زادنش، لبخند جهان است
به مناسبت زادروز اشوزرتشت
دهزاد هیرکانیان :
چونان روانی دردمند و در جستجوی آرمان رهایی جهان، زرتشت از کوهستانپرسنگلاخ اندیشهورزی زمانهی خود پله پله بالا رفت و اندیشید که آن جا درپایین دست، آن چه او آن را آشکارا دشمن میداند بزرگترین فریب جهان است. پرستش تاریکی در جهانی تا بدان پایه تاریک بود که جنگ و ستم و خشکسالی،کشتار بیبند و بست مردمان و چهارپایان، بیارجی آب و خاک و گیاه بیداد ودرشتی و دروغ همه و همه یکایک همچون دشمنانی پیش روی او ایستاده بودند.
زرتشت خود آن زمان که به کوهسار نمادین اندیشهورزیهایش بر میشد از ستمیرنج میبرد که بر ارجمندترین گوهر جهان میرفت و آن جان جهان بود. رنجزمین و آسمان، رنج گیاهان و جانوران، رنج خاک، رنج آب و بالاتر از همه رنجمردمان. او اندیشید که در برابر باورهایی که هیچ یک نتوانستند راه برسیلابمرگبار ستم ببندند باید که برخیزد و اندیشید که راه رهایی از چنان زمهریرمرگباری اندیشیدن بی پیرایه به زندگانی است و زندگی بیپیرایه در باور اواز پندارنیک، گفتارنیک و رفتارنیک جان مییابد.
زرتشت اندیشید که راستی بهترین خواستنی است و خوشبخت کسی است که راست کردار است و راستی را میجوید.
اینگونه فراتر از زمان، بسیار استوارتر از هنگامهی پرفریب و گمان خویش،چونان رهروی تنها به راه افتاد و همزمان می اندیشید که در همه ی هستی همسوبا رنجهای بیشمار، چه شادیهای بزرگ که برای یافتن هست. در هر گوشهای ازهستی در پرتو روشنایی خورشیدوار اندیشهاش از یک سو گوهری تابناک ازشادکامی برچید و از سویی دیگر کژی ها و ناراستی ها رادریافت و آن گاه کهکوله باری از دانش مینوی انباشت ، همهی رنج روان آزرده ی جهان را بهدادگاه اهورایی برد و از تاریکی و ستم و خشم گله آغازکرد و فریادبرآورد کهجهان را جز تو نگهبانی نیست. در جهانی تا به این پایه ناهمساز، برآمدن یکتنهی مردی که گویا دردمندی همهی زمانه را چون کوله باری بر دوش میکشد،خود چکامه ای رزم جویانه است.
بزرگی و ارج او در میان مردمانش تا به آنپایه است که آفرینش و زادنش در پیوند با همسویی جاودانی زمین و زمان است. در باور مردمانش زادن او رویدادی یگانه در تاریخ است. ازپس ده ها صدها،صدها هزارها، هزارها ده هزارها ستم و بیمهری؛ او با جامهای یکسر سپید وچشمانی بیدار با گیسوانی رها شده در ابرهاو بادها همچنان ایستاده است کهگویا ایستاده نیز مرده است. کیومرث وار؛ زادن او درپیوند با جان باختن بیمانند اوست.
زرتشت آن سرو پایداری است که بر دوش کشیدن شاخسار سترگشبرای دلدادگان بهار، خویشکاری آشکار و واگو کردن باورهایش برای اندیشهوراننیکی، پیشانی نوشتی ناگزیر است. زادنش لبخند جهان است و یادمانش برای مردماو چون درفش خورشیدنشانی است که بر پیشانی کرانههایی دور و از برای پرستشروشنایی اهورایی به پیش میرود.
برای پیروانش، اینک هزارههاست که اودر آتشدانها میسوزد و در نسک کشاکش بیپایان تاریخ پرسشی همواره گشودهدر جستجوی راستی است. او چشمان بیدار و همیشه نگران رنجی است که آب و گیاه وجانور و آسمان و مردمان میبرند.
ششمین روز از بهار، ششمین روز ازآفرینش، ششمین روز از فروردین، زادروز اوست که زنده باد فروهر همهی پاکانکه زنده باد زندگی و شادی که زنده باد ایران . ایدون باد. ایدون ترج باد.