتی نوشت : “نباید کتابهایی را که حتی بوسیله اهل همان مذهب نوشته شده است و با اصل دین منافات دارد ملاک قرار داد فقط به دلیل آنکه اهل همان مذهب نوشته اند” من به عنوان معلم نمی توانم به تعلیم و علم و به حقیقتی که خود مدافع آن هستم خیانت ورزم و اگر بخواهم از دینی سخن بگویم سراغ کتابهای اصلی را باید بگیرم نه آنکه بجای خواندن گاتهای زرتشت با آنهمه زیبایی به سراغ وندیداد بروم. چون محققان میگویند این وندیداد در زمان ساسانیان به اوستا افزوده شده است و سند نیست و بینش و عقایدش مغایر با روح و فکر و مکتب زرتشت است. بدیهی است که همه احکام آن مغایر نیست .

 

کتاب های اوستا

پس از گسترش دین زرتشتی ایرانیان شروع به گردآوری و تدوین تاریخ و فلسفه و علوم و روایات ملی و قوانین دینی و عقاید باستانی نیاکان خود کردند و بنا بر نوشته های کتب پهلوی در آغاز آنها را بر روی دروازده هزار چرم گاو با آب زر نوشتند و بعد ها به بیست و یک نسک کتاب درآورده شد. این بیست و یک جلد کتاب اوستای اولیه به سه بخش هفت جلدی تقسیم گردید که هر بخش دارای مضامین مخصوصی بود و بقرار زیر نامگذاری شد.

1- هفت جلد نخست به نام کتابهاب گاهانی یا سرود و مناجات های دینی نامیده شد که حاوی گاتهای خود اشو زرتشت و اصول و فروغ و احکام بایسته دینی زرتشتی بود.

2- هفت جلد دوم بنام مانترائی یا کلام مقدس اوستایی نامیده شد و شامل نمازهای بایسته و ادعیه لازم جهت برگزاری مراسم دینی و جشن های گوناگون فصول هر سال بود.

3- هفت جلد سوم بنام کتابهای دادی یا قانونی معرفی شد که درباره قوانین مدنی و کیفری و دینی و بهداشتی و غیره بحث میکرد و وندیداد جزو نوزدهمین کتاب این بخش است.

از روی این تقسیم بندی بخوبی مشاهده می شود که کتابهای قانون در این گروه در درجه سوم اهمیت قرار داشت و قوانین در دوره های مختلف بنا بر محیط زمان و مکان متفاوت بود و هرگز با نسک های دو بخش نخستین برابر نمی باشد و قدرت بیشتری دارد. علاوه بر این در زمان اشکانیان و ساسانیان کتابهای قانون بسیار دیگر به زبان پهلوی نوشته شد که نام بعضی از آنها عبارت است از مادگان هزار دادستان. هزار ماده فتوای دینی. دینکرد. بندهشن. وجر کرد دینی. شایست ناشایست. صد در بندهشن. نیرنگستان. دادستان دینی . مینوخرد. هیربدستان صدر در نثر و اخیرا آیین نامه یا احوال شخصیه زرتشتیان ایران بر پایه آداب و رسوم و سنت ها و مقررات متداوله از مشروطیت به این طرف تدوین گردید و اکنون معمول و قانونی است و نکته ای که در این مورد باید در نظر داشت آن است که اشوزرتشت پس از برگزیده شدن به پیغمبری از طرف پروردگار مامور تبلیغ یکتاپرستی و وضع دستورات دینی و اخلاقی برای بهتر زیستن مردم شد. پاداش اجرای آن را رسیدن به نعمات و خوشیهای بهشت و نجات از سختیها و شکنجه های دوزخ در هر دو جهان بیان کرد . یکتا پرستی و پیروی از اندیشه و گفتار و کردار نیک و کار و کوشش و آبادانی زمین و پرورش حیوانات اهلی و تحصیل علم و رعایت بهداشت و جلوگیری از جنگ و خونریزی و طرفداری از صلح و سازش و آشتی آموخت. بهر صورت بررسی و سخن گفتن در مسائل وابسته بقوانین زرتشتی مستلزم درک و آگاهی قبلی درباره ادیان و مذاهب و آداب و رسوم و قوانین در میان مردمان هم عصر اشوزرتشت و طرز برخورد آن حضرت با آن مسائل است بویژه اطلاعات درباره مغان و پیشوایان دینی هر گروه ایرانی قبل از گرایش آنان بدین زرتشتی کلید و راهگشایی است از برای مباحث فنی در آیین اشوزرتشت.

در ضمن باید در نظر داشت که مغان مادی و آذربایجانی و بابلی با موبدان زرتشتی یکی نیستند گرچه لقب پیشوایی مشترکی دارا میباشند.

 

مذاهب ایرانیان پیش از آمدن زرتشت

در زمان پیدایش اشو زرتشت بیشتر ایرانیان پیرو مذاهب هندوایرانی یا دیوپرستی بودند. برخی از آنان شهر نشین شده به شغل کشاورزی و دامپروی پرداختند و بعض دیگر چون تورانیان زندگی چادر نشینی خود را ترک نکردند و شغل عمده آنان راهزنی و قتل و غارت شهر نشینان و کشاورزان بود. در آن میان بعض ایرانیان علیه دیو پرستی برخاسته به یکتا پرستی رواوردند. اوستا مذاهب آن گروه از ایرانیان قبل از زرتشت را “پوریود کیشان” یا پیروان کیش پیشین یعنی مذاهب پیش از زرتشت مینامند.

 

دیوان چه موجوداتی بودند

دیوان در اصل خدایان هند و ایرانی بودند. هنوز هم در هندوستان به همان مقام خدایی باقی اند و پرستش میشوند اما در ایران بنابر مندرجات کتب پهلوی تاریخ باستان و شاهنامه فردوسی مخالفت با دیو پرستی سابقه چند هزار ساله داشت و هرچند اشوزرتشت نیز آنان را از تخت فرود آورد باز هم تا قرن ها آیین دیو پرستی در مناطق کوهستانی و صعب العبور سلسله جبال البرز و بخشهای مازندران و گیلان و سواحل دریای خزر باقی ماند و اصطلاح معروف دیوان مازندران و نامهای فعلی در آن نواحی چون دیوسالار و دیوشلی و دیوان دره و خدیو گویای این حقیقت است. سپس به سبب گسترش دین زرتشتی دیو بر اهریمن و شیطان نیز اطلاق شد و دیوان را مظهر عوامل بد طبیعت چون بیماریها و آفات ارضی و سماوی دانستند و نام دیوان و دروجان و جادویان و پریان در یک ردیف قرار گرفت و گجسته یا ملعون خوانده شدند.


محتویات وندیداد

پس از خواندن وندیداد میبینیم که قوانین و احکام آن بسیار قدیم است. در عین حال پاره ای از آنها از بهترین قوانین بهداشتی و روش پیشگیری و دفع امراض در زمان خود میباشند و حتی امروز هم می توان آنها را از اصول مسلم بهداشتی دانست . از طرف دیگر نمیتوان کتاب وندیداد فعلی را نیز همان وندیداد قدیم دانست زیرا چنان که دیدیم یسنا و یشتها وندیداد را از داد زرتشت جدامیداند در صورتی که وندیداد حاضر مخلوطی از بخشهای وندیداد قدیم و شرح زندگانی اشوزرتشت و ترجمه پاره ای از اوستاها و شاید که سبب اختلاط آن باشد که در زمان ساسانیان که مغان بار دیگر بریاست دینی و قدرت رسیدند اغلب آداب و رسوم مذهبی قدیم خود را مانند دخمه گذاری به دیگر زرتشتیان تحمیل کردند و چنانکه در اغلب فصول وندیداد دیده میشود امر اکید صادر کردند که هیچ زرتشتی حق ندارد از آن پس مرده خود را در زمین دفن کند یا آنرا بسوزاند بلکه موظف است که آن را به دخمه سپارد و آنگونه تحمیل عقیدتی را آن زمان در وندیداد به یادگار گذاشتند.

 

اکنون شرح مختصری از هر یک از فصول وندیداد

نخستین فصل

 مربوط است به مهاجرت آریاها از میهن اصلی شان آریاویج و طی کردن شانزده شهر یا استان خاور ایران فعلی مانند سغد ، مرو ، بلخ ، نسایه ، هرات ، کابل ، اورغانج ، گرگان ، رخج ، هلمند ، ری ، چخرم ، گیلان ، دیلم ، پنجاب و رنگها . انگیزه آن مهاجریت را بند چهارم و حوادث دوره آخرین یخ بندان زمین میداند که به تدریج هوای خوب آریاویج تبدیل به هوای سرد و یخ بندان شد چنان که ده ماه در سال زمین از یخ و برف پوشیده بود و بیش از دو ماه سال هوا ملایم نبود آن هم به اندازه که برف و یخ را آب کند نه . این فصل ضمنا ما را متوجه ثنوی بودن عقیده دینی آن مردمان غیر زرتشتی و گردآورندگان تاریخ یادشده میسازد و به زمان های بسیار پیش از اشو زرتشت مربوط میشود.

فصل دوم

 مربوط است به دوران سلطنت جمشید شاه پیشدادی که از شاهان مشترک هند و ایرانی بود و در ایران بنام جم و در هند بنام یم معروف است. در این فصل از هوای معتدل و نیک آریاویج و آبادانی و سرسبزی آن پیش از حوادث یخ بندان سخن رفته است و میفهماند که در چنان محیط خوب و هوای مساعد چگونه انسان و جانوران اهلی رو به فزونی نهادند چندآن که جمشید ناگزیر شد که به سبب تنگی جا بتصرف سرزمینهای جنوبی تر دست بزند و این پیشروی در سه مرحله و هر مرحله بعد از هر سیصد سال انجام پذیرفت که مهاجرت هند و اروپائیان یکی از آن مراحل بود . بند بیست و دو از حادثه یخ بندان و ساختمان قلعه معروف به ورجم کرد در سه طبقه هر یک برای حفظ انسان و حیوان و نباتات به ترتیب سخن میگوید که شبیه به کشتی نوح میباشد و نخستین ریاست این قلعه به اروه تدنر تفویض گردید و معلوم نیست که این شخص پسر اشو زرتشت بود یا شخص دیگری اما هم عصر بودن شاه جمشید با اروه تدنر قابل قبول نمیباشد. باز در بند چهل و دو این فصل از مرغی به نام کریشپتان یاد شده است که شبیه کبوتر است و توانست قسمت خشک زمین را با پرواز خود و آوردن شاخه ای از سبزی اطلاع دهد.

فصل سوم

 از بهترین و بدترین جای زمین سخن رفته است و بهترین جای را محلی میداند پر از آب و درخت و چراگاه که مردان پارسا با خانواده خود به نگهداری گاو و گوسفند و آتش و سگ مشغولند و بدترین جای زمین را شوره زار و خاک بی آب و غلف میداند.


اهمیت اجاق خانواده

نکته ای که در این فصل جلب نظر میکند اهمیت روشن بودن اجاق خانواده است در زمانی که هیچگونه کبریت یا وسایل آتش افروزی دیگر موجود نبود و نگهداری آتش در خانه یا آتشدان ویژه در هر محله برای استفاده همگان از لوازم اولیه زندگانی بشمار میرفت . اصطلاح معروف فارسی “اجاق خانواده ات همیشه روشن باد” و “چراغ خانه ات خاموش نشود” بسیار قدیم است.

سگ نگهبان

ضمنا فصل سه شخص را متوجه ارزش و اهمیت خدمات سگ در میان کشاورزان و ایلات و عشایر میکند. در روزگار پیشین اگر کسی به منظور سرقت گوسفند از گله یا دستبرد زدن به چادر عشایر یا خانه و محله ای ، سگ گله یا ایل یا سگ خانه و محله ای را می کشت مستوجب کیفر حتی مرگ بود و کشتن سگ بمنزله کشتن ادمیان تلقی میشد. بدان سبب در قدیم سگ خانه و گله و ایل دارای ارزش خاص بود و پیش از آنکه خانواده ای بر سر سفره مینشستند میبایست از هر غذای سفره لقمه ای را برای سگ جدا کرده و به او بدهند. در میان مردمان قدیم نسبت به اسبان کارزاری و مرکب شاهان و پهلوانان و سرداران نامی نیز همان ارزش و اهمیت را قائل بودند.

در بند دوازده تاکید قانونگذار وندیداد در دخمه گذاری اموات و دوری از بخاک سپاری یا سوزاندن آن می نماید که در میان ایرانیان باستان هر سه روش دفن اموات با هم معمول بود و هر گروه روش دیگری را تقبیح میکردند. مثلا در یک زمان مردمان ماد روش دخمه گذاری و هخامنشیان و اشکانیان روش خاک سپاری و گروهی دیگر مانند بعض ایرانیان و هندوان سوزاندن جسد مرده را ترجیح میدادند. راجع به سوزاندن جسد مردگان در میان ایرانیان نیز فردوسی در شاهنامه پس از پایان جنگ میان ایران و توران میگوید : همی هر کسی هر سو آتش فروخت یکی خسته بست و یکی مرده سوخت . واژه دخمه نیز اصلا دغمه بود که بمعنی جای داغ کردن و سوزاندن است . و به نظر میرسد که این قوانین دوران عشایری و قبل از زرتشت بعمل در می آمد.

در یند بیست و دو از میان برداشتن درندگان وحشی و حشرات موذی (خرفستران) مانند گرگ و مار و عقرب و موش و قورباغه و همچنین دفع آفات نباتات و عوامل امراض در تمام فصل های وندیداد مانند این زمان توصیه شده است.

در بند بیست و سه آمده است که کسی که بیش از همه غله و علف و درختان میوه دار بکارد و به زمین خشک آب رساند یا باتلاقی را بخشکاند زمین را خوشحال کرده است .

در بند بیست و پنج زمین مانند زنی فرض شده است که چون محصولی از آن بدست آید چنان است که آن زن فرزند آورده  و خوشحال است.

در بند بیست و نه زمین به کشاورز تنبل نفرین کرده می گوید ای کسی که مرا برای باروری بکار نینداختی باشد که بر در دیگران بگدایی ایستی و روزی خود را از دیگران طلب کنی و آنان تو را با دادن خوراک پس مانده از خود برانند . امروز هم در مورد خودکفایی بسیار سخن میرود.

در بند سی و یک هر که غله در زمین بکارد چنان است که پارسایی کاشته و دین مزدیسنی را رواج داده است.

در بند سی و سه کسی که چیزی نخورد توانایی تن ندارد و توانایی تن یعنی توانایی خرد و روان . زندگانی جهانی جسمانی وابسته به تغذیه است و عدم تغذیه ناتوانایی و مرگ در پی دارد .

خلاصه قسمت عمده این فصل در فضیلت کشاورزی و دامپروری و آبادانی است که سبب خوشحالی روح زمین میشود.

در بند سی و شش رسم دخمه گذاری مردگان آمده است که از روشهای بسیار قدیم هندی و ایرانی در زمانی میباشد که بنابر فصل دوم وندیداد سرزمینشان ده ماه در سال پوشیده از یخ و برف بوده و فقط دو ماه هوای ملایم داشتد آن هم نه به اندازه ای که یخها آب شود. در چنان سرزمین هرگاه کسی از دنیا میرفت کندن زمین و دفن مردگان زیر برف و یخ کار نا بخردانه بود و تنها روش عاقلانه برای دفن رفع اموات قرار دادن آن در جاهای بلند و در معرض دید مرغان شکاری یا لاشخوران بخصوص کفتار بود که وندیداد آن را سگ مرده خوار مینامد و حتی بر طبق بند یازده از فصل پنجم دستور آن است که در مواقع طوفان و برف و یخبندان سخت یا محاصره جانوران درنده یا دشمن مردم می توانند اجسام مردگان خود را در گوشه ای از خانه تا مدت یک ماه امانتا و موقتا در زمین دفن کنند و پس از رفع موانع جسد را بیرون آورده به دخمه برند در صورتیکه این عمل در هوای معتدل و گرم ممکن نیست و اجساد متلاشی می شوند. منظور از بیان این مطلب توضیحی است راجع به چگونگی نوع محیط زیست نیاکان بسبب پیدایش این رسم. باید تصدیق کرد که تا عملی مورد قبول عامه مردم نباشد بحکم در نمیاید و قانونی نمیشود.

بند چهل و یک گوید کسی که دین مزدیسنی را بپذیرد از کفر برهد و از گناه پاک گردد. دین مزدیسنی آدمی را از اندیشه و گفتار و کردار بد باز دارد و به راه نیکی و خوبی کشاند.

فصل چهارم

از انواع عهد و پیمان و گناه عهد شکنی (مهر دروج) و جزای عمل ضرب و جرح و قتل و نقص عضو سخن میگوید

در بند چهل و چهار لزوم تحصیل و علم و مال حلال و ازدواج و داشتن فرزند صالح و ساعات تحصیل گوشزد میشود.

در بند چهل و هفت گفته شده است هر آینه مرد زن دار بر کرد (مجرد بی همسر) ترجیح دارد و کسی که عمدا از ازدواج و داشتن فرزند و خان و مان سر باز زند گناهکار است.

فصل پنجم

درباره انواع نجاسات و لزوم دفن موقت اموات در هنگام بخ بندان سخت و لمس نکردن مرده و مراعات طهارت و پاکیزگی است.

بند بیست و یک گوید طهارت و پاکیزگی از گاه تولد تا هنگام مرگ از بایسته های مردم است (رجوع شود به یسنای چهل و هشت بند پنج) .

در بند بیست و هشت فقط از سه طبقه مردم یعنی پیشوایان و ارتشیان و کشاورزان یاد شده است  و نشان می دهد که طبقه چهارم یا پیشه وران هنوز بوجود نیامده بودند.

نکته ای که در این فصل جلب نظر میکند آن است که طبق دانش پزشکی امروز دست زدن به جسد مرده در صورتیکه حامل میکروب نباشد مانعی ندارد اما در قانون وندیداد جسد مرده چون رو به فساد و گندیدن میرود ناپاک است و کسی که دست به آن زند موظف است که تن و جامه خود را طبق آیین بشوید و پاک سازد. همچنین زنان دشتان پازنانی که بچه مرده زائیده اند و نیز زنان زائو پس از مدت معین با غسل و طهارت پاک میشوند و میتوانند با اهل خانواده معاشرت کنند.

فصل ششم

طرز طاهر کردن زمین و آب آلوده و رفع نجاسات و کیفر کسانی که آن را مراعات نمیکنند و سبب شیوع امراض گردند بحث مینماید.

فصل هفتم

در باره تطهیر لباس و غله و هیزم و علف و اشیایی که در تماس با مرده انسان یا حیوان قرار داشته است بحث میکند .

از بند سی و شش تا چهل و چهار راجع به لزوم تحصیل علم پزشکی و گذراندن دوره نخصصی جراحی و انواع پزشکان و میزان مزد پزشک و دام پزشک سخن رفته است.

از بند پنجاه و هفت به بعد از انواع امراض و طرز پیشگیری و تطهیر ظروف مریض سخن رفته است.
نکته جالب در این فصل شست و شوی ظرف آلوده است که با سه چیز یعنی شاش گاو و خاک و آب که آن را سه شور خوانند واجب میداند. لازم میدانم که این مطلب را یادآور شوم که در طب قدیم هند و ایران و یونان و مصر بکار بردن ادرار انسان و حیوانات برای گند زدایی و دفع سموم حشرات معمول بود و حتی گاه خوردن آن را نیز تجویز میکردند. امروز پزشکان ایورودیک هند آشامیدن ادرار خود را برای پیشگیری از امراض بعنوان پادزهر امراض شخصی لازم میدانند . از روی نتیجه آزمایشگاهی و نوشته های پزشکان در دایره المعارف پزشکی بویژه چمبر ثابت گردیده است که ادرار گاو و حیوانات گیاه خوار دیگری دارای مقداری اسید کاربولیک و بنزوئیک و گلی کوسین است که دارای خاصین میکروب کشی و گندزدایی میباشد. مخصوصا آمونیاک موجود در ادرار یکی از وسایل تجزیه سموم حشرات در محل گزیدگی است. رجوع شود به کتاب قوانین بهداشت در دین زرتشتی نوشته سهرابجی دوباش فصل سیزده.

گرچه این طرز معالجه و مداوا تنها وسیله ای بود که در قدیم آسان در دسترس کشاورزان و دامپروران قرار میگرفت بدیهی است که امروز داروها و وسائل گند زدایی موثرتر دیگر هست و احتیاجی به طرز معالجه و استعمال داروهای چند هزار سال پیش نیست و عقل سلیم آن را نمی پذیرد. خاک و آب طبق مندرجات این فصل از جمله مطهرات است و در هنگام دست نماز گرفتن برای عبادت دستور است که هرگاه آب موجود نباشد باید با خاک تمیز و پاک گرفت مانند تیمم در اسلام.

فصل هشتم

در طرز تطهیر و ضد عفونی کردن کلبه و خیمه و کپری که انسان یا حیوانی در آن مرده باشد بوسیله دود دادن با گیاهان مخصوص میباشد.

بند یازده مربوط است به تطهیر مرده کش و اشیایی که در تماس با مرده بود.

از بند سی و شش تا چهل و دو گناهان لواط و فحشا و غیره را نام میبرد و شدیدا نهی میکند.

بند سی و هفت از یک نوع غسل یا تطهیر بنام برشنوم سخن رفته است که عبارت است از شست و شوی تن از فرق سر تا کف پا بروش مخصوصی که دیگر در هیچ جای بدن گمان آلودگی نرود. برشن یا بشن یعنی سر تا پای انسان کاملا پاک گردد. این تاکید در موردی است که شخص با جسد انسان یا جانور مرده ای که پر از چرک و خون یا مرطوب باشد تماس یابد.

فصل نهم

از یک نوع برشنوم که نشوه نامیده میشود بحث میشود. در مواقع شیوع امراض همه گیر چون وبا و طاعون و آبله و مخملک اگر شخصی یا مرده ای که از آن امراض در گذشته بود تماس میداشت تطهیر برشنوم و اقدامات شدیدتر و در مدت نه شبان روز انجام میگرفت . در آن حالت اگر مسافری از شهر محل شیوع مرض میخواست به شهر دیگری وارد شود ابتدا او را در بیرون دروازه شهر در محلی مخصوص بنام نشوه خانه نگه میداشتند و جامه ورخت و اثاثیه اورا با گیاهان مخصوص بخور و دود میدادند و سپس تن اورا بروش مخصوص و با احتیاط کامل غسل میدادند و نه شبانه روز که دوره کمون بیماریهاست در آن محل نگهداری میکردند. در آن مدت هر سه شبان روز غسل نامبرده تکرار میشد و هرگاه شخص مسافر در پایان مدت سالم بود او را به شهر راه میدادند . محل غسل اشخاص یاد شده نیز طبق بند سه مجزا بود و حتی الامکان با آب و درخت و مسکن و حیوان تماس نداشت. برابر بند سی و هفت شخص غسل دهنده یا مامور بهداشت عمومی نیز بایست دارای تجربه و از مسئولیتهای خود نسبت به شیوع امراض آگاه باشد. در بند چهل و یک در مورد موی سر و ناخن و هر چیز که از بدن انسان جدا میشود احتیاط لازم توصیه شده است.

فصل دهم

از نیایش ها و دعاهای لازم که شخص غسل گیرنده باید پس از غسل با دستهای برافراشته دوبار یا سه بار یا جهار بار تکرار نماید بحث شده است و جالب آن است که همه این نیایش ها منتخب آیات گوناگون یسناست. چنانکه که گفته شد مغ ها این رسوم و آداب خود را با قوانین و آیات مقدس اوستایی برای جلب نظر زرتشتیان همراه میکردند و انجام میدادند.

فصل یازدهم

حاوی طرز تقدیس آب و زمین و درخت  و مواشی و خانه و مردان و زنان و تمام آفریده های نیک است که باید همراه گفتن آیات مقدسه چون اشم وهو ، یتااهو ، کم نامزدا و دیگر قطعات یسنا انجام گیرد.

فصل دوازدهم

مدت احترام و گرامی داشت روان در گذشته هر یک از افراد خانواده را بقرار زیر تعیین میکند و آن را بنام مدت خانه نشینی یا توقف در خانه و بازدید نکردن از اشخاص میخواند.

1- برای پدر یا مادر شصت روز.    2- برای پسر یا دختر سی روز.    3- برای برادر یا خواهر سی روز.

فصل سیزدهم

از انواع سگ یعنی سگ گله . سگ ایل . سگ محله . سگ آبی و سگ خاردار (خارپشت) صحبت شده است و نگهداری آنان را از کارهای پر ثواب میداند ضمنا در بند بیست و نه طرز برخورد و مداوای سگ هار نیز دیده میشود.

در بند پنجاه و دو از نوعی سگ بنام سگ آبی سخن رفته است که در چشمه و قنات مسکن دارد و سبب تصفیه آب از نجاسات و کشتن آن را کاری پر گناه شمرده است.

فصل چهاردهم

بنابر این فصل شخص در برابر کشتن سگ آبی علاوه بر کفاره ای که باید بپردازد موظف است که تعداد زیادی مار یا سگ مار یا قورباغه یا حشرات زیانمند دیگر را مانند مور گزنده یا پشه معدوم سازد. در بند پانزدهم این فصل تنها جهازیه ای که هر دختر باید به خانه شوهر ببرد گوشواره ایست که بر گوش دارد و این اشاره به زندگانی ساده و بی تکلف مردمان زمان وندیداد است.

فصل پانزدهم

گناهان بزرگ یا معصیتهای کبیره از نظر دینی و اخلاقی و نه از دید مدنی و جزایی در صورتی که گناهکار از توبه کردن و کفاره دادن سر باز زند بدین قرار است :

1- کسی که یک فرد زرتشتی را عمدا به قبول دین یا مشروب دیگری وادار سازد.

2- کسی که سگ پاسبان گله یا ایل یا محله ای را بقصد دزدی زخمی کند.

3- کسی که سگ حامله ای را بزند یا بترساند بطوریکه سبب سقط جنین او گردد.

4- کسی که سگ را به چاه یا دره یا نهر آب پرت کند و سبب قتل او گردد.

5- مردی که با زن دشتان هم خوابگی کند.

6- مردی که با زن حامله هم خوابگی کند و سبب سقط جنین او گردد.

7- مردی که دختر باکره را بفریبد.

8- زن فریب خورده حامله ای که رضایت به سقط جنین خود دهد.

9- کسی که دختر یا زن خود را وادار به سقط جنین کند.

10 پزشک یا زنی که وسیله سقط جنین زنی را فراهم سازد یا خود آن عمل را انجام دهد.

بند بیست و یک گوید توجه و اطعام سگ ماده و توله هایش بعهده کسی است که آن سگ در نزدیکی خانه اش بزاید. بند پنجاه و یک گوید کسی که چنین سگ و توله هایش را بکشد گناهکار است.

فصل شانزدهم

درباره حیض و رعایت حفظ الصحه و غسل حایضه و احتیاطهای لازم درباره آن و گناه جلوگیری از حیض.

 

فصل هفدهم

طرز ستردن موی و ناخن و دفع آن بمنظور جلوگیری از آلایش است.

فصل هجدهم

در این فصل پیشوایانی که پیش از فراگرفتن اوستاهای بایسته و روش صحیح انجام فرایض دینی به برگزاری مراسم بپردازند فریبکارند. بند پانزدهم اهمیت پرورش خروس در خانه برای آگاه شدن از اوقات شب و روز و ساعتهای معین برای فرایض دینی و دنیوی را می نماید. بند چهل مربوط به گناه ایستاده ادرار کردن و بند چهل و شش غسل احتلام و بند پنجاه و چهار گناه سدره پوش نشدن بعد از رسیدن به سن پانزده سالگی است. بند شصت و دو گناه ازدواج با غیر همکیش و بند شصت و شش گناه هم خوابگی با زن دشتان را تعیین میکند.

فصل نوزدهم

گوید که بهترین حکومت آن است که از درویشان و مستضعفان حمایت کند. بند سه در کوشش اهریمن و دیوان برای فریفتن اشوزرتشت و شکست خوردن آنان و بند پنج ظهور سوشیانس از مشرق ایران و بند نه تا هفده ستایش زروان اکرنه (زمان بی پایان) و تواش خودداده (آسمان یا فضای خود ساخته) و هوا و زمین و درختان است. بند بیست گوید جسد مرده نجس است و هرکس که به آن دست زند باید خود را بشوید. بند بیست و شش لزوم تبلیغ دین و جواز ارشاد به دیگران را میرساند. بند بیست و نه حاوی رسیدن روح به پل چینود در صبح چهارم پس از مرگ و داوری او در دادگاه الهی میباشد. در بند سی و نه نام هفت کشور روی زمین و در بند چهل و سه اسامی شماری از دیوان مخالف امشاسپندان است. بند چهل و شش در سوگوار شدن دیوان از تولد اشوزرتشت در خانه پوروشسب و کوشش آنان در کشتن پیغمبر است. نکته جالب در بند نه و سیزده و شانزده و بیست و هفت این فصل اشاره به زروان است که زروانی بودن نویسنده آن را مینماید.

فصل بیستم

روش مداوای (اترت) نخستین پزشک آریایی معرفی شده است که بوسیله داروهای گیاهی و معدنی و جراحی بیماران را از انواع بیماری نجات بخشید (رجوع به ترجمه گاتها یسنای نه). در بند سه انواع بیماری بقرار زیر نام برده میشود :

1- تفنو . تب .   2- سارنه . سردرد .   3- سارس تپه . تب نوبه . مالاریا .   4- اژی واکه . مارگزیدگی .   5- استه ایریه . استخوان درد . روماتیسم و سیاتیک . 6- مهرکه . مرگش . طاعون .   7- داژو . سوختگی .   8- پیسه . پیسی . برص . جرب .   9- پامن . کچلی . گری .   10- وزمنواسته . نرمی استخوان رجوع شود به کتاب قوانین بهداشت در دین زرتشتی نوشته سهرابجی دوباش.

نام چند بیماری دیگر در این فصل آمده است که هنوز ناشناخته میباشد و نام فرسی آنها معلوم نیست . در بند یازده این فصل از روانپزشکی یا مانتره پزشک که بوسیله نیایش و دعای ائیره منه ایشو ( یسنای پنجاه و چهار ) و یتااهوویریو و کیمنامزد جن زدگان و پری زادگان را درمان میکنند سخن به میان می اید.

فصل بیست و یک

نیایش و درود پروردگار چون زمین و آب و باد و باران و شفق و شام و دریا و ستارگان و خورشید میباشد. بند پنج خطاب به مردان و زنان است که هنگام طلوع خورشید بپاخیزید و خانه خود را پاک و پاکیزه کنید و به کار روزانه و وظایف بایسته خود بپردازید تا تندرست و نیرومند شوید و صاحب فرزندان خوب بسیار گردید و دامهای فراوان با شیر و چربی و روغن وافر به شما ارزانی گردد و دارای آب فراوان و کشتزارهای بسیار شوید و در پایان بهشت را بدین وسیله برای خود فراهم سازید.

فصل بیست و دو

مانند فصل اول عقیده ثنویت و زروانیگری نویسندگان وندیداد بخوبی نمایان است و هورمزد و اهریمن که از عقاید اصولی پیروان آن دین بود بخوبی آشکار میشود و روشن میگردد که پیش از ظهور اشوزرتشت آن عقیده برجا بود و تا اواخر سلسله ساسانی باقی ماند و بعد ها پیروان آن آئین به نام جبری و دهری معروف شدند و شماری از سربازان و افسران و بزرگان ایران تا هنگام یورش تازیان رزوان داد نامیده میشدند. آنان پس از گسترش اسلام و گرویدن به دین جدید عقیده ثنویت و جبری و قدری خود را بدین جدید وارد کردند و فرقه جداگانه ای بنام دهریون بوجود آوردند. نفوذ آن عقیده بتدریج در ادبیات کشور ما چنان اثر گذاشت که کمتر کتاب منظوم فارسی قرون گذشته را خالی از نفوذ و اهمیت قضا و قدر و بخت و اقبال و چرخ گردون روزگار و مانند آنها می یابیم.

 

موبد رستم شهزادی

تهران 1361


بیشتر بخوانیم : وندیداد ، چگونه این همه دروغ درباره آئین زرتشت ساخته شده ، پیشگفتار وندیداد ، جلیل دوستخواه ، جایگاه وندیداد در فرهنگ وادبیات اوستا

دو خدایی ( ثنویت ) تحریفی آشکار در دین بهی

دین زرتشتی ثنویت اخلاقیست نه دو خدایی !

در سراسر اوستا آنکه شایسته و سزاوار پرستش میباشد اهورامزداست و اهریمن پیوسته مورد تنفر و طعن و لعن هر مومن زرتشتی است. در هنگام نو کردن کشتی هر زرتشتی سه بار در هنگام تکان دادن کشتی میخواند: اهریمن شکسته و نابود باد. اهریمن گناه مینو با همه دیوان و درجان و جادویان گجسته (ملعون) زده و شکسته باد. هیچ کارشان به کامه مباد. هر کار و کرفه ای که هست به کام اورمزد و امشاسپندان باد.

در سراسر تاریخ مذهب زرتشتی هیچگاه اشاره ای که اهریمن مورد ستایش قرار گرفته باشد نیست. از طرفی دیگر اعتقاد به دو مبدا یا دو خدا به معنی اینست که هردو مورد پرستش و جاودانی وازلی باشند در حالی که همه روایات دین زرتشتی حاکی از آنست که در پایان، اهریمن یا بدی از میان خواهد رفت. این ها دلایل روشن و منطقی هستند که نسبت ثنویت یا دوگانه پرستی را به آیین زرتشتی نفی میکند.

اما از لحاظ فلسفی و اخلاقی ثنویت مانند سایر ادیان بزرگ وجود دارد. البته در اوستا نیکی در برابر بدی و سپنتامن در برابر انگرمن شناسانده شده نه در برابر اهورامزدا و این چیزیست که هر اندیشمندی ناچار آن را خواهد پذیرفت.

آقای هاشم رضی محقق و دانشمند در کتاب راهنمای دین زرتشتی مینویسد: اگر خداوند توانای مطلق و به گفته همه دینهای بزرگ تنها نیکی است و نیکی میگستراند پس بدی و تیرگی کجاست و کاهش و پریشانی و زشتی را که آفریده؟ زرتشت راز مسله نیکی و بدی را از دیدگاه فلسفی و اخلاقی با شگفتی خاص میگشاید و آن را با الاهیات نمی آمیزد. خلقت جهان و انسان بوسیله مزدا انجام یافته اما دو مینو یا دو اصل تضاد از خواص ماده یا ذهن و اندیشه آدمی هستند.

اشوزرتشت میگوید: این دو مینو یا دو بنیاد زاده اندیشه آدمی و همزاد هستند و هر یک به تنهایی کار خود را انجام میدهند و از یکدیگر پیروی نمیکنند. این دو خود را در اندیشه و گفتار و کردار هویدا میسازند، یعنی وجود خارجی ندارند و تنها به اندیشه آدمی بستگی دارند.

اشوزرتشت میگوید: این دو مینو در کار خود آزاد میباشند و اگر از اندیشه بگذرند در گفتار پدیدار میشوند و چنانچه از آن هم بگذرند به کردار درمی آیند ازین دو آن کس که داناست نیک را میگزیند نه بد را و آنکه بداندیش است یا نادان، تباهی را اختیار میکند. پس این دو مینو یا دو گوهر ِ همزاد که در گاتها از آن یاد شده وابسته به من یا فکر بشر است. نیکی و بدی از خواص ماده است و اعتبارش به نحوه اندیشه میباشد. راه سپنتامینو درونی و سامان و نظم زندگی را پدید می آورد. (یسنای 31 بند 7).

اهورامزدا جهان شادی بخش را از راه سپنتامینو برای مردم آفرید.(47 بند 3). و مردم تنها از راه سپنتامینو به آرمان و آرزوهای خود میرسند. (47 بند 3).

شادروان ملک الشعرای بهار مضمون این بخش از گاتها را چه نیک سروده که فرموده است:

جهان جز که نقش جهاندار نیست                جهانرا نکوهش سزاوار نیست

سراسر جمالست و فر و شکوه                   در آن هیچ آهو پدیدار نیست

جهانرا جهاندار بنگاشته است                      به شکلی کز آن خوبتر کار نیست

هر آن بد که بینی هم از چشم تست            درین بد زمانه گنهکار نیست

و در پایان یعنی روز موعود رستخیز که منش و دید و خرد بشر به رسایی کامل رسید بدی نابود گشته و سراسر جهان را نیکی و خوبی و راستی و درستی فراخواهد گرفت و اهریمن با بدیهایش محو و نابود خواهد شد.

ناصر خسرو فرماید:

آدمیزاد طرفه معجو نیست                  از فرشته سرشته وز حیوان

گر کند میل این بود پس از آن             ور کند میل آن بود به از آن


اینک ببینیم نظر دانشمندان غرب و شرق درین مورد چه میباشد.

دکتر جیمس مولتن می گوید:

زرتشت خیر و شر را در عرض یکدیگر و دو قوه ازلی نمیداند.عقیده زرتشت در عظمت و کبربایی خدا در سراسر عالم و فیروزی نیکی بر بدی در پایان جهان همانست که در انجیل بیان شده بلکه زرتشت به اسلوب و طریق مخصوص خود حقیقت آنها را ظاهرتر ساخته و به پیروان خود فهمانده است که در گوهر اصلی در ابتدا یکی اختیار خیر و دیگری انتخاب شر نموده و در مخالفت و در ضدیت با یکدیگر درآمده واین ضدیت تا هنگامی امتداد می یابد که ابتاع و جنود خیر غلبه تامه نموده انصار و اخوان شر را بکلی نیست و نابود نمایند.

پروفسور طاهر رضوی استاد دانشگاه کلکته در کتاب پارسیان اهل کتابند مینویسد:

زرتشتیان هرگز معتقد به دوخدا و دو آفریننده نیستند بلکه عقیده دارند که این دو عنصر مخالف، محک امتحان اعمال و معیار فضیلت و رجحان افعالند.اهریمن هیچگاه موضوع احترام پارسیان و زرتشتیان قرار نگرفته بلکه همیشه مورد کراهت و نفرت ایشانست.

شادروان عبدالعظیم فروغان چنین گوید:

جای بسی شگفتی است که وخشور بزرگ ایرانی در 7000-3500 سال پیش در گاتها نامه آسمانی خود یسنای 30 فقرات 3 تا 6 این موضوع ضدین را که فعلا مورد بحث است به نام دو گوهر (همزاد-همیستار) یا دو گوهر پدیدآورنده زندگی و مرگ برای مردم جهان و پیروان خود بیان کرده است و مردم را ازین دو نیرو که جهان مادیات روی آن دور میزنند آگاه ساخته است و ما امروز داریم آن آیات آسمانی را مورد دقت و بحث خود قرار میدهیم. آن وخشور با بیان دو گوهر خواسته است پیروان خود را از مدار جهان مادیات و عالم طبیعت آگاه سازد و از خرد پاک و ناپاک مرادش طینت یا سرشت یا منش پاک و ناپاک است چنانچه فرموده است کسانی خرد پاک دارند که اندیشه و گفتار و کردار نیک و پاک دارند و آنهایی که اندیشه و گفتار و کردارشان بد است خردشان ناپاک و نارساست. در سایر کتب آسمانی نیز این دو را کردار رحمانی و شیطانی نامیده اند. انسان دو آموزگار دارد یکی پاک و دیگری ناپاک و تا درون خود حقایق را بیاموزد و ابواب سعادت و رستگاری را به روی خود بگشاید زیرا وهومن (منش نیک) با اهریمن (منش بد) و فرشته را با دیو و یار را با اغیار نمی توان با هم جمع کرد.

ناصرخسرو درباره این دو آموزگار گوید:

این یک سوی دوزخت همی خواند                    وآن یک سوی ناز ونعمت مینو

در اوستای پتت یک زرتشتی متدین چنین اعتراف میکند که: من بیگمانم به هستی دادار هورمزد و نیستی اهریمن و دیوان و فرجام فیروزی سپنتامینو و نابودی گناه مینو.

سید قطب در کتاب ویژگیهای ایدیولوژی اسلامی ترجمه سید محمد خامنه ای مینویسد:ایدیولوژی اسلامی بر اساس یک ثنویت در حالات زندگانی بشر بنا شده و ارزش این دو حالات بستگی به خود آنها دارد نه به زمان و مکان بلکه بستگی به میزان ثابت ربوبی دارند که زمان و مکان در آن بی تاثیرند. این دو حالات عبارتند از: حالات راه یابی و هدایت و حالت گمراهی و ضلالت، حالت حق و باطل، حالت نور و تاریکی، حالت پیروی از شریعت یا هوی و هوس، حالت اسلام و جاهلیت و حالت کفر و ایمان. وقتی مردم راه اسلام یعنی راه زندگی و نظام اجتماعی را در پیش نگیرند لابد راه دیگری که کفر و جاهلیت و هوی و هوس و تاریکی و باطل و گمراهی است در پیش خواهند داشت. چون دنیا یک محیط مادی است و در هر محیط مادی اصل بر تکامل است و تکامل هستی بر تضاد و کشمکش و تنازع و انتخاب احسن است پس ازین میان هم خیر برمیخیزد و هم شر و تا شر (و شیطان) نباشد تکامل میسر نمیشود، نبودن شر در دنیای خود شری بزرگتر است. بشر به اقتضای فطرتش، پاداش خود را در نزاع با شر و باطل، یاری نیکی و حق خودبخود میگیرد و “لذت و ازین پیکار هم پاداش و هم یکی از عوامل هستی اوست، در همان حالی که رنج را بر خود هموار میسازد و با شر و باطل رودررو میشود و به قدر توان خود پنجه در پنجه آن می افکند، پاداش او در سرشت خود او نهان است و در عین حال به پاداش نیک دنیا و آخرت هم دلگرم است و اطمینان دارد که حتی پیش از روز حساب واپسین این پیکار اثر نیک خود را میبخشد.” اما سوالاتی مانند “شر چرا بوجود می آید و خداوند چرا رنج آفرین است؟ و او که بر جلوگیری و بوجود نیامدن آن تواناست و اگر بخواهد میتواند همه را به راه راست هدایت فرماید، چرا شر را بوجود آورده؟” در پاسخ باید گفت البته خداوند بر تبدیل فطرت انسان یا آفرینش، به فطرتی دیگر تواناست ولی خواسته است که انسان را به این فطرت و جهان هستی را به شکلی که میبینیم بیافریند و کسی از مخلوقات را حق آن نیست که از سبب آن بپرسد چه هیچیک از مردمان خدا نیستند و از نظام کلی جهان این گونه که وجود دارد آگاهی ندارند و حکمت پنهانی در آفرینش هر مخلوقی را نه درک میکنند ونه میتوانند درک کنند. تنها ذات خداوند است که میداند. زیرا که تنها اوست که جهان هستی و جانداران بی جانهای آن را آفریده است و تنها اوست که به آنچه خیر و خوبی است داناست.”اما اسلام سبب شر و افتادن انسان در تنگنای آن را این گونه بیان میکند که تنها عامل شر برای امتحان و آزمایش است که در پیکار انسان و شیطان پدیدار میشود و پیروزی انسان حجاب نیرومندی از ایمان و یاد خدا و پناه بردن به خدا وجود دارد. انسان باید پیوسته با خوبی و بدی آزمایش گردد و در او استعداد ترجیح و انتخاب و یاری خواستن از خدا نهفته است. این دنیا جای آزمایش است، آزمایش با خیر و شر، و هر حرکت یا حالتی برای امتحانی است و برای هر کار نیک یا ناپسند در روز حساب کیفری و پاداشی معین گردیده است.

پژوهنده دانشمند آقای دکتر حسن وحیدی در کتاب خود میفرماید:

همان گونه که میبینیم در سرودهای اشوزرتشت دیالیکتیک را نخست در هستی تشخیص میدهد و سپس بنیاد اندیشه و منش آدمی را بر چنین نگرشی استوار میکند متاسفانه در درازنای تاریخ بویژه در پایان دوره ساسانی وپس از آن و تا به امروز درباره اندیشه های اشوزرتشت که در گاتها آمده برداشتهای بسیار نادرستی میشود و نگرش دیالکتیکی اشوزرتشت به هستی و انسان، به چهره جنگ اهورامزدا و اهریمن درمی آید، حال آنکه در گاتها آنچه هست پیکار بین سپنتامن و اهریمن است که سپنتا به معنی پاک و سازنده است و انگره به معنی زشتی و ویرانگر و من که در واژه های دشمن و بهمن بجا مانده به معنای اندیشه است. بنابراین در اندیشه اشوزرتشت جنگ بین اندیشه سازنده و پاک است با اندیشه ناپاک و ویرانگر، نه جنگ بین اهورامزدا و اهریمن یا ثنویتی که برخی به آن معتقدند.

در فرهنگ زرتشتی نیکی دریک واژه فشرده میشود و آن را اشا یعنی راستی و بدی هم در یک واژه فشرده میشود و آن دروج یا دروغ است. اولی سازنده هستی و دومی ویرانگر آنست نیروی سازنده در اندیشه سپنتامن و نیروی ویرانگر در اندیشه انگره مینوست.

راستی سازنده تن و روان و دروغ بی سامانی و کژاندیشی است. در دیدگان اشوزرتشت جهان آوردگاه دو کشش همزاد و همیستار (ضد) است که یکی سازنده و دیگری ویرانگر است و این دو در هر زمینه و آوردگاهی، از اندیشه آدمی گرفته تا ساختمان اجتماعی و جهانی پیوسته بر ضد یکدیگر در تکاپو و پویش اند و آدمی پیوسته به سود سپنتامن و بر علیه انگرمن تلاش کند.

مولانا به پیروی از فرهنگ زرتشتی در اندیشه های خود دیالکتیک را در جهان هستی به خوبی بازگو کرده میگوید:

این جهان جنگ است چون کل بنگری                  ذره ذره همچو دین با کافری

آن یکی ذره همی برد به چپ                           و آن دگر سوی یمین اندر طلب

ذره ای بالا و آن دیگر نگون                               جنگ فعلیشان به بین اندر رکون

جنگ فعلی هست از جنگ نهان                        زین تخالف آن تخالف را بدان

ذره ای کو محو شود در آفتاب                           جنگ او بیرون شد از وصف و حساب

چون ز ذره محو شد نقش و نفس                      جنگ اکنون جنگ خورشید است و بس

مولانا پس ازین نگرش سرشت آدمی را به دیده می آورد و آن را بر پایه دیالکتیک یا بودن دو گوهر همزاد و همیستار در اندیشه و روان آدمی وامی گشاید:

میلها همچون سگان خفته اند                     اندر ایشان خیر و شر بنهفته اند

تا که مرداری درآید در میان                         نفخ صور حرص کوبد بر سگان

چون بهر جایی خری مردار شد                   صد سگ خفته ز بو بیدار شد

مو به موی هر سگی دندان شده                 از برای حرص دم جنبان شده

صد چنین سگ اندرین تن خفته اند              چون شکاری نیست شان بنهفته اند

یا چو بازانند دیده دو خته                           در حجاب از عشق صیدی سوخته

درین اشعار مولانا بدی و نیکی را با هم درنهاد و سرشت آدمی همراه میداند و اگر بوی مرداری به مشام سگان خفته میل برسد از خواب برمی جهند و هر موی سگ دندانی میشود.

موبد فیروز آذرگشسب در ترجمه گاتها یا سرودهای آسمانی اشوزرتشت درباره نیکی و بدی مینویسد:

“اشوزرتشت جهان هستی را میدان مبارزه و کشمکش دایم دو نیروی ضدین یعنی سپنتامینو و انگره مینو دانسته و میفرماید: این دو گوهر همزاد و همراه در عین حال که با هم مخالف و در ستیزند لازم و ملزوم یکدیگر نیز میباشند. وجود این دو گوهر با هم آفرینشی و هستی را پدید می آورند. مثلا نیروی مثبت و منفی در عین مخالف بودن با یکدیگر موجب بوجود آمدن برق می گردند.

نیروی جاذبه و دافعه موجب ثابت ماندن کرات آسمانی درجای خود میباشد. نیک و بد و زشت و زیبا بستگی به طرز اندیشه ما دارند. آنچه به سود ما است نیک و آنچه به زیان ما باشد آن را بد و نازیبا می شماریم.

بنا به فرموده اشوزرتشت آنچه در این جهان وجود دارد از آفرینش خداوند یکتا میباشد و در ذات خود نیکوست و به منظور خاصی آفریده شده اند مثلا تریاک ماده ایست هم شفابخش و مسکن و هم کشنده و مرگ آور، مقدار کم آن برای درمان دردها و تسکین دهنده آلام بسیار نافع و نیکوست ولی اگر به مقدار زیاد بکار برده شود سبب از کار افتادن نیروهای جسمی و عقلی و روحی و بلاخره موجب مرگ و نیستی خواهد گردید. به عبارت دیگر نیک و بد زشت و زیبا از زمانی بوجود می آیند که بشر پا به عرصه وجود می گذارد و نیروی تشخیص و تمیز او به کار می افتد و به طوری که در بند سوم از هات 30 یسنا آمده است: آن دو گوهر همزاد در آغاز در عالم تصور پدیدار می گردند که یکی نیکی است و دیگری بدی در اندیشه و گفتار و کردار. چنانچه از مفاد بند بالا روشن می گردد دو گوهر سپنتا و انگره دو مینو و دو گوهر همزادی هستند که در برابر هم قرار گرفته اند و در عالم اندیشه و منش می باشد که یکی گوهر پاک یا اندیشه فزاینده و سازنده است و دیگری گوهر ناپاک یا اندیشه ویرانگر و تباه کننده.

انگره مینو که بعدها در زمان ساسانیان به صورت اهریمن تغییر شکل یافته است نمی تواند خالق شر باشد و در برابر اهورامزدا، هستی بخش دانای بزرگ و سرچشمه نیکیها قرار گیرد. اهریمن در نهاد بشر وجود دارد و بستگی به اندیشه ویرانگر شیطان صقتان و ددمنشان داشته و به هیچ وجه وجود خارجی ندارد.

به عبارت دیگر می توان سپنتامینو و انگره مینو را به فرشته خویی و اهرمن صفتی تعبیر کرد که هردو در خوی و خصلت و اندیشه و نهاد انسان قرار دارند و ازو جدا نیستند منتها بنا به آخر بند 3 همین یسنا دانایان و فرزانگان راه نیک و درست را برمی گزینند ولی نابخردان چنین نخواهند کرد وبه بیراه خواهند رفت “شخص نادان و کوردل گرفتار هوای نفس و کج خیالی خود شده و به راه خطا خواهد رفت و در نتیجه کارهای ناشایست و غیرانسانی ازو سر خواهد زد و رفته رفته ددمنشی و اهریمن صفتی در او ظهور و بروز خواهد نمود و تجسمی خواهد بود از اهریمن انسان نما ولی شخص فرزانه و دانشمند راه نیک اختیار خواهد کرد و بر هوسهای نفسانی خویش مهار خواهد زد و با کارهای انسانی و شایسته خود فرشته ای خواهد شد به صورت انسان.”

 

برگرفته از کتاب زرتشت و آموزه های او نوشته روانشاد موبد رستم شهزادی

http://www.ketabfarsi.org/ketabkhaneh/ketabkhani_3/ketab3599/ketab3599.pdf

    

یزیدیان ، زرتشتی نیستند

نا آگاهی و برابر خواندن یزیدیان با دین بهی توسط نا آگاهان

در این بخش از دو مقاله بهره میبریم 


* نخست نوشتاری از تارنمای بی بی سی

 

*  و پس از آن دو نوشتاری ارزشمند از فرید شولیزاد


*  در پایان این مقاله ها نیز فرتورهایی آماده کرده ایم که نشان از تفاوت های غیر قابل انکاری در این باره هستند.


و همچنین ببینید : سخنی با هم میهنان کرد درباره ی کیش زرتشتی و انتصاب به کردها

این تفکر غلط که برخی یزیدی را برابر یا مشابه دین بهی میدانند فقط از روی نا آگاهی و عدم اطلاع است ، طبیعیست هر کس اگر کمی از یزیدیان بخواند و اطلاع داشته باشد هیچگاه نمی تواند حتی به چنین فکری ، فکر کند ، متن زیر برای آگاهی در همین رابطه آورده شده است .


یزیدیان

یزیدیه به کردی Êzidî (تلفظ: إزدی) به فارسی ایزدی‌ها یا یزیدیان از ادیان باستانی رایج در کردستان است.

زبان ایزدی هاکردی است و اکثر آنان در کردستان عراق (بیشتر در اطراف موصل و مغرب آن در ناحیهٔ سنجار) و قسمت کردنشین ارمنستان و اطراف تفلیس زندگی می‌کنند. هرچند که در تمام قسمت‌های کردنشین وجود دارند و شمار نسبتاً زیادی نیز در کشورهای اروپایی (به ویژهآلمان) پناهنده شده‌اند. شمار ایزدی‌ها حدود ۱۵۰ هزار نفر ذکر شده‌است.

«مُصحَف رَش» (کتاب سیاه) نام دومین کتاب ایزدی هااست.

مفهوم واژه ایزدی

بنابر روایات واژه ایزدی مشتق از کلمه «ایزد» یا «یزته» است که در پارسی باستان به معنای «دین خدایی» است. اما به‌نظر می‌رسد نام پارینهٔ این کیش و اشاره‌اش به مفهوم «ایزد» در دین زرتشت، صحیح‌تر باشد. ایزدی هااز واژههٔ داسنی برای نامیدن خود استفاده می‌کنند.

پیشینه

این دین پیش از ورود اسلام در مناطق یاد شده، وجود داشته‌است و تحت تأثیر ادیان زرتشتی و مانوی قرار گرفته‌است و عقاید مهرپرستانه و زرتشتی بر آن تأثیر داشته‌اند. تأثیراتی از دین یهود و فرقهٔ «نسطوری» و عقاید صوفیه (پس از اسلام) نیز در منابع برشمرده شده‌اند. در منابع مربوط به فرقه‌های اسلامی آن را فرقه‌ای از جمله غلاة شیعه دانسته‌اند.

اهل این کیش، به‌وسیلهٔ شیخ عدی بن مسافر اموی که عوام وی را «شیخ عدی» (Şêx Edî) می‌نامند مسلمان شدند. بعضاً گفته شده‌است که ایشان بدلیل تشابه نام یزید با کیش خود او را امام و قدیس خود دانسته و حتی به مقام خدایی رسانیده‌اند.

اولین دانشمندی که توجه محققان را به آنها جلب کرد، احمد تیمور پاشا بود که در کتاب «الیَزیدیه و مَنشاء نحلَتِهِم» به این مساله اشاره می‌کند که :

از این قوم پیش از قرن ششم هجری قمری نامی در تاریخ نیامده بود که این زمان همان زمانی است که شیخ عدی به میان آنها آمده و طریقه‌ٔ «عدویه» را در میان آنها بنیان نهاده‌است. ابوفراس در کتاب خود که به سال ۷۵۲ هجری قمری تالیف شده‌است آنها را به همین نام خوانده‌است.

محقق دیگر، «ابوسعید محمد بن عبدالکریم سمعانی» (درگذشته به سال ۵۶۲ هجری قمری) در کتاب «الانساب» می‌نویسد:

«جماعت بسیاری را در عراق در کوهستان حلوان و نواحی آن دید که ایزدی بودند و در دیه‌های آنجا به صورت مردم زاهد اقامت داشتند و گِلی به نام «حال» می‌خورند. این گل را برای تبرک از مرقد شیخ عدی برمی‌دارند و آن را با نان خمیر می‌کنند و بصورت قرص درآورده و گاه گاه می‌خورند و آن را «برات» نامند.»


گستره و باورها

ایزدی‌ها جز در عراق، در ترکیه، ایران، سوریه و قفقاز زندگی می‌کنند و اگرچه آماری رسمی و مشخص در مورد آنان در دست نیست، اما شمار آنان در مجموع این کشورها تا پانصدهزارنفر برآورد می‌شود که حدود دویست‌هزارنفر از آنان در عراق زندگی می‌کند.

ایزدی ها، قرن‌ها در این سکونت‌گاه‌ها در روستاهای دورافتاده و در انزوا زیسته‌اند و همسایگان مسلمان و مسیحی‌شان آنان را با نام «شیطان‌پرست» می‌شناسند، عنوانی که ایزدی‌ها برای خود نمی‌پسندند.


اما در باور ایزدی ها، شیطان دشمن اصلی بشریت نیست، بلکه مقربترین فرشته خداوند و نخستین آفریده اوست و ملک‌طاووس نام دارد؛ فرشته‌ای که خداوند تنها با این انگیزه به او فرمان داد به آدمسجده کند که او را بسنجد و هنگامی که او از سجده‌کردن سر باز زد، بر تقربش به درگاه الهی افزوده شد و خداوند اداره جهان را به او سپرد. ایزدی‌ها بر این باورند که قدمت کیش آنان به زمان پیدایش بشر باز می‌گردد و یزیدیان از نسل آدم‌اند و نه از نسل حوا. در حالی که در باور ادیان ابراهیمی، ابنای بشر حاصل ازدواج آدم و حوا هستند، یزیدیان خود را حاصل پسری می‌دانند که از بذری که آدم کشت پدید آمد و سپس با حوریهای وصلت کرد.

به این ترتیب، یزیدیان خود را تافته‌ای جدابافته می‌دانند که نباید با دیگر اقوام وصلت کنند و دیگر ابنای بشر را به کیش خود بپذیرند.

با تمام این جدایی ‌پیشگی، ایزدی هااز تبار دیگر کردهایی‌اند که در جوارشان زندگی می‌کنند و زبانی متفاوت با آنان که گویش کرمانجی (کردی شمالی) است ندارند.

با وجود آن‌که در باور ایزدی ها، دین آنان پیشینه‌ای به قدمت تاریخ بشر دارد اما مورخان، کیش ایزدی را در شمار دیگر فرقه‌هایی طبقه‌بندی می‌کنند که پس از اسلام، به نیت احیای سنت‌های پیشینیان و با انگیزه حفظ و بازیافت هویت تاریخی در نقاط مختلف خاورمیانه زاییده شدند و رشد کردند؛ هرچند بنیان‌گذاران‌شان صوفی‌های مسلمان بودند.

ایزدی‌ها تاریخ مذهب خود را به چهارهزارسال‌پیش می‌رسانند اما به گفته پژوهشگران، کیش ایزدی در قرن چهاردهم میلادی در جنوب جلگه بین‌النهرین پدید آمده‌است.

عقاید ایزدی‌ها تلفیقی از مذاهب گوناگون است که در این منطقه رواج داشته‌اند.

برای نمونه، آنها مانند کلیمیان به قربانی و نذورات، مانند مسیحیان به غسل تعمید و مراسم عشای ربانی و مانند مسلمانان به سنت ختنه معتقدند.

ایزدی‌ها همواره جمعی بسته بوده‌اند؛ خود را قومی برگزیده می‌دانند، بیگانگان را به میان خود راه نمی‌دهند و اعتقادات خود را از دیگران مخفی نگه می‌دارند.

ایزدی‌ها دارای دو کتاب اند:

اول کتاب جلوه که در آن اصول اعتقادی آن‌ها تشریح شده‌است و در کتاب دیگری به نام مصحف رش(کتاب سیاه) مجموعه ادعیه و سرودهای آن‌ها در ستایش بزرگان‌شان ثبت شده‌است.

علویان، کاکه‌ای‌ها (اهل حق) و شیدلی‌ها که همگی در مناطق کردنشین ایران، عراق، ترکیه و سوریه و نواحی هم‌جوارشان زندگی می‌کنند، از این دسته مذاهب به شمار می‌روند و همگی این وجه مشترک را دارند که از سویی آداب نیایش جمعی‌شان همچون نذر و نیاز و قربان به یک‌دیگر شباهت دارد و با صوفیان مسلمان مشترک است و دیگر این‌که گرچه پیروانی از میان ترکان و اعراب هم پیدا کرده‌ند، مرکز عمده نشو و نموشان کردستان عراق بوده و فرهنگ و زبان کردی رکن مهمی از آیین آنان را تشکیل می‌دهد.

باور بر این است که نام کیش ایزدی ریشه در واژه فارسی ایزد دارد. عناصری همچون ستایش خورشید و آتش در این آیین نشانه‌هایی از باورهای باستانی ایرانیان، مهرپرستی و دین زرتشت دارد.

اعتقاد به تناسخ و سیر تکاملی روح از طریق زایش‌های پی‌در پی و دمیده‌شدن در کالبدهای پیاپی، یزیدیان را با مسالک شرقی پیوند می‌دهد.

از سوی دیگر، یزیدیان همچون مسلمانان روزانه پنج بار به شیوه خود نماز می‌گزارند، اما قبله‌شان در چهار بار از این نمازهای پنج‌گانه، خورشید است و در نیم‌روز، مقبره شیخ عدی بن مسافر، صوفی عرب قرن ششم هجری که به باور مورخان، بنیان‌گذار کیش ایزدی است.

«یزیدیان» هم مثل بسیاری از پیروان ادیان باستانی اعتقاد دارند که «جهان و هرچه در او هست» از چهار عنصر اصلی یعنی «آب، باد، خاک و آتش» ترکیب یافته‌است.

خداوند به ادعای خود، مشابه باور معمول ادیان سامی، انسان را از آب و خاک آفرید در حالیکه به باور خود خداوندی خدا فرشتگان درگاه ابدیت همه از جنس آتشند؛ و آتش به باور آنها بر گل ﴿ممزوج آب و خاک﴾ ارجحیت دارد. از این رو وقتی خداوند از همه فرشتگان بارگاهش ﴿از جمله ملک مقرب، طاووس﴾ میخواهد که در مقابل ساخته دست او، آدم، تعظیم کنند، ملک طاووس «شیطان» از این دستور نابجای ایزدی سر میپیچد و از همان زمان سر به شورش می‌گذارد، شورشی که تا روز حشر ادامه خواهد داشت و یزیدیان آن را شورشی بر حق و از روی حکمت خداوند می‌دانند و شیطان را لعن نمی‌کنند و معتقدند که در آخرالزمان او مشمول لطف و بخشش پروردگار خواهد گشت.

پژوهندگان و کلام‌شناسان اسلامی آنها را بدلیل باور به نسخ اسلام در آخرالزمان، جزو غُلات دانسته‌اند.

ایزدی‌ها همچون صوفیان در مراسم خود به ذکر و سماع می‌پردازند و پیروان این کیش، به طبقات پیر و شیخ و مرید تقسیم می‌شوند.

نزدیک‌ترین‌ها به ایزدی ها، چه در باور و اساطیر، همچون اعتقاد به ملائک هفتگانه و تناسخ و سنت‌ها و آیین‌ها، طایفه یارسان‌اند که در عراق «کاکه‌ای» و در ایران «اهل حق» نامیده می‌شوند که بسیاری از ایرانیان آنان را با عنوان «علی‌اللهی» می‌شناسند؛ نامی که همچون «شیطان‌پرست» برای ایزدی ها، مورد پسند خود آنان نیست.

پاره‌ای از پیروان اهل حق نیز در مورد شیطان نگرشی همچون ایزدی هادارند. ایزدی‌ها نیز به اهل حق احساس نزدیکی می‌کنند و آنان را در جمع خود شرکت می‌دهند با این حال با آنان وصلت نمی‌کنند.

اکثریت اهل حق را نیز همچون یزیدیان، کردها تشکیل می‌دهند، اما در ایران و عراق و قفقاز، این آیین در میان ترکان نیز پیرو دارد.

شیخ عدی

مقبره شیخ عدی در روستای لالش در ۳۶ کیلومتری موصل در شمال عراق، قبله گاه ایزدی هااست و هر ایزدی در صورت استطاعت (توانایی‌)‌اش باید در طول عمرش دست‌کم یک‌بار به زیارت این آرام‌گاه برود.

موسم این «حج»، تابستان است. در کنار قبله گاه یزیدیان، چشمه‌گاه مقدسی قرار دارد که زمزم خوانده می‌شود. کوهی مقدس است که نامش را عرفات نام نهاده‌اند. پلی نیز هست به نام پل صراط. در موسم زیارت گاوی را هم قربانی می‌کنند.

برخی او را که نام کامل و کنیه‌اش «شرف‌الدین ابوالفضائل عدی بن مسافر بن اسماعیل بن موسی بن مروان بن حسن بن مروان» است را منسوب به مروان بن حکم می‌دانند و در امویت او اتفاق نظر دارند. او را مردی صالح و باتقوا دانسته‌اند که در بعلبک سوریه به دنیا آمده‌است و بعدها در کوهستان حکاری در کردستان و موصل سکنی گزیده‌است. در این زمان او به «شیخ عدی حکاری» موسوم می‌گردد. او بین سال ۵۵۵ تا ۵۵۸ هجری قمری در حالی که نزدیک به ۹۰ سال سن داشته‌است از دنیا می‌رود و وی را در زاویهٔ خود در حکاری دفن می‌کنند.

بر روی سنگ قبر وی چنین نوشته شده‌است:

بسم الله الرحمن الرحیم خالق السماء و الارض، اخفض هذه المنزل محل الشیخ العدی الحکاری، شیخ یزیدیه.

 

http://www.bbc.co.uk/persian/worldnews/story/2007/08/070815_mf_yezidis.shtml

پایان نوشتار نخست

——————————————————————————————————————————-

نوشتاری ارزشمند از فرید شولیزاد

آیا کردهای ایزدی، زرتشتی هستند؟ 


قرنهاست که در سرزمین های شمالی میان رودان،در منطقه ای کوهستانی،سرد و صعب العبور با قله هایی بلند و برف گرفته و دره هایی عمیق و پر آب،مردمانی کُرد زبان با دیانتی خاص،در انزوا و تنهای مطلق روزگار می گذرانند.آنان چنان از تحولات بشری بدور افتاده اند،که در این هزاره ها هیچ مذهب و مرامی موفق نشده است این مردمان بدوی و کوه نشین را در احاطه ی کامل خود در آورد و ایشان هنوز هم قرنهاست که سرگرم به کشاورزی و دامپروری،در سایه ی آیین اسطوره ای نیاکانشان،روزگار می گذرانند…

از اواخر قرن نوزدهم به این سو گمانه های گوناگونی از سوی مستشرقین پیرامون دیانت آنها مطرح شده است.زمانی آنان را مسیحیان نسطوری نامیدند که از شارع کتاب انجیل منحرف شده اند! زمانی گفتند که ایشان صوفیان مسلمانی هستند که از اصالت اسلام بدور افتاده اند! حتی مدتی شایع شد که آنها بازماندگان کشتی نوح هستند!! در چند دهه ی اخیر هم مطرح کرده اند که آیین ایشان شکل تغییر شکل یافته ای از دین سپند زرتشتی است! در اروپا برخی پا را از این هم فراتر گذاشتند و آنها را رسما” زرتشتیانی بدوی مقیم کوهستان های کردستان عراق قلمداد کردند(1).این گمانه ها انگیزه ای شد برای نگارنده تا پیشینه و باورهای آیینی این جماعت را مورد پژوهش و برسی قرار دهد.


منزوی زیستن و دور افتاده بودن زیستگاه پیروان این دیانت سبب شده است که اصولا” آثار پژوهشی که با بی طرفی و بدور از تعصبات فردی،پیرامون آنها به رشته ی تحریر در آمده،بسیار محدود باشد.اساسا” پژوهشگر ایرانی در تحقیق بر روی باورهای ایزدیان با فقر شدید کتاب ومنابع تحقیقی مواجه است،زیرا تعداد آثار بچاپ رسیده پیرامون دین و باورهای ایشان در یک قرن اخیر در ایران به تعداد انگشتان یک دست هم نمی رسد.این فقر پژوهشی خود مزید بر علت شده و سختی کار تحقیق را برای پژوهشگر دو چندان می کند…
اما این ایزدیان که برخی از مستشرقین آنان را یزیدیان و گروهی دیگر ایشان را شیطان پرستان نامیده اند،اصولا” چه کسانی هستند؟؟


دکتر محمد التونجی،اشراق شناس و استاد برجسته ی الهیات دانشگاه «حلب» که تحقیقات مبسوطی بر روی این جماعت انجام داده در توصیف ایشان می نویسد:


«اغلب آنها[و نه همگی] کُرد بوده و هسته ی مرکزی تجمع ایشان در منطقه ی کوهستانی سنجار،در شمال کردستان عراق است.آنان قومی خوش قلب،راستگو،امانت دار،غیرتمند،کشاورز و البته بسیار کم فرهنگ هستند.آنها آمیزه ای شگفت انگیز از نژادها و اعتقادات بوده و به کسانی که از لحاظ عقیدتی آنان را آزار ندهند،آزاری نمی رسانند.آنان سوارانی شجاع و جنگ آورانی دلیر می باشند که پایبند به اعتقادات خویش هستند.آنها پناه جستن به کوهها و گوشه گیری در روستاهای دور دست و شادی ودست افشانی را دوست دارند.دلیل سرخوشی آنها فراوانی اعیاد و جشنهای آنان از یک سو و رغبت آنان در مشارکت با اعیاد دیگر مذاهب از سوی دیگر است.


یزیدیان پس از لؤلؤ امیر موصل و همچنین سلاطین عثمانی بویژه عبدالحمید دوم،دشمن خاص دیگر نداشته اند.از دیرباز دوستی نزدیکی میان ایشان و مسیحیان خصوصا” ارامنه وجود دارد تا آنجا که در دوره ای از تاریخ نزدیک بوده مسیحی شوند و علت آن فشارهای فزاینده سلاطین عثمانی بر آنان بوده است،فشارهایی که گاها” به مرحله ای از وحشی گری می رسید،به همین جهت به اقلیت دیگری که در منطقه با عثمانی ها در مخالفت و پیکار بود،یعنی ارامنه پناه می بردند.آنان در جنگ جهانی اول با کمک به انگلیسی ها در عراق جهت بیرو راندن عثمانی نقش بزرگ و حساسی را ایفا کردند.(2) 

اما اطلاق واژه ی ایزدیان یا یزیدیان به ایشان از چه سبب است؟

در این باره باید گفت که پیروان این دیانت خود را «ایزی» یا «ایزدی» می نامند به معنی فردی که پیرو ایزدیاتی یا آیین ایزد است،با این تفاوت که ایشان واژه ی مقدس ایزد را نه در مفهوم زرتشتی که ما می شناسیم،یعنی وجود ستودنی و اشو که آفریده ی نیک اهورامزدا است،بلکه در مفهومی منحصر بفرد بکار می برند و مقصود آنها «ملک طاووس» است.به زبان ساده تر ایشان واژه ی مقدس ایزد را که در دین زرتشتی برای پدیده های ستودنی و اهورایی و پاک بکار می رود،معکوس کرده و برای موکل شر و عامل شرارت در جهان که مورد تقدیس ایشان می باشد،یعنی ملک طاووس بکار می برند.


بسیاری از محققین مسلمان در کشورهای عربی و البته گروهی از مستشرقین غربی، در آثار خویش ایشان را با عنوان های «یزیدیان»،«یزیدیه» و یا «شیطان پرستان» معرفی کرده اند و سبب اطلاق این واژه را علت های گوناگون می دانند.


بطور مثال شهرستانی در کتاب ملل و نحل،آنها را منتسب به یکی از خوارج نهروان بنام «یزید بن أنَیسه خارجی» می دارد.برخی از محققین واژه ی یزیدیه را منتسب به یزیدبن معاویه می دانند،حتی مورخینی چون «احمد تیمور پاشا» در این باره داستان پردازی بسیاری می کند که لبریز از خرافه بافی است.آنچه مشهود است عقلای این قوم در دهه های اخیر کوشیده اند که از این خطاهای تاریخی و داستان های خرافی که این طایفه ی کُرد را منسوب به یزیدبن معاویه می دارد،دوری جویند.


از نگاه نگارنده اگر ایزدیان منتسب به یزیدبن معاویه بودند و نعت و سنای وی را می گفتند ،مسلما” نمی توانستند سالیان دراز با طایفه ای از ترکان شیعه مشهور به(شبک ها) در صلح و آرامش و دوستی در کنار هم زندگی کنند.چه شیعیان محب حسین پسر علی هستند و یزیدبن معاویه کشنده ی او و منفور در نزد شیعیان.دکتر محمد التونجی می نویسد:«شبک ها ترک هایی از شیعیان علی هستند،که در کنار یزیدی ها سکونت دارند و زیارت گاه های آنان را زیارت می کنند و در گردهمایی های آنان شرکت می نمایند.»(3) 

واژه ی یزیدیه یک بار در یکی از دو کتاب دیانت ایزدیان[=مصحف رش] بند14 ذکر شده:«از او ملتی بر روی زمین پدید آید که ملت عزرائیل نامیده شود؛یعنی ملت ملک طاووس؛که همین ملت یزیدیه است.»


به هر روی چون پیروان این دیانت و رهبران مذهبی آنان خود را ایزدی می نامند،این قلم نیز به پیروی از نظر ایشان در این نوشتار پژوهشی واژه های ایزدی و ایزدیان را مورد استفاده قرار می دهم.


«دکتر عبدالرزاق حسنی» که تحقیقات مبسوطی بر روی باورهای این جماعت انجام داده است،بر این باور می باشد که تا پیش از ظهور اسلام،این مردم کوه نشین،شمه هایی از زرتشتیگری و مسحیت را در خود داشته اند اما بواسطه ی دور افتادن ایشان از منابع و مظاهر فرهنگ و تمدن و منزوی زیستن در کوه ها،هیچگاه چنان که باید و شاید تحت تأثیر کامل و مستقیم این دو دین آسمانی قرار نگرفتند.این روند پس از ظهور اسلام نیز ادامه داشت تا آنکه فردی صوفی بنام «شیخ عُدی بن مسافر» قدم به جامعه ی آنان گذاشت.این حضور سبب تقویت شدید گرایشات صوفی گرایانه در نزد آنها شد،آنچنان که برخی از مورخین آنها را فرقه ای از صوفیان عدویه(منسوب به شیخ عدی بن مسافر) نامیدند.اما این شیخ عُدی بن مسافر کیست که ایزدیان را منسوب به او می دارند؟؟


با تکیه بر مستندات خود ایزدیان: شیخ عُدی بن مسافر در سال 467 هجری قمری مطابق با 1074 میلادی در روستای «بیت فار»[نام فعلی آن خربة قنافار است] واقع در 37مایلی جنوب «بعلبک» در لبنان بدنیا آمد.پدرش مسافر بن اسماعیل؛مسلمانی معتقد بود.عُدی بن مسافر پس از گذراندن دوران کودکی،جهت کسب علوم از روستای خویش در لبنان رهسپار بغداد شد.در آنجا بود که با «عبدالقادر گیلانی»[=مؤسس طریقت تصوف قادریه] دوستی صمیمی یافت،شیخ عُدی از همان اَوان جوانی به ریاضت کشیدن و زهد،رغبتی بسیار داشت و چون دل و جانش هوای گوشه نشینی و عُزلت داشت،رو بسوی سرزمینی گذاشت که قرون نخستین میلادی بسیاری از راهبان مسیحی در آن منطقه گوشه نشینی اختیار کرده بودند و این مسیر بود که او را به روستای «لالش» در قلب این منطقه ی کوهستانی رساند.


مستشرقین متفق القول بر این سخن توافق دارند که وی در آغاز ورود به منطقه ی لالش در غاری مسکن گزید و از میوه هایی که در منطقه یافت می شد،تغذیه می نمود و پیراهن خود را از پنبه ای که در مزرعه ی خود به عمل می آورد، می بافت.این سبک زندگی که شیخ عدی پیشه کرده بود بی شباهت به آداب زندگی دیرهای نسطوری پیرامونش نبود.بتدریج مردم بومی منطقه ی لالش که به کشاورزی و دامپروری روزگار می گذراندند،گرداگردش جمع شدند و زُهد او حدیث عام و خاص گردید و تا هنگام درگذشتش در سال 557 هجری قمری[و یا شاید555یا558] به کار وعظ و نصیحت مردم ادامه داد! و پس از مرگ همان جا در لالش در همان مکانی که گوشه نشینی اختیار کرده بود،بخاک سپرده شد.دانشنامه بریتانیکا[
britannica] می نویسد که مزار شیخ عدی در روستای لالش،که خانقاه او نیز بوده قبلا” دیر راهبان نسطوری بوده که شیخ عدی بن مسافر در آن ساکن گردیده،بیشتر منابع کلیسای نسطوریان موافق این سخن است…

کرامات بسیاری از سوی ایزدیان به شیخ عُدی نسبت داده می شود،تا آنجا که برخی از آنها به غلوگویی و اسطوره بافی رسیده است.مستشرق غربی«جان گست» که تحقیقات جامعی بر روی ایزدیان انجام داده است،می نویسد:پس از مرگ شیخ عدی جایگاه او در نزد یزیدیان چنان بالا رفت که در اپتدا او را یک پیامبر تصور می کردند و می گفتند که او از لاهوت است.پس از مدتی مدعی شدند که او وزیر خداست و اینکه امور زمین و آسمان با تدبیر او انجام می شود و حتی گزافه گویی کرده و می گویند:حکم آسمان در دست خدا و حکم زمین در دست شیخ عدی است،او شریکی عزیز در نزد خداست که خواسته ی او رد نمی شود،بلکه او روح مقدس و پاک کننده ی جان هاست. اوست که بر انبیاء فرود می آید و حقایق دین و آموزه های دینی را بر آنان وحی می کند!!!(4)


بطور کلی دیدگاه فعلی توده ی ایزدیان را می توان در سه دسته تقسیم بندی کرد:


_گروهی که شیخ عدی را خود خدا می پندارند.[لغزشهایی که در برخی شاخه های مسیحیت در باب توصیف عیسی مسیح نیز دیده می شود]


_گروهی که می گویند او شریک خدا در الوهیت است و حکم آسمان در دست خدا و حکم زمین در دست شیخ عدی است.


_گروهی که اکثریت جامعه ی ایزدی را تشکیل می دهند و می گویند که شیخ عدی نه خدا بود و نه شریک خدا،اما در نزد خدا چنان عزیز است که خواست او به هیچ روی رد نمی شود.


جان گست در جایی دیگر از کتاب خود می نویسد:«در میان یزیدیان افسانه ای به این شرح رایج است،آنان معتقد اند شیخ عدی در سن پانزده سالگی به دنبال سرنوشت خود از روستای بیت فار مهاجرت کرد و بعد از گذشت پنج سال در شبی از شبها در زیر سایه ی مهتاب هنگامی که سوار اسب خود بوده به گوری قدیمی و مخروبه می رسد و در برابر آن متوقف می شود،در این هنگام شبحی از دل زمین بیرون می آید و جلوی او می ایستد که به اندازه ی دو شتر بوده و طول دستهایش به هشت پا می رسید و سری همچون گاومیش و پشمی بلند و خشن و چشمانی بزرگ و گرد همچون گاو نر که به رنگ سبز می درخشید و پوستی سیاه و تیره داشته و…


در این هنگام قبر به اشاره ی آن شبح چنان بزرگ می شود که به ابرها رسیده و شکل مناره به خود گرفته و شروع به لرزیدن می نماید.شیخ عدی درحالی که از ترس آنچه که می دید می لرزید،پایش به آفتابه آبی که نزدیکش بود می خورد! سپس شبه به جوان زیبا رویی که دمی سبز رنگ چون طاووس داشته تغییر شکل می دهد و به او می گوید: نترس،فقط این مناره خواهد ریخت و همه ی جهان را ویران خواهد کرد،ولی تو و کسانی که به تو گوش فرا دهند،آزاری نخواهند دید و شما بر ویرانه ها حکومت خواهید کرد.من ملک طاووس هستم و تو را برگزیدم تا دیانتم را در جهان اعلام کنی…»(5)

دکتر محمد التونجی نظر جالب تری در این مورد دارد،وی می نویسد:«بر اساس برخی شواهد تاریخی صرفا” شیخ عدی بن مسافر را نمی توان مؤسس این دیانت قلمداد کرد. بلکه وجود او را می توان نقطه ی عطفی در به معرصه ی ظهور رسیدن این دیانت در منطقه قلمداد نمود.همان طور که ما برخی سخنان یزیدیان را که می گویند مستقیما” از نسل آدم ابوالبشر و بدون حضور حوا هستند،نیز نمی توانیم بپذیریم.


فقط کافی بود که در میان مردمان منزوی که در قلل کوه ها و مناطق دور دست از مراکز تمدن زندگی می کردند،زاهد عابد و یا صوفی صاحب طریقتی وارد شود،بی درنگ آنان بسوی او جذب شده،گرداگرد او را می گرفتند و نصایح و موعضه های او را با گوش جان می شنیدند و آن را به اصول و باورهایی که داشتند می افزودند.طایفه ی یزیدیه نیز چنین شرایطی داشته اند.آنان در طول تاریخ آنچه را که در مذاهب مسیحیت،اسلام،زرتشتی و یهود مناسب طبع و حال و هوای خود یافتند،به آیین بومی خویش افزودند و سپس آنها را با تعاریف غلوگونه و ساده لوحانه ی خویش از طریق صوفیانه ی شیخ عدی،در آمیختند که محصول آن دیانتی شد منحصر بفرد که ساختاری صوفیانه دارد و متکی بر باور عجیب (تقدس شر) است.از این روست که مؤسس مشخصی را برای این دیانت نمی توان در تاریخ در نظر گرفت…»(6)


چنان که از تاریخ این جماعت مشهود است،پس از درگذشت شیخ عدی بن مسافر،شیخ حسن بن ابوالبرکات ملقب به «تاج العارفین» جانشین وی شد.این شیخ حسن مؤلف یکی از دو کتاب مقدس دیانت ایزدان مشهور به (مصحف رَش) است.در دوره ی او بود که بدرالدین لؤلؤ حاکم موصل از ترس آنکه وی کردهای منطقه را بر علیه او بشوراند،او را گرفته و در بند کرد و سپس دستور داد او را با تسمه ی سیمین خفه کنند.


احمد تیمور پاشا که پژوهشهایی در باب تاریخ جماعت ایزدیان انجام داده است،بر این باور است که این طایفه در دوره ای از تاریخ یک دیانت منزوی بوده اند که بصورت طریقه ی صوفیه در آمده و سپس بتدریج تبدیل به گروهی شورشی شده اند! و اگر با مخالفت شدید سلاطین وقت عثمانی مواجه نمی شدند،منشاء پیدایش حکومت جدیدی متکی بر دیانتشان می شدند.


دکتر محمد التونجی می نویسد:«هنوز هم در میان طوایف یزیدی،کسانی هستند که معتقد اند شیخ حسن بن ابوالبرکات کشته نشده است و روزی باز خواهد گشت و به این امید مال نذری و زکات انباشته می کنند و منتظر بازگشت او هستند.امروزه قبیله ای که اصل و نسب آنها به شیخ حسن(تاج العارفین) می رسد،متولی اداره ی جامعه ی یزیدیان هستند و حفاظت از اصول دیانت یزیدیه و آموزش قوال ها(قاریان مذهبی) را برعهده دارند.»(7)


آرامگاه شیخ عدی بن مسافر و برخی مریدانش در خانقاه وی واقع در روستای لالش برای ایزدیان حکم قبله را پیدا کرده است و ایزدیان در موسمی خاص جملگی به زیارت آن می روند،گرد آن طواف می کنند و با آب چاه مجاور آن غسل می کنند و هر شب سرتاسر آن بقعه را با چراغ های روغن سوز روشن نگه می دارند.بر اساس شریعت ایزدیاتی بر ایزدی واجب است که به هر جایی که می رود یک مشت از خاک تربت شیخ عُدی را همراه داشته باشد.تا پیش از این عادت بر این داشتند که این خاک تربت را خمیر کرده و بصورت قرصهای کوچکی در آورده،گاه گاه تناول کنند و آن را سبب شفا و تبرک می دانستند و آن برائت(برات) می نامیدند که البته این رسم در دهه های اخیر در میان ایشان کمرنگ تر گشته است.


«جهان بینی در دیانت ایزدی»

یک پژوهشگر دین شناس همان گونه که برای بطور مثال دستیابی به حقیقت جهان بینی زرتشتی،باید به سرودهای مینوی گاهان مراجعه کند و مفاهیم آن را بطور عمیق مورد برسی قرار دهد یا برای شناخت هسته ی اصلی مسیحیت به انجیل و برای شناخت محوریت فکری اسلام به قرآن مراجعه کند،برای شناخت آرای حقیقی دیانت ایزدی باید به 2 کتاب دیانت ایشان یعنی «جلوه» و «مصحف رش» رجوع نماید.


کتاب جلوه دارای پنج فصل مشتمل بر 490 واژه است.ایزدیان این کتاب را منسوب به شیخ عُدی می کنند.در این کتاب ملک طاووس به پیروان دیانت ایزدی نصایحی می کند و سفارش می کند که او را گرامی بدارند واحترام کنند،شریعت او را پاس داشته و بدان عمل کنند.کتاب مصحف رَش،دیگر کتاب مقدس ایزدیان است.واژه ی «رَش» در زبان کردی جنوب به معنی سیاه،و مصحف رَش بمعنی کتاب سیاه یا نوشتار سیاه است.مضمون آن با کتاب جلوه تفاوت بسیار دارد.در این کتاب سخن از خلق آسمان و زمین و آنچه در اوست رفته است.آفرینش آدم و حوا،کیفیت بیرون آمدن آنها از بهشت،آفرینش فرشتگان و عرش، چگونگی فرستادن شیخ عُدی بن مسافر به روستای لالش در شمال عراق،نزول ملک طاووس بر زمین و پدید آوردن فرقه ی یزیدیه،مقاوت یهود و نصاری و مسلمانان و زرتشتیان در برابر او[=ملک طاووس] و اینکه پیروان این دیانت ها مخالف اویند و او را لعنت می کنند …کتاب مصحف رش،چیزی کمتر از 750 واژه دارد و برعکس کتاب جلوه،فاقد فصل بندی است.هر دو کتاب دیانت ایزدی به زبان کردی جنوب و با خطی منحصر بفرد نوشته شده اند.خط آنان شباهت های بسیاری با خط لاتین و برخی حروف خط پهلوی دارد.


اگر پژوهشگری آشنایی نسبی با نسک مقدس ادیان زرتشتی،اسلام،مسیحیت و یهود داشته باشد و سپس به مطالعه بر روی متون دیانت ایزدی مشغول شود،در نهایت شگفتی مشاهده خواهد کرد که از هرکدام از نسک این دین ها ردپایی،در کتاب ها،باورها و آداب ایزدی وجود دارد.یکی از چیزهایی که در نخستین قدم نظر پژوهشگر را بخود جلب خواهد کرد،آشفتگی بسیار گسترده ای است که در مفاهیم این دو کتاب ایزدیان مشاهده می شود،بطوری که در بیشتر قسمت های این دو کتاب به زحمت می توان دو بند پیوسته با مفهومی مشترک را یافت،گاها” احساس می کنید که این دو کتاب دستچینی ناشیانه از باورها و عقاید مذاهب گوناگون هستند که رنگ و لعاب مورد علاقه ایزدیان به آنها بخشیده شده و البته در نهایت بی سلیقگی و بصورت در هم و برهم رونوشت شده اند و مقصود نویسنده بر آن بوده که اسما” کتابی مذهبی فراهم کرده باشد.


در این دو کتاب از اسامی خاص و اصتلاحات کتب مقدس ادیان آسمانی،در مفاهیمی غیر از آنچه عرف و مرسوم است،بهره برده می شود.بطور مثال واژه ی «عزرائیل» که در اسلام مقصود از آن ملک الموت است،برای نامیدن ملک طاووس بکار برده می شود یا واژه ی ایزد که همین شرایط را دارد.محوریت و اساس دیانت ایزدی حول وجودی متافیزیکی بنام ملک طاووس دور می زند.اما این ملک طاووس کیست که ایزدیان تا این درجه وی را تقدیس می کنند؟؟


بر اساس آنچه از کتب ایشان استنباط می شود،اساس جهان بینی ایزدیان بر این اساس است که برای مهر و محبت و کرم خداوندی نسبت به خلایق حد و حدودی نمی توان قائل شد و او [=خداوند] هیچگاه نسبت به مخلوقات کار شری انجام نمی دهد،زیرا او بطور مطلق صالح و نیکوکار است.اما این شیطان است که شر و پلیدی پدید می آورد و جهان را بسوی آن راهنمایی می کند،پس حکمت و عقل اقثضاء می کند،کسی که خواهان سعادت است،پرستش خدای را کنار نهد و همراهی شیطان(ملک طاووس) را بطلبد.(8) 

بنا بر باور ایشان،خداوند جهان در مسئله ی سجده ی ملائکه در برابر پیکره ی آدم،به دنبال امتحان فرشتگان بود و همه ی فرشتگان با سجده در برابر غیر خدا،مشرک شدند و این تنها ملک طاووس بود که با نافرمانی از این دستور شرک به خدا را نپذیرفت.


واژه هایی چون«عزازیل» و «عزرائیل» و «ملک طاووس» و «کاروبیم» که در نسک دینی ایزدیان بکار می رود،همگی القاب شیطان یا موکل شر در جهان است که مورد استعمال ایزدیان قرار می گیرد.به باور ایشان ملک طاووس بعد از خداوند،روزی دهنده و کنترل کننده ی جهان است،در دست راست او خیر و در دست چپ او شر است.خیر را به هرکه بخواهد می دهد و از هرکه بخواهد پس می گیرد و شر را بر هرکه بخواهد نازل می کند و از هرکه بخواهد برطرف می سازد…از سبب همین باور جاهلانه است که ایزدیان بجای خداوند،بشدت در پی کسب رضای شیطان هستند و خشنودی او را می طلبند و برایش در روزی معین،اعیاد مشخص می گیرند! و می گویند:«ما بجز خدای عالمیان،ملک طاووس را بدان جهت گرامی می داریم،که او مصدر و منبع تمام پلیدی ها و نحسی هاست،ما اگر توجه او را به خود جلب نکیم،از انتقام او خلاصی نیابیم و اگر او را راضی و خشنود سازیم، سعادت ابدی دنیا و آخرت را بدست آورده ایم،زیرا در دنیا از شر و انتقام او در امانیم و در آخر الزمان نیز ملک طاووس با خدا به مصالحه می رسد و خدا او را به «علیین» خواهد برد ،سپس ملک طاووس تمامی مخلوقات و پیروان تمامی ادیان را به واسطه ی آنکه با شر و بدی مبارزه کرده و او [=شیطان] را لعنت کرده اند،هلاک و نابود می کند و تنها طایفه ی ایزدیان که به وی وفادار و پیرو او بوده اند باقی خواهد گذارد و دیانت آنها بوسیله ی ملک طاووس در همه جا منتشر خواهد شد…!!


[پرسش نگارنده این است که ایزدیان پس از نابودی تمامی مخلوقات و انسان های غیر ایزدی بوسیله ی ملک طاووس،دیانت خویش برای چه کسی می خواهند عرضه کنند؟؟ و در حالی که ملک طاووس دنیا را نابود کرده است،دیانت خویش را در کجا می خواهند بگسترانند؟؟]


این عاقبت خوش ملک طاووس یا موکل شر،با جمیع عقاید ادیان توحیدی پیرامون مسئله ی شر تفاوت دارد و سبب شده تا بیشتر محققان بپذیرند که ایشان شیطان را می پرستند.«اسماعیل بیک چول»،از رهبران بزرگ این جماعت در اوئل قرن بیستم میلادی، به رفع و رجوع این گمراهی بزرگ در نزد این جامعت پرداخته،می نویسد:«در حقیقت باید گفت تقدس چیزی است و عبادت چیز دیگر،ما ایزدیان خدای واحد را می پرستیم اما از ترس صدمه دیدن و رسیدن شر،با این تفکر که لابد ملک طاووس روزی با خدا مصالحه خواهد کرد،رضای او را نیز می طلبیم و از او راهنمائی می جوییم.»(9)


این باور در نوع خود،در میان ادیان زنده ی جهان امری منحصر بفرد است!! در فصل1بند3 کتاب جلوه می خوانیم:«من[=ملک طاووس] در تمامی حوادثی که خارجیان(غیر ایزدی ها) آن حوادث را شر می دانند،شرکت دارم.زیرا که اعمال مردم مطابق میل و مرام آنها نیست.»


جالب آنکه این ملک طاووس بسیار نژادپرست و قومیت گراست،چنان که در بند3فصل2 کتاب جلوه می خوانیم:«آمیزش[=اختلاط نژادی] آفریده با آفریده را نمی پسندم…» سیمای تهاجمی و سرکوب گر این ملک طاووس در بخشهایی از کتاب جلوه نمودی کامل پیدا می کند.در فصل1 بندهای6،7 کتاب جلوه می خوانیم:«کسی که در برابر من مقاومت کند،پشیمان و عاجز گردد. _ هیچ یک از خدایان دخالتی در کار من ندارند و نمی توانند مرا را از هدفم باز دارند.حال این هدف هرچه کی می خواهد باشد.»


و نیز در کتاب جلوه،فصل2 بندهای7،8،9 می خوانیم:«در درازای زمان خلق را می رنجانم، هیچ کس مانع من نخواهد شد _ کسی حق ندارد در کار من دخالت کند. _ رنج و ناخوشی را برای کسانی که بر من کینه می ورزند [لعنت می فرستند] ، می فرستم.»


باز در بند2 از فصل3 کتاب جلوه می آید:«کسانی را که با تعالیم من مخالفت کنند و از مذهب من بیرونند،قصاص می کنم.» در بند1فصل4 جلوه می گوید:«حقوق خود را به هیچ یک از خدایان نمی دهم.»


در بند24 کتاب مصحف رش می خوانیم:«…جایز نیست واژه ی شیطان را به زبان آوریم،زیرا که نام خدای ماست.جایز نیست که هر اسمی را که مشابه آن است،مثل قیطان ،شط و شر را بر زبان آوریم و نیز جایز نیست که لفظ ملعون،لعنت،نعل و مشابه آن را بر زبان آوریم.» [از نگاه ایشان این واژه ها تداعی کننده ی لعنت بر شیطان است]


دکتر محمد التونجی می نویسد:«آنها می دانند که ملک طاووس،خدای بدی و ملک شر است،که کار نیک را می شناسد اما آن را انجام نمی دهد.او همانند حاکم جلاد و خونخواری است که مردم بیچاره و ساده دل برای دوری از شر او،مجبور به مراعات و مماشات با او هستند.به همین علت آنان بسبب ترس از شیطان و شر و پلیدی او،با وی مداهنه[فریب کاری،دو رویی] می کنند.چون شیخ عدی بن مسافر به آنان آموخته بود که دشنام و نفرین حرام است،پس با گذشت سالها این دو را بهم ربط دادند و با وجود عقاید محلی و بدویشان،به مرحله ی ترس از شیطان و در نتیجه تقدیس او،نه عبادت او،رسیدند.تا بلکه بتوانند از شر و پلیدی او که در سرنوشت آنها مؤثر است،در امان باشند.»(10)


ایزدیان مقصود خویش از شمایل ملک طاووس[شیطان] را بصورت تصاویر نقاشی شده از پرنده ی طاووس یا مجسمه های فلزی طاووس بیان می کنند.در فصل پنجم کتاب جلوه بند1 از قول ملک طاووس نقل می شود:«شخص من و صورت من[=سنجق] را گرامی بدارید.»


از این روست که در همه ی عبادت گاه های ایزدیان شمایل طاووس و یا مجسمه های برنزی طاووس و سنجق که بر دیوارها یا پیشخوان ها نسب گردیده،مشاهده می شود و ایشان برای تکریم این سیمای الهامی ملک طاووس در ظرف هایی متعدد فیتیله ی روغن سوز می افروزند و بر آن موادی خوش بو می افزایند.


اما مفهوم «سنجق» در نزد ایشان چیست؟سنجق در اصل واژه ای ترکی است،به معنی پرچم،ولی مراد ایزدیان از این واژه مجسمه ی فلزی طاووسی است که بر روی ستونی فلزی،شبیه به یک شمعدان نسب شده باشد.جان گست نقل می کند که در یکی از مراسم ایزدیان سنجق برنزی بزرگی از شمایل ملک طاووس را در نزد ایشان دیده است که وزنی بالغ بر 700پوند[=معادل 317 کیلوگرم] داشته و ایزدیان آن را «طاووس منصور» خطاب می کردند.(11)


دکتر عبدالرزاق حسنی در شرح چندین بار مشاهدات خویش از منطقه ی لالش و آرامگاه شیخ عدی بن مسافر،ذکر می کند که اتاقی را مشاهده کرده که اجازه ی ورود به آن را، به وی نداده اند و به او گفته اند که شمایل و سنجق های ملک طاووس در آنجا نگهداری می شود،و آن اتاق را «گنج رُکن» می نامیدند.در زمان عید جماعیه و برخی موسم خاص سنجق ها و طاووس ها را از آنجا بیرون آورده،در روستاها و محلات ایزدی نشین می گردانند.

اگر مطالب کتاب های دینی ایشان(جلوه،مصحف رش) را خواسته باشیم بر اساس قیاس با کتب سایر ادیان[منبع اخذ ایشان] طبقه بندی کنیم،خواهیم دید که مباحث آفرینش در دیانت ایزدی،برداشتی است تام از باب آفرینش در تورات،تنها با دو تفاوت،در کتب ایشان بجای میوه ی ممنوعه،آدم به اشارت شیطان گندم را می خورد.و دوم آنکه حوا پس از ترد شدن آدم از بهشت خلق می شود.ایزدیان در باب آداب مذهبی خویش،سنت ختنه ی اولاد ذکور و غذاهای ویژه ی اعیادشان را نیز از یهودیان،شعائری نظیر حج[حج از نظر ایشان سالی یک بار زیارت آرامگاه شیخ عدی است]،زکات،صدقه و گرایشات صوفیانه را بواسطه ی شیخ عدی از اسلام،اعمالی چون غسل تعمید،روزه و نان تبرک شده را از مسیحیان وام گرفته اند.


اسماعیل بیک چول[از شیوخ بزرگ ایزدیان]،می نویسد:«آنان روزه،نصحت و غسل تعمید را از مسیحیان نسطوری آموخته اند.»ایزدیان غسل تعمید خویش را در رودخانه «شمس» در لالش انجام می دهند،حتی کفن های خود را در این رودخانه می شویند،زیرا این عمل را سبب جلوگیری از تناسخ روحشان پس از مرگ در بدن حیوانات می دانند.ایزدیان کودکان خود را بمانند مسیحیان پس از تولد غسل تعمید می دهند،این کار بوسیله ی شیوخ ایزدی و با آب چاهی که در مجاورت آرامگاه شیخ عدی قرار دارد انجام می شود. ایشان بر این باور اند که با این کار کودک از کثافات جسمی و روحی ناشی از زایمان پاک شده و برای آغاز زندگی جدید آماده می شود.


از عادات خاص آنها پرهیز از پوشیدن لباسهایی به رنگ آبی و سرمه ای است.علت آن را هم مشابهت کلمه ی آبی و سرمه ای در زبان کردی،با واژه ی شیطان می دانند.تن پوش بیشتر ایشان پشمین و زبر است.شیوخ آنها بطور خاص جامه ی سرتاپا سیاه برتن می کنند.زبان رایج میان آنان کردی است و تقریبا” دیانت خود را مخصوص کردها می دانند.ایزدیان به مظاهر طبیعت مانند رعد و برق،ابر،آتش،خورشید،ماه و ستارگان احترام می گذارند و نان و سوی چراغ در نزد ایشان حرمتی خاص دارد،که البته اینها ریشه در باورهای کهن نیاکان آریایی ایشان دارد.


این قلم پس از مطالعه ی دقیق دو کتاب«جلوه» و «مصحف رش» تنها در دو بخش کوچک از کتاب مصحف رش،ردپایی از باورهای دیانت زرتشتی را مشاهده کردم.نخست در بند17 کتاب مصحف رش،آنجا که می گوید:«سپس خاک و هوا و آتش و آب را آفرید و با نیروی خود آنها را مبدل به روح کرد…»


در این بند از کتاب مصحف رش،مبحث چهار آخشیج مشاهده می شود.دیگری در بند32 از کتاب مصحف رش،که به روشنی برداشتی است البته تحریف شده از آموزه های اشراقی عرفان زرتشتی:«آنگاه از ذات و نور خود شش خدای آفرید.خلقت آنان آنگونه بود که گویی آدمی از چراغی،چراغ دیگر افروزد.»در این بند به روشنی فیضان انوار طولیه [=امشاسپندان] از ذات نورالانوار،بیان می شود و دقیقا” همان تصویر و کیفیتی است که مغان فرزانه در حکمت اشراق از پدید آمدن امشاسپندان بیان می کنند،یعنی پیدایش نور اقرب یا وهومن و بعد فیضان مابقی امشاسپندان به مانند روشن کردن شعله ی شمعی از شمع دیگر بصورت پلکانی در قوص حرکت نور…


اما مشاهده این بند برای نگارنده سبب شگفتی است،در هیچ یک از بندهای دیگر این کتاب[مصحف رش] و البته کتاب جلوه،سخن مشابهی مشاهده نمی شود.حتی بندهای پیش و پس،بند32 کتاب مصحف رش،هیچ شباهتی از نظر مفهومی به این بند ندارند و چیز دیگری را بیان می کنند که از نگاه نگارنده بسیار بی معنی بنظر می رسد و البته تعجب بر انگیز است…بی شک کسی که فیضان انوار طولیه از نورالانوار را در بندی از کتاب ایشان مشاهده می کند،انتظار دارد که دست کم مبحث ذات بنیادین نور[اصل نهایی وجود] را در قبل از این بند، و مبحث انوار عرضیه[=ایزدان] را در بعد از این بند مشاهده کند،اما گویی نویسنده ی کتاب مصحف رَش فراموش کرده است که آن مطالب را نیز رو نویسی کند…


ادعاهای برخی محافل اروپایی وابسته به این جماعت در این چند دهه ی اخیر،مبنی بر زرتشتی بودن جماعت ایزدی،به همان اندازه سست است که ادعای سابقشان در اوائل قرن بیستم مبنی بر یهودی[بنی اسرائیلی] بودنشان سست و بی ریشه بود،بطوری که حتی آژانس یهود نیز پس از مدت کوتاهی به پوچ بودن این مدعا پی برد و ادعای آنان را قویا” تکذیب کرد.


اصولا” شواهد محکم موجود در کتب دینی خود ایزدیان،دلالت بر کشمکش و پیکار ایشان با زرتشتیان،یهودیان و سپس مسیحیان و مسلمانان دارد.در بند 25از کتاب مصحف رش می خوانیم:«قبل از آمدن عیسی[مسیح] به این دنیا،دیانت ما بت پرستی نامیده می شد،یهود و نصاری و مسلمانان و نیز عجم ها[اشاره به پارسیان] به دشمنی علیه دیانت ما برخاستند.» نویسنده ی این بند به روشنی وابستگی دیانت خود را به ادیان یهودی، مسیحی،اسلام،دین پارسیان(=زرتشتی) انکار می کند و معترف به داشتن مظاهر بت پرستی در دیانت خویش می شود که البته می تواند ریشه در مجسمه های طاووس و سنجق ها در نزد ایشان داشته باشد.نکته ی مهم این است که چه کسانی در حالی که هنوز مسحیت و اسلام ظهور نکرده و می دانیم که دین یهودی نیز جنبه ی ارشاد عمومی نداشته و در انحصار بنی اسرائیل و نژادی بوده،ایزدیان را بت پرست و شاید هم دیو پرست می نامیده؟و بر علیه آنها بپا خواسته است؟


تنها دین توحیدی حاضر در آن دوران تاریخی که جنبه ی صدور جهانی داشته است،دین زرتشتی است.این گمانه ها را اگر در کنار حوادثی چون مبارزات خشایار شا هخامنشی با دیو پرستی و خرافه پرستی،[شرح آنها در کتیبه خشایارشا مشهور به کتیبه دیوان مکتوب است] قرار دهیم،در آنجا که خشایارشا می گوید:من دیو پرستی را از ریشه بر کندم،و آنجا که لانه ی دیوان بود را ویران کردم،دستور دادم در آنجایی که سابق بر آن دیوها پرستش می شدند،خدای بزرگ پروردگار یکتا،اهورامزدا پرستش شود…


چنین حوادثی در دوران شاهنشاهی ساسانیان نیز مشاهده می شود.مبارزات پیشوایان زرتشتی چون «تنسر»،«کرتیر» و «مهرنرسه» با افکار کفر آلود و منحرف فرقه ها و مذاهب الحادی،خود مؤید این سخن است…


چنان که بطور مثال در متن پهلوی کتاب سوم دینکرد(کرده 151)،انتقاد شدید هیربد بزرگ از ایشان هستیم:«آن دینی که رنگش <باور به> «خداوند بدی آفرین نه _ نیکی آفرین» است،اگر در جهان رواج گسترنده یابد<باور نادرست زیر،یعنی اعقاد به اینکه،> از رهگذر زورمندی جهان آفرین است که،<فراروند هر آن> نیکی اندر مردمان بازداشته شده است <فراگیر خواهد شد> آن کسان خاص که دل و جانشان با این <باور نادرست> رزیده شده است[=شکل گرفته است] از راه فرو لغزی در این دین،از نظر خیم <و خوی> تباه ترین اند،بدترین مردمان <زمانه> اند،بیش ترین نزدیکی ها را به دیوان دارند،کاسته ترین[=ناقص ترین] جهانیان اند.نام این دین «جادوپرستی بد آیین» است.»ما در این بند از نوشتار پهلوی کتاب سوم دینکرد با اطلاق واژه ی«ئِو ازیگ کس» مواجه هستیم که مراد هیربد از ایشان معدود کسانی است که پشت پا به دین بهی زده اند و آیین جادوگری و شیطان پرستی را پذیرفته اند،هیربد در ادامه ایشان را اقلیتی بیگانه و پنهان کار می داند که پیرور صورتی از آیینهای بومی کهن پیشا آریایی اند.


در بُعد فرجام شناسی،ایزدیان در تفسیر زندگی پس از مرگ،به تناسخ[=اعتقاد به زنجیره وار بودن حیات و بازگشت روح] باور دارند.ایزدیان معتقد اند که پس از مرگ ارواح انسان های شرور به کالبد حیوانات و یا نباتات نزول پیدا خواهد کرد،اما ارواح صالحین به بدن انسان جدیدی در خواهد آمد.این رسوخ در کالبدهای حیوانات و یا پیکری انسانی،تنها وابسته به استحقاق و شایستگی ایشان نیست،بلکه به لطف ملک طاووس نیز بستگی دارد.در بند12 از کتاب جلوه از قول ملک طاووس نقل می شود:«اگر بخواهم او را دوباره و سه باره به دنیا می آورم،یا به عالم دیگر از راه تناسخ ارواح برمی گردانم.»


البته در باب فرجام شناسی پراکنده گویی های بسیاری دیده می شود،چه در بخشی از کتاب جلوه مسئله ی تناسخ پیش کشیده می شود که البته مراسم های جماعت ایزدیان پس از مرگ اشخاص،خود مؤید وجود عقیده ی تناسخ در نزد ایشان است.چنان که اگر پس از مرگ در خواب ببینند که فرد در گذشته حیران است و یا حیوانی را بخواب ببینند،چنین تفسیر خواهند کرد که وی به جسم گیاه و حیوانی داخل شده،پس بسیار برای ملک طاووس نذر می کنند و خیرات می دهند تا شاید روح درگذشته مورد لطف و کرم ملک طاووس قرار گیرد و از جسم حیوانی به جسم انسانی انتقال یابد…


این در حالی است که روایات متأخر ایشان،دلالت بر نوعی بهشت و دوزخ دارد.اسماعیل بیک چول،رهبر این جماعت در سالهای نخستین قرن بیستم می نویسد:«در روز قیامت همه ی مردم جهان روانه ی جهنم خواهند شد،و ملک طاووس همه آنان را نابود خواهد ساخت،اما شیخ عُدی بن مسافر که بنده ی مقرب ملک طاووس است،همه ی ایزدیان را بر روی یک سینی که بر سر نهاده است،حمل می نماید و آنها را وارد بهشت می کند.گناهان اندک پیروان او بدون حساب و کتاب و شکنجه و عذاب،بسبب کرم ملک طاووس آمرزیده می شود…»(12) 


یکی از دلایلی که باعث شده تا جامعه ی ایزدیان بشکلی منزوی زندگی کرده و در چنین جهل و خرافه های گسترده ای گرفتار باشد،بی سوادی گسترده و تعمدی است که گریبان جامعه ی آنان را گرفته است.اصولا” ایزدیان بنا بر روایات مذهبیشان ارج و ارزشی برای سواد آموزی قائل نیستند و می گویند که یکی از سفارشات شیخ عدی بن مسافر به پیروانش دوری از کتابها بوده!!این وصیت سبب انتشار بی سوادی گسترده در بین جامعه ی آنان گردیده و به همین علت است که آنان بیشتر اعتقادات خود را سینه به سینه و شفاهی منتقل کرده اند…


در سرآغاز کتاب جلوه بند3 می نویسد:«اولین آن بوسیله ی پیامی شفاهی بود،سپس به واسطه ی این کتاب که نام آن جلوه است،این کتابی است که خواندن آن برای بیگانگان[غیر شیوخ] مجاز نیست.»


باز در فصل سوم بند1 از کتاب جلوه می خوانیم:«من[=ملک طاووس] بدون کتاب مردم را ارشاد می کنم…» یا در فصل چهارم بند5 از جلوه می گوید:«کسانی که اسرار من راحفظ می کنند خیر من به آنها می رسد.»


تا اوائل قرن بیستم به استثنای خانواده شیوخ اعظم که از نسل شیخ حسن بن ابوالبرکات هستند،خواندن و نوشتن بر سایر ایزدیان حرام بود،اما این دیوار تعصب با پیشرفت مدنیت در قرن بیستم به این سو کم کم فرو ریخت و رهبران فعلی ایزدیان اجازه ی سواد آموزی محدودی را صادر کرده اند…


اما در پایان سخن،از دیدگاه نگارنده ایزدیان،یزیدیان یا شیطان پرستان،هرچه آنان را بنامیم، مردمانی قدیمی از فلات ایران هستند که عقاید خرافی و باورهای محلی خویش را با بسیاری از تعابیری که از ادیان زرتشتی،اسلامی،مسیحی،یهودی و آشوریان قدیم قرض گرفته بودند،در آمیختند و در درازای زمان آئینی خاص و از نظر مفهومی بی سابقه برای خویش پدید آوردند که مبتنی بر تقدس محور شر در جهان است و البته قرنهاست که در انزوا،در پشت درهای بسته دژهای طبیعی محل سکونتشان در زیر چتر فکری این دیانت زندگی میکنند.بازیافت چهره ی کهن آنان از لابه لای متون و عقاید آنان کاری بس دشوار و شاید تقریبا” غیر ممکن می نماید،اما امید آن می رود که با پیشرفت های روز افزون بشر در بُعد ارتباطات، گشوده شدن این گره‌ها به‌تدریج محقق شود… 


پژوهش، نگارش و گردآوری: فرید شولیزاده
«ارائه شده در ماهنامه‌ی فروهر»

پی نوشت:

1:متأسفانه این جریان در کشور آلمان صورتی عملی به خود گرفته و شماری از ایشان با پیش کشیدن نام اشوزرتشت و دین‌بهی، کوشش می‌کنند مذهب ایزدی را به‌جای دین‌زرتشتی به افراد علاقه‌مند معرفی کنند.

2: ص 11 و 12 یزیدیان یا شیطان پرستان ، دکتر محمد التونجی

3: ص 12 ، یزیدیان یا شیطان پرستان ، دکتر محمد التونجی

4: johns guest , the yezidis , pp 15 

5: johns guest , the yezidis , pp 31

6: ص 63 و 64 ، یزیدیان یا شیطان پرستان ، دکتر محمد التونجی

7: ص 42 ، یزیدیان یا شیطان پرستان ، دکتر محمد التونجی

8: ص 135، یزیدیان یا شیطان پرستان ، دکتر محمد التونجی

9: ص 87 ، یزیدی ها و شیطان پرست ها ، دکتر عبدالرزاق حسنی

10: ص 263 و 264 ، یزیدیان یا شیطان پرستان ، دکتر محمد التونجی

11: johns guest , the yezidis , pp 59

12: الیزیدیه ، قدیما” و حدیثا” ، شیخ اسماعیل بیک چول ، ص 95

یاری نامه:

1:یزیدی ها و شیطان پرست ها،دکتر عبدالرزاق حسنی،ترجمه سید جعفر غضبان، انتشارات عطایی 1341

2:آثار مهر پرستی در دین ایزدی،استاد رشید شهمردان،بی تا

3:یزیدیان یا شیطان پرستان،دکتر محمد التونجی،ترجمه دکتر احسان مقدسی،انتشارات عطایی 1380

4:کتاب جلوه «kitebi jilva dibaca» ترجمه و آوانویسی دکتر فاروق صفی زاده.

5:کتاب مصحف رش «mushafras» ترجمه و آوانویسی دکتر فاروق صفی زاده

 


the yezidis , johns guest , London and Newyork , 1987


————————————–

به خشنودی اهورامزدا

به کوتاهی پیرامون گرایش کُردهای ترکیه و سوریه به آیین مزدیسنا (زرتشتی(

فلوطین اسکندرانی و شاگردش فرفریوس در نویسه هایشان اشاره به آتشان ورهرامو آتشکده های روشن در جبال سوریه و ترکیه امروزی دارند و از چاشته ها وهیربدستان هایی سخن به میان می آورند که مغان دانشمند در آن حکمت خسروانیرا می آموزاندند که خود گویای گسترش و حضور تاریخی دین و فرهنگ زرتشتی درآن سرزمین هاست. شاید امروز بنابر قراردهای سیاسی دیگر نام این پهنه هایجغرافیایی ایرانشهر نباشد و تنها نام و یادی از فرمانروایی پارسیان،ساسانیان و کسراها برجای مانده باشد… و سایه هایی کم رنگ در زیر غبارروزگار از آن آموزه ها و یانش های مغان زرتشتی در آیین ها و فرهنگ روزمرهمردمان این دیار…..

گاه و بی گاه کاربران اینترنتی درتارنماهای اجتماعی فرتورهایی دست به دست می کنند که درونمایه آنها سخن ازکسانی با فرنام زردشتیان کرُد یا کرُدان زردشتی یا پیروان دین زرتشتی درسوریه و عراق دارد… اینکه شماری از مردم کرد سوریه امروز هم هنوز بر دینزرتشتی برابر چارچوب رسمی موبدان و آیین ها، باورها و فرهنگ اجتماعی آناستوار هستند و این بهدینان در سده ی گذشتهاز چشم هازمان جهانی زرتشتیانبه ویژه جامعه ی نیرومند و با نفوذ پارسیان هند پنهان مانده باشد، سخنشگفتی است به ویژه آنکه در یک صد سال گذشته جایی در این کره ی خاکی باقینماند که عصر اطلاعات و ارتباطات یکپارچه آن را نکاویده باشد.

منطقی تر خواهد بود اگر این گرایش ها را برپایه داده های جامعه شناسی،جنبشی جوان در میان این مردمان بشماریم که حداکثر در بیست سال اخیر زمزمه یآن از گوشه و کنار به گوش می رسد. همانند این جریان اجتماعی در گرایش بهدین بهی را در دو دهه ی اخیر می توان در آمریکای جنوبی و لاتین، روسیه،آسیای میانه و قفقاز و… هم مشاهده کرد؛ البته با در نظر داشتن این نکته یمهم که گرایش آنها در بیشتر مواقع همسو و همراه با جریان رسمی دین بهی وهازمان زرتشتیان است و آمیخته به شعارهای سیاسی و پافشاری بر خواست هایقومی و نژادی نیست….

در چند سال اخیر شماری از مردمان کُردزبان سوریه در کنار پرچم یک گروه چریکی چپ گرا از کردان آن دیار، درفشی بانگاره ی فروهر را هم بالا برده اند و پیکره ای منسوب به اشوزرتشت راهم درشهر «عفرین» برپا داشته اند و می نماید که به میراث مینوی آن پاکمرد مهر میورزند… بی گمان من هم به نوبه ی خودم بعنوان یک کنشگر دینی، خشنودم ازمهرورزی ایشان نسبت آن وخشور و دین و فرهنگ زرتشتی… اما اینکه این گرایشها تا چه میزان به شالوده ی دین بهی، پیام زرتشت پاک و فرهنگ هازمانیزرتشتیان نزدیک است، پرسشی است که با توجه به تجربه ی شخصی خودم و زندگی درجنوب ترکیه و در شهر مرزی شیرناک و دیدار از شهرها مرزی نوسیبین، ماردین،دیاربکر، جیزره، سیلوپی، شانلاعورفا، وان، هاکاری، آگری و… باید بگویمشوربختانه نزدیک به صفر است.

برای نمونه در نهایت شگفتی آقای «شوکرو» معمار کُردی که مرکز فرهنگی شهر نوسیبین در جنوب ترکیه را با الهاماز عکس هایی اینترنتی از نگاره های سربازهای جاویدان پارسه(تخت جمشید) طراحی و ساخته و در دو سوی سر در ورودی آن مرکز فرهنگی نگاره های فروهر راتراشیده است، با وجود اعتقادات اسلامی و اقامه نماز یومیه مسلمینخود رازردشتی می دانست اما تا پیش از آشنایی و گفتگو با یکی از بهدینان ایرانیساکن آنکارا حتا نمی دانست که «گاتها» و «یسنا» و سدره و کُشتی چیست!!

فارغ از دیدگاه های سیاسی، چکیده سخنی که بیشتر این مردم پیرامون دین بهی با من در میان می نهادند دور این محور می گشت که:

«ما کُرد هستیم و عرب و ترک و ایرانی نیستیم و تحت ستم قرار داریم
در ازمنه ی باستان پیامبر کُردی از میان خودمان داشتیم بنام حضرت زردشت کهاو نوروز را بنیاد نهاد و آتش نوروز را برای ما کُردها به یادگار گذاشت.

زردشت کتابی داشته که به زبان کُردی بوده

کردهای یزیدی(ایزدی) همان زردشتیان هستند و سنت زردشت، همین سنت کردهاست»

و سخنانی عوامانه از این دست که گویای عمق ناآگاهی آنان نسبت به آیین مزدیسنا، پیام اشوزرتشت و فرهنگ زرتشتیان است.

اینکه آن وخشور بزرگ چه گفت چه آموخت و آرمان و پیامش چه بود و «گاتها» چیست؟

«یسنا» چیست؟ و اوستا و نسک های پهلوی کدام است؟

و آیین فرهنگ زرتشتی چگونه است؟

انجمن مغان که اشو زرتشت بنیاد نهاد چه بوده؟

آتش ورهرام و آدریان و درمهر کجاست و آیین و بنیاد آن چگونه است؟
سدره و کشتی چیست؟ و آیین نیایش و یزشن در دین زرتشتی چگونه است؟

موبدان و هیربدان که بودند و کیستند؟ و زرتشتیان اکنون در ایران و هند و دیگر کشورهای جهان چه می کنند؟

برای آنها مللموس نیست و گفتاری ناآشناست.

شوربختانه آگاهی اکثریت این عزیزان همتبار در حد همان اندک آگاهی هایشفاهی و متاسفانه جهت داری است که تلوزیون های آن گروه چیریکی مارکسیستیاشاعه می دهند، سخنانی که گاه شگفت آور و از ریشه در تضاد با بنیادهای دینبهی است.

برای نمونه عرض می کنم: شماری از هموندان آن گروه درونپایگاه خودشان در کوه های قندیل، جامه سرخ و زرد بر تن داشتند و در کنارآتشی افروخته، برابر تصویر رهبر سازمان خویش سجده می کردند و نامش را عبادتبه شیوه زردشتی نهاده بودند.

یکی از رسانه های تصویری این گروه باشور و هیجانی خاص این تصاویر را پخش می کرد و گوینده ی آن شبکه که گویاکنترل مشاهیر خودش را از دست داده بود با حرارتی خاص رهبر مارکسیست حزبش راهمان زردشت امروز مردم کُرد معرفی می کرد!!!

شوربختانه تعصباتقومی سردمداران کشور سوریه و جبهه گیری های دولتمردان اسلامگرای ترکیه ورسانه های دولتی این کشور از یک سو و از سویی دیگر نبود آگاهی رسانی درست وشفاف پیرامون دین و فرهنگ زرتشتی در رسانه های عربی، ترُک و کرُد زبان،بیم آن می رود که در آینده ی نه چندان دور کژ گویی ها و سخنان جهت دار وناروایی که رسانه های این گروه چریکی به خورد مخاطبان ناآگاه خویش می دهند،اندک اندک بعنوان حقیقت تاریخی و فرهنگی دین زرتشتی پذیرفته و در باوربینندگان این رسانه ها رسوب یابد و بقولی شود داستان این بیت که شاعر میفرماید:

خشت اول چون نهاد معمار کج

تا ثریا می رود دیوار کج

در برابر این نیمه خالی لیوان، شاید یک نیمه ی پرُ و روزنه ای از روشنایی وامید نیز دیده می شود، و آن کوشش شمار کوچکی از پژوهندگان کُرد زبانانبرای برگردان نسک های دین زرتشتی به ویژه گاتها از ترجمه فارسی و انگلیسیبه زبان های ترکی استانبولی و کرُدی است. در این میان چندتن از آنان که درزمینه ی دانشگاهی و آکادمیک کوشندگی دارند با یاری یک تن از بهدینان ایرانیساکن در ترکیه، پا را فراتر نهادند و با توصیه ی اینجانب به منظور پژوهشمیدانی دست به سفر به ایران زدند. این سفر بستری را فراهم آورد تا اینعزیزان بتوانند بعد از سده ها سردرگمی و گرفتاری در فرهنگ ترُکی اسلامی،فرصتی یابند تا از نزدیک آتش ورهرام و آدریان های هازمان زرتشتیان در ایرانرا زیارت کنند، از نزدیک با موبدان زرتشتی و گرامی انجمن موبدان ایرانپیوند گرفته و هم سخن شوند و در شماری از آیین ها و جشن های زرتشتیان شرکتکنند، حتا با مهرورزی شماری از همکیشان، این فرصت را یافتند که در آیین هایخصوصی چون عروسی و گواه گیری نیز حضور یابند.

نتیجه ی این سفر وپژوهش های میدانی سبب شد تا این عزیزان آگاهی های دست اول، درست و بیلغزشی پیرامون دین و فرهنگ زرتشتی بدست آورند و البته در کنار آن نسک هاییاز گاتها، اوستا و شمار قابل توجهی از کتب در پیوند با دین بهی را در ایرانتهیه کرده و با خود به ترکیه بیاورند.

چنانکه نیک آگاهید، بخشبزرگی از آثار موبدان، هیربدان و پژوهشگران دین و فرهنگ زرتشتی در جهان بهزبان های فارسی و انگلیسی است. آشنایی این عزیزان با زبان فارسی خود فرصتیمغتنم را فراهم آورده است تا در کنار گزارش های تصویری و پژوهش های میدانیکه در ایران فراهم آورده اند، اقدام به ترجمه نوشته های دینورزان زرتشتی وموبدان ایرانی از فارسی به تُرکی استانبولی و کُردی کنند.

امید آن میرود که در آینده ی نزدیک با انتشار این آثار، جامعه ی دانشگاهی و طبقهمتوسط و تصیلکرده کشور ترکیه و همتباران کُرد این فرصت را بیابد تا فرایپیش داوری ها و تعصبات کور مذهبی و قومی، داوری درست و آگاهانه ای پیرامونزرتشت پاک، بهدینان و دین و فرهنگ زرتشتی داشته باشد. ایدون باد.

فرید شولیزاده


——————————-


فرتورهایی برای مقایسه:

بزودی …



دانستن حق شماست ، بدانید ، اندیشه کنید