تیرگان و آرش کمانگیر، استوره ای از خرد و عشق

تیرگان و آرش کمانگیر، استوره ای از خرد و عشق

 

استوره ی آرش کمانگیر به راستی زيبا و خردمندانه است: جنگی چندين ساله و سخت ميان ایران و توران برقرار است. دو سرزمين هم نژاد اما يکی شهرنشين شده و به مدنيت رسيده و ديگری ـ که توران باشد ـ همچنان بيابانی و چادرنشين. ايرانيان در اين نبرد در نقطه ای از مازندران در تنگنا قرار می گيرند و به فکر چاره می افتند و، برای جلوگيری از ضايعات بيشتر، عاقلانه می کوشند تا جنگ را تمام کنند. تورانيان نيز، خسته از جنگی فرسايشی، پيشنهاد خاتمه ی جنگ را می پذيرند. اما معلوم نيست که پس از پايان جنگ مرز دو کشور در کجا خواهد بود تا از آن پس ديگر به خاک يکديگر تجاوز نکنند. قرار می شود هر کدام تيری رها کنند و تير هر جا که فرود آمد همان جا مرز دو کشور باشد و هيچ يک از دو کشور از آن فراتر نروند.


استوره در اين جا دارای چند نکته ی زيبا است که نشاندهنده ی تفکر روشن مردمان ما در دوران های دور تاريخ اند. يکی راه حلی است که مردمان برای تعيين مرزهای سرزمين شان پيدا می کنند. اين راه حلی متمدنانه است. در اينجا از جنگ و خونريزی و کشتی های تن به تن و دوئل و جنگ با حیوانات درنده و ديگر راه هایی که معمولاً در فرهنگ های ديگر برای پايان جنگ به کار گرفته می شود خبری نيست. راه حل انجام مسابقه ای است پهلوانانه که به کارآيي انسان ها ربط دارد.


نکته ی ديگر اين که قاضی و شاهد چنين مسابقه ای يک زن است (همانی که بعدها در سرزمين مان، بمدد تسلط فرهنگ های بيگانه، به اتهام «ناعادل بودن» يا «بی عقل بودن» نصفه ی يک انسان به حساب آمده و از شهادت دادن و قضاوت کردن محروم می شود!) قاضی و ناظر مسابقه ای که برای تعيين مرزهای سرزمين مان برگزيده می شود «سپندارمذ»، ايزد بانوی زمين، است؛ همو که نگاهدار محیط زيست و رودها و درياها و باران هاست. بانو فرمان می دهد که تير و کمان بياورند و مسابقه را آغاز کنند.


و نکته ی آخر اين که آرش، شجاع ترين و ماهرترين کمان انداز ايران زمين، می پذيرد که تير را به بهای زندگی اش به دورترين نقطه پرتاب کند. او می داند که وقتی اين تير مرزهای وطنش را تعيين می کند زندگی او تمام شده است. تیر آرش از قله ی دماوند رها می شود، ـ قله ای که در استوره های ديگر ايران زمين نیز جايگاهی ويژه دارد ـ و بر نقطه ای از جیحون می نشيند تا رنج های چندين ساله ی مردمان به پايان رسد.


مردمان ايران از آن پس، هر ساله، در آستانه ی تيرگان، سالگرد جان باختن آرش را، به جای گريه و شيون، به جشن و پایکوبی پرداخته اند و، بنا بر سنت ايرانی، بر چهره و تن يکديگر آب پاشيده اند تا غبار رنج ها را از تن و روی يکديگر بشويند.


اين روزها ما ديگرباره در آستانه ی تيرگان ايستاده ايم، در آستانه ی سالگرد جان باختن قهرمانی ملی برای آزاد شدن مردمان سرزمينمان از هیولای جنگ و از رنج های چندين ساله. و اگر چه اکنون نيز با رنج ها و زخم های تازه ای درگیر هستيم اما همچنان «می رقصيم که نيافتیم»؛ و اگر نتوانيم از ترس محتسب برقصيم، چهره و تن یکديگر را به آب می شوييم تا غبار رنج های چندین ساله مان را بشوييم و توان بازايستادن و زنده ماندن و نجات دوباره ی سرزمين مان را داشته باشيم. در هر تيرماه ايرانی آرشی ديگر تير در کمان می کند تا مرز دوست و دشمن را بر صفحه ی فرهنگی ايرانزمین تعيين کند.


گفتم:


من بر کدام بلندا بايستم
که تير پروازم
تا آن سوی زمين برود
و مرز ميهن من را
نه روی خاک
روی شعور و تاريخ
تعيين کند؟
گفتی: هنوز دماوند*

تيرگان بر شما فرخنده باد.

تیرماه ـ جولای 2010

* از کتاب هنوز دماوند ، اسماعيل نوری علا