نوروز و شاهنامه

نوروز و شاهنامه

 

شهداد خیدری:

 

شاهنامه، پدیداری نوروز را به روزگارانی می‌‌برد كه جمشید بر تخت شهریاری نشسته بود و مردمان در آسودگی و شادمانی می‌‌زیستند. از آن پس نوروز با رخدادهای دیگری نیز همزمان شد. در نوروز بود كه كیخسرو در جام جهان‌‌بین نگریست و بیژن را در چاه افراسیاب دید؛ در نوروز بود كه بهرام، پسر یزدگرد، چشم بر جهان گشود؛ سرانجام آن‌‌كه پس از هفت سال، در نوروز تاق كسرا (ایوان مداین) به پایان رسید و خسرو پرویز در این روز به دیدن كاخ رفت.
اما پدیداری نوروز در روز هرمز فروردین (نخستین روز فروردین) كه روایت آن در شاهنامه آمده است، با رخدادی دیرسال و تاریخی نیز پیوند می‌‌یابد كه گزارشی از آن در «وَندیداد» آمده است. این‌‌كه آن رویداد چگونه بوده است و چه پیوندی با نوروز دارد، پرسش ما از دكتر حسین وحیدی است. او می‌‌گوید:
«در شاهنامه از جمشید و كارهای بزرگ و پدید آمدن نوروز در روزگار او، یاد شده است. در اوستا هم نام جمشید آمده است و او را «یمه خشثته» نامیده‌‌اند. در روزگار جمشید همه‌‌ی مردمان برابر بودند و هیچ دوگانگی و چندگانگیی در میان نبود؛ اگر هم كسی برتری داشت، به اندیشه‌‌وری بود و كاروری و كاردانی. اما از جمشید لغزش بزرگی سر زد و در پایان زندگی چنان خودبینی او را فرا گرفت كه خود را خدا خواند. پس فره از او گسست و دست به كارهای بی‌‌خردانه‌‌ای زد. فردوسی می‌‌گوید:

چنین گفت با سالخورده مهان
كه جز خویشتن را ندانم جهان
هنر در جهان از من آمد پدید
چو من تاجور، تخت شاهی ندید
جهان را به خوبی من آراستم
چنان گشت گیتی كه من خواستم
جمشید خودبینی می‌‌كند و هر روز گامی بیشتر در راه تباهی می‌‌نهد و مردمان را گرفتار رنج و درد می‌‌سازد؛ پس:
چو این گفته شد، فر یزدان از اوی
گسست و جهان شد پر از گفتگوی
آنگاه آشوب و بیداد و دوگانگی، هازمان (:جامعه) را فرا می‌‌گیرد. این خود سرآغاز داستانی دیگر است كه به پیدایش ضحاك می‌‌انجامد.
اما پیش از آن‌‌كه جمشید سخنان شومی بر زبان بیاورد و فره از او گسسته شود، زندگی مردمان، درست و به هنجار بود. نشانه‌‌ی آن هم پدید آمدن نوروز در روزگار جمشید است. در شاهنامه درباره‌‌ی این رویداد فرخنده آمده است:
سر سال نو هرمز فرودین
برآسوده از رنج، تن، دل ز كین
به نوروز نو شاه گیتی‌‌فروز
بر آن تخت بنشست فیروز روز
بزرگان به شادی بیاراستند
می و رود و رامشگران خواستند
چنین جشن فرخ از آن روزگار
بمانده از آن خسروان یادگار
هر سخن فردوسی پایه‌‌ای ژرف دارد. این سخن او نیز كه می‌‌گوید پس از رنج، شادمانی پدید آمد، اشاره است به رویدادی بزرگ. فردوسی می‌‌گوید كه در روز نخست از ماه فروردین كه نام آن «هرمز» است، با آسوده شدن زمین از رنج، جمشید بر تخت نشست و چون بر تخت نشینی او رویداد بزرگی بود، آن روز را روز نو نامیدند؛ این همان روز و جشنی است كه امروز نیز در آغاز سال برپا می‌‌كنیم و نوروز می‌‌نامیم».
از دكتر وحیدی می پرسیم رنجی كه فردوسی از آن سخن گفته و در پایان آن، جشن نوروز بر پا شده، چگونه رویدادی بوده است؟ او پاسخ می‌‌دهد:
«ما چگونگی این رویداد را می‌‌دانیم. هم در نوشته‌‌های اوستایی و پهلوی به آن اشاره شده است و هم یافته‌‌های علمی دانشمندان سده‌‌ی ما، گواه درستی آن است. دانشمندان دریافته‌‌اند كه در هشت‌‌هزار سال پیش، ستاره‌‌ای دنباله‌‌دار به زمین نزدیك شده است. بر اثر پدیدار شدن این ستاره‌‌، سرمای سخت و توان‌‌فرسایی كه سه سال به درازا كشید، همه جا را فرا گرفت. تنها پس از گذشت سه سال بود كه آن ستاره‌‌ی دنباله‌‌دار ناپدید شد و بدین‌‌سان، رنج زمین به پایان رسید. در «وندیداد» درباره‌‌ی این رویداد سه‌‌ساله چنین آمده است: «در ماه فروردین، روز هرمزد، به نیمروز كه روز و شب برابر بود، پتیاره تاخت. و چون شب در رسید، به زمانی كه فلك نخست میان آسمان چون ماری ایستاده بود، موش‌‌پری‌‌دُم برجست و بر خورشید و ماه و ستارگان آمد و مینوهای دیوی بر مینوهای ایزدی چیره شدند». موش‌‌پری‌‌دُم، كه در وندیداد آمده است، همان ستاره‌‌ی دنباله‌‌دار است؛ چون آن ستاره همانند موش بوده است، آن را بدین‌‌گونه شناسانده‌‌اند. یافته‌‌های دانشمندان امروز هم این گفته را تایید می‌‌كند.

پس از این رویداد زیانبار است كه اهورامزدا از جمشید می‌‌خواهد كه پناهگاهی بسازد و برخی از مردمان و جانوران و پرندگان را در آنجا پناه دهد. جمشید نمی‌‌دانست كه چگونه می‌‌تواند چنین پناهگاهی بسازد؛ اهورامزدا او را این‌‌گونه راهنمایی می كند: «تو باید، ای جم، یك باروی بزرگ بسازی كه درازای آن از هر چهار سو یك اسپریس (:میدان اسب‌‌دوانی) باشد؛ در آن بارو باید از تخمه‌‌ی چارپایان ریز و درشت و از نژاد مردمان، سگ‌‌ها، پرندگان و آتش سرخ و سوزان جای دهی. بارویی كه از هر سو به درازای یك اسپریس برای مردم و جای گاوان و ستوران باشد».
به هر روی، با آمدن موش‌‌پری‌‌دُم (ستاره‌‌ی دنباله‌‌دار) در روزگار جمشید و تازش دیو مرگ به زمین، سرمای سخت و برف سنگین، زمین را فرا می‌‌گیرد. مردم هر چه فرادست دارند، برمی‌‌دارند و به باروی جمشید پناه می‌‌برند. سرما سه سال به درازا می‌‌كشد. سرانجام پس از سه سال زمستان، دیو سرمای زاده‌‌ی اهریمن می‌‌میرد و روشنایی و گرما سرزمین ایرانویچ را فرا می‌‌گیرد و مردم از غار و باروی جمشید، كه «ورجمكرد» نامیده می‌‌شد، بیرون می‌‌آیند. این درست سر سال نو و آغاز بهار بوده است. مردم این روز بزرگ را جشن می‌‌گیرند و آن را نوروز می‌‌نامند: روز نو و روزگار نو و زندگی نو. اكنون باید سخن فردوسی را به یاد آورد:
سر سال نو هرمز فرودین
برآسوده از رنج، تن، دل ز كین»
وحیدی در پایان می‌‌گوید:
«داستان جمشید و یافته‌‌های امروزی دانشمندان درباره‌‌ی ستاره‌‌ی دنباله‌‌دار و پدیداری سرما، نشان از تاریخ كهن ما دارد. شاهنامه گزارشگر این پیشینه‌‌ی هزاران‌‌ساله است. بزرگ‌‌ترین ارزشمندی شاهنامه نیز در این است كه با آن‌‌كه در هزار سال پیش سروده شده است، اما با زندگی امروز در سده‌‌ی بیست‌‌ویك سازگار است».

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *