دینكرد، كتاب فرزانگی
بیشتر بدانیم : “دینکرد چیست “
گفتوگوی «فرید شولیزاده» با «پروفسور فریدون فضیلت» مترجم کتاب دینکرد، استاد ارشد فلسفه، و پژوهشگر زبان های باستانی
زمستان 1385
نخستین بار در اواخر سال 81 بود كه جلد سبزرنگ دفتر اول از كتاب سوم دینكرد در قفسه كتاب فروشی بین الملل اهواز نگاه مرا بسوی خود جلب كرد، برای شخص من كه نگاه ویژهای به نسک پهلوی دارم،دیدن به نوعی یك شروع از ترجمه بزرگترین متن پهلوی که لبریز از مباحث فلسفه ی اشراق و عرفان زرتشتی است،بسیار هیجانانگیز بود.تلاشهایی صورت دادم تا با پژوهنده ارتباط برقرار كنم كه متاسفانه علارقم تمام کوشش هایی که کردم،این امر میسر نشد…
سال 84 پس از 4 سال وقفه و اینبار با یك ناشر جدید دفتر دوم از كتاب سوم به زیر چاپ رفت،بخت با من یار بود و توانستم این بار تلفن منزل استاد را بدست آورده و در چند نوبت در یك دوره یک سال و نیمه با ایشان در تماس باشم و جویای حالشان و پرسان كارشان شوم.از یكسو مایهی تأسف من بود كه میدیدم تلاشی چنین بزرگ[این پروژه اگر کمتر از ترجمه استاد پورداوود از اوستا نباشد دست کم با آن برابری می کند]مورد بیمهری جامعهی ایرانی قرار گرفته است[فروش تنها 500 نسخه از دفتر اول در یک دوره پنج ساله] و از سویی دیگر مایهی خرسندی و شادمانی بسیار من بود كه مشاهده میكردم هنوز هم انسانهایی چنین آزاده و ازخودگذشته وجود دارند که در راه حفظ و احیای فرهنگ راستین این سرزمین كوشا باشند.
این كهترین بر خود بایسته دیدم كه با حضور در محضر حضرت استاد و انعكاس چكیدهای از پژوهشهای ایشان،بهعنوان فردی از پیكرهی جامعه ی دینی فرهنگی، ذره ای دین خویش را نسبت به خدمات ایشان ادا كرده باشم،باشد كه پذیرفته و پسند یزدان باشد.در این نشستهای متمادی[نوشتار پیش رو چکیده ی 3 نشست 4 ساعته در یک دوره ی سه ماه در سال1385 خورشیدی است] نهایت كوشش نگارنده برآن بوده است تا با اجتناب از خط مشیهای كلیشهای که حول زندگی فردی و خصوصی مصاحبه شونده دور می زند،صرفا” بسترهای علمی مورد نظر پژوهشگر گرامی مورد كندوكاو قرار دهم…
س: با درود خدمت شما استاد گرامی، فكر میكنم با زبان پهلوی شروع كنیم؟ زبان و ادبیات پهلوی از نگاه پروفسور فریدون فضیلت؟
ج: زبان و ادبیات پهلوی قسمتی بزرگ از فرهنگ ما و بهواقع ریشه و بستر تاریخی زبان فارسی (پارسی) است و یكچنین گنجینهای بویژه متنهایی كه در خود دورهی ساسانی نوشته شده مسیر تكاملی زبان فارسی را نشان میدهد، من در پژوهشهای خودم متوجه شدم كه دستكم 18 رشتهی علمی پژوهشی هست (البته این تعداد را من پیدا كردهام) كه مواد خام آن یا از زبان پهلوی مستقیما فراهم میشود و یا زبان پهلوی جزء اساسی و مكمل آن پژوهش است، به زبان سادهتر 18 رشتهی آكادمیك هست كه بدون پژوهش در متنهای زبان پهلوی، اوستایی، سانسكریت، متنهای مانی و … اصلا نمیتواند به جلو پیش برود. یكی تاریخ تكامل زبان فارسی است، یكی دستور زبان و ساختمان نحوی زبان فارسی است، یكی دینشناسی است، اسطورهشناسی، فیلولوژی زبان فارسی، ریشهشناسی زبان و لغات فارسی، ساختارهای واژهسازی و واژهشناسی در زبان فارسی، یكی حتی فلسفه است، ارتباط فرهنگ ایرانی با فرهنگ یونان؛ بده بستانهای مستقیمی كه ما با فرهنگ یونان داشتیم كه این موضوع در كتاب دینكرد با متون یونانی بویژه متنهای ارسطو دارد، یعنی دستكم 500 جدی است كه ما میتوانیم رسما در آثار افلاطون و ارسطو مشابه آن را ببینیم حتی مواردی هست كه من با ذكر نام كتاب بهطور مثال فلان فعل، فلان جمله را به شما نشان بدهم كه هم در دینكرد و هم در كتاب ارسطو ذكر شده.
مطالعه زبان پهلوی چه در زمینهی شناخت اسطورهشناسی، باورشناسی حتی عقاید دینی و حتی خرافات و عقاید انحرافی … كمك زیادی كردهاست، كشف این متنهای پهلوی به پیشرفت آن 18 رشته كمك بسزایی كرده از این گذشته زبان پهلوی در تركیب با زبان عربی بهخصوص زمانیكه میخواهیم روی مهندسی زبان فارسی كار كنیم در تركیب با مادههای اسمی و فعلی زبان عربی بهصورت امروزی درآمده و البته این تركیب یك شبه بهوجود نیامده است، دستكم 600 سال كار شده است تا این مادههای اسمی و فعلی زبان عربی را به خورد زبان فارسی دادند ولی بستر تاریخی زبان ما هنوز زبان پهلوی است یعنی زبان امروز ما ادامهی زبان پهلوی و گویشهایی است كه در زمان ساسانیان رایج بوده… من معتقدم پژوهش بر روی زبان پهلوی و متنهای پهلوی تنها جنبهی ایرانپرستانه ندارد بلكه یك جنبه ایرانشناسانه دارد. هر نوع پژوهش ایرانشناسی بینیاز از مطالعهی متنهایی كه به زبان پهلوی و اوستایی هستند نیست و بدون یاری آنها به هیچ جا نخواهد رسید، یعنی من فكر میكنم یك پژوهش اصیل نیست.
س: جناب فضیلت فكر نمیكنید زمانی كه پهلوی ساسانی در ایران شكل گرفت و از زمانیكه مانی آن پهلوی خاص خودش را نگاشت تا میرسیم به پهلوی دورهی میانه ساسانی تا دورهی خسرو انوشیروان كه یكسری از متنهای سانسكریتی به پهلوی برگردانده شد الی آخر… این روال كه در زبان و ادبیات دورهی ساسانی بوجود آمد ما را یكمقدار از آن اصلیت زبان خودمان دور كرد، ما خردهاوستا را كه نگاه میكنیم میبینیم در آخرهای خردهاوستا متن قاطیشده ، متن دیگر اوستایی نیست، دیگر نمیتوانیم بگوییم خردهاوستا، باید بگوییم خردهپهلوی بویژه متنهای پازند كه مشهودتر است! ببینید این روند باعث شد كه ادبیات ایران از آن قالبهای اصیل آریایی و اوستایی خودش دور بماند همین دورماندن میبینیم كه در اواخر دوره ی ساسانی بسترهایی را آماده میكند كه اندیشههای عربی وارد فرهنگ ایرانی بشود، یكی از تحولاتی كه این روند را سرعت میبخشید، آمیختهشدن پهلوی با متنهای فرهنگهای دیگر است. به زبان سادهتر خیلی خودش را به آنطرف نزدیك كرد تا بازگشت بهسوی اصل و گذشتهی خودش و بهنوعی اصیلشدن، ما این مشكل خردهاوستا را در خود اوستا و یا گاتهای ورجاوند نداریم كه البته كهنبودن سرودهها، شرقیبودن و دوربودن از مركز سامیهای اروپا موجب شد كه اوستا اصالت خودش را حفظ كند ولی میبینیم كه پهلوی اینگونه نیست، پهلوی اشكانی تلفیقهایی با یونایی دارد اما پهلوی ساسانی بیشتر از این حرفها با یونانی- عبری و آرامی قاطی شده دلیل را در چه میبینید؟؟
ج: آقای شولیزاده اجازه بدهید من این سوال شما را از جنبهی وطنپرستانه پاسخ ندهم بلكه یك پاسخ آكادمیك به این سوال دهم كه رگههای تعصبورزی در آن نباشد…
ببینید زبان پهلوی یك ویژگی دارد كه این ویژگی در زبانهای آلمانی و فرانسه نیز هست و این ویژگی به این زبانها قدرت داده تا بتوانند خودشان را بهعنوان زبان علم در دنیا مطرح كنند. در زبان پهلوی با هر اسم یا صفتی میتوان ماده فعلی ساخت، زبان عربی هم چنین قابلیتی دارد، این ویژگی در زبان فارسی دری بهمرور از بین رفتهاست.
چنین زبانی كه اینگونه قابلیت و ویژگی بنیادینی دارد، بهصورتی كه میتوان هر اسم و هر صفتی را صرف و از آن ماده فعلی بسازد، نمیتواند در یك چارچوب محدود بماند، این زبان اگر بستر داشته باشد؛ گسترهی جغرافیایی داشته باشد میتواند به یك زبان جهانی و علمی تبدیل شود، اما متنهای پهلوی نشان میدهد كه زبان پهلوی فقط در حوزهی متون دینی مورد استفاده قرار گرفته، یعنی همانطوری مورد استفاده قرار گرفته كه در زبان لاتین از لاتین استفاده شده، یا مثل زبان سانسكریت (زبان سانسكریت اصلی را عرض میكنم) كه برای ثبت و نگارش متنهای دینی بهكار رفته و بهواسطهی پیچیدگی دستوری كه این زبان دارد نمیتواند زبان گفتاری عامه باشد، یا حتی مثل آن بخشهای خاص از زبان عبری كه مخصوص تورات و انجیل است …
من در حوزهی تحقیق بر روی زبان پهلوی هرمقدار كه جلو میروم بیشتر احساس میكنم كه این زبان، زبان ادبی دربار نبوده بلكه عمدتا زبان روحانیان بوده، بهواقع بیشتر ابزار نگارش متون دینی بهوسیلهی موبدان و هیربدان بوده است.
من در طول تاریخ تماس و تامل گستردهای میان فرهنگ آریایی و بابلی میبینم كه این تماس یك پروسهی 1000 و یا 2000 ساله نیست، یادم هست كه مرحوم زندهیاد مهرداد بهار كه اواخر نزدشان میرفتم ذكر میكردند كه ما آنقدر كه از بابل گرفتهایم به بابل ندادهایم و بهنوعی ما هم تحتتاثیر فرهنگ بابل بودهایم… بهنظر من ایرادی هم ندارد، چون نخست اینكه بابل ربطی به تمدن سامی و اعراب بیابانگرد ندارد، و دوم اینكه بابل همهی دنیای باستان را تحتتاثیر خودش قرار داده بود و این فیض علمی و ادبی میانرودان به همه جای دنیای باستان رسیده و مثل فرهنگهای مصر و چین درونگرا نبوده بلكه صورتی از فرهنگ بوده كه تاثیر خود را بر فرهنگهای پس از خودش حفظ كرده و بهنظر من این نكته ایرادی ندارد، مراودهی فرهنگی ما با میانرودان یك تامل مقطعی و یا كوتاه مانند سایر فرهنگها نیست بلكه ریشه در اعماق تاریخ دارد. دلیل روشن آن هم وجود زیگوراتهاست یعنی چیزی فرای 6 یا 7 هزار سال كه چون در حوزهی تخصص من نیست اظهارنظر بیشتری نمیكنم.
برای مثال یك سند واژگانی ذكر میكنم، امروز واژهی دین كه ریشه از واژهی اوستایی به بابل رفته و یا از بابل به ایران؟
س: استاد این زمانی پیدا میشود كه ما كهنترین سند را پیدا كنیم و من فكر میكنم كهنترین سند در حال حاضر سرودههای گاتهاست…
ج:سندهایی هست كه همین واژهی دین در صورتهای بابلی آن در نوشتههایی در كتیبههای بابلی دیده شده (واژه “دیپی”)واژه دیپی كه امروزه بهصورت واژهی دبیر شده كه تغییر شكل آن در زبان عربی معادل تدبُر و تدبیر است با این حال هیچگاه با اعتقاد كامل نمیتوان گفت كه این واژه از حوزهی تمدنی اینور به آنسو رفته و یا بالعكس؟ این عمق تاریخی این تامل را نشان میدهد.
س: ببینید جناب فضیلت در دوران باستان بهصورت امروز تبادل افكار وجود نداشته و تماسهای فرهنگی یا نبوده و یا بسیار ضعیف و آرام بوده و این زندگی دهكدهگونهی جهانی محصول یك قرن اخیر است و سیستمهای پیشرفتهی ارتباطی، تبادل فكری و فرهنگی میان مردمان نقاط مختلف جهان را بسیار سهل و آسان كرده است. جامعهی بشری همواره در طول تاریخ پویا و متمایل به تمدنسازی بوده است (این بماند كه این روند در مورد ایران و میانرودان سرعت زیادی داشته) این را ما بهطور قطعی نمیتوانیم بگوییم كه مثلا 10 هزار سال پیش ما ایرانیها با تمدن جیرفت این استارت را زدهایم و به میانرودان دادهایم و یا مثلا سومریها در میانرودان شروع كردهاند و به ایران دادهاند و اصلا هم مهم نیست زیرا وجه جهانیبودن فرهنگ و تمدن در آن مهم است؟
ج: من هم معتقدم پافشاری بیهوده در این راه فقط به تعصبات غیر آكادمیك دامن میزند و تنها بستر را برای مطرح شدن نظریات احساسی مهیا میكند.
س: استاد زمانی كه این تامل فرهنگی در جهان باستان در پس هزارهها به آرامی شكل میگرفت یك پایهی اصیلش را میتوان گفت ایران بود و این شروع یك روند فرهنگسازی جهانی بود، نیازی نداشتند كه ثابت كنند كه زیگورات را اول ایرانیها ساختهاند یا بابلیها؟! این تامل لازمهی زندگی متمدن بشر است.
ج: و سخن شما را تكمیل میكنم كه تامل یك مسئلهی فراتاریخی است، اما نظر شما را به یك نكتهی مهم جلب میكنم و آن خودباختگی فرهنگی است! چه میشود ما آن چیزی را كه داریم و نسبتا هم كامل است از دست بدهیم و برویم وامدار نداشتههای یك قوم دیگر بشویم؟!
صحبت من بر سر این است كه ما یك زبان كامل به نام پهلوی داریم با اینهمه تواناییهای بالفعل و بالقوه بعد در نهایت تاسف گروهی از ایرانیان خودباخته مینشینند زبان بسیار قبیلهای و بسیار ابتدایی و ضعیف عربی را تبدیل میكنند به زبانی كه متنهای افلاطون و ارسطو به آن ترجمه میشود، این یعنی عقبنشینی، ما آن چیزی كه خودمان داریم را استفاده نمیكنیم اما میآییم بیشرمانه یك زبان عقبافتادهی قبیلهای را كه افتخارش این است كه برای شتر 300 واژه دارد و برای شیر 60 واژه را تعمدانه ابتدا پرورش میدهیم و سپس به خودمان تحمیل میكنیم. من نمیخواهم به تعصبات ضدعربی دامن بزنم اما حتی اگر ما اینكار را با زبان تركی هم كرده بودیم خیانت بود.
ببینید ما آمدیم آن داشتهها، آن همه فعالیتهای علمی و فرهنگی را كنار گذاشتیم بعد رفتیم یك زبان عقبمانده را زنده و پویا كردیم برای شروع هم آمدیم و كلیلهودمنه را به این زبان ترجمه كردیم، ذره ذره با متنهای ادبی پرورشش دادیم تا جایی كه در یك دورهی دویستساله ما ایرانیها تبدیلش كردیم به یك زبان پخته كه امثال (حنینابن اسحاق) و (اسحاقابن حنین) با آن متنهای پیچیده فرهنگ یونانی را ترجمه كنند و ما بعد برویم دوباره ریزهخوار همان متنهایی بشویم كه خودمان نوشته و به عربی ترجمه كردهایم و به همان زبان عربی به خودمان تدریس كنیم، نمونهی بارز آن هم این است كه شفای ابنسینا هنوز به فارسی ترجمه نشده است.
س: شما علت اصلی و ریشه این خودباختگی را در چه چیزی میبینید؟
ج: در یك جمله میگویم، چهارراه بودن جغرافیایی ایران. یك جبر تاریخی به ما تحمیل شده كه ما برای تقا دائما لازم بوده كه با نیروهای خارجی به تامل برسیم.
س: جناب استاد فضیلت بحث را تخصصیتر كنیم و به پژوهشهایی كه در دست دارید بپردازیم، شما در حال حاضر روی چه پروژههایی كار میكنید؟
ج: البته خود شما که آگاهی دقیقی از روند کارهای من دارید اما برای خوانندگانتان عرض می کنم که من در 4 بخش متون اوستایی،پهلوی،سانسكریتی و ترجمه برخی آثار شیخ اشراق[=شهاب الدین سهروردی] از عربی به فارسی بهطور موازی بر روی 6 پروژه مشغول بهكار هستم.
كتاب بزرگ دینكرد – یسنای 3 زبانه(اوستایی،سانسکریت،پهلوی) –متن پهلوی شكند گمانیك ویچار – و در قسمت متون سانسكریتی بر روی ریگودا و متن اصلی كلیلهودمنه و در بخش عربی بر روی ترجمه متون شیخ اشراق به فارسی خصوصا” حکمت الاشراق که البته این آخری آنگونه که شایسته است به فارس ترجمه نشده، کار می کنم و بهطور جداگانه مراحل كارم برروی هركدام از آنها را شرح خواهم داد، بهقول استادم جناب پروفسور انوار، سند میدهم خدمتتان …
س: فكر میكنم استاد از پژوهش برروی دینكرد شروع كنیم بهتر باشد؟
ج: بله موافقم، ببینید یكی از مواردی كه در پژوهش برروی دینكرد خیلی توجه مرا به خود جلب كرده است ریشهها و رویكردهای بنیادین فلسفهی اشراق نسبت به فلسفهی نور یا همان حكمت خسروانی است، بهطوری كه از دیدگاه من در اینجا فقط واژهها تغییر یافته و اصل و بنیاد فلسفه هنوز همان اندیشهی پاك خسروانی است، تنها چون مبنای ثنویت و تعریف تئوری اخلاقی آن را اشتباه فهمیده بودند و دو گوهر همزاد بهصورت 2 نیروی متضاد در عالم هستی را به معنای دو خدایی برداشت كردهاند و از ترس تكفیر مجبور شدند فلسفهی اشراق را بهنوعی تعریف كنند و یكجوری اسلامیزهاش نمایند.
به زبان سادهتر فكر كردند كه اندیشههای اشوزرتشت مبین یك دین دوآلیستی است و اسلام توحید خالص به خود گفتند: كه ما فلسفه اشراق را بگیریم و تبدیلش كنیم به توحید خالص و اینكار را بهنوعی ابوالبركات بغدادی و سپس حكیم سهروردی آغاز كردند، منطق آنها این بود كه یكی از آن دو گوهر را حذف كنیم و به آن ماهیت عدمی بدهیم، درحالیكه میدانیم در تعریف زرتشت از مكانیزم آفرینش بهوسیلهی پروردگار وجود دو گوهر مینوی و همزاد لازمهی ظهور و تعریف زندگانی و پیدایش اخلاقیات است.
منتهی ایشان در فلسفهی اشراق آمدند و چنین تعریف كردند كه اگر جهان نور و ظلمت است، ظلمت ماهیت واقعی ندارد بلكه ظلمت عدم نور است، یا اگر جهان آوردگاه اخلاقی خیر و شر است، شر ماهیت عدمی دارد، ماهیت وجودی ندارد. درصورتیكه در فرهنگ ایران باستان شر رسما ماهیت وجودی دارد و چیزی بهنام ماده ظلمت وجود دارد همان كه سرشت دوزخ تاریك است، اینطور نیست كه ظلمت عدم نور است. این تعریف برای اسلامیزهكردن آن چیزی بوده كه به غلط فكر میكردند ثنویت در بنیاد آفریدگار است، یعنی فكر میكردند زرتشتیگری دو بنانگاری است و به غلط ثنویت اخلاقی دین زرتشتی را ثنویت در آفریدگار تفسیر كردهاند و برای آنكه با مذهبیون غشری و اعوام عربزده درگیر نشوند و حكم تكفیر نخورند آمدند و اصل فلسفه را تحریف كردند.
اما خوشبختانه تمام سرنخهای اصلی فلسفهی اشراق در دینكرد هست و یكی از كوششهای اصلی من هم این خواهد بود یعنی نشاندادن سرفصلها و سربخشهای اصلی حكمت خسروانی كه بیتردید همه در دینكرد موجود است و دیگری نشاندادن كامل فكری ما با یونان (با فلاسفه و بخردان یونان و نه مردمانی كه براستی خودشان بربرها بودند) و دیگر این كه چنین متنی (دینكرد) بهعنوان متنی به زبان پهلوی مورد استفادهی كسانی است كه به هر نحوی میخواهند روی مباحث ایرانشناسی كار كنند چون این كتاب یكی از غنیترین منابع تاریخ اندیشه در ایران است.
س: جناب فضیلت در كتاب استاد محمد جواد مشكور پیرامون دینكرد، بحثهایی پیرامون 21 نسك اوستا در زمان ساسانیان میشود، میخواستم بدانم شما در این پروژه كار بر روی دینكرد به چه صورت عمل كردهاید و از چه منابع و كتابهایی یاری گرفتهاید و سیر تاریخ را چگونه مدنظر قرار دادید و كلا آیا روی همان مباحثی كه فرمودید زوم كردهاید یا آنكه روی بحثهایی دیگر كه در كتاب دینكرد مطرح میشود مانند تاریخ و زمان زرتشت و … هم پژوهشی داشتید؟
ج: پژوهش داشتم ، اما درحدی كه آن سه نكته را پوشش دهد، من پیش از آنكه به زبان و ادبیات ایران باستان بپردازم با سانسكریت كارم را شروع كردم، ادعا نمیكنم كه سانسكریت را خیلی خوب فراگرفتم ولی بهاندازهای كه برای این كار لازم است روی سانسكریت كار كردم، در ابتدای شروع كار برروی كتاب دینكرد متوجه شدم كه نویسندگان دینكرد در دورهی ساسانی اوستا میخواندند، اما گزارش پهلوی اوستا را، دقت كنید این خیلی نكتهی مهمی است!! بهطور مثال آنها یسنا میخواندند اما یسنای پهلوی را میخواندند، چرا؟ چون فكر میكردند یسنای پهلوی گزارش درست یسنای اوستایی است! موبدان دورهی ساسانی بهطور جدی فكر میكردند كه گزارش پهلوی اوستا، گزارش درست اوستا است و بر اساس همین نكته نویسندگان دینكرد از یسنای پهلوی، وندیداد پهلوی و خردهاوستای پهلوی بهطور كلی از گزارش پهلوی اوستا كه در دسترشان بوده بیدریغ استفاده كردهاند و تعلیم میدادند، دلیلش هم این بوده كه ساختمان زبانی گزارشهای پهلوی در ذهنشان نشسته و وقتی كه من به یسنا و وندیداد پهلوی مراجعه كردم متوجه شدم كه گزارشهای پهلوی اوستا جزو كتابهای درسی آنها بوده، مثل ما كه در گذشته با گلستان سعدی ادبیات فارسی را شروع میكردیم و تا آخر عمر الهام گلستان در ذهن ما می ماند، میدانید كه این واقعیت است كه ما همین الان هم داریم به زبان سعدی حرف میزنیم، یعنی به زبانی حرف میزنیم كه سعدی برای ما آماده كرده است.
نوآموزان و دینآموزان در دورهی ساسانی مانند الهام امروز ما از گلستان سعدی، با گزارشهای پهلوی اوستا فراگیری زبان و ادبیات را آغاز میكردهاند، برای همین من لازم دیدم تا كارم را روی اوستا تخصصیتر كنم. نتیجه این شد كه آمدم گزارش اوستایی اوستا را بر مبنای اوستای گردنر از بنیاد نوشتم و روش كار كردم. بعد از این مرحله آمدم و روی گزارش پهلوی اوستای دابار كار كردم و بهطور كامل آن را آوانویسی كردم. در این میان خیلی معجزهآسا گزارش سانسكریتی دستور نریوسنگ داوال از یسنا هم بدستم رسید، یكی از دوستان زحمت كشیده بود از كتاب خانهای در فرانكفورت آلمان آن را كپی كرده و برایم ارسال كرده بود.
یكی از كارهایی كه من دارم انجام میدهم این است كه این سه متن را یعنی آوانویسی و واژهشناسی متن اوستایی یسنا، گزارش كامل یسنای پهلوی را بههمراه متن سانسكریتی یسنا دستور نریوسنگ را بهصورت سه زبانه چاپ كنم، به اینصورت كه در هر صفحه یك آیهی اوستا، یك آیهی پهلوی و یك آیهی سانسكریتی میآید، هات به هات میرود تا آخر یسنا و درحال حاضر فقط واژهشناسی متن اوستایی نریوسنگ مانده كه در مراحل پایانی است و بهیاری یزدان پس از خاتمه چاپ خواهد شد. این اوستاشناسی را من برای تكمیل حوزهی كار برروی دینكرد به پژوهشم اضافه كردم .
س: پس استاد درواقع شما درنظر دارید یسنا را از سه گزارش و با سه زبان باستانی در قالب یك كتاب چاپ كنید؟
ج: درست است. یسنایی با واژهشناسی اولیه و گزارش پهلوی و سانسكریتی در یك قالب كه كمكدست من برای كار روی جلدهای 6و7و8و9 دینكرد خواهدبود.
باید عرض كنم كه در كنار اوستا متنهایی كه به من در ترجمهی دینكرد كمك كردند یكی دادستان دینیك است كه بسیار راهگشا بود، خیلی از واژهها هست كه من املای غلط آنرا در دینكرد میدیدم اما صورت درست آن را در دادستان دینیك پیدا میكنم. هرچند كه خود متن دادستان دینیك هم از جهت تعریفی كه سهوا روش شده كم از دینكرد نیست. منتها تعریف املایی در دینكرد بسیار زیاد است. من فقط این را به شما بگویم كه تنها در كتاب سوم دینكرد نزدیك به 6000 غلط املایی هست، شاید تعجب كنید 6000 غلط املایی ، آن هم فقط در 407 صفحه؟! و این خیلی وحشتناك است زیرا نزول و فقر ادبی كاتبان دینكرد در طول تاریخ را نشان میدهد و از این 6000 غلط، هزار تای آنها واژه را تقریبا غیرقابل قرائت كرده و البته مشاهده كردید كه من در ترجمهی كتاب در قسمتهای متن جاهایی پرانتز با نقطهچین میگزارم یعنی متن بهطور كامل افتاده و نیست. در بعضی جاها هم كروشه باز میكنم و آن چیزی كه مشابه متن ناقص مذكور در متونی چون دادستان دینیك، گزیدههای زادسپرم، روایات پهلوی، بندهش و یا در روایات اشاوهیشتان و یا در همین یسنای مشابه دینكرد میبینم بازسازی میكنم.
س: استاد فكر میكنم متن روایات اشاوهیشتان بهشما كمك زیادی كرده باشد. در ترجمه و بازسازی متن دینكرد؟ چون آذرباد پسر امید كه نویسندهی روایت است دستی هم در تدوین و نگارش و جمعآوری دینكرد داشته بویژه كتاب سوم؟
ج: بله كاملا درست است. اما یادتان باشد خود تعریفی كه در متنهایی چون اشاوهیشتان، ماتیكان هزاردادستان ، دادستان دینیك و … شده كم از متن دینكرد نیست. ولی با این وجود حجم غلطهای املایی در دینكرد بسیار است، اینها سوای افتادگیها و جابجاییهای واژگانی است كه مثلا یك نوآموز جملهای را یادش میرفته كه بنویسد و آخر متن مینوشته، این سوای آن است كه یك جمله را به اشتباه دوبار مینوشتند و متاسفانه هدف این بوده كه فقط صفحه كاغذ را پر كنند و به هیربد و یا موبد نشان بدهند، و نشان بدهند كه دستور هیربد مبنی بر كتابت 407 صفحه را انجام داده است.
من مجبورم دائما متنهای پهلوی را زیر و رو كنم تا این اشتباهات را اصلاح كنم، از جهت فكری و فلسفی بهجز آنكه از یسنای پهلوی و وندیداد پهلوی كمك میگیرم مجبورم مطالعهی كاملی روی آثار ارسطو داشته باشم كه این اندازه در درك معضلات فلسفی دینكرد بهمن كمك میكند، یعنی از متنهای پهلوی برای جنبهی زبانی و از متنهای فلسفی ارسطو و بویژه حكمتالاشراق سهروردی برای درك فلسفی مفاهیم دینكرد كمك میگیرم.
كتابهای فیزیك، متافیزیك، اصل حكومت آتن (كه این كتاب تامل فرهنگی جدی با ایرانیان را نشان میدهد) فضایل و رذایل كه واژگان ارسطو عینا با دینكرد یكی است، بهطور مثال زمانی كه ارس در حال معرفی سیاهی رذایل است واژگان توصیفی او با واژگان تعریفی دینكرد كاملا یكی است، در اینجا دقت نظر خوانندگان نكتهسنج كتاب را به ژرفكاوی در این مباحث دعوت میكنم…
س: استاد شما آذرفرنبغ فرخزادان و آذرباد پسر امید را بیشتر راوی و تدوینگر كتاب دینکرد میبینید یا آنها را تئوریپرداز دیالوگهای عمیق فكری كتاب می بینید؟به زبان سادهتر آنها خالق دینکرد هستند یا به بازنویسی آن دستیازیدهاند؟
ج: ببینید آقای شولیزاده من در این مورد بیشتر تمایل دارم كه دینكرد را یك مجمعالروایات تلقی كنم كه آذرفرنبغ فرخزادان و آذرباد پسر امید این روایتها را دوباره بازنویسی كردهاند، من چندجا در كتاب پنجم و ششم و نهم با جملاتی برخورد میكنم كه تشكر میكند از فلان خانواده كه فلان روایت بهمن داد كه 8 نسل در این خانواده بود من بازنویسی كردم و به ایشان بازگرداندم و تشكر كردم… به همین دلیل مورد یادشده كه ذكر شد من كتاب را یك مجموعه از روایات میدانم و هدف تدوینگران این بوده كه این كارنامهی دین (معنی دینكرد) را بهنوعی جمعآوری و عرضه كنند.
س: درواقع در آن پروسهی زمانی كه مامون به قدرت میرسد و یكجور جو تساهل و تسامع مذهبی بوجود میآید موقعیتی ایجاد میشود كه فردی چون آذرفرنبغ در دربار راه پیدا كند و موقعیت خاصی برایش ایجاد شود! و ایشان بسیار بسیار استادانه از این موقعیت استفاده میكند، زمان را از دست نمیدهد با اینكه عمر شریفش كفاف نمیدهد كه این كتاب را تمام كند اما در آن موقعیت حساس تاریخی خدمت خودش را به فرهنگ ایران بهصورت تمام و كمال انجام میدهد؟!
ج: درود بر شما، درود بر شما. من اسمش را گذاشتهام فرصتطلبی خواجهنصیر گونه. عین همان موقعیتشناسی كه خواجه نصیرالدین طوسی از خودش در قسمتی از تاریخ نشان میدهد، ایشان هم از خود نشان میدهند. كتاب ماتیكان گجسته ابالیش هم كه واقف هستید به ایشان مرتبط است.
س: فكر میكنید فضلابنسهل (وزیر ایرانی مامون) در ایجاد این فرصت تاریخی نقش داشته است؟ به هرحال فضلابنسهل یك زرتشتی بوده و مردی فاضل و دانشمند كه در این مورد در كتاب «جاودان خرد» سخن بسیار گفته شده؟
ج: ببینید یادتان باشد زمانی كه دینكرد به تدوین نهایی خودش نزدیك شده بود مقارن بود با حكومت عباسیان و زرتشتیان در ایران یك اقلیت بهعقبرانده شده نبودند و یك جامعهی كثیر با نیروی اجتماعی قوی بودند بهطوری كه میتوانستند در دربار حرف بزنند و این تنها منوط به فضلابنسهل نبوده بلكه یك نیروی اجتماعی است كه حرف میزند، نیرویی كه نمیتوانستند وجودش را نادیده بگیرند و یا حذفش كنند.
س: استاد قرن چهارم تا پنجم كه یك افول گسترده در جامعهی ایرانی بوجود میآید، میبینیم كه هنوز یكسری از آتشكدههای بزرگ روشن هستند و از آنها بهرهبرداری میشود ولی با شروع جنگ مذهبی میان اشعریون و رافزیون آتش این جنگ دامنگیر جامعهی مزدیسنی هم میشود اما در همان زمان هم غیر از حكومت و شغلهای حكومتی كه باید از زیر فیلتر عباسیان میگذشت، عمده شغلهای بیرون از دستگاه حكومت بویژه بازرگانی هنوز در دست ایرانیان زرتشتی بود، برای همین شاید هنوز برش خوبی در جامعه داشتند…
ج: وحتی یكی از دلایل شاید زود مسلمانشدن لایههایی از جامعهی ایرانی همین بوده و شمشیر هم كارگر نبوده و اصولا نیازی هم به شمشیر نبوده و تجار و بارزگانان در زمان فشارهای عباسیان بهسرعت مسلمان میشدند تا سرمایههایشان را حفظ كنند، نمونههای معروفش هم در خراسان در زمان حكومت عباسیان اتفاق افتاده…
س: یادم هست در یكی از جلسات كه خدمت زندهیاد دستور جهانگیر اُشیدری[ایدریاد باد] بودم،ایشان به من فرمودند اگر حقیقتا امروز دین زرتشتی در ایران هنوز زنده است، و من و تو در اینجا با هم گفتگو می کنیم دلیلش تنها استقامت و پافشاری عدهی كمی از موبدان و دهقانان و كشاورزان است كه به كیش نیاكانی وفادار ماندند.علیرغم آنكه فشار جزیه كمر آنها را خم كردهبود…
ج: و من سخن شما را با این كلام تكمیل میكنم كه اگر منابع این دین هنوز زنده است، تنها دلیلش بلندهمتی پارسیان هند در حفظ و ترجمهی این متون است و البته در كنار آن بیتعارف كوششهای خاورشناسان اروپایی را نباید فراموش كنیم. در غرب روی این متنها كار كردند، روی فیلولوگ، جملهبندیها، برایشان گرامر و آناتومی ساختمان زبانی تدوین كردند. باید با خودمان روراست باشیم، خود همین كتاب دینكرد میدانید كه در یكی از روستاهای یرد پیدا میشود (نسخه مشهور كپنهاگ معروف به نسخه B) این مجموعهی بزرگ كتاب را سوار خر میكنند و به هند میبرند، متاسفانه پارسیها روی آن كار نمیكنند و در آنجا آتش حسادتها و اختلافها باعث از بینرفتن جلد اول و دوم این كتاب میشود حتی قسمتی از كتاب سوم هم آسیب میبیند، دویست سال كتاب در دست پارسیان بود و روی آن كار نكردند. بعد از 200 سال غربیها كتاب را میبرند به كپنهاگ و از آن نگهداری میكنند. من كپی نسخهی B را از طریق دایرهالمعارف اسلامی برای خودم تهیه كردم، حقیقتا هم اگر این كتاب در كپنهاگ نبود و در دست خود ما بود یا تا حالا در جرز دیوار پوسیده بود و یا آتش تعصبهای دینی و كینههای شخصی نابودش كرده بود.
س: استاد در زمینه کار بر روی کتاب ارزشمند دینکرد در کشورهای غربی چه كسانی بهصورت تخصصی كار كردهاند؟
ج: كتاب سوم را “دومناش” ترجمه كرده، كتاب چهارم را “وست” ترجمه میكند، كتاب پنجم را “ماریان موله” كار كرده، كتاب ششم را “شائول شاکد”، هفتم را هم “ماریان موله” و “وست” با هم كار كردهاند، هشتم و نهم هر دو كار ”وست” است كه در مجموعه كتابهای مقدس شرق آمده، حتی كارهای اولیه مانند پیداكردن سر و ته جملهها و نقطهگذاریهای درست را هم آنها انجام دادهاند. من واقعا زمانی كه نسخهی B را نگاه میكنم متاسف میشوم،میبینم جاهایی نقطهگذاری شده كه اصلا اشتباه است، وسط جملات را نقطهگذاری كرده كه این نشان میدهد كاتب معنی جمله را نمیفهمیده.اگر معانی نوشتار را میفهمید نقطهگذاریها اینقدر اشتباه نبود. متاسفانه این مسئله نشان میدهد در طول زمان ادبیات پهلوی درحال فراموششدن بود. كسانیكه با متون خطی پهلوی سر و كار دارند میدانند كه جای صحیح نقطهها چقدر در ترجمهی صحیح متن مهم است، بهجز نسخهیB ، نسك مدن و ترجمهی سنجانا هم منابع خوبی برای كارهای پژوهشی هستند.من معتقدم كه هیچ كاری مقدستر از زندهكردن یك فرهنگ نیست، بویژه چنین فرهنگ مقتدری كه نام بزرگ مردی چون زرتشت را یدك میكشد. فرهنگی كه در پس هزارهها اسباب و مایهی سرفرازی قوم آریایی شده، نه از آنجهت كه زرتشت مردی آریاییتبار بود، از آن سبب كه آریاییها نسبت به سایر قومها این پیام را بهتر دریافت كردند و با گوش دل شنیدند و با دیدهی خرد در زندگانی بهكار بستند.
س: جناب فضیلت فكر نمیكنید یكی از دلایل كوششهای آذرفرنبغ در تدوین دینكرد بهنوعی ارایه یك خلاصه از اوستای 21 جلدی ساسانی بوده؟ و یا بهنوعی روایت تاریخی دین مزدیسنی از كیگشتاسب تا خسرو قبادان؟
ج: من فكر میكنم انگیزهی اصلی، نگهداری از روایات و متون بوده و …! بله بهنوعی هم نگهداری از اوستای ساسانی بوده، اما یادتان باشد بعد از آنكه دینكرد تدوین میشود تا مدتها افرادی بودند كه در متنها و نوشتارهایشان رجوع میدادند به 21 نسك اوستای ساسانی كه نشان میدهد بعد از تدوین دینكرد هنوز هم این 21 نسك وجود داشته و شاید احمالكاری خود ما ایرانیان و هجوم دشمنان جدید و یا آتش تعصبهای فردی و كشمكشهای داخلی بهنوعی باعث از بینرفتن آن شده.
س: جناب فضیلت فكر نمیكنید یكی از دلایل تدوین دینكرد همین دورشدن تدریجی مردم از اوستای ساسانی بوده؟ یعنی پركردن شكاف میان عوام مردم با 21 نسك اوستا؟
ج: نه از دیدگاه من خلاصهای كه صورت گرفته برای خواص و بهمنظور ایجاد یك درسنامه بوده، توجه كرده باشید من روی كتاب هم حك كردم «درسنامه دین مزدایی»، این كتاب در هیربدستان و چاشتههای دینی تدریس میشده، دینآموزان بهصورتی طبقهبندیشده مطالب این كتاب را فرامیگرفتند، بهواقع این كتاب مكتوب آكادمیك موبدان بوده است.
س: سخن شما متین، اما خود متن بهواسطهی غلط های املایی متعدد اینگونه نشان نمیدهد؟
ج: این غلطهای املایی در پی هزار سال بهوجود آمده.
س: اگر دست خواص بود كه نباید چنین مشكلی پیش میآمد؟
ج: در ابتدای تدوین كتاب مشكلی از این جهت وجود نداشته ، پس از تدوین و درگذر زمان و در دست نوآموزانی كه وظیفهی كتابت متن را بهعهده داشتهاند، این ایرادها ایجاد شده اند.
س: متن كتاب تا آنحد هم سنگین نیست كه عوام از درك آن عاجز باشند؟
ج: برای زمان و دانش امروزی،خصوصا” امثال من و شما که با حکمت خسروانی سروکار داریمسنگین نیست، برای دوران خودش كتابی سنگین از نظر مفاهیم بوده است.
س: استاد، من فكر میكنم برای آنزمان كه مردم با خود اوستای اصلی سر و كار داشتهاند، بالطبع متن و مفهوم اوستا سنگینتر از متن پهلوی دینكرد بوده؟
ج: مردم سر و كار داشتند ولی فقط میخواندند و حفظ میكردند، مثل آنكه ما الان در جامعه مسلمان حافظ قرآن زیاد داریم ولی متن عربی را حفظ میكنند و همهی فلسفه و مفهومش را نمیدانند و اكثریت مردم قادر به درك معنای عربیش نیستند.
س: استاد، كتاب بر مبنای همین طبقهبندی و فصلبندی خودش تدریس میشده؟
ج: این را دقیقا نمیدانم!
س: منظور من این است كه در هیربدستان از كتاب اول آغاز میكردند تا كتاب نهم؟
ج: ببینید كتاب سوم چنانکه خودتان هم دیده اید مفاهیم بسیار سنگینی دارد،من خودم متقاعد شدم كه دینكرد هزاردر كه معروف است واقعیت دارد، واقعا هزار فصل بوده، خود كتاب سوم بهتنهایی هارصدوبیستو خردهای فصل است. درضمن اگر قبول كنیم كه كتابهای مفقودهی اول و دوم هركدام 250 فصل بوده، كتاب طبیعی مینماید. من بارها با فصلهایی در كتاب برخورد میكنم كه به مطالب فصلیهایی در كتابهای اول و دوم ارجاع داده میشوند و دیگر متاسفانه در دسترس نیست. شما اگر دقت كرده باشید من بحثهای مثلثاتی در دینكرد پیدا كردهام ، مباحثی پیرامون Sin (سینوس) و Cos (كوسینوس). در بعضی جاها هم بحث برروی كرویت زمین میشود، جاهایی در كتاب هست كه در مورد خسوف و كسوف بحث میشود، در جاهایی از دینكرد سال به ثانیه محاسبه شده بهطوریكه مطرح میكند 365 روز و 6 ساعت و چقدر خردهای از ساعت، بعد توضیح میدهد كه چرا سال كبیسه درست شده، كسوف چرا بهوجود میآید، در همان 42 بند كه پیرامون نجوم بحث میشود بیش از 80 نكته نجومی را مطرح و شرح میدهد.این نشان میدهد كوشش داشتند به هر قیمتی كه شده در هر حوزهی علمی دستكم یك سرفصل از خود بهجای بگذارند، حالا یا متنهای پیچیدهتری در اختیار داشتهاند كه بعدها بهمرور به دینآموز میآموختهاند یا اینكه همانطور كه شما فرمودید میخواستند به هر قیمتی همین چیزی را كه از كتابسوزیهای اعراب باقی مانده بوده به هر نحوی حفظ كنند.
س:استاد این شیوه ی تدریس علوم دینی در نظام سازمانی روحانیت زرتشتی که از آن صحبت می کنید به چه صورتی بوده است؟
ج:روش معمول به این شكل بوده كه در چاشتهها[=دانشکده های علوم دینی در دوره ساسانی] در بدو شروع آموزش به دینآموز زبان پهلوی را میآموختند، سپس گزارش پهلوی اوستا، و در مرحلهی بعد دینكرد قرار داشت. از دیدگاه ساختمان زبانی شما نثر یسنای پهلوی را بهوضوح در متونی چون نامههای منوچهر، گزیدههای زادسپرم، بندهش میبینید. هر كدام از این اندیشمندان بهاندازهی ظرفیت ذهنی خودشان از گزارش پهلوی اوستا الهام گرفتهاند و متاثر از قواعد دستوری آن هستند، مثل تحت تاثیربودن ادیبان زمان ما از گلستان سعدی. شما میدانید گلستان در ذهن و زبان ما ایرانیها 600، 700 سال است كه حضور دارد، ما همین الان داریم به زبان سعدی حرف میزنیم، تكامل زبان دری با سعدی به سقف خودش رسید، مشابه این حضور را گزارش پهلوی اوستا در ذهن و زبان موبدان داشته و زمانش هم خیلی طولانی است. رد پای آن هم در تكتك متون پهلوی مشهود است. برای خود من متن گزارش پهلوی اوستا وسیلهی راهگشایی است برای زمانیكه در ترجمهی متون پهلوی با مشكل مواجه میشوم. در اینجا توجه شما را به یك نكتهی دیگر هم جلب میكنم و آن این است كه هیچگاه فراموش نفرمایید كه موبدان و هیربدانی چون آذرفرنبغ و آذرباد پسر امید و حتی موبدانی چون آذرباد مارسپند و روشن با چه سختیهایی زندگی میكردند و یك كتاب مینوشتند !
شما الان تشریف میبرید سر كوچه و یك بسته 500 تایی كاغذ A4 میخرید به بهایی بسیار ناچیز، ولی آنها برای تهیهی 500 برگ كاغذ باید از شهری به شهر دیگر سفر میكردند، نور برق نداشتند كه تا 12 شب كار كنند، كامپیوتر نداشتند تا اطلاعاتشان را ذخیره كنند. من بیش از هزار بار به مواردی برخورد كردم كه یك واژه را در متن اشتباه نوشته و درستش را بعد از همان واژهی غلط تكرار كرده، چون امكاناتی مثل كاغذ و دوات برای دوبارهنویسی نداشته، اینقدر در مضیقه بودند كه جرات نداشتند یك كاغذ را دوباره از نو بنویسند و پاكنویس كنند یا حتی یك كاغذ را خط بكشند، من كپی خطی دادستان دینیك را دارم توی هر صفحه دستكم 20 واژه خطخورده هست كه دوباره درستش را كنارش نوشتهاند، بهنوعی هم چركنویسشان بوده هم پاكنویسشان. دینكرد خطخوردگی ندارد اما عملا چركنویس است. این همه مضیقهای كه ایشان داشتهاند نشان میدهد ما با این امكاناتی كه داریم شاهكار نمیكنیم كه دستنوشتههای آن پاكمردان را ترجمه میكنیم، باور كنید آن موبدها هزاران بار از ما دانشمندت بودند كه با چنان امكاناتی، با آن شرایط سخت این دانش را برای من و شما نگهداری كردند كه امروز من و شمای ایرانی صاحب حافظهی تاریخی باشیم كه در سختترین بحرانهای روزگار دچار آلزایمر تاریخی نشویم، ببینید من معتقدم ما اگر امروز كوشش میكنیم و این متون را زنده میكنیم تا به نسلهای بعد انتقال پیدا كند فقط یك وظیفه است یعنی ما به وظیفهی خودمان عمل میكنیم ولی اگر كوتاهی كنیم ننگ است و مایهی شرمساری ما خواهد بود در برابر نسلهای آینده.
س: همان سخن مشهور دكارت استنباط میشود«cogito ergo sum»[من میاندیشم پس هستم !!] وقتی قوهی اندیشیدن و ابراز فكر كردن و خودشناسی از یك جامعه سلب شود، آن جامعه بهسوی پرتگاه نیستی ثوق داده میشود.
ج: بله كاملا درست است. فرهنگ و ادبیات ایران باستان بهقدری قوی است و ما ذخیرهی فكری نیرومندی از آن داریم كه من كمتر ملت و تمدنی را در طول تاریخ میبینم كه تا این حد به درجهی كمال و حكمت رسیده باشد و این پشتگرمی بزرگی است برای ما تا به افقهای آینده خوشبین باشیم بهشرطی كه خودمان را بشناسیم. ببینید از من پرسش میكنند كه مثلا در قرن 21 چه نیازی به شناختن اوستا و یا فرهنگ آتش و حكمت خسروانی داریم؟ میگویند اوستا یك متن كهنه و خاكگرفته است؟! آمریكا دارد در مریخ فرود میآید و مثلا كشفیات فضایی ناسا به فلان مرحله رسیده ، شما نشستهاید پهلوی یا اوستا و یا سانسكریت كار میكنید؟!
جوابش خیلی روشن است: شما یك تمدن بهمن نشان دهید كه در مریخ فرود بیاید و در حوزهی فرهنگی كارهای زیربنایی نكرده باشد.
یك تمدن به من نشان دهید كه ریشهی فرهنگی تاریخی نداشته باشد ولی بتواند جلوی سیل، زلزله، وبا و بلایای دیگر مقاومت كند؟ بالاخره این دروغ نیست كه ما سه ساله بم را ساختیم؟! و این ربطی به هیچ حكومت خاصی هم ندارد، یك روحیهی ملی است كه این پشتكار را بهوجود میآورد. شاید اگر همین اتفاق در پاكستان یا عراق و تركیه روی داده بود مردم تا 10 سال دیگر هم نمیتوانستند آن شهر را بسازند، نمیشود یك ملتی در مریخ فرود بیاید اما بنمایههای فرهنگی خودش را نشناخته باشد.
س: استاد فضیلت شما فرمودید که بر روی كتاب شكند گمانیك ویچار[گزارش گمان شكن] نوشته موبد دانشمند «مردان فرخ اورمزد داد» كار پژوهشی داشته اید؟
ج: شما آیا این متن را مطالعه كرده اید؟ چقدر با این متن آشنایی دارید؟
س: آری من متن پازند این کتاب را خوانده ام اما برگردان فارسی بصورت پراكنده وجود دارد چون ترجمهی واحدی از كتاب انجام نشده است،منتهی چند سال پیش خانم دكتر پروین شكیبا در آمریكا برای رسالهی دكترای زبان و ادبیات فارسی خودشان متن شكند گمانیک ویچار را به فارسی روان ترجمه كردند،منتهی متن یكنوع رواننویسی است تا ترجمهی واژه به واژه و بیشتر شبیه ترجمهی روایات امید اشاوهیشتان خانم دکتر نهزت صفای اصفهانی است و آن جذابیت آكادمیك را ندارد، شما اگر به ترجمهی صادق هدایت از فصلهای آخر كتاب توجه كنید میبینید كه هم برگردان واژه به واژه هست و هم بهطور جداگانه ترجمهی روان و آزاد…
ج:بله تقریبا” همین گونه است.
س:استاد آگاه هستید که بنیادهای تئوریک این كتاب با سایر متون پهلوی فرق اسای دارد.دین مزدیسنی در دوران ساسانی، دین رسمی كشور است از اینرو چون اكثریت مطلق نفوس ایران بزرگ پیرو این كیش هستند نیازی به نوشتن متون پیكاری و مكاشفات اثباتی علمی و فلسفی در نشاندادن حقانیت دین زرتشتی نیست، اما پس از حملهی اعراب و ورود دین جدید میبینیم كه فردی فرزانه چون «مردانفرخ» در نقد علمی و فلسفی سایر ادیان رایج در آن روزگار و اثبات استدلالی حقانیت مزدیسنی دست به نگارش چنین كتابی میزند. ببینید هنوز در آن زمان هویت ملی و اینكه (من كی هستم) در خطر نیست. پیكان بهسوی هویت دینی است و این بینش دینی است كه در معرض هجوم قرار گرفته است، بههمین دلیل است كه میبینیم در این دوران هنوز ایرانیان به فكر شاهنامهنویسی نیفتادهاند بلكه تلاشها هنوز معطوف به حفظ سنگر مذهبی است. از اینرو است كه استاد شاهدیم در این دوران از تاریخ ایران تلاشها بیشتر در راه حفظ متون دینی و تدوین كتبی چون دینكرد و شكند گمانیك ویچار و … است و البته گمان من بر این است كه شاید كتابهای متعددی مانند شکند گمانیک ویچار بوده اما بنا به دلایلی امروز بهدست ما نرسیده و ازبینرفته؟!
ج: درود بر شما، آفرین این سخن آخر خیلی نكتهی مهمی است، من ارادهی بسیار بزرگ و روحیهی فوقالعادهای را در نویسندهی این كتاب میبینم. اندیشهی او دریای لایزالی است از بینش و حكمت فكری عامهی افكار و مذاهب دوران خودش. فن بیان و شیوایی قلم به استدلالهای او قدرت تاثیرگذاری خاصی میبخشد. استفادهی بهموقع از تمثیلهای قانعكننده و قراردادن خواننده در یك شاهراه اطلاعاتی به نسبت زمان خودش این امكان را به شما میدهد كه رسیدن به حقیقت یقین از دیدگاه او را با شك فلسفی تجربه كنید.
حالا یك نكتهی جالبی را هم برای شما نقل میكنم، من در حدود فصلهای 230 كتاب سوم دینكرد بود كه متوجه شدم دو تا سرفصل یا تیتر داریم ولی متن موجود نیست و تیترها بههم چسبیدهاند، چون دیدید كه كتاب دینكرد مانند شایست و ناشایست هر فصل یك سرنامه یا تیتر دارد و پس از آن یك متن كه آن تیتر بهنوعی خلاصه مفاهیم آن فصل یا متن است. این ساختمان ادبی و زبانی دینكرد است و معمولا كلمهی اول این سرفصل از نظر مفهومی و نوع ساختار ادبی بسیار سنگین است، بهطوریكه گاهی در زمان ترجمه، وقتی من این كلمه را معنی میكردم بهنوعی متوجه میشدم كه كل این فصل پیرامون چه نكاتی است. عرض میكردم در حدود فصل 230 كتاب سوم با سرفصلی طولانی مواجه شدم كه متنی در پی آن نیامده بود، به ترجمهی انگلیسی دستور پشوتن سن جانا رجوع كردم، دیدم ایشان متوجه این قضیه نشدهاند و یكدست ترجمه كردهاند. به ترجمهی فرانسوی دومناش مراجعه كردم دیدم ایشان متوجه این قضیه شدهاند و چون دومناش خودش هم روی شكند گمانیك ویچار كار كرده بود، میدانست كه این فصل مفقودهی دینكرد همان فصل نهم كتاب شكند گمانیك است. چون این فصل با همین عنوان و همین سرفصل در كتاب شكند گمانیك آمده، اگر ابتدای دیباچهی كتاب شكند گمانیك را هم مطالعه بفرمایید میگوید مردانفرخ كه این جرقه از خواندن دینكرد در او ایجاد شد، میگوید این بذری بود كه آذرفرنبغ و آذرباد پسر ماراسپند پاشیدند…
حال چرا این كار را كرده نمیدانم. بهجای آنكه متن را بازنویسی كند، كتاب را از آذرباد پسر امید گرفته، آن فصل از كتاب را قیچی كرده و گذاشته در كتاب خودش و چون دینكردی كه در دست آذرباد پسر امید بوده همین كتاب مادر در حال تدوین بوده پس از آن تمام رونوشتها جای خالی این فصل را نشان میدهد، در نتیجه ما در دینكرد امروزی سرفصل را داریم ، تیتر را هم داریم اما متن خود فصل را نداریم. فقط شانسی كه آوردیم این بود كه این كتاب شكند گمانیك پیش از آنكه از بین برود بهوسیلهی موبد بزرگ پارسیان نریوسنگ به سانسكریت ترجمه شد. البته ترجمهی سانسكریتی یسنا هم كار ایشان است، متاسفانه زمانی كه متن به سانسكریت ترجمه میشود و بر اساس آن گزارش پازند تهیه میشود، پس از مدتی اصل متن پهلوی ازبین میرود، بالطبع آن فصل دینكرد هم با آن ازبین میرود .
من چون به سانسكریت تسلط دارم روی هر دو متن، ترجمهی سانسكریتی نریوسنگ و متن پازند شكند گمانیك كار كردم، آن فصل گمشدهی دینكرد را از نو استخراج كردم و در دفتر سوم از كتاب سوم دینكرد این فصل مفقوده را با آوانویسی پهلوی به اضافهی واژهشناسی اولیه و یك ترجمه آوردهام.
من برای كار روی شكند گمانیك ویچار اولین كاری كه كردم، یك كپی از متن سانسكریتی كتاب را از طریق پارسیان هند و كتابخانهی بزرگ دستور مهرجی رانا تهیه كردم. متن پازند را هم از طریق كتابخانه اردشیر یگانگی كپی كردم و برای شروع آمدم متن سانسكریتی را از بنیاد برای خودم نوشتم بهصورت با فاصله تا بهتر بتوان واژهشناسی اش كرد.
بعد از آن ترجمهی انگلیسی وست از شكند گمانیك را تهیه كردم و آن را هم بازنویسی كرده و روش كار كردم. در این پروژه من هر چهار متن سانسكریتی، پازند، ترجمهی فرانسوی، ترجمهی انگلیسی را با هم بهكار گرفتم. دارم وسوسه میشوم اگر بشود به كمك متن پازند و متن سانسكریتی، متن پهلوی را بازسازی كنم و معتقدم این بزرگترین كاری است كه میتوان برروی كتاب شكندگمانیك انجام داد. در ترجمهی شكند گمانیك متوجه شدم كه در آن فصل نهم شكند گمانیك كه فصل مفقودهی دینكرد است، مردانفرخ برعكس دیگران كه متاثر از متن پهلوی یسنا هستند، ایشان بیشتر تحت تاثیر ادبیات دینكرد هستند و هنری خاص به خرج داده ، در پنج فصل اول كتاب، ایشان در بحثهای فلسفی دست به واژهسازی زده یعنی واژههایی را ساخته كه ما در متون پهلوی دیگر نمیبینیم، یعنی برای زبان پهلوی واژهسازی كرده. این نكتهی خیلی مهمی است پیرامون نویسندهی شكند گمانیك. ببینید مردانفرخ چه تسلطی بر زبان و فرهنگ ایران زمین داشته !!!
حالا چرا صادق هدایت فقط 6 فصل آخر كتاب را ترجمه كرده؟ بهواسطهی دیدگاه خاصی كه هدایت داشته و آن چند فصل آخر كتاب ارضایش میكرده، صادق هدایت معتقد بود كه تمام گرفتاریهای ما در حملهی اعراب به ایران نهفته است. و به آن بخشهایی از كتاب پرداخته كه در رد بینشهای سامی است و بقیهی كتاب برایش جذابیتی نداشته، فصلهای 4 و 8 كتاب هم در كتاب تعالیم مغان آر سی زنر هست كه ترجمه شده، فصل نهم را هم كه من در كتاب دینكرد میآورم، البته 5 فصل اول كتاب را یكی از اساتید (محمدرضا خسروی) در تحقیق پایاننامهی فوقلیسانس خودشان زیر نظر خانم مهشید میرفخرایی ترجمه كردهاند. تقریبا 80 درصد كتاب به زبان فارسی ترجمه شده، اگر زمان مهلتی بدهد شما مطمئن باشید شكندگمانیك ویچار را مانند دینكرد با تمام ترجمهها و ترجمهی روان بههمراه واژهشناسی و متن بازسازیشدهی پهلوی با آوانویسی به چاپ خواهم رساند.
س: یعنی استاد شما نوید این را میدهید كه ما روزی این كتاب را چاپشده ببینیم؟
ج: بله، باید این كار روزی صورت بگیرد، نه فقط شكندگمانیك بلكه كل دینكرد، یسنای سه زبانه و حتی دادستان دینیك كه البته شنیدهام دانشمند گرانقدر ایرانی خانم دكتر كتایون مزداپور و آقای دکتر جعفری هم روی این كتاب كار میكنند كه بسیار مایهی سرور است.
س: استاد به بحث بر روی كتاب دینكرد بازگردیم.یك بیوگرافی اجمالی از سیر كارتان بر روی دینكرد به ما بدهید؟
ج: من بهطور جدی کار بر روی دینكرد را از سال 1370 شروع كردم، تقریبا 15 بار متن را بصورت كامل نوشته و روی دستور زبان و واژهشناسی آن كار كردهام. روی واژههای خواندهنشده، غلطهای املایی متن بهكرات كار كردهام و هر بار با یك ترجمه و یا یك متن پهلوی تطبیق دادم، بعد پیداكردن سر و ته جملهها بود كه با افتخار میتوانم بگویم كه به پایان رساندم و تایپ كامپیوتریاش را هم خودم انجام دادم، تصحیح متن كامپیوتری و حتی حاشیهسازیها هم همه كار خودم است. بهقولی مانند صنعتگران قرون وسطی تمام كار از پیداكردن نسخههای خطی از كتابخانههای هند – انگلیس و ایران تا پایان كار و رساندن به مرحلهی چاپ بهعهدهی خودم بود. در اینجا لازم میدانم از زحمات بسیار زیاد جناب آقای شاهفریدون بنداری تشكر ویژه ای كنم كه در كتابخانهی یگانگی بسیار یاریرسان من بودند. گرمترین درودهایم را نثارشان میكنم.من اهورامزدا را سپاسگزارم كه این افتخار را نصیب من كرده تا بتوانم روزانه بهاین اندازه با نامهی مینوی گاتها و نسک سپند اوستا در تماس باشم…
س: استاد بهنظر خود شما چرا روی كتاب دینكرد كه بهنوعی گنجینهی بزرگی است از نیاكان ارجمند تا امروز كار گستردهای صورت نگرفته و تنها بهنوعی شما در این راه قدم گذاشتهاید؟
ج: برای خود من همیشه جای ابهام بوده كه چرا كتاب دینكرد اینقدر مغموم واقع شده، و جامعهی آكادمیك و جامعهی زرتشتیان نسبت به كار روی این كتاب راغب نبودهاند؟ زمانی كه كار برروی این كتاب را شروع كردم متوجه سختی خاص كار شدم، ترجمهی صحیح این كتاب فردی را میطلبد كه غیر از تسلط بر علم لغت و ادبیات و گرامر زبان پهلوی، دستی هم در فلسفه داشته باشد. من تاكید میكنم مطالعاتی كه برروی فلسفهی افلاطون و ارسطو، حكمت خسروانی و حكمت اشراقی داشتهام در حل ترجمهی دینكرد جدا برای من راهگشا بود.
س: این تاثیرات افكار و فلسفهی یونانی در دینكرد را كه میفرمایید منظور چهجور تاثیری است؟ لطفا روشنتر بفرمایید.
ج: من شروع آن را با پناهندهشدن گروه فلاسفهی یونانی به دربار ایران بهطور اخص خسرو انوشیروان میدانم. میدانید كه انوشیروان فلسفهی یونانی را میدانست، این گروه حكمای یونان پس از ورود كتاب متافیزیك ارسطو را به زبان پهلوی ترجمه و خلاصه میكنند و به نزد انوشیروان پیشكش میكنند. بعد این كتاب دوباره به لاتین ترجمه میشود و امروز هم در واتیكان موجود است. بیتردید موبدان ساسانی با فلسفهی فكری افلاطون و ارسطو آشنا بودهاند، چنانكه متقابلا حكمای یونان با حكمت خسروانی و فلسفهی مغان آشنایی داشتهاند. این تاثیر متقابل را در كتابهای دوطرف میتوان مشاهده كرد. چنانكه ترجمهی یكی از فصلهای دینكرد عینا ترجمهی واژه به واژهی یكی از بخشهای كتاب متافیزیك ارسطو است. و متقابلا افلاطون از معلمی بهنام زرتشت و آموزههای بیمانندش در چند هزار سال پیش از خود سخن میراند و ارسطو از حكمت و آموزشهای مغان پارس.
من این مباحث را سند محكمی میدانم كه نشان میدهد آشنایی و تعامل فرهنگی ما و یونان از زمان ابونصر فارابی و یعقوب اسحاق كندی نیست بلكه ریشه در درازای تاریخ دارد.
س: از حكمت حرف زدید استاد، سرخطهای حكمت خسروانی در كتاب دینكرد تا چه حد مشهود است؟
ج: چنانکه آگاه هستید من سالهاست که با حكمتالاشراق سهروردی سروكار دارم؛ بهنوعی ذخیرهی ذهنی من است مثل دینكرد كه تقریبا حفظ هستم و هرگاه با یك نوشته یا كتابی سروكار داشتم كه شباهتهایی با حكمت اشراقی در مفاهیم متن آن هست بهنوعی در نظر من آشنا میآمد و متوجه میشدم كه این متن تا چه حد با نوشتار و فلسفهی سهروردی میتواند نزدیك باشد، مثل اینكه شما دیوان حافظ را حفظ باشید و این طبیعی است كه اگر یك بیت و یا غزلی شبیه اشعار حافظ باشد در دید شما آشنا میآید.
من در ترجمهی دینكرد متوجه 4 واژهی بارز شدم:
_روشنی بن روشن Rosnih-e-Bun-Rosn
_پیروگ (فروغ)PeRog یا Ferog
_برراه (پرتو) brah
_بام bam
كه مرتب تكرار میشد و اوایل مفهوم آن را بهطور دقیق نمیفهمیدم.به ترجمهی فرانسوی دومناش هم رجوع كردم ، در آن بخشهایی كه این اصطلاحات میآمد چیز راهگشایی پیدا نكردم …
خوب ما در اوستا واژهای داریم بهنام انغرروشن[انغ رَئوُچنگه] به معنی روشنایی ناپیدا كرانه و میدانستم كه زمانیكه با این واژه روبرو میشوم با چه ساختار واژهای و معنایی سروكار دارم، ترجمهی روان “روشنیایی بون روشن” میشود: روشنایی بنیاد همهی روشناییها، متوجه شدم هرگاه در دینكرد میخواهند پیرامون اهورامزدا و ذات آن سخن بگویند یكی از خصلتهای سرشتین اش «روشنیایی بن روشن» است.
خوب این Rosnih-e-Bun-Rosn (روشنایی بنیاد همهی روشناییها) از نظر معنایی چه تفاوتی مگر با نورالانوار سهروردی دارد؟ دینكرد میگوید این روشنایی بنیاد همهی روشناییها بعد از خودش پیروگ (Ferog) را خلق كرد یعنی پروگ نوری است كه سرشتش از گوهرهی ذات نورانی خداوندی یا همان بنیاد همهی روشناییهاست. دینكرد میگوید این نور پروگ، وهمن است. وهمنی صفت، تعریف این نور دوم منطبق است بر نورالقرب سهروردی، این دومین تكانی بود كه به ذهن من میداد !! پس از پیروگ، برااه (bRah) خلق میشود به معنی پرتو . متوجه شدم این تعریف دینكرد با نور قاهر سوم حكمتالاشراق سهروردی یكی است، زمانی كه به مرحلهی چهارم نور یا بام (bam) میرسیم باز هم تعاریف سهروردی را با حكمت خسروانی منطبق میبینیم . جالبتر از همهی اینها در یكی از فصلهای دینكرد مطرح میشود كه پس از مرحلهی چهارم نور، آمیختگی نور با ظلمت آغاز میشود و آنقدر پیش میرود تا نور ضعیف شده و به تاریكی مطلق میرسد. خوب این ظلمت در تعریف حكمت خسروانی دقیقا همان چیزی است كه سهروردی آن را (غسق) میداند.
مورد دیگری را خدمتتان عرض میكنم، حكیم عالی مقام شهاب الدین سهروردی یك واژه را مرتب بهكار میبرد بنام(فرشادشور) مثلا فرشادشور از زرتشت چنین نقل كرد… من تعجب میكردم كه ما چنین فردی را در فرهنگ مزدیسنی نداریم؟ متوجه شدم كه سهروردی نتوانسته واژهی فرشوشتر را درست تلفظ كند و نام فرشوشتر دانا را فرشادشور میآورده !!
در جاهایی از دینكرد از نور اسپهبد سخن رانده میشود، در دینكرد به صراحت از كالبدهای تنانی نور سخن رفته، میگوید وهمن برای ذات خداوندی كالبد تنانی است، وهمن (اندیشه نیك) دور اهورامزدا را گرفته است و ذات نورانی خداوند برای او (اندیشه نیك) جان گوهرین است. خود وهمن برای مرتبهی پایینتر از خودش جان گوهرین است، مرتبهی پایینتر برای وهمن كالبد تنایی … مرتبه به مرتبه برای پایین از خودشان جان گوهرین هستند و بالعكس برای بالاتر از خودشان كالبد تنانی.دیگر از این روشن تر مراتب پلکانی معرفت و قوس صعودی نور در حکمت اشراقی را نمی توان بیان کرد…
عین همین تقسیمات دینكرد در حكمتالاشراق وجود دارد، جالب آنكه دینكرد تقسیمات یا طبقات چهارگانهی نور را مرتب بهكار میگیرد. من توجه شما را به فصلهای 190 به بعد كتاب سوم دینكرد جلب میكنم. در ادامه متوجه شدم كه این تعاریف طبقات چهارگانه نور را برای خود دینكرد هم بهكار بردهاند، در فصل 420 كتاب سوم عنوان میشود كه دینكرد اول چون از سرشت اندیشههای اشوزرتشت و از پرتو سخنان او گرفته شده بود از نظر پایهی معرفتی مانند نورالانوار و همپایهی شیدانشید بود، بعد در تخریبهای اسكندر گجسته كتاب آسیب میبیند. درست است كه دوباره بازسازی میشود اما دیگر مثل پایهی اول نور نیست بلكه همپایهی معرفتی مرتبهی دوم نور یا پیروگ است.
س: یعنی استاد تدوینگر (آذرباد پسر امید) كتاب را با اوستا مقایسه و یا بهنوعی همپایه فرض كرده است؟
ج: بله، آذرباد پسر امید طوری سخن میگوید كه گویی اوستا و دینكرد یك كتاب بوده است. بعد دوباره برای بار سوم در دورهی ساسانیان موبدی بهنام تنسر (توسر) دوباره بازسازیاش میكند ولی این بازسازی دیگر در پایهی معرفتی شیدانشید و یا پیروگ نیست بلكه مرتبهی آن مثل مرتبهی سوم نور است و همپایهی برااه است. پس از حملهی اعراب و تباهی ایشان و تخریب آثار فرهنگی ایران در اینجا میگوید: من هیربد آذرباد پسر امید برای بار چهارم دینكرد از دسترفته را بازسازی كردم اما میدانم كه از نظر پایهی معرفتی از شیدانشید (روشنایی بنیاد همهی روشناییها) بهره ندارد بلكه از بام Bam بهره دارد، بعد آرزو میكند كه در زمان ظهور هشیدر (اشیدر) پسر زرتشت، این كتاب بازسازی شود و به مرتبهی نورالانوار اولیه رجعت كند !! حتی زمانیكه پیرامون تاریخ ایرانزمین هم بحث میشود، این طبقهبندیهای چهارگانه مطرح میشود، سیر مادی تاریخ ایران از شیدانشید تا ظلمت و سپس حركت دوباره بهسوی افق روشن بهتصویر كشیده میشود.من تردیدی ندارم كه حكمتالاشراق سهروردی ترجمهی عربیشدهی تئوری فلسفی حكمت خسروانی است و یك اخذ مستقیم است تنها بهنوعی سهروردی مبحث را اسلامیزه كرده است.
س:جالب است که استاد این طبقه بندی های چهارگانه در تقسیم بندی های اتش و تحقیقات نجومی نیز به چشم می خورد.بطور مثال در تقسیمات نجومی:1)روشنایی بی کران 2)خورشید پایه 3)ماه پایه 4)ستاره پایه ، حتی چهار عنصر[آخشیج] !!
ج:بله درست است در این مباحث هم کاملا” به چشم می آید.
س:استاد نگاه دینکرد به مسئله ی «فَرّه یزدانی» چگونه است؟ اصولا” آیا دینکرد به این مقوله می پردازد؟
ج:اتفاقا” یک بحث بکری را که در دینکرد توضیح می دهد،مبحث فره ی یزدانی است که من در هیچ متن پهلوی ندیدم که فره ی یزدانی[خوَرَه] اینطور توصیف شود.دینکرد می گوید:فره یزدانی یعنی «انرژی حرکتی نورانی» و هر چیزی در جهان هستی به نوعی از این انرژی بهره مند است.در فصل 409 کتاب سوم می گوید خُوَرَه یعنی خویش کاری، خویش کاری یعنی خُوَره.همه ی ما یک ذره ی اهورایی در وجودمان هست،این نور اهورایی در تمام ذرات هستی نیز وجود دارد و هر چیزی انرژی حرکتی خود را از آن فره یزدانی می گیرد.
س:استاد فکر می کنم در دفتر اول از کتاب سوم دینکرد خواندم که آذبادزرتشتان که عارف بسیار وارسته ای است و در عهد یزدگرد اول زندگی می کرده در پاسخ دین آموزی می گوید:اگر این پرده و حجاب مادی از جلوی چشم انسان کنار رود به وضوح خواهد دید که تمام جهان پیرامون او از جاندار تا بی جان را نور و آتش مینوی فرا گرفته است،به زبان ساده تر همه جا نور در اشغال نور خداوند است لاکن چشم بصیرت باید داشت تا بتوان دید؟
آواز خدا همیشه در گوش دل است کو دل که دهد گوش به آواز خدا
ج:بله اگر بنا به تعریف حکمت خسروانی[فرزانش فرهمندی=عرفان زرتشتی] حجابهای مادی از جلوی چشم انسان کنار روند ما بقول آذرباد زرتشتان می توانیم ذات مینوی اشیا را ببینیم و این همان شهود است و این شهود زمانی حاصل می شود که انسان در قوس صعودی نور به مدارج بالایی از معرفت دست یابد.حال از عالی ترین صورت آن در طول تاریخ بشری که اشو زرتشت و پیامبران راستین هستند گرفته تا مراتب نزولی تر…
س:جناب فضیلت یک چشم اندازی پیرامون چاپ قسمت های بعدی کتاب دینکرد به ما بدهید.دفتر نخست1380،دفتر دوم1384 و بقیه کتاب…؟؟[توضیح:هم اکنون که در مهرماه 1388خورشیدی قرار داریم و سه سال از آن گفتگوی پُربار می گذرد،هنوز هم جز آن دو دفتر اول و دوم کتاب سوم،بخشهای دیگر کتاب دینکرد بچاپ نرسیده است.]
ج:ببینید من نخست تاکید می کنم که شما و سایر خوانندگان مقدمه دفتر دوم از کتاب سوم را مطالعه بفرمایید.این مقدمه درواقع خلاصه ای از ارزش علمی،دینی و فلسفی دینکرد به شما عرضه می کند.اما پاسخ به پرسش شما،آرزوی شخصی من است که همه این کتاب بزرگ همین فردا جاپ شود.ببینید من چندتا مشکل دارم،نخست آنکه من باید مرتب متن های پهلوی و متن های مربوط به فلسفه یونان و همین طور گاها” متن هایی چون مثنوی،حکمت اشراق و متون عرفا و فلاسفه ایرانی را مطالعه کنم تا ردپای سرخط های فکری دینکرد را در افکار ایرانیان دنبال کنم،شما اگر در دینکرد سوم جلد اول دیده باشید من انعکاس دیدگاه های کتاب دینکرد را تا ملاصدرا پی گیری کرده ام.
یکی دیگر از مشکلات من مبحث کامپیوتر است و گرافتاریهایی که پیرامون آوانویسی ها با کامپیوتر دارم؛سیستم سازمانی کتاب به صورتی است که کتاب سوم در چهار جلد، کتابهای چهارم و پنجم و ششم و هفتم و هشتم هر کدام در یک جلد و در نهایت کتاب نهم در دو جلد عرضه خواهد شد.توجه داشته باشید که متنها چیزی در حدود 30 بار باید نمونه خوانی بشود،با مشکلی که چشم من دارد بشخصه نمونه خوانی ها برای من بسیار مشکل است و دیگر اینکه بعضی از فصلهای دینکرد به اصطلاح تن به ترجمه نمی دهد،ترجمه های سایر محققین خارجی هم در این مواقع فرضی است و من جدا” مایل نیستم که یک ترجمه فرضی مانند ایشان ارائه دهم به همین منظور از تمام متن یک آوانویسی فراهم کردم و یک ترجمه واژه به واژه که مترب به این دوتا مراجعه می کنم به همراه خود متن پهلوی،شما اگر دیده باشید در بعضی موارد برای یک جمله ما دوتا ترجمه پیشنهاد کرده ایم… از همه ی اینها گذشته بیماری هایی هست که سراغ محققی با شرایط من می آید.مرتب پشت کامپیوتر بودن و روزی چهارده ساعت پشت میز کار نشستن در سالهای متمادی مشکلات خاص خود را دارد.باز از یک سو مشکلات مادی و اقتصادی هم مزید بر علت است با تمام این مشکلات آرزوی شخصی من است که پروژه کتاب دینکرد حداکثر تا پنج سال آینده به اتمام برسد،الان چیزهایی که بطور مستمر بر رویشان کار می کنم دفترهای سوم و چهارم کتاب سوم دینکرد است و همزمان یسنای سه زبانه.
س:یعنی استاد نوید این را می دهید یسنای سه زبانه سال آینده[=1386] چاپ خواهد شد؟
ج:در نهایت تا سال 1387یا88 به همراه دفترهای سوم و چهارم کتاب سوم دینکرد چاپ خواهد شد.[متأسفانه تا این لحظه (دهم مهرماه1388)خبری از چاپ این آثار منحصر به فرد نیست و شوربختانه من آگاه شده ام که استاد از کشور خارج شده اند]
س:یعنی استاد سال 86 نمی توانیم منتظر دو جلد دیگر کتاب سوم دینکرد باشیم؟
ج:خیر متأسفانه چون فقط بعد از فیش برداری های کتاب،کار کامپیوتریش یک سال طول می کشد،اگر سال86 فیش برداری های کتاب انجام شود،سال87 کار کامپیوتریش باید به انجام برسد که امیدوارم مشکلی پیش نیاید در آن صورت سال88 می توان روی چاپ دو دفتر بعدی کتاب سوم حساب کرد.
س:دوست دارم بدونم فریدون فضیلت پس از سالها کار روزانه بر روی متن دینکرد،ماهیت کلی این کتاب را چگونه می بیند؟
ج:بزارین بی پرده بگم،خیلی وقتها می شود که به خودم می گویم نکند این کتاب سوم دینکرد پلت فرم حکمت خسروانی بوده است؟
س:شاید استاد پیشتر کتابی با چنین ویژگی وجود داشته و بعد به مرور و یا در حمله تازیان از دست رفته و چکیده ای از آن در دینکرد آورده شده؟
ج:خوب این هم می توانسته امکان پذیر باشد.من حتی فصل هایی را هم که «آر.سی. زِنِر»معتقد بود در آنها ریشه اندیشه زروانی دیده می شود را نزدیک به حکمت خسروانی می بینم.
س:استاد باید بپذیریم که اندیشه زروانی قسمتی از سیر تاریخی حکمت در پیشینه کشور ماست.
ج:بی تردید.چنانکه در تاریخ زرتشتیگری یک جناح فکری در جامعه مذهبی ایران است و از خارج هم نیامده و البته آنقدر هم نیرومند است که فردی مقتدر چون کرتیر هم جرأت پیکار با آن را بخود نمی دهد… در دینکرد جایی هست که ردپای زروانیان را بوضوح در آن می توان دید.می گوید:«اراده تصمیم گرفت که سپندارمینو و اهریمن را بیافریند و اراده گفت که این مسائل از طریق سپندار مینو وارد گیتی شود… و این مسائل از طریق اهریمن و این تعریف در تضاد با مباحث فلسفی حکمت خسروان است زیرا «اورمزد» هستی بخش بزرگ و دانا نهایت نیکی و خوبی و سرچشمه عشق است و او آفریننده بدی و پلیدی نیست.بطور کلی زروان گرایی با آموزه های بنادین اوستا در تضاد است»
س:اگر «آذرباد پسر امید» ایم بخشها را از دینکرد قلم نمی گیرد می توان نتیجه گرفت که خودش هم به نوعی زروان گراست؟
ج:خیر.چون او و آذرفرنبغ آخرین تدوین گران دینکرد نیستند.زروان گرایان هم در طول تاریخ در تدوین دینکرد نقش داشته اند و سعی کرده اند به مدد آن،روایتها و افکار خودشان را برای ما به یادگار بگذارند.
س:شما این روحیه زروانی را در کتاب شکند گمانیک ویچار چطور می بینید؟
ج:یک مورد هست که در شکند گمانیک برای من خیلی عجیب است.یک جایی از کتاب مردان فرخ طوری حرف می زند که انگار بدی بخشی از مشیت و تقدیر است،فصل هشتم کتاب هم به این مسئله دامن می زند.می دانیم که مار جزو خرفستران است،در این بخش از شکند گمانیک ویچار نیش این مار را به سود و یاری آفریده های نیک مزدائی بر می گرداند،در صورتی که در دینکرد مطرح است که ذات دروج به ذات نیکی و راستی بدل نمی شود و این در مورد شکند گمانیک ویچار استثنایی است.
س:پروفسور اشاره فرمودید که جدا از متون اوستایی و پهلوی،بر روی متون سانسکریتی چون «کلیله و دمنه» و «ریگ ودا» هم کار کرده اید،در صورت امکان بیشتر توضیح بدهید؟
ج:خواهش می کنم! من در پژوهشهای خودم متوجه شدم که یک دانشجو یا پژوهنده زبان های اوستایی و پارسی باستان برای درک بهتر گرامر و مفاهیم این زبان ها باید تا حدودی با سانسکریت آشنا باشد.اکثر محققینی که با سانسکریت شروع کرده اند سختی کار و درک گرامر زبان اوستایی برایشان سهل تر گردیده است.من بصورت جدی کار بر روی سانسکریت را با کتاب«هیتوپَدِشَ» شروع کردم.کتاب که از نظر زمانی پس از کلیله و دمنه نوشته شده.پس از اتمام کار بر روی این کتاب متوجه کلیله و دمنه شدم.در این پروژه هدف من ارائه یک ترجمه مستقیم از متن سانسکریت بود.برای شروع منبع من یک جلد کلیله و دمنه دست نویس قدیمی در سفارت هند بود.من به سفارت مراجعه می کردم پس از گذشتن از یک سری کانال های امنیتی،به کتاب دسترسی پیدا می کردم و از روی کتاب رونوشت تهیه می کردم.متأسفانه به علت قدیمی بودن کتاب امکان کپی گرفتن از آن وجود نداشت و باید با وسواس و دقت فراوانی از آن استفاده می شد.
س:استاد ماجرای شما شبیه بُرزویه حکیم شده است…
ج:به نوعی همین طور است،من در ادامه برای کتاب یک دستور زبان صرفی [اسم،فعل،حرف] نوشتم،سپس متن رونوشت خودم خودم را با ترجمه های«فرانک اِجرتون» مقایسه کردم، پس از ان برای کتاب واژه نامه سه زبانه سانسکریت،انگلیسی،فارسی درست کردم. همزمان یک کپی از ترجمه عربی کلیله و دمنه بوسیله ی ابن مقفع را که در مصر پیدا شده بود،از طریق استاد بزرگوارم پروفسور عبدالله انوار بدست آوردم،سپس بدون آنکه نَحو سانسکریتی را بهم بزنم متن را ترجمه واژه به واژه کردم که دو سال بطول انجامید.
س:استاد از کار بر روی کلیله و دمنه چه اهدافی را دنبال می کرده اید؟
ج:هدف من از کار بر روی کلیله و دمنه صرفا” ارائه یک نثر روان نبوده است،زیرا این کار بیشتر تخصص یک ادیب است.هدف اصلی من از کار بر روی کلیله و دمنه و البته ریگ ودا در درجه نخست کمک به خودم برای درک مفاهیم عمیق اوستایی بوده است.به زبان ساده تر به کمک متون سانسکریتی بهتر می توان تخریب های متون ایران باستان را ترمیم کرد و ریشه مفاهیم نهفته در متون اوستایی را درک نمود.به نوعی «ریگ ودا» و «کلیله و دمنه» برای من پله هستند،نه هدف.
س:اُستاد چاپ این دو متن سانسکریتی به کجا خواهد انجامید؟
ج:این دو متن سانسکریتی بصورت 2کتاب جامع چاپ خواهند شد.ولی نه به صورت صرفا” یک ترجمه آزاد یا روان؛بلکه بصورت آوانویسی سانسکریت و ترجمه واژه به واژه خواهد بود.یک دستور زبان سانسکریتی هم برای کمک به دانشجویان و محققین ضمیمه کتاب خواهد شد.احتمال دارد در مورد کلیله و دمنه،متن عربی ابن مقفع را هم پیوست به کتاب کنم.
س:کار شما بر روی متن ریگ ودا در چه مرحله ای قرار دارد؟
ج:من کار بر روی تمام سرودها ریگ ودا را همانند کلیله و دمنه به پایان رسانده ام.ریگ ودا نیز همانند متن کلیله و دمنه بصورت متن آوانویسی سانسکریت و ترجمه واژه به واژه به همراه یک دستور زبان ریگ ودا به چاپ خواهد رسید.
س:چشم انداز چاپ این دو متن سانسکریتی را چگونه می بینید؟
ج:ببینید آقای شولیزاده من از لحاظ چاپ و ناشر مشکلی ندارم،مشکل همان است که پیرامون دینکرد خدمت شما عرض کردم.مشکل امور کامپیوتری مربوط به کتابهاست که آنطور که باید و شاید نظر مرا جلب نمی کند،بلطبع کار تایپ کتاب خوابیده،منتهی نکته ی مهمی هست و آن اینکه من باید حداکثر تا ده سال آینده تمام این پروژه ها شامل متن کامل کلیه نسک دینکرد،ترجمه و بازسازی متن کتاب شکندگمانیک ویچار،تدوین و ترجمه یسنای سه زبانه و البته ترجمه ریگ ودا و کلیله و دمنه را بطور کامل خاتمه داده و بچاپ برسانم،زیرا به دلایل مختلف مانند بالا رفتن سن و از دست رفتن توان جسمی و بیماری های خاص که فردی چون من بواسطه ساعات کار طولانی دچار آن می شود،شاید نتوانم پس از ده سال به نحوی که شایسته است این کارها را به سرانجام برسانم.
س:مقصود فریدون فضیلت در پس تمام این کوشش ها چه بوده است؟
ج:ببینید ما برای آنکه یک کشور قدرتمند خصوصا” از لحاظ اجتماعی باشیم،باید زبانمان قدرتمند باشد و برای آنکه زبان پارسی قدرتمند باشد باید زبان های اوستایی، سانسکریت و پهلوی را بدانیم.نیرومندی هویت ما ایرانیان از گاتهای اشو زرتشت بزرگ و سپس اوستا شروع می شود،فرقی نمی کند ما چه دینی داشته باشیم،باید در درجه نخست هویت حقیقی خودمان را بشناسیم زیرا ملتی نیرومند است که هویت خودش را بشناسد و البته از آن هم مهم تر،بتواند آن را حفظ کند.اگر نتوانیم فرهنگ و ادبیات اوستایی و پهلوی را بشناسیم به سرعت مصرف کننده تحقیقات و منابع غرب می شویم.
س:پروفسور اگر نکته ای در این گفتگو هست که فکر می کنید از قلم اُفتاده باشد ما سراپا گوش خواهیم بود؟
ج:خیر،من فقط این سخن دوست عزیزم «پوران فرخزاد» را خیلی منطبق بر سرنوشت امروز خودمان می بینم:«ما فرهنگ پژوهان دونده هایی هستیم که فقط می دویم تا فعلا” مشعل را به نفر بعدی برسانیم…».من اعتقاد راسخ دارم که رشته های ارتباط فرهنگی ما با گذشته قطع نشده و روزی این مشعل که خانم فرخزاد از آن سخن می گفتند روزی بدست توانمند فرزندان آگاه و خردمند این ملت و آب و خاک،به سرمنزل مقصود خواهد رسید و در پایان تشکری ویژه از شما جوان فرهیخته که در این نشست ها،ساعاتی طولانی صبورانه به سخنان من گوش فرا دادید،آرزومند شادزیوی شما هستم.
س:جناب استاد فریدون فضیلت مایه سرفرازی این کهترین بود که در این سلسله نشست ها پذیرای من بودید و هفته نامه اَمرداد را بعنوان نخستین نشریه ای که با آن در زندگی علمیتان مصاحبه می کنید،پذیرفتید.به شخصه بعنوان فردی که دستی کوچک در پژوهش های دین زرتشتی و فرهنگ ایرانی داشته و خواننده آثار شما هستم و البته چشم انتظار آثار بعدی شما استاد گرامی،آرزو می کنم روزی فرا رسد که فرزندان این سرزمین کیستی و چیستی حقیقی خویش را دریابند و آگاه گردند که افرادی چون شما فرهیخته ی گرامی سالها مرارت و زحمت را از چه سبب بر خود هموار ساختید.ایدون باد.در پناه پروردگار یکتا و بی همتا