زرتشتیان در دوره صفویه

زرتشتیان در دوره صفویه

زرتشتیان ایرانی در روزگار شاه عباس

 

باورها و آداب آن ها

از سده شانزدهم تا سده هجدهم میلادی گزارش های بسیاری در نوشته های خود زرتشتیان و ناظران بیگانه باقی است. در ایران شاه عباس، مشهورترین پادشاه صفوی، به سال 1587 م. به تخت نشست و تا سال 1628 م. حکومت کرد. دربار پرشکوه وی سفیران، بازرگانان، و حتی مبلغان مسیحی اروپایی را به اصفهان کشاند که برخی از آنان به جامعه زرتشتی آن نواحی علاقه مند شدند. این بدان سبب بود که به سال 1608 م. شاه عباس «شمار زیادی از گاوورها» (صورت رایج آن زمان برای اصطلاح توهین آمیز گبر) را از یزد و کرمان برای کارگری، به پایتخت و اطراف آن، آورده بود. آنان در شهرکی تقریبن سه هزار خانه ای سکونت یافتند که «جملگی محقر و یک طبقه و بی تزئینات و در حقیقت متناسب با فقر ساکنان خانه» بودند (della valle, ll, 104). آنان رنگرزی، بافندگی و فرش بافی می کردند یا به شهر می رفتند ( و مراقب بودند به مسلمانان تنه نزنند) تا به عنوان مهتر یا باغبان کار کنند یا خود، کشتزارها و تاکستان های اطراف را اجاره می کردند. شاردن (Chardin,ll,180) می نویسد: «آنان کشاورزی را پیشه ای نه فقط پاک و سالم، بلکه ستوده و شریف نیز می دانستند و بر این باور بودند که این نخستین شغل است که چنان که می گویند، خداوند قادر و ایزدان کهتر، پیش از همه می پسندند و به کریمانه ترین وجه پاداش می دهند.»

وی می افزاید: «این ایرانیان باستانی رسوم آبرومندانه و ساده ای دارند و تحت راهنمایی بزرگان خود در صلح و آرامش زندگی می کنند و از میان این بزرگان، کلانترانشان را بر می گزینند که منصب آنان را حکومت تائید می کند. آنان شراب می نوشند و همه نوع گوشت می خورند… ولی از جهات دیگر آدم های بسیار خاصی هستند و با مردمان دیگر، به خصوص مسلمانان، چندان در نمی آمیزند.» مسافری دیگر چنین اظهار می دارد: «زنان شان که همچون دیگر زنان ایرانی هرگز از ما دوری نمی جویند، از دیدار و سخن گفتن با ما بسیار خرسند بودند» (Daulier-Deslandes,28). آنان را با نداشتن حجاب می شد از خواهران مسلمانشان بازشناخت؛ ولی لباسشان کاملن عفیفانه و چنین بود: شلواری بلند که تا مچ پا می رسید؛ پیراهن آستین بلند، و چند روسری روی هم که زیرینِ آن ها (مانند روسری راهبه ها) موه ها را کاملن می پوشاند. جامه آنان به رنگ های شاد،و بیشتر سبز و سرخ بود. مردان مانند دیگر کارگران، شلوار و پراهن به تن داشتند، ولی ناچار بودند لباس (پشمی یا کتانیِ) بدون رنگ بپوشند و این لباس، هر جا که می رفتند، آن ها را مشخص می کرد.

زرتشتیان، هرچند برخورد دوستانه ای داشتند، ولی در مورد موضوعات دینی خاموش بودند. جهانگردی درباره آن ها چنین نوشته است: « هیچ ملت و جماعتی همانند گبرها مقید به اخفای اسرار دین خود نیستند» (Tavernier,163). این موضوع، عمدتن بدان سبب بود که آنان میان خود و مسلمانان (که زرتشتیان را ریشخند می کردند) دیواری بی روزن قرار داده بودند و بیگانگان هم ممکن بود این رازها را برای میزبان مسلمانشان فاش سازد. بدین ترتیب اروپاییان دچار این تصور نادرست شدند که زرتشتیان در واقع مردمانی نادان و ساده اند و سده ها که در بند زیسته اند، جز پرستش خورشید به هنگام طلوع، و مراقبت از آتش، که آن را عنصری جاودان می دانند، و رسم نهادن پیکر در فضای باز، دیگر مراسمشان را از یاد برده اند (Figueroa, 177). این سخن در حالی گفته می شد که روحانیان یزد و کرمان، در روایت هایی که برای برادران پارسی خود می نوشتند، همه جزئیات احکام مربوط به انواع مراسم و آئین های باستانی را ذکر می کردند. مانع خاصی که زرتشتیان برای حفظ خویش ایجاد کرده بودند و غربی ها براساس آن گزارش و داوری می کردند، مسئله زبان بود. آنان در سنگرهای روستایی خود، گویشی محلی ایجاد اختیار کرده بودند که برای گویشوران فارسی رایجِ، که آنان آن را دَری و مسلمانان آن را گبری می نامیدند، قابل فهم نبود؛ و این گویش محلی را (هر چند تقریبن هیچ وقت بدان نمی نوشتند) همه زرتشتیان، میان خود بکار می بردند.

شاردن که مردی بی اندازه باهوش بود، کوشید با سماجت بسیار به درون «رازهای دین زرتشتیان» راه یابد. وی (Chardin,ll,182) درباره آموزه های آنان چنین نوشت: «می پندارند دو اصل وجود دارد و ممکن نیست یکی باشد؛ چه، همه ی چیزها را دو گونه یا دوسرشت، یعنی نیک و بد است … . این دو اصل، یکی روشنی است که آنان را اورموز [اهرمزد] می نامند … و دیگری تاریکی، که آن را اریمن [اهریمن] نام می نهند … آنان به فرشتگانی اعتقاد دارند که ایزدان کهترند و برای حمایت از آفریدگان بی جان، و هر یک مطابق حوزه کارش، گماشته شده اند.» وی باز می افزاید که آنان جشن هایی را به احترام عناصر طبیعی برگزار می کنند، که اشاره روشنی به گاهانبارهاست. وی از کستی سخنی به میان نمی آورد، گویی هرگز زرتشتیان را در حال نماز ندیده است، ولی دریافت که (Chardin,ll,183) هر خانواده روزانه پنج بار در برابر آتش خانگی که همیشه فروزان و پاک نگاهداری می شد، نماز می گزارد. تاورنیه که زرتشتیان کرمان را دیده بود، بیهوده کوشید آتشکده آنان را ببیند. آنان نپذیرفتن این درخواست را با گفتن این داستان برای او توجیه کردند که چگونه مسلمان، آنان را واداشته بود اجازه دهند آتش را ببیند، و چون «منتظر بود در آن آتش نور فوق العاده ای ببیند … وقتی انتظارش به عمل نیامد و دید که آن آتش هم مانند آتش مطبخ و آتش بخاری است، متغیر شد و دیوانه وار خیویی بر آن آتش انداخت» (Tavernier,167). روایت های زرتشتی احکامی برای تطهیر آتش مقدس در هنگام پیش آمدن چنین حوادثی دارند؛ و تا سده ی هفدهم میلادی، ایرانیان هر آتش مقدسی را در اتاقکی در داخل آتشکده خشتی می نهادند که این اتاقک بدون پنجره بود و دربِ کوچک گنجه مانندی داشت که تنها روحانیان پریستار آتش می توانستند از آن داخل شوند. در جایی دیگر و در اتاقی بزرگ تر یک آتشدان ستونی خالی وجود داشت که می شد برای نمازهای فرادی و یا جشن های عمومی، اخگرهایی درون آن گذاشت. بدین ترتیب مردم عادی هم، به امید حفظ بهتر آتش های سپنته (مقدس) محبوبشان، لذت تماشای آن ها را بر خود روا نمی داشتند.

اروپاییان بدون تعصب (همچون هرودتِ پیش از آنان) به مبارزه زرتشتیان با خرفستره ها توجه کرده اند. دلاواله (della valle,107) در این باره نوشت: « گبرها از قورباغه و لاک پشت و خرچنگ و سایر جانورانی که به عقیده آنان موذی اند و آب را می آلایند، به شدت تنفر دارند و هرگاه فرصتی دست دهد، آن ها را می کشند.» تاورنیه (Tavernier,166) اطلاع می دهد که « یک روز در سال هست که باید تمام زن ها را هر شهر یا روستا جمع شوند و هرچه قورباغه پیدا می کنند، بکشند». وی (Tavernier,168) می افزاید: «جانورانی هستند که گبرها بسیار محترم می دارند و آن ها را تعظیم و تکریم می کنند؛ و بر عکس، برخی جانوران دیگر را دشمن می دارند، چنان که می خواهند گونه ی آنان را بر اندازند و می گویند آن ها آفریده خدا نیستند و از بدن اهریمن خارج شده اند و سرشت او را دارند.»

اروپاییان هم مانند همه ی دیگر کسانی که با زرتشتیان تماس می یافتند، به شیوه تشییع مردگان ایشان علاقه مند بودند. گبرهای اصفهان هرچند تنگدست بودند، ولی در جایی پرت افتاده و خارج از شهر، برج مدور جالب توجهی ساختند «پوشیده از سنگ های بزرگ تراشیده … حدود ده متر ارتفاع و بیست سی متر قطر، و بی هیچ درب یا مدخلی» مبادا کسی در صدد بر آید « بی حرمتی کند به جایی که آنان بسی بیشتر از مسلمانان یا مسیحیان، که به مزار مردگانشان احترام می گذارند برایش احترام قائلند» (Chardin,ll,166). آنان مردگانشان را بر خلاف شیوه سنتی که برهنه رها کردن بود، کاملن پوشیده، در درون این برج می گذاشتند و این، بی گمان به سبب تعدی های مسلمانان بود. شاردن خاطرنشان می کند که تقریبن در پنجاه قدمی انجا اتاقکی خشتی می ساختند که برای آرامش روانِ تازه درگذشته، اتشی پیوسته فروزان نگاه می داشتند. این رسم زرتشتیان ایران و پارسیان هند مشترک بود.

موضوع دیگری که نظر تاورنیه را به خود جلب کرد، احکام تطهیر بود. وی (Tavernier,166) نوشت: «همین که زنان یا دختران شروع قاعده ماهانه را حس می کنند، فورن از خانه بیرون می روند و در صحراها در کلبه چوبین مشبکی که پرده ای بر در آن آویخته است، تنها منزل می کنند. هر روز برای آنان آب و خوش می برند تا آن روزها سپری شود. پس از آن هر کس به اندازه بضاعت خود، بزغاله یا مرغ یا کبوتری برای نثار می فرستد. پس از آن به حمام می روند و بعضی از خویشان را به مهمانی کوچکی می خوانند و از ایشان پذیرایی می کنند.» این زندان تنگ و انفرادی، بایستی در گرمای تابستان و سرمای زمستان، برای زنان بسی سخت بوده باشد؛ و آشکارا خطرناک هم می شد؛ چه، تا سده نوزدهم میلادی برای عزلت، جاهایی ایمن تر، و در حیاط خانه یا اصطبل، می ساختند. با این حال خاتمه دادن به این آزمایش سخت با دوستان و مهمانی کوچم، غریزه زرتشتی برای غنیمت شمردن هر فرصت ممکن برای شادمانی را نشان می دهد. تاورنیه  (Tavernier,167) هم از گبرها چنین می گوید: « عید زادروز پیامبرشان را از همه اعیاد بهتر و عالی تر جشن می گیرند و در آن روز خیرات بسیار و نذرهای بزرگی بجا می آورند.» این روز، همان نوروز بزرگ، در ششم فروردین بود. )البته این ادعا برای تولد زرتشت همان قدر حقیقی است که قائل شدن روز 25 دسامبر برای تولد مسیح.) در کرمان ظاهرن هنوز شماری زرتشتی متمول بودند که می توانستند سخاوتمندانه برای امور خیریه پول دهند. در این شهر یک ستون مرمرین نقشدار عالی باقی است که نشان می دهد در دوره شاه عباس، شخصی بنام رستم بندار یک «خانه مهر» ساخته بود. (خانه مهر و معمولن به صورت «درمهر» یا «بِرِ مهر»، اصطلاح رایج متاخری برای پرستشگاه یا آتشکده است.)

احتمالن کسانی نسبتن مستطیع همچون رستم بندار (مانند چنگاآسا در نوسازی) وجود داشتند که کلانتر یا داور هازمان محلی بودند. احتمالن آنان در اداره امور مشکل چندانی نداشتند، ولی اگر دوتن از آنان نزاعی داشتند و ریش سفیدان نمی توانستند درباره آن حکم لازم را بدهند، در روایت ها (Dhabhar,39ff.) مطرح است که ممکن بود لازم شود فرد متهم، در آتشکده با خوردن آئینی گوگرد (صورتی از آزمایش باستانی ورِ آتش) سوگند ایراد کند. پس از برخوانی نیایش خورشید مهر، که با آن خورشید و مهر به گواهی خوانده می شوند، متهم از امشاسپندان و آفریدگانشان استمداد می خواست و سخنان رسمی بر زبان می آورد که پایان آن چنین بود: «… ئو اگر سوگند به دروغ خورم، هر کرفه که من کرده ام به تو (یعنی شاکی) … دادم و هر گناهی که تو … کرده ا، به چینودپل، پادافره آن بکشم و مهر و سروش و رشنِ راست می دانند که من راست می گویم… . » زرتشتیان باور داشتند هر که سوگند دروغ خورد، خداوند، به زودی نابودش خواهد کرد، ولی جماعت شاهد بودند که کار به ندرت به این مرحله می کشید و صدق غالب بود، زیرا آن که پیمانی را می شکند، پیش تر به «حکم اهریمن و دیوان» درآمده است(Dhabhar,41.)

زرتشتیان با آن همه راستی، صلحجویی، سختکوشی و تا حد امکان سر در لاک خود داشتن، هنوز هم نتوانستند از ستم بگریزند. شاردن (Chardin,ll,179)  اظهار می دارد که شاه عباس درباره محتویات شگفت انگیز کتابهای «گبران» و به خصوص درباره کتابی که می گفتند ابراهیم آن را نوشته است و حاوی پیشگویی درباره تمامی رویدادهایی است که تا پایان جهان رخ خواهند داد، چیزهایی شنیده بود. به همین سبب وی مصرانه خواستار آن کتاب شد و زرتشتیان را واداشت دست نوشته هایشان را برایش بیاورند. شاردن درباره بیست و شش جلد کتاب شنید که در کتابخانه سلطنتی اصفهان نگاهداری می شدند، ولی طبیعتن کتاب خیالین ابراهیم را نمی شد تولید کرد. در نتیجه شاه به سبب این ناکامی، دستوران دستور و چندین تن دیگر را به مرگ محکوم کرد. روحانیان ایران در نامه ای به تاریخ 1635 م. برای پارسیان، از این رویدادهای غمگینانه سخن به میان آورده اند. در این زمان ناامیدی هم بر ناراحتی های آنان افزوده شد. آنان باور داشتند که هزاره دهم سال گیهانی با سلطنت یزدگرد سوم آغاز شده بود؛ از این رو، یک هزار سال بعد، یعنی به سال 1630 م. پایان شکوهمند آن، همراه با آمدن سئوشینت را انتظار داشتند. چهار سال پیش، آنان به پارسیان چنین نوشتند: « هزاراه اهریمن به پایان رسیده است و هزاره اهرمزد نزدیک است و ما امیدواریم چهره شاه بهرام شکوهمند را ببینیم و هوشیدر و پشوتن، بی گمان خواهند آمد» (Dhabhar,593-4). گذشتن بی حادثه آن سال ها که مدت ها آرزویش را داشتند، ضربه ای سهمگین بر آنان بود و هر چند از امید به آمدن سئوشینت هرگز دست نکشیدند، ولی از این پس انتظارشان مبهم تر بود. شاردن (Chardin,ll,183) اشاره می کند که «یکی از پایانی ترین سنت های انان این است که دینشان بار دیگر برتری خواهد یافت… و این که بار دیگر پادشاهی از ان ایشان خواهد بود. آنان خود و کودکانشان را با این امید نگاه می دارند.»

پس از شاه عباس، اوضاع زرتشتیان فقط بدتر شد. شاه عباس دوم (1624-1667 م.) گبرهای اصفهان را به شهرک جدیدی منتقل کرد (چون شهرک قدیم را برای تفرجگاه خود می خواست)؛ و در این مکان جدید و در دوره ی آخرین پادشاه صفوی، یعنی سلطان حسین (1694-1722 م.) آنان رنج بسیار دیدند؛ چه، وی اندکی پس از به تخت نشستن، فرمان تغییر دین آنان را صادر کرد. یک اسقف مسیحی شاهد اقدامات خشونت آمیز برای اجرای این فرمان بود: پرستشگاه های زرتشتیان را ویران کردند، شمار بسیاری از گبرها را به تهدید با شمشیر، به پذیرش اسلام وا داشتند و خون آنان که امتناع کردند، رودخانه را رنگین ساخت. شمار اندکی گریختند و خانواده هایی که هنوز در منطقه یزد زندگی می کنند، از تبار همین فراریانند.

 

نویسنده: مری بویس