نام‌های خاص و کارکردهای جامعه‌شناختی در گاتها


نام‌های خاص و کارکردهای جامعه‌شناختی در گاتها

نویسنده: یزدان صفایی

 

گات‌ها به عنوان سروده‌های زرتشت سپیتمان، کهن‌ترین بخش اوستا از نظر دستور زبان به کار رفته در آن به شمار می‌آید. در این سروده‌های مقدس، شمار اندکی نام خاص باقی مانده است. هدف این مقاله، شناساندن و ارائه‌ی این نام‌ها و برخی نام‌های عمومی دیگر خواهد بود و از این طریق، کارکردهای جامعه‌شناختیِ گات‌ها مورد شناسایی و بررسی قرار گیرد.


طبیعتاً نام «زرتشت» بیش از دیگر نام‌ها در گات‌ها تکرار شده است. در مجموع ۱۴ بار در بند ۸ از هات ۲۹، بندهای ۸ و ۱۶ از هات ۴۳، بندهای ۱۳ و ۱۴ و ۱۹ از هات ۴۶، بند ۱۲ از هات ۴۹، بند ۶ از هات ۵۰، بندهای ۱۱ و ۱۲ و ۱۵ از هات ۵۱، و همچنین بندهای ۱ و ۲ و ۳ از هات ۵۳، نام این پیامبر در این کتاب دینی آورده شده است.


در بند ۸ از هات ۴۳، زرتشت، «دشمن سرسخن دُروَندان و پناه نیرومند اشونان» نامیده شده که مشخصاً یک خویشکاری اجتماعی برای او به شمار می‌آمده است.


زرتشت در بند ۱۴ هات ۴۶، «مغ بزرگ» خوانده شده است. چنین برمی‌آید که او رئیس طبقه‌ای دینی بوده که چنین مقامی را مغ بزرگ می‌خوانده‌اند.
زرتشت در بند ۱۲ از هات ۵۱، در برابر «فریفتگان راه کوی» قرار گرفته است. در واقع فریب خوردگیِ این گروه، باعث ناخشنودی زرتشت شده است و از اینجا می‌توان کنش‌ و واکنش‌های اجتماعی را در پیوند با دین‌آوری زرتشت شناسایی کرد.


در بند ۱۵ از همین هات، زرتشت به گروهی از مردم به نام «مگونان» [=مغان] نوید رستگاری داده است.


در بند یکم هات ۵۳ از زندگی خوش زرتشت و دین‌آموزیِ آنان که روزگاری با وی سرِ ستیز داشته‌اند، سخن رفته است. کنش‌های اجتماعی ناشی از دین‌آوری زرتشت بار دیگر در این‌جا خودش را نشان می‌دهد. این برهم‌کنش‌های اجتماعی ناشی از دین، در بند دوم همین هات، نمایانده می‌شود چرا که گفته‌ می‌شود گشتاسب شاه؛ به دین زرتشت گرویده است. گرویدن یک شاه به دین، اجتماعی‌ترین پدیده‌ی ممکن در دلِ یک متن دینی است.


تنها یک بار نام پوروچیستا در گات‌ها آورده می‌شود و این درست هم‌زمان است با واپسین باری که نام زرتشت در گات‌ها آورده می‌شود. (هات ۵۳، بند ۳) پوروچیستا همراه با نام خانوادگی‌اش و به عنوان جوان‌ترین دختر زرتشت خوانده شده است. در ادامه (بندهای ۴ به بعد) درباره‌ی زناشویی او سخن می‌رود. پیوند زناشویی یکی دیگر از مناسبات اجتماعی است که به واسطه‌ی آمدنِ نام‌های خاص، در گات‌ها مورد گفتگو قرار گرفته است و به این بهانه، زرتشت همه‌ی دوشیزگان و جوانان را مورد پند و اندرز قرار می‌دهد.
نام فرشوشتر به عنوان یکی از نخستین پذیرندگان دین و پدرزن زرتشت در چند بند آورده شده است. بند ۸ از هات ۲۸، بند ۱۶ از هات ۴۶، بند ۸ از هات ۴۹، بند ۱۷ از هات ۵۱، و بند ۲ از هات ۵۳، بندهایی هستند که نام او را در بر دارند. نام خانوادگی او (هوگو) نیز گاهی آورده شده است. این نام خانوادگی در مورد جاماسب نیز به کار می‌رود. جاماسب و فرشوشتر برادر یکدیگر و هردو، وزیران گشتاسب هستند.


اما نام جاماسب، در بند ۱۷ از هات ۴۶ و بند ۹ از هات ۴۹، بند ۱۸ از هات ۵۱ به کار رفته است. در بند ۹ از هات ۴۹، جاماسب، نگهبان [دین] برای رهاییِ [مردم] نامیده شده است. علاوه بر آن، نام خانوادگی او را نیز از طریق گات‌ها می‌دانیم.


نام گشتاسب، پذیرنده و پشتیبان زرتشت، در بند ۷ از هات ۲۸، نخستین نام خاصی است که در گات‌ها آمده و این بی‌پیوند با نقش او در گسترش دین نیست. این پشتیبانی در بند ۱۴ از هات ۴۶ و همچنین بند ۲ از هات ۵۳ مورد اشاره قرار گرفته است.


نام مدیوماه در بند ۱۹ از هات ۵۱ آمده است. نام خانوادگی او سپیتمان است. در این بند در مورد او گفته شده است که: «با کردار خویش، جهانیان را از دادِ مزدا خواهد آگاهانید و جهان را بهتر خواهد کرد»
نام جمشید به صورت «جم ویونگهان» در بند ۸ از هات ۳۲ آمده است. صورت اوستاییِ این نام، بیانگر تبار و خانواده جمشید است. در بند ۹ از همین هات آمده است که «آموزگار بد با آموزش خویش، سخن [ایزدی] را برمی‌گرداند. خِرَد زندگی را تباه می‌کند» اگر گمانِ نگارنده مبنی بر اشاره‌ی «آموزگار بد» به جمشید درست باشد، نقش اجتماعی منفی (آموزش بدی) که در گات‌ها برای او در نظر گرفته شده است، جالب توجه خواهد بود.


در بند ۱ از هات ۴۹، زرتشت از «بِندوَ» به عنوان آموزگار دروغین نام برده است. توضیحی که در مورد نقش اجتماعی منفی برای جمشید گفته شد، در مورد او نیز صادق است.


تنها نام تورانی، مربوط به «فِریان» است که در بند ۱۲ از هات ۴۶ آمده است. جالب آنکه طبق این بند، اهورامزدا به نوادگان و خویشان این خاندان، رامش و رستگاری خواهد بخشید. آمدن نام این خاندان تورانی، سند و مدرکی برای آگاهی زرتشت و جامعه‌ی گاهانی از جامعه‌ی تورانی (و در مقابل آن، جامعه‌ی ایرانی) است


غیر از نام خانوادگی «هوگو»، نام‌های «هچتسپیان» و «سپیتمانیان» که هر دو در بند ۱۵ از هات ۴۶ آمده‌اند بیانگر تبار خانوادگی هستند. همچنین «مگه‌« ی بزرگ (هات ۲۹، بند ۱۱ و هات ۴۶، بند ۱۴)، «مگونان» (هات ۳۳،

بند ۷ و هات ۵۱، بند ۱۵) و «مگه» (هات ۵۱، بند ۱۶و هات ۵۳، بند ۷) بیانگر انجمن‌های دینی هستند.


با توجه به آنچه گفته شد در می‌یابیم که زرتشت و جامعه‌ی گاهانی، آگاهی و شناخت دقیقی از نهادِ خانواده، انجمن‌ها و گروه‌های دینی و رقابت آن‌ها با یکدیگر، و وجود مقام ریاستِ دینی، برهم‌کنش‌های اجتماعی برآمده از دین تازه، اهمیت دین‌آوریِ مقام‌های سیاسی برای پیروان دین از جهت پشتیبانی آن‌ها، اهمیت زناشویی، نقش اجتماعی رهبران سیاسی در فرجام مردمان (جمشید) و چیستی و کیستی همسایگان و بیگانگان داشته‌اند.


یاری‌نامه
دوستخواه، جلیل. ۱۳۸۹. اوستا کهن‌ترین سروده‌های ایرانیان. تهران: مروارید.

چاپ شده در رویه‌ی پنجم شماره‌ی ۲۸۲ دوهفته‌نامه‌ی امرداد.

 

 

گفتگو برساد با موبد فیروزگری

گفتگو با موبد مهربان فیروزگری

متین، مهربان و خندان


نوشتار هایی از موبد فیروزگری

دوست داشتنی؛ با چهره روحانی و نورانی؛ همراه با فروزه های تابناکی که پیرامون خود می پراکند ودانایی و توانایی که در رساندن پیامهای پیامبرمان اشوزرتشت دارد؛ بیشتر مورد مهر و توجه همگان قرارگرفته است. بله صحبت از موبد مهربان فیروزگری است که صدای دلنشینش آرامشبخش روح و روان و صوت و ستایش بیدارکننده دل و جان است.

با ایشان به گفتگو نشسته ایم امیدواریم مورد پسند قرارگیرد

 

خودتان را بیشتر معرفی کنید:


من موبد مهربان فیروزگری هستم و در سال 1314متولد شدم. پدرم موبد خدامراد موبد دینیارموبد وفادار و مادرم گوهرموبدخداداد.

پدرم بیشتر در سفر هند بودند، من یازدهمین فرزند خانواده هستم و خواهری جوانتر نیز دارم. از این 12 نفر،5 نفر، 3 برادر و 2خواهر زنده ماندیم و اکنون من و خواهر کوچکترم زنده مانده ایم.

کلاس 4 ابتدایی را در مدرسه دینیاری در محله دستوران به پایان رسانیدم؛ پس از آن پدرم مرا به هند برد تا در دبیرستان “کاما آتورنان” به فراگیری دانش و فنون دینی بپردازم اما به دلائلی پذیرفته نشدم از این بابت و از اینکه پدر و برادرم (که او هم در هند موبدی می کرد) از شغل موبدی آنچنان راضی نبودند، مرا به فراگیری هر چه بیشتر علم و دانش تشویق کردند.
برای ادامه تحصیل سخت در مغازه کار میکردم و درس هم می خواندم، در دانشگاه در رشته علوم و نهایتأ تا لیسانس الکترونیک ادامه تحصیل دادم. بلافاصله جذب شرکت معتبری شدم و در راس مدیریت فنی آن قرار گرفتم. 10 سال در آن شرکت کار کرده و سپس در سال 1347 راهی ایران شدم. بلافاصله در شرکت IBM شعبه ایران مشغول به کار شدم در طول این 42 سال برای 3 شرکت معتبر خارجی و ایرانی دیگر بعنوان مشاور فنی و یا مدیریت خدمات پس از فروش ابزار دقیق و اتوماسیون در حال خدمت بوده و همچنان هستم.


از سوابق دینی خود بگویید از کجا شروع کردید؟ چند سال است موبد هستید؟


بله، دو سال قبل از انقلاب جذب انجمن موبدان شدم همان موقع به دین و آئین هر چه بیشتر علاقمند شده و در کلاسهای دینی روانشاد موبد فیروز آذرگشسب و روانشاد موبد رستم شهزادی شرکت نموده، همچنین یسنا خوانی را از موبدان روانشاد هرمزدیار خورشیدیان و خدامراد یزشنی فرا گرفتم. در سال 1366نوزوت شدم و تاکنون موبد هستم.


آیا جز به کار موبدی به کار دیگری هم اشتغال دارید؟


بله همانطور که گفتم من 42 سال در شرکت های معتبر خارجی و ایرانی در ایران کار کردم وبا اینکه اکنون 10 سال است که بازنشسته شده ام اما به کارهای مشاوره ای مشغولم.

اساتید شما در انجمن موبدان چه کسانی بودند؟

موبد فیروز آذرگشسب،موبد شهزادی. موبدهرمزدیارخورشیدیان و دیگر موبدان شاغل آن زمان.

به چه کشورهایی سفرکرده اید و زرتشتیان آنجا را چگونه یافتید؟

من به هند ،کشورهای اروپایی و امریکا سفر کرده ام. پارسیان را هر کجا که دیدم بسیار دیندار و معتقدند.


در چه کنگره هایی شرکت کرده اید دیدگاهتان راجع به آنها چیست؟

کنگره تهران، بمبئی و لندن. بهتر است که چنین کنگره هایی باشد و باعث نزدیکی زرتشتیان دنیا به یکدیگر می شود.


به نظرمی رسد پارسیان هند زرتشتیان پایبندتری به دین و آئین هستند. آیا شما براین باورهستید؟علت آن چیست؟ 

خوب ما تاریخ سختی را پشت سر گذاشته ایم، ظلم وستم و جنگها و به طور کلی زرتشتیان در ایران سخت زندگی کرده اند وهمین باعث این امر شده است.


آیا احترام پارسیان هند به آتش بیش از حد نیست؟

متاثراز آیین هندوها بوده است، همچنین این میراث از قوم هندوایرانی باقی مانده است آریاییهای مهاجر به هند برای ایزد آتش (آگنی) احترام خاصی قائل بودند و مربوط به زمان پیش از زرتشت و اقوام هندوایرانی می شود.

نحوه موبدی در هندوستان با ایران چه تفاوتهایی دارد؟

تفاوتهائی دارد. قبل از 14 سالگی موبدزاده باید نوزوت شود.2مرحله است یادگیری اوستا و دیگرکارآموزی و اجرای مراسم مذهبی مختلف نزد موبدان دیگرتا تسلط کامل که طی آزمون مجدد موبد تمام عیار می شوند.

فلسفه زنگی که در آتشکده وجود دارد و در مراسم دینی توسط موبد به صدا در می آید چیست؟

طنین زنگ در جایگاه اوستاخوانی روحانیت مراسم را بیشتر می نمایاند. استفاده دیگر صدای زنگ جهت فراخواندن بهدینان به نمازخواندن می باشد. قبل از اختراع زنگ از کوبیدن گیاه هوم در هاون با طنین دلنشینی به منظور اعلام گاه هاون و آمادگی برای نماز گزاردن و به سرکاررفتن استفاده می شده است. همکارگاه هاون “ساونگهه” می باشد که ایزد کار و فعالیت و کسب درآمد با صواب (فره رون) می باشد. 

صدای زنگ و هاون و حتی به در و دیوار کوبیدن در زمان قدیم به منظور اعلام همگانی در هنگام بروز خطر جهت فرار از خانه و یا جمع شدن در مرکزشهر یا آتشکده و شنیدن اعلامیه ها بوده است 

 

 به نظر شما موروثی بودن موبدی نوعی تبعیض نیست ؟

ببینید نمی توان به آن تبعیض گفت در قدیم اینکار بسیار مشکل و تخصصی بوده است وهر کسی از عهده آن برنمی آمده است، تخصص و تجربه خانوادگی در اینکار مهم بوده است از طرفی از زمان  پیامبرمان اشوزرتشت اعضای انجمن مغان موبدان بوده اند که پیوسته موبدزاده و همگی  متخصص اموردینی بوده اند.


برشنوم چیست؟

برشنوم یا “نشوه”(نه شو) آیینی است که افراد برای پاکی تن و روان خویش 9 شبانه روز را در تنهایی یا در جوار کسانی که به همین منظور داوطلب میشدند در مکانی بخصوص، خلوت می گزیدند و تمام آن ایام را به تمرکز فکری به منظور تقویت ایمان و تمرین اوستا خوانی و همچنین بدست آوردن آرامش درونی که لازمه سلامتی و درست زیوی می باشد،می گذراندند. زن و مرد همه در فرصت های مناسب این عمل را انجام می دادند و سود می بردند. خوراک ساده و بدون مصرف گوشت ولی مقوی همه دست به دست هم می دادند تا ناراحتی های روحی و جسمی درمان شوند. گاهی هم در شرایط اپیدمی به منظور قرنطینه انجام می شده است.

از شرایط نوزوت شدن هر موبد زاده ای 5 تا 9 با ر نشوه رفتن الزامی بوده است. اما دیگر چنین امکانی وجود ندارد و منسوخ گردیده است.

آیا ازدواج کرده و فرزندی دارید؟ به کار موبدی علاقه دارند؟

2فرزند دارم اولی درامریکا و دومی در ایران که دکتر داروساز است. پسرانم موبد نشده اند ولی نوه ام نوزوت شده و در امریکا فعالیت دارد.

 

آیا کتاب خاصی در نظر دارید بنویسید؟

خیر.

بهترین ترجمه گاتها برای چه کسی است ؟

به زبان پارسی از آن  موبد فیروز آذرگشسب


به چه زبانهایی تسلط دارید؟

به چند ربان رایج  هندی و زبان انگلیسی


شما یکی از موبدهای خوش آوای زرتشتی هستید، صدای خوب را در رساندن پیام اشوزرتشت چقدرمفید می دانید؟

مسلم است در اوستا تاکید شده که باید اوستا با صدای رسا و دلنشین خوانده شود و گاتها هم موزون و به صورت چکامه و ابیات با وزن و قافیه است. هر کسی از صمیم قلب اوستا بخواند کم کم صدایش پرورش یافته و خوب می شود، تمرین می خواهد.


آیا خواندن اوستا درآغاز با صوت خاصی بوده است ؟

بله ما نمی دانیم دقیقا به چه صورت خوانده می شده است. پارسیان صوتشان با ما فرق می کند مهم این است که با صدای دلنشین خوانده شود که اثر درمان بخشی در روح انسان داشته باشد همانطور که می دانید، کلام مانتره زمانی درمانبخش خواهد بود که با صدای رسا خوانده شود.

شال بسیارزیبایی به گردن می آویزید آیا فلسفه خاصی دارد؟

بله این شال حدودا در سال 1371توسط موبد موبدان هند در یک مراسم باشکوه یسنا خوانی به من هدیه شد و ایشان من را شایسته دریافت آن دانستند که البته در هند موبدی که این شال را داشته باشد موبد موبدان و از رتبه و جایگاه خاصی برخورداراست.


آیا به خاطر دارید چند نفر را سدره پوش کرده اید و چند ازدواج را به ثبت رسانده اید؟

سالی میانگین 10نفر را سدره پوش و25گواه گیری و 80 ثبت ازدواج که البته آمار ازدواج دارد کم می شود.


در چه زمینه هایی سنتهای زرتشتی با خرافات آمیخته شده است ؟

نمی توان آنرا آمیختگی با خرافات دانست مثلا برخی مطالبی که در وندیداد می خوانیم مناسب حال و زمان آن روزها بسیار هم مفید و درست بوده است هرچند که امروز با پیشرفت علم و دانش و بالا رفتن سطح بهداشت عمومی دیگر کاربردی ندارد و بعضی به غلط آن را خرافات می پندارند.

چه راهکارهایی پیشنهاد می کنید که جوانهای ما دین گریزی نداشته باشند و در مراسم بیشتر شرکت کنند؟

پدر و مادر که دیندار و با ایمان باشند فرزندانی آگاه و دیندارخواهند داشت بچه ها از پدر و مادر خود یاد می گیرند و آنچه یاد می گیرند با اندیشه و گفتار و کردار آنها سرشته خواهد شد.


با مهاجرتهایی که انجام می شود آینده دین زرتشتی را چگونه می بینید؟
ما در طول تاریخ خیلی شرایط بدتر از این را پشت سرگذاشته ایم و دوام آورده ایم از طرفی ما به حفظ فرهنگ اصیل و کیفیت اهمیت می دهیم نه کمیت، اگر می خواستیم به کمیت اهمیت بدهیم راههای بسیاری بود به هر صورت بایستی  مثبت فکر کنیم .


خاطره شیرینی دارید که برای ما تعریف کنید؟

هر ازدواجی که انجام می شود برای من یک خاطره شیرین است در موقع قبول دفتر ثبت ازدواج بمن تکلیف شده بود که ثبت طلاق را نیز بپذیرم اما من بهیچوجه زیر بار نرفتم من  در هیچ طلاقی حضور نداشتم وهمیشه سعی در آشتی دادن طرفین داشته ام .


در پایان چه پیامی برای همکیشان دارید؟

دیندار باشند قدر نعمتهای خوبی که خدا به ما داده را بدانند. نذر و نیاز داد و دهش، معامله با خداوند نیست انسان باید همیشه سپاسگذارخداوند باشد و بداند هر آنچه به او داده شده است صلاح او بوده است.

 


 
با درود بی پایان به موبد عزیز که با روی خوش ما را پذیرفتند وصمیمانه به پرسشهای ما پا سخ دادند امیدواریم همیشه تندرست و خندان باشند.

گفتگو امرداد با موبد فیروزگری

موبد مهربان فیروزگری
سپیدروی و سپیدموی و سپیدپوش
موبدی از تبار بزرگ‌موبدان


نوشتار هایی از موبد فیروزگری

خبرنگار امرداد:


موبد مهربان فیروزگریپیر سپیدپوشمان است. سپید می‌پوشد، سپید بر سر می‌گذارد، لبخند می‌زند و اوستا می‌خواند. نگاهش مهربان است و با لبخندی که همیشه بر لب دارد، مهربان‌تر از مهربان است و جالب این که نام شناسنامه‌ای‌اش هم «مهربان» است.

همیشه دلم می‌خواست راز این‌همه شیرینی را بدانم، راز دلنشینی صدایش و آرامش وجودش را. مطمئنم که می‌دانید، دارم از موبد «مهربان فیروزگری» سخن می‌گویم.

بارها از او خواسته ‌بودم که گفت‌و‌گویی کوچک با هم داشته ‌باشیم اما هر بار با همان لبخند همیشگی، پاسخ ردی می‌داد و می‌گفت:‌ «آخر من که چیزی برای گفتن ندارم.»

به هر دری زده بودم، ‌ولی لبخندی می‌زد، سری تکان می‌داد، دستی می‌جنباند و می‌گفت: نه.

اما سرانجام پذیرفت. سرانجام موبد مهربان فیروزگری، درخواست گفت‌‌و‌گو را پذیرفت و در یک بامداد سرد زمستانی، به امرداد آمد. چشم به راهش بودم و او سر ساعت، آمد، او با کت و کلاه گرم زمستانی آمد، او با لبخند آمد.
قرار بود از خاطراتش با هم گفت‌و‌گو کنیم. قرار بود از یزد، از هندوستان، از رشته‌ی کاری‌اش، از مهندس شدنش، از موبد شدن و آیین‌نوزوتی‌اش، از پدر و مادر و خانواده‌اش،‌ بیشتر برایمان بگوید. قرار بود درباره‌ی این‌ که مهندس مهربان فیروزگری، چگونه موبد مهربان فیروزگری شد، سخن بگوییم و…
می‌خواستم از کودکی‌هایش، از بازیگوشی‌‌هایش، از درس و مدرسه، از روزهای سخت یا سهل و ساده‌ی کودکی تا بزرگسالی‌ موبد فیروزگری بدانم.
اما از میان همه‌ی پرسش‌هایی که آماده کرده بودم تا از او بپرسم، حال و هوای پوشش سپید موبدی،‌ مرا گرفت و از شالش، آغاز کردم. شاید چون این شال برایم یک علامت سوال بود. از همان شال سفیدرنگی که موبد فیروزگری در آیین‌های دینی بر دوش می‌اندازد، همان شال سپیدرنگِ گلدوزی‌شده‌ای که همرنگ لبخندهای موبد فیروزگری است، ‌آغاز کردم و او گفت:
این شال، ‌یک عنوان است، همچون یک نشان و یک سمت است. ‌آن را به موبدانی که به دین‌دبیره، یسنا‌خوانی می‌کنند، می‌دهند.

نزدیک به ١۵ سال پیش، «فیروز کوتوال»، دستورِ مَسِ(موبد بزرگ) بمبئی، پس از این که در یک آیین یسناخوانی جمعی، شرکت کردم، آن‌را ‌بر دوشم انداخت. آیین سالگرد آتش ورهرام «بَناجی» بود و من هم دعوت شده بودم. پس از برگزاری آیین سالگرد،‌ این شال پشمیِ دست‌دوزی‌شده، میهمان شانه‌هایم شد.


به گفته‌ی موبد فیروزگری، این شال به‌ زنده‌یادان موبد رستم شهزادی، موبد فیروز آذرگشسب و موبد اردشیر آذرگشسب نیز پیشکش شده بود.
موبد فیروزگری، بچه‌ی یزد است، ‌اهل محله‌ی دستوران، جایی نزدیک به آتشکده‌ی یزد. یکم دی‌ماه ١٣١٢ خورشیدی به دنیا آمده و فرزند یکی مانده به آخر خانواده است. مادرش؛ گوهر موبد خداداد و پدرش، موبد خدامراد موبد دینیار است. موبد فیروزگری گفت: من
۴، ۵ ساله بودم که جنگ جهانی دوم، تمام شد. قحطی آمده بود، ‌زندگی سخت بود. تا آن زمان نه زایمان، ثبت می‌شد و نه کسی به دنبال گرفتن شناسنامه بود. من «مهربان خدامراد دینیار» بودم تا این که گرفتن شناسنامه، اجبار شد. مردم شناسنامه نمی‌‌گرفتند چون گرفتن شناسنامه به رفتن به اجباری(سربازی)، معنی شده بود و مردم تعریف وحشتناکی از جنگ داشتند. اما با آمدن قحطی که نان خوردن هم گیر نمی‌آمد، گرفتن شناسنامه، باب شد. هیچ‌چیز گیر نمی‌آمد، کمترین چیز نان بود. به هرکس که شناسنامه داشت، کوپن نان می‌‌دادند. شناسنامه وسیله‌ای بود که بتوانیم با آن نان بگیریم. کوپن‌به دست، توی صف نان می‌ایستادیم، اگر به نان می‌رسیدیم خوش‌شانس بودیم و اگر نان تمام می‌شد، باید به گرفتن یک چانه خمیر، رضایت می‌‌دادیم.


و این‌گونه شد که مهربان خدامراد دینیار (مهربان فیروزگری) و خیلی‌های دیگر شناسنامه‌دار شدند. موبد فیروزگری گفت:

پدرم موبد بود. او و برادر بزرگم در هندوستان در آتشکده «دادی‌شِت»، موبدی می‌کردند. زمانی که ناچار شده بودیم،‌ شناسنامه بگیریم، پدرم، ایران نبود. دایی اردشیر، برایمان شناسنامه گرفت. فامیلیِ شهزادی را برای خانواده ما، خانواده خودش و خانواده‌ی خاله سلطان، برگزیده بود. من هم فامیلی‌ام شهزادی بود همچون همه‌ی بچه‌های خانواده.

اما پدرم که به ایران آمد، ترجیح داد که فامیلی من،‌ چیز دیگری باشد. همیشه رسم بود که پسر کوچک، نام و نامگانه پدر را زنده نگه دارد. پدرم فامیلی‌ فیروزگری را برگزید. رفته بود به کنسولگری هند و شناسنامه گرفته بود. از آن زمان، فامیلی پدرم، عمو گشتاسب و من، فیروزگری شد.


موبد فیروزگری از گذر سربازان خارجی از گذرگاهی که کنار «زایشگاه بهمن» بود، از پرواز هواپیماهای جنگی در آسمان یزد، از دویدن‌هایشان به پشت‌بام برای دیدن هواپیماها و از کوچه ‌پس‌کوچه‌ی محله‌ی «دستوران» گفت تا رسیدیم به درس و مدرسه. او گفت: مادرم در مکتب درس خوانده بود. آن روزها، در خانه‌ی موبدان، درس و کلاس برگزار می‌شد. آموزش‌های دینی می‌دادند و خواندن و نوشتن و حساب، می‌آموختند. موبدزادگانی که به مکتب می‌رفتند، کتاب اوستا را به خط خود می‌نوشتند.

اما در زمان من، یادم هست که مدرسه‌ی کیخسروی بود، مدرسه مارکار بود،‌ مدرسه‌ی دینیاری هم بود. مدرسه‌ی دینیاری، کنار گهنبارخانه بود. من درسم خوب بود. مادرم همیشه می‌گفت: «این بچه‌ام دکتر می‌شود.»


خیلی دوست داشتم، کودکی‌های موبد فیروزگری را در ذهنم تصویر کنم. کودک درس‌خوان و البته بازیگوشی که پسین‌هنگام‌ها با دیگر هم‌سن و سال‌های خودش، همراه با پیرهای محل، می‌رفت به تلِ ریگ(ریگزار) و تا دم‌دمای غروب، بازی می‌کرد. فیروزگری گفت:

پسین‌ها می‌رفتیم، تلِ ریگ بزرگی که آنسوی آتشکده بود، یک ریگزار بزرگ که تا چشم کار می‌کرد، ریگ داشت و ریگ. کوچکترها آنجا بازی می‌کردند و بامس‌‌ها و ممس‌ها(پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها)، دور هم می‌نشستند و همان‌طور که مراقب ما بودند، باهم می‌گفتند و می‌شنیدند.
هنگام غروب خورشید که می‌شد، هوا که رو به تاریکی می‌رفت، همه باهم می‌رفتیم آتشکده و پای آتش ورهرام، اوستا می‌خواندیم. همه‌ی اهل محل، بزرگ و کوچک، می‌آمدند.


موبد فیروزگری لبخندی زد، دستی روی گوشش گذاشت و گفت: «پروین»، همسر میرزا سروش لهراسب، مدیر موسسه‌ی مارکار، صدای دلنشینی داشت. هنوز هم صدای دلنشین اوستاخوانی‌اش در گوشم هست.

موبد فیروزگری گفت: من تا ١١ سالگی در ایران بوده‌ام، پس از آن به همراه برادرم به هند رفتم.

پدرم در هند بود، کار می‌کرد و دستمزدش را برایمان می‌فرستاد. هر ۶ ماه یک‌بار، برایمان ۴٠٠ تا ۵٠٠ تومان می‌فرستاد، زندگی سختی داشتیم، خواهرم خیاطی می‌کرد، برادرم معلمی می‌کرد با این‌حال وضع چندانی نداشتیم. پدرم ناچار بود که در هند کار کند.

پدرم ٢ سال یک‌بار به ایران می‌آمد. یادم هست از سفر که می‌آمد با خود یک صندوق بزرگ حلبی داشت. با خودش، برایمان شیرینی، شکلات و بیسکویت می‌آورد، صندقش پر از صابون بود، پارچه هم می‌آورد.
پدرم و برادرم از موبدان درمهرِ «دادی‌شِت» بودند. موبدان این درمهر، ایرانی بودند و بیشتر کسانی هم که به این آتشکده می‌رفتند، ایرانی بودند. آنجا را ویژه‌ی ایرانی‌ها ساخته بودند.

اما چه شد که مهربان کوچک، راهیِ هندوستان شد؟ موبد فیروزگری گفت:
من ٧- ٨ ساله بودم که موبد رستم شهزادی و موبد فیروز آذرگشسب از هند برگشتند. در مدرسه‌ی موبدی «کاما آتورنان» درس خوانده بودند. در میانِ مردم، ارج و احترام ویژه‌ای داشتند. پدرم وسوسه شد که مرا به هند ببرد تا در کاما آتورنان، درس بخوانم.

و این‌گونه ما راهی هندوستان شدیم…


خبرنگار امرداد – میترا دهموبد :

موبد مهربان فیروزگریکسی که پوشش سپید موبدی بر تن می‌کند و عنوان موبد، همراه همیشگی نامش می‌شود، آن‌گونه که دیگر به نام نمی‌شناسیمش بلکه به عنوان، می‌شناسیمش، خویشکاری سنگینی بر دوش دارد. موبدان الگو و سرمشق هستند. به گمانم بی‌تردید می‌توانم بگویم که موبد مهربان فیروزگری به نیکویی از پسِ این خویشکاری برآمده است. هرگاه که چهره‌ی خندانش را می‌بینم، آن‌گاه که آوای دلنشین اوستایش را می‌شنوم و آن‌گاه که شکیبایی‌اش را در گوش دادن و سنجیده پاسخ دادن‌هایش را می‌بینم، بی‌گمان می‌شوم که او از پس این خویشکاری، سربلند برآمده است.

گفت‌و‌گویمان با موبد فیروزگری از سرِ همان لبخندها و شکیبایی‌ها آغاز شد. اگر بخش نخست این گفت‌و‌گو را خوانده باشید می‌دانید که از کودکی‌های مهربان خدامراد دینیار(مهربان فیروزگری) آغاز کردیم و رسیدیم به 11 سالگی‌اش. از درس و مدرسه گفتیم و درس‌خوانی موبد فیروزگری و البته از آرزوی مادرش برای دکتر شدنِ پسرش تا این که رسیدیم به آنجا که به خواستِ پدر، برای آموزش در مدرسه‌ی موبدی کاما آتورنان، راهی هند شدند.
می‌دانم که باید ادامه‌ی گفت‌و‌گو را پی بگیریم اما اجازه دهید پیش از آن، به این مناسبت که دیروز، 25 اسفندماه با آیین واج‌یشت به پیشواز گهنبار پایانی سال رفتیم از زبان موبد فیروزگری که همیشه یکی از پاهای ثابت برگزاری واج‌یشت است از یسناخوانی، از عصاره‌‌ی هوم و از گیاه هوم بگویم. موبد مهربان فیروزگری گفت:

20 سالی می شود که یسناخوانی آیین واج یشت را می‌خوانم. پیش از این، شادروان موبد هرمزدیار اردشیر خورشیدیان، این یسناخوانی را انجام می‌داد. با او آغاز کردم، چندبار با هم یسناخوانی و اجرای آیین را انجام دادیم و پس از آن، آن را به من واگذار کرد.اجرای آیین نوزوتی نیز بر دوش موبد هرمزدیار اردشیر خورشیدیان بود.

این آیین، آیین مفصلی بوده است که این روزها به گونه ی نمادین بخشی از آن اجرا می‌شود. این که چگونه اجرا می‌شود و 8 موبدی که به هنگام آیین یسناخوانی باشندگی داشته‌اند، هرکدام خویشکاری‌شان چه بوده در اوستای گاه اوزیرن آمده است.


از موبد فیروزگری درباره گیاه «هوم» پرسیدم و او گفت: البته آیینی که این روزها برای گرفتن افشره‌ی هوم اجرا می‌شود،‌ کوتاه‌شده‌ی شیوه‌ی گذشته است. شب پیش از اجرای آیین، دوش می‌گیرم و پاکیزه از هرگونه ناپاکی، اوستاخوانی را آغاز می‌کنم. گیاه هوم را درون ظرفی می‌گذارم و بر رویش، آب می‌ریزم. هوم در آب می‌ماند تا آیین یسناخوانی را انجام دهیم و آن را بکوبیم.
تا سال‌ها پیش که برادرم(موبد فریدون شهزادی)، زنده بود به کوه‌های پیرامون کرج می‌رفت و گیاه هوم را می‌آورد. یکی‌دو بار هم خودم همراهی‌اش کرده بودم. این گیاه را زمانی که خشک می‌شود باید چید. این روزها گیاه هومی را که در آیین‌ها، استفاده می‌کنیم، مهندس غنیمت، از یزد برایمان می‌آورد. یک آقای گرجی هم از گرجستان، برایمان هوم می‌آورد. گیاه هوم که این روزها جنبه‌ی آیینی یافته، یک گیاه درمانی است. در اوستا هم، عنوانِ «دورکننده‌ی مرگ» برای گیاه هوم آمده است. این روزها با توجه به آزمایش‌ها و پژوهش‌های پزشکی می‌دانیم که گیاه هوم، ‌عنصری درمانی در خود دارد و آرامبخش قلب است. به گمان بسیار، نیاکانمان از این درمانگری آگاه بوده‌اند که به این گیاه عنوانِ دورکننده‌ی مرگ را داده‌اند. البته این که افشره‌ی هوم را با چه ماده‌ای مخلوط می‌کرده‌اند هم نام چیزی که به دست می‌آمده را تغییر می‌‌داده و هم کارایی‌‌اش را. و هر کدام نیز در آیینی ویژه کاربرد داشته است.


هنوز در حال و هوای واج‌یشت و گهنبار بودیم که موبد فیروزگری، گفت:
کوچک که بودم، آن روزها که هنوز راهی هند نشده بودم، یادم هست که آیین گهنبار که برگزار می‌شد، همه شرکت می‌کردند. همه‌جا خالی می‌شد و خانه‌ای که گهنبار داشت، پر بود از کسانی که به گهنبار آمده بودند. هم برگزاری گهنبار و داد و دهش، یک باور قلبی بود و هم شرکت در گهنبار.
و اما هند.

مهربان 11 ساله از زمانی که راهی سفر شد تا به هند برسد، 20 روز به درازا کشید. با اتوبوس به سمت کرمان رفتند. اتوبوس پر بود از مسافر و بار، حتا روی سقف هم پر از بار بود. دم‌دمای دمیدن خورشید راهی شده‌بودند و دم‌دمای فروشدن خورشید، به کرمان رسیده بودند. شب‌ را در کرمان ماندند. به گمانم این نخستین‌باری بود که مهربان فیروزگری، ستاره‌های آسمان کرمان را می‌شمرد، شاید هم از بس خسته بود،‌ نه ستاره‌ای دید و نه ستاره‌ای شمرد. پس از کرمان به زاهدان رفتند. موبد فیروزگری گفت:
آن زمان‌ها تنها هفته‌ای یک قطار از زاهدان به هندوستان می‌رفت. از یزد تا زاهدان، 5 روز طول کشید و از زاهدان تا بمبئی، 15 روز. 15 روز در قطار بودیم. قطار از بیابان و از کوهستان گذر می‌کرد، خیلی هم آهسته می‌رفت، هنگامی هم که می‌ایستاد خیلی معطلی داشت. اما سرانجام رسیدیم. ما به شهر «نایسیک» رفتیم، در 250 کیلومتری بمبئی. برادرم با یک دختر زرتشتی ازدواج کرده بود و خانه‌شان در نایسیک بود، پدرزنش، یک رستوران داشت. من هنگامی که به هند رفتم، 6 ماهی را در آنجا کار کردم. گارسون بودم؛ چای ببر، خوراک ببر، ظرف‌های خالی را برگردان، دستور مشتری‌ها را اجرا کن، خلاصه این‌که گارسون بودم. قرار بود در این 6 ماه هم در رستوران و میان مشتری‌ها، زبان انگلیسی، یاد بگیرم و هم این که کمک‌خرجی برای خانواده باشم. مادر و خواهرهایم با ما به هند آمده بودند، چند ماه که گذشت آن‌ها به ایران، به یزد برگشتند، دلشان ایران بود، هند را تاب، نیاوردند.

پدر، دست مهربان را گرفت و با خود به مدرسه‌ی موبدی «کاما آتورنان» بُرد. می‌خواست مهربان کوچکش،‌ آنجا درس بخواند. اما گفتند؛ نمی‌شود.
آخر مهربان که تازه چندماه بود از ایران به هندآمده بود، انگلیسی‌‌اش خوب نبود، زبان گجراتی هم بلد نبود، نوزوت هم نشده بود و فرصت چندانی هم تا سن نوزوتی نمانده بود. نوزوت شدن هم آمادگی می‌خواست، رسم و رسومی داشت. مهربان فیروزگری گفت: من تا کلاس چهارم را در ایران خوانده بودم. هنگامی‌که به کاما آتورنان رفتم، گفتند که دوباره باید از کلاس اول آغاز کنم اما پدرم اصرار داشت که از چهارم به بعد را ادامه دهم، گجراتی‌ام خوب نبود، انگلیسی‌ام کامل نبود، نوزوت هم نشده بودم. در میان پارسیان رسم بر این است که موبدزادگان تا سن 14- 15 سالگی باید نوزوت شوند. برای نوزوت شدن هم افزون بر آموزش‌هایی که باید می‌دیدم باید 5 بار رسم «نُشوه» را هم به جا می‌آوردم. تا 15 سالگی‌ام چیزی نمانده بود و هیچ‌کدام را انجام نداده بودم، برای همین در این مدرسه مرا نپذیرفتند.
هنگامی که قبول نشدم، پدرم گفت: نمی‌خواهد «دَستور» شوی، برو در رستوران کار کن. با این که موبدزاده بودم و همه‌ی موبدزادگان موبد می‌شدند از آنجایی که موبدی درآمد چندانی نداشت و سخت بود، پدرم از موبد شدنِ من، گذشت.


مهربان فیروزگری در رستورانی در بمبئی استخدام شد تا یک‌سال و نیم، در رستوران کار کرد، کارش گرفته بود. ‌دلش خوش بود که از درس و مدرسه خبری نیست تازه خوراک خوبی هم می‌خورد و پولی هم درمی‌آورد که برادرش از راه رسید. برادرش گفت که باید درس بخواند. او را به نایسیک فرستاد. آنجا هم درس می‌خواند و هم در یک قنادی کار می‌کرد. آفتاب نزده، برای پخت شیرینی، خمیر آماده می‌کرد،‌کارش را می‌کرد و صبحانه،‌ خورده-نخورده، می‌رفت سرِ کلاس. موبد فیروزگری گفت:

در آن مدرسه از کلاس چهارم به بعد را ادامه دادم. با این که بیش از 2 سال ترک تحصیل کرده بودم، در 18 سالگی همچون دیگران،‌ دیپلم گرفتم. سال‌های جا مانده از دیگران را جهشی خواندم تا پا به پای دیگران پیش بروم.

دبیرستان تمام شده بود و اکنون نوبت دانشگاه بود. مهربان فیروزگری باید به دانشگاه می‌رفت تا مادرش، به آرزویش برسد. آخر مادر مهربان فیروزگری، می‌گفت: این پسرم دکتر می‌شود.

موبد فیروزگری گفت: سال اول دانشکده،‌دو بخش داشت؛‌ علوم و ادبیات. من که از کودکی گمان می‌کردم باید دکتر شوم،‌ دانشکده‌ی علوم را برگزیدم. دانشکده‌ی علوم، باز خودش دو بخش داشت؛ ریاضیات و پزشکی. هدفم پزشکی بود اما ریاضیاتم خوب بود. سال اول که گذشت، فهمیدم که به پزشکی، نه علاقه‌ای دارم و نه این‌که می‌توانم در این رشته، موفق شوم. باید یک‌عالمه چیز، از بَر می‌کردم، دوست نداشتم. بنابراین رفتم سراغ ریاضیات و در دوره‌ی تخصصی، «الکترونیک» را برگزیدم. سال 1957، پس از گرفتن لیسانس، در شرکتی مهندسی که دستگاه‌‌های صنعتی سنجش، تولید می‌کرد، استخدام شدم، سه ماه بیشتر نگذشته بود که سرپرست بخش، شدم.


مهربان فیروزگری، آخرش هم دکتر نشد. او مهندس شد؛ مهندس مهربان فیروزگری. او چندسالی را در هند ماند، کار کرد،ازدواج کرد و سرانجام راهیِ ایران شد. مهربان فیروزگری با مهرانگیز مزدیسنی، نوه‌ی دستور تیرانداز و فرزند موبد مهربان مزدیسنی، نخستین فرنشین(:رییس) انجمن موبدانِ یزد، ازدواج کرد. مهربان فیروزگری، دو فرزند به نام‌های فرخ و مهرداد دارد. فرخ، فرزند بزرگش، در هند به دنیا آمده، در هند بزرگ شده و اکنون حسابدار است و در آمریکا زندگی می‌کند. مهرداد، فرزند دومش نیز داروساز است و در ایران زندگی می‌کند.

اما چه شد که مهندس فیروزگری، شد موبد فیروزگری. او در این باره گفت:
من اصلا کار موبدی نکرده بودم، کاملا از این وادی دور بودم تا این که یک حس غریب، این حس که دین و ایمان، کمرنگ شده و دارد، از دست می‌رود، وجود من و چندتای دیگر را گرفت. باورها، رنگ باخته بود و مردم بی‌پروا از کنار آن‌چه تا چندی پیش، دلبسته‌ی آن بودند، می‌گذشتند. البته شاید یکی از دلایلش،‌ دگرگونی ناگهانی جهان بود و آمدن تکنولوژی. آن روزها یادم هست کمونیست‌ها و اندیشه‌هایشان و بهایی‌ها و افکارشان و دگرگونی شرایط زندگی، روی مردم، تاثیر بسیار گذاشته بود، شاید این‌ها از دلایل کمرنگ شدنِ باورهای دینی در میانِ مردم ما در آن دوره‌ی زمانی بود. فرهنگ ایرانی داشت جایش را به فرهنگ خارجی می‌داد.


اما هرچه بود، مهربان فیروزگری و چند تَنِ دیگر بر آن شدند تا دست‌کم در میان خودشان، این باور دینی را قوی نگهدارند. بنابراین نشست‌هایی شکل گرفت که در آن، رستم شهزادی، رستم، اردشیر و فیروز آذرگشسب، مهربان و فریدون زرتشتی، وفادار فیروزبخت، رشید اهورایی، منوچهر بهی، بهمن و بهرام جمشیدی، فریدون شهزادی، هرمزدیار خورشیدیان، کیخسرو و مهربان شهروینی، سهراب خدابخشی، مهربان فیروزگری و… باشنده بودند. مهربان فیروزگری گفت:

در خانه‌ی یکدیگر نشست‌ها را برگزار می‌کردیم. آن روزها بیشتر موبدزادگان، نوزوت(آیینی که پس از برگزاری‌اش، موبدزادگان، موبد می‌شوند)،نشده بودند، با مشکل کمبود موبد روبه‌رو بودیم. تصمیم گرفته شد تا موبدیار،‌ آموزش دهیم. موبدیارها، نیازی نبود که موبدزاده باشند، آن‌ها باید در کنار علاقه و باوری که به دینی زرتشتی داشتند، آموزش‌هایی درباره‌ی دین زرتشتی و برای اجرای آیین‌ها می‌دیدند و پس از آزمونی، موبدیار می‌شدند. موبدیاران، یار موبدان بودند.


انجمن موبدان تهران، به گونه‌ی غیررسمی با همین نشست‌‌ها و با همان گفت‌و‌گوهای دینی،‌ آغاز شد. از همان نشست‌ها بود که مهندس مهربان فیروزگری، ‌به این اندیشه شد که «نوزوت» شود و نام و آیین پدر و پدرانش را زنده نگاه دارد. مهربان فیروزگری گفت:

6 ماه پیوسته کلاس رفتم. زنده‌یادان موبد فیروز آذرگشسب و رستم شهزادی، در این کلاس‌ها، ‌افزون‌بر این که دین‌دبیره، یسنا و… را آموزش می‌دادند، خیلی هم تشویق می‌کردند. بسیار علاقه‌مند شده بودم. سال 1365 بود که موبد هرمزدیار خورشیدیان،‌ مرا نوزوت کرد.

موبد فیروزگری،‌ یک موبدِ مهندس بود. به گفته‌ی خودش،‌ عنوان مهندسی را یدک می‌کشید. پس از او خیلی‌ها از مهندس گرفته تا دکتر، نوزوت شدند و به جرگه‌ی موبدان پیوستند. او گفت:‌ رنگ و روی باورها،‌ بستگی به ما آدم‌ها دارد، اگر به خود نیاییم، رنگ می‌بازند و اگر اندیشمندانه پاسداری‌اش کنیم، قوت می‌گیرند.


خلاصه‌ی کلام؛ از سال 1365 خورشیدی، مهربان فیروزگری،‌ شد؛ موبد مهربان فیروزگری. از آن زمان،‌ موبد به جای نام کوچکش نشست و او شد؛‌ موبد فیروزگری. موبد فیروزگری خودمان، همان موبد سپیدپوش و خوش‌رویی که با نگاهش با لبخندش و با آوای دلنشینِ اوستایش، آرامش می‌دهد.
گفت‌و‌گویمان که پایان یافت، موبد فیروزگری همان‌گونه که آمده بود،‌ راهی شد. او با لبخند آمد و با همان چهره‌ی خندان همیشگی، ‌رفت.
البته این عرفِ گفت‌و‌گو و مصاحبه نیست ولی برای پیر سپیدپوشمان، آرزوی تندرستی، دلی شادان و لبی همیشه خندان می‌‌کنم.

 

 

صفویه و بیشترین جنایات در طول تاریخ نسبت به زرتشتیان کردند

صفویه ملعون بیشترین جنایات را در طول تاریخ نسبت به زرتشتیان کردند. تا قبل از صفویه هنوز با وجود کشتار تازیان و مغولان ۴۰ درصد ایرانیان زرتشتی بودند . خود اصفهان چندین محله آباد زرتشتی داشت . با قتل عام و تعدیات این جنایتکاران یکباره تعداد زرتشتیان به عده قلیلی کاهش یافت. ننگ و نفرت ابدی بر این سلسله گجسته که به ایرانیان هم با ایجاد جنگهای بیهوده مذهبی با عثمانی به نفع اروپاییان خیانت کردند. قابل توجه است که مادر شاه اسماعیل هم مسیحی و نامش ماریا بود. و در حقیقت صفویه برای نجات اروپا از چنگ عثمانیها یک جبهه ی دوم را به قیمت تیره روزی و کشتار ایرانیان در جهت منافع بیگانگان گشودند و به اسلام هم حتی با ایجاد تفرقه بین شیعه و سنی زیان وارد آوردند. سلطان سلیم عثمانی به پارسی شعر میسرود و به هیچوجه مایل به آغاز جنگ با ایران نبود ولی شاه صفوی پاسخ نامه های نگاشته شده به زبان پارسی او را به ترکی میداد و دست آخر هم یک دست لباس زنانه برای او فرستاد که یعنی تو زنی و از رزم می ترسی. لذا سلطان سلیم دیگر کاسه صبرش لبریز شد و تصمیم به حمله گرفت و آن بلا را در چالدران بر سر ایرانیان آورد و سلطان ابله صفوی علیرغم توصیه چند تن از فرماندهانش که او را از جنگ در دشت باز با عثمانی که سلاح آتشین داشت منع کرده بودند به خیالش که اراده الهی بر پیروزی او تعلق دارد به جنگ پرداخت و در این راه قریب به اتفاق سپاه ایرانیان را به کشتن داده و پایتختش و همسرش هم در دست بیگانگان افتادند و خودش هم عاقبت دق کرده در اثر مرض سل مرد. ننگ و نفرت بر جنایتکاران صفوی باد.


به خامه بهدین شهداد لهراسب.

 

پاره ای از رفتارهای تحقیر آمیز مسلمان نسبت به بهدینان ایران

پاره ای از رفتارهای تحقیر آمیز مسلمان نسبت به بهدینان ایران

بر گرفته از خاطرات ارباب کیخسرو شاهرخ:

اوضاع و احوال زرتشتیان ایران، به خصوص در یزد و کرمان، به حدی ناهنجار بود که آنها حتی حق نداشتند لباس آبرومندی به تن کنند.
مردان قبا میپوشیدند و حتی در زمستان گیوه به پا میکردند.اجازه نداشتند سوار اسب،خر یا قاطر شوند و وسیله ی دیگری هم برای حمل و نقل وجود نداشت.در روزهای بارانی میبایست مواظب باشند که به یک فرد مسلمان نزدیک نشوند و یا با او تماس بدنی برقرار نسازند.در غیر این صورت تا حد مرگ کتک میخوردند. 

زرتشتیان غالبا در خیابن های مورد ضرب و شتم مسلمانان قرار میگرفتند.به هنگام خرید در بازار نبایستی به خوراکی ها یا میوه ها دست میزدند.مردان زرتشتی معمولا یک دستمال بزرگ یا شال همراه خود داشتند،انها وقتی برای دیدار با یک مسلمان به خانه اش میرفتند زیر پای خود پهن پهن میکردند تا فرش نجس نشود.

 

زرتشتیان را گبر یا مطیع الاسلام میخواندند.حق پوشیدن پالتو یا نوعی عبا را نداشتند که مسلمانان به تن میکردند.مردان زرتشتی سرهای خود را با نوعی عمامه به رنگ خامه ای تیره به نام «نخودی» میپوشاندند.این سر پوش عذاب آور صرفا برای ناراحت کردن آنها باب شده بود.

زرتشتیان ایران در روزگار حکمرانی شاه عباس

زرتشتیان ایران در روزگار حکمرانی شاه عباس

«ارائه شده در فصلنامه‌ی پارسیان»

پژوهش، گردآوری و نگارش: فرید شولیزاده


روزگار حکمرانی دودمان صفوی بر ایران، به‌ویژه فرمان‌روایی «شاه‌عباس‌صفوی»(1) یکی از بحث‌برانگیزترین برگ‌های تاریخ زرتشتیان‌ایران پس از شامگاه ساسانیان را رقم زده است. مستندات تاریخی چون نوشته‌های مسیونرهای مذهبی(2)، جهانگردان، بازرگانان و گماشتگان ‌سیاسی کشورهای اروپایی که در روزگار فرمانروایی سلسله‌ی صفویان از ایران دیدن کرده‌اند، جملگی از تیره‌روزی زرتشتیان، به‌ویژه در روزگار حکمرانی «شاه‌عباس‌صفوی»، خبر می‌دهند.(3) چه، بسیاری بر این باورند که روند نزول چشمگیر شمار پیروان دین‌زرتشتی در این روزگار به‌وقوع پیوسته است. پژوهشگر در نوشتار پیش رو کوشیده است تا با گردآوری و کنار هم قرار دادن بخشی از این مستندات تاریخی و یادگار نوشته‌های برجای مانده از گذشتگان، تصویری سایه روشن از احوالات زرتشتیان‌ایران در روزگار حکمرانی شاه‌عباس را در برابر دیدگان خواننده ترسیم کند. حال تا چه مقبول اُفتد و چه در نظر آید…

شاه‌عباس، میراث‌دار بنیان قدرت دودمانی بود که بنمایه‌ی شکل‌گیری فرمانروایی آنان از آمیختن ایدئولوژی‌ مذهبی و قدرت سیاسی پدید آمده بود؛ و تجلی این آمیختگی در قالب تنفیذ نیروی مطلقه در شخصیت شاه دیده می‌شد.(4) بی‌تردید چنین اتمسفری از شخصی چون شاه‌عباس، فرمانروایی زاهدمسلک، مقتدر و خشک و خشن می‌سازد.

نقل می‌کنند که شاه‌عباس برای زرتشتیان سراسر ایران سه شرط تعین کرده بود: یا تغییر دین دهند، یا مهاجرت کنند و یا کشته شوند.(5) جهانگردی سوئدی به‌نام «اتر»(درگذشت 26سپتامبر 1749م) که در روزگار «طهماسب‌قلی‌خان» از ایران دیدن کرده، در سفرنامه خویش پیرامون احوال زرتشتیان‌ایران در روزگا شاه‌عباس می‌نویسد: «تا زمان شاه‌عباس در سراسر ایران آتشکده‌های بسیار برپا بود. کوه البرز و سرزمین‌های فارس و خراسان از این آتشکده‌ها برخوردار بود. همه جای ایران گبران(6) می‌زیستند.

شاه‌عباس آنان را یکسره نابود کرد و آتشکده‌های آنان را ویران ساخت و آنان را ناچار کرد که به دین اسلام درآیند و یا از نجد ایران بیرون روند. هزاران‌هزار از آنان به سرزمین هندوستان روی آوردند. سرزمین ایران که پیش از این کم‌جمعیت بود، پس از این پیش آمد، کم‌جمعیت‌تر گردید و دیگر نتوانست از این کاهش سربلند کند.»(7)


در بخشی از نامه‌ی روز خور ایزد و آبان‌ماه سال  847 یزدگردی (:به‌قولی848) مکتوب در «روایات دستور داراب هرمزدیار» که توسط دستوران ایران(به‌خامه‌ی شاپورجاماسب) برای موبدان هند نوشته و توسط بهدینی بنام «نریمان هوشنگ» از ایران به هندوستان برده شده، می‌خوانیم: «… در روزگاری که گذشته است، از کیومرث تا امروز هیچ روزگار سخت‌تر و دشوارتر از این هزاره سرهیشم نبوده است و نه از دوره‌ی ضحاک‌تازی و نه افراسیاب و نه تور جادو و نه اسکندر یونانی که دادار اورمزد می‌گوید که این کسان گران گناهترند و از این هزاره سر که اورمزد گفته 847سال که گذشته است پیشترین روزگار بدتر نبوده است…»


«شاه‌عباس» همان‌گونه که بخش «جلفا» را در «اصفهان»(سپاهان) برای سکونت مسیحیان کوچانده شده اختصاص داده بود؛ بخش «سده»(ناحیه‌ای از سپاهان) و «حسن‌آباد» را هم که به «گبرآباد»(8) نامور شده بود، برای سکونت زرتشتیان کوچانده شده به اصفهان اختصاص داده بود. زرتشتیان کوچانده شده به «گبرآباد» هرازچندگاهی مورد تعدی و ضرب و شتم مأموران حکومتی اخذ «جزیه»(9) و نیز چپاول و کشتار لوتی‌ها و دسته‌های راهزنان قرار می‌گرفتند. این تعدی‌ها و آسیب‌ها به‌تدریج رو به فزونی گذارد و لوتی‌ها و راهزنان که در برابر غارت و کشتار زرتشتیان واکنشی از سوی حکومت صفوی نمی‌دیدند، در کردار خویش جسورتر شدند. این رویه به‌تدریج در نیم‌سده‌ی آخر حکمرانی دودمان صفویان، شکل ظلمی لجام‌گسیخته به‌خود گرفت…(10) 
جهانگرد ایتالیایی «پیترو دلاواله» که در روزگار صفویه از ایران دیدن کرده(1616 – 1624م)، درباره شرایط ناگوار زرتشتیان می‌نویسد: «محل سکونت گبرها نامی جز گبرستان ندارد… تمام خانه‌های این محله کوتاه و یک‌طبقه‌اند و متناسب با فقر ساکنان آن عاری از هرگونه تزیین می‌باشند. زیرا که گبرها مردمانی فقیر و بدبختند، حداقل ظاهرشان که اینگونه نشان می‌دهد، آنها هیچ تجارتی ندارند بلکه تنها کارشان کشاورزی است…(11) همگی یک نوع لباس می‌پوشند. رنگ لباسشان هم با یکدیگر تفاوت نداشته و آجری است.»(12)

عمق فقر و بی‌نوایی زرتشتیان‌ایران در روزگار صفویه را از این نویسه‌ی «پیترو دلاواله» می‌توان دریافتد: «بینوایان اسلام نسبت به آنها توانگر محسوب می‌شوند.»(13)

جهانگرد فرانسوی «ژان شاردن»(۱۶نوامبر۱۶۴۳ – ۵ژانویه۱۷۱۳م) که در روزگار حکمرانی دودمان صفوی از ایران دیدن کرده نیز از فقر گسترده‌ی زرتشتیان‌ایران یاد می‌کند: «این جماعت به قدری بی‌نوا می‌باشند که در روز تاجگذاری سلیمان‌سوم نتوانستند هدایایی تقدیم نمایند و پوزش خواستند و معاف شدند.»(14)

«ژان شاردن» در بخشی از سیاحتنامه‌ی خود در توصیف احوال بهدینان‌ایران در روزگار صفویه می‌نویسد: «در ایران گبرها عموما” زارع و عمله و شاگردبنا و نساج هستند، و قالی و مهر و پارچه‌های پشمی ممتاز می‌بافند که به‌هیچ‌وجه از پوست بیدستر پستی ندارد. من تا به حال یک نفر گبر بی‌کار ندیده‌ام. همه مشغول کار و زراعت هستند و به تجارت و کسب‌های دیگر چندان میلی ندارند. حرفه‌ی مخصوص آنها زراعت و فلاحت است، و فلاحت را نه فقط شغل خوب و نیکنامی می‌دانند، بلکه نجابت و لیاقت مخصوصی به زراعت نسبت می‌دهند و اهورامزدا و ایزدان را به مالکان این حرفه راغب‌تر می‌دانند. این است که از روی عقیده‌ی به زراعت می‌پردازند و هیچ شغلی را نجیب‌تر و لایق‌تر از فلاحت تصور نمی‌کنند. روحانیون آنها(:موبدان) پیوسته عالی‌ترین عبادت‌ها را به دنیا آوردن طفل و آباد کردن اراضی لم‌یزرع و کاشتن اشجار، خواه میوه‌دار و خواه غیر آن می‌دانند.(15) در این خصوص مکرر فکر کرده و تعجب می‌کنم با وجود اینکه زراعت و آباد کردن زمین یک نوع تقوای مذهبی بوده است چگونه اراضی ایران فعلا” خشک و بی‌حاصل مانده است و جمعیت مملکت کم و ارزاق گران و کمیاب شده است. آنچه از عظمت ایران قدیم و آبادی اراضی و کثرت جمعیت آن در تواریخ خوانده‌ام با ترتیبات فعلی مطابق نیست. ایران قدیم با ایران کنونی هیچ شباهت ندارد و ایران از قدیم‌الایام‌الی‌یومناهذا خیلی تنزل کرده است. هرچه در این خصوص بیشتر فکر می‌کنم علت و سبب این تنزل را کمتر می‌فهمم. شاید ایرانیان قدیم افراد قوی بنیه و کارکن بودند و بعد متدرجا” تنبل شده‌اند. از یک طرف هم ایرانیان قدیم زراعت و آبادی زمین را هم وظایف مذهبی و بزرگ‌ترین ثواب می‌دانستند در صورتی که ایران عصر ما(:روزگار صفویه) بر طبق پاره‌ای اصول سقیمه تنبل و بی‌کاره هستند. عقیده‌ی آنها این است که انسان در دو روز عمر که هر روز به رنگ و طرح تازه‌ای جلوه‌گر می‌شود، نباید زحمات دنیا را متحمل گردد. ایرانی‌های عصر ما می‌گویند ما که از فردای خود خبر نداریم، چو فردا شود فکر فردا کنیم. راحتی امروزه را باید غنیمت دانست و از آن باید استفاده کرد.(16) این است که مملکت آنها همیشه به یک حال می‌ماند و بلکه روز به روز هم از حیثیت و آبادی آن کاسته می‌شود.»(17)

شرح‌حال‌های نوشته شده توسط دستوران ایران در نامه‌های ارسالی به موبدان هندوستان(18) و نیز نوشته‌های مورخین و جهانگردان گویای آن است که در یک بازه‌ی زمانی خاص، ستم‌های وارده از سوی شاه‌عباس صفوی بر زرتشتیان‌ایران صورتی مظاعف و دوچندان به‌خود گرفته است.
استاد «ذبیح‌ بهروز» در این باره می‌نویسد: «ترویج افکار مبتنی بر حکمت‌اشراقی(:خسروانی) در ایران و هند باعث تشویش شاه‌عباس گردید. او عده زیادی از صاحبدلان ایرانی و زرتشتیان را به‌عنوان بی‌دینی کشت و از دم تیغ گذراند.»(19)

شاه‌عباس تنها به سرکوب و کشتار صاحبدلان و زرتشتیان بسنده نکرد، بلکه فرمان داد تا تمام کتبی چون «جاماسب‌نامه» که در آنها بشارتی از برپایی حکومت پارسیان یا فراز آمدن حکمت‌خسروانی و اندیشه‌ی فهلویون(:اشراقیون) داده شده، ضبط و نابود سازند. در بخشی از نامه‌ی بیستم اردیبهشت‌ماه 1019یزدگردی(برابر1650م=1061هـ) مکتوب در «روایات دستور داراب هرمزدار» که توسط دستوران ایران برای موبدان هند نوشته و توسط بهدینی به نام «شهریار صندل» از ایران به هندوستان برده شد، می‌خوانیم: «در سال 997یزدگردی در زمان شاه جنت مقام شاه‌عباس، آنقدر آزار و جفا و زیان به دستوران ایران رسید که شرح آن به قلم و زبان بیان نمی‌توان کرد. و کار به جایی رسید که دو نفر از مایان ضایع و کشته شدند و از جهت طلب کتاب‌های دینی چند و چند نسخه که از جاماسب‌نامه بود گرفتند و باز طلب جوی زیادتی می‌کردند و نبود. و این آزارها و جفاها به ما رسید.»


«ژان شاردن» نیز در بخشی از سیاحتنامه‌ی خود به این سخن دستوران ایران اشاره می‌کند:

«گبرها خیلی مردمان آرام و ملایمی هستند و پیران و قدمای خود را خیلی محترم می‌دانند و از طرف دولت ایران هم ریاست گبرها به پیران آنها سپرده شده است. شاه‌عباس‌کبیر! به تحریک بعضی و به گمان اینکه زند اوستا حاوی اطلاعات تاریخی و غیب‌گویی‌های حضرت خلیل و رُسُل دیگر است، یک نسخه از کتاب اوستا از رؤسای پارسیان تقاضا کرد و برای بدست آوردن این کتاب از هیچ‌گونه سختی فروگذار ننمود و ملای‌بزرگ(:دستور بزرگ) و بعضی محترمین گبرها را که از دادن کتاب استنکاف می‌نمودند، بکشت. ولی گبرها از تسلیم کتاب مقدس خود امتناع نمودند و به‌بهانه‌ی اینکه اصل نسخه آن از میان رفته و گم شده است بعضی کتب دیگر را به شاه دادند. من 26جلد این کتاب‌ها را در کتابخانه دولتی اصفهان دیده‌ام.»(20)
این بیدادگری‌های فرمانروایان صفوی و قزلباش در 50سال آخر حکومت این دودمان با نفوذ مستقیم متشریعن و فقها در تصمیمات دربار به اوج خود رسید و زمینه‌ساز نارضایتی عمیقی در جامعه آن روز ایران شد. این زخم زمانی سر باز کرد که محمودافغان به مرزهای حمرانی صفویان تاخت، و مردمان ناراضی و خسته از جور و ستم بسیار حکومت صفویان، به‌یاری محمودافغان برخاستند. چنان‌که در بخشی از «فارسنامه‌ناصری» به نقل از «مرتضی‌راوندی» در این باره می‌خوانیم: «رفتار حکام و مسلمانان کرمان در زمان صفویه با زردشتیان خوب نبود و همین سختگیری‌ها موجب شد که بقایای آنها به هندوستان مهاجرت کنند و باز همین سختگیری‌ها بود که روز سختی ایران، کار خود را کرد، یعنی یکصدسال بعد جواب خود را داد؛ بدین معنی که بعد از سال 1133، لشکریان افغان، به‌طرف کرمان سرازیر شدند و سپاه میرمحمود چهل‌هزارنفر(21) بود و بعضی گفته‌اند بیست‌هزارنفر، فوجی از گبران یزد و کرمان به او پیوستند، به امید آنکه از جور قزلباش(:دودمان صفوی) خلاص شوند.»(22)

«پطرس‌دی‌سرکیس‌گیلاننتز» در کتاب «سقوط اصفهان» پیرامون سبب حمایت زرتشتیان‌ایران از «محمود افغان» می‌نویسد: «سابقا” شاه پیشین(:شاه‌عباس) زرتشتیان را با زور مسلمان کرده بود ولی محمود اینک بدانها اجازه داده است که اگر بخواهند به کیش دیرین خود بازگردند. به‌همین جهت نیز آنان همه از جان و دل به‌خدمت وی برخاستند.»(23)


پی‌نوشت: 
1: «شاه‌عباس» فرزند «شاه‌محمد خدابنده»، پنجمین شاه از دودمان صفوی است که به مدت بیش از
۴۲سال با اقتداری خشک و خشن، آمیخته با زهد بر ایران فرمانروایی کرد.

2: رجوع کنید به «نامه‌های شگفت‌انگیز»(از کشیشان فرانسوی در دوران صفویه و افشاریه)، ترجمه «دکتر بهرام فره‌وشی»

3: در کنار این مستندات تاریخی که جملگی سخن از تیره‌روزی زرتشتیان در روزگار «شاه‌عباس» به‌میان می‌آورد، روایتی شفاهی هم در کرمان رواج دارد که برپایه‌ی آن گهنباری برپا می‌شود که نامور به «گهنبار شاه‌عباسی» است! زرتشتیان کرمان این گهنبار را به یادبود جلوگیری شاه‌عباس از خون‌ریزی زرتشتیان برگزار می‌کنند! این گهنبار به خیرات شاه‌عباس نیز مشهور است. با این استدلال که در روزگار حکمرانی شاه‌عباس در کرمان سرکارگر مسلمانی به قتل رسید و یک زرتشتی به کشتن او متهم شد. حاکم کرمان که نسبت به زرتشتیان بسیار سخت‌گیر بود، قضیه را به حاکم‌شرع ارجاع می‌کند و فتوا داده می‌شود که مدعی دست را تا آرنج یا مچ در شیره کرده و بعد در ارزن فرو برد، سپس به شمار ارزن‌هایی که به شیره می‌چسبند، از زرتشتیان کشته شود! به او می‌گویند در کرمان این تعداد زرتشتی نیست، می‌گوید هر آنچه هست بکشید. زرتشتیان را در محلی به‌نام «باب‌کمال»، خارج از شهر کرمان گرد می‌آورند. در همان زمان «شاه‌عباس» در پایتخت خواب می‌بیند که بخشی از کرمان در آتش می‌سوزد. به سرعت شخصی از نزدیکان خود را به کرمان می‌فرستد تا جویای اوضاع شود، قاصد که از بزرگان بوده به شاه گزارش احوال می‌نویسد. شاه‌عباس دستور می‌دهد که فقط قاتل باید سیاست شود نه همه‌ی زرتشتیان… برای آگاهی بیشتر نگاه‌کنید به نوشتاری از روانشاد «موبد جهانگیر اُشیدری» تحت عنوان «گبر محله»، «سروش پیر مغان» یادنامه‌ی «جمشید سروشیان» ص97 تا 107

4: شیوه‌ای از حکومت‌داری که پیش از «صفویان» توسط سلسله‌های چون «ساسانیان»، «اُمویان»، «عباسیان» و نیز نظام‌های سیاسی اروپای قرون‌وسطی(روزگار انگیزاسیون) و… مورد استفاده قرار گرفته بود.

5: به‌نقل از روانشاد «موبدجهانگیراُشیدری»،  

سروش‌پیرمغان(یادنامه‌ی‌جمشیدسروشیان)، ص104

6: یکی از واژه‌هایی که در خوانش دست‌نوشته‌های سخنوران پارسی‌گوی سده‌ی دوم پس از شامگاه ساسانیان تا میانه‌ی روزگار قاجار، پیاپی به آن برمی‌خوریم، واژه‌ی توهین‌آمیز «گبر»(:gabr) است. واژه‌ای که در نهایت تأسف، سخنوران فارسی‌زبان این روزگاران از آن در صورت عام، برای یادکرد زرتشتیان ایران بهره گرفته‌اند. آرمان از بهره‌‌ گرفتن این واژه، خوار شمردن ایرانیانی بوده که پیرو دین‌زرتشتی بوده‌اند. حتا در برخی نسک‌های فارسی، می‌بینیم که برای مزید استخفاف، واژه‌ی «گبر» را با «ک»(:کاف) تحقیر به‌کار می‌بردند و آن را به‌صورت «گبرک»(:gabrak) می‌خواندند و از دین سپند و والای «زرتشتی» با واژه‌ی توهین‌آمیز آیین «گبرکی»(:gabraki) یاد می‌کردند. این درحالی است که در گات‌های پاک و نسک‌های سپند اوستا برای نامیدن پیروان دین زرتشتی، از واژه‌ی «گبر» استفاده نشده و از پیروان این دین اهورایی، با صفت «بهدین»، «مزدیسنی» و «زرتشتی» یاد می‌شود.
«دکتر محمدجواد مشکور» در نوشتاری به‌نام «ادیان ایران‌باستان»، پیرامون واژه‌ی «گبر» می‌نویسد: «پس از آن‌که گروهی از ایرانیان به دین اسلام در آمدند، همکیشان قدیم خویش که دین جدید را نپذیرفته بودند، «گبر»، یعنی کافر خواندند و «گبر» در بنیاد واژه‌ای آرامی است و لفظ عربی آن «کافر» است که بر اثر لغزش در خوانش تازه‌مسلمانان ایرانی به صورت «گبر» در آمده است.»

جهانگرد ایتالیایی «پیترو دلاواله»، هنگام یادکرد از بهدینان اصفهان این موضوع را که زرتشتیان خود را بهدین می‌نامند و این مسلمین هستند که با واژه‌ی «گبر» از آنان یاد می‌کنند، گوشزد می‌کند : «گبرها در اینجا پرستشگاه ندارند، زیرا هنوز آن را نساخته‌اند. اینان از تازیان بی‌زارند و خود را گبر نمی‌نامند زیرا این لفظ به معنی کافر و بی‌دین است. بلکه ایشان خود را بهدین می‌خوانند.»

خواننده گرامی برای واشکافی بیشتر می‌تواند به ماخذ «گبر» در فرهنگ واژگان علامه «دهخدا» سر بزنید.

7: مأخذ «گبر»، فرهنگ واژگان علامه «دهخدا»

8: برای «گبرآباد» بنگرید به «دانشنامه‌ی مزدیسنا» از روانشاد موبد دکتر جهانگیر اُشیدری، ص 344 و 406

9: «جزیه» مالیات و خراج مضاعفی است که توسط حکومت‌اسلامی از اهل‌کتاب گرفته می‌شد. در اسلام، جزیه از هنگامی که آغاز شد که مسلمانان پس از گشودن سراسر شبه‌جزیره عربستان در پی کشورگشایی و فتح دیگر کشورها و سرزمین‌ها بودند. آیه جزیه در قرآن(:سوره توبه آیه29) به مسلمانان می‌گوید که از اهل کتاب در قلمرو اسلامی جزیه بگیرند. برابر فقه اسلامی مقدار جزیه بستگی به صلاح‌دید حاکم اسلامی دارد.(برای آگاهی بیشتر به مأخذ «جزیه» در دانشنامه ویکی‌پدیا رجوع کنید.) 
مالیات «جزیه» که توسط حکومت‌صفوی از زرتشتیان اکثرا”‌ کشاورز اخذ می‌شد، به‌حدی کمرشکن بود که قسمت بزرگی از درآمد سالانه‌ی این مردمان فقیر و زحمتکش را دربر می‌گرفت. میزان جزیه‌ی سالانه‌ای که در روزگار شاه‌عباس از هر زرتشتی گرفته می‌شد، معادل یک مثقال طلا بود.(بنگرید به: شاه‌عباس‌کبیر؛ به‌کوشش مریم نژاداکبری مهربان؛ نشر کتاب پارسه؛ تهران 1387خ ص253)

فشار «جزیه» به‌ویژه پس از شامگاه سلسله زندیه از بد هم بدتر شد، چنان‌که بهدینان را مستاصل و پریشان‌روزگار ساخته بود. برای نمونه در سال 1265هجری‌قمری، 60تن از زرتشتیان روستای ترکاباد یزد، چون از پرداخت 2ریال پول جزیه عاجز بودند و مامورین حکومتی نیز با ضرب چوب، چماق، مشت، لگد و لعن مطالبه می‌کردند، طاقت نیاورده با خانواده‌ی خویش مسلمان شدند.(بنگرید به: تاریخ زرتشتیان پس از ساسانیان، روانشاد استاد رشید شهمردان، ص244)

هنگام ورود روانشاد «مانکجی‌هاتریا»، میزان جزیه زرتشتیان یزد و کرمان به‌روی هم 845تومان می‌شد(800تومان یزد و 45تومان کرمان) اما مستوفیان و دفترداران حکومت قاجار علاوه بر این مبلغ هرچه می‌توانستند اضافه بر این مبلغ برای خود وصول می‌کردند. این وصول در بیشتر موارد همراه با زور و آزار زرتشتیان از آنها گرفته می‌شد. روانشاد مانکجی با دربار ناصرالدین‌شاه توافق کرد که این مبلغ را یکجا به دارالخلافه تهران بپردازد.

10: برای نمونه در زمان سلطنت «شاه‌سلطان حسین» تنها در یک شب 20هزار تن از زرتشتیان قتل‌عام شده‌اند.(: بنگرید به دانشنامه‌‌ی مزدیسنا ص344) برای آگاهی بیشتر پیرامون شرایط اجتماعی زرتشتیان‌ایران در روزگار صفوی بنگرید به گفتمان صفویان در کتاب‌های «تاریخ زرتشتیان پس از ساسانیان» به خامه‌ی روانشاد استاد رشید شهمردان، و «زرتشتیان ایران پس از اسلام تا امروز» به‌خامه‌ی کتایون نمیرانیان، و نیز کتاب «تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوران صفویه» به‌خامه‌ی عباسقلی غفاری‌فرد.

11: سبب اشتغال صرف زرتشتیان‌ایران در آن روزگار به مشاغلی چون زراعت و بنایی، محرومیت آنها از انجام دیگر مشاغل چون تجارت و داد و ستد بوده. این اجحاف و محرومیت تا روزگار قاجار و حکمرانی ناصرالدین‌شاه نیز تداوم داشته، تا آنکه به کوشش روانشاد «مانکجی‌هاتریا» و یاوری برخی از نوع‌دوستان پارسیان‌هند این سدها و موانع تبعیض‌آلود اندک‌اندک برچیده می‌شود، این سخن در بخشی از یادداشت‌های «سفرنامه‌ی جکسن» هم دیده می‌شود، چنان‌که وی می‌نویسد: «آن دسته از زرتشتیانی که ساکن یزد هستند بیشتر به تجارت و داد و ستد اشتغال دارند ولی تاحدود 50سال پیش امتیاز کسب‌وکار بدانها داده نشده بود، و آنها حتا در حال حاضر(:روزگار مسافرت جکسن) محدودیت‌هایی دارند که برای مسلمانان وجود ندارد. مثلا” اجازه ندارند که در بازارها اغذیه و مواد خوراکی بفروشند. تا سال 1882م مجبور به دادن جزیه بودند، و این خود دستاویزی بود که آنها را با گرفتن مالیات‌ها و عوارض اجحاف‌آمیز خرد کنند. ناصر‌الدین‌شاه بار جزیه را با صدور فرمانی در 27سپتامبر 1882م از دوش زرتشتیان برداشت. این اقدام شاه نتیجه و تاثیر پارسیان‌بمبئی بود. آنان از طریق نمایندگی انجمن رفاه زرتشتیان ایران که با صندوق اعانه‌ای در 1854م در هند تاسیس شده و نماینده‌ی آن برای مراقبت و حفظ منافع همکیشانشان به ایران گسیل شده بود، اقدام می‌کردند. تا زمانی که حکم ناصرالدین‌شاه صادر نشده بود، یک زرتشتی حق نداشت که خانه‌ای دوطبقه بسازد، یا درحقیقت، عمارتی که ارتفاعش از زمین، بلندتر از قامت مسلمانی با دست‌های برافراشته باشد، بسازد. حتا در سال بعد از صدور فرمان شاه، یک‌تن زرتشتی به‌علت تجاوز از حد مقرر و ساختن اتاقی بر روی طبقه اول خانه‌اش برای نجات جان خویش مجبور به فرار از یزد شده بود و مسلمانان خشمناک گبر دیگری را که به اشتباه عوض وی گرفته بودند، به‌قتل رسانیدند.»(ص423 و 424 ، سفرنامه‌ی جکسن)

12: سفرنامه پیترو دلاواله، ترجمه محمود بهفروزی، ج1، ص510 و 511

13: «سروش پیرمغان»(:یادنامه جمشید سروشیان)، ص103

14: همان

15: برای درک سرچشمه و باور نهفته در پس این بینش فرهنگی، بنگرید به هات٣٠بند٩ گات‌های پاک: «ما خواستاریم از زمره کسانی باشیم که جهان را به سوی پیشرفت و آبادی و مردم را به سوی راستی و پارسایی ره نمایند.»(برگردان موبد رستم‌شهزادی) چه، رسیدن به مقصود و آرمان زندگی آنچنان‌که گات‌های پاک به ما می‌آموزد نه از راه ترک‌دنیا و بی‌کارگی و تنبلی، بلکه از راه کار و فعالیت در زندگی و مبارزه با موانع خوشبختی و دفع سختی‌ها و ناملایمات زندگی بدست می‌آید.

16: فرهنگ‌زرتشتی در هیچ جایی از تاریخ مروج تقدیرگرایی، تسلیم سرنوشت شدن، گوشه‌نشینی و تارک‌دنیایی نبوده و با سر تراشیده و لباس ژنده و تن و صورت کثیف دور از اجتماع زیستن را توصیه نکرده است. در زندگانی زرتشتیان صوفی‌گری و درویش مسلکی و ریاضت‌کشی زاهدانه راه رستگاری قلمداد نمی‌شود، بلکه کوشش و تلاش در راه برپایی یک زندگانی شاد و جهانی آبادان است که سرانجام رستگاری را در پی دارد. یک زرتشتی که خواستار خشنودی اهورامزدا است، از زندگی فردی و جمعی خود نمی‌گریزد بلکه می‌داند که خدمت به خداوند، خدمت به خلق خدا و آفرینش اهورایی است. او زندگانی برابر تعالیم گات‌های پاک را بخششی اهورایی و شادی آفرین می‌داند. نعمتی که روبرو شدن با غم و شادی زندگی و قدرت درک و لمس تارهای گوناگون هستی را به او می‌آموزاند.

اندیشه‌ها و آموزش‌هایی که تمام لذات و خوشی‌های بشر را به جا و سرایی دیگر وعده می‌دهند و تماس انسان را با زندگانی واقعی و حقیقی این جهان منع می‌کند، آموزش‌های درست و صحیحی نیستند و سرانجام کار آنها فلاکت و ذلت بشریت است. فلسفه‌ی واقعی زندگی آن است که بشر را تشویق به زیستن و به پیش راندن و پویاسازی جهان گیتی کند(:هات30بند9)، چه آبادانی گیتی آبادانی مینو است. ترک خوشبختی‌ها و خوشی‌های اهوراآفریده به امید رسیدن به پاداش‌ها و خوشی‌های مینو، سرنوشت انسان را در هر دو جهان ویران می‌کند. هنگامی که همه‌ی امیدهای بشر صرفا” به سرایی دیگر وابسته گردید، محیط زندگی اجتماعی برای گسترش صنایع اقتصادی و مادی مساعد نگشته و مردم آن جامعه پیشرفتی در زندگی نخواهند کرد. در دین‌بهی کمال زندگی انسان هرگز با ترک زندگانی گیتی فراهم نمی‌شود. ریاضت، زهد و خودآزاری همراه با تمرین‌های فرساینده جسم و جان، آنگونه که برخی مکاتب و آیین‌ها برای مردمان روا می‌دانند، هرگونه فضایل اخلاقی، اجتماعی و نیروهای مادی و معنوی افراد بشر را می‌خشکاند. فلسفه و هدف واقعی زندگی یک زرتشتی به‌کار انداختن قوای جسمانی و روانی او با هم برای رسیدن به معرفت حقیقی و پویایی و اشویی است. فعالیت سخت و کار جدی و کوشش‌های مداوم عالی‌ترین گفتمان فرهنگ‌زرتشتی برای زندگی است.

17: سیاحتنامه‌ی شاردن، ج2، ص132 تا 135

18: بخشی از این نامه‌های رد و بدل شده میان دستوران ایران و موبدان هندوستان در مجموعه‌ای 2جلدی تحت عنوان «روایات‌دستورداراب‌هرمزدیار» گردآوری گردیده و به‌کوشش «موبدمانکجی‌رستمجی‌اون‌والا» در سال 1922م در بمبئی به زیور طبع آراسته شده است.

19: دانشنامه‌ی مزدیسنا، ص344

اشاره این سخن «استاد ذبیح بهروز»، به گستره‌ی پیروان و مریدان «دستور آذرکیوان»(نامور به ذوالعلوم) در ایران و هندوستان است. «دستور آذرکیوان» نام‌آورترین حکیم اشراقی در روزگار فرمانروایی صفویان در ایران و گورکانیان در هندوستان است. در کتاب «شارستان چهارچمن» نقل شده است که وی اوستا، پهلوی، فارسی، ترکی، هندی و عربی را نیکو می‌دانست و با اقسام حکمت و دانش پارس، یونان و هند آشنا بود .وی به همراه گروهی از مریدانش در روزگار سلطنت شاه‌عباس، به‌سبب ظلم و ستمی که بر زرتشتیان روا می‌شد از شیراز به هندوستان مهاجرت کرد. برای آگاهی بیشتر به مأخذ «دستور آذرکیوان» در کتاب «فرزانگان زرتشتی» به خامه‌ی روانشاد «استاد رشید شهمردان» سری بزنید.

20: سیاحتنامه‌ی شاردن، ج2، ص137 تا 139

21: «سر جان ملکم» هم شمار قشون محمودافغان را چهل‌هزار تن ذکر کرده است.

22: زرتشتیان ایران پس از اسلام تا امروز، کتایون نمیرانیان، ص154
ـ «پطرس‌دی‌سرکیس‌گیلاننتز» در کتاب «سقوط اصفهان» شمار قشون محمودافغان را 9740تن ذکر کرده است که 1000تن از آنان را زرتشتیان شامل می‌شدند.(: بنگرید به زرتشتیان ایران پس از اسلام تا امروز، ص161)
23: همان، ص161


یاری‌نامه:

1: واژه‌نامه‌ی علامه دهخدا

2: «تاریخ زرتشتیان پس از ساسانیان»، رشید شهمردان، تهران: چاپ راستی، 1360

3: «نامه‌های شگفت‌انگیز»(از کشیشان فرانسوی در دُران صفویه و افشاریه)، ترجمه «دکتر بهرام فره‌وشی»

4: «سروش پیرمغان»(:یادنامه جمشید سروشیان)، به‌کوشش کتایون مزداپور، تهران: نشر ثریا، 1381

5: «تاریخ زرتشتیان کرمان»، جمشید سروشیان، بی‌تا

6: «روایات دستور داراب هرمزدیار»، دوره‌ی دوجلدی به‌کوشش موبد مانکجی رستم‌جی اون‌والا، با مقدمه‌ی شمس‌العلما دستور دکتر جیوانجی جمشیدجی مدی، بمبیی: 1922م

7: «زرتشتیان ایران پس از اسلام تا امروز»، کتایون نمیرانیان، تهران: مرکز کرمان‌شناسی، 1386خ

8: شاه عباس کبیر؛ به کوشش مریم نژاداکبری مهربان؛ نشر کتاب پارسه؛ تهران 1387خ

9: سفرنامه پیترو دلاواله، ترجمه محمود بهفروزی، ج1، نشر قطره 1380خ

10: سیاحتنامه‌ی شاردن، ج2 ترجمه‌ی محمد عباسی، انتشارات امیرکبیر 1349خ

11: «سفرنامه‌ی جکسن»(:ایران در گذشته و حال)، ابراهام ویلیامز جکسن، ترجمه منوچهور امیری و فریدون بدره‌ای، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1352خ

12: «دانشنامه‌ی مزدیسنا»، جهانگیر اشیدری، تهران: نشر مرکز، 1383

13: نامه‌های شگفت‌انگیز(از کشیشان فرانسوی در دوران صفویه و افشاریه)، ترجمه دکتر بهرام فره‌وشی،ناشر: موسسه علمی اندیشه جوان، 1370خ

14: «فرزانگان زرتشتی»، رشید شهمردان، نشریه سازمان جوانان زرتشتی بمبیی، 1330یزدگردی

 

 

سخنی با هم میهنان کرد درباره ی کیش زرتشتی و انتصاب به کردها

 سخنی با هم میهنان کرد درباره ی کیش زرتشتی و انتصاب به کردها




به ویژه درود میفرستم به هم میهنان کرد که در برگه افتخار همراهی با آنان را داشته ایم و داریم.


نوشته ای که امشب برای دوستان در نظر گرفتم مربوط به بخشی از کسانی است که خود را برتر از دیگر هم میهنان دانسته و با زور و ضرب هم که شده است بر آنند تا اشو زرتشت و دین زرتشتی و فرهنگ و تاریخ ایران باستان را به خود منصوب کنند.


البته در سرافرازی و ارجمند بودن قوم کرد هیچ گمانی نداریم و سر سخن ما نیز با این گرامیان نیست.


سر سخن ما با کسانی است که کرد بودن خود را بهانه ی برتری نسبت به دیگر هم میهنان کرده و تلاش میکنند افتخارات و فرهنگ ایران باستان را به خود منصوب کنند.


در همین برگه چندین بار دیده شده که ادعاهایی از این دست مطرح شده است:

1: اشو زرتشت کرد بوده است.
2: دین زرتشتی را نخستین بار کردها پذیرفته اند.
3: زبان اوستایی همان زبان کردی باستان است و….


در اینجا باید به اشخاصی که این ادعاها را به منظوری که خودشان بهتر میدانند چیست بیان میکنند و همچنین به دوستانی که ممکن است در آینده چنین سخنانی را بشنوند یا بخوانند باید عرض کنم که:


اشو زرتشت بدون تردید کرد نبوده است. و این ادعا بیشتر از آنکه به حقیقت نزدیک باشد مایه ی خنده و استهزا کسانی است که به تاریخ آگاهی دارند.
مکان مشخصی که زرتشت در آن به دنیا آمده است امروزه بر ما شناخته شده نیست. چندین جای را در تاریخ از روی حدس و گمان تعیین کرده اند که از جمله ی آنها: دریاچه ی چیچست یا همان دریاچه ی ارومیه میباشد. که در اینصورت باز اشو زرتشت به کردها منصوب نیست.


البته امروزه در این نیز تردیدی نیست که اشو زرتشت در این محل زاده نشده است و به دلایل خاص در دوره ای خاص این ادعا مطرح شده است.


زبان گاتا یا سروده های اشو زرتشت به زبان شرقی ایران و حوالی خراسان بوده است و اشو زرتشت دین خود را در خراسان بزرگ و شهر بلخ به گشتاسپ شاه عرضه داشته و کیش زرتشتی از آنجا آغاز به گسترش کرده است.
پس شواهد نشان میدهد که اشو زرتشت در حقیقت مربوط به شرق ایران است و با کردها نمیتوانسته نسبتی داشته باشد.


افزون بر این رودها و کوه هایی که از آنها در قطعات کهن اوستا نام برده شده است و محل زندگی و مکاشفات پیام آور بوده اند جملگی در شرق ایران بوده اند.


قطعات کهن و اولیه ی اوستایی همگی به زبان شرقی ایرانی هستند و این نشان میدهد احتمالا تا چند سده کیش زرتشتی تنها در شرق ایران منتشر میشده و پس از آن به غرب ایران رسیده است و تنها در دوران اوستای میانی ما شاهد سروده هایی با لهجه ی غربی در اوستا هستیم.


پیرامون این مساله میتوانید مراجعه کنید به: مزدا پرستی در ایران قدیم/نوشته ی آرتور کریستین سن، ترجمه ضبیح الله منصور.


درباره دومین ادعا مبنی بر پذیرفته شدن دین زرتشت نخستین بار توسط کردها نیز باید گفت که هیچ مدرک تاریخی و هیچ سند باستان شناسی این ادعا را تایید نمیکند و برعکس این امروزه ما میدانیم که کیش زرتشتی را نخستین بار مردم شرق ایران در شهر بلخ و در راس آنها گشتاسپ شاه پذیرفته اند و نه کردها در غرب ایران.


در یکی از کهن ترین قطعات اوستا به نام فروردین یشت، بند 95 تا 98 و 139: آورده شده است که اشو زرتشت تا زمانی که در شهر خویش زندگی میکرده است 22 نفر پیرو داشته است که هفت تن از آنها خانواده ی او بوده است و دو تن دیگر نیز از خاندان او بودند. در حقیقت نخستین کسان پس از 22 تن پیرو یاد شده گشتاسپ و مردم بلخ بوده اند.


اما درباره ی ادعای سوم که زبان اوستایی زبان کردی باستان است، این ادعا نیز بیشتر مایه ی خنده برای آگاهان به تاریخ است. چون اصولا زبان سروده های اشو زرتشت مربوط به لهجه ی شرقی ایران بوده است. دین او در بخش شرقی ایران گسترش یافته و پس از چند قرن به غرب آمده است، پس چگونه زبان اوستایی میتواند زبان کردی باستان باشد؟ و اصولا زبان کردی باستان چیست؟ آیا منظور همان زبان ماد باستان است؟
سند و مدرک و تحلیل کسانی که این ادعا را مطرح میکنند چیست؟
آرتور کریستین سن ایران شناس برجسته در کتاب: مزدا پرستی در ایران قدیم، (چاپ ششم)، انتشارات هیرمند، سال 1388 برگه ی 28 مینویسد: وضع مدنی و کیفیت بحث دینی که در گاتاها ملاحظه میکنیم برای من این نظر و ملاک قطعی را ایجاد میکند که گاتاها دارای منشا شرقی است.


کرسستن سن در رد عقیده ی غربی بود لهجه ی گاتایی تحلیلی هوشمندانه ارائه داده و در کتاب و برگه ی نامبرده مینویسد: قبایل ایرانی که به ایران غربی مهاجرت کردند و در آن ناحیه با سازمان استوار تمدن آشوری و بابلی تصادف کردند و کتیبه های اشوری حاوی اشاراتی در باب جنگ های مدام با روسای قبابل مادی است. طوایف ماد در همسایگی خود قبایلی داشتند که صاحب سازمان مدنی کامل و خدایان و آیین خاص بودند، نفوذ تمدن اشور و بابل هم تمام آسیای علیا را فرا گرفته بود، پس چگونه ممکن است که ادبیات دینی که در چنین محیطی به وجود آید حتی حاوی کمترین اثری از تماس ایرانیان با این قبایل خارجی و مذاهب آنان و نیز جنگ های دینی و همچنین افکار محیط آشوری و بابلی نباشد؟ مخالفان زرتشت چنانکه میبینیم از قبایل و ملل خارجی و از پرستندگان خدایان آشوری و اورارتویی یا هیتی نیستند، بلکه عبارت از پرستندگان «دیو» های آریایی بودند که در تشکیلات دینی خود رفتار بدی با گاو داشتند و عصاره ی گیاه هوم مست میشدند، آن ها ایرانیان بیابانگرد و کوچ نشینان راهزن بودند که به اقامه شعایر ایرانیان قدیم و خیلی ابتدایی ادامه میدادند و طرفداران آن آیین بودند که با نهایت وفاداری در سرزمین های ایرانی، بیرون از محیط نفوذ اشوری و بابلی (منظور شرق ایران) باقی مانده بود.


کرستن سن به نگرش دیگر دانشمندان درباره ی این موضوع اشاره کرده میگوید: اندراس چنین میپندارد که گاتاها در زمان متاخری در ایران شرقی انشان شده است. بارتولومه دلایلی را که سابقا در باب انشا گاتاها به زبان مادی اقامه شده بود رد کرده و اخیرا تدسکو نظریه ی انتساب دو لهجه ی اوستایی را به نواحی غربی تجدید نموده است ولی چند اثر غربی که او در زبان اوستایی نشان میدهد با امکان این که زبان اوستایی از مشرق ایران است بعید نیست. زیرا ممکن است عناصر ایران غربی و برخی خصایص نحوی متعلق به آنها در ضمن تدوین گاتاها و یشت های قدیم که به دست روحانیان مادی در عصر هخامنشیان صورت گرفته وارد آنها شده باشد، چنانکه در روزگاران بعد هنگام تدوین اوستا در عهد اشکانی برخی از آثار لهجه های متوسط ایران در آن ها راه یافته است…


اسناد دیگر نیز در رد ادعاهای یاد شده موجود هستند که به خاطر بلند نشدن بیش از اندازه ی نوشتار از آوردن آنها خودداری شده است.


در پایان شایسته گفتن است که مکان و زمان اشو زرتشت و کیش زرتشتی مهم نیست، میراث اشو زرتشت از آن همه ی ایرانیان و فراتر از آن همه ی انسان های روی کره ی زمین است و در پیام این وخشور پاک نه گفتاری از شرق است و نه غرب و نه تعصب و برتری نسبت به دیگر انسانها چه در شرق و چه در غرب دیده میشود.


با سپاس از داریوش.ا

برگرفته از:

 

https://www.facebook.com/t.f.zartoshti

در نکوهش روزه داری مسلمانی

در نکوهش روزه داری مسلمانی



دیدگاه دین بهی (زرتشتی) پیرامون روزه گرفتن و نکوهش و منع اکید کردار اهریمنی روزه داری:

دین بهی مزداپرستی یکی از منسجم ترین سامانه های اخلاقی و دینی می باشد که توسط اورمزد خدای و فرشتگان (امشاسپندان و ایزدان) و به وسیله اشوزرتشت برای آدمیان آورده شده است.
از آنجایی که ریشه و سرچشمه این دین، دانای کل و ابرخرد و سرچشمه همه دانایی ها و دانش ها (علوم) یعنی اورمزد خدایِ هروسپ آگاه میباشد، دین بهی مهترین، بهترین و زیباترین ساختار باوری میباشد و از آنجایی که خداوند جان و خرد پس از آفرینش آفریدگان خود، آنها را به گمراهی نمی سپارد بلکه خواستار نیکبختی و سعادت همه جانبه آفریدگان خویش از راه راهنمایی و دانش گستری و خردورزی است ، نقشه راه و روش رسیدن به تکامل، رسایی و شکوفایی را با قرار دادن آسُنْ خرد (خرد ذاتی) در نهاد آفریگان به منظور جستجوی حقیقت از یک سو و فرستادن دین بهی که دربردارنده دقیق ترین و جزئی ترن دستورات و قوانین میباشد از سوی دیگر، به آفریدگان نمایانده است. از همین روی است که سعادت و نیکبختی گیتوی و مینوی کل آفرینش نیک اورمزد («دام اورمزد»: اعم از انسانها و حیوانات و گیاهان و کل طبیعت) در گرو درک و پیروی از پیام و کلام مقدس اورمزدی می باشد و ریشه اهورایی این دین، آن را فراتر از باورهای ساخت دست بشر با عقل و خرد محدود قرار می دهد.

دین بهی و پاک و پرشکوه مزداپرستی که تجلی خرد بی پایان خداوند است پیرامون روزه گرفتن و پرهیز از خوردن خوراک و آشامیدنی دیدگاهی کاملا روشن و مشخص دارد و از گمراه شدن آدمیان بدست باورهای دروغین که برای آسیب رساندن به آفریدگان از راه گمراه کردن آنان، به دروغ بر خود نام دین و پیامبر گذاشته اند و توهمات و تهمت های زشت خود را متوجه ذات پاک اورمزدی کرده و دیوپرستی و پلشتی را به نام آن مفهوم دروغینی که آنها آفریدگار مینامند گسترش می دهند، با تمام توان ایستادگی میکند.

از آنجایی که روزه گرفتن و نخوردن آب و خوراک باعث سستی بدن و عدم فعالیت مفید و کار روزانه می شود، از نگاه دین زرتشتی ناپسند می باشد، چراکه در دین بهی بی کاری و تن پروری به شدت نکوهیده میباشد.


در اوستای پاک، وندیداد، فرگرد سوم بند
۳۳ آمده است: « هیچ کس بی خوراک، توان آن ندارد که به آئین اَشَه (راستی منظور دین بهی است) رفتار کند، توان آن ندارد که برزیگری(کشاورزی) کند، توان آن ندارد که فرزندانی پدید آورد. هر یک از آفریدگان جهان اَستومند (جسمانی) با خوردن زنده ماند و از نخوردن بمیرد».

در رساله «سد در نثر» نیز که یکی از متون ارزشمند بهدینی قلمداد میشود پیرامون کردار زشت و اهریمنی روزه داری چنین میخوانیم:
«اینکه از روزه داشتن بباید پرهیز کردن،چه در دین ما نشاید که همه ی روز چیزی نخوردن چه گناه بود، ما را از روزه داشتن این است که بر چشم و گوش و زبان و دست و پای روزه داریم از گناه کردن قومی در آن میکوشند که در همه ی روز چیزی نخورند و از چیزی خوردن پرهیز کنند ، ما را نیز جهد باید کردن تا هیچ گناه نه اندیشیم و نه گوییم و نه کنیم، باید که از دست و زبان و گوش و پای ما هیچ کاری نرود که از آن گناه بود و چون چنین کردیم روزه ی هفت اندام بجای آورده باشیم، آنچه از دیگر دین ها از ناخوردن روزه است در دین ما از گناه ناکردن روزه است».

در فرگرد 89 از رساله ارجمند ارداویراف نامه که بیانگر بایدها و نبایدهای اخلاقی مزدیسنا (دین بهی مزداپرستی) میباشد میبینیم که ارداویراف مقدس در مکاشفه خود با روان هایی که در رنج هستند روبرو میشود و زمانی که چرایی آن را از ایزدان جویا میشود، چنین پاسخ میگیرد:
«پرسیدم این روانان چه گناه کردند که روان اینگونه پادافره برد؟
سروش پاک و ایزد آذر گفتند که این روان آن بدکارانیست که به گیتی خوراک و بستر از خود دریغ کرده است.»

گفتنیست که در دین بهی بیشتر سفارش شده است که انسان در خوردن گوشت حیوانات افراط نکند و تا جای ممکن کم گوشت خوار باشد و اصولا در متون دینی زرتشتی پیرامون مراحل تدریجی تکامل آتی انسان در فرشگرد ، سخن از کنار گذشتن عادت گوشت خواری نزد انسان های آینده و روی آوردن به گیاه خواری است تا جایی که اصولا بدن انسان آینده چنین درخواستی خواهد کرد و ژنتیک آدمی بنا به گفته اوستای پاک و متون دینی در آینده به این سمت گرایش خواهد آورد و این نشانیست از پیشرفت و تکامل در نزد انسان از نگاه دین زرتشتی.

فرجام یافت به شادی و درود و رامشن.
فروردین ایزد و تیرماه 1382 یزدگردی.
به خامه بهدین فریدون راستی.

 

دانستن چند نکته برای نماز زرتشتی، شایسته است

دانستن چند نکته برای نماز زرتشتی، شایسته است :

همچنین ببینید : نماز در دین زرتشتی

*نماز با بدن پاک و روان آرام در مکانی پاک،ایستاده و با دست های بر افراشته رو به یک روشنایی (خورشید،ماه،آتش،چراغ،یا هر نور دیگر) خوانده میشود .
*
در روز سفارش است در جایی که خورشید هست رو به خورشید خوانده شود اما پس از غروب رو به هر روشنایی دیگر تفاوتی ندارد.
پیش از آغاز نماز و نو کردن کشتی، انجام پادیاب که شامل شستن سه باره روی و دست و پاها به همراه خواندن «کم نا مزدا» می باشد بایسته است و پادیاب خود بخشی از نماز به شمار می آید و صرف پاکی تن و یا گرفتن دوش مانع انجام پادیاب نمی شود.
متن و اندازه ی نماز بنا به آیین و سّنت نماز معمولی و در خور و شایسته هر فرد زرتشت ا ست که دستکم شامل سه نیایش است ، نخست سروش واژ و سپس اوستای کشتی افزون و در پایان برساد خوانده میشود .
پس از سروش واژ و اوستای کشتی افزون میتوان نیایش تندرستی یا هر نیایش دیگر (به خصوص اوستای گاه مربوطه) را خواند و در پایان برساد را سرود، اما همین سه نیایش (سروش واژ، اوستای کشتی افزون و برساد) که به اوستاهای بایسته نامور می باشند، میزان کافی یک نماز کامل است .
بسته به این که در چه گاه و زمانی نماز خوانده شود چند بند از آن که به ستایش ایزد مینوی همان گاه و نیز نماینده ی گیتایی آن است متفاوت خواهد بود که در اغاز مشخص شده و در پایان متن بند ویژه ی هر گاه آورده شده است .
گاه ها بدین گونه است :
1.
گاه هاون=گاه بامداد =از برآمدن مهر تا نیمروز
2.
گاه رپیتون=نیمروز=از نیمروز تا پسین (از نیمروز تا حدود 3 پسین)
3-
گاه اوزیرن=پسین=از پسین تا خوابش آفتاب
4-
گاه ائیوی سروترم =شامگاه=از خوابش آفتاب تا نیمه شب
5
گاه اوشهین =سحر گاه =از نیمه شب تا برآمدن مهر 
یادآوری-1،سال به دو بخش تابستان بزرگ (آغاز فروردین تا پایان مهر) و زمستان کوچک بخش بندی میشود و در زمستان گاه رپیتون نداریم و زمان این گاه به هاون داده میشود.
یادآوری 2-آغاز روز نو با گاه هاون است و مانند تقویم خیامی از ساعت دوازده نیمشب ، روز نوآغاز نمیشود (یعنی اوشهین آخرین گاه هر روز است)
یادآوری 3-در هنگام نماز بانوان سر پوشیده و آقایان کلاه به سر دارند(هر دو به اندازه ای که از ریخت مو روی نسک اوستا یا زمین در هنگام نیایش جلوگیری شود و برابر با حجاب نیست)
یادآوری 4- به صورت عَملی در بین نماز یک بار کشتی باز شده و دو باره بسته میشود که در بند های خاص این عمل انجام میگیرد. 
یادآوری 5- برای دسترسی به متن نماز و نیایش های زرتشتی به کتاب خرده اوستا گردآوری روانشاد رشید شهمردان مراجعه کنید. 

 

 

 (آ غاز نماز)1

1 .سروش واژ
(دستها بر افراشته رو به یک روشنایی)
خْشْنَئوتْرَ . اَهورَهِ .ِ مَزداو 

اَشِمْ وُهو وَهیشِتم اَستی

اُوشتا اَستی اُوشتا اَهمائی

هییَت اَشائی وَهیشتا ئی اَشِم(3بار)

فْرَوَرانِه . مَزْدَ یَسنو . زَرَتوشْـتْریش . ویدَئِوُ . اَهورَ – تْـکَئِشوُ.

((………………………………………………))
(بجای نقطه چین تنها سرودهای مربوط به گاه خود را که در پیوست سروش واژ آمده میخوانیم)
********
پارسی:
:به خشنودی اهورا مزدا،راستی بهترین نیکی است(وهم مایه ی) نیک بختی(سعادت) است،نیک بختی( سعادت) از برای کسی است که راست و خواستار بهترین راستی است
بر میگزینم دین مزدیسنی را که آورده ی زرتشت،و مخالف دیوپرستی ،و کیش اهورایی است


************************************


Khshnaothra ahurahe mazdå

ashem vohû vahishtem astî
ushtâ astî ushtâ ahmâi
hyat ashâi vahishtâi ashem (3 times(.

fravarâne mazdayasnô zarathushtrish vîdaêvô ahura-tkaêshô.

Hawan Gah (sunrise to midday( :
hâvanêe ashaone ashahe rathwe ýasnâica vahmâica xshnaothrâica frasastayaêca
sâvanghêe vîsyâica ashaone ashahe rathwe ýasnâica vahmâica xshnaothrâicâ frasastayaêca.

Rapithwin Gah (midday to mid-afternoon( :
rapithwinâi ashaone ashahe rathwe ýasnâica vahmâica xshnaothrâica frasastayaêca,
frâdat-fshave zañtumâica ashaone ashahe rathwe ýasnâica vahmâica xshnaothrâicâ frasastayaêca.

Uzerin Gah (mid-afternoon to sunset( :
uzayeirinâi ashaone ashahe rathwe ýasnâica vahmâica xshnaothrâica frasastayaêca,
frâdat-vîrâi dâh’yumâica ashaone ashahe rathwe ýasnâica vahmâica xshnaothrâicâ frasastayaêca.

Aiwisruthrem Gah (sunset to midnight( :
aiwisrûthrimâi aibigayâi ashaone ashahe rathwe ýasnâica vahmâica xshnaothrâica frasastayaêca,
frâdat-vîspãm-hujyâitêe zarathushtrôtemâica ashaone ashahe rathwe ýasnâica vahmâica xshnaothrâicâ frasastayaêca.

Ushahin Gah (midnight to dawn( :
ushahinâi ashaone ashahe rathwe ýasnâica vahmâica xshnaothrâica frasastayaêca,
berejyâi nmânyâica ashaone ashahe rathwe ýasnâica vahmâica xshnaothrâicâ frasastayaêca

 

 

نماز 2
سْرَه اُشَهِه. اَشْیِ هِه .تَخْمَهِه .تَنو مانتْرَهِه .دَرْشی دْرَاُشْ. اَهوئیْرِیه ِهه.

خْشنَه اُتْره– یَسنائیچَه . وَهمائیچه . خْشْنَئوُ ترائیچَه . فْرَسَس تَه یَه اِچه..

* یَتا . اَهو . وَئیرْیوُ .زَاُتا. فْرامِه. مروتِه …

اَتا. رَتوشْ.اَشات.چیت.هَچَه. فْرا .اَشَوَه.ویذْواو.مْرَه اُتو. …..َ

اَهونِم. وئیریم .تَنوم پائی تی(3بار)-

* یَتا . اَهو . وَئیرْیوُ .اَتا . رَتوش . اَشات چیت . هَچا-

وَنْگْهِ-اوش . دَزدا . مَنَنگْهوُ .

شْیَئوُ تَنَنام . اَنْگْهِ-اوش . مَزدائی-

خْـشَتْـرِمچا . اَهورائی . آ

ییم . دریگوُ بیوُ . دَدَت . واستارِم …

***********
پارسی:*برگردان:به سروش ،اشوی تهمتن روئین تن درفشدار و اهورایی ،یزشن و نیایش و درود و ستایش باد.
یتا اهو وئیریو ،را که زوت=(فرنشین موبدان) به من فرا گوید ،همانگونه رد از روی اشویی(برگزیده شده است)جواب دهد مرد پاکدین دانا-اهونور پاسبان تن است 

همانگونه که رهبر دنیوی را (تنها از روی راستی اش) برمی گزینیم، به همانگونه رهبر دینی را از برای راستی اش (می پسندیم)
اندیشه نیک (بر همه) ارزانی باد، تا کارهای زندگانی از روی خرد و به نام مزدا سامان یابد.کسی براستی نیرومند است که نیاز ستمدیدگان را برآورده سازد.


***********************************

sraoshahe ashyehe taxmahe tanumãthrahe darshi draosh âhûiryehe xshnaothra ýasnâica vahmâica xshnaothrâica frasastayaêca.

ýathâ ahû vairyô, zaotâ frâ mê mrûtê
athâ ratush ashâtcît haca, frâ ashava vîdhvå mraotû.

ahunem vairîm tanûm pâiti, ahunem vairîm tanûm pâiti, ahunem vairîm tanûm pâiti.

ýathâ ahû vairyô
athâ ratush ashâtcît hacâ
vanghêush dazdâ mananghô
shyaothananãm anghêush mazdâi
xshathremcâ ahurâi â
ýim drigubyô dadat vâstârem!

 

نماز 3
* کِم . نا . مَزدا . مَوَایتِه . پایوم . دَداو .
هْیَت . مادْرِگْواو . دیدَرِ شَتا . اَاِ . نَنْگْهِ…. 
اَن یِم . تْوَهمات.آتْرَسچا. مَنَنْگ هَسچا . 
یَیاوُ . شْیَئوُتَنائیش . اَشِم . تْرَاُشتا . اَهورا … 
تام . موُئی . دانْستْ وام . دَئِنَیائی . فْراوَاُچا …
(اوستای پاک، یسنا 46 بند 7)

*کِه . وِرِتْرِم . جا . تْوا . پوُئی . سِنْگْها… 
یوُئی.هِنْتی.چیترا.موُئی.دام.اَهوم بیش.رَتوم.چیژدی…
اَت . هوُئی . وُهو . سْرَئوشُ . جَنْتو . مَنَنْگها . مَزدا –
. اَهمائی . یَهمائی . وَشی . کَهمائی چیت… 
(اوستای پاک، یسنا 44 بند 16)

* پاتَ. نُو .تبی شِیَنْ تَت . پَئی ری .مَزداوس چَه .آرْمَئی تیشْچَه. سْپِنْ تَسچه …
نَسِه .دَاِِوی. دْروخْش-
نَسه .دَاِوُه .چیژرِه –
نسه. دَاِ وُه .فْْْرَه کَرش تِه –
نسه. دَاِ وُه. فْْرَه دائی تی-…
اَپه. دْرْوخش. نَسِه –
اَپه. دْرْوخش .دْوارَه-
اَپه. دْرْوخش .وی نَسِه –
اَپا خِذْرِِه. اَپَه نسْ یِهِه . ما. مِه رِن .چَئی نیش. گََئِه تاو. اَستْ و ئی تیشْ .اَشَهِه…
(اوستای پاک، وندیداد، فرگرد 8، بند 21) 

نِه مَ.سچا یا .آرمئی تیش. ایژا چا(3بار)

************
پارسی:
*برگردان:هنگامی که دروغکار به آزار من کمر می بندد،
چه چیزی بهتر از روشنایی و گوهرِ خرد من را نگاهبان می باشد؟
از پرتو اندیشه روشن و بهمنشی است ای اهورا
که کار و کردارها هماهنگ با اشا و راستی می گردد.
بینش مرا از این دانش روشن گردان.

چه کسانی در پیروی از آموزش های تو (زرتشت) کامیابند؟
آن کسانی را که راهنمایان خردمند و درمانگر هستی هستند، به ما بنما تا ارج نهیم
بی گمان خرد، آن کسانی را خواستار است
که با منش نیک خویش نگاهبان جانها (سروش) باشند

ما را از بدخواه نگه دار ای مزدا و ای سپنتا آرمئیتی 
نیست شو ای دیو دروغ
نیست شو ای دیو نژاد 
نیست شو ای فراکرده ی دیو 
نیست شو ای فرا داده ی دیو
ای دروج نیست شو
ای دروج نابود شو 
ای دروج سرنگون شو 
یکسره نابود شو ای دروج 
به سوی شمال نابود شو 
مبادا که تو بمیرانی جهان مادی اشویی را 
نماز به آرمئیتی و غیرت ایمان 


************************************


kêm-nâ mazdâ mavaitê pâyûm dadå hyat mâ dregvå dîdareshatâ aênanghê anyêm thwahmât âthrascâ mananghascâ ýayå shyaothanâish ashem thraoshtâ ahurâ tãm môi dãstvãm daênayâi frâvaocâ,
)
Sacred Avesta, Yasna 46, verse 7( 

kê verethrem-jâ thwâ pôi sêñghâ ýôi heñtî cithrâ môi dãm ahûmbish ratûm cizhdî at hôi vohû seraoshô jañtû mananghâ mazdâ ahmâi ýahmâi vashî kahmâicît. 
)
Sacred Avesta, Yasna 44, verse 16(

pâta-nô tbishyañtat pairi mazdåsca ârmaitishca speñtasca, nase daêvî druxsh nase daêvô-cithre nase daêvô-frakarshte nase daêvô-fradâiti, apa druxsh nase apa druxsh dvâra apa druxsh vînase apâxedhre apa-nasyehe mâ mereñcainîsh gaêthå astvaitîsh ashahe, nemascâ ýâ ârmaitish îzhâcâ.
(
Sacred Avesta, Vendidad, Fargard 8, verse 21

 


نماز بخش 4
(
یتا اهوی نخست دو گره پشت باز میشود.یتا اهوی دوم دو گره جلو باز میشود و انگشت میانی کشتی را باز کرده و بین انگشتان میانه دو دست قرار میگیردبه صورت باز نگه داشته میشود)
یَتا . اَهو . وَئیرْیوُ .اَتا . رَتوش . اَشات چیت . هَچا
وَنْگْهِ-اوش . دَزدا . مَنَنگْهوُ .
شْیَئوُ تَنَنام . اَنْگْهِ-اوش . مَزدائی
خْـشَتْـرِمچا . اَهورائی . آ
ییم . دریگوُ بیوُ . دَدَت . واستارِم …(دو بار)

*برگردان:همانگونه که رهبر دنیوی را (تنها از روی راستی اش) برمی گزینیم، به همانگونه رهبر دینی را از برای راستی اش (می پسندیم)
اندیشه نیک (بر همه) ارزانی باد، تا کارهای زندگانی از روی خرد و به نام مزدا سامان یابد.کسی براستی نیرومند است که نیاز ستمدیدگان را برآورده سازد.

یَس نِمْچَه. وَهْمِم چَه. اَ اُ جَسچَه. زَوَرِه چه.آفرینامی
سْرَه اُشَهِه. اَشْیِهِه .تَخْمَهِه .تَنو مانتْرَهِه .دَرْشی دْرَاُشْ. اَهوئیْرِیه ِهه….

*برگردان :یزشن و نیایش و زور و آفرین میگوییم به سروش اشوی تهمتن که رویین تن درفشدار اهورایی است

اشم وهو(یک بار)
اَهمائی . رَئِشچَه . خْوَرِه نَسْچَه .-
اَهمائی . تَنْوهُ . دْرْوَ تاتِم .-
اَهمائی . تَنْوُه . وَزْدْ وَرِه . –
اَهمائی . تَنْوُه . وِرِتْرِمْ 
اَهمائی . ایشتیم . پُئوروش . خاتْرام . 
اَهمائی . آسْنام چیتْ . فْرَه زَه این تیم
اَهمائی . دَرِغام . دَرِغُو . جیتیم .- 
اَهمائی . وَهیشْتِم . اَهوم . اَشَه اُنام . رَئوُچَنْگْهِم . ویسْپُو خاتْرِم.-

*برگردان (آنکه اهورامزدا را پرستش می کند)
برای او باد شکوه و فر 
برای او باد درستی تن 
برای او باد پایداری تن 
برای او باد پیروزی تن 
خواستش پر از خرسندی باد
فرزندانش فرزانه باد
زندگانیش دراز باد
هستی اش بهترین و از آن راستکاران،
روشن و پر از خرسندی باد

اشم وهو(یک بار)
هَزَنگْرِم. بَئِشَه زنام. بَئه وَرِه. بَئِشَه زنام (سه بار)

*برگردان :هزار بار تندرستی باد،ده هزار بار تندرستی باد.

اشم وهو … ( یکبار خواندن)


********************************


ýathâ ahû vairyô
athâ ratush ashâtcît hacâ
vanghêush dazdâ mananghô
shyaothananãm anghêush mazdâi
xshathremcâ ahurâi â
ýim drigubyô dadat vâstârem!! 

ýathâ ahû vairyô
athâ ratush ashâtcît hacâ
vanghêush dazdâ mananghô
shyaothananãm anghêush mazdâi
xshathremcâ ahurâi â
ýim drigubyô dadat vâstârem!! 

ýasnemca vahmemca aojasca zavareca âfrînâmi sraoshahe ashyehe taxmahe tanumãthrahe darshi draosh âhûiryehe. 

ashem vohû vahishtem astî
ushtâ astî ushtâ ahmâi
hyat ashâi vahishtâi ashem. 

ahmâi raêshca hvarenasca ahmâi tanvô drvatâtem ahmâi tanvô vazdvare ahmâi tanvô verethrem ahmâi îshtîm pourush-hvâthrãm ahmâi âsnãmcit frazañtîm ahmâi darekhãm darekhô-jîtîm ahmâi vahishtem ahûm ashaonãm raocanghem vîspô-hvâthrem, atha jamyât ýatha âfrînâmi.

hazangrem baêshazanãm baêvare baêshazanãm
hazangrem baêshazanãm baêvare baêshazanãm
hazangrem baêshazanãm baêvare baêshazanãm

ashem vohû vahishtem astî
ushtâ astî ushtâ ahmâi
hyat ashâi vahishtâi ashem

 

 

نماز بخش 5 (پایان سروش واژ)

جَسَه.مِ .اَوَنْگهِه مَزدَه (سه بار)

*برگردان:بیاری من آی ای مزدا

اَمَ هِه .هوتاشْتَهِه.هورَه اُ ذَهِه .ورِتْرَغْنهِه . اَهورَه ذاتَهِه .وَ نَه این تْیاوْسچَه. اوپَره تاتو .
تْواشَهه .خَذاتَهِه . زْرْوانَهه. اَکَرَه نهِه. زْرْوانَهه. دَرِغو خَذاتَهه.

*برگردان: به اَمَ ،نیک پیکر،نیک رسته ،ورهرام اهورا داده درود باد
.
به وَننت زبر دست درود باد 
به سپهر ابدی درود باد
به زمانه ی بیکران و به زمانه ی جاویدان درود باد

اشم وهو ( 1 بار)
زَدِن ِ.نَسُش. زِدارِ. دیو دْرُج پاکی تن اَشوییِ روانِ خویش (سه بار)

برگردان:نسوش را زدودن،و پاک کردن دیو دروج ،موجب پاکی تن و اشویی روان میگردد

اشم وهو (یک بار)….


*****************************

jasa-mê avanghe mazda.
jasa-mê avanghe mazda.
jasa-mê avanghe mazda.
amahe hutâshtahe huraodhahe verethrakhnahe ahuradhâtahe vanaiñtyåsca uparatâtô, râmanasca hvâstrahe vayaosh uparô-kairyehe taradhâtô anyâish dâmãn. aêtat tê vayô ýat tê asti speñtô-mainyaom. thwâshahe hvadhâtahe zrvânahe akaranahe zrvânahe darekhô-hvadhâtahe.
ashem vohû vahishtem astî
ushtâ astî ushtâ ahmâi
hyat ashâi vahishtâi ashem

 

نماز بخش ششم
اوستای کشتی افزون:

خشنه اتره اهوره مزداو 

هومَتَ، هوخت، هْوَرشتَ (یَزمَئیده)

مَنشنی و گوشنی و کنُشنی تنی و روانی و گیتی و مینو .

اَ ژِ شْ همه گونه وَناهی اَواخش و پشیمان و پِــِـ پَتِت هُم

اژ هر جَستَه و گفتَه و کردَه و مَنیدَه و پَرمودَه .

اَ ژِ شْ همه گونه وَناهی اَواخش و پشیمان و پِــ پَتِت هُم

شکستَه اهریمن باد (سه بار)

(دست راست به سمت چپ بدن امده و روی دست چپ سه بار زده میشود(شبیه زدن))
(دستها در کنار ه ی ِچپ بدن باقی بماند)

*برگردان :اندیشه نیک، گفتار نیک، کردار نیک را می ستایم.
با اندیشه و گفتار و کردار ،با تن و روان ،و در گیتی ومینو ،از هر گونه گناهی که از من سر زده پشیمانم و باز میگردم.
از هر گونه گناهی که مرتکب شده ام ،گفته ام،کرده ام،اندیشیده ام،شنیده امفو یا دستور ان را داده ام،از همه ی گناهان پشیمانم و باز میگردم 
شکسته باد دروغ و بداندیشی

 

بخش هفتم از نماز :
-شکستَه و زَده باد گناه مَینوی دُروند .
اَوا هَما دیوان و دْرُجان و جادویان گَــَجسته تکِ تارِ دوزخ نِگونَه و نِگونسارِ مرگ بَن …
( در مرگ بَن ،یک بار دیگر دست راست روی دست چپ زده میشود و در سمت چپ باقی میماند )
هیچ کارشان به کامَه نبوت..
(بعد ازهیچ کارشان به کرفه نبوت…. دوباره دستها بر افراشته میشود )
هر کار کرفه ی اَشویی که بوت- بِکامه ی اورمزد خدا اَمِشاسْپنتانِ پیروزگر…
هست و بودش به کامه باد دین پاک اورمزد …..
( در مس و وه و پیروزگر….در اینجا کشتی در میان دست چپ قرار گرفته و اویزان میشود و با انگشت های کوچک هر دست اندازه شده و اماده برای بستن میشود)
مَس و وَه و پیروزگر باد دادار اورمزد رایُوند ِخروه مند هـَـروِسپ آگاه …

*برگردان:شکسته و نابود شود گناه مینوی دروند ،با همه ی دیوان و دروغ گویان و جادوان گجستک ،در تک تار دوزخ تاریک نگون بخت و نگون سار باشند
هیچ کاری برای ارزوی انها نباشد 
هر کار و کرفه که میشود بنا به خواست اورمزد افریننده و امشاسپنتان پیروزمند باشد
هستی و وجود دین پاک اورمزد آرزو مندانه باد 
بزرگ و نیک و پیروز باد دادار اورمزد بخشنده و با فر و از همه چیز اگاه

 

بخش هشتم از نماز ادامه ی “کشتی افزون” : 
(در اینجا کشتی اماده ی بسته شدن است-در “خشنه اوتره “کشتی بر لبان گزاشته میشود –”اهوره مزدا “بر روی چشمان و در”تروئی دیتی” روی پیشانی –در “انگره مئین یه اوش” به سمت پایین امده و نگه داشته میشود)
خشنه اتره اهوره مزداو-
تَرُو ئی دی تی. انْگرَهه. مَئین یه اُوش. هَئی تْیاوَرشتامْ . هْیَتْ. وَسنا .فْرَه شوتِمِم .سِتَه اُمی. اشِم –
(در خشنه اوتره ..اشم وهو دور اول کشتی به دور کمر بسته میشود)
خشنه اتره اهوره مزداو 

اَشِمْ وُهو وَهیشِتم اَستی

اُوشتا اَستی اُوشتا اَهمائی

هییَت اَشائی وَهیشتا ئی اَشِم (یک بار)
(در یتا اهو اول گره نخست جلو زده میشود و در یتا اهوی دوم گره دوم جلو زده میشود و هر دو بار در واژه ی “شیه اوتنم” است که گره انداخته و محکم میشود)

* یَتا . اَهو . وَئیرْیوُ .اَتا . رَتوش . اَشات چیت . هَچا-

وَنْگْهِ-اوش . دَزدا . مَنَنگْهوُ .

شْیَئوُ تَنَنام . اَنْگْهِ-اوش . مَزدائی-

خْـشَتْـرِمچا . اَهورائی . آ

ییم . دریگوُ بیوُ . دَدَت . واستارِم …
(2بار)
(در اشم وهو دو گره پشت زده میشود در دو وازه ی “استی”گره ها انداخته و محکم میشود و سپس دستها بر افراشته میشود)
اَشِمْ وُهو وَهیشِتم اَستی

اُوشتا اَستی اُوشتا اَهمائی

هییَت اَشائی وَهیشتا ئی اَشِم (1بار)
(یاداوری در هر دوگره های جلو و پشت – گره نخست را دست راست میزند از بالا به پایین و گره دوم را دست چپ میزند از بالا به پایین)

*برگردان :به خشنودی اهورا مزدا
خوار نمودن انگره مینو برابر اراده ی نیکو کاران از بهترین کارهاست 
میستاییم اشم وهو را


بخش نهم ،نیایش زیبای مزدیسنو اهمی ،

مَزْدَیَسْنو . اَهمی .
مَزدَیَسنو . زَرَتوشْتریش . فْرَوَرانهِ . آستوتَسًچا . فْرَوَرِتَسْچا
آستویِه . هومَتِم . مَنوُ .
آستویه . هوخْتِم . وَچوُ .
آستویه . هْوَرْشْتِم . شْیَئوُتَنِم .
آستویه . دَئِنام . وَنْگوهیم . مازْدَیَسنیم
فْرَسپایَئوُ . خِذْرام . نیذاسْنِئی . تیشِم . خَئِت وَدَتام . اَشَئوُنیم
یاهایی . تینامْچا . بوشْ یِه ئین . تینامْچا .
مَزیشْتاچا.وَهیشْتاچا.سًرَئِشتاچا.یا.آهوئیریش.زَرَتوشْتْریش
اهورائی . مَزدائی . ویسْپا . وُهو . چینَهمی
اَئِشا . اَستی . دَئِنَیاو . مازدَیَسنوُئیش . آستو ایتیش

جَسَ . مِ . اَوَنْگْهِه . مَزدا … (سه بار)

*برگردان:مزدا پرستم
برمی گزینم که مزدا پرست زرتشتی باشم با ستایش ها و باورها
اندیشه نیک را می ستایم 
گفتار نیک را می ستایم
کردار نیک را می ستایم.
دین بهی مزداپرستی را می ستایم
که آزادی و آزادگی می بخشد ،
جنگ افزار را کنار می نهد،
و انسان را با خویشتن و سامان جهان زنده یگانه می سازد.
که (برای من) از دین هایی که هستند و خواهند بود
برترین و بهترین و زیباترین است
که اهورایی است و زرتشتی
اهورامزدا، خدای دانا را بنیان همه نیکی ها می دانم
این است ستایش دین مزداپرستی
بیا به یاری من ای مزدا.


********************************

 


mazdayasnô ahmî mazdayasnô zarathushtrish fravarânê âstûtascâ fravaretascâ, âstuyê humatem manô âstuyê hûxtem vacô âstuyê hvarshtem shyaothanem. âstuyê daênãm [vanguhîm] mâzdayasnîm fraspâyaoxedhrãm nidhâsnaithishem hvaêtvadathãm ashaonîm ýâ hâitinãmcâ bûshyeiñtinãmcâ mazishtâcâ vahishtâcâ sraêshtâcâ ýâ âhûirish zarathushtrish, ahurâi mazdâi vîspâ vohû cinahmî. aêshâ astî daênayå mâzdayasnôish âstûitish

ashem vohû vahishtem astî
ushtâ astî ushtâ ahmâi
hyat ashâi vahishtâi ashem