داستان زندگی یزدگرد سوم بهمراه خانواده اش

داستان زندگی یزدگرد سوم بهمراه خانواده اش

کوشش و تلاشش و نبرد و ستیزش با دشمنان ایران زمین، تازیان مسلمان ددمنش:



میپردازیم به آخرين روزهای زندگی يزدگرد سوم آخرين پادشاه ساسانی و رويدادهای زمان او كه همه ی كوشش خود را بكار برد تا با فراهم آوردن سپاهی به بيرون راندن تازيان مسلمان ددمنش، از ايران بشتابد و آخر هم جان خود را در اين راه گذاشت. يزدگرد سوم، آخرين پادشاه ساسانی، هتا فرزندان خود را در اين سفر تداركاتی همراه نبرد. اكنون آنچه در تاريخ ايران يعنی شاهنامه ی منثور ابومنصوری آمده و فردوسی آن را به زيور چکامه آراسته بر میرسيم. و آن اين است كه پس از شكست نبرد قادسيه (كه از آن سخن خواهم گفت) يزدگرد سوم دگر روز شورای كشور و بزرگان و موبدان را برای رايزنی فرا میخواند كه همگی در شهرک بغداد گرد میآيند تا راه چاره ای برای رهایی كشور بيابند. 


اکنون از فردوسی بشنويم:


دگر روز برگاه بنشست شاه / به سر بر نهاد آن كيانی كلاه
يكی انجمن كرد با بخردان / بزرگان و بيدار دل موبدان
چه بينيد گفت اندر اين داستان / چه داريد ياد از گه باستان


بيشتر گرد هم آيندگان شورای اداری كشور را رأی بر اين بود كه يزدگرد سوم با گارد اندكی برای گردآوری و فراهم نمودن سپاه و ياری خواستن از خاقان چين و فنغفور تورک به مرو در شمال خاوری ايران رفته و با ياری ماهوی سوری كارنگ (مرزبان) مرو سپاهی برای رويارویی با دشمن تدارک ببيند. يزدگرد اين رأی را نمیپسندد زيرا آنرا پشت كردن به دشمن دانسته و میگويد:


شهنشاه گفت اين نه اندر خورست / مرا دل در انديشه ی ديگرست
بزرگان ايران و چندين سپاه / بر و بوم آباد و تخت و كلاه
سر خويش گيرم بمانم به جای / بزرگی نباشد نه مردی نه رای
كه خيره به بدخواه منمای پشت / چو پيش آيدت روزگاری درشت


بزرگان كشور ماندن يزدگرد سوم را به سود كشور ندانسته و میگويند تنها بازمانده ی تخمه ی كيان هستيد و اكنون تو تنها هستی و دشمن ١٠٠هزار مانند فريدون برو و سپاهی تدارک ديده برگرديد تا برای سركوب دشمن آمادگی داشته باشيم.


ز تخم كيان كس جز از تو نماند / كه با تاج بر تخت بايد نشاند
تویی يك تن و دشمنت صد هزار / ابا آن همه چون كنی كارزار
بدان جايگه چون فريدون برو / جو آیی يكی كار بر سازنو.


يزدگرد رأی بيشترين گردهم آيندگان را پذيرفته و میگويد: ماهوی سوری كارنگ مرو پيشكار شبانان ما بود و ما او را بدين جايگاه رسانيديم اگر چه مردی بی دانش است ولی فراوان سپاه و مردان رزم آوری دارد. در آن گردهم آیی آنگونه كه در شاهنامه آمده است تنها فرخ زاد هرمزد با رفتن يزدگرد سوم به نزد ماهوی سوری ناسازگاری كرده و با شناختی كه از ماهوی سوری داشت او را بد گوهر و اهرمن خوی میداند.


فرخ زاد برهم بزد هر دو دست / چنين گفت كای شاه يزدان پرست
به بد گوهران هيچ ايمن مشو / كه اين را يكی داستانست نو
كه هر چند بر گوهر افسون كنی / بكوشی كزو رنگ بيرون كنی
چو پروردگارش چنان آفريد / تو بر بند يزدان نيابی كليد.


فردوسی همچنانكه روش او در سرودن شاهنامه بوده هرگاه زمانی میيافت پندهایی میسرود، در اينجا نيز گويا با الهام از «ابوشكور بلخی» پند جاودانه ای به زيبایی سروده كه با نگرشی ژرف بايستی بدان نگريست:


درختی كه تلخست وی را سرشت / گرش در نشانی به باغ بهشت
گر از جوی خلدش به هنگام آب / به پای انگبين ريزی و مشک ناب
سرانجام گوهر به كار آورد / همانند ميوه ی تلخ بار آورد


يزدگرد شاه جوان ساسانی بدون ژرف نگری و ژرف انديشی به اين داستان ميگويد: “او پيشكار شبانان بود. گرچه بی دانش است ولی چون جنگجویی دلاور است او را به كنارنگی مرو رسانيدم.


كنارنگ مرو است ماهوی نيز / ابا لشكر و پيل و هرگونه چيز
كجا پيشكار شبانان ماست / برآورده ی دشتبانان ماست
ورا بر كشيدم كه گوينده بود / همان رزم را نيز جوينده بود
چو بی ارز را نام داديم و ارز / كنارنگی و پيل و مردان و مرز
اگر چند بی دانش و ريمنست / بر آورده ی بارگاه منست


و می افزايد كه از موبد شنيده ام به كسانی كه نيكی میكنی اميدوار باش:


ز موبد شنيدستم اين داستان / كه بر خواند از گفته ی باستان
بدان دار اوميد كو را به مهر / سرنيستی برده ای بر سپهر


و سخن خود را دنبال كرده و به فرخ زاد هرمزد میگويد اين آزمايش است كه در آن زيانی نيست:


بدو گفت شاه ای هژبر ژيان / كه اين آزمايش ندارد زيان.


فرخ زاد هرمزد دگربار به سخن آمده پيشنهاد می كند بجای مرو به كوهستانهای آمل و ساری و بيشه های نارون آنجا بروند زيرا در آنجا هواخواهان فراوانی هستند كه به ياری شاه خواهند آمد.


فرخ زاد گويد به با انجمن / گذر كن سوی بيشه ی نارون
به آمل پرستندگان تواند / به ساری همه بندگان تواند 
چو لشكر فراوان شود باز گرد / به مردم توان ساخت جنگ و نبرد.


ولی بيشتر بزرگان و خود يزدگرد سوم اين رأی را نمیپسندند شايد هم گمان میكردند با نزديكی بسيار و پيوند خويشی كه با خاقان چين و دوستی كه با فغفور تورک دارند، مرو جای استراتژيكی بهتری است. بنابراين رأی شورای كشوری بر آن میشود كه يزدگرد سوم به مرو برود.


آيين بدرود كه با شاه ايران در ديگر روز برگزار میشود بسيار اندوهبار است. فردوسی كه در آراستن ميدانهای رزم و جنگاوری استادی ويژه ای دارد، اين آيين اندوهبار را نيز با استادی تمام به زيور چامه آراسته است. بخشی از آن سروده را با هم میخوانيم:


خروشی بر آمد ز لشكر به زار / ز تيمار و وز رفتن شهريار
از ايشان هر آن كس كه دهقان بدند / خروشان بر شهريار آمدند
زمانه نخواهيم بی تخت تو / مبادا كه پيچان شود بخت تو.


بدينگونه گارد كوچک يزدگرد به فرماندهی فرخ زاد هرمزد از بغداد (نه از تيسفون كه بيگانگان نوشته اند) به سوی مرو به راه می افتد. فردوسی هتا نام شهرهایی كه يزدگرد با گارد خود پيمود در سروده های خود آورده است. در اين سروده ها نه نام شهر اصفهان آمده نه شيراز و كرمان. میسرايد:


ز بغداد راه خراسان گرفت / همه رنج ها بر تن آسان گرفت
فرخ زاد هرمزد لشكر براند / زايران، جهان ديدگان را بخواند
ز ری سوی گرگان بيامد چو باد / همی بود يك چند ناشاد و شاد
ز گرگان بيامد سوی راه بست / پر آژنگ رخسار و دل نادرست.


پس از گرگان، يزدگرد سوم دبير دبيرخانه را نزد خود خواسته و دو نامه يكی برای ماهوی سوری و ديگری به توس برای كنارنگ آنجا نوشته و با آگاه كردن آنان از رويدادهای شوم يورش تازيان و بر شمردن پی آمدهای پيروزی آنان،‌ فرمان آماده باش و تدارک لشگر میدهد:


دبير جهان ديده را پيش خواند / دل آكنده بودش همه برفشاند
نخست آفرين كرد بر كردگار / خداوند دانا و پروردگار
بگفت آنك ما را چه آمد به روی / وزين پادشاهی بشد رنگ و بوی
به مرو آيم و كس فرستم بدين / به فغفور ترك و به خاقان چين
وزيشان بخواهم فراوان سپاه / مگر بخت برگشته آيد به راه
تو با لشكرت رزم را ساز كن / سپه را بر اين برهم آواز كن
من اندر نشابور يك هفته بيش / نباشم كه رنج درازست پيش
من اينك پس نامه برسان ياد / بيايم به نزد تو ای پاك و راد
يكی نامه بنوشت ديگر به توس / پر از خون دل روی چون سندروس
نخست آفرين كرد بر دادگر / كزوی ست نيرو و بخت و هنر
همانا كه آمد شما را خبر / كه ما را چه آمد ز اختر به سر
از اين مار خوار اهرمن چهرگان / ز دانایی و شرم بی بهرگان
نه گنج و نه نام و نه تخت و نژاد / همی داد خواهند گيتی به ياد
از اين زاغ ساران بی آب و رنگ / نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ
بدين تخت شاهی نهادست روی / شكم گرسنه كام ديهيم جوی
پراكنده گردد بدی در جهان / گزند آشكارا و نيكی نهان
كنون ما به دستوری رهنمای / همه پهلوانان و پاكيزه رای
به سوی خراسان نهاديم روی / بر مرزبانان پرخاش جوی
پس اكنون ز بهر كنارنگ توس / بدين سو كشيديم پيلان و كوس
شما را بر اين روزگار سترگ / يكی دست باشد به ما بر بزرگ
چو نامه به مهر اندر آورد شاه/ فرستاد زی مهتر نيكخواه.


فرخ زاد هرمزد همانگونه كه رأی شورای كشور بود تا رسيدن ماهوی سوری به پيشباز، گارد شاهی را فرماندهی كرد:


و از آن جايگه بر كشيدند كوس / ز بست و نشابور شد تا به توس
خبر يافت ماهوی سوری ز شاه / كه تا مرز توس اندر آمد سپاه
پياده شد از باره ماهوی زود / بر آن كهتری بندگی ها فزود
همی رفت نرم از بر خاك گرم / دو ديده پر از آب كرده ز شرم.


در اين هنگام كه ماهوی سوری به پيشباز شاه آمده بود، فرخ زاد هرمزد با شناختی كه از ماهوی سوری داشت به او میگويد:


نبايد كه بادی برو بر جهد / و گر خود سپاسی برو بر نهد 
مرا رفت بايد همی سوی ری / ندانم كه كی بينم اين تاج كی


ماهوی سوری ريمن دو رنگ در پاسخ فرخ زاد هرمزد می گويد:


بدو گفت ماهوی كای پهلوان / مرا شاه چشم ست و روشن روان
زمين را ببوسيد و بردش نماز / همی بود پيشش زمانی دراز.


ماهوی سوری پس از رفتن گارد شاه، يزدگرد را به مرو برده و در خانه ای جای میدهد و از روز ديگر خود را به بيماری زده و نزد شاه نمیرود. 


میپردازیم به آخرين روزهای زندگی يزدگرد سوم آخرين پادشاه ساسانی و رويدادهای زمان او كه همه ی كوشش خود را بكار برد تا با فراهم آوردن سپاهی به بيرون راندن تازيان مسلمان ددمنش، از ايران بشتابد و آخر هم جان خود را در اين راه گذاشت. پس تا اینجا خواندیم که ماهوی سوری پس از رفتن گارد شاه، يزدگرد سوم را به مرو برده و در خانه ای جای میدهد و از روز ديگر خود را به بيماری زده و نزد شاه نمیرود: 


تن خويش يک چند بيمار كرد / پرستيدن شاه دشوار كرد


ماهوی سوری در اين زمان دنبال زمينه چينی برای نابودی يزدگرد سوم و به دست آوردن تخت و تاج ايران برای خودش بر میآيد.


برين نيز بگذشت چندی سپهر / جدا شد ز مغز بدانديش مهر
شبان را همی تخت كرد آرزوی / دگرگونه تر شد به آيين و خوی.


تا آنكه شبی به سربازانی كه میدانست دستور او را بكار خواهند بست،‌ فرمان میدهد كه پيش از پگاه به خانه ی شاه يورش برده و او را نابود كنند:


شب تيره هنگام بانگ خروس / از آن مرز برخاست آوای كوس
شهنشاه از آن خود كی آگاه بود / كه ماهوی جوينده ی گاه بود.


در هنگام اين يورش، يزدگرد سوم بيدار شده آگاه میشود كه دور سرای او را سربازان گرفته اند:


بر آشفت و جوشن بپوشيد شاه / فراز آمدند از دو رويه سپاه
چو نيروی پرخاش تركان بديد / بزد دست و تيغ از ميان بركشيد
شهنشاه در جنگ مردی نمود / دليری و شيری و گردی نمود.


جنگاوری و دلیری و شمشير زنی يزدگرد سربازان ماهوی سوری را كه غافلگير شده بودند چنان ترساند كه پس از كشته و زخمی شدن تنی چند، مانده ها واپس نشستند. يزدگرد پیروز شد راهی شمشيرزنان به بیرون از مرو يافته در بيرون شهر به آسيابی بر لب ريگزار فرب برسد و چون ديگر كسی را در پشت خود نديد دمه دمه پگاه وارد آن آسيا شده بر تخته سنگی مینشيند:


كه تو چون رسيدی به ريگ فرب / زمانه ببست از بد و نيک لب
يكی آسيا بود بر رهگذر / بدو در شد آن شاه خورشيد فر.


آنگونه كه از ابيات شاهنامه بر میآيد يزدگرد دست كم دو روز در آسيا میماند و ماهوی سوری هرچه كوشش میكند نمیتواند او را بيابد. بنابراين جاسوسانی در همه جای مرو میگمارد تا از اين راه به او دست يابد.


در سومين روز در پگاه آسيابان فرومايه كه خسرو نام داشت برای گشودن كارش با باری از گندم وارد آسيا میشود:


فرومايه را بود خسرو به نام / نه تخت و نه گنج و نه تاج و نه نام
خور خويش از آن آسيا ساختی / به كاری جز اين خود نپرداختی


هنگام ورود به آسيا چشمش به گوی بلند بالا كه بر تخته سنگی نشسته بود می افتد:


گوی ديد بر سان سرو بلند / نشسته بر آن سنگ چون مستمند
نگه كرد خسرو بدو خيره ماند / بدان خيرگی نام يزدان بخواند
بدو گفت كای مرد خورشيد روی / براين آسيا چون رسيدی تو گوی
چه مردی بدين فر و اين برز و چهر / كه چون تو نبيند همانا سپهر.


يزدگرد كه بسيار خسته و گرسنه بود از آسيابان درخواست کرد اگر چيزی برای خوردن دارد برای او بياورد. آسيابان با شرمندگی گفت مرد تنگدستی هستم و چيزی برای خوردن به جز نان كشكين ندارم و اگر میخواهی از اين سبزه هایی هم كه بر لب جوی روييده است كنده برايت آماده كنم:


بدو آسيابان به تشوير گفت / كه جز تنگدستی مرا نيست جفت
اگر نان كشكينت آيد به كار / وزين ناسزا تره ی جويبار
بيارم جز اين نيست چيزی كه هست / خروشان بود مردم تنگدست


گرسنگی دو روز چنان بر يزدگرد سوم چيره شده بود كه پذيرفته و در آن حال درخواست برسم میكند:


به سه روز شاه جهان را به رزم / نبود ايچ پردازش خوان و بزم
بدو گفت شاه آنچه داری بيار / خورش نيز با برسم آيد به كار.


آسيابان نان كشكين را در چبين جلو شاه گذارده و از تره ی لب جوی هم اندکی سبزی چيده و برای آوردن برسم روانه میشود:


سبک مرد بی مايه چبين نهاد / برو تره و نان كشكين نهاد
به برسم شتابيد و آمد به راه / به جایی كه بود اندر آن واژگاه
بر مهتر زرق شد بی گذار / كه برسم كند زو يكی خواستار.


خبر چينان ماهوی سوری همانگونه كه اشاره رفت همه جا به دنبال دستگيری يزدگرد بودند چون آسيابان را ديدند كه برسم میخواست به او مشكوک شده دستگيرش كرده به نزد ماهوی سوری میبرند:


بهر سوی فرستاد ماهوی كس / ز گيتی همی شاه را جست و بس
سبک مهتر او را به مردی سپرد / جهانديده را پيش ماهوی برد


ماهوی سوری هنگامیكه آسيابان را نزد او میبرند و میگويند برای بردن برسم آمده بود با تندی از او میپرسد:


بپرسيد ماهوی زين چاره جوی / كه برسم كرا خواستی راست گوی.


آسيابان از همه جا بی خبر كه چاره ای هم نداشت میگويد:


بگويم كه بهر كه خواستم / خرد را بدين خواهش آراستم
چو زی آسيا رفتم امروز پيش / كزو من به كوشش برم نان خويش.


ماهوری سوری خشمگينانه به ميان سخن او شتافته میگويد: از كسی كه برسم خواسته بگو نه كار خودت. آسيابان كه ترسيده بود میگويد:


چنين داد پاسخ ورا ترسكار / كه من بار كردم همی خواستار
در آسيا را گشاده به خشم / چنان دان كه خورشيد ديدم به چشم


ماهوی سوری بشدت می گويد به تو گفتم از كسيكه برسم خواسته زودتر بگو:


بدو گفت خسرو كه در آسيا / نشست كند آوری بر گيا
به بالا به كردار سرو سهی / به ديدار خورشيد با فرهی
دو ابرو كمان و دو نرگس دژم / دهن پر ز باد ابروان پر ز خم


ماهوی باور میكند كه چنين كسی نمیتواند جز يزدگرد باشد. و با خشم میگويد بايد او را خاک كرد و بدينگونه اندیشه كشتن يزدگرد را رسوا میكند.


و ماهوی بر آسيابان بگفت / كه آن شاه را خاک بايد نهفت.


موبدان و مردان دور انديشی كه آنجا بودند هراسناک شده سخن به پند میگشايند. فردوسی كه هزاران آفرين و سپاس بر او باد، هتا نام اين فرزانگان و پندهای آنان و پی آمدهای اين جنايت و خيانت هولناک را از شاهنامه منثور ابومنصوری برای ماندن در تاريخ به زيور چکامه آراسته و جاودانه كرده است. برای كوتاهی سخن نام هر كدام و دو سه بيت از پندها و سخنان آنان را از شاهنامه فردوسی باز مینويسم.


همه انجمن گشت از او پر ز خشم / زبان پر ز گفتار و پر آب چشم
يكی موبدی بود “رادوی” نام / به جان و خرد بر نهادی لگام
نگر تا چه گویی به پرهيز از اين / مشو بد گمان با جهان آفرين
برهنه شو در جهان زشت تو / پسر بدرود بی گمان كشت تو
يكی دين و ری بود يزدان پرست / كه هرگز نبردي به بدكار دست
كه “هرمزد خراد” بود نام او / بدين اندرون بود آرام او
به ماهوی گفت ای ستمكاره مرد / چنين از ره پاک يزدان نگرد
نشست او و شه روی بر پای خاست / به ماهوی گفت اين دليری چراست.


آنچه در رايزنی “شه روی” بايستی نگريسته شود اين است كه اين مرد يادآور شد كه شاهنشاه و كشور در حال جنگ اند و او از خاقان چين و فغفور ترک ياری خواسته و نبايستی در چنين زمانی خون او ريخته شود:


شهنشاه را كارزار آمدی / ز خاقان و فغفور يار آمدی
تو گوينده ای خون شاهان مريز / كه نفرين بود بر تو تا رستخيز
چو بنشست گريان بشد مهرنوش / پر از درد و با ناله و با خروش.


مهرنوش ياد آور میشود كه تو شبانی بيش نبودی، اين شاه يزدگرد بود كه تو را بدين جايگاه رسانيد:


شبانی بودی تيره جان و گهر / به درگاه شاه اندر افكنده سر
نه او بر كشيدت بدين پايگاه / فرامش مكن نيكی و گنج شاه.


و در پایان ماهوی سوری را راهنمایی میكند و دلسوزانه میگويد هنوز خيلی دير نشده به نزد شاه برو و نه تنها از اين رويداد بد پوزش بخواه بلكه خود و لشكرت را در اختيار او بگذار:


از ايدر به پوزش بر شاه رو / چو بينی ورا، بندگی ساز نو
چو از آن جايگه جنگ لشكر بسيج / ز رأی و ز پوزش مياسای هيچ
وزين پس نشان دو گيتی شوی / چو گفتار دانندگان بشنوی.


و می افزايد كه تو اكنون خشمگين هستی و ديده ی خرد بين تو بسته و بيماری، اگر در اين زمان راستی را به تو نگوييم دشمن توايم:


هر آنكس كه با تو نگويد درست / چنان دان كه او دشمن جان تست
تو بيماری اكنون و ما چون پزشك / پزشک خروشان به خونين سرشک


ولی كو گوش شنوا! هنگامیكه خشم و آز چيره گردد عقل نهان میشود. تا ديرگاه موبدان و نيک انديشان سخن گفتند. ولی!:


شبان زاده را دل پر از تخت بود / ورا پند آن موبدان سخت بود.


ماهوی سوری سپس با پسر بزرگ خود رايزنی میكند. فرزند كه در بیخردی و اهريمنی دست كمی از پدر نداشت میگويد كاری را كه آغاز كرده ای به پايان ببر. زيرا به زودی سپاهيان به ياری او آمده و كار بر ما تنگ خواهد شد:


پسر گفت كای باب فرخنده رای / چو دشمن كنی زو بپرداز جای
سپاه آيد او را ز ما چين و چين / به ما بر شود تنگ روی زمين


پس از دانستن رأی پسرش اين خيانتكار ريمن خشم آلود آسيابان را خواسته میگويد:


بدو گفت بشتاب از اين انجمن / هم اكنون جدا كن سرش را ز تن
و گرنه هم اكنون ببرم سرت / نمانم كسی زنده از گوهرت.


آسيابان بخت برگشته كه ماهوی سوری بدنهاد را میشناخت و باور داشت كه اگر خواست او را بكار نبندد نه تنها كشته خواهد شد چناچه خاندان او را هم خواهند كشت، به آدم كشی سياه دل دگرگونه شد. برسم به دست به آسيا برگشته شاه را ديد همچنان بر سر سفره ای كه برايش چيده بود با همان نان كشكين و سبزی لب جوی در انتظار اوست. او میدانست كه به سادگی نمیتواند بر پهلوانی بالا بلند چون يزدگرد چيره شود و او را از پای در آورد. چنين وانمود كه میخواهد رازی در ميان بگذارد. شاه كه او را برسم به دست میديد و شايد هم خود را برای نيايش پيش از خوردن خوراک آماده میكرد به سادگی گوش را بسوی او آورد تا آن راز را بشنود. آری، آن راز خنجری بود كه در زير لباس پنهان داشت. دمی دگر خنجر در كمرگاه شاه فرو رفت:


بشد آسيابان دو ديده پر آب / به زردی دو رخساره چون آفتاب
به نزديک شاه اندرآمد به هوش / چنان چون كسی راز گويد به گوش
يكی دشنه زد بر كمرگاه شاه / رها شد به زخم اندر، از شاه آه
به خاک اندر آمد سر و افسرش / همان نان كشكين به پيش اندرش.


اينگونه بود كوتاه واژه ای از رويداد شكست مأموريت تداركاتی يزدگرد كه جان خود را نيز در اين راه گذاشت از شاهنامه ی فردوسی كه در آن،‌ مسير رفتن يزدگرد سوم از بغداد تا مرو و هتا نام كسانی كه در اين رويداد دستی داشته اند نيز آمده است. رويدادهای پس از كشته شدن يزدگرد سوم را در شاهنامه میتوان خواند.


درد آلود است كه با خيانت ماهوی سوری، يزدگرد كه بزرگترين بازدارنده ی پيروزی تازيان و تنها تكيه گاه همبستگی ايرانيان میتوانست باشد از ميان رفت و دفتر زندگی مردمی سرافراز برای سده های آينده دگرگونه شد.
در برخی نسخ خطی کهن اين دو بيت هم آمده است و در شاهنامه ی چاپ مسكو پانويس شده:


ز شير شتر خوردن سوسمار / عرب را به جایی رسيد است كار
كه تاج كيانی كنند آرزو / تفو باد بر چرخ گردون تفو


فرزندان و نوادگان یزدگرد سوم در چین 


بنمایه هایی که درباره حکومت آخرین شاه ساسانی یعنی یزدگرد سوم در دست داریم همه بر پایه بنمایه‌های ساسانی و به ویژه بازگفتهایی است که تاریخ نگاران مسلمان دو یا سه سده پس از فروپاشی آن سلسله درباره وی نوشته اند. از اینرو آنچه بر یزدگرد سوم و خاندان او پس از دوران پادشاهی اش گذشته است به تنهایی بر اساس این بن مایه ها نمیتواند آگاه کننده باشد. با ارزش ترین سرچشمه ها برای حکومت یزدگرد سوم تاریخ تبری میباشد که بیشتر آگاه و هشیار به سرزمین‌گشاییها اعراب مسلمان در آن زمان است. تبری درباره یزدگرد سوم مینویسد: که در زمان برادر کشی شیرویه، او در استخر پنهان شده بود و در سال ٦٣٢میلادی در آتشکده آناهیتا تاجگذاری کرد. یزدگرد در زمان به تخت نشستن بیش از 15 یا 16 سال نداشت. 


چهار سال پس جنگ قادسیه و چند سال پس از آن جنگ نهاوند، مایه شکست کامل ساسانیان در ایرانشهر شد.در زمانیکه گروهی از ایرانیان در برابر اعراب در نواحی گوناگون ایستادگی و پایداری میکردند و کم کم آشکار میشد که دیگر نمیتوان با دشمنان جنگید، بنچاقهایی وجود دارد که نشان میدهد خاندان ساسان همراه با گروه بیشتری از ایرانیان به چین رفتند و با کمک “فغفور” چین برای آزاد کردن ایرانشهر کوشش و تلاش نمودند. یزدگرد در سال 651 در خاور ایران کشته شد. کشته شدن او بگونه داستانی بازگو شده است که بدست آسیابانی کشته شد اما به نظر میرسد که رویدادگویی “ثعالبی” در اینکه سواران ماهویه به دستور او این شاه را یافتند و یزدگرد را در همان جا با ریسمان خفه کردند راست و درست تر مینماید.
اما وی پیش از این رویداد ناگوار تلاش بسیاری کرد تا با کمک فغفور چین و نیرویهای تازه، ایران را آزاد سازد. از این زمان است که بنمایه های چینی به ویژه تاریخهای تانگ به ما در این باره کمک میکنند. دو نسک تاریخی با ارزش وجود دارد یکی (تاریخ تازه تانگ) است و دیگری (تاریخ کهن تانگ). با این که دو کتاب با یکدیگر گوناگونی دارند، داستان آزاد ساختن ایرانشهر در آن وجود دارد. این متون را شاوانز نزدیک به یک سده پیش به زبان فرانسه برگردان شده است. افزون بر آن دستک و بنچاق جدیدتری بدست تاریخدانان چینی ارائه شده است که به آگاهی ما در این باره می افزاید. همچنین چین شناس ایتالیایی “فُرته” پژوهشهای گرانبهایی درباره تاریخ این دوره ارائه داده است که به آن نگرش خواهیم داشت:


یزدگرد(
issu-ssu/i-ssu-hou) در سال 638 یک گروه را به رهبری mo-se-pan (مرزبان) به چین فرستاد تا از آن دولت کمک بگیرد. فُرته نشان داده است که تاریخ این سفر باید 647 باشد ولی پیش از آن زمان نیز در سال 639 یزدگرد گروه دیگری را به آنجا فرستاده بوده است. در میان این گروه دو پسر و سه دختر یزدگرد نیز بودند. در سال658 پیروز (Pi ru-szu) یکی از پسران یزدگرد از فغفور چین به نام گازنگ (649-683) کمک خواست. پیروز توانست با کمک چینیان در سال 658 دولت پارسی(po-szu)(ایرانی) را با پایتخت زرنگ(chi-ling) به وجود بیاورد. این زمان و پیش آمد برای حکومت پیروز همزمان بود با پیغام آزاد شدن سیستان از زیر چیرگی اعراب پلید.


بین سالهای 658 و 663 حکومت دوم ساسانی در سیستان برپا شد. شاید به همین شوند بوده که سکه های بسیاری از یزدگرد برای سال بیستم پادشاهی وی(650/651) با ضرب سیستان وجود دارد که به نظر سکه شناسان پس از سال 651 و مرگ یزدگرد ضرب شده اند. این امر شدنی است به چم آن است که پیروز همچنان سکه های ساسانی را به نام پدرش ضرب میکرده است و این، خود نمودار سزاواری آن خاندان و حکومت پیروز در خاور ایرانشهر بوده است.


برپایه بنمایه‌ها و سرچشمه‌های چینی، فغفور گازنگ در 14 فوریه سال 663 پیروز را به فرمانروایی برگزید. اما پیروز در سال 673/674 دوباره به دربار فغفور رفت که این نکته و زمینه نشان دهنده شکست او از اعراب میباشد. آیا بین سالهای 658 تا 673 او هنوز با اعراب در جنگ بوده است؟ تنها در سال 673 /674 بود که پیروز، سیستان و دومین پادشاهی ساسانی را از دست داد، چون برپایه بنمایه های چینی وی از 24 ژوئن 673 تا 11 فوریه 674 در پایتخت فغفور آماده بوده است ولی او بار دیگر به باختر بازگشت و در سال بعد در 17 ژوئن 675 برای آخرین بار به دربار چین آمد. او بدست “گازنگ” پاژنام (
you wuwei jiangium) (ژنرال گارد جنگی راست) را گرفت که یکی از 16 فرنامی بود که در کاخ پادشاهی چین برای بزرگان از آن بکار برده و بهره میگرفتند. او در سال 677 فرمان داد یک معبد به نام Bosi-si (معبد پارسی)(پارسیگ Bosi) در شینجان بسازند. پیروز در سال 678/679 درگذشت. در برگهای پس از (معبد پارسی)سخن خواهیم گفت.


اما خاندان ساسان آرزوی خود را برای آزاد ساختن ایران از دست اعراب از دست نداد. به پیشنهاد و سفارش ژنرال چینی پی ژینگجین(
Pei Xingian) به فغفور، پسر پیروز به نام نرسه(ni-nie-che) در تبعید بر تخت شاهنشاهی ایران نشست. کریستنسن به اشتباه یا بدون نگرش به بنمایه های چینی این تاریخ را 672 میلادی برآورد شده است، ولی فُرته آن تاریخ را به تازگی درست و ویرایش کرده است. در اینجا باید گفت که بنمایه های ایرانی نیز پادشاهی پیروز را به یاد داشته اند. از او در بخش هیجدهم بندهش چنین یاد شده است: (پسر یزدگرد به هندوستان شد،سپاه و گُند آورد، پیش از آمدن به خراسان درگذشت،آن سپاه و گُند بیاشفت).


در اینجا خواسته و آرمان از هندوستان بگونه هتم، تخارستان و آسیای میانه امروزی میباشد. چون بنا به گفته بیرونی ساکنان زرتشتی سغد بر این باور بودند که پنجاب و شمال آن و کوههایش یعنی هندوکش به عنوان هند / سند شناسایی میشده است. پسر یزدگرد در چین به خاک سپرده شده است. ولی اکنون تا به امروز تندیس او که به مانند دیگر تندیسها در این محل بدون سر است در جلو آرامگاه گازنگ وجود دارد و در پشت آن تندیس این کتیبه نوشته شده است:


you xiaowei da jiangiun jilan Bosi dudu Bosi wang Bilusi

(پیروز شاه پارس (ایران)ژنرال بزرگ گارد جنگی راست و سپهبد پارس (ایران).


پسر پیروز نرسه، نیز به نوبه خود در سال 679 همراه گروهی سرباز برای آزاد ساختن ایران به باختر رفت و در تخارستان به مدت 30 سال با اعراب جنگید. در سال 708/709 به پایتخت چین بازگشت و عنوان ژنرال گارد چپ(
zou tunwei jiagiun) را دریافت کرد. تندیس او نیز در همان جایی که تندیس پدرش هست وجود دارد. او با نام نرسهmanmei خدای da shouing پارس نمایان شده است. اعراب مسلمان ددمنش در سال 705 بلخ، در سال 709 بخارا، و در سال 713 سمرقند و فرغانه را به چیره گی خود درآورده بودند و پس از آن به پامیر و کشگر راه یافتند و با فرستادن نامه ای از فغفور چین خواستند تسلیم شود. اما تا زمانیکه نرسه در خاور بود اعراب نتواستند این مناطق را به چیره گی خود درآورند و این نشانه نیرومندی او و جنگهای سخت و ایستادگی ایرانیان در خاور ایران در برابر اعراب مسلمان پلید است.

 

دکتر تورج دریایی استاد تاریخ ایران باستان در دانشگاه ایالتی فولرتن کالیفرنیا به ویژه تاریخ ساسانیان و از پژوهشگران نامدار ایرانی در این زمینه هستند.


ولی باید به یاد داشت که فرد دیگری نیز وجود داشته است که از او در بنمایه های چینی با نام
Aluohan یاد شده که در سال 710 درگذشته و همچون (ژنرال گارد راست) را داشته است، با آنکه پیروز نیز همین فرنام را داشت. در اینجاست که به این مهم پی میبریم که هر دو باید از خاندان پادشاهی باشند و نگره “فُرته” درباره این که نام او وهرام/ بهرام میباشد درست به نظر میرسد. دو کار با ارزش او بنا به بنچاقهای چینی تماسهای او با امپراتوری روم خاوری و نیز ساختن یک سرای مهم در چین میباشد. “فغفور” چین او را بین سالهای 656 و660 به باختر فرستاده بود تا کوشش و تلاش نماید در بازپس گرفتن ایران کهن از اعراب مسلمان کند. اینکار او در بندهش به اینگونه فرنامه شده است:


“و چون رومیان رسند و یک سال پادشاهی کنند، آن هنگام، از سوی کابلستان یکی آید که بدو فره از دوده بغان است و او را کی بهرام خوانند. همه مردم با او باز شوند و به هندوستان و نیز روم و ترکستان، همه سویی پادشایی کند. همه بد گِروشان را بردارد، آیین زرتشت را برپا دارد”.
آیا در این متن نمیتوان رفت و آمد دیپلماتیک بهرام را نگریست؟. در نسک پهلوی زند بهمن یسن زمانیکه از (بهرام ورجاوند) گفتگو میشود، سخن از یک فرد پنداری نیست که در آینده به نجات ایرانشهر خواهد آمد، چناچه فردید بهرام، فرزند یزدگرد سوم است. این جستار و نکته به خوبی با نگاه به فصل 7 متن زند بهمن یسن هویدا میشود:


(و او پادشاهی که در دین به نام بهرام ورجاوند خوانند، زاده شود… هنگامیکه آن پادشاه ٣٠ ساله باشد… با سپاه و درفش بیشمار سپاه هندی و چینی، درفش برگرفته… پادشاهی به آن کی رسد….)


پس به نظر میرسد که او کوشش در آزاد ساختن ایرانشهر کرده و ایرانیان به چشم براه بازآمدن او، آرزوی خود را در چکامه ای به پهلوی به این گونه بیان کردند:


(در اینجا نیز فردید همان بهرام فرزند یزدگرد است که با بهرام یاد شده در فرهنگ پسین‌ زمان زرتشتیان آمیخته شده است، با اینکه بهرام نتوانست کاری را که ایرانیان در آرزوی آن بودند انجام دهد. فرزند او که برپایه کتیبه چینی
Juluo که هرماتا او را به درستی (خسرو) خوانده، کار پدر را ادامه داد.
سرچشمه های دیگر نیز این گفته ها را هایستن میکنند که فردی که به نام خسرو در ارتش خاقان ترکستان در سال 728/729 با اعراب میجنگیده است، نوه یزدگرد بوده است. او نیز در سال 730/731 به پایتخت چین رفت. در آن هنگام بیشتر ایرانیان در آسیای میانه و چین ماندند و چند کتیبه در آنجا به جا گذاشتند. ولی با نگرش به اینکه این خاندان ایرانی نزدیک ١٠٠ سال برای آزاد ساختن ایران کهن با تازیان مسلمان ددمنش جنگیدند. اما گفته شد که پیروز در سال 677 دست به ساختن معبدی زد که بنمایه های چینی آنرا معبد پارسی میخوانند. پیش از او نیز یزدگرد چندین بار گروهی را به چین فرستاده بود و معابدی نیز در چین برپا شده بود. نویسندگان بر این باورند که این معابد آتشکدههای زرتشتی بوده است. ولی این باور اشتباه به نظر میرسد. زیرا در همه ی آگاهینامه و پخشنامه هایی که دین مسیحی را در چین آزاد و قانونی میشمارد.


واژه
Bosi-jing و معبد راBosu-si میخواند. در سال 647 نخستین نماینده یزدگرد به نام Alopen که مسیحی بود درخواست به رسمیت شناختن مذهب مسیحیت را در چین کرده بود. جالب توجه است که این معبد پارسی نام گذاشته شده بوده است، و به گفته “فُرته” انگار (پارسی) با آیین مسیحی پیوند داشته یا به چشم چینیان اینگونه بوده است. چرا یزدگرد درخواست ساختن یک معبد مسیحی کرده است؟ آیا گمان میرود که خاندان ساسان و برخی از بزرگان به این آیین گرویده بوده اند؟. آیا انجام پذیر است که این شوندی باشد بر به رسمیت نشناختن یزدگرد در برخی از نقاط ایران و حرکت او بسوی خاور؟.


ما بنچاقها و بنمایه های انبوه و فراوانی درباره گرویدن خاندان شاهی و بزرگان ساسانی به دین مسیحیت از قرن پنجم تا هفتم میلادی در دست داریم که بگونه نسکهای در پیوند با جانباختگان برجا مانده است. اما در کتیبه های دو زبانه ای که بر روی استودان در چین وجود دارد بنام فردی، ماهشی نام که دختر پهلماسپ از تیره و تبار سورن بوده و سال درگذشت او به سال یزدگردی و چینی داده شده است بر میخوریم. او در 26 سالگی درگذشته و گفته شده است که درخواست او این بوده است که جای او در کنار اهورامزدا و امشاسپندان باشد. سال درگذشت او 874 و نشان دهنده زیستن و ماندگاری خاندان بزرگ ایرانی در چین است و این نشان میدهد که ایرانیان مسیحی و زرتشتی در کنار هم در چین میزیستند.


نخست اینکه نباید گمان کرد که خاندان ساسان و ایرانیان پس از یورش و هجوم اعراب از کشورمان پدافند نکردند و آنرا به آسانی رها کردند. نه تنها یزدگرد، چناچه پسرانش پیروز و بهرام به سختی با اعراب جنگیدند. سپس نرسه فرزند پیروز، و خسرو به کارزار اعراب رفتند. با اینکه برای مدتی در سده هفتم میلادی ساسانیان در سیستان حکومت کردند سرانجام اعراب بر آنها پیروز شدند. نکته دیگری که در اینجا به نظر میرسد این است که با اینکه ایرانیان به سختی با اعراب جنگیدند چرا تازشگران ددمنش توانستند ساسانیان را شکست دهند؟ این شکستها بیشتر و همواره برای سستی و ناتوانی همبودین و همبودگاه ساسانی دانسته شده است، ولی این باور به درستی و بیچون و چرا اشتباه است چون نه تنها اعراب توانستند ایرانشهر را شکست دهند چناچه در سال 751 چینیان را نیز شکست سختی دادند و آسیای میانه را به چیره گی خود درآوردند. هراکلیوس / هرقل امپراتور روم نیز تمام سوریه، فلسطین، مصر و بخشی از آناتولی را به تازیان باخت. پس باید فرنود شکست ایرانیان، چینیان، و رومیان را در امر دیگری جست. به نظر من بهره گیری از تکنولوژی رومی مانند منجنیق، و سوارنظام تند و سبک عرب میتوانست سوار نظام سنگین و کند ساسانی را به راحتی شکست دهد و همین کار را نیز انجام دادند.


دکتر تورج دریایی استاد تاریخ ایران باستان در دانشگاه ایالتی فولرتن کالیفرنیا بویژه تاریخ ساسانیان و از پژوهشگران نامدار ایرانی در این زمینه هستند.

(پایان)


از این مارخوار اهریمن چهرگان / ز دانایی و شرم بی بهرگان
نه گنج و نه نام و نه تخت و نژاد / همی‌داد خواهند گیتی بباد
بسی گنج و گوهر پراگنده شد / بسی سر به خاک اندر آگنده شد
چنین گشت پرگار چرخ بلند / که آید بدین پادشاهی گزند
از این زاغ ساران بی‌آب و رنگ / نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ
که نوشین روان دیده بود این بخواب / کزین تخت به پراگند رنگ و آب

کنون خواب را پاسخ آمد پدید / ز ما بخت گردن بخواهد کشید
شود خوار هرکس که هست ارجمند / فرومایه را بخت گردد بلند
پراگنده گردد بدی در جهان / گزند آشکارا و خوبی نهان
بهر کشوری در ستمگاره‌ای / پدید آید و زشت پتیاره‌ای
نشان شب تیره آمد پدید / همی روشنایی بخواهد پرید
کنون ما به دستوری رهنمای / همه پهلوانان پاکیزه رای
به پیوستگی نیز هم دوستست / بالتونیه‌ست او کنون رزمجوی
سوی جنگ دشمن نهادست روی / کنون کشمگان پور آن رزمخواه