سرود پنج گاه نیایش زرتشتی

کار خوب موبد رامین شهزادِی و  آرمان مهربان 

سرود پنج گاه نیایش زرتشتی

  

من که هسـتم زرتشـتی         دارم سـِدرِه و کُـشـتـی

 

هــر روز از دل و جونـم         پـیـش خـدای خـوبـم

 

پنج بــار، در شـب و روز        یـادِ  اورمـزدِ  پـیــروز

 

دست و رویم می شـویم         پیرهن ِخوب می پوشم

 

نیـایـشــم می خـونـم          به یــاد او مـی مونـم ( × 2)

 

* * * * *

 

وقـتـی سَـر زَد سـپـیده          گاه هـــاوَن رســـیـده

 

تا ظهر مـا مـی تـونیـم         هـاوَن گاه رو بخـونیـم

 

بعـد از هاوَن ، رَپـیـتوَن        مـی یـاد بـَرا  تو و مـن

 

رَپیـتوَن هستش تا ســه        بعدش اُزیرَن مـی رسـه

 

* * * * *

 

بـایـــد یـادم بـمــونــه         ایـن نکـتـه که آســونه

 

از آبــان مــاه تـا نــوروز       رَپیتوَن نداریـم هــر روز

 

تـو پایـیــز و زمســتـون          هاوَن تا 3 اسـت، بـدون

 

گـاه اُزیــرَن همـیـشـــه           هستش تا که شب بشـه

 

* * * * *

 

وقـتی هــوا تاریــک شـِه        اَیوی سَروترِم گاه می­شه

 

این گاه تا نیمه شب هست         تا ســاعــت دوازدَ سـت

 

از نـیـمــه شـب تا فــردا         می رســه آخــریـن گاه

 

اُشـیهـن نــام این گاهــه          تا آفـتــاب دَرآد دوبــاره

 

* * * * *

 

اینــا پنــج گـاه ِ نمـازه      نیـایــش چـــاره سـازه

 

همـه­ی مــا مــیدونیـم       بایـد اوســتـا بخــونیـم

 

خــدا رو یاد بـدونـیــم        تا زرتـشـتـی بـمـونـیـم (× 3)

 

 

دریافت :

من که هستم زرتشتی 


شعر از رامین شهزادی  ، آهنگ از آرمان مهربان ، اجرای یکی از دبستانهای زرتشتی

 

گور دختر

 گور دختر ، آرامگاه دختر یا خواهر کوروش بزرگ در استان بوشهر : 



گور دختر در شهرستان دشتستان در استان بوشهر و در جاده برازجان به کازرون قرار دارد این آرامگاه دارای سقفی شبیه آرامگاه به آرامگاه کوروش بزرگ دارد و خود آرامگاه نیز به سبک آرامگاه کوروش بزرگ ساخته شده است.و باستان شناسان نیز تایید کرده اند که این اثر متعلق به
۶۰۰ سال پیش از میلاد مسیح و به دوره هخامنشیان است بنا به گفته های زیادی این آرامگاه متعلق به خواهر یا دختر کوروش بزرگ است در کنار این آرامگاه بقایای کاخ اردشیر ساسانی نیز دیده می شود.


ارتفاع این بنا
۴/۵ متر است و کل بنا از ۲۴ قطعه سنگ بزرگ ساخته شده است و احتمالا جای گود رفتگی در محل بالای درب ورودی آن متعلق به کتیبه ای بوده است که در باره این آرامگاه نوشته شده بود.ساختمان اصلی به شکل مکعب مستطیل است که جسد در ان جای می گیرد و دارای سه پله‌ بزرگ است.


این بنا در سال
۱۳۳۹ توسط لویی واندنبرگ باستانشناس بلژیکی کشف شد او خود بر این باور بود که این بنا متعلق به آرامگاه دختر کوروش یکم(نیا کوروش بزرگ ) بود اما گمانه زنی ها بیشتر بر این مساله تاکید می کند که این آرامگاه متعلق به ماندانا مادر کوروش یا آتوسا دختر کوروش یا متعلق به خواهرش باشد.با توجه به این که کتیبه اصلی این بنا از بین رفته نمی توان بطور دقیق گفت که این مقبره آرامگاه چه کسی است ولی گمانه زنی ها بر سر خواهر دختر یا مادر کورش بزرگ است.


این بنا بعد از گذشت
۲۵ قرن تقریبا سالم مانده است اما شوربختانه در سال ۱۳۶۳ بخش بسیاری از آن توسط شهرداری خاکبرداری شد.این اثر به شماره ‌‌١٨٩٧ در فهرست آثار ملی کشور به ثبت درآمده است.

 

چنین گفت زرتشت ، کتابی برای همه کس و هیچ کس

چنین گفت زرتشت

کتابی برای همه کس و هیچ کس

 

چنین گفت زردشت (به آلمانی: ( Also sprach Zarathustra‏ نام کتابی فلسفی و شاعرانه است که فریدریش نیچه فیلسوف و شاعر آلمانی آن را طی سال‌های ۱۸۸۳ تا ۱۸۸۵ نگاشته‌است. شخصیت اصلی این رمان فلسفی شخصی به نام «زرتشت» است که نامش از زرتشت پیامبر گرفته شده‌است.نیچه در این کتاب عقاید خود را از زبان این شخصیت بیان داشته‌است.

 

درباره کتاب

این کتاب که مهمترین اثر نیچه می‌باشد حاوی نظریاتی چون «ابرانسان»، «مرگ خدا» و «بازگشت جاودانه» به کامل‌ترین صورت و مثبت‌ترین معنی خود است. زردشت پس از ده سال عزلت در کوه‌های آلپ احساس می‌کند که می‌خواهد شهد خرد خویش را به انسان‌ها بچشاند، پس به شهر فرود می‌آید؛ اما مردم به صدای برخاسته از الهام گوش نمی‌دهند، زیرا جز به کف زدن برای بندبازی‌های یک بندباز توجه ندارند و به سخنان او که آن‌ها را نمی‌فهمند می‌خندند. پس زردشت باید حواریونی برای خود برگزیند که بتواند «گفتارهای» خویش را که تحقیر آرمان‌های کهن است و به سبک کتاب‌های مقدس کهن چون اوستا و انجیل می‌باشد، خطاب به آن‌ها بیان کند. نخستین گفتار تمثیلی است با عنوان «سه دگردیسی» که در آن می‌توان چگونگی تحول روح انسانی را درک کرد، از اطاعت که با نماد شتر نشان داده می‌شود گرفته تا نفی شدید که با نماد شیر مجسم می‌شود، و تصدیق محض که کودک تجسم آن است. در گفتارهای بعدی به موضوعات بسیار متنوعی پرداخته می‌شود: نویسنده با ضعف نفس آدم‌های کم‌مایه‌ای که به رخوت آرام اخلاق پناه می‌برند؛ با متافیزیک، که جهان را با موعظه تجرید بی‌اعتبار می‌کند؛ با جمود کتابی فرهنگی که بیش از حد در خود فرورفته است؛ با ریاضت‌کشی که انسان را به فکر مرگ می‌اندازد؛ با کیش دولت‌پرستی که انسان‌ها را با تبدیل آن‌ها به بردگان دستگاهی غیرشخصی خفه می‌کند؛ و سرانجام با ابتذال اندیشه به مبارزه برمی‌خیزد. گفتارهای دیگر برعکس حاوی تصدیقاتی تهییج‌کننده‌است: یکی جنگ را به مثابه محرک انرژی انسان‌ها می‌ستاید؛ دیگری در دوگانگی شخصیت که ثمره عزلت و تأمل است زیباترین صورت دوستی را مشاهده می‌کند؛ دیگری در مقابل ارزش‌های مجرد، ارزش زندگی را می‌نشاند که غایت خود را در خود دارد؛ و سرانجام در آخرین گفتار، آن سخاوتمندی وافر فضیلت سالم را که دوست دارد به خود ببخشد تعلیم می‌دهد.

 

زردشت بار دیگر به عزلت کوهستان بازمی‌گردد؛ پس از «ماه‌ها و سال‌ها» وعظ خویش در مخالفت با «ایدئالیست‌ها» را از سر می‌گیرد: زندگی باید پیروز شود و انسان با پیروزی بر خویش باید خود را از غریزه زیانبار اطاعت خلاص کند تا به تثبیت شادمانه اراده خویش برکشیده شود. پس مجادلات تازه‌ای با کرنش‌گران ضعیف در مقابل ترس از خداوند، با نوع‌دوستان، کشیشان و پرهیزکاران، با کسانی که مساوات را موعظه می‌کنند، با دانشمندان، شاعرانی که خیالات واهی می‌آموزند و با سیاستمداران آغاز می‌شود. نیچه برخلاف این مجادلات، به صورت نوعی میان‌پرده، سه ترانه باشکوه از زردشت می‌سازد: «ترانه شبانه» که در آن سرشاری سعادت، که بی‌وقفه خواستار عطای آن است، ستایش می‌شود؛ «بالاد» که به ستایش زندگی در حالت طبیعی آن می‌پردازد؛ «ترانه سوگواری» که سرودی است در تعظیم قدرت‌طلبی. زردشت سرانجام پس از بزرگداشت خرد انسانی، به مثابه غفلت الاهی، و اعتماد به زندگی، یک‌بار دیگر دوستانش را ترک می‌کند.

 

زردشت پس از فهم آموزه «بازگشت جاودانی»، یعنی عالی‌ترین صورت تصدیق، سومین بار خود را به انسان‌ها می‌نمایاند و این‌بار ناخودآگاهی خوشبختی را تمجید می‌کند؛ به ستایش قدرت‌های طبیعی که طغیانشان شکل خشن و شگفت‌آوری از رضایت است می‌پردازد، پیروزی بر غم را می‌ستاید و انسان‌ها را دعوت می‌کند تا خود را از ثقل خویش رها سازند؛ زیرا در طریق خرد زردشت، باید «سبکپا» بود. سرانجام «الواح نوین» ارزش‌های خود را تقریر می‌کند که به افتخار «بی‌اخلاقی» سازنده زندگی، مفاهیم کهن مبتنی بر اصل خیر و شر را زیر و زبر می‌کنند. اما زردشت اکنون دیگر به عزلت خویش بازگشته‌است. پس از سرگردانی دشوار در شک و تردید، به ستایش سرشاری روح خویش و زندگی می‌پردازد، و به نام شادی، ابدیت را فرامی‌خواند.

 

و سرانجام، آخرین بخش کتاب نوعی «وسوسه زردشت» است. او در عزلت از فریادخواهی اضطراب‌آمیزی شگفت‌زده می‌شود: پس از اینکه به جستجو برمی‌آید به هفت مخلوق، برخورد می‌کند که تجسم نمادین باقی ماندن ارزش‌های کهن یا چهره مبدل ارزش‌های نوین‌اند: یک غیب‌گو که تجسم بیزاری از زندگی است؛ دو شاه دلزده از دروغین بودن قدرت؛ یک «روح وسواسی» مسموم از جهل خویش؛ یک جادوگر، برده خیالات تمام‌نشدنی‌اش؛ آخرین پاپ که از زمانی که «خدا مرده‌است» بی‌هدف سرگردان است؛ زشت‌روترین مرد جهان که از سر بغض و کینه خدا را کشته است؛ فقیر ارادی در جستجوی سعادت زمینی. این انسان‌های برتر به نزد زردشت پناه برده‌اند. بدین‌گونه ضیافت به افتخار «ابرمرد» آغاز می‌شود؛ ابرمردی که از میان توده مردم سربرمی‌آورد و به این ترتیب به او توان تازه‌ای می‌بخشد. اما همین که زردشت دور می‌شود میهمانان او خود را در چنگال نوعی اضطراب مبهم حس می‌کنند؛ آن‌ها که نمی‌توانند بدون خدا زندگی کنند خری می‌پرستند. اما زردشت غفلتاً بازمی‌گردد و این ننگ و رسوایی را پاک می‌کند و سپس «ترانه سرمستی» واپسین تصدیق ایمان به بازگشت ابدی را سرمی‌دهد. کتاب با «روندوی زردشت» که شعر فشرده و کوتاهی است پایان می‌یابد که در آن، همانند ترانه نیمه شب، از «ابدیت ژرفِ ژرف» طلب یاری می‌شود. بدین‌گونه سرگذشت زردشت در صبحگاه درخشان پایان می‌گیرد و به زودی نوبت به ظهور حواریون حقیقی او فرا خواهد رسید.

 

نیچه در افسانه خود قانون «قصاص» را به کار برده‌است، زیرا می‌خواهد همان زردشتی که «توهم یک نظام اخلاقی در عالم را به وجود آورد» به انسان‌ها بیاموزد که خود را از اخلاق‌گرایی رهایی بخشند. درباره اسطوره «ابرمرد» هم باید گفت که این اسطوره از پاک‌ترین اعماق اندیشه نیچه برآمده است؛ در عین حال این نامی که نویسنده مدعی است از «خیابان جمع کرده‌است» از گوته به او رسیده‌است. (فاوست، اول، ۱، و منظومه مرسوم به «اهدانامه» اشعار). با همه این اوصاف ارزش هنری زردشت در همه‌جای آن یکسان نیست.

 

اثر از نوعی نمادگرایی سنگین خالی نیست؛ بازی با کلمات که تا سرحد جناس‌های مبهم پیش می‌رود و فصاحتی بیش از حد دریافت مخاطب در آن دیده می‌شود. مع‌هذا به همین صورت نیز نوعی شاهکار شعری است و علی‌رغم تنوع منابع (که از انجیل تا اشعار گوته و از لوتر تا کلمات قصار اخلاقیون فرانسوی را در برمی‌گیرد) اصالتی تام را حفظ می‌کند. نیچه توانست به حق نزد دوست خود روده (۲) به خود ببالد از اینکه با چنین گفت زردشت، زبان آلمانی را به سرحد کمال خود رسانده‌است.

تاثیر اشو زرتشت بر نیچه

تاثیر اشو زرتشت بر نیچه
 

نویسنده:کوروش آریامنش
 

 

بخشی از مقاله:

نیچه در میان انواع نظریه هایش، یک نظریه خیلی معروفی دارد و آن موضوعی نیست، جز نظریه نژاد برتر. نژاد برتر کسی است که عشق به هم نژاد، عشق به کشور و عشق به خانواده در رگهای خونی اش جریان داشته باشد و جهت سازندگی و رفاه و آسایش کشورش سعی و تلاش خود را با تمام وجود انجام دهد. نژاد برتر باید بر دشمنان قسم خورده هم نژاد خود و کشور خود چیره شود و نژاد و کشور خود را در آرامش و رفاه قرار دهد.


فردریش نیچه
:

نیچه، در ۱۵ اکتبر سال ۱۸۴۴ در راخن متولد و ۵۶ سال بعد در ۲۵ اگوست سال ۱۹۰۰ در وایمار آلمان دیده از جهان فرو بست. از علایق نیچه می توان به تفکر اشو زردشت، انسان شناسی، هستی شناسی، شناخت شناسی، زیبایی شناسی اشاره کرد. نیچه از سال ۶۴-۱۸۵۸ تحصیلات خود را در مدرسه پفورتا به پایان رساند، پس از ورود به دانشگاه بن، به تحصیل در رشته الهیات و واژه شناسی علاقه مند شد و به دانشگاه لایپزیک وارد شد تا تحت نظر استاد معروف زمان خود ریتشل به مطالعه واژه شناسی ادامه دهد. اساس پایه های تفکر فلسفی نیچه متأثر از تفکر اشو زردشت پیامبر نژاد آریائی است. نیچه، از سال ۷۹-۱۸۶۹ استاد فلسفه دانشگاه بازل بود. نیچه در جنگ بین فرانسه و پروس داوطلبانه در جنگ شرکت کرد و در واحد های پزشکی به معالجه مصدومان جنگ پرداخت. آثار برجسته نیچه در زمان حیاتش و پس از آن تأثیرات بسیار جدی بر جنبش های ادبی، سیاسی، فرهنگی، فلسفی زمان خود در آلمان بر جای گذاشت. آثار بجای مانده از نیچه، نشان دهنده پختگی طرز تفکر و خلاقیت او در این سال های ۱۸۷۲، ۱۸۸۸ بوده است. نیچه، فرد شوریده سری است که در شوریدگی و آفرینشگری اش بی همتا و بی مانند است. خطائی نیست، اگر گفته شود نیچه بیش از آن که به شکل گیری اندیشه و تصورات خود دست یابد، در پی آن بود که روش صحیح فکرد کردن را مورد توجه قرار دهد. از این روست که اگر فلسفه از نگاه نیچه تعریف شود چیزی نخواهد بود مگر آن که فلسفه عبارت است از آفریدن ارزش های نو، برای یک زندگی خوب برای هم نژادان خود و سازندگی در کشور و گرم کرد کانون خانواده است. قضاوتی که او درباره جهان می کند و آن را به پرسش می گیرد، داوری متفاوتی است وی می گوید:

” جهان چیزی جز آنچه که ما می خواهیم نیست، دنیای حقیقی، دروغی بیش نیست”.

یک بخش از کار تحقیقاتی نیچه، نقد در زمینه فرهنگی است. نقد فرهنگی، تجزیه و تحلیل و توصیف کردن از تفکرات و شیوه های اخلاقی، فلسفی و شیوه رایج آن در جوامع نژادی، تفکرات سیاسی جامعه شناسی، ادبیات و… است. نقد جامعه شناسی فرهنگ، تشریح و تجزیه و تحلیل باورهای یک جامعه است. نیچه به انحطاط فرهنگی در جوامع دینی سنتی عصر خود توجه بسیار داشت. نمونه انحطاط فرهنگی را بی ارزش شدن نژادها، فقر و عدم آسایش آنها و توجه به دینی، سنتی و خرافائیست و پاگیر بی ارزش می داند. جوامع دینی، سنتی باعث انحطاط فرهنگی و شکل گیری نهیلیسم « پوچ گرائی » در جامعه می گردد. نیچه در اثری بنام «دانش شاد»، «حکمت شادان»، چگونگی انحطاط فرهنگی را در قالب قصه ای از فردی که به ناهنجاری اجتماعی رسیده است بیان می کند. قصه را از فرد نابهنجار را این گونه بیان می کند: « در روز روشن فردی با فانوس روشن در دست، در میان بازار حرکت می کند. در میان تعجب و بهت افراد، بی توجه به شرایط اجتماعی و زندگی خاص خود، به تماشای او ایستاده بودند و به او می خندیدند؛ فریاد برآورد: در جست خدا هستم،… در ادامه گفت: ما بودیم که او را به قتل رساندیم؛ ما قاتلین، ما بودیم که زنجیری را که زمین را به خورشید وصل می کرد، پاره کردیم و اکنون زمین به سوی نامعلوم و بی سرانجامی ره می سپارد. اکنون آیا سرما و تاریکی و بی هویتی را حس نمی کنید؟ فرد نابهنجار را تماشاگران به مسخره گرفتند و خنده ها کردند. نابهنجار، آن زمان فانوس را بر زمین کوبید و شکست، گفت: «من زود آمده ام، زمان مناسب هنوز نرسیده است و این خبر فاجعه آمیز هنوز به گوش افراد نرسیده است.» نگاهی به تمثیل هائی که در اثر خود « چنین گفت زرتشت » نیچه به چشم می خورد، تاثیر فرهنگ ایران باستان را در آثار خود به خوبی به تصویر می کشاند. اگر چه، نیچه در اثر خود، با به کار بردن تمثیل های خاص به تحول نژاد آریائی توجه دقیق دارد. تمثیل هایی که نیچه در « چنین گفت زرتشت» آورده است، عبارتند از: کودک، شیر و شتر. با توجه به این تمثیل ها، درون فرهنگ به پاره فرهنگ هائی مواجه می شویم. تفکر های دینی، سنتی را می توان با تمثیل به کودک، شیر، و شتر، تشبیه کرد. این تفکر دینی، سنتی نمی توانند و نه می خواهد زاینده و بالنده باشد، بلکه حافظ آنچه در گذشته است و آنچه از گذشته برجا مانده بدون کوچکترین تغییری حفظ می نماید. چنین تفکرهایی فقط بارکشی و اطاعت کردن را می آموزند. این گونه تفکر در جا می زند و قادر نیستند وضعیت موجود را تغییر دهند؛ یعنی کودک تبدیل به شتر می گردد. در این مرحله است که فرهنگ تهی و ناتوان و عقیم می گردد. بارکشی می کند و مطیع و رام می گردد. بار بر پشت قرار دادن، فرهنگ و شتر شدن آن، در فضای جامعه رخ می دهد. آن گاه که کودک فرهنگ بارکشی را فرا می گیرد، طناب تبدیل به سنت هائی می گردد؛ شتر بارکش و رام می گردد، بار را به سر منزل مقصود می رساند و خود را از مطیع بایدها و نبایدها قرار می دهد و به جای آن سر سپردگی را عالم می کند و کار شتر بیش از آن نیست. جنبش دیگر در تحول فرهنگی، تبدیل شدن کودک به شیر است. شیر سرآغاز منافع شخصی است، شیر درنده خو و زود رنج است، جنگ می کند، کینه جو است، نابود می کند، و زمان را به گذشته باز می گرداند. از این رو،می توان گفت « فرهنگ شیر »، فرهنگی ویرانگر و طقیانگر و درنده خوست و بازگشت به دینی، سنتی و ارزش های گذشته گان است.

نیچه، هیچ گاه نگاه و توجه خود را به گذشته نمی کند، کار نیچه باز گرداندن دینی، سنتی و ارزش های جوامع قبیله نیست، بلکه تعالیم او برمبنا و اساس حذف دینی، سنتی دست و پا گیری است که مانع رفاه و آسایش و پیشرفت جامعه و گرمتر شدن هرچه بیشتر کانون خانوده می گردد. از همین روست که او نام زرتشت را بر روی کتاب چنین گفت زردشت نهاد زیرا نام زردشت مترادف است از کلیدی که در کشور دینی، سنتی عقب مانده، باعث باز شدن درهای پیشرفت، توسعه، رفاه و آسایش در جامعه می گردد.

نیچه در میان انواع نظریه هایش، یک نظریه خیلی معروفی دارد و آن موضوعی نیست، جز نظریه نژاد برتر. نژاد برتر کسی است که عشق به هم نژاد، عشق به کشور و عشق به خانواده در رگهای خونی اش جریان داشته باشد و جهت سازندگی و رفاه و آسایش کشورش سعی و تلاش خود را با تمام وجود انجام دهد. نژاد برتر باید بر دشمنان قسم خورده هم نژاد خود و کشور خود چیره شود و نژاد و کشور خود را در آرامش و رفاه قرار دهد. چرا که آرامش و رفاه برای هم نژاد و کشور خود هدف است، در واقع امر پلی است که نژاد برتر از جامعه حیوانی به جامعه نژاد برتر یا انسانی می رساند. آنچه نژاد برتر می کند، آری گفتن به زندگی است؛ نژاد برتر سعی در خدمت هم نژاد خود، سازندگی و پیشرفت کشورش و کانون گرمی برای خانواده خود را می خواهد. بنابر آنچه گفته شد، از دیدگاه نیچه می توان ایده هایی برای آموزش یا طرح یک نظام آموزشی نوین ایجاد گردید. نظام آموزشی نوین مبتنی بر دیدگاه نیچه، نظامی انتقادی و روشنگرانه همراه خود دارد. افرادی که برپایه این نظام تحصیل می کنند افرادی خواهند بود که در جستجوی رسیدن به نژاد برترند و نیز درصدد بر می آیند پیوسته به ارزش آفرینی دست یابند و برای خود انگیزه سازی کنند. پند نیچه این است که در پی تحقق ارزشمندترین و برترین اهداف برای هم نژاد، کشور خود باشید، چرا که هرچه اکنون می کنید بازگشت دوباره به جایگاهی که خداوند برای تک تک نژادها در فراسوی این دنیا در نظر گرفته است. به دیگر سخن، هیچ چیز فقط برای یک بار نیست. نیچه جهان را دارای گردش و چرخش پایدار می ـ انگارد.

تاثیر اشو زردشت بر نیچه:

عامل شکل گیری اندیشه‌یِ او باعث دگرگونی و تحول اجتماعی ِ تاریخیِ نژاد ژرمن می باشد. تجزیه و تحلیل ‌هایِ نکته سنجانه او از فرهنگ‌هایِ ایران باستان، و تاثیرات بر او ‏گواهِ بر تفکرات او و اندیشةِ او به عنوانِ فیلسوفِ تاریخ و فرهنگ آلمانی است. اگر چه توجه نیچه ‏به تاریخ و فرهنگِ ایران باستان است و تفکر او در اساس در این زمینه است، امّا از فلسفه ایران به غیر از اشو زردشت، نیز بی‌خبر نیست و به آنها تا حدودی اشاره دارد، به ‌ویژه در مقامِ هم سنجیِ ‏فرهنگ‌ها. او بارها از خردِ ایران در برابرِ عقل ‌باوریِ مدرن ستایش می‌کند.‏

نیچه دانشجویِ درخشانِ فیلولوژیِ کلاسیک، زبان‌شناسیِ تاریخیِ زبان‌هایِ باستانیِ یونانی و لاتینی بود. قبل ‏از اتمام دورةِ دکترا در این رشته، صاحب کرسی در دانشگاهِ بازل گردید. اطلاعات وسیع او در ‏زمینةِ زبان‌ها، تاریخ، فرهنگِ، از جمله یونانی و رومی، پژوهش هائی که صورت می دهد نشان دهندة او در بارةِ ‏فرهنگ و فلسفةِ ایران باستان دارد. در روزگارِ تراژیکِ یونانیان، که هر دو از ‏نخستین آثار او می باشد. شناخت او در باره تاریخ و فرهنگِ یونان و روم، مطالعةِ آثارِ تاریخیِ ‏بازمانده از ایران باستان، سببِ آشناییِ و علاقه وافر او با تاریخ و فرهنگِ ایرانِ باستان گردید. در واقع امر ایرانیان، به عنوانِ نخستین پیام آوران تمدن با شکوه و قدرتِمند ‏آسیایی، ابتدا با یونانی و سپس با روم، درجهت تامین امنیت، زد و خورد و درگیریِ داشتند. آثار او، شاملِ پاره ‌نوشته‌ها و یادداشت‌هایِ بازمانده در دفترهایِ او، که حجمِ زیادی از کلِّ نوشته‌هایِ او را ‏شامل می گردد، از فرهنگ ایرانِ باستان مکرراً یاد می‌کند. دل‌بستگیِ نیچه به ایران و ستایشِ فرهنگِ باستانیِ آن را در ‏کتابی بنامِ چنین گفت زرتشت در مورد تفکر فلسفه اشو زردشت می توان به وضوح دید و نیز نهادنِ نامِ وی بر کتاب، سعی در با ارزش نشاندادن تحقیقات خود و شهرت بخشیدن به خود می باشد.

فلسفه و نگرش نیچه در مورد ایران باستان :

در آثار و نوشته‌هایِ نیچه از کشور ایران بنام (‏Persein‏) آورده شده است و همینطور از ایرانی ها بنام (‏persisch‏) آورده شده که اشاره‌هایى است به روابطِ امپراتوری ایران با حکومت یونان. توجّهِ و علاقه بیش از حد او پیش از هر چیزی به تاثیر ژرفِ تمدن، فرهنگ امپراتوری ایران بر شکوفائی تمدن دنیای یونان می گذارد.

نیچه در ستایش از زبر دستی ایرانیان در ‏سوارکاری، تیراندازی، جنگاوری و اخلاق، نژاد آریائی‌ و عشق و علاقه به هم نژاد و سرزمین مادری ‌شان است. پافشاری ‌شان در فرا گیری دانش و گفتار نیک و اندیشه نیک و کردار نیک.‏ اینها کردارها و ارزش‌هایى است که وی شایستةِ زندگانیِ برای نژاد برتر می‌داند. امّا، ‏بالاترین درجه ا‌یِ که به نژاد آریائی می دهد، توجّهِ به این نژاد برتر و تمدن آنان را به جهانیان نشان می دهد. از فلسفه آریائیان سخن ‏می‌گوید؛ فلسفه ای که به جهان بینی او نسبت به زمان خاص خود و ایجاد جامعه ای مرفه و باشکوه و بی نظیر و بی همتا. این جهان بینی در برابرِ آن جهان بینی متافیزیکیِ یونانی قرار می‌گیرد. افلاطون جهان حقیقی را در برابرِ جهان مجازیِ یا سایه جهان واقعی قرار می دهد. این جهان وادی یا گذرا می‌داند. نژاد آریائی می‌بایست به اشو زرتشت پیامبر آریائی، ادایِ احترام کند. آریائیان نخستین نژادی بودند که ‏به جهان هستی بطور موشکافانه ای تحقیق و اندیشیدند.

نیچه در درباره دینِ اشو زردشت، دین ایرانِ ‏باستان اشاره دارد و می‌افزاید، ایرانیان دین را همچون روح و کالبد انسان می داند که باعث شکوفائی اندیشیه می گردد. هر پیامبر در شرایط خاصی و در سرزمین خاصی و نژاد خاصی فرستاده شد. برتری نژاد آریائیِ را‏ در چنین گفت زرتشت سخن می‌گوید، امپراتوری بزرگِ نژاد آریائی در دور دستِ، امپراتوری چندین ‏هزارسالةِ زرتشت.

در پاره ‌نوشته‌ هاى در میانِ آثارِ منتشر شده پس از مرگ ‌اش، از یک فرصتِ از دست رفته‌یِ تاریخی افسوس می‌خورد ‏که ای کاش به جایِ رومیان، ایرانیان بودند که بر یونان چیره می شدند: به جایِ این رومیان، چه خوب بود که ایرانیان سرورِ و آقای ‏‏(‏Herr‏) یونانیان می‌شدند.‏این یادداشتِ کوتاه را می‌توان این گونه تفسیر کرد که نیچه این گرایشِ و علاقه خود را ‏به جهان بینیِ و فلسفه آریائیان در برابرِ متافیزیکِ یونانی نشان می‌دهد. زیرا با فرمانرواییِ رومیان بر یونان بخشهائی اندک و ظواهر آئین میترائیسم و تفکر مرد سالاری و متافیزیکِ فلسفیِ یونانیان بر فضایِ روم چیره شد و راه را برایِ ظهورِ مسیحیّت و نگرشِ آخرت ‌اندیشی و ‏این جهان را وادی گذرا و سرابی بودن این دنیا و جاودانگی در فراسوی این دنیا گشود. نیچه بر آن است که مسیحیّت، دینی در مقامِ و حمایت کننده صاحبان برده، زندگانیِ زمینی را فدای ملکوت جاودانة خداوند و شبانِ می‌کند و بدین سان نگرشِ صبر و تحمل و بردباری در این زندگی زمینی، پاداش بعد از هر زجر و شکنجه هائی که در این دنیای خاکی می بیند. حال آنکه فرمانرواییِ آریائیان بر یونان، با نگرشِ ‏مثبت‌ شان به زندگی و زمان، می‌توانستند روندِ این جریان را دگرگون نمایند و از قرون تاریکی یا قرون وسطا در تاریخ پیشگیری می کرد.‏

داریوش کبیر :

نیچه در آثارش از واژه ای ‏Zoroaster‏ را به کار برده که از ریشةِ پهلوی گرفته شده و در زبان‌ یونانی وارد گشته و از یونانی به زبانهای ‏اروپایی به کار می‌رود.‏ قبل از ‏نوشتنِ چنین گفت زرتشت، در یادداشت، با لحنى تاسف آوری می نویسد، اگر داریوش شکست ‏نخورده بود، دینِ زرتشت در یونان رواج می یافت. همچنین در آثاری در این دوره به نگارش در آمده که پس از مرگِ اش به ‏چاپ رسیده، به سر گذشت فردی بنام هراکلیتوس نزدِ اشو زرتشت شاگردی کرده است، اشاره می‌کند. نام اشو زرتشت پیامبر آریائی برای اولین بار در کتابِ دانشِ شاد، به نگارش درآمد. نیچه در پیش ‌گفتارِ چنین گفت زرتشت، با نیایشِ او در برابرِ خورشید، یاد می کند.

جائیِ بسی تعجب و شگفت انگیز است که چرا نیچه فیلسوفان یونان را رها می کند و به سوی پیامبر و فیلسوف بزرگ آریائی که قبل از تاریخ درِ ایرانیِ باستانیِ می زیسته روی آورده، ‏دلیلِ آن، این می‌تواند باشد که نیچه ‏می‌خواهد با مادر فلسفه که همانا اشو زرتشتِ است تشنه فلسفه ناب می باشد. چنانکه با این کار خود می‌خواهد بزرگترین اندیشه‌گرِ جهان را به جهانیان بشناساند. او می خواهد ‏بزرگترین خطایِ جهانیان را به آنها یادآور شود و کار و اثر خود می خواهد این خطایِ بزرگِ و نابخشودنی انها را اصلاح گرداند. تفکر اصلی اشو زرتشت و پیام دینی که بنیادِ تاریخِ اندیشة نژاد آریائی در گذشته را دگرگون کرد و بخشی از تاریخ نژادهای اروپائی را تا به امروز متاثر گردانید. ‏این تفکر هستی بخش را بر اساس ارزش‌ها، اخلاق، نیک و بد، بنیان نهاده است. اشو زرتشت، پیامبرِ بزرگ آریائی، ‏در سپیده ‌دمِ تاریخِ نژاد آریادی در کمال آزادی می تواند از بین نیک و بد یکی را انتخاب نماید. دو چهرةِ ایزدیِ، یعنی ‏اهورامزدا و اهریمن، نمایان می‌شوند. اهورا مزدا سمبل نیکی، اهریمن سمبل بدیِ را می‌نشاند که ‏هستی را در ذاتِ خود توئم با ارزش‌هایِ نژادی می‌داند و بر آن است که اصالت و برتری را در نژاد آریائی نشان دهد. بدین سان است که هستی ‌شناسیِ اخلاقِ، که در سرآغازِ شکل گیری تمدن بوجود آورده که در پایانِ ‏این تاریخ، در روزگارِ برآمدنِ گذار از نژاد آریائی به ابر نژاد را سر می‌دهد. ابر نژاد، نژادی است ‏بر پایه عشق به هم نژاد، عشق به کشورش، عشق به خانواده و فرهنگ و هر چیزی که مطعلق است به نژاد، بر طبیعت خشن و نا آرام چیره شده و جایگاهی که برای او در نظر گرفته شده بود برسد‌؛ نژاد آریائی می‌تواند بر اوج تفکر و فرهنگ اخلاقیِ خود، بر ‏همة ناملایمات، سختگیری و خشونت ـ ها بیروز گردد. ابر نژاد، نژادی است پیروزمند که هستی را از همةِ ‏رنگ‌ها و نیرنگ‌هایِ نژادهای پست آزاد می‌کند و آن را، با ارادة نیرومندِ از کینه ‌توزی و وحشی گری رها می کند، ‏چنان که می باید، جهانی در آرامش و صلح بیانجامد.‏

بدین‌سان، اخلاق نژاد برتر زرتشتِ درست نقطهِ مقابلِ اخلاق نژاد سگائی و سامی است. نیچه در ‏کتابِ اینک، مرد!، که در آن به شرحِ زندگانیِ روشنفکرانه و تحلیلِ گرانه از آثارِ خویش می‌پردازد، دلیلِ انتخاب ‏نامِ زرتشت بر رویِ اثر فلسفةِ خود:‏ نام زردشت در ذهن هر فرد دوستار فلسفه تداعی کننده اخلاق‌ و رفتار نژاد برتر، درست مترادف آن چیزى است که مایةِ بی‌همتاییِ شگرفِ این ‏ایرانی (‏Perser‏) در تاریخ گردیده است. اشو زرتشت بود که نبردِ نیک و شر را در جهان هستی برای نخستین بار بکار برد. معنای اخلاق در تفکر مابعدالطبیعه، نیروی محرک، علّت، باز گشت به ذاتِ خویش، ‏کارِ او است. این سوال، در آثر مهم اشو زردشت جوابی در خور شایسته ای بدان داده است. اشو زرتشت اولین کسی بود که این شیوه صحیح را پدید آورد، اخلاق صحیح را، پس او می‌باید همچنین اولین و آخرین کسى باشد که این شیوه صحیح را بکار برده و می برد. او نه تنها از هر معلم دیگردر این بخش اطلاعات بیشترى دارد که در طول ‏تاریخ حقانیت خود را ثابت کرده و ‌اصطلاح کننده نظامِ اخلاقیِ و اجتماعی در جامعه خود است. بالاتر از آن این است که ‏زرتشت راستگوتر از هر معلم های دیگری است. آموزش ها‌یِ او، تنها آموزش اخلاق نیست بلکه عشق به هم نژاد و کشور و خانواده در ‏مقامِ والاترین ارزش قرار می دهد. برخلافِ آموزشهای دیگر ترسوییِ، دنبال منافع خویش بودن و گریزِشان از بار مسئولیتی که در قبال هم نژاد و کشور و خانواده و هر چیزی که مطعلق به آن نژاد می باشد. ‏زرتشت به اندازةِ تمامِی آموزش های معلمان دیگر، اصلاح گر است. راست گوئی و مهارت در تیر اندازی با کمان، کمک به هم نژاد این از ‏فضایلِ نژاد آریائی است. از خویش گذشتنِ در راه هم نژاد و کشور و خانواده، صفات نیک اخلاقی از سرِ راستگویی، فدا کاری و جان فشانی کردن در تفکر آشور زردشت به‌ ضدِ شرارت و آئین پست بدل گردیده است. این است معنایِ نامِ زرتشت که در ذهن تداعی می کند.‏

شرح زندگی اشو زردشت حکایت می‌کند که در سی سالگی به کوهستان رفت و ده سال در ‌آن جا به اندیشه و ریاضت ‏پرداخت و سپس در مقامِ پیام ‌آور از جانبِ ایزدِ نیکی، اهورامزدا، به سویِ هم نژادان خود بازگشت نمود تا آنان را درباره جهان ‏هستی آگاه نمایند و آنان را در انتخاب در شیوه زندگی آزاد گذارد. اشو زرتشتِ دوّمین پیامى که برای ‏نژاد آریائی دارد و آن این که رفتارهای افراد نژاد برحسب اختیار و ‏آزاد از هر قیدِ و بندی بخصوص از اخلاقِ ماوراءِ طبیعی و جبرگرائی می‌داند. اشو زرتشتِ اولین نفر در سرآغازِ فرهنگ در گشوده شدنِ افقِ روحانی به ‏رویِ نژاد آریائی می داند، از نیایش و رازو نیاز با خداوند و از سوئی دیگر او پیام ‌آوری از جانبِ او به سویِ نژاد آریائی می‌ باشد و کتابِی از فرامین خداوند برای نژاد آریائی می‌آورد، ‏زرتشتِ با کلماتی تکان ‌دهنده‌ ترین و همچنین رهاننده‌ترین پیام را با ‏خود دارد: هروز از زندگی می بایست یا روز قبل، بنا به شرایط زمانی و مکانی می بایست فرق کند. زندگی یعنی اصلاح! با این پیام او پایانِ امکانِ تفسیرِ اخلاقی و غایت ‌باورانةِ هستی و تاریخِ روحانی و ‏ماوراءالطبیعة،ِ بنیادینِ آن را اعلام می‌کند و امکانِ تاریخِ دیگرى را برایِ نژاد آریائی را بشارت می‌دهد. پیامِ او این است: ‏به هم نژاد، کشور و خانواده خود وفادار باشید و باور دارید آنانى را که با شما از امیدهایِ ابر زمینی سخن می‌گویند.

شاید برای آریائی ها بسیاری جالب باشد، بدانند چرا نیچه، این فیلسوف بزرگ آلمانی، آمیال و آرزوهای خود را در طرز تفکر و بینش بزرگترین متفکر جهان اشو زردشت جستجو می کند و چه نوع وابستگی فکری و نژادی میان آنها چه از نظر تاریخی و زمانی وجود داشته است. اینها پرسش هایی است که جامعه شناسان و نژاد شناسان در صدد یافتن آن هستند.

علاقة جامعه شناسان به یافتن این موضوع به همین جا ختم نمی گردد. باید دانست فرهنگ کهنسال آریائی منشاء و پایه گذار فرهنگ کنونی اروپا بوده است و افتخارات کنونی آنها ادامه دهندة تمدن و فرهنگ تاریخی ایران باستان، قابل محسوس و است. بطور نمونه می توان گفت: آریائیان می بایست به حق بر خود به بالند که گذشته آنان ۹،۵٫٫ قبل از تاریخ و بیشتر که آثار تاریخی آن در تپه های سیلک کاشان یافت گردیده است، در این سرزمین هرگز اثری از کشتارها و مخاصمات بین نژاد آریائی با اقوام بدوی مشاهده نشده یا اینکه کورش کبیر قوم یهود را از اسارت رها ساخت. بخشی هایی از این واقعیت تاریخی است. اما برای این که به موضوع اصلی یعنی نیچه و ایران باز گردیم آنچه که واقعیت است “چنین گفت زرتشت” است.

http://new-philosophy.ir/?p=125

نیچه و ایران

نیچه و ایران

 

استاد داریوش آشوری

فریدریش ویلهلم نیچه (۱۸۴۴­‏۰۰‏۱۹) را فیلسوفِ فرهنگ نامیده اند، زیرا درگیریِ اصلیِ اندیشه‌یِ او با پیدایش ‏و پرورش‌ و دگرگونی‌هایِ تاریخیِ فرهنگ‌هایِ بشری ست، به‌ویژه نظام‌هایِ اخلاقی‌شان. تحلیل‌هایِ باریک‌بینانه‌یِ ‏درخشانِ او از فرهنگ‌هایِ باستانی، قرونِ وسطایی، و مدرنِ اروپا، و دیدگاه‌هایِ سنجشگرانه‌یِ او نسبت به آن‌ها ‏گواهِ دانشوریِ درخشانِ او و چالاکیِ اندیشه‌یِ او به عنوانِ فیلسوفِ تاریخ و فرهنگ است. اگرچه چشمِ نیچه ‏دوخته به تاریخ و فرهنگِ اروپا ست و دانشوریِ او در اساس در این زمینه است، امّا از فرهنگ‌هایِ باستانیِ ‏آسیایی، به‌ویژه چین و هند و ایران، نیز بی‌خبر نیست و به آن‌ها فراوان اشاره دارد، به‌ویژه در مقامِ همسنجیِ ‏فرهنگ‌ها. او بارها از ’خردِ‘ آسیایی در برابرِ عقل‌باوریِ مدرن ستایش می‌کند.‏

 

نیچه دانشجویِ درخشانِ فیلولوژیِ کلاسیک (زبان‌شناسیِ تاریخیِ زبان‌هایِ باستانیِ یونانی و لاتینی) بود و پیش ‏از پایانِ دوره‌یِ دکتری در این رشته به استادیِ این رشته در دانشگاهِ بازل گماشته شد. دانشِ پهناورِ او در ‏زمینه‌یِ زبان‌ها، تاریخ ، و فرهنگِ یونانی و رومی در بحث‌هایِ فراوانى که در باره‌یِ آن‌ها می‌کند آشکار است و نیز ‏در اشاره‌هایِ بی‌شمارى که در سراسرِ نوشته‌هایِ خود به آن‌ها دارد. او دستِ کم دو کتابِ جداگانه در باره‌یِ ‏فرهنگ و فلسفه‌یِ یونانی دارد، یکى زایشِ تراژدی، ‏ و دیگرى فلسفه در روزگارِ تراژیکِ یونانیان ، که هر دو از ‏نخستین کتاب‌هایِ او هستند. آشناییِ دانشورانه‌یِ او با تاریخ و فرهنگِ یونان و روم، و مطالعه‌یِ آثارِ تاریخیِ ‏بازمانده از آنان، سببِ آشناییِ وی با تاریخ و فرهنگِ ایرانِ باستان نیز بود. زیرا ایرانیان، به عنوانِ یک قدرتِ عظیمِ ‏آسیایی، نخست با دولت‌شهرهایِ یونانی و سپس با امپراتوریِ روم درگیریِ دایمی داشتند در مجموعه‌یِ ‏نوشته‌هایِ او، شاملِ پاره‌نوشته‌ها و یادداشت‌هایِ بازمانده ‏ در دفترهایِ او، که حجمِ کلانى از کلِّ نوشته‌هایِ او را ‏شامل می‌شود، از ایرانیانِ باستان فراوان یاد می‌کند. دل‌بستگیِ نیچه به ایران و ستایشِ فرهنگِ باستانیِ آن را در ‏گزینشِ نامِ زرتشت به عنوانِ پیام‌آورِ فلسفه‌یِ خود می‌توان دید و نیز نهادنِ نامِ وی بر کتابى که آن را مهم‌ترین ‏اثرِ خود می‌شمرد، یعنی چنین گفت زرتشت.‏‎ ‎ ‏ نیچه توجّهِ خاصّى به تاریخِ ایرانِ دوره‌یِ اسلامی نشان نمی‌دهد، ‏اگرچه گاهى نامى از مسلمانان می‌برد و دستِ کم یک بار از حشّاشون با ستایش یاد می‌کند.‏ ‏ در یادداشت‌هایِ او ‏یک‌بار نامى از سعدی دیده می‌شود با نقلِ نکته‌پردازی‌اى از او؛ امّا نامِ حافظ را چندین بار می‌برد و در باره‌یِ شعر ‏و ذهنیّتِ او سخن می‌گوید.‏

 

دیدِ نیچه نسبت به ایران باستان

 

در مجموعه‌یِ نوشته‌هایِ نیچه دو بار از ایران (‏Persien‏) نام برده می‌شود و چندین بار از ایرانی (‏persisch‏) و ‏یکبار هم از پیش‌ایرانی (‏vorpersisch)،‎ ‎ ‎ ‎که اشاره‌هایى هستند به روابطِ دولت‌شهرهایِ یونانی با امپراتوریِ ایران ‏و گاه تحلیلى از آن. توجّهِ او، پیش از هر چیز، به پی‌آمد‌هایِ جنگ‌هایِ ایران و یونان ‏ و اثرِ ژرفِ آن بر دنیایِ ‏یونانی ست، که به ’جنگِ پلوپونزی‘ میانِ دولت‌شهرهایِ آتن و اسپارت، با شرکتِ دیگر دولت‌شهرها، می‌انجامد. ‏این جنگ تمامیِ یونان را به مدّتِ پنجاه سال درگیر می‌کند و ویرانیِ بسیار به بار می‌آورد.‏ ‏ افزون بر این‌ها، ‏بیست و هشت بار از ایرانیان (‏die Perser‏) نام می‌برد و در برخى از پاره‌نوشته‌هایِ (‏Fragmente‏) او می‌توان ‏نگره‌یِ او را نسبت به ایرانیانِ باستان و فرهنگِ‌شان به‌روشنی یافت. وی، به‌ویژه، ستایشگرِ چیرگی‌ ایرانیان در ‏تیراندازی و سوارکاری و جنگاوری و نیز حالتِ سروری‌ و قدرت‌خواهی‌شان است؛ و نیز پافشاری‌شان بر فضیلتِ ‏راستگویی.‏ ‏ این‌ها کردارها و ارزش‌هایى ست که وی شایسته‌یِ زندگانیِ والامنشانه‌یِ انسانی می‌داند. امّا، ‏بالاترین درجه‌یِ توجّهِ خود به ایرانیان و بزرگداشتِ آنان را آن جا نشان می‌دهد که از زمان‌باوریِ ایرانیان سخن ‏می‌گوید؛ باورى که به دیدگاهِ او نسبت به زمان و ’بازگشتِ جاودانه‘‌یِ آن همانند است. این دیدگاه در برابرِ آن ‏دیدِ متافیزیکیِ یونانی قرار می‌گیرد که با افلاطون هستیِ زَبَرزمانیِ ’حقیقی‘ را در برابرِ هستیِ ’مجازیِ‘ گذرا یا ‏زمانمند قرار می‌دهد: ’من می‌باید به یک ایرانی، به زرتشت، ادایِ احترام کنم. ایرانیان نخستین کسانى بودند که ‏به تاریخ در تمامیّتِ آن اندیشیدند.‘ در دنبالِ آن نیچه در این پاره‌نوشته به هزاره‌ها‌ در باورهایِ‌ دینیِ ایرانیِ ‏باستان اشاره دارد و می‌افزاید، ’[ایرانیان تاریخ را] همچون زنجیره‌اى از فرایندها [اندیشیدند]، هر حلقه به دستِ ‏پیامبرى. هر پیامبر هزاره (‏hazar‏)یِ خود را دارد؛ پادشاهیِ هزارساله‌یِ خود را.‘‏ ‏ در چنین گفت زرتشت از ‏‏’هزاره‌یِ بزرگِ (‏grosser Hazar‏) پادشاهیِ زرتشت‘ سخن می‌گوید، ’پادشاهیِ بزرگِ دوردستِ انسان، پادشاهیِ ‏هزارساله‌یِ زرتشت.‘‏ ‏ ‏

 

در پاره‌نوشته‌اى در میانِ آثارِ منتشر شده پس از مرگ‌اش، از یک فرصتِ از دست رفته‌یِ تاریخی دریغ می‌خورد ‏که چرا به جایِ رومیان ایرانیان بر یونان چیره نشدند: ’به جایِ این رومیان، چه خوب بود که ایرانیان سرورِ ‏‏(‏Herr‏) یونانیان می‌شدند.‘‏ ‏ این یادداشتِ کوتاه را می‌توان این گونه تفسیر کرد که نیچه این جا نیز گرایشِ خود ‏به جهان‌بینیِ زمان‌باورِ ایرانیان در برابرِ متافیزیکِ یونانی نشان می‌دهد. زیرا با فرمانرواییِ رومیان بر یونان، فرهنگِ ‏یونانی و متافیزیکِ فلسفیِ آن بر فضایِ روم چیره شد و راه را برایِ ظهورِ مسیحیّت و نگرشِ آخرت‌اندیش و ‏زمان‌گریز و‎ ‎‏ دیدِ هیچ‌انگارانه‌یِ آن نسبت به زندگانیِ زمینی گشود. نیچه بر آن است که مسیحیّت، در مقامِ دینِ ‏‏’مسکینان‘، زندگانیِ گذرایِ زمینی را به نامِ ’پادشاهیِ جاودانه‌یِ آسمان‘ رد می‌کند و بدین سان نگرشِ مثبت یا ‏‏’آری‌گوی‘ به زندگی را بدل به نگرشِ منفی می‌کند. حال آن که فرمان‌رواییِ ایرانیان بر یونان ، با نگرشِ ‏مثبت‌شان به زندگی و زمان، می‌توانست روندِ این جریان را دگر کند و از یک رویدادِ شوم در تاریخ پیشگیری کند.‏

 

زرتشت ایرانی و زرتشت نیچه

 

نیچه در نخستین نوشته‌های‌اش نامِ آشنایِ ‏Zoroaster‏ را به کار می‌برد که از ریشه‌یِ یونانی ست و در زبان‌هایِ ‏اروپایی به کار می‌رود.‏ Zoroasterنخستین بار در یادداشت‌هایِ ۱۸۷۰­۷۱ دیده می‌شود؛ یک دهه پیش از ‏نوشتنِ چنین گفت زرتشت. در این یادداشت، چه‌بسا با لحنى دریغ‌آمیز، می‌گوید که، ’اگر داریوش شکست ‏نخورده بود، دینِ زرتشت بر یونان فرمان‌روا شده بود.‘‏ ‏ همچنین در رساله‌اى از این دوران، که پس از مرگِ او به ‏چاپ رسیده، به داستانِ شاگردیِ هراکلیتوس نزدِ زرتشت (‏Zoroaster‏) اشاره می‌کند.‏ ‎ ‎‏ نام زرتشت به صورتِ ‏ایرانیِ باستانی‌اش، یعنی ‏Zarathustra، نخستین بار در کتابِ دانشِ شاد، ‏ (پاره‌نویسِ ۳۴۲) پدیدار می‌شود که ‏در ۱۸۸۲ انتشار یافته است. نیچه نخستین پاره‌یِ ’پیش‌گفتارِ زرتشت‘، یا نیایشِ او در برابرِ خورشید، از کتابِ ‏چنین گفت زرتشت، را این جا گنجانده است. این پاره در سالِ پس از آن در نشرِ بخشِ یکم از چهار بخشِ چنین ‏گفت زرتشت در جایِ اصلیِ خود قرار می‌گیرد.‏

 

جایِ آن است که بپرسیم نیچه چرا نامِ آشنایِ ‏Zoroaster‏ را رها کرد و به صورتِ ایرانیِ باستانیِ آن روی آورد، ‏یعنیZarathustra ؛ صورتى که چه‌بسا جز فیلولوگ‌هایِ سررشته‌دار از زبان‌هایِ باستانیِ هند–و–ایرانی کسى با آن ‏آشنا نبود؟‎ ‎او خود در این باره توضیحى نمی‌دهد، ولی دلیلِ آن، به گمانِ من، می‌تواند این باشد که نیچه ‏می‌خواهد نه با زرتشتِ شناخته شده در اروپا از راهِ یونان، که با زرتشتِ اصلی در سرآغازِ تاریخ از درِ هم‌سخنی ‏درآید. و چنان که خود می‌گوید، با این هم‌سخنی می‌خواهد هم به اندیشه‌گرِ بزرگِ آغازین ادایِ احترام کند و هم ‏بزرگترین ’خطا‘یِ او را به او یادآور شود و از زبانِ او این خطایِ بزرگِ آغازینِ تاریخِ بشر را درست گرداند. خطایِ ‏اصلیِ زرتشت—— و تمامیِ دین‌آوران و فیلسوفانِ بزرگ که بنیادِ تاریخِ اندیشه‌یِ بشری را تا به امروز گذاشته اند—— ‏این است که هستی را بر بنیادِ ارزش‌ها، بر بنیادِ اخلاق، بر بنیادِ نیک و بد، تفسیر کرده اند. زرتشت، پیامبرِ ایرانی، ‏در سپیده‌دمِ تاریخِ بشری، هستی را پهنه‌یِ جنگِ نیک و بد دانسته است که در دو چهره‌یِ ایزدیِ همستیز، یعنی ‏اهورا و اهریمن، نمایان می‌شود. این تفسیر پیشاهنگِ تفسیرِ مسیحی‌اى ست که هستی را پهنه‌یِ ’گناه و کیفرِ ‏جاودانه‘ می‌شمارد و یا تفسیرِ سقراطی و افلاطونی‌اى که مثالِ ’نیکی‘ را، در مقامِ والاترین ارزش، بر تارکِ هستی ‏می‌نشاند. نیچه در برابرِ این اخلاق‌باوری (‏Moralismus‏) اخلاق‌ناباوریِ (‏Immoralismus‏) خود را می‌نشاند که ‏هستی را در ذاتِ خود فارغ از ارزش‌هایِ بشری می‌داند و بر آن است که ’بی‌گناهیِ‘ نخستینِ آن را به آن ‏بازگرداند.‏ ‏ بدین سان است که هستی‌شناسیِ اخلاق‌باورانه‌یِ زرتشتِ اصلی، که در سرآغازِ تاریخ به میدان آمده و ‏ذهنیّت و فرهنگِ بشری را شکل داده، در برابرِ هستی‌شناسیِ اخلاق‌ناباورِ زرتشتِ نیچه قرار می‌گیرد که در پایانِ ‏این تاریخ، در روزگارِ برآمدنِ ’واپسینِ انسان‘‏ ‏ ندایِ گذار از انسان به اَبَرانسان را سر می‌دهد. اَبَرانسان انسانى ست ‏بر ’انسانیّتِ‘ خود چیره شده و به بی‌گناهیِ نخستین بازگشته‌؛ انسانى که می‌تواند بر ’انسانیّت‘ِ اخلاقیِ خود، و ‏همه‌یِ تُرُش‌رویی و سختگیری و خشکیِ آن، خنده زند. اَبَرانسان انسانى ست ’خندان‘ که هستی را از همه‌یِ ‏رنگ‌ها و نیرنگ‌هایِ بشری (و بس بسیار بشری) آزاد می‌کند و آن را، با اراده‌یِ از ’کین‌توزی‘ رها شده‌یِ خویش، ‏چنان که هست، می‌پذیرد و به زندگانی ’آری‘ می‌گوید.‏

 

بدین‌سان، اخلاق‌ناباوریِ زرتشتِ نیچه درست پادنشین یا نقطه‌یِ مقابلِ اخلاق‌باوریِ زرتشتِ اصلی ست. نیچه در ‏کتابِ اینک، مرد!، که در آن به شرحِ زندگانیِ روشنفکرانه و تحلیلِ کوتاهى از آثارِ خویش می‌پردازد، دلیلِ گزینشِ ‏نامِ زرتشت را برایِ گزارشِ فلسفه‌یِ خویش باز‌می‌گوید:‏

 

هرگز از من نپرسیده اند، امّا می‌بایست می‌پرسیدند که معنایِ نامِ زرتشت در دهانِ من چی‌ست؛ در ‏دهانِ نخستین اخلاق‌ناباور: معنایِ آن درست ضدِّ آن چیزى ست که مایه‌یِ بی‌همتاییِ شگرفِ این ‏ایرانی (‏Perser‏) در تاریخ است. زرتشت بود که نبردِ نیک و بد را چرخِ گردانِ دستگاهِ هستی ‏انگاشت. ترجمانیِ اخلاق به مابعدالطبیعه، در مقامِ نیرو[یِ گرداننده]، علّت، غایت به ذاتِ خویش، ‏کارِ او ست. این پرسش، امّا، در جا پاسخى در بُنِ خویش در بر داشت. زرتشت بود که این شوم‌ترین ‏خطا را پدید آورد، خطایِ اخلاق را: پس او می‌باید همچنین نخستین کسى باشد که به این خطا ‏پی‌ می‌بَرَد. او نه تنها از هر اندیشه‌گرِ دیگر‎ ‎در این باب تجربه‌یِ درازتر و بیشترى دارد که—تمامیِ ‏تاریخ ردِّ تجربیِ اصلِ [وجودِ] به‌اصطلاح ’نظمِ اخلاقیِ جهانی‘ ست—— بالاتر از آن این است که ‏زرتشت راستگوتر از هر اندیشه‌گرِ دیگر است. آموزه‌یِ او، و تنها آموزه‌یِ او، ست که راستگویی را در ‏مقامِ والاترین فضیلت می‌نشاند — برخلافِ ترسوییِ’آرمان‌خواهانِ‘ و گریزِشان از برابرِ واقعیّت. ‏زرتشت به اندازه‌یِ تمامِ اندیشه‌گرانِ دیگر دلاوری دارد. راست گفتن و نیک تیر انداختن، این ‏فضیلتِ ایرانی ست.— فهمیدند چه می‌گویم؟ … از خویش برگذشتنِ اخلاق از سرِ راستگویی، از ‏خویش برگذشتنِ اهلِ اخلاق و به‌ ضدِّ خویش بدل شدن—— به من—— این است معنایِ نامِ زرتشت در ‏دهانِ من.‏

 

روایتِ سنّتیِ زرتشتی حکایت می‌کند که زرتشت در سی سالگی به کوهستان رفت و ده سال در ‌آن جا به اندیشه ‏پرداخت و سپس در مقامِ پیام‌آور از جانبِ ایزدِ نیکی، اهورامزدا، به سویِ مردمان آمد تا آنان را از گردشِ چرخِ ‏هستی بر محورِ جنگِ نیکی و بدی آگاه کند و آنان را به گرفتنِ جانبِ نیکی برانگیزد. امّا زرتشتِ دوّمین پیامى ‏درستِ ضدِّ این دارد و نه تنها هستی را گردنده بر محورِ نیک و بد نمی‌داند، که آن را صحنه‌یِ رقص و بازی‌اى ‏آزاد از هر قیدِ اخلاقیِ ماوراءِ طبیعی می‌داند. اگر زرتشتِ نخستین، در سرآغازِ تاریخِ گشوده شدنِ افقِ روحانی به ‏رویِ بشر، از هم‌سخنی با خدا و پیام‌آوری از جانبِ او به سویِ انسان‌ها بازمی‌گردد و کتابِ ’آسمانی‘ می‌آورد، ‏زرتشتِ دوّمین در پایانِ این تاریخِ روحانی پدیدار می‌شود و تکان‌دهنده‌ترین و همچنین رهاننده‌ترین پیام را با ‏خود دارد: خدا مرده است! با این پیام او پایانِ امکانِ تفسیرِ اخلاقی و غایت‌باورانه‌یِ هستی و تاریخِ روحانی و ‏ماوراءالطبیعه‌یِ بنیادینِ آن را اعلام می‌کند و امکانِ تاریخِ دیگرى را برایِ بشر بشارت می‌دهد. پیامِ او این است: ‏‏’به زمین وفادار باشید و باور ندارید آنانى را که با شما از امیدهایِ اَبَرزمینی سخن می‌گویند.‘‏

‏ ‏

 

نیچه، سعدی، و حافظ

 

نامِ سعدی و حافظ گویا تنها نام‌هایى باشند که از ایرانِ دوره‌یِ اسلامی در نوشته‌هایِ نیچه آمده است. در ‏مجموعه‌یِ آثارِ نیچه در پاره‌یادداشتى یک نکته‌پردازی از سعدی نقل شده که ترجمه‌یِ آن چنین است: ’سعدی ‏از خردمندى پرسید که این‌همه [حکمت] را از که آموختی؟ گفت، از نابینایان که پای از جای برنمی‌دارند مگر آن ‏که نخست زمینِ زیرِ پای‌شان را با عصا بیازمایند.‘‏ ‏ این نکته‌اى ست که سعدی از زبانِ لقمان— نمادِ افسانه‌ایِ ‏خردمندی در ادبیاتِ عربی و فارسی— در دیباچه‌یِ گلستان می‌گوید:‏‎ ‎‏’لقمان را گفتند، حکمت از که آموختی؟ ‏گفت، از نابینایان که تا جای نبینند پای ننهند.‘‏ ‏ نیچه از این نکته‌پردازی هیچ تفسیرى نکرده است، امّا، بر ‏اساسِ فلسفه‌یِ نیچه، می‌توان گفت که این سخن نمودار خردمندی‌‌اى پرواگر و آهسته‌رو است؛ خردمندیِ ‏‏’نابینایان‘، که خردمندیِ نیچه‌ای درست رویارویِ آن می‌ایستد، یعنی خردمندیِ بینایِ بی‌باکى که ’آری‘گویان ‏می‌شتابد و خود را به دلِ زندگی و خطرهایِ آن می‌افکند، و از ’شتافتن لذّتى شیطانی‘ می‌بَـرَد.‏

 

امّا نیچه یکى از نمونه‌ها‌یِ عالیِ خردمندیِ بینایِ ’دیونوسوسی‘ِ خود را در حافظ می‌یابد نامِ حافظ ده بار در ‏مجموعه‌یِ آثارِ وی آمده است. بی‌گمان، دل‌بستگیِ گوته به حافظ و ستایشى که در دیوانِ غربی–و–شرقی ‏ از ‏حافظ و حکمتِِ ’شرقیِ‘ او کرده، در توجّهِ نیچه به حافظ نقشى اساسی داشته است. در نوشته‌هایِ نیچه نامِ حافظ ‏در بیشترِ موارد در کنارِ نامِ گوته می‌آید و نیچه هر دو را به عنوانِ قلّه‌هایِ خردمندیِ ژرف می‌ستاید.‏ ‏ حافظ نزدِ ‏او نماینده‌یِ آن آزاده‌جانیِ شرقی ست که با وجدِ دیونوسوسی، با نگاهى تراژیک، زندگی را با شورِ سرشار ‏می‌ستاید، به لذّت‌هایِ آن روی می‌کند و، در همان حال، به خطرها و بلاهایِ آن نیز پشت نمی‌کند (’بلایى کز ‏حبیب آید، هزار–اش مرحبا گفتیم!‘) این‌ها، از دیدِ نیچه، ویژگی‌هایِ رویکردِ مثبت و دلیرانه، یا رویکردِ ’تراژیک‘، ‏به زندگی ست.‏

 

در میانِ پاره‌نوشته‌هایِ بازمانده از نیچه، از جمله شعرى خطاب به حافظ هست: ’به حافظ. پرسشِ یک آبنوش.‘‏

 

آن می‌خانه‌ که تو از بهرِ خویش بنا کرده ای‏

گُنجا‌تر از هر خانه‌اى ست،

می‌اى که تو در آن پرورده ‌ای

همه‌–عالم آن را دَرکشیدن نتواند.‏

آن پرنده‌اى که [نام‌اش] روزگارى ققنوس بود،

در خانه میهمانِ تو ست،

آن موشى که کوه زاد، ‏

همانا——خود تو ای!‏

همه و هیچ‌ تو ای، می و می‌خانه تو ای،

ققنوس تو ای، کوه تو ای، موش تو ای،

تو که هماره در خود فرومی‌ریزی و ‏

هماره از خود پَر می‌کشی—‏

ژرف‌ترین فرورفتگیِ بلندی‌ها تو ای،

روشن‌ترین روشنیِ ژرفاها تو ای،

مستیِ مستانه‌ترین مستی‌ها تو ای

‏——— تو را، تو را —— با شراب چه کار؟‏

 

http://new-philosophy.ir/?p=3292

مرگ بهنگام زرتشت نیچه

مرگ بهنگام زرتشت نیچه

 

روزنامه اعتماد

فرشاد نوروزی

مساله مرگ حلقه یی از هزاران حلقه مفقوده حیات بشر است که از دیرینه ایام حیات بشر در تودرتوی امر تخیل بازنمودها و خوانش های متعددی را از سر گذرانده است و البته این مساله یی طبیعی است که پدیداری گنگ در بافت دانش بشری به دنیای رازآلود ذهن رو یابد. مرگ جدا از مفاهمه دین و خوانش های قومیتی که مبتنی بر آیین های بومی است، نمودهایی چون جاودانگی، عالمی که ملزوم هدفمندی حیات است، تنعم و تعذب کردار نیک و بد در عالمی که در آن عدالت مطلق برقرار است و… که در واقع بیشتر رویکردی روانی از عقده های بشری در عالمی غیر از این جهان را تداعی می کند. بشر در دنیایی زندگی می کند که در آن نبودها جایگزین نمودها می شوند، هر فصل مرگ فصل دیگری را رقم می زند: زوال، تنهایی، غم و اندوه در تمامیت خود تقدیری فانی را برایش مجسم می کنند و این نداشته ها هستند که جای خود را به عقده یی مرگبار می دهند. در حقیقت این نیستی است که استلزام وجودات غیرمادی را رقم می زند. زندگی در کلیت خود فانی و عبث پنداشته می شود و درگیری انسان با این امر تنها می تواند خیالبافی هایی را رقم بزند که او را از این ذلت برهاند.

نیچه، فیلسوف آلمانی، در عصری تاریک که جامعه در تاویلات کلیسایی به سر می برد، به کاوش در امر نیستی می پردازد. نگاه فیلسوف به مساله مرگ متمایز از نگره عمومی است که در سیر تاریخی با ابتنا به طبیعت و بازنمود های آن در ذهن بشر شکل یافته است. نیچه با شناسایی امر مرگ و انعکاس آن در ذهنیت و نگرش مردم به این موضوع، سعی دارد این ذهنیت را بکاود و با خوانش خود از زرتشت، به نقادی آشکار نگرش ها بپردازد. زرتشت نیچه سیمای نقادی «مسیح» [تحریف شده] را به تصویر می کشد. در واقع صورت اندیشه مسیح [تحریف شده] از منظر نیچه ناپخته و خام است.

نیچه از نگرش های فکری سخن به میان می آورد که آنها را اصطلاحا «واعظان مرگ» می خواند. این گروه اشخاصی هستند که پنداشت فکری شان در مرکزیت تعارض پوچ و فانی بودن زندگی و وجود ماورایی متضاد این دنیا قرار دارد. گروه هایی از انسان ها که در برخورد با ناخوشی های زندگی چون مرگ، بیماری و… آن را عبث و باطل می خوانند. این افراد تنها به دیدن یک نما از حیات بسنده کرده اند و چشمان خود را به دیدن دیگر ابعاد زندگی بسته اند و زندگی را سراسر رنج می بینند. این دسته از افراد در تعارض روانی زندگی و مرگ نتوانسته اند نیستی و آزمندی را درک کنند، در حالی که زندگی کشاکشی است از دو جبهه متضاد و در این میان حقیقت آشکار آنی است که در تکاپوی مادی آن را در روشنای ذهن درک می کنیم. ندای واعظان مرگ در دنیا طنین افکن است و این عده دنیا را رها کرده و تنها به موعظه نیستی، در خیال عالمی جاوید می پردازند.

 

«بسیاری چه دیر می میرند و اندکی چه زود. اما بهنگام بمیر! زرتشت چنین می آموزاند.» مرگ بهنگام تنها از آن کسانی است که کمال یافته اند. این دسته بر مرگ خود غلبه یافته اند و زندگی را نه بستری برای نازادن و نماندن می خوانند که ضمن دیدن سیمای زیبای زندگی آن را فهم کرده اند و نیچه آن را «بهین مرگ» می نامد. زرتشت انسان را به زندگی ای فرا می خواند که در آن شیرینی حیات، روان انسان را در پس خود بر زشتی ها چیره می کند و جان او را از آلودگی به دور می دارد: و در واقع این فضیلت است که می تواند جان و روان انسان را از «مرگی ناخوش» به دور دارد.

به تعبیر نیچه، زرتشت همچون بادی تازه و توفنده است که نگرش انسان ها را به زندگی تغییر می دهد اما پوچی و زوال زندگی پرده یی تاریک را بر رخ هستی می رقصاند که زرتشت را مضطرب و پریشان حال می کند، تاریکی ای که از میانش نور در ظلمت غرق می شود. نگرانی زرتشت از گفته های پیشگویی است که پوچی و زوال حیات را فریاد می زد: «همه چیز پوچ است: همه چیز یکسان: همه چیز رو به پایان!». این استعاره یی از آوای تلخ حیات و کردار زرتشت نوری متعارض است که بر تاریکی پرتو می افکند. اما نیچه در ابتدا دگرگونی حال زرتشت از این حقیقت را به تصویر می کشد: «او نمی باید در این اندوه گران از پای درافتد چراکه می باید نوری باشد جهان های دورتر را و دورترین شب ها را.» زرتشت پریشان حال در مقابل تاریکی گفته های پیشگویی که عبث بودن زندگی را فریاد می کرد، به خواب می رود و می بیند که از دنیا بریده است و پریشان حال نشانه هایی از مرگ و صداهایی دهشتناک را می شنود، سراسیمه از خواب بیدار می شود و برای شاگردانش خواب را بازگو می کند. تفسیر نزدیک ترین شاگرد او از این واقعه چنان بود که توانست زرتشت را از فسردگی ای که جانش را فراگرفته بود، بیدار کند. او زرتشت را به خودش آگاه کرد: «آنگاه که شامگاه دراز و خستگی مرگ آسا فرا رسد، تو از آسمان ما غروب نخواهی کرد، تو ای هوادار زندگی! تو ای که چشمان ما را بر ستارگان تازه شب گشودی

تاریکی زندگی تنها آوای مردمان ناتوانی است که «در راه خود گم می شوند» و خود را «بازیچه هر موج» می کنند. نیچه سیمای استعاری زرتشت را خلق می کند تا از این طریق کورسویه یی از روشنای حیات را بر روان بشر طنین انداز کند. در این میان شاگردان زرتشت هستند که پیامبر را به خود یادآوری می کنند و او را از بند دلهره می رهانند. زرتشت مرگی با فضیلت را برای خود می پسندد که در عین بهره مندی از شمای زیبای زندگی کمال، هدف و مقصودی برای پایان آن باشد. وی پس از خود اختیار و فضیلت را در میان قومش بر جای می گذارد و به مردم وعده می دهد که روزی «به زمین باز خواهم گشت تا در او که مرا زاد، بیاسایم

 

 روزنامه اعتماد، شماره ۲۴۷۶ به تاریخ ۴/۶/۹۱، صفحه ۱۲ (اندیشه)

درگذشت – تن ، جان ، روان

درگذشت – تن ، جان ، روان

 

موبد کامران جمشیدی
دانش روز به ما می آموزند که در این جهان هیچ چیز از بین رفتنی نیست و هرچه هست دگرگونی و تغییر شکل و فرم است. هیچ انرژی و نیرویی از بین نرفته و تنها به گونه های دیگر انرژی دگرگون می شود. ماده نیزکه خود گونه ای انرژی یا بهتر بگوییم انرژی انبوه و توده شده است، یا در یک فرآیند واپاشی و یا درهم آمیختگی با دیگر ماده ها دگرگون می شود. بنابراین انسان نیز، که خود توده ی انبوهی از انرژی هاست، که در فرهنگ زرتشتی به نام های تن و جان و روان شناخته می شوند، در چارچوب همین قانون مندی قرار می گیرد زیرا که او نیز بخشی از همین آفرینش است
.

آیینی که در دین زرتشتی برای درگذشتگان برگزار می شود با باور به این پدیده ها است:

۱ـ دگرگونی شکل تن

۲ـ از میان رفتن جان

۳ـ ادامه ی هستی روان

می دانیم که پس از رویدادن پدیده ی“ مرگ” که به راستی معنی و مفهوم آن “دگرسانی” یا “زایش دوباره” و یا “ادامه و پیشروی” می باشد، دگرگونی های زیر روی می دهند:

تن : که تشکیل شده است از مقداری گوشت، پوست ، استخوان، رگ، پی و غیره در زمان بسیار کمی پس از مرگ براثر گرما، نَم ، باد و هوا و کارکرد جانوران و حشره ها پوسیده و پلاسیده شده و عناصر آن از هم وامی پاشد و هر عنصری به سرچشمه ی خود بازمی گردد و یا پس از ترکیب شدن با دیگر چیزها، جسم جدیدی را می سازند. ولی به هر روی کوچکترین ذره ای از آن از بین نمی رود و نابود نمی شود.

جان : نیروی جنبش بدن بوده و به سان دیگر نیروها  مانند گرما و برق، آغاز و انجامی دارد. وجود این نیروها از پایه بستگی به دستگاه های تولید کننده ی آنها دارد که اگر آن دستگاه از هم بپاشد، دیگر آن نیرو تولید نمی شود. بدن ما هم همین حالت را دارد و هنگامی که یکی از عضوهای بنیادین آن خراب شده و از کار بیفتد، دیگر نیروی جان تولید نمی شود.

روان : گفتیم که در این جهان هیچ چیز از بین نمی رود. روان انسان نیز در چهار چوب همین قانونمندی اشایی قرار دارد. “ روان ” یک نامگذاری کلی از مجموعه ی نیروها و پدیده هایی است که “ درون انسان” را تشکیل می دهند یعنی “دین یا وجدان”، “بئودا” ، “سروش” و “فروهر” که اینها همه بخش هایی هستند از دو نهاد یا ضمیر خودآگاه و ناخودآگاه، که از این دو نیرو می توان با عنوان کلی آگاهی نام برد.

پس از رویدادن پدیده ی مرگ، فروهر که از سرچشمه ی خود یعنی اهورامزدا برای راهنمایی و روشن نمودن راه پیشرفت در درون انسان عمل می کرد به سرچشمه ی خود باز می گردد و می ماند “ آگاهی” که “ وجدان” را در خود دارد و این وجدان که به راستی نتیجه و برآیند زندگی انسان است، درجه و پایه ی تکاملی روان را در این هنگام روشن می نماید که همین ، آغازی است برای ادامه ی راه تکاملی آن.

آیینی که زرتشتیان برای بدرود با درگذشتگان انجام می دهند برپایه ی این باور است که بازماندگان می خواهند رفتنِ روانِ درگذشته به پشتیبانی و یاری آنان و با آسودگی بیشتری انجام گیرد.

نام روزها و مینش (مفهوم) آنان

نام روزها و مینش (مفهوم) آنان


نام روز و ماه در آیین زرتشتی

هر روز یک مانترا

 

موبد کامران جمشیدی

هر روز نو که از خواب برمی خیزیم نام روز و مینش (مفهوم) آن را به یاد آوریم و آن را مانترای روزمان بگذاریم. شاید که در آغاز بیشتر به آن بیندیشیم و اگر پیگیر باشیم به جایی می رسیم که دیگر نیازی به اندیشیدن نیست بلکه خود، آن می شویم.

۱ـ اهورا مزدا Ahurâ Mazdâ/ اورمَزدUrmazd : اهورامزدا، خداوند جان و خرد، جان جانان، خرد خردها، سرآغاز، سرانجام، بُن هستی، اوج هستی، همۀ هستی

۲ـ وُهومَنَ Vohumana/ بَهمنBahman : اندیشه نیک، نیک منشی، نیک نهادی، گوهر خرد، خرد شاد، یکی از نمادهای سپنتایی بودن جان و زندگی  (روز نَبُر)

۳ـ اشَه وَهیشتَه Asha vahishta/ اَردیبهشتArdibehesht : بهترین راستی و پاکی، حقیقت و واقعیت، هنجار هستی، قانون دقت، هر کس و هر چیز در جای درست و شایستۀ خود، هماهنگی، تراز و همسنگی (تعادل)

۴ـ خشَترَ وَئیریَه Xshathra vairya/ شهریورShahrivar : شهریاری برگزیدنی،چیرگی بر ‌‌نفس خویش، سازندگی، آبادانی

۵ـ سپنتا آرمیتی Spentâ ârmaiti/ سِپَندارمَذ Sepandârmazd : آرامش افزاینده، فروتنی و مهر پاک، باروری و زندگی افزایی

۶ـ هَئوروَتاتَ/ خوردادXordâd : همه شدن، رسایی یافتن، درستی تن و روان، بهتر شدن، خوش زیستی، شاد باشی

۷ـ اَمِرِتاتَ /  اَمرداد Amordâd : بی‌مرگی، جاودانی، همیشگی، بی زمانی، دیرپایی

(هئوروتات امرتات / خرداد امرداد : رسایی همیشگی، بهتر شدن همیشگی، خوش زیستی دیرپا، شادی جاودانی)

۸ـ دی به آذَر Dey be âzar [1]: آفریدگار آتش

۹ـ آذرÂzar : آتش، فروغ و روشنایی، روشنایی خرد، گرمای جان بخش، نیرو و انرژی، آتش آفریننده، آتش درون هستی، نماد اَشَه

۱۰ـ آبانÂbân[2] : آب ها، مایۀ هستی، مایۀ پاکی و پالودگی، نماد خرداد، به هم آمیزندۀ نیروهای درونی برای رسایی یافتن و رسیدن به روشنایی، نمادِ خرداد

۱۱ـ خور [۳] Xor خورشید، آفتاب، سرچشمۀ آتش و گرما و زندگی

۱۲ـ ماهMâh[4] : ماه آسمان، یکی از نمادهای سپنتایی بودن جان و زندگی  (روز نَبُر)

۱۳ـ تیرTir[5] : ستاره تیر (تیشتر)، ستاره باران، نماد بارش و سرسبزی، نماد آخشیج و سپهر (طبیعت)

۱۴ـ گوش(گِئوش)Goush (Geush) : گیان (جان)، کیهان (جهان)، مردم، یکی از نمادهای سپنتایی بودن جان و زندگی  (روز نَبُر)

۱۵ـ دی بمهرDey be Mehr : آفریدگار (سرآغاز پیدایش) مِهر

۱۶ـ مهرMehr[6] : نیروی کشش، نیروی چسبانندگی و آشتی میان همه و هتا همیستارها (متضادها)، نیروی به هم نگاهدارندۀ یگانگی هستی، دوستی، پیمان و وفای به آن

۱۷ـ سُروشSoroush[7] : شنیدن آوای‌درون،ندای‌وجدان، نگاهبان جان در تاریکی ها

۱۸ـ رَشنRashn[8] : دادگری، دادخواهی، دادگستری

۱۹ـ فروردینFarvardin : فروهر[۹]، نیروی‌پیشرفت

۲۰ـ وِرَهرام [۱۰]Vrahrâm/ بهرامBahrâm : پیروزی

۲۱ـ رامRâm[11] : رامش، شادمانی، یکی از نمادهای سپنتایی بودن جان و زندگی  (روز نَبُر)

۲۲ـ  باد Bâd[12] : باد، هوا، مایۀ بنیادین زندگی

۲۳ـ دی به دینDey be Din : آفریدگار (سرآغاز پیدایش) بینش / وجدان

۲۴ـ دینDin[13] : بینش درونی، وجدان

۲۵ـ اَرْد (اشی)Ard (Ashi)  : خوشبختی،دارایی

۲۶ـ اَشتادAshtâd : راستی، افزایندگی

۲۷ـ آسمانÂsmân : آسمان

۲۸ـ زامیادZâmyâd : زمین، نماد سپنت آرمیتی

۲۹ـ مانْتْرَه‌سِپَندMântra sepand : سخنان رشد دهنده و افزاینده (گاتاها) گفتار پاک و نغز

۳۰ـ اَنارامAnârâm[14] : رامش و آرامش بی کرانه


[۱] Âthra- Âthar-Âtharsh-Âtash

[2] Apam

[3] Xvare

[4] Mavangha

[5] Tishtrya

[6] Mithra

[7] Sraosha

[8] Rashnu

[9] Fravahar-Fravashi

[10] Vrethraghna

[11] Ramanu

[12] Vayu

[13] Daena

[14] Anaghra Râma

 

خوان یا سفرۀ پیمان بندی ، گواه گیری

خوان یا سفرۀ پیمان بندی (گواه گیری(

 

موبد کامران جمشیدی

آنچه بر سفره گواه گیری می نهند :

نگاره اشو زرتشت

 

لُرک : مجموعه ای است از خشکبار( هفت نوع) که بعد از اجرای مراسم بین افراد شرکت کننده در جشن تقسیم می شود و البته با توجه به فصول مختلف سال اندک تفاوتی خواهد کرد و نشانه ای است از فراوانی و فراخ روزی و داده های نیک اهورایی.

 

قند سبز : قند سبز نمادی از شیرین کامی ، خوشبختی و سبزبختی است رنگ سبز در لباس عروس ، کلاه و دستمال بر روی شانه داماد نیز دیده می شود که همین منظور را می رساند .

 

انار شیرین : در این مورد چند دیدگاه وجود دارد . برخی آن را نشانه همبستگی می دانند و عده ای آن را علامتی برای فرزندان زیاد می خوانند البته شیرین بودن آن نمادی است از شیرین کامی .

 

شمع ، لاله و مجمر آتش :  نمادی هستند از دانایی ، روشنایی و راستی و پاکی در زندگی.

 

کشتی : نشانه ای است از زرتشتی بودن زن و مرد .

 

کتاب گاتاها: نشانه ای است از راهنما قرار دادن بنمایه های دین زرتشتی در زندگی

 

قیچی : نشانه ای است از گشایش در کارها و همچنین اینکه زن و مرد هر کدام همانند دو لبه قیچی باید با هم همکاری کنند تا دشواری های زندگی پیروز گردند .

 

تخم مرغ : زایش و باروری . یک زندگی نو در کار شکل گرفتن است.

 

برنج یا جو : نشانه فراوانی و تداوم زندگی .

 

نخ و سوزن : نمادی است از جلوگیری از گسستهای به وجود آمده در زندگی و از بین بردن آنها .

 

گلاب آب” :یکی از نشانه های روشن گشتن به مفهوم درک درست از قوانین زندگانی است و  «بوی» نماد ابزارهای باشنده در روان انسان برای شناخت درست زندگی. گلاب همچنین نمادی است از خوشبویی و شادابی.

 

آیینه: یکی دیگر از نمادهای روشنی در فرهنگ زرتشتی است و همچنین روراست بودن با خویشتن و دیگران و دیدن خویشتن راستین. باید راستین بود تا زندگی به هنجار داشت.

 

آویشن و برگ گل سرخ :  نمادی از مهر و خوشبویی و تندرستی می باشد .

آب: آب نیز نماد دیگری از روشنی است و همچنین رویش و بالش نیک در زندگانی.

 

سرو : نشانه جاودانگی و پایداری در زندگی است .