دروغی به نام ازدواج با محارم در ايران باستان

بخش 1 – ازدواج با محارم 

ازدواج با محارم در تحریف واژه “خوات و دتام”

در پاسخ به این تحریفات وارد شده به دین زرتشتی و بخصوص در این رابطه فقط میتوان به سخنان بزرگان و موبدان زرتشتی رجوع کرد و به آنها استناد جست و میتوان گفت که دیگر مطالب در این موارد کاملا رد شده هستند .

بر همین اساس و در پاسخ به این بخش میتوانید این فایل تصویری را مشاهده کنید از موبد رستم شهزادی که توسط موبد کورش نیکنام تهیه شده است :

 

http://www.youtube.com/watch?v=oEpW_Bu4-4s


بخش 2-

 خُواَاِ ت وَدَتام اوستایی، ازدواج با محارم نیست

(موبد کورش نیکنام)


دیر زمانی است که دشمنان فرهنگ وتمدن ایران باستان و آیین زرتشت، ازدواج با محارم یا پیوند زناشویی با نزدیکان مانند خواهر ومادررا به زرتشتیان نسبت می دهند. و با این نگرش همراه با تهمت های دیگری مانند آتش پرستی ودوگانه پرستی برآنند تا شاید دلدادگان آیین راستی وخرد و خواستاران فراوان برای پیوستن به فلسفه وبینش زرتشت را گمراه و پشیمان کرده باشند.

پیوند زناشویی با نزدیکان نه تنها در بینش اشو زرتشت و سروده هایش گا تاها نیامده است و پیروان زرتشت هیچگاه از این چنین شیوه نادرستی پیروی نکرده اند، بلکه زرتشت در تنها موردی که درباره پیوند زناشویی در گاتها سخن به میان آورده برای زناشویی کوچکترین دخترش به نام پورچیستا با جوانی خردمند و به دور از خانواده زرتشت به نام جاماسپ بوده است. با این گزارش چنانچه در بینش زرتشت، سنت زناشویی با نزدیکان پسندیده بود و جایگاه باارزشی داشت. برای بنیانگذاشتن چنین رسمی بیگمان زرتشت خودش با دخترش ازدواج می کرد ویا به یکی از پسرانش سفارش می کرد تا با خواهرشان پیوند زناشویی داشته باشند نه اینکه با آزادی گزینش از پورچیستا درخواست کند که با خرد خویش رایزنی کرده و سپس جاماسپ را که در دین داری نام آور شده را به همسری خویش بپذیرد.


تو پورچیستا اسپنتمان ای جوان ترین دختر زرتشت
درباره او(جاماسپ) که پای بند اندیشه نیک است
وهمبستگی با راستی وخردمندی را به تو ارزانی می دارد
با خرد خود رایزنی کن
وسودمندترین کاری که برپایه پارسایی استوار است در پیش گیر
(گات ها هات 53 بند3)


برهمه آشکار است که در روزگاران گذشته، یونانیان، رومیان و به ویژه تاریخ نگاران دوران هخامنشی و ساسانی مانند هرودت و یهودیانی که روی خوشی از ایرانیان نداشته اند گزارش های نادرستی از رفتار ایرانیان ثبت کرده اند. پس از آن نیز تازیانی که به ایران روی آورده اند. برای مثبت شمردن حمله خود به ایران به چنین دروغ پردازی ها و برداشت های نادرست دامن زده و از برخی واژگان اوستایی وپهلوی به ویژه واژه ” خُواث وَدَتام” برداشت نادرست داشته اند. پس از آن پژوهشگران ایرانی وخارجی نیز که در آیین زرتشت پژوهش کرده اند از اینگونه برداشت ها و دروغ پردازی ها بدون توجه به درستی ونادرستی آن بهره گرفته وگاهی آن را به عنوان سپر دفاعی در برابر پویایی آیین راستی به کارگرفته اند و شوربختانه اینگونه دروغ پردازی ها همچنان نیز ادامه دارد.


برداشت نادرست؛

برکسی پوشیده نیست که چنانچه در برخی از نوشته های یونانی، عربی، سریانی و پهلوی در باره واژه “خُودث وَدَتام” جستجو شود به برگردان نادرستی از این واژه خواهد رسید که به پیوند زناشویی با نزدیکان نیزشباهت دارد.

واژه اوستایی “خُواَاِت وَدتَه” که در زبان پهلوی به ریخت “خُوا یت وَدَس” و “خوایت وَدَت” نیز بیان شده است چم (معنی) درست آن به خویشان رسیدن، به نزدیکان پرداختن، مهربانی با خویشان، ازخود گذشتگی و همانند آنهاست. و شباهت کاربردی نزدیکی با واژه ” صِله رَحِم” دارد که در رفتار اسلامی بر آن تاکید شده است.

چنانچه بخواهیم مهربانی کردن به خویشان را در پیوند زناشویی نیز پذیرا باشیم، چرا خویشان را با خانواده از هم باز نمی شناسیم، فرزند خویشان به چم دختر وپسرخاله، خالو، عمو و عمه می باشند که پیوند زناشویی با آنان ناشایست نبوده است. بنابراین خویشان را با اهل خانه و خانواده یعنی مادر و خواهر اشتباه نگیریم. در گذشته یکی از سنت های پسندیده این بود که چنانچه پسر ودختری در خویشاوندان باشد نخست آنان را به همسری می گرفتند تا همه فرزندان یک قبیله برای تداوم وپیشرفت خانواده سر وسامانی داشته باشند.


در نیایش روزانه زرتشتیان و در سرود مَزدیسنو اهمی از اوستای کشتی، در بخش ویژه آن که پیمان داری به دین زرتشتی را یادآوری می کند از واژه خواَاِت ودتام نیزبهره گرفته شده است.


مَزدیسنُو اَهمی. مَزدیسنُو زَرَه توشتریش. فرَوَرانِه آستو تَس چا. فرَوَرتَس چا. آستویه هومَتم مَنُو. آستویه هوختُم وَچُو. آستویه هوَرشتِم شکیه اُتنم.

برمی گزینم دین مزدیسنا را که سفارش شده زرتشت است و استوارم براین کیش. می ستایم اندیشه نیک را، می ستایم گفتارنیک را، می ستایم کردار نیک را.

آستویه دَاِنام وَنگوهیم مازدَیسنیم. فرَسپایه اُخذرام. نیذاسنه یی تیشِم. خُوات وَدتام. اَشه اُونیم.
می ستایم دین نیک مزدیسنا را که نکوهنده جنگ وخونریزی و ستایشگر آشتی و از خودگذشتگی و پارسایی است. (خرده اوستا، اوستای کشتی)


در این سرود و در نیایش روزانه که هر زرتشتی با مزدا (خرد رسا) پیمانی تازه می بندد، به واژه خُوات وَدَتام نیز اشاره و پیمانداری می کند. بیگمان هدف او از این پیمان در نیایش روزانه، پیوند زناشویی با نزدیکان وازدواج با خواهر ومادرخود نیست بلکه اوخواستار پویایی فروزه ازخودگذشتگی در خویش است تا بتواند به خویشان و نزدیکان خود یاری رسانده باشد.


برداشت نادرست از این واژه هنگامی روی داده است که پژوهشگران این واژه را به استناد گزارش هایی از هرودت ودیگر تاریخ نگاران خارجی از کتیبه کرتیر موبد دوره ساسانی، برخی از نوشته های پهلوی پس از ساسانی، داستان هایی مانند ویس ورامین و پیوند هایی نادرست در دربار برخی از پادشاهان گذشته اشاره می کنند وچنین می پندارند که اینگونه رویدادهای نادرست از تاریخ را برآمده از واژه خوات ودتام اوستایی وبه اشتباه پیوند با نزدیکان دانسته اند.


بر همه آشکار است که برخی از واژگان کلیدی در زمانی ویژه و برای نیازهای اجتماعی وفرهنگی خاصی به کار گرفته می شوند که این شیوه گاهی از رهبران وراهنمایان دینی روی می دهد. برای نمونه پس از انقلاب اسلامی در ایران واژه ” شیطان بزرگ” بر سر زبانها افتاد که برای استعمارگران به ویژه آمریکا نسبت داده شده بود. در نظر بگیریم که کسی منظور ومعنی این واژه را ثبت نکرده باشد. پس از هزاران سال پژوهشگری بخواهد کاربرد واژه “شیطان” و “بزرگ” را در تاریخ ایران بررسی کند به چه نتیجه ای خواهد رسید!؟

در روزگاران گذشته نیز چنین بوده است. واژگان بیشماری داریم که زمانی کاربرد ویژه یی داشته ولی اکنون برگردان دیگری را به آن نسبت داده اند.

“یزدان” از ریشه یَزَته در اوستا است که در پارسی به ریخت یَزَت در آمده است و به چم چیزهایی است که شایسته ستایش باشند مانند آب، نورخورشید و ایزدان دیگر ولی کاربرد نادرست کنونی واژه یزدان به چم خداوند است.


واژه “کوشک” در گویش پارسی به بنای بزرگی گفته می شود که پیرامون آن را باغ ودرختانی فراگرفته باشد. این واژه را ترک ها به ریخت “کوسک” در آورده و آن را به اروپا برده اند. واژه انگلیسی کیوسک (
kiosk) از آن درست شده و به اتاقک کوچکی گفته می شود که محل فروش روزنامه یا نصب تلفن می باشد.


واژه “دهقان” در آغاز به چم خداوند، مالک روستا و انسان فرهیخته بوده است ولی اکنون به کسی گفته می شود که پیشه کشاورزی و آبیاری را به دوش دارد.


واژه “فرنگی” که اکنون به اروپاییان گفته می شود از سده یازدهم میلادی به کار رفته که بخشی از اروپا به رهبری فرانسه (فرانکی) به مشرق زمین حمله کردند و جنگهای صلیبی را آغاز کردند. این واژه نیز امروز کاربرد دیگری به دست آورده است.

واژه “آکبند” که اکنون به بسته های دست نخورده و بازنشده گفته می شود مربوط به زمانی است که کالاهایی با مارک (uk.band) از انگلیس به بندر خرمشهر آمده و مردم خوزستان در آغاز آن را آک- بند خوانده واین واژه اکنون کاربرد دیگری به خود گرفته است.

بیگمان واژه خُودت وَدَتام نیز در آغازخویشتن داری و به خویش پرداختن بوده که پس از هزاره ها، دشمنان فرهنگ ایران آن را دیگرگون برگردان کرده اند.


زنده یاد موبد اردشیر آذرگشسب با اشاره به پنج نمونه پیوند زناشویی در ایران باستان برداشت نادرست دیگری را نیز بیان کرده است.

در آیين زرتشتى چند همسری رسم نبوده است بنابراین در آن زمان مردی حق نداشته بيش از يك زن داشته باشند، به همین دلیل پيوند زناشویى در آن روزگار نسبت به چگونگی شرایط خانواده پنج گونه روی می داده است.

پادشاه زن، چَكر زن، ايوك زن، ستر زن، خود رای زن.

پادشاه زن: دختران پس از رسيدن به سن زناشویی با خشنودی پدر و مادر پیوند زناشویی داشته اند.
چكر زن: هر گاه زنى بيوه پس از درگذشت شوهر نخستين خود با ديگرى پیوند زناشویی داشت آن را زير نام چكر زنى ثبت مى کردند.

ايوك زن: ایوَک در زبان پهلوی به چم یک است. چنانچه مردى در زندگی زناشویی فرزند پسری نداشت و فرزندان او همه دختر بودند، برای اینکه نام خانوادگی خویش را به وسیله پسرش به آیندگان برساند، هنگامی که نخستین دخترش با پسری پیوند زناشویی می داشت. دختر وظیفه داشت تا نخستین پسرش را که زایمان می کرد به پدر خود هدیه کند تا نام خانوادگی پدر بر او( پسر دخترش) گذاشته شود وبه این ترتیب پدر از دخترش ایوک (یک) فرزند را به یادگار می گرفت واین نیز سبب برداشت نادرستی شده بود که می پنداشتند پدری با دختر خود پیوند زناشویی داشته در حالیکه دختر چنین پدری پس از زایمان نخستین پسرش را به پدر پیشکش می کرد.

سَتَر زن: واژه سَتَر در زبان پهلوى به معنى فرزند آمده است و واژه استر و سترون ، در گویش پارسى ، از اين واژه گرفته شده اند. در آن روزگار چنانچه پسر يا مردى بدون زن و فرزند از جهان در می گذشت، خويشان و بستگان او مى بايستى دوشيزه اى را با هزینه خود و به نام آن فرد درگذشته زير نام سَتَر زنى به پیوند زناشویی جوانى دیگردر مى آوردند. شرط اينگونه پیوند زناشویى این بود كه زن وشوی می پذیرفتند تا يكى از پسران خود را به فرزند خواندگی شخص در گذشته پیشکش کنند نا نام کسی که بدون فرزند از جهان در گذشته نیزدر خانواده یادآوری شود. اين نوع زناشویى نیز يكى ازبرداشت های نادرست بود كه بهانه به دست دشمنان مى داد، زيرا هرگاه خواهر درگذشته یی با کسی ازدواج می کرد و می پذیرفت که نخستین فرزندش را به نام برادر درگذشته اش به ثبت برساند. آنان می پنداشتند که خواهری با برادرش پیوند زناشویی داشته است در حالیکه چنین نبوده و خواهر پس از درگذشت برادرش وپس از اینکه به شیوه عادی ازدواج کرده بود، یکی ازفرزندان خویش را برای یادبود نام برادرش که در گذشته بود به خانواده پدری خویش سپرده بود.

خود راى زن: در ايران باستان چنانچه پسر و دخترى به سن قانونى یرای پیوند زناشویی می رسيدند و با دلدادگی خواستار پیوند زناشویى مى شدند و پدر و مادر آنان خشنود نبودند پیوند آنان بدون رضایت پدر و مادر خود رای زن به ثبت می رسیده است.


خُوات وَدَتام در نوشته های پهلوی

برخی از نوشته های پهلوی، سده ها پس از حمله اعراب به ایران گرد آوری شده واز تغییر ناگهانی نوشته ها و فلسفه زندگی زرتشتیان در آنها گاهی چنین برداشت می شود که دشمنان فرهنگ ایران پس از غلبه بر این کشور و برای نابودی ارزش های نیک گذشتگان در ایران بر آن شدند تا در بخش هایی از نوشته های آن زمان، با فشار وتهدید از موبدان و کسانی که توانایی خواندن ونوشتن داشتند با فشار وتهدید آنان را وادار کنند تا برخی آداب و رسوم پنداری را به دین زرتشت نسبت دهند تا بدین وسیله کسی به آیین خرافی نیاکان خود بازگشتی نداشته باشد. یکی از آنها برگردان و برداشت نادرستی از واژه خوات ودتام در نوشته های پهلوی است. واژه یی که پیش از آن اینهمه در زندگی زرتشتیان اهمیت وکاربرد نداشته و به یکباره پس از حمله اعراب در ایران از جایگاهی مقدس برخوردارشده و ازدواج با محارم نامیده شده است.

در نسک هایی به زبان پهلوی مانند «روایت پهلوی»، «مینوی خرد»، «روایت آذرفرنبغ فرخزادان»، «ارداویراف‌نامه»، «دینکرد»، «دادستان دینی»، «روایات داراب هرمزد» و «زادسپرم» از خوات ودتام به ریخت خویدوده سخن رفته است. به موجب این متون، خویدوده پدر و دختر، خویدوه مادر و پسر، و خویدوده برادر و خواهر از شایسته‌ترین و مهمترین دستورات دینی زرتشتی و بزرگ‌ترین ثواب‌ها است که اجرای آن موجب رسیدن سریع‌تر به بهشت، و نپرداختن به آن جزو بزرگترین گناهان دانسته ‌شده است (مینوی خرد، بخش 35 و 36؛ روایت پهلوی، فصل هشتم) در فصل هشتادم از کتاب سوم دینکرد، خویدوده را سنتی برگرفته از آمیزش اهورامزدا با دخترش سپندارمذ می‌داند که مشی و مشیانه (نخستین آدمیان و نخستین برادر و خواهر) آنرا ادامه دادند تا به نسل همه مردمان گیتی برسد. او هرگونه آمیزش به غیر از روش خویدوده را با آمیزش گرگ و سگ، و آمیزش اسب و خر مقایسه می‌کند که محصول جفت‌گیری آنها از نظر نژادی پست و فرومایه خواهد شد. این نکته‌ای است که مورد توجه و سفارش زادسپرم (یکی از موبدان زرتشتی آن روزگار) نیز قرار گرفته و در بخش بیست و ششم کتاب گزیده‌های زادسپرم، خویدوده را موجب تولید نسل پاک دانسته است.


در فصل هشتم از متن «روایت پهلوی» برای تشویق مردم به اجرای خویدوده چنین بیان شده که اهورامزدا به زرتشت دستور اجرای خویدوده را می‌دهد و می‌گوید این کاری است که من با دخترم سپندارمذ انجام دادم و مشی نیز با مشیانه انجام داد.

در فصل 86 از متن پهلوی ارداویراف‌نامه به زنان هشدار داده شده است که چنانچه از رسم خویدوده خودداری کنند و آنرا سبک بشمارند، وارد دوزخ خواهند شد و در آنجا مارهای بزرگی وارد اندام آنان خواهد شد و از دهانشان بیرون خواهد آمد.

به موجب فتوای بیستم از مجموعه دستورهای موجود در کتاب «روایت آذرفرنبغ فرخزادان» اگر دختر یا خواهر مردی به خویدوده با او خشنودی و موافقت نداشته باشند، مرد می تواند به زور زن را وادار به اینکار کند!

بیگمان چنین تهدیدهایی نشانه آن است که اینگونه رسم ها برای مردم آن زمان ناشناخته وبیگانه بوده و توده مردم از اینگونه سفارش ها رویگردان بوده‌اند ولی در نوشته های پهلوی با توجه به نسبت دادن خویدوده به اهورامزدا و زرتشت و بیان جایگاه مقدس آن از یکسو و تهدید از سویی دیگر، مردم را وادار به انجام آن کار کنند! نشانه دیگری از رویگردانی مردم این است که در پایان بخش هشتم از کتاب روایت پهلوی، زرتشت به اهورامزدا می‌گوید: «این کار سخت و دشواری است و چگونه می‌توانم خویدوده را در میان مردم رواج دهم؟» و اهورامزدا جواب می‌دهد: «به چشم من نیز چنین است، اما وقتی کردار نیک باشد، نباید دشوار و سخت باشد. به خویدوده کوشا باش و دیگران را نیز کوشا کن!


هر خواننده هوشیاری متوجه تفاوت ادبیات پهلوی ونگرش آن در زندگی زرتشتیان پس از حمله اعراب خواهد شد که نه تنها برگ های تاریخ ایران به نفع مهاجمان ورق خورده بلکه فرهنگ مردم این کشور نیز درسده های آغازین به خواسته بیگانگان فراهم شده است. ناهمگونگی آشکاراین شیوه چنان است که زرتشت هیچگاه در سروده هایش( گات ها) چنین دستورهایی دربار زندگی روزانه مردم مانند خوردن، آشامیدن، لباس پوشیدن وبرخورد با خانواده را نمی دهد. در آن زمان چه روی داده است که پس از دوهزار سال ودر پایان حکومت ساسانی، زرتشت باردیگر لب به سخن می گشاید و به موبدان و نویسندگان متن های پهلوی در آنزمان بهترین ثواب زندگی را بیان می کند که همانا ازدواج با نزدیکان وپیوند باخواهر ومادر باشد.


نسبت ناروا به زرتشتیان

در تاریخ گذشته ایران نیز همانند دیگر ملت ها، کژروی هایی به ثبت رسیده که نمونه آن پیوند زناشویی با نزدیکان است که برخی از آنها دروغ پردازی است و بقیه نیز به فرهنگ و دین زرتشت نسبتی ندارد زیرا هرگاه در چنین مواردی از موبدان زرتشتی پرسش شده است این عمل را ناشایست ونکوهیده بیان کرده اند.
در یک روایت مسیحی آمده است که یزدگرد دوم در هشتمین سال پادشاهی خود با دخترش ازدواج کرده وسپس او را کشته است. جالب اینکه کریستن سن نیز آن را در نسک “ایران در زمان ساسانیان” آورده است. آنچه از زندگی درست یزدگرد در تاریخ داریم او به هنگام آغاز پادشاهی تنها 15 سال داشته ودر سال هشتم پادشاهی 23 ساله بوده است چگونه ممکن است که در آن سن وسال دختری داشته باشد که بتوان با او ازدواج کرد!


داستان هما وبهمن در شاهنامه نیز مورد دیگری است که به آن اشاره می شود که بهمن دختر خود هما را به همسری خود در آورده است! چنانچه این داستان روی داده باشد آیا آنان زرتشتی بوده اند یا برپایه کدام سفارش زرتشت چنین کاری را انجام داده اند؟


مورد دیگر ازدواج کمبوجیه با خواهر خویش است که هرودت آن را چنین گزارش داده است: کمبوجیه مردی بود خودسر و کینه جو وسنگدل که تنها برادر خود بردیا را در جوانی بکشت تا مبادا روزی بر او شورش کند وپس از آن عاشق دلداده خواهر خود هئوتسا شد وبرآن شد تا با او ازدواج کند، از آنجا که چنین رسمی در ایران سابقه نداشت از موبدان خواست تا پس از مشورت با یکدیگر، قانونی در دین بیابند که به این کار نادرست او اجازه داده شود. موبدان که از تندخویی وخشم کمبوجیه نگران بودند به او گفتند “در قانون های ایرانی نگریستیم، هیچ قانونی در دین نیست که پیوند زناشویی برادر با خواهر را روا دارد ولی قانونی هست که شاه در انجام هرکاری آزاد است”

بنابراین اگر چنین رسمی تا زمان هخامنشی شناخته شده بود موبدان سفارش آن را به کمبوجیه نیز کرده بودند!

برخی از پژوهشگران نیز بر این باورند که ازدواج با محارم دربین زرتشتیان وجود داشته ولی پس از آمدن اسلام به ایران از بین رفته است. این نیز نادرست و دروغ است زیرا زرتشتیان پس از ساسانیان همچنان آداب و رسوم خود را در هر شرایطی مخفیانه پیروی کرده اند و تغییری در آن نداده اند. چنانکه همه جشن ها وسنت های نیاکان خود را همچنان برگزار می کنند. اگر چنین رسم نادرستی را از گذشته پیروی می کردند بیگمان تاکنون نیز باید ادامه داشته باشد.

آشکار تر زرتشتیانی که پس از حکومت های نخستین اسلامی در ایران به هندوستان کوچ کرده اند. به پارسیان شهرت یافته و در آن کشور با آزادی زندگی کرده اند. چنانچه رسم پیوند زناشویی با مادر وخواهر را پیش از آن در ایران پیروی می کرده اند آن را باخود منتقل کرده ودر هندوستان نیز به آن عمل می کردند در حالیکه پارسیان (زرتشتیان هند) هیچگونه ازدواج با محارمی را در هزار سال گذشته در خانواده نداشته اند.


نتیجه

چنانچه بدون تعصب بخواهیم رویدادهای تاریخی مردم گوناگون را بررسی کنیم، آشکار است که گاهی زناشویی با نزدیکان در تاریخ ملت ها روی داده ولی به ادیان نسبتی نداشته است. فرزندان حضرت آدم و حوا، هابیل و قابیل خواهر وبرادری بودند که با یکدیگر پیوند زناشویی داشتند. در کتاب مقدس آمده که ساری همسر ابراهیم، خواهر او بوده است (کتاب پیدایش سوره 20) زئوس خدای بزرگ یونان نیز با خواهر خویش ازدواج کرده است (ایلیاد، سرودهفدهم)، کلودیوس امپراتور روم با دختر خود ازدواج کرده و آن را به صورت قانون در آورده است. برخی پادشاهان مصر با خواهران خود پیوند زناشویی داشته اند. و ملکه عیلامی که دو برادر خود را به شوهری داشته است.

بنابراین همانند دیگر رویدادهای رنج آورو غیر انسانی که در تاریخ گذشته ملت ها پیش آمده است مانند جنگ و خونریزی، غارت و چپاول، ستم وبیداد، جنگ های بین ادیان ومذاهب، برده داری ونژاد پرستی و کژروی هایی که اثر ناگوارآن تاکنون همچنان برجای مانده است. نمونه هایی از رفتار نادرست وبسیار اندک دربرخی از خانواده ها مانند پیوند زناشویی با نزدیکان نیز پیش آمده است که نباید آن را به دینی نسبت داد و پیروان کنونی آن را سرزنش کرد. به ویژه پیروان بینش زرتشت که پیوسته آهنگ راستی وخردمندی را نواخته اند و نه تنها پیام آورشان چنین رسمی را بنیان نگذاشته است بلکه زرتشتیان نیز در گذر زندگی هازمانی خویش هیچگاه پیوند زناشویی با خواهر ومادر خویش نداشته وبا آن بیگانه بوده اند. نسبت دادن اینگونه دروغ ها، تهمت وافترایی بیش نیست و گناهی نابخشودنی در پی خواهد داشت.


موبد کورش نیکنام 1393


یاری نامه

خرده اوستا، برگردان از دین دبیره به کوشش رشید شهمردان، انتشارات فروهر، چاپ سوم 1380
گاتاها سرودهای زرتشت، دکتر آبتین ساسانفر، انتشارات بهجت، تهران چاپ دوم 1393
ایران در زمان ساسانیان، آرتور کریستن سن، ترجمه رشید یاسمی، تهران چاپ نهم 1377
مراسم مذهبی و آداب زرتشتیان، موبد اردشیر آذرگشسب، انتشارات فروهر تهران 1358


بخش 3-

رفع ابهام در زمینه موضوع ازدواج با محارم – موبد اردشیر آذرگشسب

 

موبد اردشیر آذرگشسب – يكى از اتهاماتى كه به پدران نامدار ما نسبت دادهاند تهمت نارواى زناشوئى با نزديكان است كه از سوى دشمنان ايران و افرادىكه از مذهب ايرانيان باستان اطلاع عميق نداشته اند، به نياكان نامدار ماوارد آمده و آنها را به ارتكاب اين عمل زشت ، متهمنمودهاند. اين افتراء نخست از سوى يونانيان كه با پدران ما دشمنى ديرينه داشتهاند به منظور خاصى به آنها نسبت داده شد و قرنها بعد پس از آنكه خاك پاكايران لگدكوب سم ستوران اعراب گرديد،ا(ينان نيز تا آنجا كه توانستند به اينآتش دامن زدند، و در قرن اخير چند تن از خاورشناسان و اوستادانان غربى ،با پيدا كردن واژه اوستائى (خيتودت ) به خيال خودشان به اين موضوع – تهمتصحه گذاشتند، و ما اينك مى كوشيم تا به اين تهمت ناروا كه پايه و اساسىندارد با عقل و مطق جواب گوئيم و براى اينكه نوشته و ترتيب خاصى برخوردارباشد، نخست از انواع پيوند زناشوئى با نزديكان پرداخته به تهمت هاى واردهيكى پس از ديگرى با دليل و منطق پاسخ مى گوئيم ، سپس واژه اوستائى (خيتودت ) را ترجمه و تفسير مى نمائيم ، و در پايان شمه اى را درباره شيوع ازدواج بامحارم ميان ديگر اقوام باستانى بيان نمود و با جمع بندى مطالب گفته شده ،به اين موضوع پايان مى دهيم :

در آئين زرتشتى تعدد زوجات روا نيست ، به گرفتن يك زن فرمان داده شده ، و ايرانيان باستان كه از پيروان زرتشتى بودند حق نداشتند در آن واحد، بيش از يك زن داشته باشند، ولى پيوند زناشوئى در عهد باستان بنا به حالت و وضع و شوهر به پنج نام گوناگون به موجب شرح زير ناميده مى شد. در دفاتر زناشوئى به همان نام ثبت مى گرديد :

1- پادشاه زن 2- چاكر زن 3- ايوك زن 4- ستر زن 5- خود راءى زن . كه اينك به شرح مختصرى از هر يك از اين پنج نوع پيوند زناشوئى مى پردازيم : 1- پادشاه زن : دخترى پس از رسيدن به سن بلوغ با موافقت و صلاحديد پدر و مادر خود به عقد ازدواج پسرى درمى آمد، و به طور كلى همه دخترانى كه براى نخستين بار با رضايت پدر و مادر عروس مى شدند- به استثناى موارد مذكور در اين بخش – پيوند زناشوئى آنها به نام پادشاه زنى بسته مى شد و به همين نام در دفتر زناشوئى ثبت مى گرديد.

پادشاه زن از كامل ترين حقوق و مزاياى زندگى زناشوئى بهره مند مى شد، و امور خانه و فرزندان را با شوهر اشتراكا اداره مى نمود، و به عقيده پدران ما در ايران باستان پس از در گذشت نيز در دنياى ديگر باز همان نسبت زناشوئى ميان يك زن و شوهر بويژه زوجى كه عقد آنها به پادشاه زنى گرفته باشد موجود است .


2- چاكر زن : هر گاه زنى بيوه پس از درگذشت شوهر نخستين خود، به عقد ازدواج ديگرى درمى آمد، اين پيوند زناشوئى ، زير نام چاكر زنى ثبت مى شد. اين زن در سراسر زندگى در خانه شوهر، مقام كدبانوئى خانه داشت و از همگى حقوق و مزاياى پادشاه زن در طول عمر خود برخوردار بود، ولى پس از گذشت ، آئين كفن و دفن و ساير مراسم مذهبى براى او تا سيزده روز از طرف شوهر دوم برگزار مى شد، و تمام هزينه هاى بعد از آن به عهده بستگان شوهر اولش بود.


ايرانيان باستان معتقد بودند كه در دنياى ديگر اين زن از آن شوهر نخستين خواهد شد. و به همين علت پيوند زناشوئى او با شوهر دوم زير نام چاكر زن بسته مى شد. واژه چاكر زن نويسندگان غير زرتشتى را به اصول مزديسنى و انواع پيوند زناشوئى زرتشتيان آشنائى نداشتند بر آن داشت كه نسبت زوجات به زرتشتيان بدهند. آنها تصور مى كردند كه پادشاه زن ، زن عقدى ، و چاكر زن ، زن صيغه اى است . در صورتى كه اصل قضيه به موجب شرحى كه داديم غير از اين است ، و ايرانيان باستان در هيچ دوره اى از ادوار زندگى تاريخى خود، مجازبه گرفتن بيش از يك زن نبوده اند، و عمل يكى دو نفر پادشاه خودكامه را در گرفتن چند زن نمى توان به حساب كليه ايرانيان باستان گذاشته ، مجوزى براى چند زنى آنها به شمار آورد. به علاوه اگر آئين چند زنى در ايرانيان باستان وجود داشت ، پس چرا با اينكه پدران ما در ميان قومى زندگى مى كردند كه تعدد زوجات در بين آنها رسم مذهبى بود و مانعى براى پدران ما وجود نداشت كه چند زن بگيرند، يك دفعه آنها از چند زنى دست كشيده و به يك زن اكتفاء كردند، كما اينكه تا امروز هم زرتشتيان در هر كجاى دنيا كه زندگى مى كنند به همين رسم يك زنى پاى بنداند؟
3- ايوك زن : وقتى مردى داراى فرزند پسر نبود، اگر فرزند او منحصر به يك دختر بود، ازدواج اين دختر و اگر چند دختر داشت ، زناشوئى دختر كوچكتر او زير نام ايوك زن – اين واژه اى پهلوى است كه به معنى يك ، مى باشد – ثبت مى شد، و نخستين پسرى كه از اين زناشوئى به وجود مى آمد به فرزندى جد مادرى خود در مى آمد، و نويسندگان نا آگاه غير زرتشتى اين عمل را به عنوان ازدواج با محارم زرتشتيان مى پنداشتند و پدران ما را به ازدواج با محارم متهم كردند.


4- ستر زن : واژه ستر زن در زبان پهلوى به معنى فرزند آمده است و كلمات استر و سترون ، در پارسى سره ، از اين واژه گرفته شده اند. استر، مركب است از دو جزء اوستر، ا، از ادات نفى است و ستر به معنى فرزند، بنابراين معنى تركيب آن مى شود بدون اولاد، يعنى حيوانى كه نازاست ، و مخفف استر است و ون به معنى مثل و مانند، و معنى كامل آن مى شود، مانند استر و به عبارت ديگر، نازا بودن و بچه دار نشدن . و سترون كردن در زبان علمى به معنى عقيم كردن است از نظر توالد و تناسل ميكربها. پس از بيان اين مقدمه گوئيم كه در دوران قديم چون پسرى بالغ يا مردى بدون زن و فرزند فوت مى نمود، خويشان و بستگان او مى بايستى دوشيزه اى را به خرج خود و به نام آن درگذشته زير نام ستر زنى به عقد ازدواج جوانى در مى آوردند. تنها شرط اين زناشوئى آن بود كه زوجين متعهد مى شدند كه يكى از پسران خود را به فرزندى شخصى در گذشته بدهند، و اين نوع زناشوئى در عمل ، سعادت و خوشبختى عده اى از مردم بدبخت و بينوا را فراهم مى كرد، به اين معنى كه هرگاه يكى از اشخاص متمول بدون زن و فرزند فوت مى نمود، بستگان در گذشته هزينه زناشوئى دختر و پسرى از طبقه بينوا و بى چيز را و آنها را با گواه ستر زنى بهم پيوند مى دادند و مبلغى هم براى گذراندن زندگى به آنها مى دادند. بعلاوه پسرى كه از ازدواج خوشبخت به دنيا مى آمد به فرزند خواندگى شخص در گذشته معين مى شد و در حقيقت وارث او به شمار مى آمد. و اين زناشوئى هم يكى ازموضوع هايى بود كه بهانه بدست دشمنان مى داد، زيرا گاهى كه شخص درگذشته خواهر جوان و دم بخت داشت ، نزديكان او همين خواهر را با گواه ستر زنى عروس مى نمود و وقتى كه پسرى از او متولد مى شد، او را به فرزند خواندگى شخص متوفى نامزد مى كردند، يعنى كسى كه در حقيقت دايى طفل بود، اينك مقام پدرى او را پيدا كرده است . بيگانگانى كه با اخلاق و عادات زرتشتيان آشنائى نداشته و ازاصل قضيه بى خبر بودند ،با مشاهده اين وضع تصور مى كردند كه برادر و خواهر در حقيقت با هم ازدواج نموده اند. در صورتى كه اين تصور سوء تفاهمى بيش نبود، زيرا همانگونه كه گفته شد، خواهر پس از فوت برادر يا شخص ديگرى ازدواج نموده و بين برادر و خواهر رابطه زناشوئى وجود نداشته است .


5 – خود راى زن : در ايران باستان چنانچه پسر و دخترى كه به حد رشد قانونى رسيده بودند به هم علاقه باطنى پيدا كرده و خواستار زناشوئى مى شدند و پدر و مادر دختر به علتى به اين امر رضايت نمى دادند، عقد زناشويى آنها، حتى برخلاف ميل پدر و مادر برگزار مى شد و عدم تمايل پدر و مادر يك زوج يا هر دوى آن ها مانع انجام اين امر نبود، و در اين ازدواج كه زير نام خود راى زن ثبت شده بود، دختر قانونا از ارث پدر و مادر بهره اى نداشت مگر آنكه خود آنها تمايل خودشان را بدادن ارث به دختر متمرد كتبا اظهار نموده باشند.

 

موضوع زناشوئى با محارم و نزديكان

راجع به اتهام بى اساس زناشوئى با نزديكان كهبه ايرانيان باستان نسبت داده اند، در وهله اول يونانى ها بودند كه بخاطردشمنى با ايرانيان ، به آنان چنين تهمتى بستند، و كارهاى سه تن از پادشاهانرا مستمسك اين نسبت قرار داده اند. حال ما اين قضيه را تعقيب مى كنيم تاببينيم اصل داستان در مورد اين افراد چگونه بوده است ؟


– 1
ازداج كامبوزيا با خواهر خود:

))نخستين نويسنده اى كه راجع به اين موضوعمطلبى نوشته و اين تهمت را به پادشاه بزرگ هخامنشى وارد نموده ، هرودت484-409 پيش از ميلاد است . اين نويسنده شرح قضيه را در كتاب خود به اينمضمون آورده است : دومين خطايى كه كامبوزيا مرتكب شد، كشتن خواهرش بود كهاو را به مصر آورده و با او مانند يك زن زندگى مى كرد، گرچه او خواهرش بود واز يك پدر و مادر. طرز ازدواج آنها بدين طريق بود كه پيش از اين ، ازدواجبرادر و خواهر مرسوم نبود؛ ولى كامبوزيا كه عاشق خواهرش شده بود، با اينكهمى دانست كه اين كار غير عادى است ، معهذا نمى توانست از آن چشم بپوشد. بنابراين پس از مدتى ، اين مطلب را با قضات سلطنتى در ميان نهاد و از آنهاچاره جوئى كرد. داوران از پادشاه سه روز مهلت خواستند تا قوانين كشور رابررسى كنند. پس از پايان مهلت به حضور شاه شرفياب شده ، به عرض رساندند كهدر كليه قوانين موجود نتوانستند قانونى بيابند كه خواهر را بر برادر حلالكند، ولى قانونى وجود دارد كه مى گويد: شاه سايه خدا است و فوق قانون است ! بنابراين او مى تواند به تمايل خود جاه عمل بپوشاند.((

آنچه از اين نوشته بدستمى آيد اين است كه در ايران باستان ازدواج با محارم نه سابقه كشورى داشته ونه سابقه در قوانين مذهبى . بنابراين هرودت گفته اش جز يك تهمت بيش نبوده ،ولى متاءسفانه نويسندگان ديگر كه بعد از هرودت آمده اند اين مطلب را ناقص وبا غرض خصمانه به مذهب زرتشت نسبت داده اند و پدران ما را متهم به عمل زشتازدواج با محارم نموده اند.


– 2
ازدواج اردشير دوم با دختر خود:

نخستين نويسنده يونانى كه به اين موضوعاشاره نموده ((كتزياس )) است كه در سال 440 قبل از ميلاد مى زيسته است . نوشته هاى او در دست نيست ، ولى پلوتارك كه در سال 66 بعد از ميلاد به دنياآمده در رابطه با زندگى اردشير دوم ، پادشاه هخامنشى به استناد گفتهكتزياس ، اين پادشاه را متهم به ازدواج با دخترش مى كند. پلوتارك در اينباره مى گويد:

“اردشير دوم – ارتاكزرس – يك كاركرد كه كليه بدى هاى او را نسبت بهيونانيان جبران كرد و آن كشتن – تيسافرن – دشمن بزرگ يونان بود كه پادشاهبه اصرار مادرش ، پريزاد، تيسافرن را كشت ، و چون پادشاه اين كار را بهاصرار مادر و طبق تمايلات او انجام داد، مادرش از آن به بعد مى كوشيد كهپادشاه را از خود راضى نگهدارد و در هيچ كارى برخلاف ميل او رفتار نكند. پريزاد بارها ديده بود كه پادشاه نسبت به يكى از دخترهاى خود – آتوساعلاقه زيادى دارد ولى مى كوشد كه اين عشق و علاقه را از مادر خود و مردمپوشيده دارد. پريزاد، پس از اطلاع از اين موضوع كوشيد تا نسبت به نوه اشآتوسا – علاقه بيشترى نشان دهد و هر وقت فرصت مى يافت ، از زيبائى و حسنرفتار او نزد پادشاه سخن فراوان مى گفت و او را لايق پادشاه مى دانست تاسرانجام ، شاه را تحريك كرد تا با او ازدواج كند.
در اينجا باز مشاهده مى شود كه شاهنشاه از اينكه به دختر خود عشق مىورزد، همواره مى كوشد تا اين عشق را از نظر مردم پوشيده دارد، چون از مردم ومادرش خجلت مى كشد، و عاقبت اردشير به تحريك مادرش كه زن جاه طلب و بدجنسىبود، به اين كار اقدام مى ورزد.


 – 3
ازدواج قباد با دختر خود:

موضوع ازدواج قباد با دخترش را اولين بار“آگاتيس” كه در عهد پادشاهى انوشيروان مى زيست ، عنوان نموده است كهقباد پدر انوشيروان با دختر خود به نام ((زنبق )) ازدواج كرده ولى بدينموضوع نه فردوسى روانشاد در شاهنامه اش اشاره كرده و نه تاريخ نويسان عرب وديگر تاريخ نگاران و حتى پروفسور رالينون مترجم تاريخ هرودت به انگليسى ،در اين باره چيزى ننوشته است . اگر شبهه را قوى بگيريم ممكن است بگوئيم كهقباد تحت تاءثير آئين مزدك قرار گرفته و اين كار را كرده است ، زيرا مىدانيم در زمان پادشاهى قباد، شخصى به نام مزدك پيدا شد و ادعاى پيامبرىنمود و عده اى از مردم ايران ، از جمله قباد، دين و آئين او را پذيرفتند. دينى كه مزدك عرضه داشت بر اساس اشتراك در همه چيز دور مى زد. مزدك مى گفت : خداوند همه چيز را براى همگان آفريده است ، و نبايد آن را به شخصى معيناختصاص داد. دين جديد با قوانين اشتراكى خود به اساس قانون مالكيت وزناشويى و مراسم و سنن خانوادگى ايرانيان لطمه بزرگى وارد نمود و آن را سستكرد.

آگاتياس مى گويد: عمل ازدواج با محارم اخيرا در ايران پيدا شده و همه اينخلاف قانونها و بى نظمى ها، در اثر تعليمات دين مزدك در ايران پيدا شدهبود كه با خلع قباد از پادشاهى و كشته شدن مزدك و مزدكيان ، ريشه كن شد، وپيش از پادشاهى قباد و ظهور مزدك ، عمل ازدواج با محارم در ايران ، متداولنبوده و به قول آگاتياس ، اخيرا شيوع يافته است .

 

معنى و مفهوم خيتودت چيست ؟

((گرچه واژه خيتودت را چندين تن از استادان و خاورشناسان اروپائى به غلط، به معنى ازدواج با محارم گرفته اند، ديگران براى اين واژه ، معانى ديگرى چون خويشاوندى ، خويشى دادن ، جانبازى ، همبستگى و يگانگى نموده اند. گانگا، استاد مشهور پارسى ، در فرهنگ اوستائى خود، آن را به معنى فداكارى و جانبازى مى داند و دكتر اشپيگل آلمانى در ترجمه اوستا، اين كلمه را به معنى خويشاوندى گرفته و مى گويد: اين خويشى روحانى با اهورا مزدا است به طورى كه شخص خودش را با او يكى بداند.))

بنابراين ، حال كه اينواژه اوستايى را دانستيم ، معلوم مى شود كه به هيچ وجه اين كلمه معناىازدواج با محارم را ندارد. دكتر وست مى گويد: اين واژه در قسمت هاى قديمىاوستا يافت نمى شود و در قسمت هاى بعدى كه اين كلمه بكار رفته همه جا بهمعنى كار خوب و پر ثواب است .

بارى به هر روى با مطالعه قسمتهاى موجود اوستا، كه كتاب مذهبى زرتشتيان وسندى معتبر راجع به اعتقادات و سنن مزديسنان مى باشد، ما مى توانيم بهپارسيان اطمينان دهيم كه مساءله ازدواج با محارم در ميان زرتشتيان ، تهمتىبيش نيست . و از اينگونه نسبت هاى ناروا در اوراق تاريخ به اقوام و ملتهازياد آمده است ، كه از باب نمونه به بعضى از آنها اشاره مى كنيم :

– 1سيمون ، شخصيت آتنى از اينكه با خواهر ناتنى خود ازدواج كرد، مورد سرزنش مردم قرار نگرفت .

– 2دموتسن ، در ادعا نامه خود بر ضد اوليد، مى گويد: پدر بزرگ من با خواهر خود كه از يك پدر و مادر بودند ازداج كرد.

– 3اسكولياست ، مى گويد: در بين يونانيان قديم ازدواج با خواهر ناتنى منع قانونى نداشت .

– 4لنان ، مى گويد: اسپارتى ها، مى توانستند حتى با خواهران هم شير و يك پشت خود ازدواج كنند.

-5آدام مى گويد: ازدواج والدين با اولاد خود در بين يونانيان مرسوم بوده است .

– 6در عهد عتيق – تورات – آمده است : لوت (لوط) پيامبر در زمان كهولت اينعمل را انجام داده است ! بخوبى معلوم و روشن است كه اين تهمت دليل روشنى برتحريف تورات كنونى و بى اعتبارى آن مى باشد.

– 7در تاريخ هرودت آمده است : در مصر قديم ، ازدواج بين خواهر و برادر،عموميت داشته است و يهودى هاى مقيم اسكندريه اين مطلب را تاءئيد مى كنند.

– 8لويسن مى گويد: آسورى ها هم با نزديكان خود مزاوجت مى كردند.

– 9و اسميت مى گويد: در عربستان قديم ، اينگونه ازدواج ها، وجود داشته است .


“خلاصه اينكه در اوراق تاريخ ، مشابه اين گونه قضايا زياد نقل شده است . گرچه ما با نقل اين مطالب منظورمان اين نيست كه خداى ناكرده بخواهيم ملتىرا متهم كرده ، يا بدگوئى از قومى بنمائيم ، بلكه مقصود اين است كه ثابتكنيم كه اين تنها ما – زرتشتيان – نيستيم كه مورد بى لطفى قرار گرفته ايم ،بلكه اينگونه تهمت ها، به بسيارى از ملتهاى باستانى وارد شده است ، و هيچقومى نمى تواند از زبان و قلم بدخواهان ، در امان باشد”

* یاری نامه:

پاسخگوئى به اتهامات، دوگانه پرستى، آتش پرستى و ازدواج با محارم-موبد اردشیر آذرگشسب

 


بخش 4- افسانه ازدواج با محارم در ايران باستان (دکتر عليرضا شاهپور شهبازی)

 

دو هزار و پانصد سال است که مسئله ازدواج با محارم در میان ایرانیان باستان جدلها بر انگیخته و در تعبیر اوضاع حقوقی و اجتماعی نیاکان ما ابهاماتی پدید آورده است. گروهی با تکیه به متون تاریخی زناشویی ایرانیان کهن را با نزدیکترین کسانشان واقعیتی انکار ناپذیر می دانند و عده ای با توجه به اخلاق عالی ایرانیان پیشین و احترامی که به قانون و حقوق خانوادگی می گذاشته اند، چنان کاری را زادۀ اتهامات بیگانگان و سؤ تعبیر محققان می دانند و می کوشند پدران خود را از چنان (( اتهامی )) مبرا کنند. در تحقیق حاضر ما نخست تاریخچه ای از پژوهشهای پیشین به دست می دهیم، آنگاه شواهد کتبی را به دقت بر می رسیم، و سپس با توجه به چند مسئلۀ ناشناخته ثابت خواهیم کرد که:

1. ازدواج با محارم در ایران باستان روا نبوده است.

2. به رغم این ناروایی، چند مورد تاریخی از این گونه ازدواجها رخ داده است.

3. واژۀ خُوَئیت وَدَثَه (پهلوی:خوئیتوک دس) و صورت کتابی آن خوئیتودات که نخست معنی (( ازدواج با خویشاوندان)) می داده، بر اثر سؤ تعبیر واژه هایی که معادل (( دختر )) و (( خویش)) و (( خواهر )) بوده، به (( ازدواج با محارم )) تفسیر شده و مایة گمراهی ملا نقطه ایهای یونانی و رومی و ارمنی و مسیحی و اسلامی و حتی زرتشتی گردیده است.

 

یک: پژوهشهای پیشین

نخستین کسی که از میان اروپائیان به موضوع ازدواج با محارم در میان ایرانیان باستان پرداخت بارنَبی بِریسِن بود که در 1590م شرحی مبتنی بر نوشته های یونانیان و رومیان به دست داد ( رک. چاپ 1710،اشتراسبورگ، ص 158-157، 491 و بعد (چاپ نخستین به دست نیامد) ) از آن پس در تاریخهای فلسفه و دین و نیز در تاریخهای عمومی مطالب او با اضافاتی تکرار شد، تا اینکه توماس هاید در 1700م (تاریخ ادیان ایرانی، زیر فصل ازدواج) و ا.ه.آنکتیل دوپرون در 1771 (رک. کتاب زند- اوستا، ج3، فهرست، زیر واژه خوئیت ودثه) اشاراتی از متون ایرانی و عرب برای موضوع جستند و بدان افزودند. در 1820 که ی.گ.رُد نخستین کتاب تحقیقی را درباره سنن و عقاید دینی پارسیان و اقوام خویشاوند نوشت (کتاب روایات مقدس و مکاشفات دینی بلخیان قدیم، مادها، پارسیان و جز آن)، دیگر مسئلة ازدواج با محارم جزئی از بحثهای مربوط به عقاید ایرانیان شده بود. البته آدلف راپ و فردریخ اشپیگل کوشیدند که این موضوع را بر اساس دو فرضیه تعبیر کنند: یکی این که این کار فقط در میان نجبا و پادشاهان ایرانی و آن هم به دلیل اهتمام فوق العاده به حفظ پاکی خون و نگهداری میراث در خانواده انجام می گرفته است و دیگر این که اصل و اساس آن غیر آریایی و مربوط به مغان بومی بوده که به آریاییان رسیده است. ( دین و سنن ایرانیان، صفحات 110 تا 113؛ اشپیگل، باستان شناسی ایران، ج3، ص678 و بعد)

ویلهلم گایگر شواهد زرتشتی موضوع را دوباره بررسید ( تمدن ایرانیان شرقی باستان، ص245 و بعد) و مخصوصا یاد آور شد که یکی از قدیسان زرتشتی به نام ارداویراز افتخار می کرده است که هفت خواهر خود را به زنی داشته است. (ارداویراز پسری یگانه بوده است با هفت خواهر و از قدیسان زرتشتی به شمار می رفته ولی وجود تاریخی او ثابت شده نیست. درباره او پائین تر سخن خواهیم راند، رک. پانوشت) در همان زمان پیزی به شواهد مربوط به ازدواج با محارم در افسانه های حماسی ایران اشاره کرد ( موزئون، ج2، چاپ 1883، ص366 و بعد) و ر.فُن اِشتَکِل بِرگ تذکر داد ( چند کلمه درباره حماسه ایرانی ویس و رامین، نقل اینوسترانتسف از وی، تحقیقاتی درباره ساسانیان، ص193، یادداشت)که داستان ویس و رامین سرتاسر بر مبنای زناشویی ویس با برادرش ویرو استوار شده است. ( ویس و رامین، ص 4 تا 42، البته خواننده می داند که ویرو نابرادری ویس است. نیز رک، پانوشت)

این مقالات بر زرتشتیان بسیار گران آمد. نخست آن که دین زرتشتی چه در ایران و چه در هندوستان نه چنان ازدواجی را می شناخت، و نه بر آن صحه می گذاشت. به عقیده زرتشتیان خوئیت ودثه به معنی (( زناشویی با نزدیکان/خویشان )) است نه (( زناشویی با محارم )). به عبارت دیگر آنان هم از چنین مفهومی همان را می فهمیدند که ایرانیان مسلمان، یعنی ازدواج دختر عمو با پسر عمو، دختر خاله با پسر خاله و جز آن. به عقیده آنان (( ازدواج با محارم )) تهمت و افترایی زشت بود که نازرتشتیانِ بت پرست و یا یهودی و مسیحی و مسلمان به ایرانیان قدیم می زدند و بنیاد تاریخی نداشته است. به همین دلیل یکی از بزرگترین دانشمندان زرتشتی، دستور داراب پشوتن سنجانا به مخالفت با نظریة دانشمندان غربی پرداخت و در کار آنان خلل آورد. ( به ویژه در ترجمه خود از دینکرد،ص96. دستور سنجانا در ترجمه اش، در همه جای دینکرد، واژه و مطالب مربوط به خوئیتوک دس را طوری برگرانید که اصلا مفهوم ازدواج با محارم از آن بر نمی آمد: رک، اعتراض نیبرگ، راهنمای پهلوی، ج2، ص224 که می گوید فقط پس از چاپ عکسی دینکرد بود که این مسئله معلوم شد) این بود که فاصلترین پژوهنده متون پهلوی، ای. و. وِست، مقاله مفصلی به نام (( اندر معنی خوئیتوک دس )) نوشت ( این مقاله 42 صفحه ای اساس کار همه کسانی بوده است که بعدا در این زمینه کار کرده اند و همین جا اعلام می کنیم که مآخذ اصلی ما هم بوده است) و به صورت افزوده ای بر متون پهلوی، مجلد دوم (که شامل دادِستان دینیک و نامه های منوجهر می شد) به سال 1882 چاپ کرد.( متون پهلوی، ج2، ص389 تا 430) این مقاله همه جوانب موضوع را در بر نداشت و فقط جوابی بود که وست به دستور سنجانا می داد و برای این که این پاسخ را قانع کننده نماید کلیه مطالبی را که از کتب پهلوی و روایات زرتشتی می شناخت گرد آورد و تحقیقی چنان جامع به دست داد که هنوز کهنه نشده است. ( به رغم تمام اعتراضاتی که به این مقاله شده است، هر گاه به دیده انصاف بنگریم می بینیم که هدف وست اصلا و ابدا متهم کردن ایرانیان نبوده است و بر خلاف عده ای دیگر از غربیان و حتی شرقیان که از بستن اتهام ابایی ندارند و از خوار کردن اجداد خود لذت می برند، وست ذره ای از حقیقت جویی غافل نمانده است) اما دستور داراب پشوتن سنجانا هم ساکت ننشست و کتابی در رد مقاله وست نوشت که چون جنبه جدلی داشت توفیقی نیافت ( رسم موهوم زناشویی با محارم در ایران باستان، بمبئی،1888) بعد ها ردیة جمشید کاوَسجی کاتراک هم به همان سرنوشت دچار شد ( زناشویی در ایران باستان، بمبئی، 1965. اشکال بزرگ این اثر و نوشته های مشابه آن بی دقتی در ارجاعات و پیش آوردن تعبیرات موهوم و انکار نص صریح آیات و اسناد و روایات است، و کسی نمی تواند آنها را جدی گیرد و فقط به صرف این که دشمنان ایرانیان بدانان چنین اتهاماتی زده اند، شواهد را نادیده بگیرد و یا متون را به دلخواه خود تعبیر کند) در عوض دانشمندان غربی چون ه. هوبشمان- جیمز دارمستتر- ل. سی. کازارتلی- اِ. کوهن- امیل بِنوِنیست- فردیناند یوستی- کنستانتین اینوسترانتسف- ک. بارتولومه- آرتور کریستن سن- ث. و. کینگزمیل- ل. ه. گرای و اِ. کرنمان با ادغام منابع زرتشتی و پارسی نوین در شواهد غربی موضوع ازدواج با محارم در ایران باستان را قطعیتر کردند. (هوبشمان، در باب ازدواج با اقارب در میان ایرانیان، مجله شرق شناسی آلمان، دوره 43، سال 1889، ص308 تا 313- دارمستتر، به ویژه در ترجمه زند اوستا، ج1، ص126 تا 134- کوهن، در یادداشتی بر مقاله هوبشمان، همان مجله، ص618- کازارتلی، شواهد شرقی درباره خوئیتوک دس، مجله اسناد بابلی و شرقی، دوره چهارم، سال 1890، ص97 و بعد- کازارتلی، فلسفه دین مزدایی در زمان ساسانیان، ص156 تا 160- یوستی، تاریخ ایران در اساس فقه اللغه ایرانی،ج2، ص682- اینوسترانتسف، تحقیقاتی درباره ساسانیان، ص123 و بعد- بارتولومه، لغتنامه ایران کهن، ستون 1860- بارتولومه، زن در حقوق ساسانی، ترجمه، ص32 و 33- کریستن سن، ایران در زمان ساسانیان، فرانسوی 323، ترجمه ص 48 تا 347- کینگز میل، ازدواج و تدفین در میان پارسیان کهن، مجله آثنیئوم، سال 1902، ص 96 و بعد- گرای، ازدواج در ایران رسم زناشویی با محارم، دائره المعارف هیستینگز، جلد هشتم، 1915، ص 456 تا 459- کرنمان، ازدواج با خواهر در جهان قدیم، ص 17 تا 27. در اینجا باید تذکر دهیم که مراجع و سخنان مورخان قدیم یونانی و رومی را کارل کلمنت در کتاب زیر گرد آوری کرده است: carl clement,fontes historiae religionis persicae,Bonn,1920  )

در این میان دانشمند ایرانی علی اکبر مظاهری هم در کتاب خود به فرانسه فصل مشبعی را به این موضوع اختصاص داد ( در کتاب خانواده ایرانی در دوران پیش از اسلام، فرانسوی ص 117 و بعد، ترجمه، 118 تا 143) که بعد ها سعید نفیسی و دیگران از آن استفاده کردند (مخصوصا در مقالاتی که در مجله مهر بر ضد عقاید جمشید سروشیان نوشت و نیز در کتاب تاریخ اجتماعی ایران،ج1، تهران، 1342، ص35 تا 42 تکرار کرد بدون آن که مآخذ اصلی خود را یاد کند) از آن پس گاهگاهی تحقیقی در این باب شده است ولی کسی چیز تازه ای برای گفتن نیافته و به تکرار مکررات بسنده کرده اند ( از میان مقالاتی که شایسته ذکرند یکی نوشته فرای است به نام زنای با محارم زرتشتی. دیگری مقاله ای است از کلیما، درباره مشکل رسم زناشویی در ایران قدیم، سومی مقاله بسیار جالب اسپونر است: خویشاوندی و ازدواج ایرانی. و دیگر مقاله ای است پر از مطالب مربوط و نامربوط از بوچی. و مقاله حقوق خانواده از منصور شکی در دانشنامه ایرانی،ج9، ص184 تا 189).

ما در این مقاله چنین نخواهیم کرد، بلکه اول کلیه شواهد کتبی را بر حسب موضوع طبقه بندی می کنیم و اعتبار هر دسته را برمی رسیم و سپس علت تحول تعبیر خوئیت ودثه از (( ازدواج با خویشاوند )) به (( ازدواج با محارم )) را نشان می دهیم و سر انجام اشاره می کنیم که چنین تحولی خاصه ایرانیان باستان نبوده است.

:

دو: شواهد کتبی

منابع کتبی در مورد (( ازدواج با محارم )) در ایران باستان از لحاظ مآخذ روایتی و یا به عبارت دیگر منبع اسنادی به چندین گروه تقسیم می شود: یونانی، رومی، سریانی، مسلمان و زرتشتی. هرگاه فقط شواهد یونانی و رومی و سریانی و مسلمان را داشتیم، می توانستیم اصل موضوع را نتیجة اشتباه عمدی یا غیر عمدی نویسندگان نا آگاه بدانیم و با اَنگِ (( تهمت )) و (( افترا )) بر آنها مردودشان بشماریم، ولی حقیقت این است که شواهد زرتشتی برای این موضوع دست کمی از گواهیهای نازرتشتیان ندارد و به همین دلیل هیچ یک از گواهیها را نمی توان بدون منطق کنار گذاشت.

از نظر موضوع، شواهد کتبی را به سه دسته تقسیم می توان کرد. یک عده فقط سخن از (( ازدواج با محارم )) در میان این گروه و آن گروه می رانند و یا از محاسن (( خوئیت ودثه )) یاد می کنند. این (( کلی گوییها )) بیشترین گواهیهای کتبی را شامل می شوند. دسته دوم را می توان (( موارد تمثیلی و افسانه ای )) خواند و آن مشتمل است بر شواهد ازدواج با محارم در میان ایزدان و پهلوانان و شاهان کاملا افسانه ای، و هدف از بیان آنها، محسن جلوه دادن چنان رسمی بوده است. دسته سوم اختصاص دارد به شماری از افراد تاریخی که (( ازدواج با محارم )) بدانان نسبت داده شده است. در بررسی این سه دسته، تشخیص صحت روایات دو گروه اول و دوم مشکل است، اما در مورد گروه سوم می توان به نتایج منطقی رسید.

1. شواهد کلی

در این دسته کهنترین شاهد ما آنتیس ثِنِس ( حدود 444 تا 371 ق م ) است که می نویسد که آلکی بیادِس آتنی در پیروی از ایرانیان تا بدانجا رفت که (( مانند آنان با مادر و خواهر و دختر خود هماغوشی کرد)) ( به نقل از وی در آثنه، کتاب پنجم، بند 63). بعد از او گزانتوس لودیایی ( همزمان اردشیر دوم ) می نویسد: (( مغان با مادر خود می خوابند و اگر بخواهند با خواهر و دختر خود نیز چنین می کنند. به علاوه آزادانه در مورد همسران خود به اشتراک روی می آورند.)) ( به نقل از وی در کتاب کلِمِنت اسکندرانی، استرومتا، کتاب سوم، فصل 11، فقره 1).کتزیاس پزشک اردشیر دوم مدعی بوده است که (( ایرانیان با مادر خود آشکار رابطه جنسی می یابند)) ( به نقل ترتولیان از وی در اَپولوگیا، فصل 9، کلمنت، ص69 تا 70. هیچ یک از نوشته های کتزیاس در دست نیست و فقط تکه هایی از آنها را- آن هم به صورت اختیارات- می شناسیم، که همه آنها را فیلیکس یاکوبی به نحو بسیار شایسته ای گرد آوری و ارزیابی کرده است. رک. یاکوبی، قطعات پراکنده مورخان یونان، حلقه سوم، جلد c، ص416 تا 517). سوتیو که از 200 تا 150 ق م می زیسته است می گوید (( ایرانیان مرده را نمی سوزانند- چنان که رسم پسندیده در روم بوده- ولی شرم ندارند از این که با مادر و خواهر خود جفت آیند)) ( به نقل دیوژن لائرتی از وی در کتاب زندگانی فیلسوفان، ج1، بند7).کاتولوس حدود 84 تا 54 ق م بر (( دین ناپاک ایرانی )) خرده می گیرد که روا می دارد (( مغان از جفت شدن مادر و پسر به بار آیند)) ( اشعار، قطعه 90، به نقل فُکس-پِمبرتن، ص29). استرابو که از 63 ق م تا 19 م می زیست، می گوید (( در میان مغان زناشویی، حتی اگر با مادر هم باشد، پسند سنتهای نیاکان است)) ( جغرافیا، کتاب پانزدهم، فصل 20، بند 734. کمی پیشتر از این در 733 ، استرابو تاکید کرده بود که این گونه مطالب را وی خود به شخصه نمی داند بلکه مورخان دیگر گفته اند و این سخن به خوبی نشان می دهد که چگونه چیزی که نویسنده ای باب می کرده است، به تکرار دیگران به صورت نص تاریخی در می آمده است). فیلن اسکندرانی، که از 20 ق م تا 40 م زندگی کرد، آورده است که (( نجبای ایرانی با مادر خود زناشویی می کنند و پسرانی که از چنان ازدواجی به بار آمده باشند را بسیار ستوده و حتی- اگر خبر درست باشد- سزاوار شاهی می دانند)) ( در کتاب De Specialibus Legibus ، فصل سوم، بند 13). کنتوس کوریتوس رفوس حدود 70 م نوشته است که (( در میان ایرانیان رابطه جنسی با فرزندان (دختران) خود داشتن رواست.)) ( در تاریخ اسکندر، کتاب هشتم، بند2، فقره19). پلوتارک، که از 46 تا 120 م می زیست و گلچین مورخان و نویسندگان پیشین بود و کتب بسیاری درباره مردان نامی و نیز اخلاقیات (moralia) به جای گذارد، یک جا در مدح اسکندر می گوید که وی از جمله به ایرانیان یاد داد که به جای ازدواج با مادرانشان به آنها احترام بگذارند ( اندر فر اسکندر بزرگ، اخلاقیات: ج1، فصل5، بندc328). و در جایی دیگر می نویسد که پروشات ( پُر از شادی؛ صورت ایرانی پرسیانیس است.)مادر اردشیر دوم پسر خود را واداشت تا با دخترش استاتیرا ازدواج کند و اعتنایی به عقاید و رسوم یونانیان نداشته باشد ( زندگانی اردشیر، بند 23، ظاهرا از روی تاریخ کتزیاس). این توضیح اخیر بسیار شگفت انگیز است و ما به آن باز خواهیم گشت. سکستوس ایمپریکوس، که در سده دوم میلادی می زیست، نوشته است که ازدواج با مادر در میان ایرانیان رواست ( در کتاب Pyrrhonis Hypotyposes، فصل سوم، بند 205، به نقل از فُکس- پمبرتن، ص76). لوکیان 120 تا 180 م و بطلمیوس حدود 100 تا 178 م هم از روا بودن ازدواج با محارم سخن رانده اند ( لوکیان، فرزالیا، Pharsalia، ج8، بند 48؛ بطلمیوس، رسایل چهارگانه، Tetrabiblon، ج2، ص17، به نقل از فکس- پمبرتن، ص62). مینوسیوس فلیکس حدود 120 میلادی هم روا بودن ازدواج با مادر را متذکر می شود ( اکتاویوس، بند 31. کلمنت، ص7 تا 56). و تاتیان حدود 170 م نیز محسن بودن آن را تذکر می دهد ( خطابه ای به یونانیان، ج1، ص28). کلمنت اسکندرانی می نویسد: (( پسران ایرانی تا بزرگ می شوند به آتش شهوت خود همچون گراز وحشی تسلیم می شوند و با مادر و خواهر و زنان خود می خوابند و از صیغه های بی شمار هم نمی گذرند.)) ( به نقل فکس- پمبرتن، ص72 و 73). باردیسانی ( بردیسان) حدود 154 تا 233م گفته است: (( رسم مردان ایرانی این بود که با مادر و خواهر و دختر خود ازدواج کنند. این سنت مخصوص مغان ایرانی نبود بلکه همه آنانی هم که در خارج می زیستند، مثل مغان ماد، مصر، فریژیه و غالاطیه، به همین راه می رفتند.)) ( به نقل یوزی بیوس از وی. رک، کلمنت، ص69). دیوژن معروف هم که در زمان اردشیر پاپکان در اسکندریه می زیست، ادعای سوتیو را بازگفته است ( زندگی فیلسوفان، ترجمه هیکز، ج1، ص9).اُریگن در همان دوران از (( قانون ایرانی که ازدواج مادر با پسر و پدر با دختر را روا می دارد )) سخن رانده است، و می گوید از کلسوس حدود 170م در شگفتم که با ذکر این قانون، ایرانیان را نژادی صاحب الهام می داند ( رد بر کلسوس، ج5، فصل27، بند 597؛ ج6، فصل 80، بند 693) ( این گفته خود نشانی از تعصب نژادی را به همراه دارد که اریگن در گفتارش نشان داده). کلمنت دروغین که از 350 تا 400م می زیسته است می گوید: (( میان ایرانیان رسم است که خواهر و دختر را به زنی بستانند )) و می افزاید عده ای از مغان ایران به نواحی دیگر مثل خراسان، ماد و مصر و فریژیه و غالاطیه رفته اند و اخلاف آنان هنوز این رسم را نگه داشته اند و آن را چون میراثی به بازماندگانشان می سپارند ( در Recognitions، ج9، فصل 20 و 21. به نقل فکس- پمبرتن، ص91). همین مطلب را به طور کلی تر و سر بسته تر بازیل 330 تا 379م هم آورده است ( نامه ها، 258. به نقل کلمنت، ص86 از آن). جان کریسُستُم که در 407 مرد، هم از جفت آمدن ایرانیان با مادر و خواهر خود یاد کرده است ( رساله مجعول منسوب به سٍث، Liber apocryphus nomine Seth، ستون638. به نقل فکس- پمبرتن، ص98). ارمیا ( جروم ) قدیس که از 348 تا 420م می زیست، ادعا کرده است که برخی (( ملل قوی و رقیب رومیان، یعنی پارسیان و مادها و هندوان و حبشیان، با مادران و مادر بزرگان و دختران و دختر زادگانشان می خسبند.)) ( رد بر ژوینیان، Adversus Jouinianus، کتاب دوم، بند7. به نقل کلمنت، ص88). تئودوره 393 تا 457م گفته است: (( پیشترها که پارسیان به سنت زَرَدَش ( زرتشت) می رفتند، جفت شدن با مادر و خواهر و حتی دختر را روا می دانستند، اما اکنون که به سنت ماهیگیر- حواری مسیح- در آمده اند، این قوانین زردش را دور انداخته اند.)) ( مواعظ، ج9، ص33. به نقل فکس- پمبرتن، ص104). بعد از اینها کسی که بیش از همه در این باره سخن گفته است آگاثیاس مورخ رومی معاصر انوشیروان دادگر است. وی با تاریخ و فرهنگ ایران بسیار آشنایی داشت و خلاصه ای هم از کتاب خداینامه یا تاریخ رسمی دوره ساسانی بر مبنای ترجمه ای که یکی از دوستانش از آن کتاب کرده بود، به دست داد که از مهمترین منابع دوره ساسانی محسوب می شود ( رک. ع. شاپور شهبازی، خلاصه ای از خداینامه در یک روایت یونانی، سخنواره: مجموعه مقالات به یاد دکتر پرویز ناتل خانلری). آگاثیاس درباره ازدواج ایرانیان می نویسد(آگاثیاس، تاریخ، کتاب دوم، بند 24) : (( مردم عهد باستانی آن نواحی (مقصود ایالات ایران است) بر عقایدی که امروز دارند نبودند، نه در مورد مراسم (دخمه نشینی) مردگان و نه در مورد سنت غیر متعارف ازدواج. پارسیان امروز رسم بسیار شرم آوری دارند، نه تنها بی هیچ ننگی با خواهر و زادگان برادر و خواهر خود جفت می آیند، بلکه حتی پدر با دختر می خوابد و از این هم بدتر… پسر هم با مادر می خسبد. این که این هم بدعتی نوین است از این قصه بر می آید که نِنیاس مادرش… سمیرامیس را که به او نظر داشت… از نفرت بکشت. اگر این رسم را قانون قبول می داشت، به نظرم ننیاس هرگز چنان کار فجیعی نمی کرد… می گویند که اردشیر پسر داریوش هم بدین بلا دچار آمد چون مادرش پروشات می خواست با او بخوابد. اردشیر به کشتن او دست نزد، اما او را به خشم و نفرت از خود راند چنان که گفتی آن آرزو نه درست بود و نه مرسوم جامعه انسانی. ولی پارسیان امروزی تقریبا همه رسوم گذشتگان را خوار می دارند و ندیده می گیرند و رسوم جدیدی در پیش گرفته اند که فقط بدعت ناباب می توان نامید و در این فریب تعلیمات زردشت پسر اهورامزدا را خورده اند(خواننده خود میزان فهم واقعی آگاثیاس با داشتن آشنایی زیاد، را از مسائل دینی ایران از این دروغ آشکار در می تواند یافت. در هیچ یک از زمانها و در میان هیچ یک از بهدینان زرتشت پسر اهورامزدا خوانده نشده است).

از این گواهی آگاثیاس بر می آید که ازدواج با محارم بدعت شمرده می شده است. بعد از او هر کس چیزی گفته تکرار مطلب است به غیر از این سخن فوتیوس بیزانسی، که در سده نهم می زیسته است، و به نقل از کتزیاس گفته یکی از نجبای پارسی زمان داریوش دوم با خواهر خود ازدواج کرده بود ( اختیارات، Bibliotheca، فصل72، بند 54 : تری تخمه، Teritouchmes، برادر زن اردشیر دوم و داماد داریوش دوم، خواهری داشت از سوی پدر، روشنک نام، که زیباروی بود و در کمانوری چیره دست و در ژوبین اندازی ماهر. تری تخمه بر وی دل باخت و با او بخفت و از امستریس خواهر اردشیر جدا شد). در اینجا باید شواهد ارمنی را هم ذکر کنیم که بیشتر مربوط اند به افسانه زروان که با وصلت با محارم ارتباط حقیقی ندارد اما آن را نمونه چنان ازدواجی گرفته اند ( کلیه این شواهد را زهنر در کتاب زروان با متن و ترجمه و تفسیر به دست داده است). و نیز الیشه مورخ ارمنی گفته است یزدگرد دوم ضمن فرمانهایی به ارمنیان در رعایت دین مزدایی ازدواج با محارم را هم توصیه کرد ( Elishe,History of Vardan and the Armenian War,tr.R.w.Thomson,London,1982,pp.103-104 ).

درست در اواخر دوره ساسانی است که شواهد سریانی هم به اسناد ما اضافه می شود. بیشتر آنها در کتب قوانین مسیحیان ایرانی آمده است. مثلا در قانون نامه عیشوع بخت، مطران فارس، که در دوره خسرو پرویز نگاشته شده بوده و بعد اصلاح گردیده است می خوانیم که (( ازدواج با محارم شنیع است. حتی پیروان زرتشت هم با اکراه به چنان پیوندی تن در می دهند، و معمولا حرص مرد او را وا می دارد که برای گرفتن ارثیه خواهر و یا مادر با او چنان کند.)) ( طبع زاخائو در قانون نامه های سریانی، ج3، ص1 تا 201، به ویژه ص33 و بعد،97). قانون نامه مارآبا، که در آخر دوره ساسانی نوشته آمده است، هم ازدواج با محارم و همچنین ازدواج مردی با زن برادر مرده اش را روا نمی داند ( طبع زاخائو، همانجا، ص255 تا 285 به ویژه ص 261، 265 و بعد). آباء مسیحی تا مدتی می گذاشتند ایرانیانی که مسیحی شده بودند همسران خود را که به طریقة (( ازدواج با محارم )) گرفته بودند، نگه دارند، اما مارآبا بر این شیوه تاخت و این گونه نو مسیحیان را به ترک همسران خویش وادار ساخت ( کتاب انجمنهای دینی، Dus Buch der Synhados، طبع براون، ص93 و بعد؛ بیدیان، Bedijan، تاریخ مارجبلها، ص 206 و بعد از آن و ص 254 و ص 282؛ زاخائو، همانجا، ص22 تا 27، 31 تا 35، 365 تا 368). اما آن رسم بر نیفتاد و تیموتة اول، از آباء مسیحی در دوره اسلامی، مسیحیان نسطوری را برای پیروی از آن نکوهش می کند ( براون، همانجا، ص131).بعد از اسلام، نویسندگان تاریخ و سنت، گاهگاهی به ایرانیان قدیم حمله کرده اند که با خواهر و مادر و دختر خود ازدواج می کرده اند ( اینوسترانتسف، مظاهری، کریستن سن و دیگران این موارد را از طبری، مسعودی، بیرونی و شهرستانی و غیره اخذ و تفسیر کرده اند). و حتی در فقه مواردی در ارث و ازدواج به این مسائل اختصاص دارد ( رشید یاسمی، یادداشت بر ترجمه ایران در زمان ساسانیان، ص 349: وجه دوم). مثلا (( ارث المجوس )) در مورد میراث بردن یا نبردن فرزندانی است که از ازدواج با محارم به وجود آمده اند. شواهد کتب اسلامی به قدری است که خود مقالتی جداگانه می خواهد اما چون همه آن مربوط است به انتساب به دوره قدیم و حتی یک مورد هم از دوره معاصر در آنها نیست، بازگفتنشان سودی ندارد. فقط یادآور می شویم که شیخ طوسی و شیخ مفید (( روایت کرده اند که شخصی در نزد امام صادق زبان به دشنام مجوس می گشاید که آنان با ( محارم ) خود ازدواج می کرده اند. امام وی را از دشنام گویی منع می کند و به وی می گوید: آیا نمی دانی که این امر در نزد مجوس نکاح است؟ هر قومی میان نکاح و زنا تفاوت می نهد و نکاح هر گونه باشد، تا زمانی که مردم ملزم به حفظ عقد و پیمان خود هستند، جائز است.)) ( همانجا و نیز ناصرالدین شاه حسینی، ترجمه زن در حقوق ساسانی از بارتولومه، ص ز و ص ژ).

همچنانکه پیشتر گفتیم، هر گاه فقط این شواهد یونانی و رومی و سریانی و اسلامی را داشتیم، می توانستیم بگوییم اینها همه تهمت و افتراست. اما متونی داریم که در درجه اول اهمیت برای دین و آداب زرتشتی بوده و درست در همین متون، شواهد زیادی از ازدواج با محارم می یابیم. نخست باید دانست که کل قضیه بر سر واژه اوستایی (( خوئیت ودثه )) می چرخد که در پهلوی خوئیتوک دس ( و گاهی هم خوئیتوک دات نوشته می شده و خُوی دودَ می خوانده اند) ( بارتولومه، لغت نامه ایران کهن، ستون 1860؛ نیبرگ، راهنمای پهلوی، ج2، ص224؛ وست، متون پهلوی، ج2، ص390). اگر آن را تجزیه کنیم می شود: (( خوئی تو یعنی ( خویش، وابسته ) ( بارتولومه، 1858، توجه می دهد که ،خویش، با طبقات اجتماعی ایران رابطه داشته است یعنی این ،خویش، بیشتر برای ،خویشان نجبا، به کار می رفته است) و ودثه یعنی ( زناشویی ) ( برخی از زرتشتیان البته این معنی را نمی پذیرند و چیزهایی شبیه ، کار نیک، و ، عملی خیر که با خدا رابطه می دهد، پیشنهاد می کنند که اساسی ندارد) (بسنجید با وَذو = زن ) و بر روی هم (( زناشویی با وابستگان )) یا (( ازدواج با خویشان/ نزدیکان )) معنی می دهد ( با آنکه خود این واژه در زبان فارسی کنونی رایج نیست، اگر می خواستیم به قیاس، همسنگ دقیقی برای آن قرار دهیم می بایست چیزی شبیه – خویش دودگی- بنویسیم و از آن – افزودن بر خویشان از طریق بستگی زناشویی – اراده کنیم). اما شواهد کتبی که آوردیم و به ویژه آنچه از کتب زرتشتی خواهیم آورد، باعث شده است که این واژه را (( ازدواج با محارم )) ترجمه کنند.

مهم این است که واژه خوئیت ودثه در اوستای اصیل یاد نشده است. در گاثاها که سروده خود زرتشت است ، واژه خویتو، یعنی خود/خویش، مذکور است اما از خویتو ودثه ذکری نیست ( وست، متون پهلوی، ج2، ص390 و 391). البته تاریخ تدوین بخشهای اوستا مشخص نیست. گاثاها را ما متعلق به کمی پیش از یک هزار سال پیش از میلاد می دانیم، و بعد به یسنای هَپتَن می رسیم که امروز معتقدند که آن هم از خود زرتشت است ( بویس، دین زرتشتی، ص20، 32 و 33، 62 و 63، 88 با مراجع. البته لازم به ذکر است مورد یاد شده هنوز اثبات نشده). و سپس یشتهای کهن  چون مهر یشت، آبان یشت و زامیاد یشت  هائیتی را داریم که شاید در دوره هخامنشی در آنها دست برده باشند ولی به هر حال در این جایها هم از خوئیت ودثه خبری نمی بینیم. نخستین جایی که این واژه حقوقی یاد شده است در یسنای سیزدهم، بند 28 است که می گوید ( وست، متون پهلوی، ج2، ص391) : (( من… خوئیت ودثه مقدس را می ستایم که برترین و بهترین و نیکوترین چیزی است که موجود است و موجود خواهد بود، که اهورایی است و زرتشتی. )) همین مطلب در ویسپرد، سوم، بند 18؛ گاه چهارم، بند 8 و ویشتاسپ یشت، بند 17 بدین صورت آمده است که مردانی که خوئیت ودثه می کنند، با جوانانی که بهترین و خردمندترین هستند به یک جا می آیند.

چنان که وست می گوید: (( در هیچ یک از این عبارات چیزی منظور و طبیعت چنان کار نیکو را بنمایاند، نمی بینیم.)) ( وست، همانجا). جای دیگری که خوئیت ودثه یاد شده است در بندهای 35 و 36 فصل هشتم وندیداد ( وی دیو دات)( یعنی قانون ضد دیوان: کلمه وندیداد تلفظ نادرست این نام است.) است که توصیه می کند: (( مرده کشان پس از انجام وظیفه باید سر و تن را با شاش گاو و ورزاو بشویند و از شاش کسی استفاده نکنند مگر این که مال مرد و یا زنِ خوئیت ودثه کرده باشد.)) باز می بینیم که در اینجا هم مفهوم واقعی واژه روشن نیست و تنها مسلم می کند که هم مرد می توانسته است آن (( کار نیک )) را بکند و هم زن ( همانجا). از این شواهد پیداست که مفسران پهلویِ این متون اوستایی هم هیچ منظور خاصی از (( کار نیک )) مذکور در آنها در نیافته اند. اما وقتی مفسر اوستایی بند 4 یسنای 44 را بیان می کند دیگر جایی برای تردید باقی نمی ماند. اینک ترجمه این فقره اوستایی به اضافه تفسیر روحانی پهلوی دان که ما در میان پرانتز گذاشته ایم و با حرف درشت تر مشخص کرده ایم ( به نقل از وست، همان منبع، ص392 تا 394. در مورد توضیحات اضافی، رک. همانجا، ص392، یادداشت 3) :

چنین اندر همه جهان می سرایم: آنچه ( که او که اهورامزداست از آن خود کرد ) خوب ( خوئیتوک-دس) (است). به یاری راستی اهورامزدا می داند که این یکی ( یعنی اسپندارمذ- که در افسانه ها دختر اهورمزدا خوانده شده- آن همبه تعبیری شاعرانه، چنانکه در پایین یاد خواهیم کرد.) را آفرید ( که خوئیتوک دس انجام دهد ). و از راه پدری بود که بِه مَنِش (وهومن) به دست او پروریده شد ( یعنی به خاطر پیروی از طبیعت نیک آفریدگان، خوئیتوک دس به دست او انجام شد.) از این روست که وی، که دختر اوست، کار درست می کند اسپندارمذ ( که بسیار نیک اندیش است)( یعنی وی از خوئیتوک دس روی نگرداند). وی فریفته نشد ( یعنی وی از خوئیتوک دس سر باز نزد چونکه ) همه چیز را می بیند ( یعنی آنچه را ) که از آن اهورمزداست ( به عبارت دیگر: از راهِ دین اهورمزدا وی به همه وظایف و قوانین می رسد).

همچنان که وست خاطر نشان کرده است: (( کلیه اشارات این قطعه به خوئیتوک دس اضافاتِ مترجمان پهلوی است که می خواسته اند آن عمل را توصیه کنند، والا هیچ چیزی از آن در متن اوستایی نیست. فقط این اضافات مبین آن است که مترجمان پهلوی از خوئیتوک دس مفهوم ازدواج پدر و دختر را فهمیده بوده اند.)) ( وست، همان منبع، ص393 و 394). بی اعتباری این گونه مفسران و مترجمان ملا نقطه ای از اینجا پیداست که به گفته بعضی از آنان بخشی از اوستا که (( دوباسروگد نسک )) ( لازم به توضیح است که در دینکرد، جایی که خلاصه نسکها را دارد از چنین نسکی نشان نیست.) نام داشته، پر بوده است از جزئیاتی درباره خوئیتوک دس. اما خوشبختانه خلاصه این نسک در کتاب دادستان دینیک، 94، بندهای 1 تا 11 موجود است و در آن کوچکترین اشاره ای به خوئیتوک دس نمی بینیم ( وست، همان منبع، ص394). اینک می پردازیم به شواهد دیگر. کرتیر موبد بزرگ زمان بهرام دوم می گوید که از جمله کارهایی که در سرتاسر جهان مزدایی برای پیشرفت دین مزدایی کرد یکی هم انجام دادن (( بسیاری خوئیتوک دسها در همه جا بود.)) ( از ترجمه بَک، کتیبه های دولتی ساسانی، ص433). در کتاب دینکرد چندین بار از خوئیتوک دس یاد شده است ولی در آنجا هم مثل سخن کرتیر، مطلب کلی است و به عنوان کار مهم نیکویی توصیه شده است ( وست، همان منبع، ص 394 و بعد). در سه فقره این طور می نماید که مفهوم (( ازدواج با محارم )) بیان گشته است. یکی در دینکرد، کتاب نهم، فصل 41، بند 27، است که به نقل از بند هیجدهم وَرَشتمانسَر نسک اوستا ( که گم شده ) آمده است: (( برادری و خواهری را به آرزوی زناشویی بر می انگیزند تا با هماهنگی خوئیتوک دس انجام دهند.)) ( همان منبع، ص 395. خلاصه این نسک در دینکرد هشتم، فصل سوم، بند 1 آمده است: وست، متون پهلوی، ج4، ص12، و خلاصه بسیار مفصلی از آن در دینکرد نهم، فصل 24 تا 46 آمده است- وست، همان منبع، ص226 تا 303- و مطلب مذکور در فرگرد هیجدهم- همان منبع، ص284 و بعد- یافت می شود). در اینجا البته گفته نشده است که آن دو با هم خوئیتوک دس کنند، بلکه (( به همراه هم، با هماهنگی )) و معنی مشخص نیست.

دوم در دینکرد، کتاب نهم، فرگرد 40، به نقل از فرگرد 14 بغ نسک ( که آن هم از میان رفته است) توضیحات مفصلی آمده بوده است که خلاصه آن بدین گونه می شود ( خلاصه بغ نسک در دینکرد نهم- متون پهلوی، ج4، ص311 تا 397- فصول 47 تا 59 ، مانده است. فرگرد 14 در همان کتاب، بند 60- متون پهلوی، ج4، ص364 و بعد- آمده است) :

هر آنچه به ازدیاد نسل بینجامد نیکوست چنان که خوئیتوک دس ستوده است. پدری کردن وظیفه ای والاست، و از خود و به خود افزودن شیوه درست ازدیاد نسل است، و این خوئیتوک دس است و او که شیوه درست ازدیاد نسل را رعایت می کند خوئیتوک دس را ستوده است. تجربه نشان می دهد که از نسلهای خوب زادگان خوبتری به بار می آیند یعنی با رعایت دائم خوئیتوک دس نسلها بهتر می شود. این مطلب را به نحو دیگری می توانیم بگوییم، اسپندارمذ را در رتبه دختری اهورمزدا می دانند چرا که خرد این یکی (اهورمزدا) مشتمل بر همه ((اندیشه بجا)) (آرمئیتی) می شود. بر این اساس خرد و آرمئیتی هر دو در درون اهورمزدا و اسپندارمذند، یعنی خرد از آن اهورمزداست و آرمئیتی از آن اسپندارمذ، و (( اندیشه بجا)) (آرمئیتی) نتیجه خرد است درست مثل این که اسپندارمذ زاده اهورمزدا باشد. و این اظهار صریحی است بر اینکه در نظر کسی که خرد را با آرمئیتی رابطه می دهد، به اسپندارمذ باید به عنوان دختر اهورمزدا نگریست.

همچنانکه وست متذکر شده است این اظهار نظر هم تمثیلی است و در آن از خوئیتوک دس (( زناشویی با خویشاوندان )) فهمیده می شده است و معلوم نیست که اشاره تکمیلی آن به رابطه پدری و دختری اهورمزدا و اسپندارمذ متضمن صراحت بر ازدواج آن دو می بوده است ( وست، متون پهلوی، ج2، ص396).

 

 

 

سومین تذکار دینکرد از فرگرد 21، بغ نسک برداشته شده است که در آغاز به نظر وست (( دختری را به ازدواج پدری در می آورد چنان که زنی را به مردی دیگر می دهند)) معنی می داد و صراحت بر رسم خوئیتوک دس به معنی (( ازدواج با محارم )) می کرد ( همان منبع، ص397). اما در ترجمه خود دینکرد متوجه شد که معنی این فقره با ازدواج رابطه ای ندارد و آن را چنین ترجمه کرد: (( وی دخترش را از راه دختری به ضمانت پدرانة شخصی می سپارد که وی آن دختر را احترامِ به پدر می آموزد.)) ( متون پهلوی، ج4، ص382). این مطلب را بسیاری از محققان در نیافته اند و بر ترجمه اولی وست تکیه کرده اند و به راه اشتباه افتاده اند.

به غیر از این موارد، در ارداویرازنامه آمده است که ارداویراز هر هفت خواهر خود را به زنی داشت و در معراج خود کسانی را دید که عمل خوئیتوک دس کرده بودند و مقام عالی روحانی یافته بودند ( متن پهلوی و ترجمه های متعدد از آن در دویست سال گذشته بارها چاپ شده است. مطالب اصلی آن را وست در متون پهلوی، ج2، ص397 و 398 آورد و این موضوع جالب را هم افزود: مگر این بیشتر تعجب آور است از داستان زنی که پشت سر هم با هفت برادر ازدواج کرد و در انجیل مارک- دوازده، آیات 20 تا 22- و لوقا- بیست، آیات 29 تا 32- از آن یاد کرده اند؟ به هر تقدیر داستان معراج ارداویراز از رایجترین و مقبولترین قصه های زرتشتی است و به زبانهای بسیاری ترجمه و حداقل چهار بار به فارسی برگردانیده شده است. ترجمه قدیمی آن به شعر هم موجود است که دستور کیخسرو جاماسپجی جاماسپ آسا در بمبئی به همراه متن پهلوی و ترجمه گجراتی در 1902 چاپ کرد. اما در این ترجمه از خوئیتوک دس به معنی زناشویی با اقوام یاد شده است). همچنین در مینوی خرد می خوانیم که خوئیتوک دس از جمله کارهای بسیار ستوده است ( وست، متون پهلوی، ج2، ص398 و بعد). و در بهمن یشت می خوانیم که حتی در دوره پر آشوب تسلط بیگانگان هم (( مرد راستین سنت دینی خوئیتوک دس را در خاندان خود پایدار می دارد.)) ( همان منبع، ص399). در فصل 195 کتاب سوم دینکرد آمده است که خوئیتوک دس گناهان را پاک می کند و تیرگی را می زداید ( همان منبع، ص410 و بعد). و در فصل 287 همان کتاب مزایای حسنه چنان عملی شرح داده شده است ( همان منبع، ص411). در فصلی از کتاب ششم دینکرد از قول روحانیان باستانی آمده است که خوئیتوک دس چون رعایت نشود تاریکی افزون گردد ( همانجا).در هفتمین کتاب دینکرد از اوستا نقل می کند که مَشی یه و مشی یانه ( زن و مرد نخستین که نامشان را به صورتهای مختلف نوشته اند.) که به اراده اهورمزدا از تخمه گیومرت به بار آمده بودند ( همان منبع، ص411 و 412)طاعات خوب انجام دادند و من جمله خوئیتوک دس کردند و به ازدیاد نسل پرداختند. در همان کتاب از قول زرتشت می آورد که از میان کارهای نیک خوئیتوک دس از همه بیشتر زداینده تاریکی و اهریمنی است و باید با تشریفات و به دست روحانیان بزرگ انجام پذیرد ( همان منبع، ص412 و بعد) و وقتی خود زرتشت چنان امری را توصیه می کرد بسیاری بر آشفتند و بر او تاختند و توصیه اینکه بهترین نوع آن میان (( پدر و دختر، و پسر و آن که او را زاده است، و خواهر و برادر است)) را مردود شمردند ( خواننده دقیقا توجه کند به این اعتراض بهدینان بر ضد فتوایی ناپذیرفتنی). در اینجا هم خوئیتوک دس دقیقا معنی (( ازدواج با محارم )) را دارد و جای بحث در آن نیست، فقط باید توجه کرد که: دینکرد آن را به صورت سنتی که (( در زمان باستان آورده اند)) بیان می کند نه به صورت طاعتی مرسوم. در دادستان دینیک ( فصل 37، بند 82؛ فصل 64، بند 6؛ فصل 65، بند 2؛ فصل 77، بند 4 و 5) به ازدواج مشی یه و مشی یانه از طریق خوئیتوک دس ( برادر و خواهر ) اشاره شده است ( وست، متون پهلوی، ج2، ص414. تفصیل آن را بعد خواهیم دید). و در فصل 27، بند 6و 7 و فصل 28، بند 19 آمده است که خوئیتوک دس (به طور کلی ) باید تا آخر جهان پایدار ماند چون ترویج آن نزد دیگران مایه بخشایش گرانترین گناهان خواهد بود ( همانجا). در کتاب شایست نی شایست می خوانیم که یکی از آباء زرتشتی به نام نَرسِه مهر برزین سه جمله نیک گفته بوده است یکی این که (( خوئیتوک دس اعدامی را نجات می تواند داد.)) ( طبع تاوادیا، ص113- فصل هشتم، بند 18- ). و در گزیده های زادسپرم آمده است که خوئیتوک دس یکی از سه توصیه زرتشت به پیروان خود بوده است ( فصل 23، بند 13- وست، متون پهلوی، پنجم، ص166). در دادستان دینیک می خوانیم که ترتیب دادن خوئیتوک دس کاری بسیار نیکوست و از آن است که پیشرفت کامل در این جهان میسر می شود ( رک. وست، متون پهلوی، ج2، ص414، برای مراجع). با همه این شواهد اگر دو گواهی بعدی را نداشتیم، باز می توانستیم همه اینها را این گونه تفسیر کنیم که: بسیار خوب، خوئیتوک دس، به معنی ازدواج با خویشاوندان هم که باشد، عملی بسیار ستوده است و برای پایداری جامعه ایرانی بسیار اساسی. اما با دو شاهدی که خواهیم آورد، هیچ شکی نمی ماند که مقصود جامع دینکرد سوم و هیمیت اَشَه وهیشتان (یعنی امید پسر اشو وهشت) از اصطلاح خوئیتوک دس (( ازدواج با محارم )) می بوده است. اینک شاهد اول از کتاب دینکرد سوم، بند 82 ( به نقل از وست، متون پهلوی، ج2، ص399 تا 410) : در اینجا یکی از موبدان با خاخامی یهودی درباره محسنات خوئیتوک دس جدل می کند ( در ترجمه دستور پشوتن سنجانا این فصل را بند 80 نوشته، و ترجمه او با ترجمه وست نمی خواند.) ( بسنجید با یادداشت وست، همان منبع، ص399، حاشیه 4، و توضیح نیبرگ، راهنمای پهلوی، ج2، ص244).ترجمه های دیگری هم از این فصل کرده اند ( مثلا ترجمه دمناس، de Menasce، در کتاب سوم دینکرد، ص85 و بعد. سعید نفیسی- منبع یاد شده در پانوشت 19- هم این فصل را به صورت گلچین و مخدوش آورده است).

ما از وست پیروی می کنیم ( ولی از زواید چشم می پوشیم): اندرحمله سختی که یک یهودی به مغی کرد به واسطه رسم خوئیتوک دس، و پاسخی که آن روحانی از روی منابع دینی مزدایی به وی داد.

بدان که… خوئیتوک دس همیاری و کمک مشترک مردم به یکدیگر است. خوئیتوک دس نامی است که (( از خود دادن )) (خویش دهشنه) می باشد، و مقام (گاه) آن در این است که رابطه ای بسیار استوار میان نژاد خویش و همنوعان خود از راه نگهداری و پایدار کردن نفوذ مقدسات به بار می آورد که طبق اسناد عبارت است از پیوند میان مردان و زنان از میان نژاد خویش و به منظور آمادگی و پیوستن به رستاخیز عالم. آن پیوند اتحاد، اگر بخواهیم بسیار روشنتر بگوییم، میان تعداد بیشماری از نژادهای خویشاوند انجام می گیرد یا به صورت پیوند با خویشان ( نبانزدیشتانو) و در میان خویشان، و یا با خویشان نزدیک ( نزدپدوندانو). و در نظر من از همه کاملتر پیوند سه گروه خویشان نزدیکتر ( نزدپدونتر ) است یعنی پدر و دختر، و پسر و بوردارِ (زاینده) ( به جای مادر آمده است و امروز در اصطلاح باردار یعنی آبستن مانده است) او، و برادر و خواهر.

( در اینجا موبد برای توضیح مطلب سخنان موبد بزرگی را نقل می کند که داستان آفرینش و آدم نخستین را شامل است: آفریدگار، سازنده همه چیز و همه کس است و زمین- اسپندارمذ- ساخته اوست و چون بالطبع مؤنث است دختر او محسوب می شود و از او ، زنده میرای گویا، (گیومرتن) را آفرید که از تخمه او همه مردم تا روز رستاخیز بار می آیند.)

بدین سان است که چون یاری (آفریدگار که) پدر (است) از دختر (اسپندارمذ) فرزندی بار آورده است، این را می گویند خوئیتوک دس. باز در اسناد دینی آمده است که چون گیومرت از جهان می رفت، منی او بر روی زمین، یعنی اسپندارمذ، که مادر خود او محسوب می شد، افتاد و از پیوند آن دو، مشی یه و مشی یانه چنان که طبیعت آفریدگان است به آرزوی زاد و ولد افتادند و با هم جفت آمدند، این را خوئیتوک دس برادر و خواهر گویند. و بسیاری جفتهای دیگر از آنان به بار آمدند و هر جفتی همواره زن و مرد شدند، و همه مردمانی که تا کنون بوده اند، و اکنون هستند و در آینده خواهند بود، همه زاده خوئیتوک دس اند. از اینجاست که آن را قانون توصیه می کند، و هر جا آن انجام می شود نتیجه اش ازدیاد نسل آنجاست. و می گویم که دیوان دشمنان مردم اند و نابودیشان را خواستن از طریق خوئیتوک دس به ثمر می رسد ( چه این کار مایه آبادانی و تندرستی و افزونی است و دیوان را تنگی و خواری و ناتوانی می آورد.) و می گویم هر چه فرزندان از نظر تخمه و نژاد به اصل خود نزدیکتر باشند خوش اندامی و تناوری و خردمندی و خوش اخلاقی و آزرم داری و برتری هنرها و تواناییها و دیگر خصایص در آنها بیشتر است و از آنها بیشتر سهم می برند و رضایت بیشتر دارند ( در اینجا موبد از ازدواجهای ناهمگون به اکراه یاد می کند و آن را چون جفت شدن سگ با گرگ و اسپ با خر می داند که نتیجه ای ناخوشایند به بار می آورد).

و این است سودِ پاک نگهداری نژاد . می گویم که سه گونه محبت بر خواهر و برادر از آنچه که از آنان به بار خواهد آمد، می رسد. یکی وقتی که فرزند، زاده برادر و برادر باشد؛ یکی وقتی که فرزند، زاده برادر و خواهر باشد، و یکی وقتی که فرزند، زاده خواهر و خواهر باشد ( که در هر سه این موارد، فرزندان محبت از دو سو می برند و هنرها از دو طرف می گیرند.) ( این است معنی اصلی خوئیتوک دس. بقیه مطالب ساخته افسانه پردازان است). و هم بدین گونه است وضعیت آنان که از پدر و دختر زاده شده اند و یا از پسر و مادر… و او که فرزند فرزند خود را می بیند، شادمان می شود حتی اگر که آن زاده، از تخمه کسی باشد که از نژاد دیگر و از کشور دیگر باشد. و این هم مایه شادی و خرمی است که مردی می بیند پسری که از دختر خود آورده است، برادر همان مادر هم می شود و او که از پیوند پسری با مادرش به بار آمده، برادر پدر خود هم می شود. سود این کارها بیشتر از زیانشان است و اگر کسی بگوید که چنین کاری اهریمنانه است ( خواننده به اعتراض علیه فتوای خشک توجه کند! )، باید گوشزد کردکه اگر زنی در شرمگاهش بیماری ای رخنه کند آیا بهتر نیست که برادرش یا پدرش یا فرزندش بدو دست زنند تا غریبه ها؟ ( و آیا این بهتر از آن نیست میان پارسی مردی و رومی زنی با کوس و نقاره عروسی راه اندازند؟ آیا در خانه ماندن و با خویش خود ساختن مناعت و از خودگذشتگی نمی آورد؟ آیا از بیرون همسر ستاندن هزار آرزو و بویه و هوسهای دنیایی به دنبال ندارند؟ آیا با غریبه بودن، دروغ و تقلب را افزون نمی کند و هوسرانیهای بیرون از خانه پیش نمی آید؟ آیا طلاق و دعواهای خانوادگی در میان زن و مرد غریبه به میان نمی آید؟ آیا در مقابل، زناشوییهای خانوادگی اشتراک مساعی و دلجوییهای دایم و مهرورزیهای بی پایان نمی آورد؟) و اگر با همه اینها که گفتم باز کسی بگوید که این کار یک تباهی ننگین است( باز دلیل دیگری که مردم از فتواهای ناپذیرفتنی رویگردان بوده اند)، باید بگویم که ( تباهی و بی عاری به خودی خود وجود ندارد و استعاری است) مثلا ما و شما کسی را که برهنه در اجتماع آید دشمن می داریم و ننگین می شماریم اما آنان که برهنه می زیند، او را خوش اندام و زیبا می شمارند. مگر نه این است که گروهی بینی کوفته را مایه زیبایی رخسار می دانند و عده ای بینی بلند و عقابی را مایه فخر و نیکرویی؟ ( همان مطلبی که در شعر: تو مو می بینی و من پیچش مو، تو ابرو من اشارتهای ابرو، می یایبیم) از این گذشته، زیبایی و خوشگلی با تغییر زمان فرق می کند. زمانی بود که هر کسی سرش را می تراشید گناهی مرتکب می شد که شایسته مرگ بود. در آن زمان مرسوم مملکت نبود که مردم سر بتراشند ( بسنجید با نفرین، الهی سرت را بتراشند، که در شیراز هنوز برای آرزوی خجالت زده شدن بدخواهی می گویند)، ولی امروز حکیمی را می شناسم که ستردن موی سرش را حسن می داند و حتی کاری نیکو می شمارد… برای ما آن کار نیک (خوئیتوک دس) توصیه الهی است، نگهدارنده نژاد است و مایه کامل بودن خاندان… زیانش کم است و سودش فراوان… و همه نیاکان و پدران ما بر آن رفته اند و سود دیده اند… و اگر کسی بگوید که قانون در مورد آن رسم بعد ها گفته است: (( آن را به کار نگیرید)) ( دلیل دیگری که قانون رسمی هم چنان کارهایی را ممنوع کرده بوده است)، هر که از چنان قانونی آگاه است، گو بپذیر، ما که نیستیم، ولی هر آگاهی می داند که همه آگاهیها از خوئیتوک دس برخاسته است زیرا که دانش ما از پیوند دو جزء می آید یکی دانش ذاتی و یکی دانش آموختنی، و معلوم است که دانش ذاتی مؤنث است و دانش آموختنی مذکر، و چون هر دو آفریده آفریدگارند پس خواهر و برادرند؛ و هر چیز دیگری که کامل است هم از پیوند اجزاء کامل به بار آمده است، چون آب که ماده است و آتش که نر است و این دو را خواهر و برادر می شمارند ( که گرچه با هم نمی پیوندند ولی در تن آدمی به یکسان با هم جوش می خورند، چنانکه اگر در مغز آب زیادتر باشد می پوسد و اگر آتش زیادتر باشد می سوزد).

این بود طولانی ترین و استوارترین گواه کتبی زرتشتی برای رسم (( ازدواج با محارم )). خواننده خود می تواند به روشنی در یابد که این دفاع پر آب و تاب برای این لازم شده که همان زمان هم این رسم شدیدا مورد حمله بوده است، و فقط چند روحانی آن را تجویز و عده کمی از مردم از آن پیروی می کرده اند ( لازم به یاد آوری است که چنین موردهایی را نیز در جامعه کنونی داریم که عده ای از روحانیان مسائلی چون صیغه و ازدواج موقت را مطرح می کنند ولی مورد پسند و قبول اکثریت مردم نیست جز عده اندکی). به راستی در این تفسیر دور و دراز مطالب متناقض درهم آمیخته است و تشخیص آنها به سادگی ممکن نیست و برای همین عده زیادی که مطالب را سرسری خوانده اند گول بعضی از جملات را خورده اند و کل قضیه را به صورت انتساب عام وانمود کرده اند ( مثلا سعید نفیسی، دمناس، فرای، بوچی، دوشن گیمن و کریستن سن. حتی خدابیامرز منصور شکی هم در مقاله، حقوق خانواده در ایران باستان، دانشنامه ایرانی،ج9، ص184، به همین توهم دچار شده و نوشته است: ازدواج با محارم، که اصلا میان نجبای بسیاری از ملل رواج داشت، بعد ها در کلیه سطوح جامعه ایرانی چه بالا و چه پایین به طور عام انجام می شد. بسیاری از پادشاهان ایران خواهر و دختر خود را به زنی گرفتند، این گونه گزافه های بی پروا نتیجه ای جز گمراهی خوانندگان ندارد حتی اگر هدف از نوشتن آنها جز دانش دوستی چیز دیگری نباشد ! ).

در قانون نامه رسمی دوره ساسانی کتاب هزار دواریها ( ماتیگانِ هزار داتِستان) ( طبع و ترجمه آناهیت پریخانیان؛ پیشتر مطالب این کتاب را درباره چنین مقرراتی منصور شکی در مقاله زناشویی ساسانی آورده بود.) آمده است که اگر پدری ارثیه دختری را به دخترش داد و بعد او را به زنی گرفت پس از مرگش آن زن ازسهمیه ارث همسری نیز برخوردار می شود ( بخش یکم، فصل 44، سطرهای 8 تا 12) ( ترجمه پریخانیان، ص119؛ شکی، زناشویی ساسانی، ص 335 و 336). و باز آمده است: اگر پدری دخترش را به زنی کرد پس از مردنش او فقط ارث همسری می برد ( و نه ارث مضاعف) ( همانجا، سطرهای 13 تا 16) ( همان مقاله، ص336). در همان کتاب ( بخش دوم، فصل 18، سطرهای 7تا 12) این گونه آمده است که اگر مردی تعهد کرد که این ملک ( یا مال ) ده سال دیگر به پسر من می رسد به شرطی که با دخترم ازدواج کند، ده سال بعد باید ملک را به پسر بسپارد، و اگر ازدواج آن دو زودتر انجام شده، تعویض مالکیت هم می تواند زودتر انجام شود، ولی اگر پسر از ازدواج سر باز زد، تعلق آن ملک ( یا مال ) بدو نباید صورت پذیرد ( همانجا).

این موارد از یک کتاب قانون نامه رسمی، جای چون و چرا باقی نمی گذارد. همین طور است مواردی که در روایات موبد بزرگ زرتشتی همیت ( اِمید ) پسر اشو وهشت مذکور است ( این موارد را پیشتر دمناس ترجمه و تفسیر کرده بود. اما خود کتاب را نزهت صفائی اصفهانی در 1980 در کمبریج ( ماساچوست ) چاپ کرد. شکی هم در مقاله زناشویی ساسانی از آن بهره گرفته بود). یکی از پرسشها در پاسخ به این مسئله است که در مورد پسری که تعهد به ازدواج با خواهرش کرده است یا توصیه پدر و مادر را برای آن کار پذیرفته اما از انجامش سر باز زده است چه باید کرد؟ ( پرسش 22- اصفهانی، ص 155 تا 158). پرسشی دیگر مربوط است به اینکه اگر مردی خواهر یا مادرش را به زنی کرد با این که امیدی برای بارگرفتنشان نبود آیا ثواب خوئیتوک دس شاملشان می شود یا نه؟ و پاسخ این است که بلی می شود ( پرسش 28- اصفهانی، ص193 تا 196). پرسش دیگر مربوط است به اینکه اگر کسی خوئیتوک دس کرد ولی بعد بر اثر پیری یا بیماری از عهده انجام وظایف بر نیامد چه باید کرد؟ ( پرسش 30- اصفهانی، ص203 تا 206). این موارد، و مواردی که شکستن پیمان خوئیتوک دس را گناه می داند، ثابت می کند که در نظر این مفسران آخر دوره ساسانی، ازدواج با محارم حسن بوده است ( بسنجید با داوری وست، متون پهلوی، ج2، ص410).

حتی بعد از سقوط ساسانیان هم علمایی بوده اند که از خوئیتوک دس (( ازدواج با محارم )) را می فهمیده اند و از آن به شدت دفاع می کرده اند در حالی که عده ای دیگر با آن آشکارا مخالفت داشته اند. مشروحترین این مرافعه ها در کتابی از روایات ( یا فتواها ) آمده است که نسخه خطی آن از سده شانزدهم میلادی است، اما دستورات طرح شده در آن تعلق به خیلی پیشتر دارد ( همان منبع، ص414 و بعد). وست خلاصه ای از آن به دست داده است که ما لب مطالبش را می آوریم ( در اینجا هم از برای تاکید مطالب مهم، بعضی جملات را با حروف درشت تر می آوریم) :

بهترین کاری که یک کافر می تواند بکند در آمدن به دین بهی است ( یکی از بهترین دلیلهایی که پذیرفتن افراد نازرتشتی در جامعه بهدینان هنوز مرسوم و مقبول بوده است.) و بهترین کاری که یک بهدین می تواند بکند شکستن دیوان از راه خوئیتوک دس است. خود اهورمزدا نیز چنان کرده بود زیرا زمانی که زرتشت به پیشگاه او رسید و امشاسپندان را نزد او دید، اسپندارمذ را دید که دستی به گردن او داشت و چون دلیل پرسید، اهورمزدا پاسخ داد: (( این اسپندارمذ است که دختر من و کدبانوی جهان آسمانی من است و مادر موجودات)). زرتشت گفت: (( وقتی در دنیا این چیزها را می گویند، خیلی آشفتگی بر می انگیزد. چگونه است که تو، ای اهورمزدا، خودت هم در این باره همانها را می گویی؟ )) اهورمزدا پاسخ داد: (( ای زرتشت: این خود می بایستی برای مردم نیکوترین نعمتها بنماید! باری وقتی نخستین آفریدگانم مشی یه و مشی یانه آن را انجام دادند، شما نیز می بایست آن را انجام دهید! زیرا اگر چه مردمان از چنان رسمی روی گردانیده اند، نمی بایست، روی گردانند ( چه خوشبختیها همه در نزدیکی و هم خونی است و همه بلایا بر سر مردمان از آنجا می آید که مردان غریب می آیند و زنان ( بهدین ) را می گیرند ) ( و همواره دختران ما را از راه به در می برند) ( اشاره است به فرود زرتشتیان در میان جماعتهای مسلمان و یا مسیحی، آن چنان که مثلا در سیره شیخ ابو اسحق کازرونی می بینیم که از خانواده های زرتشتی برخاست و در سده چهارم بیشتر مردم کازرون را با کوششهایی خیره کننده مسلمان کرد.) ( و ثواب خوئیتوک دس چنان است که جادوگر را هم از اعدام نجات می بخشد).

(( در یکی از گفته های دینی آمده است که اهورمزدا چهار کار نیکو به زرتشت توصیه کرد… چهارم خوئیتوک دس با او که وی را زاده است، یا با دختری یا با خواهری… زمانی که سوشیانس پدید آید، همه مردمان خوئیتوک دس می کنند و همه دیوان از معجزه خوئیتوک دس نابود می شوند.)) در توضیح مطلب آمده است که انواع یاد شده خوئیتوک دس شامل برادران و خواهران ناتنی و یا دختران نامشروع هم می شود ( وست، متون پهلوی، ج2، ص417). و باز ضمن قصه ای دراز و ساده لوحانه اعتراف می شود که جمشید چون مست بود با خواهر خود خوابید، ولی بلافاصله نیکوییهای خوئیتوک دس با عالیترین اوصافی بازگو و ثواب آن بهشت خرم باشد، وعده داده شده است و در عوض دوزخ به کسی وعده گشته است که دیگران را از خوئیتوک دس باز می دارد، زیرا (( آنچه دیگران گناهی شنیع می دانند در قانون ما طاعتی مزدایی است)) ( همان منبع، ص417 تا 426. باز اینجا هم گواه اعتراض مردم به فتوایی ناپذیرفتنی هستیم).

(( این هم در دین آمده است که: زرتشت به اهورمزدا چنین گفت: به نظر من این کاری است ناخوب ( وَدو ) که می کنند؛ و خیلی شک برانگیز است که من باید خوئیتوک دس انجام دهم چنانکه گفتی در میان انسانها کاملا رایج است، ( اهورمزدا پاسخ می دهد که این کار مایه تکامل همه چیز و لازم است.)  )).

هیچ یک از شواهد ما این گونه صریح حقیقت را بیان نکرده است: مردم به هیچ روی به فتوای روحانی خشک مغزی که چنان کاری را روا می دانسته است، اعتنایی نداشته اند، و همانطوری که وست متذکر شده است، استناد او به این روایت و آن سند دینی بیهوده است چون که هیچ کدام از مآخذ ادعایی او درست نیست ( این داوری وست است: همان منبع، ص419 و بعد، و ص427 و بعد).

به همین دلیل در روایات پارسی، که در سده هفدهم نسخه برداری شده است، خوئیتوک دس اصلا معنی ازدواج با محارم نمی دهد، بلکه موبدان ایرانی در فتواهایی که برای زرتشتیان هند نوشته اند، خوئیتوک دس را عملی پر ثواب دانسته اند اما آن را (( پیوند میان عموزادگان و خاله زادگان )) معنی کرده اند. و در پاسخ سوالی که روابط خانوادگی در خوئیتوک دس چگونه است، گفته اند: پیوند میان زادگان برادران و خواهران با هم بسیار خوب است. به عبارت دیگر، خوئیتوک دس به معنی زناشویی خویشاوندان با هم است و بس ( همان منبع، ص427 تا 430).

شواهد تمثیلی و افسانه ای

یک دسته از شواهد کتبی ما درباره خوئیتوک دس عبارت است از مواردی که برای ازدواج با محارم در میان ایزدان و یا موجودات و افراد افسانه ای آورده اند و هدف از ذکر آنها اثبات جایز بودن چنان ازدواجهایی در میان انسانها بوده است. تعداد این گواهیها در مقایسه با شواهد کلی بسیار کم و آنچه به نظر ما رسیده به شرح زیر است:

در تفسیری از یسنا که در دوره خسرو انوشه روان نوشته اند، آمده است که اورمزد با دختر خود اسپندارمذ خوئیت ودثه (پهلوی: خوئیتوک دس ) کرد. گیومرتن ( گیومرت ) از این زناشویی زاد و خود با اسپندارمذ جفت آمد و نخستین مرد (مشی یه، مرتیه، مرد ) و نخستین زن (مشی یانه، مرتیانه ) از آنها به بار آمدند و از ازدواج آن دو مردمان پدیدار شدند ( همان منبع، ص 391). در یک کتیبه آرامی از دوره هخامنشی (( دین مزدیسنی )) به بانویی تشبیه شده است که هم خواهر و هم همسر بعل ( معادل اورمزد ) است ( بویس، تاریخ دین زرتشتی، ج2، ص275، با مراجع)، و در داستان سه موعود زرتشتی هم اثر چنین ازدواجی را باز جسته اند (همان منبع، ج1، ص285). همچنین آورده اند که جمشید با خواهر همزادش زناشویی کرد و فریدون با دختر خود؛ و منوچهر از زناشویی خواهر و برادری به بار آمد ( این داستان جمشید در وداها هم آمده است و بنابراین بسیار قدیمی است. به علاوه کلیه این مطالب در تاریخهای اسلامی مثل طبری، مسعودی و مقدیسی هم آمده است). و ارداویراز ( که در سنت از احیا کنندگان دین مزدیسنی است ) هفت خواهر خود را به زنی داشت و در معراج خود، در آسمان دوم روان کسانی را دید که خوئیتوک دس کرده بودند و کامرانی جاودانی یافته بودند. باز در یادگار زریران ( که اصلا به شعر و از دوره اشکانی بوده است) آمده است ( گشتاسپ می گوید، هوتس، که مرا خواهر و زن است. یادگار زریران، تدوین و ترجمه بیژن غیبی، بیلفلد آلمان، 1999 ص 22) که گشتاسپ همسر خواهر خود هئوتسا ( خوتوس ) بود. در شاهنامه و کتب دیگر آمده است که همای دختر بهمن زن او شد و داراب را از او زاد ( بهمن پسری داشت ساسان نام و :

دگر دختری داشت نامش همای             هنرمند و با دانش و نیک رای

همی خواندندی ورا چهر زاد                  ز گیتی به دیدار او بود شاد

پدر در پذیرفتنش از نیکوی                  بدان دین که خوانی همی پهلوی

همای دل افروز تابنده ماه                    چنان بد که آبستن آمد ز شاه…

به بیماری اندر بمرد اردشیر(بهمن)         همی بود بی کار تاج و سریر

همای آمد و تاج بر سر نهاد                  یکی راه و آیین دیگر نهاد…

نهانی پسر زاد و با کس نگفت               همی داشت آن نیکویی در نهفت

( شاهنامه، ج6، ص351 تا 355- چاپ مطلق، ج5، ص483 تا 488- ).

یک جا در شاهنامه داریم ( شاهنامه، ج6، ص120، بیت 794 و 795- چاپ مطلق، ج5 ، ص150، بیت 800 و 801- گشتاسپ پس از بازگشتن از رزم ارجاسپ به فیروزی:

چو شاه جهان باز شد باز جای          به پور مهین داد فرخ همای

(عجم را چنین بود آئین و داد!)        سپه را به بستور فرخنده داد

در نسخ شاهنامه مصرعهای بیت دوم را پس و پیش کرده اند. صورت کنونی از ماست. متن بُنداری تصحیح ما را تایید می کند: و زوج ابنته همای من ابنه اسفندیار علی المله الفهلویه، که نشان می دهد مسئله ازدواج همای و اسفندیار است که- رسم عجم- بوده، نه دادن سپاه به بستور!) که همای خواهر اسفندیار و همسر او بود ( مسلم است که مآخذ اصلی- ازدواج همای با خویشاوندش- را داشته است و از آن یکی ازدواج همای با گشتاسپ را دریافته است، دیگری با اسفندیار و سومی با بهمن. این چنین است که افسانه ای مایه افسانه های دیگر می شود).

داستان ویس که همسر برادرش ویرو بود ولی به رامین عشق می ورزید بسیار مشهور است ( اصل این داستان هم به زمان اشکانیان باز می گردد- رک. مینورسکی، ویس و رامین: داستانی اشکانی- برای نص موضوع رک. بالاتر، پانوشت). و قصه سودابه زن کیکاوس که بر ناپسری خود سیاوش عاشق شد و برای فریفتن او خواهرانش را به وی پیشکش کرد ( شاهنامه، ج3، ص14 و بعد. چاپ مطلق، ج2، ص211 و بعد). همه جا رایج است.

از آنجا که اینها همه موارد افسانه ای است، به هیچ یک اعتمادی نمی توان کرد، فقط می توان گفت که در اندیشه مردمان چنین ازدواجهایی مبنایی داشته است و آن قیاس با شواهد واقعی تاریخی می بوده است.

3. موارد معین تاریخی

من سرتاسر تاریخ ایران را بارها زیر و رو کرده ام و حدود پنجهزار سند یونانی و رومی و سریانی و چینی و عربی و فارسی و پهلوی و اوستایی و فارسی باستان را نقطه به نقطه خوانده ام و از میان آنها فقط پانزده مورد معین تاریخی یافته ام که شخصی به ازدواج با محارم روی آورده است. هشت تای آن به دوره هخامنشی تعلق دارد، سه تا به دوره اشکانی و چهار تا به دوره ساسانی. در اینجا این موارد را می آورم و بعد به مطلب دیگر یعنی توضیح علل چنین ازدواجهایی و نتایج حاصل از چند سوء تعبیر می پردازم. به گفته هرودت کمبوجیه بر خلاف قوانین پارسی با دو خواهر خود پیمان زناشویی بست ( یکی هئوتسا و دیگری که نامش را نبرده است)( کتزیاس که این داستان را به اشاره آورده است نام او را رکسانا- رئوخشنه – یا روشنک آورده است: شهبازی، کورش بزرگ، ص325، یادداشت 19). و داریوش بزرگ فرَتَه گونَه دختر برادر خود اَرتانَه را به زنی گرفت ( هرودت، تاریخ، ج7، بند 224). به ادعای کتزیاس داریوش دوم خواهر خود پروشات را به زنی داشت ( کتزیاس، پرسیکا، گزیده 15- الف. یاکوبی، ص 496). و به گفته پلوتارخ اردشیر دوم با دو دختر خود زناشویی کرد ( زندگانی اردشیر، بند 27). همچنین گفته اند که تری تخمه از سرداران پارسی با خواهر خود رئوخشنه ( روشنک ) زناشویی کرد ( کتزیاس، پرسیکا، گزیده 55. یاکوبی ص471). و اردشیر سوم با خواهر خود هئوتسا ( پلوتارخ، زندگانی اردشیر، بند 26). و سرانجام این که داریوش سوم ( کلیه مآخذ درباره او را در کتاب برو، Berve، زیر شماره 721 خواهید یافت) همسر خواهر خود استاتیرا( بعضی از مورخان حتی خود داریوش را هم زاده ازدواج خواهر و برادر می دانند: برو، شماره 711) بود و یکی از سرداران او مادر خود را به زنی داشت ( کنتوس کرتیوس، تاریخ اسکندر، ج8، فصل 2، بند 19).

برای دوره اشکانی نیز موارد معینی سراغ داده اند. مثلا ادعا کرده اند فرهادک ( فرهاد پنجم ) پسر فرهاد چهارم و کنیز ایتالیایی او موزا ( Musa ) با مادر خود ازدواج کرد ( منابع در باب موزا در کتاب کاراس- کلاپرُت، ص 15).در یک گزارش نجومی به زبان بابلی و خط میخی مربوط به سال 236 تاریخ سلوکی ( برابر با 75 ق م ) این گونه آمده است ( ساکز- هونگر، ص507) : (( [ نوشته شد] در سال 172 از تاریخ اشکانی [ که برابر است با ] 236، در عهد ارشک شاه و اسپبرز ( Ispubarza ) ملکه و خواهر او ))، چنانکه گفتی شاه اشکانی خواهر خود را به همسری پذیرفته بوده است. همچنین یک طومار اشکانی به زبان یونانی که در اورامانِ کردستان یافته اند با این جمله آغاز می شود ( مینز، طومار اشکانی از اورامان کردستان، ص28 و 31) : (( در عهد فرمانروایی شاه شاهان، ارشک، نیکوکار، دادگر، نامدار و یونان دوست، و [ آنِ ] ملکه، سیاکَه ( Siace )، که هم همسرش است و هم خواهرش از سوی پدر، و آریازاته ( Aryazate )… دختر پادشاه بزرگ تیگران که نیز همسرش است، و آزاته (Azate )، همسر [ شاه] و خواهر او از سوی پدر، در سال 225 در ماه اپلئیوس ( Apellaeus )… این سند در پیش گواهان نوشته آمد.)) در اینجا چنان می نماید که پادشاه اشکانی سه زن داشته است که دو تای آنها خواهران او بوده اند ( این تعبیر عمومی است و از همان زمان چاپ مقاله مینز پذیرفته شده است).

از دوره ساسانی موارد معدودی داریم. در کتیبه سه زبانه شاپور یکم بر دیوار بنای هخامنشی در نقش رستم ( که به غلط به کعبه زرتشت مشهور شده است ) آمده است که شاپور برای عده ای آمرزش خواست و به گروهی خیریه بخشید. در میان آنان از (( دینَک، ملکه ملکه ها )) یاد شده است که (( خواهر شاه اردشیر )) بود، و از (( دخترمان ملکه ملکه ها آدُر اناهید )) سخن رفته است. این تعاریف باعث شد که عده ای دینک را خواهر و همسر اردشیر بدانند و آدر اناهید را دختر و همسر شاپور ( من جمله ماری لوئیز شومان در مقاله در باب چند زن نامبرده شده در کتیبه سه زبانی شاپور یکم بر کعبه زرتشت، و هینتس، در کتاب یافته ها و پژوهشهایی از ایران کهن، ص 124 و بعد). اما چنان که ماریق، هارماتا و ژینو نشان داده اند این انتسابها از مقوله خیالپردازی است ( رک. آدر اناهید، به قلم فیلیپ ژینو در دانشنامه ایرانی، ج1، ص472). همچنین گفته اند بهرام چوبینه با خواهر خود گردیه ازدواج کرد اما آن هم ممکن است ناشی از سوءتفاهم باشد ( طبری، تاریخ، ج1، ص998: و کانت لبهرام اخت یقال لها کردیه من اتم النساء و اکملهن و کان تزوجها… این مطلب در منابع دیگر نیامده است و به نظر ما این ازدواج از سوءتفاهم یک راوی پیدا شده. یکی از سرداران ایران در زمان هرمزد چهارم بهرام پسر سیاوش [ بهرام سیاوشان ] بود که به همراه بهرام چوبینه به جنگ با [ ترکان ] [ هیاطله ] فرستاده شد [ شاهنامه، چاپ مسکو، هشتم، ص369 ] و به همراه او هم بشورید [ همان، ص 407 تا 413 ] و بعد از جلوس بهرام به دنبال خسرو رفت اما از خال او بندوی فریب خورد و خسرو به روم گریخت و خود بندوی در جامه او گرفتار شد. بعدها همین بهرام سیاوشان از ماجرا بو برد و قضیه را به بهرام چوبینه گفت و او هم بهرام سیاوشان را با تدبیری ماهرانه کشت [ همان، نهم، 63 تا 65 ]. اکنون باید دانست که زن بهرام سیاوشان خواهر بهرام چوبینه بوده است [ نولدکه، تاریخ طبری، ص282 یادداشت 1، به نقل از تاریخ ابن بطریق]. اگر چه نام این خواهر را نبرده اند، اما از همه قراین برمی آید که وی همان گردیه مشهور می بوده است که شاید به همین دلیلِ کشته شدن شوهرش، با بهرام چوبینه ناسازگار [ به دل با برادر چو بیگانه شد: شاهنامه، هشتم، ص 417، بیت 1676 ] و بعدها هم زن خسرو پرویز شد. شاید در اصل روایت، چنین آمده بوده است که [ گردیه زنِ بهرام بود ] و در آنجا، سخن از بهرام سیاوشان بوده است نه بهرام چوبینه. بعدها ظاهرا این روایت دست به دست گشته و تحریف شده است).

اما به صراحت نوشته اند مهران گشنسپ از بزرگان دربار خسروپرویز با خواهر خود پیوند زناشویی داشت که پس از قبول دین نصاری، او را طلاق گفت ( هُفمان، ص95). و ادعا کرده اند که یزدگرد دوم در هشتمین سال پادشاهی خود (( دختر خویش را که به همسری گرفته بود بکشت)) ( همان منبع، ص 50). و کواذ ( قباد ) دخترش سامبیکه را به زنی کرد و از او کاوس زاده شد ( مارکوارت، ایرانشهر، ص130، یادداشت6 . نیز کریستن سن، ایران در زمان ساسانیان، ص377 و بعد؛ بسنجید با پایینتر).

 

سه: نقد شواهد

( باری دیگر یاد آور شویم که [ انتقاد منابع ] با [ فله ای رد کردن منابع ] فرق می کند. بسیارند نویسندگانی که با جملاتی چون [ بیگانگان که از آداب و رسوم ایرانی بی خبر بوده اند ] و یا [ دشمنان ایران که ما را می خواسته اند خوار کنند ] و یا [ بیگانگان که معانی اصطلاحات اوستایی را نفهمیده اند ] همه منابع را به عنوان [ موارد اتهام ] و [ غرض ورزی ] مردود شمرده اند. اما این گونه ردیات جز استهزا برای ما چیزی به بار نیاورده بوده است. این مقاله نخستین کوشش تحقیقی برای ارزیابی این موضوع است و در نوع خود سابقه ای ندارد ].

هر کس که این شواهد بیگانگان و خودیها را خوب وارَسَد در می یابد که مطالب آنها از سه حال خارج نیست: دسته ای به کلی عاری از حقیقت اند، مانند آنها که (( ازدواج با محارم )) را رسم شایع می دانند. اگر چنان بود، نسل ایرانی در همان آغاز خراب می شد و فساد اجتماعی از همان دوره هخامنشی ادامه روابط خانوادگی را به هم می ریخت. این گونه شواهد حاصل اتهامات ناشی از نفرت و دشمنی یکی دو نویسنده مشهور است که دیگران به اعتبار آنها و یا به رقابت با آنها گفته هایشان را تکرار کرده اند. مثلا نویسنده ای که در روم و یا مصر می زیسته و از اخلاق و رسوم ایرانیان معاصرش کوچکترین اطلاعی نداشته، سخن مورخی متقدم را حجت می دانسته است و چون زیاد رسم نبوده نام مآخذ خود را ببرند، چنان می نموده است که گفته تکراری او به واقع سخن بکر و تازه و به عبارت دیگر سند مضاعف است.

دسته دوم از شواهد- چه بیگانه و چه ایرانی- مبتنی بر تعبیر چند اصطلاح ایرانی اند که درست شناخته نشده اند و ما در زیر نمونه هایی از آنها را ارائه می دهیم.

دسته سوم از شواهد دروغ پردازی است و ما نمونه های آن را هم خواهیم آورد. اما یک دسته معدود، گواه ازدواجهای با محارم است که به واقع رخ داده است، و در آن موارد هم خواهیم دید که هیچ وجهه خاص ایرانیت در آنها نیست بلکه رسمی است بسیار کم سابقه که حالت بدعتِ آن بر رسمیت آن می چربد.

. ازدواج با محارم در ایران باستان روا نبوده است

این مطلب از سه دلیل واضح می شود:

اولا تاریخ واقعی ایران چنین رسمی را ناروا می دانسته است؛ دوم در چند جا که به صراحت روا بودن آن توصیه شده است، پیداست که آشکارا علیه خواست مردم فتوا داده شده است، و سوم خود واژه حقوقی و رسمی که برای این کار به کار برده شده است، یعنی خوئیت ودثه ( خوئیتوک دس ) (( زناشویی در خود دوده )) یا (( زناشویی میان خویشاوندان )) معنی می دهد، همچنانکه در میان بسیاری از جهانیان هم مرسوم و ستوده است.

شکی نیست که نخستین شاهد تاریخی این چنین ازدواجی، به زنی گرفتن کمبوجیه هخامنشی هر دو خواهرش راست. هر کسی داستان این ازدواج را به دقت بخواند یقین می آورد که خود کمبوجیه آغاز کننده این رسم بوده است و ایرانیان با آن به کلی بیگانه بوده اند و اگر هم کسی دیگر این کار را کرده است، به تقلید از کمبوجیه بوده است. داستان کمبوجیه به نقل از هرودت یونانی که دو نسل بعد از او می زیست، بدین گونه است ( هرودت، تاریخ، کتاب سوم، بند31 و بعد. تفسیر آن در شهبازی، کورش بزرگ، ص412 تا 414) :

پس از کورش بزرگ پسر بزرگ او کمبوجیه به پادشاهی نشست. وی مردی بود خودسر و کینه جو و بسیار سنگدل. اول کاری که کرد این بود که تنها برادر خود بردیه ( برزو ) را که جوانی دلاور و ستوده بود پنهانی کشت تا مبادا روزی بر او بشورد و پادشاهی را از او بگیرد، بعد هم به خواهر خود هئوتسا دل باخت و بر آن شد که او را به همسری بگیرد. (( یک چنین زناشویی برای آزادگان ایرانی پیشینه نداشت )). (( کمبوجیه ناچار شد قانون پارسی را بشکند تا بر خواست خود دست یابد)). ( لازم است که خوانندگان به این دو جمله دقت کنند).یکی از وظایف پادشاه ایران این بود که در کارهای مهم با (( داوران شاهی )) و (( نژادگان ایرانی )) رای زند و از آنان راهنمایی خواهد. (( داوران شاهی )) هفت تن از آزادگان بودند که برای مشورت دادن به شاه و بازداشتن او از کارهای زیانبار برگزیده می شدند و تا هنگامی که گناهی از آنان سر نزده بود جاه و ارجشان به جای می ماند. کمبوجیه که از دل باختن به خواهر خود نزد ایرانیان شرم داشت (( داوران شاهی )) را گفت تا نگاه کنند و ببینند که آیا قانونی هست که زناشویی برادری را با خواهر خود روا داند یا نه. داوران که مردانی پاک و ناموس خواه بودند ولی از زود خشمی و تندخویی کمبوجیه آگاهی داشتند خواستند بی آنکه قانون پارسی را به دروغ بیالایند خود را از خشم کمبوجیه دور دارند.

پس بدو چنین گفتند: (( قانونهای ایرانی را نیک نگریستیم، هیچ قانونی نیست که زناشویی برادری را با خواهرش روا داند، لیکن قانونی هست که گوید شاه ایرانی در انجام دادن هر چه دلپذیرش آید آزاد است )). چنین بود پاسخ خردمندان و قضات شاهی. و کمبوجیه بی درنگ هئوتسا را به زنی گرفت، اما چندی بعد دومین خواهر خود را که [ نامش رئوخشنه، روشنک بود ] هم به همسری در پذیرفت و بدینسان راه را برای خودسران بعدی تاریخ باز کرد، و همین که این رسم زشتی خود را نزد کسانی مثل او از دست داد، تکرارش بی مانع شد ولی همه آنان فراموش کردند که (( هیچ قانون ایرانی )) که چنان ازدواجهایی را روا داند، وجود نداشت، و کمبوجیه، که فرهنگ عیلامی گرفته بود، نیز به پیروی از رسمی عیلامی چنین (( بدعتی )) را گذاشت ( برای تقلید کمبوجیه از عادات عیلامیان رک. مقاله اپنهایم، Oppenheim، ص557 و 558 ، که بر سندی بابلی متکی است که به موجب آن کمبوجیه در معبد نبوی بابل، با لباس عیلامی ظاهر شد و مایه نگرانی و دلچرکی بابلیان گردید. از تاریخ عیلام می دانیم که یکی از ملکه های آنجا با دو برادر خود ازدواج کرد: هینتس، جهان از یاد رفته عیلام، ص91).

کسی که تاریخ ایران را به دقت می خواند به مطالب دیگری بر می خورد که نتیجه بالا را تایید می کند. بیش از یکصد و بیست نویسنده یونانی و رومی و سریانی و یهودی و ارمنی همزمان هخامنشیان و اشکانیان و ساسانیان بوده اند، و از میان آنان چند نفر آداب و رسوم و قوانین ایرانی را به خوبی می شناخته و توصیف کرده اند. این چند نفر عبارتند از هرودت، گزنفن، افلاطون، ارسطو، استرابن، آمیانوس مارسلینوس، پروکوپیوس، نیتوفیلاکتوس، و از میان یهودیان اِستِر و نِحمیا؛ ولی هیچ کدام از آنان نگفته اند که ازدواج با محارم در ایران رسم بوده است ( هرودت فقط از داستان کمبوجیه و آن هم به صورتی که دیدیم یاد می کند ). اگر چنان رسمی در ایران (( شایع )) بود، محال بود این نویسندگان از آن بی اطلاع بوده باشند.

از اینها قاطعتر، وضعیت متون زرتشتی است. در گاتاها و اوستای اصیل که اصلا یادی از خوئیت ودثه نیست. در اوستای متأخر و کتب و روایات بعدی هم تا برسیم به آخر دوره ساسانی، هیچ خبری از این که خوئیت ودثه به معنی ازدواج با محارم بوده باشد نمی بینیم. فقط در اواخر دوره ساسانی و اوایل دوره اسلامی شواهد انکار ناپذیر داریم که عده ای چنان ازدواجهایی را ستوده می دانسته اند و عده ای بسیار نکوهیده. وقتی لابه لای روایات دقت می کنیم خوب می بینیم که آن گروه که (( خوئیت ودثه )) را به معنی (( ازدواج با محارم )) گرفته اند معدودی روحانی بوده اند که می ترسیدند زرتشتیان با ازدواج با خارجیان به نابودی بگرایند. در آخر دوره ساسانی در نقاطی از ایران مسیحیت و مانویت به قدری رایج شده بود که جامعه های کوچک زرتشتی در جایهای دور افتاده در معرض اضمحلال بودند و خطر ازدواج با بیگانه به اندازه ای موبدان را ترسانیده بود که در آن دوره معنی (( ازدواج با محارم )) را برای خوئیت ودثه تراشیدند و آن را بر ازدواجهای خیالی اهورمزدا با اسپندارمذ و مشی یه با خواهرش و جز ان استوار کرده اند. وقتی هم اسلام در رسید موضوع حادتر شد و (( نگهداری خون و تخمه و نژاد )) بر همه چیز برتری گرفت و موبدانی چند به رغم اعتراض شدید مردم (چنان که در شواهد بالا دیدیم ) (( ازدواج با محارم )) را توصیه ای الهی قلمداد کردند تا از نابود شدن گروههای کوچک زرتشتی در اینجا و آنجا جلوگیری کنند ( به همین دلیل است که جمله: من به دین مزداپرستی سوگند پیروی می خورم، که حملات را باز می دارد، که اسلحه را بیکار می دارد، که خوئیت ودثه را بر پا می دارد، در سوگند تعهد دینی [ فرورانی ] زرتشتی [ برای آن رک. بویس، تاریخ دین زرتشتی، ج1، ص 253 و 254] بدین صورت دستخورده می نماید و ظاهرا جمله [ که خوئیت ودثه را بر پا می دارد ] اضافی است [ بسنجید با داوری بویس، همان منبع، ص 254، یادداشت 24).

هر کس اعتراضهای مندرج در دینکرد و روایات را از میان (( توصیه ها )) بیرون بکشد ( کاری که ما با درشت نشان دادن آنها کردیم ) به خوبی در می یابد که موبدان معدودی که قصد الهی کردن آن گونه ازدواجها را داشتند، به جایی نرسیدند و با خشم و نفرت زرتشتیان روبرو شدند. واضح است که اگر آن رسم به رضایت مردم روا می بود دیگر لزومی نداشت آن همه دفتر و دستک دینی و فرضیات آسمانی برایش درست کنند تا برای مردم پذیرفتنی شود. خود همان توضیحات، نشان نپذیرفتن و رواج نداشتن چنان ازدواجهایی است ( چنین است داوری وست، متون پهلوی، ج 2، ص427 تا 430 و گرای، مقاله زناشویی، ص 459).

اکنون اگر به چند مورد از ازدواج با محارم در دوران هخامنشی و اشکانی و ساسانی بنگریم، مردود بودن آنها در نظر مردم روشن می شود. پیشتر بدعت کمبوجیه را شرح دادیم. اکنون بنگرید که پلوتارک ( به نقل از کتزیاس ) می گوید مادر اردشیر دوم او را واداشت با استاتیرا دختر خود جفت آید و (( به قانون و عقاید یونانیان اعتنایی نداشته باشد))، قانون و عقاید یونانی در اینجا اصلا موردی ندارد یعنی پروشات اصلا لازم نبوده است خاطرِ پسرش را از (( عقاید و قوانین یونان )) آسوده کند. نه یونان در کار اردشیر نفوذی داشت و نه یونانیان زیردست اردشیر بودند که خاطر ایشان را نگه دارد و (( کار مردم ناپسند )) خود را برایشان توضیح دهد. آنچه در مأخذ پلوتارک آمده بوده است (( عقاید و قوانین )) بوده است و بس. یعنی مادر اردشیر به او می گوید: (( تو شاهی، هر چه می خواهی بکن. دختر خود را هم به زنی بگیر، و به عقاید و قوانین اعتنایی نداشته باش.)) این (( عقاید و قوانین )) عقاید و قوانین ایرانیان بوده است که پروشات هم مثل کمبوجیه می خواهد نادیده بگیرد، و این خود دلیل بزرگی است بر اینکه عقاید و قوانین ایرانی مخالف چنان ازدواجهایی بوده است. در تایید این استنتاج یاد آور می شویم که آگاثیاس هم از تنفر اردشیر دوم از رابطه ای این چنانی گواهی می دهد ( تاریخ، کتاب دوم، بند 23).

یکی دیگر از دلایلی که ثابت می کند چنان ازدواجهایی دور از عرف و (( قوانین )) ایران بوده است. اظهار صریح دینکرد سوم است که اعتراف می کند: (( قانون در مورد آن رسم بعد ها گفته است: آن را به کار نگیرید! )) اگر چنین چیزی در قانون ایرانی نبود، لازم نمی شد برای به کار گرفتن عمل مخالفش آن همه دلیل و برهان بتراشند. پس بدین نتیجه می رسیم که حتی در اوج زمانی که مسئله ازدواج با محارم را عده معدودی تجویز می کرده اند، عده زیادتری فریاد می کشیده اند که:

(( زرتشت به اهورمزدا چنین گفت: به نظر من این کاری است ناخوب که می کنند، و برای من جای شک فراوان است که بایستی خوئیتوک دس کنم چنانکه گفتی در میان انسانها کاملا رایج است)).

تناقض چنین اعتراض واضحی با گفتارهای چند عالم زرتشتی هوادار ازدواج با محارم این اندیشه را پیش می آورد که چون این گونه ازدواجها اصلا در قانون و عرف زرتشتی سابقه نداشته است، چند مانوی و مزدکی جان به در برده که خود را در زمره موبدان زرتشتی در آورده بوده اند ( همچنانکه در دوره اسلامی در میان جاعلان حدیث و روایات کسانی بودند که برای خراب کردن ایمان مردم به عنوان راوی و محدث افسانه هایی می بافتند که مستند نبود. توجه شود که مزدک خود را [ موبد موبدان ] و زنده کننده آیین زرتشت می دانسته است: نظام الملک، سیرالملوک، طبع ه . دارک، تهران، 1346، ص257 و 258)، ( می دانیم که زندیقان ادعا می کرده اندکه می خواهند دین مزدایی را به حالت پاک اولیه اش برگردانند! ) ( به همین دلیل است که مانی و مزدکیان را [ زندیق ] یعنی [ مُفَسر، خودسر دینی ] می خوانده اند) و قوانین تباه و فساد آور خود را در قالب تعبیر و تفسیر دینی ( زند ) به خورد جامعۀ آخر دوره ساسانی داده اند ( باری دیگر تاکید کنیم که کلیه شواهد صریح ایرانی، از دوره آخر ساسانی به بعد مانده است ) همراه با عده دیگری که آنها هم از اضمحلال جوامع دور افتاده و کوچک زرتشتی در میان مسیحیان و بعد مسلمانان در بیم افتاده بودند، بدان عقاید تن در داده اند و از قول اهورمزدا ساخته اند که: (( شما نیز می بایست آن را [ ازدواج با محارم را ] انجام دهید! زیرا اگر چه مردمان از چنان رسمی روی گردانیده اند، شما نمی بایست روی بگردانید! )).

پیشتر اشاره کردیم که از پانزده مورد تاریخی که در سرتاسر فقط تاریخ ایران از ازدواج با محارم سراغ داده اند چند تا دروغ محض است و فقط چند فقره است که آنها را می توان پذیرفت اما نه به مثابه نمونه مرسوم بلکه به عنوان نمونه های نامرسوم و غیر طبیعی، که مثالهای آن در میان همه ملل دیده می شود و از آنها یاد خواهیم کرد. در اینجا می خواهیم دو نمونه از این دروغ پردازیها را باز نماییم. نمونه اعلای این خیال بافیها در یک روایت مسیحی درباره یزدگرد دوم آمده است و آن بدین قرار است که وی در هشتمین سال پادشاهی خود (( دختر خود را که به همسری گرفته بود بکشت. )) ( هفمان، ص 50 ). مورخان جدید هم این روایت را به عنوان حقیقت می پذیرند ( مثلا کریستن سن، ایران در زمان ساسانیان، ص 307). اکنون بیاییم و آن را بررسی کنیم:

یزدگرد دوم پسر بهرام پنجم یا بهرام گور بود، و بهرام گور در آغاز هشتمین سال پادشاهی پدرش زاده شد ( شاهنامه، ج7، ص266، بیت 30 و بعد، درباره یزدگرد می آورد:

زشاهیش بگذشت چون هفت سال           همه موبدان زو به رنج و وبال

سر سال هشتم مه فرودین                    که پیدا کند در جهان هوردین

یکی کودک آمدش هرمزد روز                به نیک اختر و فال گیتی فروز

هم آنگه پدر کرد بهرام نام                     از آن کودک خرد شد شادکام )،

یعنی در سال 407 م، و به هنگام به تخت نشستن در بهار 421 م چهارده ساله بود ( نولدکه- طبری، ص 85، یادداشت 4)، و نیز به هنگام مرگ در 439 یعنی در سال هیجدهم از پادشاهی خود سی و دو ساله بود ( همان منبع، ص423). پس تاریخ زادن یزدگرد دوم را زودتر از هفده سالگی پدرش، یعنی (407+17) 424م نمی توان گرفت. بنابراین وقتی یزدگرد دوم به پادشاهی رسید حداکثر (424- 439 )پانزده ساله بود و در سال هشتم از پادشاهی خود حداکثر بیست و سه سال داشت. پس چگونه می توانست در آن موقع دختر خود را به همسری گرفته بوده باشد و بعد هم از او زده شده باشد به طوری که او را بکشد؟ این خیالبافی محض است.

نمونه دیگری از این نوع دروغ پردازیها داستان ازدواج کواذ ( قباد ) است با دختر خود. تئوفانس بیزانسی می گوید که کاوس پسر کواذ و برادر بزرگ انوشه روان از ازدواج کواذ و دخترش سامبیکه به وجود آمده بود ( به نقل مارکوارت از وی، ایرانشهر، ص131 و 132، یادداشت 6). اما مارکوارت ثابت کرده است که چنین امری از نظر زمان بندی تاریخی درست نیست. از سوی دیگر طبری گفته است کواذ را خواهرش، از زندان فراری داد ( طبری، تاریخ، ج1، ص887)، ولی پروکوپیوس بیزانسی می گوید این کار را همسر کواذ کرد ( تاریخ جنگ ایران، ج1، بند 6) و مورخ جدید با سر هم کردن اینها می گوید کواذ را خواهرش، که همسرش بود، فراری داد! ( مارکوارت، همانجا. کریستن سن، ص378).

2. (( ازدواج با محارم )) به ندرت در همه جا روی داده است

نمی توان انکار کرد که ازدواج کمبوجیه با خواهرانش اتفاق افتاده، اگر چه بر خلاف قانون ایرانی بوده است. باز نمی توان انکار کرد که کتب متأخر زرتشتی بر چنان ازدواجهایی صحه گذاشته اند گو اینکه درست بر خلاف رسم جامعه توصیه می کرده اند. به عبارت دیگر، (( ازدواج با محارم )) به طور بسیار محدود در تاریخ ایران اتفاق افتاده است ولی تاریخ ایران خیلی چیزهای دیگر هم دیده است که نه ربطی به قوانین ایرانی داشته است و نه ربطی به عرف زرتشتی. چنانکه نشان خواهیم داد تعدادی از این ازدواجها بر مبنای تعبیر غلط چند واژه اساسی حقوقی اتفاق افتاده اند و در این موارد گاهی خودخواهی وبی اعتنایی فرمانروایان به عرف هم مؤثر بوده است. نمونه ای از این کارها ازدواج موزای رومی با پسر کوچکش فرهادک است که در خردسالیِ او انجام شده، چون موزا، کنیزی رومی، به هوس تاج و تختِ فرهاد چهارم افتاد و شوهر را کشت، و به بهانه این که پادشاهی میراث پسرش است، تخت و تاج او را گرفت و برای این که او را در چنگ خود نگه دارد با او پیوند زناشویی بست ( رک. پانوشت پیشین، ژوزفوس می گوید این کار خشم نجبای پارتی را به دنبال داشت). آیا این رابطه سیاسی کاری به قوانین ایرانی داشت؟ کمی بعد از این واقعه، امپراتور روم کلودیوس یکم شبی را در بستر خواهرزاده خود به سر برد و فردایش مجلس سنای روم را مجبور کرد ازدواج آن دو را به رسمیت بشناسد! ( رک. ویدنمان، Wiednemann، ص240) از روی این یک نمونه هوسبازی می توان دید که امپراتوری رومی (( ازدواج با محارم )) را با یک فرمان رواج می توانست داد.

در تاریخ یونان می خوانیم که خدای خدایان زئوس با خواهرش هرا ازدواج کرد ( ایلیاد هومر، سرود هفدهم، سطر128 و بعد)، و یا این که اِلکی نوس با خواهر ( ادیسه هومر، سرود هفتم، سطر54) و به روایتی با برادرزاده ( همان کتاب، سرود هفتم، سطر60) خود پیوند زناشویی بست و دیومِدِس با خاله خود همسری کرد ( شرادر- نهرینگ، ج2، ص599). در اولین اسفار تورات به موارد متعدد از ازدواج با محارم بر می خوریم بی آنکه کوچکترین اشاره ای به ناباب بودن آن شده باشد. مثلا در سفر آفرینش به غیر از فرزندان آدم و حوا که با جفت آمدن مردمان زمین را درست کردند، می خوانیم که ابراهیم با ناخواهریش سارا زناشویی کرد ( سوره 20، آیه 12)؛ نوح دختر برادر خود را به زنی گرفت ( سوره 29، آیه 19 و بعد) عمران با عمه اش زناشویی کرد و موسی و هارون را یافت ( سِفرِ خروج، سوره 6، آیه 20). فقط در دوره های بعدی است که ازدواج با محارم محدود شده است (لاویان، سوره 18) و این محدودیت همانند محدودیت مسیحی است و البته در اسلام نیز کاملا مشخص است ( رک. فولی، زناشویی: در مسیحیت، دائره المعارف هیستینگز، ج 8، ص333 تا 343). ازدواج با محارم در میان ملل باستانی دیگر هم یافت می شود. در میان خاندانهای شاهی مقدونیه و اپیروسی ( بالکانی ) نشان آن یافت شده است ( شرادر- نهرینگ، ج2، ص599 و 600). در میان مصریان قدیم ازدواج خواهر و برادر رواج داشت و تا دوره مسیحیت ادامه یافت ( برای زناشویی خواهر و برادر و محارمان دیگر در مصر قدیم و بطالسه رک. دیودور، کتاب یکم، بند 27، فقره 1؛ [کرنی cerny و میدل تن middleton ] ). پادشاهان یونانی مصر به خصوص این گونه ازدواجها را مقدس می شمردند. در میان عیلامیان و نجبای لیسیه ( در جنوب غربی آسیای صغیر ) هم چنان پیوندهایی قانونی بود ( برایعیلامیان رک. بالاتر، پانوشت، برای لیسیان رک. بویس، تاریخ دین زرتشتی، روم، ص76). در بین النهرین در میان خانواده های بلند پایه عرب پالمیر هم چنین بود ( مثلا بر روی سکه های مالیخوس [ مالک ] دوم که ملکه گملیت [ جمیله ] را [ خواهر ] خود خوانده است). و کتیبه های یونانی از سده نخستین میلادی از شهر دورا اروپوس در سوریه ثابت می کند که آنجا هم ازدواج میان خواهر و برادر رواج داشت ( اسپونر، خویشاوندی و زناشویی ایرانی، ص54 با مآخذ). در میان بریتانیاییهای باستان، زن متاع مشترک میان مردان بود ( دشن گیمن، ص207). به گفته استرابن و ارمیا زنا با محارم و با زن دیگران در میان کلتهای ایرلند شیوع داشت ( به نقل از شرادر- نهرینگ، ص600). حتی لوگائید پادشاه ایرلند مادر خود را به زنی گرفت( دشن گیمن، ص207 و بعد). در میان ایرلندیهای قدیم یکی از پادشاهان لَینستِر دو خواهر خود را به زنی داشت ( همان منبع، ص208). در میان بالتهای کهن ازدواج با محارم را حدی نبود ( شرادر- نهرینگ، ج2، ص600). و لیتوانیهای باستان نیز با نامادری خود پیوند زناشویی می توانستند بست ( همانجا).

بنا بر این (( ازدواج با محارم )) خاص قوم خاصی نیست. همه جا نمونه هایی داشته است، اما از گواهی هرودت بر می آید که در ایران باستان این رسم رایج نبوده است و کمبوجیه به رغم قوانین ایرانی آن را انجام داده است. پس از او هم عده ای بدان دست زده اند اما هیچ کدام به تایید قوانین نبوده است و خودکامگی بوده است و بس. برای این که کسی نگوید این نظریه محتمل نیست مثالی واضح از تاریخ روم شرقی می آورم. در سده هفتم میلادی، خسروپرویز امپراتوری روم شرقی را چنان شکست داد که نزدیک بود به زانو درآید. در آن موقع خطیر هرقل قدرت را به دست گرفت و با کمک ارباب کلیسا اعلام جهاد علیه ایرانیان داد و آنان را پس از نبردهای سنگین در هم شکست. این هرقل از (( مقدسترین )) و (( محترمترین )) امپراتوران مسیحی به شمار رفته است و هر وقت از او سخن به میان می آید، دین داری و خدمت او به عالم مسیحیت هم یاد می گردد. اما همین امپراتور (( نجات دهنده عالم مسیحیت )) و (( بازگرداننده دار جانبخش عیسی به اورشلیم )) ازدواجی کرد که جهان مسیحیت را به حیرت واداشت. به گفته نیکه فوروس ( Nikephoros ) بطریق بزرگ قسطنطنیه، که صد و بیست سالی پس از هرقل می زیست امپراتور (( کاری غیرقانونی کرد که در سنت رومی ( مسیحی ) غدغن است زیرا با خواهرزاده خود مارتینا پیمان زناشویی بست؛ و وی دختر خواهر خود او، ماریا نام، بود. هرقل از او دو پسر به نامهای فلاویوس و تئودوزیوس پیدا کرد)). نیکه فوروس می گوید همه حتی هواداران هرقل بر او سخت خرده گرفتند و بطریق اعظم او را در نامه ای نکوهش کرد اما وی اعتنایی نکرد ( رک. Nikephoros,Short History,tr.C.Mango,Washington,D.C.,1990,pp.53-54 ). این چنین، خودکامگان روزگار قوانین و عرف را زیر پای می گذارده اند، و کار آنان را به مثابه قانون دانستن و به حساب قوانین حاکم بر اعمال مردم یک کشور دانستن اصلا درست نیست بلکه زناشویی کمبوجیه و کلودیوس و هرقل و امثالهم را باید (( خارق العاده )) دانست.

3. تعابیر غلط که مایه اشتباه نویسندگان گشته است

با اینکه این همه شواهد کتبی برای ازدواج با محارم در ایران داریم نمونه های واقعی آن چنان محدود است که باید دلیلی برای این خیالبافی نویسندگان پیدا کنیم. یعنی باید پی ببریم که چرا نویسندگان این سان به وفور چنین نسبتی به ایرانیان داده اند در حالی که تعداد واقعی چنان پیوندهایی ناچیز بوده است. به نظر ما سه دلیل برای چنان اشتباهاتی وجود داشته است. یکی شیوع چنان ازدواجهایی در میان ملل دیگر، که باعث می شده است نسبت دادن آن به ایرانیان خارق العاده به نظر نیاید. دوم واقع شدن ازدواج کمبوجیه با خواهرانش که نمونه و سرمشق به دست نویسندگان داده است تا هر گردن فراز تاریخی را که بخواهند با چنان کاری ارتباط دهند و تعجبی هم به بار نیاورد. سوم تعابیر غلطی که چهار اصطلاح حقوقی و اجتماعی پیش آورده است و این اصطلاحات (( خویشاوند )) و (( دختر )) و (( برادر )) و (( خواهر )) ند که ما یکی یکی آنها را شرح خواهیم داد.

برای توضیح مورد سوم باید مقدمه ای در تحول بعضی از واژه ها و اصطلاحات مرسوم بیاوریم تا با قیاس با اصطلاح خوئیتوک دس مشخص کنیم که به معنی ظاهری اعتمادی نیست. در حقیقت یکی از دشواریهای تاریخ باستان تکیه پژوهندگان بر تعابیر عادی و تحت اللفظی واژه های کلیدی است، زیرا واژه ها هم، همانند مردمان، زاده می شوند و تحول می یابند و گروهی از آنان هم می میرند. اگر کسی امروز معنی اصلی (( دهقان )) را بداند که روزی به خداوند و صاحب ده و یا حتی نجیب زاده فرهیخته اطلاق می شده است ( مینوی، دهقانان، مجله سیمرغ، سال یکم، 1352، ص8 تا 13 )، در به کار بردن آن برای کشاورز ساده بی زمین و یا کارگر مزرعه تردید خواهد کرد. همچنین اگر در متنی از هزار سال پیش لشکری را (( زره پوش )) خوانده باشند، معنی آن با لشکر زره پوشِ امروزی بسیار تفاوت دارد. آن روز با زره و کلاهخود و سپر به جنگ می رفتند و امروز با تانک و توپ و موشک و نقاب ضد گاز. نمونه دیگر واژه (( یزدان )) است که همه ما هزار سال است که در معنی (( خدا )) به کار می بریم اما اگر مته روی خشخاش بگذاریم می بینیم که معنی اصلی آن (( خدایان )) است، چه جمع ایزد با یَزَد می بوده است. باز هم دو نمونه می آوریم: از سده یازدهم عیسوی به بعد اروپاییان به سرداری رهبران و سربازان فرانکی ( فرانسوی ) به مشرق زمین حمله ور شدند و جنگهای صلیبی را راه انداختند و این آشنایی از همان زمان باعث شد که مشرقیان اروپاییان را (( فرنگی )) ( فرانکی، فرانسوی ) بخوانند و چون اروپا در غرب بود کم کم (( فرنگی )) به معنی غربی شد و امروز حتی امریکاییان را هم فرنگی می خوانیم. یا این که چون در زمان هخامنشیان پادشاهان ایران از (( پارس )) برخاستند، دولت آنها را (( پارسی )) و سرتا سر کشور بسیار پهناور آنان را  که شامل مردمان گوناگون با زبان و فرهنگ مختلف می شد- (( فارس )) و به یونانی (( پرسیا )) خواندند و دولتهای بعدی هم به همین نام مشهور شدند و کشور ایران در زبانهای سامی و غربی، پارس و فُرس و پرشیا و مانند آن خوانده شد که با داشتن ایالاتی چون خراسان و بلوچستان و قندهار و آذربایجان و کردستان و خوزستان، اصلا و ابدا با معنی کشور ایران سازگاری نداشت. پس اگر حالا کسی بگوید شاهنشاهی ساسانی یا پارسی شامل آن ممالک هم می شد، کسی که حدود فارس بعدی را می شناسد خیال می کند که آن حدود در زمانهای باستان خیلی بیشتر بوده است و مثلا سمرقند و گنجه و تیسفون هم جزو (( فارس )) بوده اند! چند نمونه دیگر هم بدهیم و برویم بر سر مطلب. در میان بسیاری از ملتها برده داری رواج داشته است. در ایران قدیم کسی که از دیگری فرمانبرداری می کرده با او پیمان می بسته و در بستن این پیمان لازم می آمده که آنان دست به کمر همدیگر بزنند و سوگند خورند و گاهی فرد والامقام کمربندی به فرد زیر دست می داده است. بدین ترتیب فرد زیردست (( کمر بسته )) و یا (( بندی )) فرد والامقام می شده است ( رک. کتاب بسیار معروف ویدن گرن، ملوک الطوائفی در ایران باستان) و یونانیان و رومیان که معنی این عهد و پیمان را نمی دانسته اند، فرد زیر دست را (( بنده )) فرد والا مقام خوانده اند و برای ایرانیان باستان هم سازمان برده داری بزرگی دست و پا کرده اند. اما حقیقت این است که (( بندۀ )) کسی بودن یعنی (( فرمانبرداری مبتنی بر عهد و پیمان با کسی داشتن )). وقتی داریوش در کتیبه بیستون گَئوبرَوَ ( گاوباره ) پدر زن خود را (( بنده من )) می خواند ( داریوش بزرگ، کتیبه بیستون، متن فارسی باستان، ستون پنجم، سطرهای 5 ، 7، 9 ، ترجمه آن در شهبازی، جهانداری داریوش بزرگ، ص54) مقصود او این نیست که گاوباره (( بردۀ )) اوست، بلکه می خواهد رابطه عهد و پیمان فرمانبرداری را مشخص کند. همین طور در زمان ما وقتی کسی به کسی می گوید: (( بنده شمایم )) و یا (( بنده به شما گفتم )) و یا (( این بنده را معاف دارید ))، به هیچ وجه نمی خواهد بگوید که وی غلام و بردۀ آن دیگری است. این مسئله در زبانهای دیگر هم نمونه های فراوان دارد که دو مورد را یاد می کنیم. حسن صباح بنیانگذار اسمعیلیان ایران با خوراندن حشیش به ماموران خود (( بهشت )) موعود را در نظر آنان مجسم می کرد و وادارشان می کرد برای رسیدن به آن به هر عملی دست زنند و عده ای از آنان را به کشتن مردان نامی ایران ( من جمله خواجه نظام الملک طوسی ) برانگیخت چنان که این ماموران حشیشی و دستگاه الموت به حشیشیون معروف گشتند و خود حشیشیون با (( آدم کش )) مترادف آمد و این کلمه به زبانهای غربی راه یافت و از آن جمله در انگلیسی اَسَسین ( assassin ) گشت. اما امروز یک فرد اسسین به معنی (( حشیش کش )) و (( بنگی )) نیست، به معنی قاتل است. یا (( کوشک )) در زبانهای ایرانی به معنی کاخ بارودار و یا خانه استوار باغ و باغچه دار بوده است و نمونه اعلای خانه های نجبا به شمار می رفته است ولی همین واژه از راه ترکی (( کوسک )) به اروپا رفته است و کیوسک ( kiosk در انگلیسی )شده است به معنی دکه روزنامه فروشی یا تلفنخانه کوچک در راهها و غیره و جالب این که خود ما این معنی اخیر را از اروپاییان گدایی کرده ایم!

این نمونه ها را برای این آوردیم تا نشان دهیم که ممکن است واژه ای در زبانی معنی دوپهلو و چند جنبه داشته باشد و بی دقتی در این زمینه نتیجه های بدی به بار آورد و مثلا ممکن است ما در تعارفات خود، خویش را (( بردۀ )) دیگری بخوانیم و یا فلان قاتل را (( حشیشی )) بدانیم و یا رئیس دولتی را در (( کیوسک )) جای دهیم و اربابی را (( زارع )) شماریم و یا سربازی را با زره و کلاهخود دوره مغول به جنگ توپ و تانک و موشک عراقیها فرستیم! نتیجه ای که از این بحث می گیریم این است:

خوئیت ودثه اوستایی و مشتقات پهلوی آن اصلا به معنی (( زناشویی با خویشان ))- در همان حدی که در ایران اسلامی هم رایج و ستوده است- می بوده است و هیچ کس هم به خواب نمی بیند که این گونه زناشویی پسرعمو و دخترعمو و دخترخاله و پسرخاله و دخترعمه و پسردایی و دختردایی و پسرعمه در میان مسلمانان را (( ازدواج با محارم )) بشمارد. از سوی دیگر هیچ کس در تعبیر پسرعمو و دختردایی یا پسرخالۀ خود به (( خویشاوندان نزدیک )) خود ابایی ندارد. پس حتی تعبیر (( ازدواج با خویشاوندان نزدیک )) هم معنی (( ازدواج با محارم )) را ندارد. از سوی دیگر هر ایرانی می داند که در تعارفات رسم است مردم همدیگر را عموزاده و دایی زاده و عمه زاده خطاب می کنند بدون این که هیچ رابطه خانوادگی مابین آنان باشد. خود من در کوچکی می دانستم که دو پسر عموی حقیقی بیشتر ندارم ولی در کوچه ما اقلا بیست نفر بودند که مرا (( آمزا )) ( عموزاده ) خطاب می کردند و من خود چندین (( خواهر )) و (( برادر )) دارم که رابطه خویشاوندی ما در این حد است که من از پستان مادر خدا بیامرز آنان که در خانه ما بزرگ شده بود، شیر خورده ام. بچه های این افراد مرا دایی و عمو خطاب می کنند و هیچ کس هم در این مسئله انکاری ندارد.

اکنون با این مقدمه خواننده را با چهار واژه متحول شده آشنا می کنم. در ایران قدیم به خانواده های خویشاوندی که یک دودمان را تشکیل می دادند، ویث / ویس می گفتند، و برترین جوانان و دلاوران دودمان را (( پسران دودمان )) یعنی (( ویس پوهر )) لقب می دادند که آرامی آن بَربیتا می شود. بعد از آن که دودمانهایی از ایرانیان به پادشاهی رسیدند لقب (( ویس پوهر )) ویژه شاهزادگان درجه اول شد و (( پُسی ویسپوهر )) یعنی (( شهزاده پسر )) لقب ولیعهد مملکت شد ( شهبازی، ولیعهد در دانشنامه ایرانی، ج6، ص430 با مراجع).حال اگر کسی بخواهد تمام این مراحل را در یک اصطلاح خشک معنی کند، (( ویسپوهر )) دوره تاریخی را هم به جای (( شاهزاده )) ( مثلا در کتیبه های اوایل دوره ساسانی، ویسپوهران همواره به عنوان اعضای خاندان شاهی که فرمانروایی جایی را داشته اند آمده اند. ) باید به (( پسر قبیله )) معنی کند! از سوی دیگر، هر گاه به یک خارجی می گفتند در میان خاندان شاهی ویسپوهری با (( ویس دختی )) ازدواج کرد، آن خارجیِ از تحولِ کلمه بی خبر، خیلی آسان می توانست ازدواج برادر و خواهری را پیش خود مجسم کند و بعد آن را گزارش کند و خواننده اش را به گمراهی کشد.

لقب دیگری که بسیار اهمیت دارد (( خویشان نزدیک )) است که گاهی یونانیان برای پادشاهان ایران آورده اند و بر حسب مقام و موقعیت هم به معنی (( خانواده اصلی )) می توان گرفت، هم به معنی (( قوم و خویشان )) و هم به معنی (( ایل و تبار )). مثلا وقتی دیودوروس صقلیه ای ( کتاب هفدهم، فصل 20، بند2 ) می نویسد که (( یک گروه از خویشاوندان نزدیک شاه، نخبه سوار نظام را تشکیل می دادند و [ در نبرد اربلا ] تعدادشان ده هزار نفر بود))، مسلم است که مقصود (( ایل و تبار )) است. وقتی یک جا می خوانیم که شاه با مادر و همسر و دو برادر خود بر سر سفره می نشست، ( پلوتارک، اردشیر، بند پنجم، فقره 5 ) ولی در جایی دیگر از مورخی دیگر می شنویم که همین اردشیر دوم، آنتیموس یونانی را (( بر سفره خویشاوندان )) نشاند (فایناس، به نقل از او در آتنه، کتاب دوم، فصل 48، بند د ) نمی توانیم نتیجه بگیریم که آنتیموس هم جزو بستگان نزدیک اردشیر بوده، بلکه حد تعارف را باید در نظر داشته باشیم. به همین جهت بارها می خوانیم که (( پدر و مادر شاه )) با همان اصطلاحی یاد می شوند که (( خویشان نزدیک )) و اگر دقت کنیم می بینیم وقتی مورخی نوشته است فلان پادشاه با دختر خود ازدواج کرد، اصل گزارش او به خوبی می توانسته است چیزی در حد این بوده باشد که (( فلان پادشاه با فلانی که از بستگان نزدیکش بود و در خانه او بزرگ شده بود ازدواج کرد)).

واژه سوم که می خواهیم تعریف کنیم واژه (( دختر )) است که اصل آن به دُخثری بر می گردد که از آن در فارسی باستان دخسی ( و در عیلامی دوکشیش ) آمده است و در پهلوی کتیبه ای دُخش شده است و در پهلوی مانوی هم دخش. و در ارمنی دشخُی و در فارسی دخت / دختر، و همه جا معنی (( شاهزاده خانم )) داشته است ( رک. توضیح مفصل و عالمانه بنونیست در القاب و عناوین خاص در ایران باستان، ص43 تا 50 )، و بعدا به معنیهای دیگر، من جمله فرزند مؤنث آمده است (بسنجید با دوشیزه ) ولی مفهوم اصلی آن هنوز در اصطلاح ما مانده است. مثلا وقتی (( ایران دخت )) یا (( اعظم دخت )) و یا حتی (( دُخی )) می گوییم، مقصودمان (( شاهزاده خانم ایران )) و یا (( بانوی بزرگ )) و یا (( شاهدخت )) است نه (( دختر ایران )) و یا (( دختر بزرگ )) و یا (( دختر )). از همین معنیِ (( بانو )) ( بعد ها در ترکی ومغولی [ بی بی ] و [ خاتون ] ، مثلا در بی بی شهربانو یا پُل خاتون، شده است) و (( شاهزاده خانم )) است، که لقب ایزد عفت و بارداری و آبها در ایران باستان یعنی اردویسور اناهیت هم (( دختر )) بوده است که در بسیاری از بناهای قدیمی ( پل دختر، قلعه دختر…) می یابیم. به هر حال (( دختر )) فقط یکی از معانیِ مرسوم آن اصطلاح بوده است و پس به هیچ روی نمی توان گزارشی چون (( داریوش سوم با دختر خود ازدواج کرد )) را به معنی تحت اللفظی آن گرفت، بلکه بسیار محتمل است که اصل آن چنین می بوده است: داریوش سوم با (( شاهزاده خانم فلانی )) زناشویی کرد. از همه جالبتر واژه یونانی اَدِلفِه است که در دوره یونانگرایی رسم شده است و سلوکیان و اشکانیان در نوشته های رسمی خود (( همسر )) خود را به تعارف (( همسر و خواهر )) ( ادلفه ) می خوانده اند ( رک. مینز، ص39 ). به عبارت دیگر، در این دوره ها لقب ملکه ممالک ادلفه بوده است که (( همسر و خواهر )) شاه معنی می داده است، و این امر از نمونه های فراوانی که داریم بسیار آشکار است. مشهورترین نمونه آن کتبه های آنتیوخوس سوم سلوکی و زن او لائودیسه است. هر کسی چند کلمه از تاریخ بداند، می داند که لائودیسه همسر آنتیوخوس سوم دختر پادشاه ایرانی زادۀ پنتوس (در جنوب دریای سیاه ) بود و پدر او مهرداد ( یکم ) نام داشت و هیچ پیوند نزدیکی او را با آنتیوخوس سوم، که پسر سلوکوس دوم بود، وصل نمی کرد ( پلی بیوس، تاریخ، ج5، فصل 43، بندهای 1 تا 4، و زَی بِرت، ص 60). مع هذا آنتیوخوس در کتیبه های خود این لائودیسه را (( خواهر و همسر )) خود خوانده است ( شروین- وایت- کورت، ص204 ) و لائودیسه هم در کتیبه ای آنتیوخوس را (( برادر و همسر )) خود نامیده ( همان منبع، ص127). این تعبیر یک تعارف بیش نیست و فقط و فقط جنبه تشریفاتی دارد یعنی در دربار سلوکی ملکه از امتیازات دختر شاه و امتیازات زن شاه برخوردار می شده است. با این مقدمات اکنون به یکی از موارد ازدواج برادر و خواهر اشاره می کنیم که در ایادگار زریرانآمده است. از مدتها پیش دریافته اند که داستان گشتاسپ در شاهنامه مبتنی است بر حماسه پهلوی اشکانی( رک. مقدمه بیژن غیبی بر چاپ آن کتاب. به ادعای علی اکبر مظاهری [ خانواده ایرانی، ص366] وی نخستین کسی بوده که بدین موضوع پی برده و آن را به مینورسکی گفته بوده است) ( روایت فعلی آن به زبان فارسی میانه است). همچنانکه بالاتر دیدیم در ایادگار زریران، از زن گشتاسپ به عنوان (( همسر و خواهر )) او نام برده شده است ( بالاتر، این موضوع در گشتاسپ نامه دقیقی مسکوت مانده است! ) این وضع با توجه به اشکانی بودن زمان سرودن ایادگار زریران بسیار فهمیدنی است، چه در آن زمان اصطلاحات و زبان یونانی رایج بوده و اصطلاح یونانی (( خواهر و همسر )) برای (( ملکه )) رواج داشته است بدون این که ملکه یک پادشاه خواهر او هم بوده باشد. اما بعد که این اصطلاح فراموش شده، تعبیری چنان مهم از کتابی به نسبت مذهبی در میان مدعیان سواد داری و حامیان ادعایی سنن دینی رایج گشته است ولی معنی آن عوض شده و از آن همان تعبیر ظاهری خواهر بودنِ همسر را فهمیده اند. برای این است که در اوستا خواهر و برادر بودن گشتاسپ و هئوتسا یاد نشده است اما از دوره اشکانی به بعد این مسئله پیش آمده است ( مولتون، دین زرتشتی اولیه، ص206، متذکر شد که این رابطه در اوستا نیامده است و برداشت بارتولومه در مورد [ خواهر و زن بودن ] هئوتسا گشتاسپ درست نیست).

برای اینکه بدانیم اصطلاحی چگونه ممکن است به تعبیر غلط بینجامد، یک مثال دیگر می آوریم و به موضوع خاتمه می دهیم: از همان زمان اشکانیان در میان دبیران رسم شده است که در خطابه های فرمانروایان عنوان مخاطب را (( برادر )) بگذارند، یعنی پادشاهی، پادشاهی دیگر را (( برادر )) می نامد ( و این تعارف در زمان ساسانیان رسمیت گرفت و شاهان ساسانی و امپراتوران رومی یکدیگر را [ برادر] خطاب می کردند و حتی زنان آنان نیز یکدیگر را [ خواهر] می خواندند ) ( شهبازی، روابط ایران و بیزانس، در دانشنامه ایرانی، ص4 ). و یا پادشاه کمسالتری را (( فرزند )) می نامیدند و یا فرمانروای کهنسالتری را (( پدر )) می گفتند. مشهورتر از همه موارد، آن است که والرشک پادشاه ایرانی ارمنستان [ یعنی تیرداد اشکانی ] در نامه ای به برادر خود بلاش یکم پادشاه اشکانی خود را (( برادر و پسر )) او می خواند، و البته که وی پسر بلاش نبوده است ( موسی خورنی، تاریخ ارمنستان، کتاب یکم، فصل نهم ). به همین دلیل است که خسروپرویز در نامه ای که به موریق (موریس) ( Maurice ) امپراتور روم نوشت و از او به سپاه یاری خواست، خود را (( فرمانبردار و پسر )) موریق خواند ( تئوفیلاکت سیموکتا، تاریخ، فصل 4، بند 11، فقره 11). و جستینیان ( Justinian ) امپراتور روم در نامه اش به خسرو انوشیروان او را (( پدر )) خود شمرد ( مالالا، به نقل از وی در شهبازی، همان مقاله). این گونه تعارفات اگر جدی گرفته شوند معنای بسیار گمراه کننده ای به بار خواهند آورد ( جالب اینجاست که خود خسرو انوشیروان در نامه ای امپراتور جستینیان را [ برادر ما ] خواند! رک. مناندر جاندار، تاریخ، قطعه 6، [ ترجمه، ص63 ]. )، ولی چیز دیگری نیستند جز همان که امروز مرد محترم سالخورده ای در خطاب به دختری می گوید: (( دخترم )) و یا (( خواهرم )) بدون آن که رابطه ای میان آنان باشد. حالا اگر کسی بیاید و این چنین خطابی را تعبیر جدی کند همان کاری را کرده است که مورخان با ایرانیان زرتشتی کرده اند و نه تنها دختر خوانده ها و پذیرفته شدگان در خانواده را بلکه هر کسی را که به نحوی با تعاریف پدر و دختر و برادر و خواهر و جز آن خوانده شده به تهمت ازدواج با محارم گرفتار کرده اند. پس از این بحث هم نتیجه می گیریم که به صرف تعبیر اصطلاح خوئیتوک دس در چند کتاب متأخر زرتشتی و به صرف گواهیهای ناشی از تعابیر نادرست نمی توان روایی ازدواج در میان محارم را در ایران باستان پذیرفت. اگر دو چند موردی هم پیش آمده بود است،ناشی از خودکامگی و شکستن قوانین ایرانی بوده است و بس

 

از این پیرسبز تا آن پیرسبز

از این پیرسبز تا آن پیرسبز


برگرفته از تارنمای برساد

آناهیتا کشاورزیان

۳۰خرداد ۱۳۹۱

صبح که از منزل بسوی مدرسه روانه می شدیم تکیه کلام مادر این بود که بگو، خدایا به امید تو، می گفتیم و امیدواری تمام وجودمان را پر می کرد. وقتیکه زمان امتحانات بود، از روزی که اولین امتحان شروع می شد می گفتیم یا پیرسبز کمک کن موفق شویم و موفق می شدیم. بعدها پشت فرمان اتومبیل که قرار گرفتیم می گفتند، نوم و خدا بگو و می گفتیم. یاد خدا کردن همیشه بر اندیشه و زبانمان بود. 


تاکید آموزگاران دینی همیشه این بود که، دروغگو دشمن خدا و مردم است، راه در جهان یکی است و آن راه راستی است، پس سعی می کردیم دروغ را از ذهنمان پاک کنیم. روزهای عزیز، باید منزل آب و جارو می شد و بوی عود و کندر فضای خانه را پر می کرد و به امید رفتن به زیارت روزمان سپری می شد و کاملا متوجه بودیم که این روزها با بقیه روزها فرق می کند، انگار احساس می کردیم در آن روز به خدا نزدیکتریم و وی منتظر است تا خواسته هایمان را برآورده کند. تمام زندگی مان پر از امید بود. گویا همیشه یک نیروی پرتوان بهمراه داشتیم. تمام این اعتقادات را از گذشتگانمان به ارث برده بودیم و بدیهی است از مادربزرگ به مادر و از مادر به فرزندان منتقل می شد. 


روز شماری برای رفتن به زیارت پیرسبز از روزهای اوایل خورداد ماه آغاز می شد. شور و شوق رفتن به زیارت تمام وجودمان را پر می کرد. حتی به امید رفتن به زیارت امتحانات را سپری می کردیم و گرمای این ماه را فراموش می کردیم. رفتن به زیارت مشکلات و سختی های خودش را داشت. فکر تهیه غذا و امکانات برای چند روز ماندن در پیرسبز یکی از دغدغه هایی بود که برای آسان شدنش چاره ها می اندیشیدیم. سختی بالا بردن آنهمه وسیله از راه خاکی و پیچ در پیچ های سیمانی و پله های بی شمار، گویا با دیدن نور سبزرنگ و شکوه پیر به کلی رنگ می باخت. در هنگام بالا رفتن شانه به شانه همکیشانت می خوردی. کوچکترین مکان برای اسکان، بهترین جا برای ماندن بود. شمعهای افروخته ای که هریک به امیدی می سوخت نیلوفر دوازده پر را روشنایی ویژه ای می بخشید. جعبه های بی شمار شیرینی که هریک حاصل برآورده شدن نیتی بود کام را شیرین می ساخت. برگزاری شادی و پایکوبی بین خیله ها، بیشتر به رقابت شبیه بود. بوی آش و سیروگ از هر گوشه و کناری لذت بخش بود. 


اما چند سالی است که بعد از رفتن به زیارت و دیدن پیرسبز، انرژی در وجودمان جان نمی گیرد به جز یاس و ناامیدی. از رنگ باختن همه چیز دلگیریم. هیچ چیز رنگ و بوی گذشته را ندارد. شادی گذشته ها از دل ها رخت بربسته است. جمعیت زائر هر سال کمتر از سال قبل است. چهرها هر سال نگرانتر، دخترکان دست بر زیر چانه در اندیشه فردا، پسرکان در حال مستی از آینده ای نامعلوم، پدران نگران از نابودی نسلشان و مادران غصه دار ولی آرام و صبور


شاید حک کردن این واقعیت ها تلخ باشد اما باید نوشت باید برای نسل آینده گفت که ما بی تفاوت نبودیم، گفتیم اما نخواستند. چرا که از ماست که بر ماست. این ما هستیم که تیشه به ریشه خویش می زنیم. این ما هستیم که امروزه بدنبال بهانه هستیم تا مسئولیت نپذیریم. این ما هستیم که امروزه راحت طلبی را بر هر چیز دیگری مقدم می دانیم. هیچ موضوعی برایمان اهمیت ندارد. نه بدنبال دین هستیم و نه بدنبال انسانیت؛ این ما هستیم که راه راست را گم کردیم و غرق در دنیای سرابی که خود ساخته ایم شده ایم. خدا؟! خیلی وقت است فراموش کردیم صدایش بزنیم. از زمانیکه انسانهای متمدنی شده ایم که به دنیا فخر می فروشیم خدا را هم گم کرده ایم. رفتن به زیارت؟ وقتی خدا را فراموش کرده ایم به فکر زیارت هستیم؟!!!  


تنها لحظه ای بیاندیشیم که آیا گذشتگان ما سختی و مشکلات نداشتند؟!!! آیا گذشتگان ما رنج و سختی نکشیده اند؟!!! آیا گذشتگان ما درد و مرگ نداشتند؟!!! نابودی نزدیک است و نسل امروز ما باید جوابگوی گذشتگانمان باشند

 برگرفته از تارنمای برساد

تیرگان و آرش کمانگیر، استوره ای از خرد و عشق

تیرگان و آرش کمانگیر، استوره ای از خرد و عشق

 

استوره ی آرش کمانگیر به راستی زيبا و خردمندانه است: جنگی چندين ساله و سخت ميان ایران و توران برقرار است. دو سرزمين هم نژاد اما يکی شهرنشين شده و به مدنيت رسيده و ديگری ـ که توران باشد ـ همچنان بيابانی و چادرنشين. ايرانيان در اين نبرد در نقطه ای از مازندران در تنگنا قرار می گيرند و به فکر چاره می افتند و، برای جلوگيری از ضايعات بيشتر، عاقلانه می کوشند تا جنگ را تمام کنند. تورانيان نيز، خسته از جنگی فرسايشی، پيشنهاد خاتمه ی جنگ را می پذيرند. اما معلوم نيست که پس از پايان جنگ مرز دو کشور در کجا خواهد بود تا از آن پس ديگر به خاک يکديگر تجاوز نکنند. قرار می شود هر کدام تيری رها کنند و تير هر جا که فرود آمد همان جا مرز دو کشور باشد و هيچ يک از دو کشور از آن فراتر نروند.


استوره در اين جا دارای چند نکته ی زيبا است که نشاندهنده ی تفکر روشن مردمان ما در دوران های دور تاريخ اند. يکی راه حلی است که مردمان برای تعيين مرزهای سرزمين شان پيدا می کنند. اين راه حلی متمدنانه است. در اينجا از جنگ و خونريزی و کشتی های تن به تن و دوئل و جنگ با حیوانات درنده و ديگر راه هایی که معمولاً در فرهنگ های ديگر برای پايان جنگ به کار گرفته می شود خبری نيست. راه حل انجام مسابقه ای است پهلوانانه که به کارآيي انسان ها ربط دارد.


نکته ی ديگر اين که قاضی و شاهد چنين مسابقه ای يک زن است (همانی که بعدها در سرزمين مان، بمدد تسلط فرهنگ های بيگانه، به اتهام «ناعادل بودن» يا «بی عقل بودن» نصفه ی يک انسان به حساب آمده و از شهادت دادن و قضاوت کردن محروم می شود!) قاضی و ناظر مسابقه ای که برای تعيين مرزهای سرزمين مان برگزيده می شود «سپندارمذ»، ايزد بانوی زمين، است؛ همو که نگاهدار محیط زيست و رودها و درياها و باران هاست. بانو فرمان می دهد که تير و کمان بياورند و مسابقه را آغاز کنند.


و نکته ی آخر اين که آرش، شجاع ترين و ماهرترين کمان انداز ايران زمين، می پذيرد که تير را به بهای زندگی اش به دورترين نقطه پرتاب کند. او می داند که وقتی اين تير مرزهای وطنش را تعيين می کند زندگی او تمام شده است. تیر آرش از قله ی دماوند رها می شود، ـ قله ای که در استوره های ديگر ايران زمين نیز جايگاهی ويژه دارد ـ و بر نقطه ای از جیحون می نشيند تا رنج های چندين ساله ی مردمان به پايان رسد.


مردمان ايران از آن پس، هر ساله، در آستانه ی تيرگان، سالگرد جان باختن آرش را، به جای گريه و شيون، به جشن و پایکوبی پرداخته اند و، بنا بر سنت ايرانی، بر چهره و تن يکديگر آب پاشيده اند تا غبار رنج ها را از تن و روی يکديگر بشويند.


اين روزها ما ديگرباره در آستانه ی تيرگان ايستاده ايم، در آستانه ی سالگرد جان باختن قهرمانی ملی برای آزاد شدن مردمان سرزمينمان از هیولای جنگ و از رنج های چندين ساله. و اگر چه اکنون نيز با رنج ها و زخم های تازه ای درگیر هستيم اما همچنان «می رقصيم که نيافتیم»؛ و اگر نتوانيم از ترس محتسب برقصيم، چهره و تن یکديگر را به آب می شوييم تا غبار رنج های چندین ساله مان را بشوييم و توان بازايستادن و زنده ماندن و نجات دوباره ی سرزمين مان را داشته باشيم. در هر تيرماه ايرانی آرشی ديگر تير در کمان می کند تا مرز دوست و دشمن را بر صفحه ی فرهنگی ايرانزمین تعيين کند.


گفتم:


من بر کدام بلندا بايستم
که تير پروازم
تا آن سوی زمين برود
و مرز ميهن من را
نه روی خاک
روی شعور و تاريخ
تعيين کند؟
گفتی: هنوز دماوند*

تيرگان بر شما فرخنده باد.

تیرماه ـ جولای 2010

* از کتاب هنوز دماوند ، اسماعيل نوری علا

آتش در گاتها

آتش در گاتها

نوشته 

 دکتر لوجی کاما

چرا آتش:

 

آتش برای ما بهدینان سمبلی بسیارمهم میباشد. تقریباً تمام مراسم دینی زرتشتیان در حضور آتش انجام میشود.این آتش هم میتواند آتش بهرام(آتش ادرن) که آتشی است دائمی یا حتی آتشی باشد که صرفاً برای مراسم دینی آن روز( که  یک آتش موقتی میباشد) بر پا شده باشد. آتش در تمام در مهرها (آتشکدها) کانون مرکزی آن در مهرمیباشد و تمام نیایشها در روبروی آتش صورت میگیرد. آتشهای مقدس دائمی برای زرتشتیان اهمیت خاص و والای دارد. موبدان به وجهه اهمیت این نوع آتشها،آنها را آتش پادشاه لغب میدهند. زمانی که آتش از حالت فیزیکی آن تبدیل به یک سنبل والا و محترم میشود این لوزم را بوجود میاورد که ما نیز در باره اهمیت آن سنبول، اگاهیهائی را جویا بشویم برای مثال آیا این آتش مقدس نشانی از اهورمزد میباشد، یا فقط یکی ازنشانه یکی از قدرتهای پروردگار میباشد؟.آیا آتش سمبل تمایز بین دنیای فیزیکی و متافیزیکی میباشد؟.

 

آتش در حالت فیزکی آن به ما گرما و نور میبخشد.اگر همین آتش بیش از حد گرم باشد میتواند مواد معدنی را به گاز وهمچنین میتواند اکثر مواد آلی را به فرمهای دیگر تبدیل بکند. به همین خاطرآاتش میتواند یک سمبل روشنای و نور باشد.آتش میتواند همان نوری باشد که جهل را بواسطه خرد از پای درآورد. بطور کلی آتش میتواند به ما گرما ببخشد به عنوان یک سنبل میتواند یک ماده پاک کننده محسوب شود.بر همین اساس آتش در حالت متافیزیکی آن میتواند یک سنبل تعدیلی از بدی و پلیدی به خوبی و رستگاری باشد.

 

در زمانهای پیشتر ازدوران زمان اشو زرتشت، آتش مقام ویژه ای در جامعه های کهن هند و آریائی داشته است.آتش در آن زمان در مراسمها و قربانگها استفاده میشده است.

بطور کلی آتش جایگاهی بس مهم در آئینهای پیش از اشو زرتشت به خود اختطا ص میداده است.آتش حتی امروزه هم در بسیاری از مراسم مذهبی چه وابسته به جامعه اولیه هند و آریائی و چه غیر وابسته به آن استفاده های وسیعی دارد.ولی درمیان این ادیان، فقط در مذهب زرتشت هست که آتش یک چنین جایگاه برجسته ای به خود اختطا ص داده است.

 

فرگشائی( تحلیل)

 

سوا ازاینکه آتش برای اشو زرتشت چه مفهومی داشته، این مسئولیت ما زرتشتیان میباشد که خود را به معنا و مفهوم آن، همانطوری که پیامبرمان در نظر داشته آشنا بکنیم.درک مقام آتش در دین بهی فقط با استفاده از راهنمائیهای گاتها قابل اجرا میباشد.واژه آتش یا واژه های هم ریشه آن مانند آثر آثراس اترو و اتری همه در یسنا های 31.3 و31.19 و 34.4 و 43.4 و 43.9 و46.7 و 47.6 و  51.9 استفاده شده است.

در این مقاله سعی کرده ام که از بندهای یسنای ذکر شده در بالا استفاده کردهام تا بتوانم معنای آتش در گاتها را آنطور که منظور پیامبرمان اشو زرتشت میباشد  دریابم. در این برهه من از دو ترجمه مختلف از گاتاها یکی بوسیله آقای دکتر ایرج تاپروالا و دیگراز ترجمه ای آقای دکتر استنلی استلر میباشد. البته باید این را هم اضافه کنم که اشنائی من به گاتاها ازراه مطالعه ترجمه دکتر تاپروالا میباشد.دراین ترجمه از گاتاها که یک ترجمه عینی میباشد ایشان در مورد تمام بندهای گاتاها تشریهای شخصی هم ضمیمه کرده -اند. هر چند که این تشریحات بسیارماهرتانه میباشد ولی عاری ازاستنباتهای شخصی هم نمیتواند باشد. خوشبختانه هر دو ترجمه از گاتاها که من در این مقاله از آن بهره گرفته ام از لحاض رویش تقریبن یکسان میباشد.من هم به نوبه خود سعی کردم که از هر دو ترجمه بنا به سلیقه شخصی خود به نحو احس ازآنها بهره بگیرم. بعضی از واژه ها  در گاتاها مانند امشاسپندان ترجمه خاصی در زبان انگلیسی ندارند.اینجانب در مقاله های قبلی بطور اخص صحبت کرده ام از این رو واژه امشاسپندان را همان طور که در گاتاها آمده است، در گفتارهایم بازگو خواهم کرد. علاوه بر دو ترجمه ذکر شده در بالا، من به صرف مقایسه از کتابی  به نام سرودهای الهی زرتشت که به زبان کهن اوستائی، نوشته آقای دکتر تاپروالا وترجمه شده بدست استادان دستور فرامرز و پیلو نهنهواتی، آقای ستنا و بالاخره پروفسور کریستین بالتیموراستفاده کرده ام.ازآنجاکهمنیک زبانشناس نیستم و در مورد زبان اوستائی هم مطالعاتی نداشته ام،بنابر این نمیتوانم هیچ نظر خاصی در مورد این ترجمه ها داشته باشم، ولی تلاش من در این بوده است که در این سفر شخصی به عنوان یک زرتشتی عادی واستفاده احسن از تمام منابع یاد شده سهی کرده ام که به معنی واقهی آتش، که در اصل یک نماد فیزیکی از پرتو الهی میباشد وهمچنین اهمیت مینوئی آنرا آنطور که در گفتارهای پیامبرمان آمده است جویا باشم.

 

قبل از شروع به کنکاش در معنای آتش در میان بند های مختلف یسنا میخواهم اشارهای نیز داشته باشم در مورد خود واژه آتش، همانطوری که در هر یک از این ترجمه ها به آن واژه اشاره شده است. آقای دکتر تاپروالا معتقد است که آتش یک  سمبل درونی و نهانی میباشد که اهورمزدای بزرگ در قلب و وجود هر انسان قرار داده است.اما دکتراستنلی استلرمعتقدهستند که آتش نشانه اشا (راستی) میباشد. دستور فرامرز و پیلو نهنهواتی  معتقدند که آتش نماینده خرد میباشد.اشو زرتشت درهر بند ی از گاتها که به اتش اشاره کرده است انرا به دادار یکتا نسبت داده است.بنابر این خواننده گاتاها به این نتیجه میرسد که آتش یک وابسته و  قوه ذهنی از اهورمزدا میباشد. من در این مقاله سعی کرده ام که به این وابسته و قوه ذهنی از اهورمزدا با نگاهی دقیق و مو شکافانه بنگرم.

 

یسنا: 31.3

{ چه پاداش و سزای به دستیاری از آذر(آتش مینوی) برای این دوگروه مهیا خواهی نمود سرانجام کسی که در راه دین کوشاست چیست، ای مزدا مرا از زبان و کلام خود اگاه فرما تا من آنرا به جهانیان مژده برسانم. }

در این بند از یسنا اشو زرتشت از اهورمزدا میخواهد که به وی اعلام کند که پاداش اشوان وسزای افراد ددمنش چیست و واکنش آتش اهورائی به این دو گروه چه خواهد بود این اگاهی به اشو زرتشت کمک خواهد کرد که افراد کج اندیش را به راه راستی(اشا) هدایت بکند. بنابر این اشو زرتشت بر این باور است که نور الهی (آتش) خلعه ایست که بدان وسیله اشوان پاداش خواهند گرفت.

 

یسنا: 31.19

{ به آن کسی باید گوش داد که ار راستی برخوردار است به آن دانائیکه درمان بخش زندگی است بآن کسیکه برای اثبات کلام خویش تو ای اهورا که از برای قضاوت مدعیان برافروخته شود استوار تواند ایستاد.}

 

دو مرتبه در این بند از یسنا، اشو زرتشت آتش الهی را به عنوان یک عامل توانا معرفی میکند که قدرت و توان آن را دارد، که بتواند آمرزش پاداش به نیک کاران و جزا به ددمنشان عطاء بفرماید. جمله آخر این بند از یسنا در حقیقت پیش در آمدی است از بند بعدی آن، و از لحاظ مفهومی بیشتر به آن بند از یسنا متعلق میباشد.چرا که یسنای 31.20در مورد پاداش یا آخروعاقبت این دو گروه از مردم بیشتر صحبت شده است.

 

 یسنا: 31.20

{ کسیکه به دوستار راستی بگرود از او در آینده ذلت طولانی وتیرگی و خووش زشت و ناله و فغان دور ماند اما شما ای د روغ پرستان روزگارتان چنین خواهد بود اگر کردارتان رهنمای وجدانتان گردد.}

 

 یسنا: 34.4

{ از زبانه آذر تو ای اهورا که از پرتو اشا زورمند است خواستاریم که بگماشته توانا و پیمان شناس تو خوشی و خرمی بخشد و به دشمن به یک اشارهای مزدا رنج و شکنج آورد.} (پ)

خداوند خواهان فروغ تو میباشیم که از پرتو راستی توانا است. آن نیرومند و تند ترین است و اشکارا به یاران یاری میکند و ای مزدا آزار بد خواهان را با دستهای توانایش باز میدهد.}(ج)

 

آین  بند در آتش نیایش در پایانبخش اصلی اوستا استفاده شده است. سه بند دیگر از گاتها در آتش نیایش وجود دارد که البته در آنها اشارهای به آتش نشده است.ما در این آیه به سرعت و وضوح به قدرت و توانائیهای آثر(آتش) آن طور که مورد نظر اشو زرتشت بوده است آشنائی پیدا میکنیم. واضع است که قدرت آتش از اشا مشتق میشود.آتش همیشه به مومنان کمک و همراهی میدهد. لطفا اجازه بدهید که در اینجا منظورم را در مورد کمک و همراهی کمی بست بدهم.

همراهی و کمک که آتش به مومنان عطا میکند بصورت رهائی از محدودیتها مانعات و مشکلات در چشم و گوش و فکر شخص موئمن خواهد بود و این رهائیها میتواند شخص موئمن را از یوغ شک و تردید  آزاد بکند.بنابر این آتش  الهی مانند فانوسی عمل میکند که به کمک نیکوکاران میاید و آنها را از شر کج اندیشان محفوظ نگه میدارد. علاوه بر این آتش قدرت رویاروئی با اهریمن را هم دارد. نکته دیگری که در این بند از یسنا به آن اشاره شده اعتراف قلبی انسانها به هرچه نزدیک شدن آنها به این آتش الهی میباشد. 

 

یسنا: 43.4

{ خواستارم که ترا قادر و مقدس بشناسم ای مزدا وقتیکه قسمت هریک را در دست گرفته دروغ پرستان را سزا و دوستاران راستی را پاداش خواهی داد (آن) هنگامی خواهد بود که زبانه آتش تو که بتوسط اشا زورمند است مرا قوه پاک منشی خواهد بخشید.}) پور)

{ مزدا هنگامی که ترا توانا و افزاینده شناختم که دریافتم تو با دستهای خود یاری میکنی و به هر دو گروه هم دروغکار هم درستکار از پرتو فروغ خود که از راستی و درستی نیرو مییابد پاداش میدهی. من از گرمی آن تاب و توانایی منش نیک را میابم.}(جعفری)

دوباره دراین بند از یسنا به ما گفته میشود که آتش عاملی است که اصول قدرت خود را از اشا دریافت میکند و بنابراین اشا پاداش یا سزای کار این دو گروه را به عاملا نش ارزانی خواهد کرد. علاوه بر این مطلب در این بند از یسنا یک موضوع دیگرهم برای ما شفافیت پیدا میکند و آن ارتبات آتش با دستهای اهورامزدا میباشد (انسلر) و این کمک اهورمزد است که اشوان را در پناه خود نگه میدارد.البته منظور ازشخص درستکار در این بند، خود اشو زرتشت میباشد.    

 

یسنا: 43.9

{ آنگاه ترا مقدس شناستم ای مزدا اهورا وقتی بود که وهومن بسوی من تافت و پرسید به چه چیز خود را تشخیص توانی داد (زرتشت گوید) تا زمانی که آتش تو زبانه کشد و من در مقابل آن ستایش کنان فدیه آورم پیرو راستی خواهم بود.(یعنی ما دامیکه در مقابل آتش مقدس مانند پیشوائی با خدا در راز و نیاز خواهم بود همین سبب خواهد شد که از راستی روی بر نتابم و آئین مزدا را از یاد نبرم) }

 

طبق ترجمه دکترتاپروالا وهومن از زرتشت میپرسد (به روایت اسلر- زرتشت از سپنا مینو میپرسد) به چه کسی باید ستایش کرد؟. در جواب به وی گفته میشود که ای زرتشت، ستایش به آتش الهی بفرست. بعد از این جمله در این بند اشا و آتش به یکدیگر مربوط شده اند.

ایسلر در این رابطه چنین میگوید. آتش به عنوان یک مانفیست حق و حقانیت (اشا) عنوان شده است ستایش آتش همان ستایش حق و حقانیت میباشد.( کتاب گاتهای زرتشت صفحه 3 6 پاورقی 9).

 

اما نظر دکتر تاپروالا در این مورد بدین سان است که در ذیل میخوانید:

آتش فیزیکی نماینده همیشگی و سمبلی از آتش الهی است که دردرون هر انسان در طلعلل میباشد.در یسنای 62.1  به ما میگوید : اتر س پوترا اهورائی مزدا. معنای لفظی این جمله  لقب دادن آتش به پسری خدا میباشد.درادبیات فقهی پهلوی اشاوهیشتا این مقدس فنا ناپذیر (اردیبهشت) را با اتش مقدس مترادف کرده است. در حقیقت در میان پارسیان هندوستان امروزه اردیبهشت معنای یکسانی با آتش دارد. منشع این باور در اصل از همین بند از یسنا سرچشمه گرفته است.هر دو مترجمان در این باور هستند که پاسگزاری به آتش در حقیقت پاسگزاری به اشا میباشد. 

 

یسنا: 46.7

{ ای مزدا قطع نظر از آتش و منش پاک که از اثرآانها جهان صداقت نجات خواهد یافت که را از برای پناه و حمایت مثل من کسی خواهی گماشت وقتیکه دروغ پرست بقصد آزار من مهیا گردد وجدانم را از چنین تعلیمی اگاه ساز.}

 

این بخش از یسنا سرآغاز نیایش کاما مزدا میباشد که ما زرتشتیان همگی به واسطه آئین کشتی بستن با آن آشنائی داریم. در گاتها این بند از یسنا نقل قولی است از طرف اشو زرتشت به اهورا مزدا در زمانی که ایشان، از طرف تمام طبقات جامعه خود رانده شده بود و مجبور به گریختن از کوی و کاشانه برای حفظ جانش از دست ددمنشان شده بود. در این بند از یسنا به وضوع به ما آشکار میشود که اشو زرتشت معتقد است که آتش آتش الهی به موازات با وهومن قادر است که وی را در برابر دشمنانش حما یت بکند. ما در اینجا با یک بعد دیگر از آتش اگاه میشویم و آن قدرت آتش در برای حفاظت جانی معتمدان میباشد. علاوه بر این ما میتوانیم یک نتیجه دیگر از این بند از یسنا داشته باشیم. ما در سخنان پیش متوجه شدیم که آتش قدرت خود را از طریق اشا (قانون جاودانی) بدست میاورد.این بدین معنی است که عمل آتش به سمت سرنوشت نهایی آفرینش میباشد که در حقیقت از بین بردن نهایی و کامل اهریمن میباشد.در اینجا به ما محقق میگردد که اتش و اشا در گاتاها مکمل و اثر متقابل بر یکدیگر دارند.البته ما در این مورد در نوشتارهای گذشته اشاراتی داشته ایم. بنابر این آتش اهورمزدا واسطه و مکمل اشا میباشد. آتش قدرت خود را از اشا دریافت میکند و آتش در حد نهایت برای به تحقق رسیدن اشا فعالیت دارد.  

     

یسنا:47.6.

{ ای مزدا، اهورا تو از این خرد مقدس بتوسط آتش و آرمتی بهر دو طرف جزا خواهی داد بسا اشخاص مایلند که ان را شنیده ایمان آورند.}

اگر این بند از یسنا را فقط به صورت یکتا و جداگانه آن در نظر بگیریم در حقیقت حاوی اطلاع جدیدی در مورد آتش، که تا بحال در بندهای گذشته به آن اشاره نشده باشد، برای ما ندارد. برای مثال این بند هم مانند بند های دیگر به ما میگوید که آتش پاداش منصفانه ای را برای هر دو گروه به ارمغان میاورد. در اصل اشو زرتشت همان واژه ای را در این بند استفاده میکند که در بند 31.19  استفاده کرده است ولی اگر ما به بند بعدی یسنا توجه کنیم متوجه میشویم که این دو بند از یسنا مکمل یکدیگر هستند و باعث آشنائی بیشتر خواننده با مفهوم آتش میشود.

 

یسنا: 47.5

{ ای مزدا اهورا از آن بهترین نعمتهائی که تو بتوسط این خرد مقدس به پیرو راستی وعده دادی آیا دروغ پرست که ار اعمال خویش پیرو آ ک منش( آک بمعنی بد و زشت) است بر خلاف اراده تو از آن بهرمند خواهد شد.}

در بند بالا اهور مزدا به انسان نوید پاداش منصفانه توسط روح القدس به میزان درجه خلوص کردارو گفتار و اندیشه مان میدهد البته آن هم در یک زمان مناسب و تعین شده از جانب خداوند. همانطورکه دریسنای47.6   مشاهده کردیم این وسیله و ابزار برای این پاداش آتش اهورمزدا( اترآ ) میباشد.بنابراین آتش جلوه اهورائی ( اشا و وهومن و سپنتا مینو)  در گیتی میباشد.آتش با کمک از خدا پاداش منصفانه ای برای هر دو گروه تعین کرده است که بنا به درستی یا کجی راه انسانها در زمان حیاتشان در این کره خاکی به آنها عطاء خواهد شد و بالاخره آتش به ما اجازه میدهد تا از راه وی راز حقیقی خلقت را کشف کنیم. 

 

یسنا:51.9

{ چه مزدی ای مزدا برای طرفداران هر دو فرقه بواسطه زبانه اتش سرخ و فلز گداخته فراهم خواهی ساخت از برای صاحبدلان علامتی در آن قرارده (یعنی) زیان از برای دروغ پرستان و سود از برای پیروان راستی.} (پور)

{تو از آتش فروزان وبا آزمایش فلز گداخته به هر دو گروه راستگار و دروغکار پاداش میدهی زیرا این دستور زندگی است که رنج از برای دروغکار است و سود و خوشی از برای رستگار.}(ج)

در این بند آخرین از گاتها که درآن به آتش اشاره شده اشوزرتشت بار دیگر  در باره آتش با ما صحبت میکند و دومرتبه به ما گوشذرد میکند که آتش عامل اهورا مزدا میباشد که بدان وسیله خداوند پاداش منصفانه به هر دو گروه از مردم عنایت میکند . در این بند از یسنا آتش را با فلز گداخته همراه کرده است و علت این امر در این است که بنا به اصول فقهی بعدی آتش نقش پالایش دنیا را از شر اهریمن در روز رستاخیز دارد. این واقعیت که پاداش منصفانه به هر دو گروه داده خواهد شد و اهریمن ( کج اندیشان) از بین خواهند رفت را باید به عنوان یک نصیحت همیشه در ذهن داشته باشیم.  

 

فرجام سخن:

 

ما در این مقاله به چند بخشی از بندهای یسنا که در مورد آتش در آنها اشاره شده نگاهی جوینده داشتیم. در این فرجام نامه من سعی خواهم کرد که یک جمع بندی کلی به حضور شما عرضه بکنم.

یک: آتش یک واسطه یا قوه یا وجهه وجودی اهورمزدا میباشد. مظافا بر اینکه آتش یک واسطه فعال میباشد بر خلاف امشا سپندان که یک ایده یا یک صفت مطلوب میباشد.مهمترین اثر آتش ارزانی پاداش به پاکمنشان و جزاء به کج منشان در روز رستاخیز میباشد.این خاصیت آتش برای بد کاران غیر مملوس است.به عنوان دیگر بدکاران همیشه تقاص بدی خود را همیشه دریافت خواهند کرد.آتش فر و قدرت خود را از اشا (راه راست و درستی) دریافت میکند. آتش با وهومن (خرد نیک) همکاری میکند تا قانون اشا را جاری بکند تا از این راه بتواند راستی را بر اهریمن غالب بگرداند.آتش همیشه کمک دهنده به معتقدین میباشد. کمک و راهنمائهای آتش به معتقدین همیشگی و با شفاویت میباشد.به همین علت آتش نشان دهنده یا به عبارتی دیگر روشن کننده راه اشا میباشد. آتش نه تنها یک راهنما برای معتقدان میباشد بلکه به عنوان یک حامی فیزیکی نیز در برابر خطرات جانی که بوسیله کج اندیشان در سرراه معتقدان میگذارند هم عمل میکند.اشو زرتشت به این امر در یسنای7. 46 اشاره کرده است. همچنین در یسنای 43.4 آتش به عنوان قدرت یا دستهای حامی دهنده اهورامزدا یاد شده است و اشو زرتشت تقاضای کمک از همین دستها را دارد.در یسنای  34.4 به ما گوشذرد میشود که ما باید آتش را همیشه خواهان باشیم و در یسنای 93.4 به ما گفته میشود که آتش به اندازه اشا سزاوار تقدس میباشد.بنابر این مفهوم و معنی واقعی آتش الهی چیست؟ به نظر من آتش وجود فیزیکی خدا در گیتی میباشدکه همانند فانوسی میباشد که راهنما و حافظ افراد است که با خرد خوب خود مفهوم واقعی اشا را درک کرده اند.این افراد سپس با فعالیت خود باعث بر قراری اشا میشوند و از این برهه پاداش کارهای نیک خود را میگیرند و از طرف دیگر افرادی که اشا در زندگیشان جائی نداشته است به سزای کارهای خود خواهند رسید.آتش نطفه عطف الهی در دادخواهی میباشد.این جمله به این معنا میباشد که انسان عاقبت عمال خود را چه خوب و چه بد خواهد دید.آتش همچنین به نما یندگی از خدا تمام جهان را از بدیها در روز رستاخیز(فرشکوتی) پالایش خواهد کرد.آتش به نمایندی از خدا و با کمک به اشوان باعث شهریوری آنان خواهد شد.

بخاطرمسئولیت سنگینی که مذهب زرتشتی به عنوان یک بهدین بر دوش ما گذارده است اکثر ما در این گمان هستیم که این مذهب مضیقه باری برای پیرووانش میباشد. ما در این مذهب همکار و همیار خدا هستیم وتنها رستکاری ما بستگی به درک و فهم واقعی اهورامزدا دارد.نه تنها رستگاری ما بلکه بلکه رستگاری تمام گیتی بستگی به درک و فهم واقعی از اهورامزدا دارد.این امر ممکن است که برای یک شخص ضعیف النفس ترسناک باشد و چه بسا این نوع از افراد در این امر احتیاج به کمک داشته باشند. مظافا بر این افراد دیگری نیز در میان ما وجود دارند که در اکثر اوقات زندگی با تقوائ دارند ولی هر چرندگاهی خود را در دام دسیسه های اهریمنی میابتند ،خطوصا زمانی که آن دسیسه ها قویتر از اراده های شخصیشان باشد. در این اوقات انسان باید از خدا کمک بطلبد.ما باید برای مبارزه با این دسیسه ها به آموزشهای زرتشت اشنائی و اعتقاد داشته و بدانیم که خدا همیشه یار و همکار اشوان میباشد. این همکاری الهی  به صورت آتش ( فطری) میباشد.اشو زرتشت در یسنای 46 بند 7 خود از خودایش این را خواستار میباشد.

 

در اینجا لازم است که یک نکته را روشن بکنم و ان در مورد سرشت این کمک و چطور این کمک به انسان ارزانی میشود.گاتها در این مورد به ما میگوید که آتش قدرتش را از اشا بر میگیرد( یسنا 34.4) وآتش با وهومن همکاری میکند تا اشا را بر قرار بسازد. وهومن واشا و آتش با یکدیگر بر ضد دسیسه های اهریمن همکاری میکند.(یسنا 46.7) در درجه اول بنظر میرسد که این کمک (آتش) فقط شامل افرادی میشود که در راه اشا قدم برمیدارند ولی من اعتقاد دارم که این کمک متناسب به میزان پیروی هر شخص از اشا در زندگی روزمره شان میباشد. اضافا براین کمکی که ازآتش به ما میرسد مطابق با اشوانی جهانی میباشد و برای مثال نمیتواند بر ضد قوانین طبیعی باشد. در نتیجه نمیتوان از آتش انتظار معجزه داشته باشیم. یا نمیتوان انتظار داشته باشیم که آتش ما را از تصمیم های بد شخصی حفاظت بکند.

 

اگر در مذدایسنا آتش سمبل اهورمزد در گیتی میباشد بنابر این تقدس دادن به این سمبل اهورائی در حقیقت احترام گذاردن به خالق یکتا میباشد. بنا بر این امر ما باید آتش را همیشه فروزان نگه داریم چرا که با خاموشی آن ما بطور سمبلیک وجود خدا را نفع کرده ایم. نیایش در روبروی آتش تصدیق به پرستش خدا میباشد.احترام و تکریم به آتش در آتشکده نتیجه منطقی قبول اتش و جایگاه ان میباشد.

 

مترجم: شهرام فروزانفر

 

……………………………………………………………………………………….

 

 

پاورقی مترجم: بر گرفته شده از تارنمای موبد کامران جمشیدی:

 

آتش خود بگونه ای نقش پرچم/ درفش را برای بهدینان دارد

  

بگفته ی بزرگان دین، انتخاب آتش در دین زرتشتی بعنوان سمبول و پرستش سوی ، از این روست، که باور دارد انسان باید:

– مانند آتش پاک و درخشان باشد.

– همانگونه که فروزه‌های آتش پیوسته بسوی بالا در جنبش است، انسان نیز باید کوشش بر آن باشد تا همواره بسوی والایی و رسایی پیشروی نماید.

– همچنان که فروزه های آتش هرگز به سوی پایین کشیده نمی شوند، انسان نیز نباید به سوی خواهش های پست نفسانی به پایین کشیده شود و همیشه هدف‌های بزرگ معنوی را در دیده داشته باشد، تا به کمال انسانیت برسد.

– همانگونه که آتش چیزهای ناپاک را پاک می کند، وهرگز خود آلوده نمی شود ، انسان نیز باید با بدی و زشتی بجنگد ، بدون اینکه خود آلوده به بدی شود.

– همانگونه که آتش درخشنده است و همه چیز ها را درخشان می کند ، یک فرد زرتشتی هم باید از فروغ دانش و بینش خود دیگران را سیراب کند و از فروغ نیکی (اشا) یعنی پاکی نظام هستی برخودار باشد.

– آتش سرچشمه زیبایی و اساس زندگی است آتش همواره فعال و بی قرار بوده و تا پایان زندگی خود دمی از کوشش باز نمی ایستد و انسان هم بایستی مانند آتش فعال بوده و از کار و کوشش باز نایستد.

– آن آتشی که درون آدمی را از آلودگی پاک می کند ، جز اَشا چیز دیگری نیست، که از راه فروزه های سه گانه (اندیشه -گفتار و کردار نیک) به دست می آید. 

 


برگرفته از تارنمای انجمن زرتشتیان نروژ

http://dnzt.org/farsi-Atash.html

‎زرتشتی زاده و زرتشتی بودن

 

زرتشتی زاده و زرتشتی بودن

” به خامه ی  موبد کامران جمشیدی “

«آئين ما آئينی است جهانی و هر کس که بر پایه ی دانش و خرد و با مهر و دلبستگی بپزیرد که زرتشتی باشد و آنرا با انديشه و گفتار و کردار نشان دهد، او زرتشتی است و نخستین و واپسین کسی که می تواند این را به او بدهد یا از او بگیرد خود اوست »


بگزارید از همین آغاز این را از همه ی شما همکیشان بپرسم که آیا هنوز در اندیشه و باور هیچکدام از شما این باور وجود دارد که کسی که « زرتشتی زاده » نیست نمی تواند زرتشی شود یا باشد ؟


اگر که چنین باشد، براستی باید گفت که دارنده ی چنین باوری از دین و آیین و تاریخ خود آگاه نیست که اگر بود می دانست که ما به هر سو در درون بنگریم نه تنها هیچ دلیل و مدرکی که نشان دهنده ی درستی این باور و داوری باشد نمی یابیم بلکه همه چیز نشان از وارون آن دارد که همانا در همه جای دین و آیین و تاریخ سفارش و گوشزد شده که باید هر کس تا بدانجا که تاب و توان دارد دیگران را به راه راستی و دین بهی رهنمایی کند و اگر نیز کس و کسانی از این بابت ، یعنی به دین آمدن دشواری می بینند باید بدانان یاری رسانند . می گویید چنین نیست پس چرا چنین نمونه هایی را شاهد هستیم :


اهنود گات ـ یسنای 30 ـ بند 2 :

بهترین سخنان را به گوش بشنوید و با اندیشه ی روشن بنگرید . سپس هر کدام از شما برای خود بهترین راه را برگزینید . 


اهنود گات ـ یسنای 33 ـ بند 2 :

کسی که در برابر دروغ پرست با زبان یا اندیشه اقدامی کند و یا یکی از پیروان او را بدین بهی درآورد ، چنین کسی خشنودی اهورا مزدا را فراهم می آورد 


گاتها ـ سروده چهارم، يسنای 31 بند 11

ای مزدا، زمانی که تو در آغاز با ا ندیشه خویش تن و خرد و وجدان برای ما آفریدی و جان به تن ما دمیدی 
و ما را به گفتار و کردار توانائی دادی ، خوا ستی که ما باور و آئين خود را با آگاهی و به دلخواه خود برگزینیم.


به غیر از گاتها در کتابهای دیگر مزدیسنی نیز درباره پزیرش سفارش شده است . شما می توانید به عنوان نمونه به هوم یشت بند 24، به کتاب نهم دینکرد بند 4 و بند 24 و به فصل 42 کتاب دادستان دینی مراجعه نمایید ،

 

زرتشتی زاده و زرتشتی بودن…

با مطالعه ی مندرجات کتاب های دینی معلوم می شود که امر ترویج و تبلیغ مذهب کاری شایسته است و اگر به سایر ادیان نیز نظر افکنیم می بینیم که پیروان همه مذاهب در ترویج دین خود نهایت کوشش را دارند . ما زرتشتیان نیز اگر ایمان داریم که دینمان یکی از مذاهب زنده و بزرگ دنیاست و برای تمام مردم جهان سودمند می باشد بایستی در امر تبلیغ کوشا باشیم ، اشخاصی را که مایل بقبول دین زرتشتی هستند بپزیریم و در حقیقت ره چنان رویم که رهروان رفته اند . 

با درود از سوی کنکاش موبدان تهران اردشیر آزرگشسب 


پاره ی بالا برداشت شده از نامه ای که انجمن موبدان تهران در پاسخ به نامه ای که در مورد سدره پوشی آقای
Joseph peterson و مخالفتی که برخی از موبدان پارسی با آن کرده بودند شده بود ، نوشته اند که سندی است بسیار جالب و معتبر و تاریخی و در زمانی نیز نوشته شده است که تمامی بزرگان دین ما در یک نسل پیش یعنی موبدان بزرگ فیروز و اردشیر آزرگشسب ( که نام او در پایین این نامه است ) ، رستم شهزادی و دیگران در کنکاش موبدان تهران بودند و چه کسی بهتر و داناتر از این زنده یادان که به ما بگویند که دین ما در این مورد چه دیدگاهی داشته و دارد .


بنابراین اجازه بدهید به عنوان یکی دیگر از هموندان این جامعه که پشت اندر پشت زرتشتی بوده وتا دست کم 12 پشت من دارای مقام موبد بزرگی و راهنمایان دین در جامعه بوده اند و خود من نیز به آن سرافرازم با استواری و بی تردیدی تمام بگویم که :


« دین زرتشت یا دین بهی دینی است جهانی و برای تمامی انسانهاست و این خویشکاری یا وظیفه ما به عنوان زرتشتی است که برای نشان دادن راستی ها و سرافرازی های دین خود بدیگران کوشا باشیم . اگر کسانی خواستند این آموزشها
را سرمشق زندگی خود قرار دهند آنان را با آغوش باز بپزیريم » .


هر پرسش دیگری که در این راستا باشد و یا شرایط روز و زمان نیز تا هر اندازه که این آزادی گزینش را در تنگنا گزاشته باشند، باز هم بنیان ها را نمی توان کنار گزاشت و نادیده گرفت . اکنون می مانیم ما و شرایط روز که با خردمندی و هم رایی و هم اندیشی ، و باز تکرار می کنم زیر پا نگزاشتن بنیان ها ، راه کارهای خردمندانه و کارآ برای پیشبرد این کار فراهم آوریم . در اینجا بی تردید در اندیشه برخی این پرسش تکرار میشود که چرا تا زمانی که ما خود در درون جامعه مشکل داریم باید دیگران را به درون بپزیریم ؟


پاسخ به این پرسش نه در نفی کردن بنیان هاست بلکه در ناتوانی خود ما در حل مشکلات است که باید خود را آزموده تر کنیم و همازوری را گسترش دهیم ، از دشوار ی ها نهراسیم و این دانش را فرو نگزاریم که آئين ما دین دانش و خردمندی و راستی و درستی و … است و اگر براستی دل و اندیشه خود را به آن بدهیم دیگر ناتوان نخواهیم بود و امید به امروز و فردای بهتر و شادی و خوشبختی برای همگان در دسترس خواهد بود . ما هر گاه که بزرگ بیندیشیم ، آنزمان بزرگ نیز خواهیم بود و بزرگتر نیز خواهیم شد و در این راه بزرگ همه همکار و همیار خواهیم بود . 


اکنون بیاییم و به یک پدیده ی دیگر نگاهی بیندازیم ، به واژه ی « زرتشتی زاده » یک زرتشتی زاده کیست؟ آیا کسی است که از پدر و مادری زرتشتی زاده شده باشد و یا اگر پدر و مادر بزرگ او زرتشتی بوده باشند باز هم می توان او را زرتشتی زاده به شمار آورد ؟ آیا تا چند پشت می توان این پدیده را به پس برد ؟ آیا ایرانیانی که چند پشت در پشتشان زرتشتی بوده و سپس به هر سببی از دین بیرون رفته اند اما امروز می خواهند به دین نیاکانی خود باز گردند را می توان زرتشتی زاده به شمار آورد ؟ پاسخ را به خرد و داوری خودتان وا می گزارم اما دوباره می گویم که دیدگاه در این مورد هر چه باشد در بنیانی که در بالاتر بیان شد اثری ندارد .


بنابراین بیاییم و یکبار برای همیشه این اندیشه را از سر بیرون کنیم و بپزیریم که بر پایه ی دین و آیین و تاریخ و نیاکان و راهنمایان دینی از دیروز تا امروز ، دین ما دینی جهانی است و هر آنکس که بر پایه ی دانش و خرد و با مهر و دلبستگی بپزیرد که زرتشتی باشد و بیندیشد و بگفتارد و بکردارد او زرتشتی است و نخستین و واپسین کسی که می تواند این را به او بدهد یا از او بگیرد خود اوست
.


سخن تنها در جایی است که این دلبستگان به راه و آیین زرتشت میخواهند که با همکیشان و هم اندیشان خود در یک زندگی اجتماعی مشا کرت کرده و در سرنوشت آنان شریک گردند. اینجاست که سخن از قراردادهای اجتماعی ، دینی به میان می آید ، مانند « سدره پوش » شدن، برای بیان این گزینش به دیگران و پیمان بستن برای رهروی در راه اشا ، و از سوی دیگر دلبستگی نشان دادن به آیین ها و تراددها و راه و روش و زندگی در میان آن گروهی که می خواهند با آن یگانه شوند . 


چه بسا هستند کسانی که با پزیرش دین از یکسو و هماهنگی و همرنگی نشان دادن با جامعه به سادگی و با لبخند به پزیرش رسیده اند و یا کسانی که نتوانسته اند آنگونه که باید و شاید به این نزدیکی دست یابند که آنهم با گزشت زمان دگرگون خواهد شد .

 

تاریخ زرتشتیان

تاریخ زرتشتیان

مانكجی لیمجی هاتریا

پیشگفتار
در سده هفتم میلادی، که تازیان بر ایران چیره شدند، گروهی از زرتشتیان ترك دین كردند. خانواده‌های بسیاری، در سده نهم به هندوستان كوچ کردند، تا فرهنگ دینی و ملی  خود را  پاسداری كنند و به  آیندگان بسپارند، و بسیاری دیگر در ایران ماندند تا آتش عشق به دین بهی را در سینه و كانون خانواده خود گرم و پر فروغ نگهدارند.


یورش و ضربه سخت‌تر در دوران چیرگی مغول به زرتشتیان وارد آمد. بسیاری كشته شدند و گروهی به جاهای دور‌دست پناه بردند تا از ستم و تهدید مغولان درامان بمانند.
در زمان صفویه فشار باز هم بیشتر شدت گرفت، این وضع اندوه‌بار کم و بیش تا زمان قاجار همچنان ادامه یافت. برخی از زرتشتیان که تاب این فشارها را نمی آوردند و نمی خواستند دل از دین پدران خود برکَنند، به ناچار راهی دیار هند شدند که البته در آنجا هم با سختی‌های زیادی روبرو شدند. آنان همواره رابطه خود را با همكیشان‌شان در ایران حفظ کردند، مگر در دوره هجوم مغول به ایران که این رابطه به اجبار برای مدت زیادی گسیخته شد. سرانجام در آغاز قرن هیجدهم میلادی دوباره این ارتباط برقرار شد و پارسیان هند برای حل مشکلات مذهبی خود، از جمله گاهشماری و روز سال و ماه، رو به همکیشان ساکن ایران آوردند.


از سوی زرتشتیان ایران « دستور جاماسب ولایتی»، از کرمان به هند رهسپار شد. دستور جاماسب در هند دریافت که در پی جنگ و گریزهای بیشماری که پارسیان هند با آن روبرو بودند، از بسیاری از نکات دینی بی خبر مانده اند، از همین روی پس از گزینش سه موبد‌زاده با هوش از میان موبد‌زادگان و آموزش و تربیت دینی آن‌ها، با خیال آسوده به ایران بازگشت.
این خدمت ارزنده ای بود به کلیه زرتشتیان، زیرا از آن پس چنان زرتشتیان ایران زیر فشار قرار گرفتند که به سرعت شمار آنان رو به کاهش گذاشت و این‌بار این زرتشتیان هند بودند که به یاری زرتشتیان ایران شتافتند. اگر پارسیان هند نبودند، بی‌گمان زرتشتیان در ایران کاملا نابود شده بودند.



پس از روی کار آمدن سلسله صفویه در ایران، فشار، توهین و آزار چنان شدت گرفت که شمار زرتشتیان ایران از قرن هیجده تا اواخر قرن نوزده از یک میلیون نفر به 7711 نفر کاهش یافت (از کتاب « فرزانگان زرتشتی» نوشته رشید شهمردان ص 12)؛  و اگر تلاش های روانشاد « مانکجی پور لیمجی هاتریا» نبود، امروز نشانی از جماعت زرتشتی در ایران برجای نمانده بود.


بهتر است گوشه ای از ظلم و جوری را که به زرتشتیان ایران وارد می‌شد از قلم یک کشیش مسیحی به نام «ناپیر ملکم»، که پنج سال در یزد زندگی كرده است، بخوانیم:
« ظلم‌های آشكاری که به زرتشتیان ایران روا داشته می شد مانند جزیه، پوشیدن لباس کهنه و نپوشیدن لباس نو، سوار نشدن بر چهارپایان خود و نساختن خانه‌هایی که بلندتر از خانه‌های مسلمانان باشد، درپی تلاش و کوشش‌های مانکجی صاحب از‌بین رفت و نیز ظلمی که اگر یک نفر زرتشتی درمی‌گذشت همه متروکات او منقول و یا غیر منقول حق جدیدالاسلامی که از خویشاوندان او بود می‌شد و به فرزندان زرتشتی ارثی نمی‌رسید و حتی خانه مسکونی او را نیز می‌بردند، با کوشش خستگی‌ناپذیر و هوش و درایت مانکجی صاحب ازبین رفت. » (فرزانگان زرتشتی، رشید شهمردان، ص 628 / کشیش ناپیر ملکم در مورد قانون ارث اشتباه می‌کند. زیرا کوشش‌های مانکجی فقط منجر به برداشتن جزیه شد و فشارهای دیگر از جمله قانون ارث ادامه داشت.)
فرزانه مانکجی در یکی از سخنرانی‌های خویش در بمبیی در سال 1863 میلادی در حضور بزرگان پارسی چنین گفت: « هرگاه ده یک اینگونه تعدیات و بی‌حسابی ها و ظلم و ستمی که درباره زرتشتیان ایرانی می‌شود، درباره هر مذهب و ملت دیگر می شد، تاب نیاورده ناچار فرار می‌کردند یا دست از دین و آیین نیاكان خود برداشته یا اینکه خود را هلاک می كردند. » (همانجا ص 630)


در دوران سلطنت ناصرالدین شاه قاجار، پارسیان هند كه از بیداد و فشار وارده به همكیشان خود در ایران آگاهی یافته بودند، نماینده عالی رتبه‌ای را به نام «مانكجی لیمنجی  هاتریا»، به ایران فرستادند.  او نزد شاه شكایت برد و با پشتیبانی حكومت هند و امپراتوری انگلیس توانست از فشارها تا حد زیادی بكاهد . از روی نامه‌های مبادله شده بین  مانكجی و ناصرالدین شاه كه امروز موجود است، درمی یابیم فشار و تبعیض ظالمانه نسبت به زرتشتیان از جمله موردهای زیر بود :


زرتشتیان مجبور  بودند علامت مشخصه‌ای روی لباس خود بزنند تا تمیز داده شوند.


زرتشتیان در هنگام خرید، حق  نداشتند به كالاها و به ویژه به اغذیه و میوه دست بزنند.!


زرتشتیان حق نداشتند سوارچهارپا شوند و یا در بازار سواره حركت كنند.


زرتشتیان روزهای بارانی نمی‌بایست بیرون بروند.


اگر یک زرتشتی از دین خود برمی‌گشت، دیگر افراد خانواده از ارث والدین محروم می‌شدند و همه ارث، به او می‌رسید.


اگر كه یك نفر زرتشتی كشته می شد، قاتل قصاص نمی‌شد و تنها می‌بایست خون‌بها ( دیه ) به وارث مقتول زرتشتی بپردازد و در بسیاری از موارد این پرداخت هم صورت نمی‌گرفت.
در تاریخ معاصر زرتشتیان ایران، « مانكجی لیمجی هاتریا » از بنام ترین چهره‌ها و تاثیر‌گذارترین فرد اجتماعی و سیاسی دوره قاجار است. او كه به « مانكجی صاحب » مشهور است، توانست با تدبیر و ابتکار بی‌مانند خود جامعه زرتشتی درحال نابودی آن زمان را نجات دهد.

مانکجی که بود؟


مانکجی پور لیمجی پور هوشنگ هاتریا در سال 1192 خورشیدی (1813 میلادی) در « موراسومالی » یكی از بخش‌های بندر « سورات » به دنیا آمد. اجدادش از زرتشتیانی بودند كه در زمان صفویه از ایران به هندوستان مهاجرت كرده بودند. وی پنج ساله بود كه انگلیس‌ها فعالیت‌های خود را از بندر سورات به بمبیی منتقل كردند و بنابراین زرتشتیانی كه در موسسات اداری گمرك مشغول به كار بودند و یا كارهای تجاری داشتند – از جمله پدر وی – به بمبیی رفته و در آنجا ساكن شدند.


مانكجی در جوانی وارد خدمات بازرگانی شد و پیشكاری برخی از بازرگانان را پذیرفت و به سبب شغلش به بخش‌های گوناگون هندوستان سفر كرد. او آموخته بود که فردی بسیار منظم، كاردان، و متكی به نفس و شجاع باشد و این به سبب کاری بود که انجام می‌داد. به دلیل دلبستگی فراوان به آب و خاك اجدادیش چندین بار اراده کرد به ایران سفر كند، اما هر بار شرایط اجتماعی هندوستان، افغانستان و یا ایران مانع از این سفر می‌شد، تا اینكه سرانجام در سال 1233 خورشیدی ( در سن 41 سالگی ) شرایط مسافرت به ایران برای او فراهم شد.

انجمن اکابر پارسیان


در سال 1175 خورشیدی و پس از فوت كریم خان زند، و در پی اغتشاش‌هایی كه به وسیله آغا محمدخان قاجار به وجود آمد، گروهی از زرتشتیان به هند كوچ كردند. دختر یكی از این مهاجرین به نام « گلستان بانو » با یكی از پارسیان ثروتمند هند به نام « فرامجی بیكاجی » ازدواج كرد. یكی از فرزندان آنان به نام «مهروانجی» با همفكری و همراهی برخی از سران پارسی هندوستان « انجمن بهبودی وضع زندگی زرتشتیان ایران» را كه در ایران به نام « انجمن اكابر پارسیان » شناخته شده بنیاد نهاد. هنگامی كه اعضای انجمن اكابر از هدف مسافرت مانكجی آگاه شدند از او درخواست كردند كه در یزد برای ساختن دخمه‌ای همت نماید و وجهی را هم برای این كار به او سپردند، و این در فروردین 1233 خورشیدی صورت گرفت. بدین ترتیب نخستین نماینده‌ای که با همه اختیارها از سوی این انجمن به ایران آمد، مانكجی صاحب بود.


از آنجا كه مانكجی صاحب به واسطه شغلش – صندوق‌داری دولت انگلیس- با صاحب‌منصبان دولت انگلیس در هند از نزدیک ارتباط داشت، 4 سفارشنامه برای سفارتخانه‌های انگلیس در بوشهر، بغداد، استانبول و تهران نگاشت و در آن‌ها تاكید كرد كه مسوولان در نهایت احترام او را دركارهایش همراهی نمایند.
مانكجی صاحب از بمبیی با كشتی بخار به سوی ایران رهسپار شد و از قضا در آن كشتی با میرزا حسین خان سپهسالار (مشیرالدوله – سفیر كبیر دولت ایران) كه از ماموریت «سركنسولگری بمبئی» به ایران باز می‌گشت، آشنا شده و این آشنایی به دوستی تبدیل شد و سپهسالار نیز همواره پاس احترام او و زرتشتیان را نگهداشت.
مانكجی در 1233 خورشیدی در بندر بوشهر پیاده شد و از طریق شیراز به یزد رفت.
پس از چهارده ماهی كه در یزد بود، به كرمان رفت و از آنجا در ماهان با رحمت علی شاه (قطب دراویش نعمت الهی) روابط دوستی عمیقی ایجاد كرد و از جانب وی به «درویش فانی» ملقب شد، و این لقب را تا پایان عمر برای خود نگه داشت. سپس به تهران رفت و در مدت پنج سال و نیم بین درباریان به‌گونه‌ای برای خود احترام به وجود آورد كه از سوی ناصرالدین شاه با لفظ « پدر» خوانده می شد.


پس از اقامت در تهران، در آذربایجان با مظفرالدین میرزا، ولیعهد و حكمران آذربایجان دیداری داشت. در كردستان میهمان غلام شاهجهان، والی كردستان بود وسپس به كرمانشاه و عتبات عالیات (نجف اشرف) رفت و در عراق در دیداری با «حاج شیخ مرتضی انصاری» (فقیه عالیقدر شیعه)، پرسش‌های 14 گانه ای را درباره معامله و رفتار جامعه مسلمانان با زرتشتیان مطرح كرد كه در همه موارد شیخ مرتضی انصاری ، شكستن حرمت و آزار و اذیت زرتشتیان را حرام دانست و تنها گرفتن جزیه یا مالیات های شرعی را – با اجازه فقیه هر محل – جایز شمرد.


مانكجی پس از یكسال ماندن در بغداد به بمبیی رفت و گزارش کارها و اقدامات خود را به انجمن اكابر پارسیان داد.


در سال 1243 خورشیدی كتاب های «اظهار سیاحت ایرانیان» (شرح مختصر ایام اقامتش در ایران) و «جامعه مانك» را به زبان‌های گجراتی و فارسی به چاپ رساند.
در 1245 خورشیدی به ایران بازگشت و در كرمان با حاجی سید جواد، امام جمعه كرمان و حاجی محمد كریم خان كرمانی، رییس شیخیه دیدار و روابط صمیمانه برقرار كرد.
در این زمان بود که با دشواری و تلاش بسیار اجازه آموزش 12 كودك كرمانی و 20 كودك یزدی را از خانواده‌شان گرفت و در قانون‌نامچه‌ای كه برای مدرسه وقفی خیریه‌اش ایجاد كرد، پذیرفت كودكانی كه به آن مدرسه بیایند، 5 سال شبانه‌روزی در آنجا تحصیل كنند و همه مخارجشان از هر‌گونه که باشد، در این مدت، برعهده او باشد. و حتی پولی برابر با كاری كه آن كودك می‌توانست برای خانواده‌اش انجام دهد تعیین كرده و به خانواده اش می‌داد.

مبارزه در چند جبهه


مانکجی پیش از این که به ایران بیاید تصور می‌کرد که تنها باید جزیه را بردارد و زرتشتیان را از ظلم نجات دهد، ولی هنگامی‌که به ایران و به جمع همکیشان خود آمد، دید که نابسامانی در درون جامعه زرتشتی کمتر از فشار خارجی نیست. و این جامعه از درون در‌حال نابودی است و گویا دو عامل فشار خارجی و ناآگاهی داخلی دست به دست هم داده‌اند تا این مردم ستم‌کشیده را نابود کنند.


او با تدبیر و دانشی که داشت، مبارزه خویش را در چند جبهه آغاز کرد، که به شرح کوتاه آن می‌پردازیم:


1) اصلاح و تجدید ساختار در جامعه زرتشتی ایران


مانکجی پی برده بود که یکی از راه‌های پایه‌ای پیشرفت زرتشتیان ایران، اصلاح امور داخلی جامعه است، از این‌رو نامه‌های بسیاری به زرتشتیان نوشت و به دنبال این بود که آنان را از بی‌خبری و نادانی برهاند و بر آگاهی‌شان بیفزاید. او با خرافات به طور جدی جنگید. در این راه گام های اساسی برداشت.


الف: آموزش آیین‌های دینی و مبارزه با خرافات ــ سدره پوشی را رواج داد. عبادتگاه‌ها، آتشكده و زیارتگاه‌های زرتشتیان را تعمیر کرد؛ از جمله زیارتگاه بانو پارس. دخمه هایی بر پا کرد؛ در شریف آباد، در كوه نریمان و دو دخمه در كرمان یعنی قنات غسان و عبادتگاه و دخمه محكمی بر كوه بی‌بی شهربانو در شرق تهران ایجاد كرد. از قربانی كردن حیوانات و مراسمی چون حنابندان كه داخل آیین‌های زرتشتی شده بود، جلوگیری كرد.
ب: بهبود وضع اقتصادی ــ به ترویج كارهای خیریه دست زد. به زرتشتیان یزد، كه بیشینه‌شان فقیر و بی‌چیز بودند، كمك‌های مالی کرد. برای دختران نورسیده وسایل زندگی و جهیزیه فراهم آورد. بین سال‌های 1245-1235 خورشیدی، مراسم عروسی صد نفر از دوشیزگان زرتشتی را برگزار کرد. همچنین از پارسیان هند خواست تا صندوق خیریه‌ای را برای کمک به نیازمندان بنا نهند.


پ: اصلاحات اجتماعی ــ برای آنكه اختلافات داخلی جامعه زرتشتی به محكمه های عرف و شرع بیرون از جامعه راه نیابد، ‌انجمن زرتشتیان یزد را پایه‌ریزی كرد كه سنگ بنای استقلال حقوقی در احوالات شخصیه زرتشتی به شمار می‌رفت.


ت: ایجاد مدرسه ــ او می‌دانست که سرچشمه همه نابسامانی‌های داخلی و بیرونی بیسوادی است، بنابراین بنا نهادن مدرسه در ایران را در شمار کارهای اساسی می‌دانست.  تاسیس مدرسه‌های زرتشتی برای آموزش نونهالان و كودكان ایران راهی بود كه مانكجی برای مبارزه با بی‌سوادی زرتشتیان و غیرزرتشتیان در پیش گرفت.



2) ارتباط با دربار و بزرگان سیاسی کشور


مانکجی از توان مالی و سیاسی خود بهره جست و توانست در دربار ناصرالدین شاه از اعتبار و جایگاه ویژه‌ای برخوردار شود. نامه‌های او به دربار نشان می‌دهد او علاوه برنفوذ در دربار شاه قاجار توانسته بود بسیاری از درباریان را با خود همراه سازد.
وی پس از 29 سال تلاش شبانه‌روزی در ایران و خرج هزینه‌های هنگفت توانست فرمان لغو حكم «جزیه» را از ناصرالدین شاه دریافت دارد. جزیه مالیات سالیانه ای بود كه اهل كتاب به حكومت می‌پرداختند تا مورد حمایت و حفظ حكومت واقع شوند. گرچه قانون‌های فقهی درباره میزان وجه جزیه آشكار بود، اما هنگام دریافت، در هر بخش، حاكمان مستبد، هر مقدار كه می‌خواستند به نام جزیه دریافت می‌كردند. گرفتن جزیه در تاریخ دوره جدید و معاصر ایران از عوامل مهم تغییر مذهب و كوچ زرتشتیان از ایران بوده است.
زمانی كه مانكجی در تهران ساکن بود، زرتشتیان ایران 7000 نفر بودند كه مبلغ 9375 ریال در سال جزیه از ایشان گرفته می‌شد. اگرچه امروزه این مالیات کم وجزیی به نظر می‌رسد ولی در زمانی كه حقوق یك ماه، ده یا پانزده ریال بود این مبلغ بسیار زیاد بود. علاوه بر آن كاركنان دولت آن را ده برابر یا بیشتر افزایش داده و از زرتشتیان می‌گرفتند. و به راستی که بسیار زیاد و طاقت فرسا بود.


اولین كار مفید، واگذاری مبلغ جزیه در تیول عباسقلی خان معتمدالدوله – وزیر عدلیه – بود كه بدینوسیله دست تعدی حاكمان محلی نسبت به همه زرتشتیان تا حدی كوتاه شد.
مانكجی در دومین مرحله توانست حدود 100 تومان از هزینه بالا را كاهش دهد و سپس در سومین اقدام پرداخت كل مبلغ را خود پذیرفت تا از سوی انجمن اكابر پارسیان آن را بپردازد و رسید دریافت دارد. بدین وسیله دیگر هیچ‌كس در هیچ جای مملكت حق گرفتن جزیه از زرتشتیان را نداشت.


عباسقلی خان در سال 1241 خورشیدی وفات كرد و ناصرالدین شاه، زرتشتیان را تیول وزیر امورخارجه – میرزا سعید خان انصاری – قرار داد. او نیز مانند صاحب‌منصب قبلی با زرتشتیان و به‌ویژه مانكجی با دوستی و مدارای بسیار رفتار نمود.
اعضای انجمن اكابر پارسیان حدود 28 سال مبلغ جزیه را توسط مانكجی پرداختند و هدیه ها و پیشكشی‌های بسیاری را به شاه و درباریان دادند، تا اینكه در پایان توانستند ناصرالدین شاه را راضی به الغای حكم جزیه نمایند. شاه در تیرماه 1261 خورشیدی این حكم را صادر كرد. بدین ترتیب سنگین‌ترین باری كه هم از نظر مادی و هم از نظر روانی بر دوش جامعه زرتشتیان بود، برداشته شد. چندی بعد مانكجی به مناسبت این پیروزی جشن مفصلی را در باغ ظهیرالدوله میرزا علیخان قاجار، داماد ناصرالدین شاه، برپا داشت.
زندگی پرمخاطره و پرزحمت او كه همه آن صرف بهروزی زرتشتیان ایران گردید، در سال 1269 خورشیدی در تهران به پایان رسید و در دخمه‌ای که خود ساخته بود و در سرزمینی که به آن عشق می‌ورزید آرام گرفت.


او دو بار ازدواج كرد، یكبار در هندوستان با «هیرابایی» نام و ثمره این ازدواج پسری به نام «هرمزدجی» و دختری به نام «دوسی بایی» بود. پس از مرگ همسرش، در ایران با فرنگیس نام – دختر هرمزدیار بندار كرمانی – ازدواج كرد، ولی از این ازدواج فرزندی نداشت.
خانواده های «خراس» و «داور» در هندوستان از خاندان «هرمزدجی» برجای و برقرارند.

 

انجمن موبدان تهران- تاریخ معاصر زرتشتیان (جزوه دوم) – بوذرجمهر پرخیده

 

 

برای آگاهی بیشتر از زندگی و کارهای مانکجی به کتاب‌ها و مجله‌های زیر مراجعه کنید:
1) اشیدری، جهانگیر. تاریخ پهلوی و زرتشتیان. تهران: انتشارات ماهنامه هوخت، 1355.
2) امینی، تورج . اسنادی از زرتشتیان معاصر ایران . تهران: سازمان اسناد ملی ایران، 1380.
3) شهمردان، رشید. تاریخ زرتشتیان: فرزانگان زرتشتی. تهران: سازمان انتشارات فروهر،1363.
4) دوره های مجله هوخت، چیستا و وهومن.

برگرفته از تارنمای انجمن موبدان