شاهنامه فراتر از یك حماسه ملی و حماسهای انسانی است
شهداد حیدری:
«اگر اشوزرتشت برای ما آموزشهای نیک و خردمندانه آورد، اگر منشور حقوق بشر، ارمغان کوروش بزرگ بود و اگر داریوش بزرگ، مدیریت و تدبیر کشورداری را به ما ارزانی کرد تا بتوانیم به میراث گرانبهای خود ببالیم و آن را به جهانیان پیشکش کنیم، فردوسی نیز “حماسهی داد” را به ایرانیان بخشید تا پیشکش دیگر ما به مردم جهان باشد.»
آنچه بازگو شد بخشی از سخنان بابک سلامتی، شاهنامهشناس و مدیر مسوول هفتهنامهی امرداد، بود. او که در بنیاد فرهنگی جمشید جاماسیان دربارهی شاهنامه سخن میگفت، اثر فردوسی را «حماسهی داد» نامید و گفت: «از زمانی که “تئودور نُلدکه” آلمانی پژوهش خود دربارهی شاهنامه را “حماسهی ملی ایران” نامید، تا به امروز، هرگاه خواستهاند دربارهی شاهنامه سخن بگویند آن را “حماسهی ملی” ایرانیان نامیدهاند. اما چنین برداشتی، ستمی دربارهی فردوسی و کتاب اوست. چرا که شاهنامه برتر و افزونتر از یک حماسهی ملی است. البته من کارکردهای حماسی شاهنامه را نادیده نمیگیرم. بیگمان یکی از مهمترین پایههای شاهنامه، حماسی بودن آن است. این کارکردها را هم در تاریخ ایران دیدهایم و هم در روزگار خود ما. ایرانیان در جنگ “چالدران” به پشتوانهی شاهنامهخوانی و نیرویی که از آن میگرفتند، با تیر و کمان و شمشیر در برابر ارتش عثمانی، که سلاح گرم داشت، پایداری کردند. در جنگ ایران و عراق نیز، آنگونه که در خاطرات فرماندهان ایرانی آمده است، نیرویی که فرماندهان و سربازان ما از بیتهای شاهنامه میگرفتند، بر توان ایستادگی و پایداریشان میافزود. اما نکته اینجاست که در شاهنامه، ارزشهای انسانی بسیار برتر از ارزشهای ملی دانسته شده است. پس روا نیست که این کتاب را حماسهای ملی شناساند. بلکه بیش از هر چیز دیگر، حماسهای انسانی است.»
جنگهای شاهنامه،راه زیستن به داد را میآموزد
سلامتی درونمایهی شاهنامه را نبرد میان نیکی و بدی برشمرد و افزود: «با آن که در شاهنامه از جنگ سخن گفته میشود، اما این جنگ بر سر زن یا دارایی و خواسته نیست؛ بر سر پیروزی نیکی بر بدی است. برای همین است که آن جنگها به ما میآموزاند که نباید به “اشا” زیان زد و از راه داد جدا شد و کاری کرد که نام نیک برجای نماند. در شاهنامه هرگاه از ایرانیان چنین ناهنجاریهایی روی داده است، بیدرنگ پادافره و زیان آن را دیدهاند؛ یا گرفتار سرما و برف شدهاند، یا خشکسالی و تنگدستی دست مردمان را بسته است.»
پیوند نزدیك «داد» و «اشا»
به سخن بابک سلامتی، «داد» و «اشا» پیوندی نزدیک دارند. اگر اشا را هنجار هستی بدانیم، یا همان قانون حاکم بر جهان، داد، یا «داته»، نیز که به مفهوم قانون و آیین است، چیزی است که دادگستری و عدالت را با خود میآورد. از اینرو در فرمانروایی دادگرانه، خردمندان آسوده و آرام زندگی میکنند و دچار کژی و کاستی نخواهند شد. شاهنامه نشان میدهد که اگر شاه بیدادگر باشد و ستم کند، گناه آن به خود مردم بازمیگردد. چرا که به او زمان دادهاند تا دست به ستمگری بزند. در شاهنامه، آن ابزار نیرومندی که در اختیار مردم است تا از بیداد شاه جلوگیری کنند، پهلواناناند. بارها در شاهنامه میبینیم که پهلوانان در برابر ستم شاه میایستند و جهانپهلوانی چون رستم روی از شاه بیدادگری همانند کیکاووس برمیتابد. یک نمونهی آن هنگامی است که سیاوش در توران کشته میشود و رستم که کیکاووس را در رفتن سیاوش به سرزمین بیگانه گناهکار میداند، سراپا خاکآلود، که خود گستاخی بزرگی است، به دربار میرود و چنین شاه را سرزنش میکند: «بدو گفت: خوی بد ای شهریار/ پراکندی و تخمت آمد ببار؛ از اندیشه و خوی شاه بزرگ/ درآمد به ایران زیانی بزرگ». پیامد زیانکاریی که از خوی بد و ستمگری شاه و برهم خوردن اشا و نظم جهان، به مردمان میرسد، در این بیتهای شاهنامه، به روشنی آشکار است: «نزاید به هنگام در دشت گور/ شود بچهی باز را دیده کور؛ نیاید ز پستان نخچیر شیر/ شود آب در چشمهی خویش قیر؛ ز کژی گریزان شود راستی/ پدید آید از هر سویی کاستی». این بیتها نشان میدهد که بر اثر بیداد شاه، دیگر نظم و اشایی رخ نخواهد داد و پادافره آن نیز به مردم خواهد رسید.
جنگ»، «عشق» و «مرگ»، گواهان حماسهای انسانی
سلامتی، «جنگ»، «عشق» و «مرگ» در رویدادهای شاهنامه را سه نمونهای دانست که بر حماسهی انسانی بودن شاهنامه گواهی میدهند. او گفت:«شاهنامه را میتوان “نبردنامه”ی نیکی و بدی نامید. یکی از قانونهای این نبرد آن است که از فرمان فرهمندان نباید سرپیچید، البته تا زمانی که فره از آنان گسسته نشده است و دست به بیداد نزدهاند. یک نمونهی آن، اسفندیار است. او هرگز سر از فرمان نمیپیچد. آنجایی که در پایان داستان، از زاری و مویهی ایرانیان پس از مرگ اسفندیار سخن گفته میشود، درمییابیم که راه او، و سرنپیچیدنش از فرمان شاه، از دید ایرانیان، سپند و درست بوده است. در داستانی دیگر، توس- شاهزاهی بزرگ ایران- از فرمان شاه کیخسرو سرمیپیچد و با آن که به او گفته شده بود که از راه کلات نرود، لشکر ایران را به آنسو میکشد و چندی پس از آن، “فرود” بهدست ایرانیان کشته و تباه میشود. نتیجهی این نافرمانی، گرفتار شدن سپاه ایران در برف و سرما است.»
عشقهای شاهنامه برتر از ملیتخواهی است
این سخنران، عشق و دلداگی چهرههای شاهنامه را نمونهی دیگری دانست که ما را وامیدارد تا شاهنامه را فراتر از حماسهی ملی بدانیم. او گفت:«عشقهای شاهنامه برتر از ملیتخواهی است. داستان دل و دلدادگی زال و رودابه یک نمونهی پرآوازهی آن است. ملیت، دیوار بلندی بود که میان این دو دلداده کشیده شده بود. زال نمیتوانست رودابه را به همسری برگزیند، چون رودابه از نژاد ضحاک بود. اگر عشق این دو به فرجامی نیک میانجامد، از آنرو است که منوچهر، شهریار خردمند ایران است و در برابر دیوار جداییافکن ملیت میایستد و اجازه میدهد که زال و رودابه زناشویی کنند. در دلدادگی بیژن و منیژه هم گرفتاری آن دو از آنرو بود که از دو ملیت بودند. اما شاه بزرگی چون کیخسرو ملیت را نادیده میگیرد و اجازه میدهد که بیژن و منیژه به همسری یکدیگر درآیند.»
مرگ، بخشی از هنجار هستی
بابک سلامتی، با اشاره به رویداد مرگ، آن را بخشی از هنجار هستی و رخدادی شکوهمند در شاهنامه برشمرد. حتا مرگ دشمنان ایران هم از شکوه دور نیست. سهراب که در برابر ایرانیان ایستاده بود، مرگ باشکوهی دارد و فردوسی کشته شدن او را «داستانی پر آب چشم» مینامد. درست است که او فرزند رستم بود، اما آمده بود که تاج و تخت ایران را بگیرد. اینجا سهراب در برابر ملیت ایرانی میایستد. با این همه، هنگامی که میمیرد هر ایرانی از کشته شدن او غمگین میشود و اشک میریزد.
بابک سلامتی در پایان افزود:«در کنار این رخدادها، این سخن فردوسی را هم باید یاد کرد که میگوید: “هنر برتر از گوهر آمد پدید” این هنر، همان چیزی است که انسان در زندگی میآموزد و رهتوشهی اوست. در برابر هنر، تبار و نژاد میایستد. هنگامی که فردوسی میگوید که هنر از نژاد برتر است، یعنی آن که آموختههای ما ارزشی فراتر از نژادمان دارند. همین نکته روشنگر آن است که شاهنامه کتاب ملیگرایی نیست.»