پیش بینی آینده ایران از زبان فردوسی

پیش بینی آینده ایران از زبان فردوسی :

 


در نامه ای که رستم فرخزداد سردار سپاه ایران در جنگ قادسیه به برادرش می نویسد، پیش بینی می کند که اگر ایران از اعراب شکست بخورد، آینده ی ایران چنین خواهد بود که فردوسی آن را بسیار زیبا نوشته است:


چـو بـا تـخت، مـنبـر بـرابــر شود

همه نـام، بـوبکر و عـمَر شـود
تــبــه گــردد آن رنــج‌هــای دراز

شـود نــاسـزا شـاه گـردن فـراز
چـو روز انـدر آیـد بــه روز دراز،

نـشیــب دراز اسـت پــیش فـراز
از ایـــرانی و تــرک و از تــازیـان

نژادی پــدیــد آیـد انــدر میان
نــه ایــران؛ نـه ترک و نـه تازی بود

سخنها بـه کــردار، بــازی بـــود
بـرنـجـد یـکـی دیــگـری بـرخـورد

بـه داد و بـه بـخشش کسی ننگرد
ز پـیـمـان بــگــردنــد و از راسـتــی

گرامـی شـود کـژی و کـاستی
کشــاورز و جــنـگی شـود بـی‌هـنـر

نـژاد و گـهـر کـم‌تـر آید به بـر
ربــایـد هــمـی این از آن آن از این

ز نفـریــن نـدانـنــد بــاز آفرین
نــهــان بـــدتــر از آشـکـارا شـــود

دل شـاه‌شان سنـگ خـارا شــود
بــد انـدیـش گـردد پـسر بــر پـــدر

پدر همـچنین بـر پـسر چــاره‌گـر
شــود بــنــده‌ی بــی‌هـنـر شـهریــار

نــژاد و بـزرگــی نیـایـد بـه کـار
بـــه گــیتـی کـسی را نـمـانــد وفــا

روان و زبـان‌هـا شـود پــر جــفـا
چـنـان فـاش گـردد غم و رنج و شور

که شادی بـه هـنگام بهـرام گـور
نــیـایــد بـهـار از زمــستـان پـدیـد

نـیارند هنگام رامـش نـبـیـد
نه جشن و نه رامش نه کوشش نه کام

هـمـه تـنبل و چـاره و ســاز دام
پــدر بــا پــسـر کـیـن سـیــم آورد

خورش کشک و پوشش گلیم آورد
زیـــان کـسـان از پی سـود خـویـش،

بــجــویــنـد و دیـن اندر آرند پیش
بـــریــزنــد خــون از پــی خـواسـتـه

شــود روزگــار مـهــان کــاســتــه
چـو بـسـیار از ایـن داسـتان بگذرد،

کـسـی سـوی آزادگی نــنــگـــرد

تخت: سیاست
منبر: دین
ترک: ترکان غزنوی
چاره: نیرنگ. چاره گر: نیرنگ باز
رامش: جشن، شادی. فردوسی می گوید با رفتن شادی، کار و نو آوری هم از میان می رود و چون با آمدن فرهنگ عزاداری، شور کاری نابود می شود، همه تنبل می شوند و تنبلی هم به دنبال خود نیرنگ بازی می آورد.
نَبید: شراب.
سیم: پول.
مهان: بزرگان. نخبگان.

 

 شاهنامه

مهرگان، به شكوهمندی نوروز و سده

مهرگان، به شكوهمندی نوروز و سده

 

به بازگفت شاهنامه بیدادگری ضحاك هزار سال به‌درازا می‌انجامد. سرانجام كاوه‌ی آهنگر بر او می‌شورد و سپاه خود را به دژی می‌برد كه فریدون در آن پنهان شده بود:

 


همی رفت پیش اندرون مرد گرد / سپاهی برو انجمن شد نه خرد
بدانست خود كآفریدون كجاست / سر اندر كشید و همی رفت راست
بیامد به درگاه سالار نو / بدیدندش از دور و برخاست غو


فریدون، كه در این زمان جوانی برنا بود، بر آن می‌شود كه به یاری آنان به خون‌خواهی پدرش –آبتین- كه به دست سربازان ضحاك كشته شده بود، برخیزد. او چرم آهنگری كاوه را به دیبا و گوهر می‌آراید و «درفش كاویانی» نام می‌نهد. درفشی كه در شاهنامه با ویژگی «فروزندگی» و «درفشانی» از آن یاد شده است:
چو آن پوست بر نیزه بر دید كی / به نیكی یكی اختر افكند پی
بیاراست آن را به دیبای روم / ز گوهر بر و پیكر و زرش بوم
بزد بر سر خویش چون گرد ماه / یكی فال فرخ پی افكند شاه
فروهشت زو سرخ و زرد و بنفش / همی خواندش كاویانی درفش


آن‌گاه با گرزی گاوسر كه آهنگران برایش ساخته بودند‏، و با درفش كاویانی درپیش، از اروندرود می‌گذرد و به بیت‌المقدس‏ كه كاخ ضحاك در آن‌جا بود، می‌رود.
فریدون پس از نبردی سخت ضحاك را شكست می‌دهد و می‌خواهد او را از پای درآورد. اما «سروش» نزد فریدون می‌آید و از او می‌خواهد كه دست از كشتن ضحاك بكشد. چرا كه هنوز زمان مرگ او نرسیده است:
بیامد سروش خجسته دمان / مزن گفت كو را نیامد زمان
همیدون شكسته ببندش چو سنگ / ببر تا دو كوه آیدت پیش تنگ
به كوه اندرون به بود بند اوی / نیاید برش خویش و پیوند اوی


سروش از فریدون می‌خواهد كه ضحاك را به بند كشد. فریدون با كمندی از چرم شیر، دو دست و میان ضحاك را می‌بندد و سپس او را به كوه دماوند می‌برد و در غاری كه «بُن‌اش ناپدید» بود، سرنگون می‌آویزد:
به كوه اندرون جای تنگش گزید / نگه كرد غاری بُن‌اش ناپدید
بیاورد مسمارهای گران / به جایی كه مغزش نبود اندران
فروبست دستش بدان كوه باز / بدان تا بماند به سختی دراز


این رویداد و رهایی از چنگ بیداد ضحاك در روز مهر از ماه مهر بود. پس فریدون در این روز خجسته تاج كیانی بر سر می‌گذارد و جشن مهرگان را برپا می‌دارد:
به روز خجسته سر مهرماه / به سر برنهاد آن كیانی كلاه
زمانه بی‌اندوه گشت از بدی / گرفتند هر كس ره ایزدی
دل از داوری‌ها بپرداختند / به‌ آیین یكی جشن نو ساختند
نشستند فرزانگان شادكام / گرفتند هر یك ز یاقوت جام
می روشن و چهره‌ی شاه نو / جهان نو ز داد و سر ماه نو
بفرمود تا آتش افروختند / همه عنبر و زعفران سوختند
پرستیدن «مهرگان» دین اوست / تن‌آسایی و خوردن آیین اوست
اگر یادگار است از او ماه مهر / بكوش و به رنج ایچ منمای چهر


از آن پس مهرگان یكی از جشن‌های بزرگ و پایای ایرانی می‌شود؛ شكوهمند و سرفراز همچون نوروز و سده.

شاهنامه ؛ نگاهبان فرهنگ ایرانی

شاهنامه ؛ نگاهبان فرهنگ ایرانی

 

خالقی مطلق:

 

آن‌چه پس از این می‌خوانید بخش كوتاهی از جستار استاد جلال خالقی مطلق است. این جستار در كتاب «سخن‌های دیرینه» (به‌كوشش علی دهباشی- ١٣٨٨) چاپ شده است. خوانش دوباره‌ی آن یادآوری دیگری از بزرگی و جایگاه فرازمند شاهنامه تواند بود.


  شاهنامه‌ی فردوسی دارای یك كشش و بُرد ایران‌گرایی است كه بررسی و دریافت باریك‌بینانه‌ی آن دشوار است. چون ایران‌گرایی در این اثر مانند خونی‌ست كه تا كوچك‌ترین اندام‌های پیكر آن دویده است و با تار و پود آن چنان درآمیخته كه گزارش درست آن نیاز به پژوهشی گسترده دارد. اما در این‌جا به چند نكته‌ی كلی بسنده می‌كنم.
ایران‌گرایی شاهنامه را می‌توان زیر چند عنوان اصلی برشمرد:


  
الف- نگهداشت فرهنگ ایران از آن‌جایی كه خدای‌نامه و كم و بیش همه‌ی متون تاریخی و ادبی در زبان پهلوی و نیز برگردان‌های فارسی و عربی آن‌ها از دست رفته‌اند، شاهنامه مهم‌ترین چشمه‌ی آگاهی ما در بسیاری از زمینه‌ها، چون تاریخ و جغرافی و ادب و هنر و آیین‌های خانوادگی و اجتماعی و آیین‌های اداری و كشوری در ایران باستان به‌شمار می‌رود.


  
ب- آرمان معنوی شاهنامه این آرمان را می‌توان در شعار نبرد نیكی با بدی خلاصه كرد. نبرد با بدی یعنی كاربست آرمان‌های اخلاق ایرانی، هم‌چون: یكتاپرستی، خداترسی، دین‌داری، میهن‌دوستی، مهر به زن و فرزند، دستگیری از درماندگان، خردمندی، دادخواهی، دوراندیشی، میانه‌روی، آداب‌دانی، مهمان‌نوازی، جوانمردی، بخشش، سپاسگزاری، خشنودی، خرسندی، كوشایی، نرمش یا مدارا، وفاداری، راستی، پیمان‌داری، شرم و آهستگی، خاموشی، دانش‌ آموزی، سخن‌دانی، و دیگر و دیگر.
اخلاق شاهنامه ساخته و پرداخته‌ی فردوسی نیست. بلكه بخشی از میراث معنوی ایران باستان است كه از آموزش‌های زرتشت و پیش از او ریشه گرفته و در زمان ساسانیان گسترش یافته است.

 


  
ج- پاس‌داری زبان فارسی شاهنامه چه از نگاه گنجینه‌ی واژگان و دستور زبان، چه از نگاه شیوایی بیان و چه از نگاه درون‌مایه‌ی پُر سویه‌ی آن، ستبرترین ستون زبان فارسی‌ست. این كتاب زبان فارسی را كه در آن روزگار سخت در خطر نابودی بود، برای همیشه پایه‌ای نیرومند و استوار بخشید.

بایستگی روزآمد كردن شاهنامه

بایستگی روزآمد كردن شاهنامه

 

 سرامی * :

 

اگر بخواهیم شاهنامه را به عنوان اثری كه گذشته‌ی فرهنگ ما را می‌نمایاند و می‌تواند در هماهنگ كردن روند هویت‌آفرینی ملت ایران، همین امروز هم نقش تعیین‌كننده خود را بازی كند، هم‌چنان مطرح نگه داریم، باید بدانیم كه چاپ كردن‌های پیاپی متن این حماسه بزرگ با همه‌ی سودمندی، نمی‌تواند این مهم را تكافو كند. شاهنامه به گونه‌ای كه در سده‌ی چهارم مهی از سوی فردوسی بازآفرینی شده است، این توانایی را ندارد كه با نسل جوان كنونی و به همین  گونه با كودكانی كه فردا وارد میدان بزرگسالی می‌شوند، پیوندی ژرف و همه سویه برقرار كند، چرا كه این حماسه در گونه‌ی اصلی خویش، برای نقل و نقالی فراهم آمده است و در این زمان كه بیشتر اجتماع ما را باسوادان كه خود توانایی بسنده برای خواندن مستقیم و بی‌‌میانجی این شاهكار را دارند، نمی‌تواند گیرایی فراوانی داشته باشد. بنابراین باید آن را روزآمد كنیم و آن را در هیات‌های جدید شنیداری و دیداری جای دهیم.
اگر می‌خواهیم دستِكم شاهنامه بخشی از هویت ملی امروزین ما بشود، ناگزیر باید آن را در چارچوب‌‌های بیانی امروزینه بریزیم. چاپ‌های فراوان این كتاب و فروش نسخه‌های انبوه از آن را نباید دلیل بر خوانده شدن و دریافت دورن‌مایه‌ی تو در توی آن از سوی نسل نوین ایرانیان به شمار آورد. در روزگار سراینده‌ی شاهنامه، تكرار، ویژگی زندگی فردی و همگانی بوده و به همین دلیل است كه این شاعر توانا، درون‌مایه‌ی بزرگ و رنگارنگ حماسه‌ی ایران زمین را، در ٥٠ یا ٦٠ هزار بیت ریخته است. اما امروز، گوناگونی و ناهمسانی، ویژگی زندگانی فرد و مردم شده است و به باور من، تنها از كارشناسان ادبیات كلاسیك ایران می‌توان خواندن این اثر را از آغاز تا پایان چشم داشت و گرنه نسل جدید كه حتا برای گذراندن دقیقه‌های زندگی خویش به روند‌های همواره نو شونده نیازمند است، خواندن چنین اثری را در پیش نخواهد گرفت.
از سوی دیگر باید فراموش نكرد كه صورت منظوم شاهنامه به سده‌ی چـهارم مهی بازمی‌گردد و مفهوم و درون‌مایه‌ی آن بسیار كهن‌تر است و حتا پاره‌هایی از این درون‌مایه بــه پیش از تــاریخ و روزگــاران اسـاتیری پیوند دارد و به راستی هم بن‌مایه‌های پایه‌ای آن، بیانیه (:مانیفست) سرشت قوم ایرانی است كه با تار و پود روان ایرانیان پیوند خورده است. بنابراین به حكم همین ویژگی می‌تواند تا هزاره‌های آینده نیز در درون یكایك ما و هم‌میهنان آینده‌مان، پایدار و ماندگار بماند. در صورتی كه مشكل كهنگی قالب بیانی آن را كنار نزنیم، از همه تاثیرات مثبتی كه درون‌مایه‌ی آن می‌تواند در ماندگاری هویت و شكل‌گیری شخصیت ما داشته باشد، بی‌بهره خواهیم ماند. چنین است كه اگر بخواهیم شاهنامه با اكنونیان معاصر شود، باید شكل و قالب كنونی آن را دگرگون كنیم و چاره‌ی این كار هیچ جز ریختن درون‌مایه‌ی آن در شكل‌ها و چارچوب‌های نوین امروزینه نیست.
امروز موثرترین ابزار بیانی فیلم و سینماست. باید درون‌مایه‌ی همه‌ی آثار جاودانه ادبیات  گذشته‌مان را در چارچوب‌های تازه و روز آمد مثل فیلم، نمایش، رمان، داستان كوتاه حتا مینی‌مال بریزیم. سخن من بدین معنا نیست كه باید از چاپ این شاهكار به همان گونه‌ی كهنه، چشم بپوشیم. سرانجام هم كارشناسان و هم بسیاری از غیركارشناسان همین امروز هم این اثر را می‌خوانند، اما می‌خواهم بگویم در كنار این كار باید در جستجوی چارچوب‌های نو برای بازگویی درون‌مایه‌ی این اثر باشیم. از همه‌ی هنرهای زیبا، حتا نقاشی و معماری و پیكرتراشی هم می‌توان به شاهنامه راه جست. باید در پی یافتن راه‌های تازه‌ی بیانی برای بردن این شاهكار به درون جامعه و همه‌ی مردم از هیچ كوششی دریغ نورزیم.

* سرامی- شاهنامه‌شناس و استاد زبان و ادبیات فارسی

روشن‌اندیشی و خردباوری، شالوده‌ی فرهنگ ایران و شاهنامه‌ی فردوسی

روشن‌اندیشی و خردباوری، شالوده‌ی فرهنگ ایران و شاهنامه‌ی فردوسی

 

محمود عبادیان:

 

ابزارهای حماسه‌ی ملی را یا گذر تاریخ می‌سازد، یا برهه‌ای از زندگی توده‌های مردم. این ابزارها، نه تنها پژواكی از خوی و خیم، منش و جهان‌نگری همان مردم است، بلكه دربرگیرنده‌ی رفتار، شیوه‌ی اندیشه و چگونگی زیست آنان نیز هست. از سوی دیگر، آن‌چه نیروی پیش‌برنده‌ی‌ حماسه را می‌سازد بیشتر درگیری‌های رزمی، پشتیبانی از هستی مردم، كوتاه كردن دست‌درازی‌های بیگانگان یا درگیری نیكی و بدی است. در پاره‌ای جاها، نام‌جویی یا غنیمت‌اندوزی نیز می‌تواند پیكره‌ی حماسه را بسازد. فراخنای چنین درگیری‌هایی چه بسا برون‌مرزی است (مانند آن‌چه در ایلیاد می‌خوانیم)، یا درون‌مرزی است (همانند رویدادهای شاهنامه). كارزار حماسی نیز ممكن است در فضای شبه استوره‌ای (همانند گیلگمش) یا در آسمان (بهشت گمشده‌ی‌ میلتون) روی دهد. خدایان، پهلوانان، پادشاهان‌ یا برجستگان‌ تاریخ، چهره‌های حماسه‌اند و كارهایشان نیز بازتابی از تقدیر اساتیری است. در چنین نوشته‌هایی، سرنوشت بر انسان‌های  حماسی سایه می‌افكند، دامنه‌ی كنش‌شان را می‌سازد و پیامد رویدادها را رقم می‌زند.
هنر فردوسی در آن است كه رخدادهای ملی را آن‌گونه بازتاب می‌دهد كه گویی دنباله و امتدادی از رویدادهای آفرینش و تاریخ آدمی است. سراینده برای آن‌كه اثر خود را باورپذیر كند، زمینه‌ای فراهم می‌سازد تا رویدادها برشی ناگسستنی از واقعیت‌های بی‌آغاز و بی‌پایان هستی باشند. فراوانی رویدادها و درازای زمان نیز به سراینده زمان می‌دهد تا داستان‌ها را با نگرش به منطق دگرگونی‌های اجتماعی بازگو كند و در همان حال، روح دگرگونی‌های تاریخی و اجتماعی را با رخدادهای زمان خود بسنجد. بدین‌سان بازگفت‌ها‌ از یك برش‌گاه استوره‌ای، به دوران پهلوانی و سپس به روزگار تاریخی می‌رسند. یكی از جنبه‌های آفرینش‌گر سراینده در پرداخت هنری این سه دوره در آن است كه حركت حماسه نخست با فرمانروایی پادشاهان اساتیری آغاز می‌شود، سپس به پهلوانان افسانه‌ای می‌رسد و سرانجام با سرگذشت شاهان تاریخی پایان می‌گیرد. در این فرآیند، هر دوره از خاكستر دوره‌ی پیشین سر برمی‌آورد.

چهره‌های شاهنامه در بخش اساتیری، پهلوانی و تاریخی
چهره‌های شاهنامه، در هر سه بخش اساتیری، پهلوانی و تاریخی، در فضایی رفتار می‌كنند كه عامل غمناك بر كنش و بینش آنها سایه می‌افكند. این نكته‌ای است كه  شاهنامه را از دیگر حماسه‌های بزرگ جهانی جدا می‌كند. فرجام شاهنامه نیز پیام‌آور چنین برداشتی است كه انسان ناگزیر است به آن‌چه بیرون از قلمرو رفتار و خواسته‌ی او پیش می‌آید، تن دهد. از این دید، شاهنامه اندكی به پایان «گیلگمش» همانند است. این كه آدمی در چنبره‌ی جبر گرفتار است، در پیچیده‌ترین و پرتنش‌ترین ماجرای شاهنامه یعنی در داستان رستم و اسفندیار بازتاب بسیار ‌روشنی دارد. نكته‌ی شگفت‌انگیز این داستان، رودررویی و درگیری  میان سنت و نوآوری یا گذشته وآینده است. 

شاهنامه حماسه‌ای دگرگون‌شونده است
شاهنامه حماسه‌ای دگرگون‌شونده است. به این معنا كه دگرگونی‌ها در درون آن گام‌به‌گام، آرام و پوشیده پدید می‌آیند. برآیند چنین دگرگونیی در داستان گشتاسپ، به‌ویژه در درگیری رستم و اسفندیار، آشكار می‌شود. آشنایان با شاهنامه می‌دانند كه دوره‌ای در شاهنامه آغاز می‌شود كه دیگر در گره‌گشایی دشواری‌ها از پیشگویان‌، اخترشناسان و حتی از سروش كمكی خواسته نمی‌شود. برجستگانی همانند سیاوش و كیخسرو، خود از جهان فراسو آگاهی دارند. كیخسرو هم پادشاه است، هم جنگاور و هم پرهیزكار دینی. از این پس یك خط نو، هم‌راستا با سنت جاری در حماسه جا باز می‌كند و فرجام آن به روزگار لهراسپ و گشتاسپ می‌انجامد. آیین پهلوانی در درون خود، نوآوریی می‌زاید كه زمینه‌ساز برخورد رستم و اسفندیار می‌شود. در نبردی كه بین این دو، در نگاهبانی از سنت گذشته از یك سو و بایسته‌های دوران نو از سوی دیگر، درمی‌گیرد، اسفندیار جوان و نوجو بر رستم چیره می‌شود. اما او آسیب‌جایی دارد كه رستم، به یاری سیمرغ ، از آن آگاه می‌شود و پهلوان نوخواه را از پا در می‌آورد. 
ژرفای غم‌نامه‌ی رستم و اسفندیار در آن است كه هر دو سوی درگیری،‌ بن‌بست كارهای خود را می‌بینند با وجود این ناگزیرند تاوان پافشاری‌های خود را با هزینه‌ای گزاف بپردازند و گردن به فرمان بایستگی‌های حماسه بگذارند.           

شخصیت‌پردازی در شاهنامه‌ی فردوسی
رستم یكی از شخصیت‌های پویای شاهنامه است. او در نگاه نخست ابرانسانی است كه در گرسنگی یك گورخر را كباب می‌كند، پانصد سال عمر می‌كند و قهرمان همه‌ی نبردهاست. با این همه، او یك چهره‌ی (كاراكتر) كلیشه‌ای نیست و همچون دیگران زیرو بم‌های زندگی خود را دارد و زندگانیش انباشته از غم و شادی است. فردوسی بارها به راز هستی و پیچیدگی  زندگی شخصیت‌های خود اشاره می‌كند و می‌كوشد خواننده را از ساده‌نگری در داوری شتابزده درباره‌ی رویدادهای شاهنامه و زندگی پهلوانان آن دور كند. شاهنامه را باید شناساننده‌ی روزگار روشن‌اندیشی و خرد باوری تمدن ایران در سده‌های نخستین تاریخ مهی دانست. آن روزگار آمیخته‌ای از تمدن ساسانی و فرهنگ پویای ایرانی بود.

استوره در شاهنامه‌ی فردوسی
ما در شاهنامه با گونه‌ای از استوره‌ سروكار داریم كه نه تنها موتیف پایه‌ای استوره‌ی آریایی- ایرانی یعنی ناسازگاری نیك و بد یا روشنی و تاریكی را بازتاب می‌دهد، بلكه ابزارهای استوره‌ای رنگ نیازها و بایسته‌های شاهنامه را می‌گیرند. به گونه‌ای كه می‌توان از استوره‌ای سخن گفت كه ویژه‌ی شاهنامه است. این استوره آمیخته‌ای گزینشی از استوره‌های كهن است بی‌آن‌كه بازتاب خط‌به‌خط آن‌ باشد. برای نمونه جمشید شاهنامه با «جم» یا «یمه‌ی» اوستا چندان یگانگی ندارد. در اوستا، جمشید  پیامبری اهورامزدا را نمی‌پذیرد و فرمان می‌یابد كه پناهگاهی برای نگاهبانی انسان و موجودات در برابر یخبندان آینده تدارك ببیند. حال آن‌كه جمشید شاهنامه فریفته‌ی كرده‌های خود می‌شود و قدرتی برتر از خود نمی‌بیند. 

خردورزی در شاهنامه‌ی فردوسی
یكی از نمودهای آموزنده و اخلاقی شاهنامه، توجه و پافشاری بر نقش خرد در كنش و منش انسان‌ها است. این خرد به چم توانایی آدمی در بازشناخت نیكی از بدی است كه یك بخشش خدایی است كه با جان و روان آدمی پیوند دارد. 
یكی از ویژگی‌های شایان توجه شاهنامه آن است كه در لابه‌لا و گاهی در كنار رویدادهای مركزی آن، به آیین‌ها و آگاهی‌های تاریخی و دیرینه‌ای برمی‌خوریم كه در درون رخدادهای استوره‌ای گنجانده شده است.‌ برای نمونه چهره‌های شاهنامه در پیوندهای زن و شوهری تن به زناشویی‌های  «برونی» می‌دهند. این آیین كه ریشه‌ی كهن قوم‌شناسی دارد، به این معنا بوده است كه مردان ایرانی می‌بایست با زنان یك قوم ناایرانی پیمان زناشویی می‌بستند.

محمود عبادیان(١٣٠٧- ١٣٩١)- استاد فلسفه دانشگاه

نوروز در شاهنامه

نوروز و شاهنامه

 

جمشید، پادشاه پیشدادی ایران، روزی به این اندیشه می‌افتد كه پرواز كند. پس دیوان را كه به فرمان او بودند، برمی‌انگیزد تا او را بر تختی زرین و گوهرآگین بنشانند و از زمین برگیرند و به آسمان ببرند. بدین‌گونه چندی به پرواز درمی‌آید. چون به زمین بازمی‌گردد، مردم شگفت‌زده از این رخداد بزرگ، پیرامون تخت او گرد می‌آیند و بر جمشید گوهر می‌افشانند. آن روز آغاز سال، هرمز فروردین، بوده است. پس آن را «نوروز» می‌نامند و جشن می‌گیرند و به بزم می‌نشینند. چنین است كه جشن فرخ نوروز به پاس كردار جمشید و پرواز او به یادگار می‌ماند و ایرانیان همواره آن را برگزار می‌كنند.
به فر كیانی یكی تخت ساخت / چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت
كه چون خواستی دیو برداشتی / ز هامون به گردون برافراشتی
چو خورشید تابان میان هوا / نشسته بر او شاه فرمانروا
جهان انجمن شد بر آن تخت اوی / شگفتی فرومانده از بخت اوی
به جمشید بر گوهر افشاندند / مر آن روز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز فرودین / برآسوده از رنج تن دل ز كین
بزرگان به شادی بیاراستند / می و جام و رامشگران خواستند
چنین جشن فرخ از آن روزگار/ به ما مانده از آن خسروان یادگار

نشانه‌های نوروز در شاهنامه
بیت‌ها و نشانه‌هایی در شاهنامه می‌توان یافت كه اشاره به روز فرخِ نوروز دارد. از آن نشانه‌ها می‌توان دریافت كه در روزگار باستان جشن نوروز را در آتشكده‌ها برگزار می‌كرده‌اند:
چو شد ساخته كار آتشكده / همان جای نوروز و جشن سده
بیامد سوی آذرآبادگان / خود و نامداران و آزادگان
شیرین نیز پس از كشته شدن همسرش خسروپرویز، دارایی خود را به نیازمندان می‌بخشد و بخشی از آن را ویژه‌ی برپایی جشن نوروز در آتشكده‌ها می‌سازد:
سه یك زان نخستین به درویش داد / پرستندگان را درم بیش داد
سه یك دیگر از بهر آتشكده / همان بهر نوروز و جشن سده
اما با ساخته شدن «تاق كسرا» در روزگار خسروپرویز ساسانی، نوروز را در آن‌جا برپا می‌داشته‌اند:
چو شد هفت سال آمد ایوان به‌جای / پسندیده‌ی خسرو پاك رای
همی كرد هر كس به ایوان نگاه / به نوروز رفتی بدان جایگاه
به نوروز چون برنشستی به تخت / به نزدیك او موبد نیكبخت
فروتر ز موبد مهان را بُدی / بزرگان و روزی‌دهان را بُدی
خسروپروز در جشن نوروز به باغ می‌رفت و ٢ هفته در آن‌جا به شادمانی می‌پرداخت:
بدان باغ رفتی به نوروز شاه / دو هفته ببودی بدان جشنگاه

كیخسرو و نگریستن به جام گیتی‌نما در نوروز
بیژن در توران ناپدید می‌شود. گیو، پدر بیژن، پریشان و آشفته نزد كیخسرو می‌رود و از او چاره‌جویی می‌خواهد. كیخسرو از او می‌خواهد تا نوروز بردباری پیشه كند. آن‌گاه شهریار ایران، كیخسرو، در روز نوروز به جام گیتی‌نما می‌نگرد و بیژن را در چاه افراسیاب می‌یابد. پس گیو را با نامه‌ای به سیستان می‌فرستد و از رستم می‌خواهد كه برای رهایی بیژن راهی توران شود:
به گیو آن‌گهی گفت باز آر هوش / بجویش به هر سو و هر سو بكوش
بمان تا بیاید مه فرودین / كه بفزاید اندر جهان هور دین
بدان گه كه پر گل شود باغ شاد / ابر سر همی گل فشاندت باد
زمین چادر سبز درپوشدا / هوا بر گلان زار بخروشدا
به هرمز شود پاك فرمان ما / نیایش برافروزد این جان ما
بخواهم من این جام گیتی‌نمای / شوم پیش یزدان بپاشم به پای
كجا هفت كشور بدو اندرا / ببینم بر و بوم هر كشورا
كنم آفرین بر نیاكان خویش / گزیده بزرگان و پاكان خویش
بگویم ترا هر كجا بیژن است / به جام اندرون این مرا روشن است

ساخت «ایوان مداین»
این نیز یادكردنی است كه در روز نخست فروردین بود كه پس از ٧ سال، ساخت ایوان مداین به پایان رسید:
همی كرد هر كس به ایوان نگاه/ به نوروز رفتی بدان جای شاه
كس اندر جهان زخم چون آن ندید/ نه از نامور كاردانان شنید

 

 

دانایی و خردورزی، ویژگی زنان شاهنامه است

دانایی و خردورزی، ویژگی زنان شاهنامه است

 

برومند:

در نزد زنان گوناگون شاهنامه خردورزی آشكاری می‌توان یافت. اما آن مایه از خردورزی، یكسان و به یك شیوه نیست. بلكه برپایه‌ی روند داستان و نقش‌ورزی شخصیت‌های زن داستان‌هاست. برای نمونه، زنی همانند فرانك، خردمندی‌اش را در جایی آشكار می‌كند كه می‌شنود فرزندش فریدون دست‌خوش خطر و مرگ است. پس تدبیرش را بكار می‌برد و به آب و آتش می‌زند تا او را نگهداری كند و این امكان را برایش فراهم بیاورد كه رشد كند و ببالد و به جایی برسد كه بتواند نجات‌بخش ایران باشد. یا سیندخت كاردانی‌اش را آن‌جای نشان می‌دهد كه بتواند مرد تندخویی همانند مهراب را آرام كند و بستری فراهم بیاورد تا پیوند عاشقانه‌ی زال و رودابه به سرانجامی نیك برسد و از آن رهگذر كسی گزند و آسیبی نبیند. این خردمندی‌ها در درون داستان‌ها و شخصیت‌هایی داستان‌ها نهفته است و نشانه‌هایش آن‌جایی آشكار می‌شود كه بایسته و ضرورت داستان و سرگذشت شخصیت‌هاست.

زنان شاهنامه چهره‌ای نمونه‌وار و درخشان‌ دارند
به باور من، هنگامی كه می‌خواهیم درباره‌ی نقش زنان در شاهنامه سخن بگوییم، باید همه‌ی شاهنامه را پیش چشم داشته باشیم، نه یك بخش را. در این صورت خواهیم دید كه بیشتر زنان شاهنامه نمونه‌وار و درخشان‌اند. همانند سیندخت، گردآفرید، فرانك، رودابه، تهمینه و منیژه. این زنان جنبه‌های مثبت فراوانی دارند. از شرم و آهستگی و خردمندی گرفته تا دانایی و بیان دیدگاه‌های راهبردی. برای نمونه، هنگامی كه كتایون، اسفندیار را از جنگ با رستم پرهیز می‌دهد، یا هنگامی كه گردآفرید رودرروی سهراب می‌ایستد، جنبه‌های مثبت شخصیتی آن‌ها به روشنی دیده می‌شود. یا فرنگیس و گلشهر و جریره هر كدام راه و روشی را بكار می‌برند كه پیش‌برنده است.
با این همه، در داستان سیاوش، به زنی برمی‌خوریم به نام سودابه كه چندان چهره‌ی دلپسندی ندارد. البته در آن بخش از شاهنامه كه سودابه دختر شاه هاماوران است‏ و به یاری كی‌كاووس می‌آید و او را از نیرنگ پدرش آگاه می‌كند، چهره‌اش زیبا و پسندیده است. در این بخش نقش او منفی نیست؛ اما بعد كه رودرروی سیاوش می‌ایستد، منش او نیز دگرگون می‌شود.
ایرانیان سیاوش را سرچشمه‌ی پاكی می‌دانند. خودخواهی سودابه، پلیدی این زن را پر رنگ می‌كند و كار را به جایی می‌كشد كه كی‌كاووس را در برابر سیاوش قرار می‌دهد. آن‌گاه كه سیاوش كشته می‌شود، این گمان برای ایرانیان پیش می‌آید كه رفتار سودابه انگیزه‌ی پناه‌جویی سیاوش به توران و مرگ او بوده است. این فراز و نشیب‌هاست كه ناپاكی و پلیدی شخصیت سودابه را رو می‌كند. پس نباید آنقدرها حساس بود كه چرا این زن در داستان سیاوش نكوهش شده است. فردوسی بازتاب‌دهنده‌ی دیدگاه مردم است. مردمی كه سال‌ها پس از كشته شدن سیاوش به جنگ تورانیان رفته‌اند تا كین او را بخواهند.

زنان بخش پایانی شاهنامه
راست آن است كه برخی از زنان بخش تاریخی و پایانی شاهنامه، درخشندگی و زیبایی زنان روزگار پهلوانی را ندارند. هرگز شیرین زمان خسرو پرویز با هیچ‌كدام از زنان پهلوانی و اساتیری شاهنامه سنجیدنی نیست. البته در بخش تاریخی شاهنامه به زنان پُرآوازه و نقش‌آفرین برمی‌خوریم. همانند گلنار و گردیه، خواهر بهرام چوبین. ولی آن‌ها رنگ و بوی زنان دوران اساتیری و پهلوانی را ندارند. شاید از آن‌رو كه تنگناهایی برای طرح شخصیت‌های زن وجود داشته است. برای این كه ما، در بخش تاریخی، نام زنان بسیاری را می‌بینیم كه نمونه‌وارند، ولی برجستگی ویژه‌ای ندارند و چندان توصیف نمی‌شوند. این هم هست كه كم‌توجهی تاریخ‌نویسان و جامعه به زن سبب شده كه رفتار آن‌ها بازتاب آشكاری پیدا نكند.

شرم و آزرم زنان شاهنامه
شرم و آزرم یكی از ویژگی‌های زنان شاهنامه است. در شاهنامه، پرده‌دری پسندیده نیست. در مقابل، نژاده بودن و نیك‌گوهری در سراسر شاهنامه ستوده می‌شود. شخصیت خود فردوسی هم به‌گونه‌ای است كه زبان‌اش پاكیزه است و واژه‌های روشن و تابناك بكار می‌برد. فردوسی هیچ‌گاه سر سازگاری با سخن پرده‌درانه ندارد. البته به عشق و لطافت عاشقانه توجه می‌كند. حتا توصیف زیبایی زنان را از یاد نمی‌برد. بی‌آن‌كه در سخن او پرده‌دری‌ای باشد. بی‌گمان چنین نگاهی برخاسته از اندیشه‌ی روشن فردوسی و شخصیت برجسته‌ی اوست.

 

 

فر در شاهنامه

فر در شاهنامه

 

از یك سو «فر» و گونه‌های آن و از دیگر سو ویژگی‌های دارنده فر و تاثیری که بر رویدادها می‌گذاشته، ازجستارهای دلکش و زیبای شاهنامه است. آن‌چه درپی می‌آید گفتاری است درهمین باره که کوتاه شده و برگرفته ازدوکتاب نایاب زیر است: الف – «فر درشاهنامه»،علیقلی اعتماد مقدم ،ازانتشارات وزارت فرهنگ و هنر پیشین – 1355 ؛ ب – «بررسی فر درشاهنامه فردوسی»، بهروز ثروتیان ،دانشگاه تبریز – 1350

 

 – 1فر چیست؟

به گفته شاهنامه، مردم ایران بر این باور بوده‌اند که خداوند به هستی، نیرویی به نام «فر» می‌بخشد و هرکس و هرچیز از آن برخوردار است. هر دسته ازمردمان دارای فر ویژه‌ی خود هستند، مانند: فر ایزدی، فر کیانی، فر شاهی، فر موبدان، فر پهلوانی و . . . با بودن این فر است که فرهمندان دست به آفریدن و یافتن می‌زنند. مانند بیرون کشیدن آهن ازکانها، ساختن ابزار با آن، رام کردن جانوران، برپاکردن ساختمان‌ها، پزشکی و بسیار کارهای دیگر.

دارنده‌ی فر بر اهریمن دست می‌یابد، جهان را از بدی می‌رهاند، جلو جادو را می‌گیرد و همه کارها با فر او رو به بهتری می‌رود. شهریار فرهمند، می‌تواند پیشوای دین شود و مردم را به سوی روشنایی رهبری کند. اگر شهریاری خداوند را به یاد نیاورد فر او گسسته می‌شود و کشور روبه ویرانی می‌رود. ستمگری شوند(سبب) بی‌فرهی می‌شود و با سالخوردگی فر از شاه دور می‌شود و با نزدیکی مرگ، فر تیره می‌شود.

چنانکه یاد شد فر و فرهی در هر چیز می‌تواند باشد. مانند: فر آتشکده، سیمرغ، خورشید، سرزمین، ایران و . . . 

 

– 2بخشاینده فر 

همواره یزدان بخشاینده فر است:«به موبد چنین گفت بهرام گور/ که یزدان دهد فر و دیهیم و زور

منوچهر فرستاده‌ای نزد فریدون می‌فرستد و درآغاز نامه، خداوند را سپاس می‌گوید که بخشاینده‌ی فر است: «سپاس ازجهاندار پیروزگر/ کز اوی‌ست نیرو و فر و هنر

 

– 3نشانه فر 

هنگامی که گیو، کیخسرو را می‌یابد از او می‌پرسد که  ازفر بزرگی چه نشانی داری؟ نشان سیاوش پدیدار بود و خالی زیبا بر تن داشت. تو بازوی خود را بگشای و آن را به من بنمای. هرکس آن را ببیند می‌شناسد.  شاه تن خویش را برهنه کرد و گیو به آن خال نگریست و آن نشانه خانوادگی کیقباد بود و درستی نژاد کیانیان را با آن می‌توانست شناخت:«بدو گفت گیو ای سرِ سرکشان/ ز فر بزرگی چه دارای نشان؛ نشان سیاوش پدیدار بود/ چو برگلستان نقطه قار بود؛ تو بگشای و بنمای بازو به من/ نشان تو پیداست بر انجمن؛ برهنه تن خویش بنمود شاه/ نگه کرد گیو آن نشان سیاه، که میراث بود ازگهِ کیقباد/ درستی بدان بدکیان را نژاد

 

– 3/1تابش فر:

درجشن بزرگی که کیخسرو برای رهایی بیژن و بزرگداشت رستم برپا کرد، فر شاه مانند ماه شب چارده که ازپشت سرو سهی بتابد، بر می‌تافت:«همی تافت ازو فر شاهنشاهی/ چو ماه دو هفته ز سرو سهی

 

– 3/2فر دیدنی است.

هنگامی که کیخسرو به پیشباز رستم می‌آید، رستم فر او را می‌بیند، ازاسب پیاده می‌شود و برشاه نماز می‌برد:«چو رستم به فر جهاندار شاه/ نگه کرد کامد پذیره به راه؛ پیاده شد ازاسب و بردش نماز/ غمی گشته ازرنج و راهِ دراز

 

– 4گونه های فر

– 4/1فر شاهی:

گشتاسب به هرکشوری پیام می‌فرستاد و مژده‌ی آمدن پیامبر اشوزرتشت را می‌دهد و می‌گوید به برز و فر شاه ایران، همگی کشتی بر میان ببندید:«بگیرید یکسره ره زردهُشت/ به سوی بت چین بر آرید پشت؛ به برز و فر شاه ایرانیان/ ببندید کشتی همه بر میان

درماجرای دشمنی مهرک با اردشیر نیز بزرگان به شاه می‌گویند تا دشمن درخانه است نباید به کار بیرون پرداخت. پس به خوان می‌نشینند و آفرین خداوند را بر فر شاه زمین می‌خوانند: همی هرکسی خواندند آفرین/ ز دادار بر فر شاه زمین

 

– 4/2 فر کیانی

پس از آن که سلم و تور، ایرج را می‌کشند و آگهی پادشاهی منوچهر به آنها می‌رسد، فرستادگانی نزد پدر گسیل می‌دادند و ازکار گذشته پوزش می‌خواهند. چون فرستاده آنها نزد شاه می‌رسد گفتار خود را چنین آغاز می‌کند:«که جاوید باد آفریدون گرد/ که فر کیی، ایزد او را سپرد».هنگامی که سیاوش هشت ساله می‌شود نام او را بر پرنیان می‌نویسند و زمین کهستان را شاه به او می‌بخشد، چون سزاوار بزرگی و گاه بود: نبشتند منشور بر پرنیان/ به رسم بزرگان و فر کیان

 

– 4/3 فر موبدی

منوچهر شاه هنگامی که کلاه کیانی بر سر می‌گذارد نامداران روی زمین به او می‌گویند آفرین بر تو باد که فرخ نیای تو کلاه و آیین تخت به تو داد و تخت و تاج و فره موبدان ترا جاوید باد:«که فرخ نیای تو ای نیک خواه/ ترا داد آیین تخت و کلاه؛ ترا باد جاوید تخت روان/ همان تاج و هم فره موبدان

در ماجرایی دیگر افراسیاب سپاه خود را برین سوی جیحون می‌کشد و به کیخسرو پیغام می‌فرستد که با شیده پسر افراسیاب جنگ کند. هنگامی که پیغام افراسیاب را ایرانیان می‌شنوند به کیخسرو می‌گویند که افراسیاب درپی جادو و فریب و چاره‌سازی است و می‌خواهد کیخسرو با شیده نبرد کند تا روزگار ایرانیان را تیره گرداند:«نخواهد شهنشاه جز نام نیک/ بهر کارها درسرانجام نیک؛ که شاید جهاندار برتر منش/ نخواهد که بر ما بود سرزنش؛ که گویند ازایران سواری نبود/ که یارست با او نبرد آزمود؛ نخواهد مگر خسرو موبدان/ که بر ما بود ننگ تا جاودان

درتاخت کردن منوچهر بر سپاه تور نیز قارن رزم‌زن در پیش سپاه است و خروشی برمی‌آید که کسانی که خون لشکر چین و روم بریزند، تا جاودان نیک نام و با فره موبدان می‌مانند:«خروشی برآمد ز پیش سپاه/که ای نامداران و شیران شاه . . ./ هر آن کس که از لشکر چین و روم/ بریزند خون و بگیرند بوم؛ همه نیکنامند تا جاودان/ بمانند با فره موبدان

 

– 4/4 فره پهلوانی

فر پهلوانی در شاهنامه بیشتر همراه واژه‌ها و چم‌های دیگر مانند برز و بالا و بخت و شکوه و آیین به‌کار رفته است. رستم دارای فره پهلوانی‌ست. هنگامی‌که ازپدر خود درخواست می‌کند که او را به جنگ افراسیاب بفرستد، زال به او گرز سام سوار را می‌دهد و آنگاه رستم بر پدرش آفرین می‌کند و می‌گوید که اسبی باید بیابم که بتواند گرز مرا با چنین فره‌ای که دارم، بکشد:«تهمتن چو گرز نیا را بدید/ دو لب کرد خندان و شادی گزید؛ یکی آفرین خواند بر زال زر/ که ای پهلوان جهان سربه سر؛ یکی اسب خواهم کجا گرز من/ کشد با چنین فره و برز من

فرامرز، پهلوان با فر و برز است و فرمانده سپاهیان کابل و نیمروز و کشمیر و درفشش همان درفش رستم:«پس او نبرده فرامرز بود/ که با فر و با برز و با ارز بود

هنگامی که گیو به سوی فرود می رود تا با او بجنگد، فرود ازتخوار می پرسد که او کیست؟ وی پاسخ می‌دهد که این گیو با فر و برز است:«همان پهلوانی‌ست با فر و برز/ خداوند کوپال و شمشیر و گرز

روزی کیخسرو درگلشن نشسته است و به شادی می‌گذراند که ناگاه چوپانی سر می‌رسد و می‌گوید که درمیان گله او گوری پیدا شده که مانند دیوست که ازبند رها گردیده باشد. کیخسرو روی به پهلوانان سپاه می‌کند و می‌گوید که ای نامداران با فر و جاه، اکنون پهلوانی می‌خواهم که کمر ببندد و این دیو را گرفتار سازد:«وزان پس به گردان چنین گفت شاه/ که ای نامداران با فر و جاه؛ گوی باید اکنون چو شیر ژیان/ ز گردان که بندد کمر بر میان

 

– 4/5 فر ایران 

پس ازجنگی که میان گردآفرید و سهراب درگرفت، کژدهم فرمانده دژ، نامه‌ای به شاه می‌نویسد و ازمردانگی و بی پروایی سهراب داستان‌ها می‌زند و می‌افزاید که اگر درنگی درکارها شود و شاه به یاری نیاید همه‌ی فرهی را از ایران باید رفته گرفت:«اگر دم زند شهریار اندرین/ نراند سپاه و نسازد کمین؛ از ایران همه فرهی رفته گیر/ جهان از سر تیغش آشفته گیر

 

– 5فر بیگانگان

فردوسی درکتاب بزرگ شاهنامه، کمتر ازفر بیگانگان سخن می‌گوید و فر شاهان توران و چین و روم و هند را بیشتر از زبان سرداران و لشکریان بیگانه، بیان می‌کند. فردوسی باور دارد که فره مخصوص ایرانیان است و جز شاهان ایران کسی را فر و تاج شایسته نیست. چنانکه رستم بر سپاهیان خاقان چین بانگ می‌زند و می‌گوید شما را با تاج و فر چکار است؟«شما را چکار است با تاج و فر/ بدین زور و این کوشش و این هنر؛ همه دست‌ها سوی بند آورید/ میان را به خم کمند آورید

با این همه شاهان انیرانی، به ویژه کسانی که ازنژاد ایرانیان بوده‌اند گاه دارای فر خوانده شده‌اند و فره‌مند نامیده شده‌اند. نمونه را افراسیاب، مهراب کابلی را مردی با فر و رای می‌خواند:«چهارم چو مهراب کابل خدای/ که سالار شاهست با فر و رای

هنگامی که پیران، کیخسرو را به نزد افراسیاب می‌آورد، او را شاه با فر و دانش می‌گوید:«بیامد بگفتش به افراسیاب/ که ای شاه با دانش و فر و آب

کید – شاه هند – نیز دارای فره‌ی موبدی دانسته شده است:«یکی شاه بد هند را کید نام/ خردمند و بینا دل و شادکام؛ دل بخردان داشت و مغز ردان/ نشست کیان، فره موبدان

 

– 6فرهای دیگر

– 6/1فر زنان 

در شاهنامه نمونه‌هایی دیده می‌شود که زنان از فر خود یاد می‌کنند. با این همه فردوسی از فر زنان به روشنی نام نمی‌برد و شاید به پیروی از آیین و روش روزگار خود، زنان را از فر یاری‌دهنده و نیروبخش، بی‌بهره دانسته است. درپادشاهی بوران‌دخت و آزرم‌دخت، از فر آنان چیزی نمی‌گوید.

درشاهنامه هنگامی که زنان از فر خود یاد می‌کنند، فر آنان به چم نیروی خدایی شاهنشاهی یا زور پهلوانی نیست. بیشتر چم زیبایی و تابناکی و آیین را در بردارد.

هنگامی که سیاوش به شبستان کاووس می‌آید، سودابه زیبایی او را به فر پری همانند می‌کند:«چو ایشان برفتند سودابه گفت/ که چندین چه داری سخن درنهفت؛ نگویی مرا تا مراد تو چیست/ که بر چهر تو فر چهر پری ست

 

– 6/2فر خورشید

بهرام چوبینه چون بامداد می‌شود و فر خورشید پدیدار، برمی‌خیزد و تن خویش را به یزدان می‌سپارد و آهنگ شکار اژدها می‌کند:«چو پیدا شد آن فر خورشید زرد/ پیچیده زلف شب لاجورد

 

-6/3 فر آتشکده

لهراسب درشهرستانی که ساخت آتشکده برزین را درآن بنیاد نهاد که بزرگ و با فر بود: یکی آذری ساخت برزین به نام/ که بد با بزرگی و با فر و کام

 

– 6/4فر سیمرغ

سیمرغ به زال می‌گوید:«ابا خویشتن بر یکی پر من/ همی باش درسایه فر من؛ گرت هیچ سختی به روی آورند/ ز نیک و ز بد گفت‌وگوی آورند؛ بر آتش برافکن یکی پر من/ ببینی هم اندر زمان فر من

درشاهنامه از فر سخن، فر تخت تاقدیس، فر بهارستان و درخت با فر نیز یاد شده است.

 

– 7گسستن فر 

جمشید سر ازفرمان خدا می‌پیچد و فر از او گسسته می‌شود:«منی کرد آن شاه یزدان شناس/ ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس؛ چنین گفت با سالخورده مهان/ که جز خویشتن را ندانم جهان؛ چو این گفته شد فر یزدان از وی/ گسست و جهان شد پر ازگفت‌وگوی

 

– 7/1گسستن فر به شوند(سبب) سالخوردگی

روزی رستم همراه زواره و فرامرز، نزد کیخسرو می‌آید و با او رایزنی می‌کند و ازسالخوردگی کیکاووس سخن به میان می‌آورد:«چو کاووس شد بیدل و پیره سر/ بیفتاد ازو نام و فر و هنر

 

– 7/2بد سخنی و گسستن فر

هنگامی که سخن درجایگاه خود گفته نشود و کسی سخن بی‌راه بگوید، فر از او دور می‌شود:«چو گوینده مردم نه بر جایگاه/ سخن گفت ازو دور شد فر و جاه

 

– 7/3خونریزی و ستمکاری و گسستن فر

ستمگری، فر یزدان را می برد: سپهبد که با فر یزدان بود/ همه خشم او بند زندان بود؛ چو خونریز گردد بماند نژند/ مکافات یابد ز چرخ بلند

کارهای دیگری که فر را ازبین می‌برد، اینگونه درشاهنامه برشمرده شده است: زندانی شدن شاه 

فرهمند(همانند کیکاووس درهاماوران)، کژی و نابخردی، مرگ، وقتی اختر برمی‌گردد، بخشش 

نکردن شهریار، ازشنیدن سخن بدگویان نیز به فر شاه تباهی می‌رسد و . . . 

 

– 8بازگشت فر و افزایش آن

وقتی که کاووس از زندان هاماوران آزاد می‌شود و کار ایرانیان رو به فرخی و نیکی دارد از گرگساران به کاووس می‌نویسند که با آزاد شدن تو فر شاهی ایران زمین تازه شده است:«کنون آمد ازکار تو آگهی/ که تازه شد آن فر شاهنشهی

پیران به سیاوش می‌گوید اگر فرنگیس را به زنی بگیری، فر تو افزون می‌شود:«شود شاه پرمایه پیوند تو/ درخشان شود فر و اورند تو

رستم وقتی که دست اسفندیار را گرفته فشار می‌دهد به او می‌گوید کسی که چون تو فرزند دارد، فر او افزوده می‌شود: خنک آن که چون تو پسر زایدش/ همه فر گیتی بیفزایدش

با پذیرفتن دین زرتشت از سوی گشتاسب، فرهی تازه می‌شود: چو گشتاسب شاهی که دین بهی/ پذیرفت و زو تازه شد فرهی

 

 

جنگ‌های ایرانیان برای نگاهبانی از كشور بوده است

جنگ‌های ایرانیان برای نگاهبانی از كشور بوده است

آیین سپاهداری و جنگ در شاهنامه

 

اسفندیار كیانی:

در جنگ‌های ایرانیان، كه در شاهنامه گزارش شده است، یك نكته‌ی نمونه‌وار و چشمگیر دیده می‌شود: آن جنگ‌ها همواره برای نگاهبانی از مرزهای كشور یا كین‌خواهی بوده است، نه برای كشورگیری و دست درازی به سرزمین‌های دیگر. ایرانیان از كشور خود نگاهبانی می‌كردند و خود دست به جنگ نمی‌زدند. در سراسر شاهنامه تنها ٢ نمونه جنگ تهاجمی ایرانیان گزارش شده است. یكی زمانی است كه ایرج به ناروا كشته می‌شود و دیگری هنگامی است كه تورانیان سیاوش را از پای درمی‌آورند. در هر ٢ جنگ، ایرانیان كین‌خواه هستند. از این روست كه آغازگر نبردها و كشمكش‌ها می‌شوند.
برپایه‌ی آماری كه در كتاب «راهبردها و فنون جنگ در شاهنامه» آمده است، در شاهنامه ٣٣ جنگ میان خودی‌ها(ایرانیان با ایرانیان)، ٢٩ جنگ میان پهلوانان و موجودات ترسناك همانند اژدها و شیر، ١٠ جنگ میان انسان با دیوان و اهریمنان گزارش شده است. افزون بر این‌كه ١٧٤ جنگ تن به تن، ٩١ جنگ گروهی، ١٥ نمونه شبیخون، ١٧ نمونه عقب‌نشینی و ١٣ نمونه دژگیری نیز آمده است.

نظام وظیفه‌ی ارتش ایران در روزگار اردشیر ساسانی
تا پیش از روزگار ساسانیان، آیین سپاهداری ایرانیان چنین بود كه هنگام جنگ، پهلوانان و جنگاوران را از گوشه و كنار كشور فرامی‌خواندند و راهی نبردگاه‌ها می‌كردند. اما در زمان اردشیر ساسانی، سازمانی(:تشكیلاتی) پدید آمد كه همانند «نظام وظیفه»ی كنونی بود. در این سازمان، سربازان را آموزش می‌دادند و آن‌ها را برای نبردهای آینده آماده می‌ساختند.
كنون از خردمندی اردشیر/ سخن بشنو و یك به یك یادگیر
به درگاه چون ساخت لشكر فزون/ فرستاد بر هر سویی رهنمون
كه تا هر كسی را كه دارد سپر/ نماند كه بالا كند بی هنر
سواری بیاموزد و رسم جنگ/ به گرز و كمان و به تیر خدنگ
چو كودك ز كوشش به نیرو شدی/ به هر بخش اندر بی آهو شدی
ز كشور به درگاه شاه آمدی/ بدان نامور بارگاه آمدی
پیش از راهی شدن لشكریان به جنگ، شاه سپاه را سان می‌بیند و درفش كاویانی را به فرمانده‌ای كه پیش‌تر برگزیده است، می‌سپارد و او را سپاهبد لشكریان می‌سازد. دیگران، هر اندازه هم دلاور و نژاد والاتری داشته باشند، باید فرمانبردار سپاهبد باشند و دستورهای او را گردن گذارند. یك نمونه‌ی آن هنگامی است كه گودرز، در «جنگ یازده رُخ»، فرماندهی سپاه ایران را بر دوش دارد و شاهزادگانی چون توس و فریبرز، ناگزیرند كه فرمانبر او باشند.

پرداخت حقوق سربازان
هنگامی كه سپاهیان ایران راهی نبرد و دفاع از مرزهای ایران می‌شدند، به استانداران شهرها می‌نوشتند كه خوراك لشكریان و علوفه‌ی چارپایان را تدارك ببینند. افزون بر آن، به فرماندهان و سپاهیان همراه آن‌ها دستور داده می‌شد كه از مردم چیزی نگیرند، مگر آن‌كه پول و بهای آن را بپردازند. حقوق سپاهیان نیز از گنجینه‌ی شاهی پرداخت می‌شد. در زمان داراب، هر سرباز سپاه ایران ٤ تا ٨ درم حقوق داشت:
سر گنج‌های پدر برگشاد / سپه را همه خواند و روزی بداد
ز چار اندر آمد درم تا به هشت / یكی را به جام و یكی را به طشت
پیشاپیش لشكریان، گروهی برگزیده به نام «طلایه» حركت می‌كرد و راه را برای گذر سپاهیان آماده می‌ساخت. در جنگ‌های كنونی نیز طلایه‌داران «جلودار» نامیده می‌شوند و خویشكاریی همانند طلایه‌داران روزگاران كهن دارند.

دیدبانان نمی‌توانستند جایگاه خود را ترك كنند
هنگام جایگیری سپاهیان در نبردگاه، دیدبان بر بلندیی كه «دیدگاه» نامیده می‌شد، می‌ایستاد و هر گذر و حركت دشمن را به فرمانده گزارش می‌داد. دیدبان به هیچ‌روی اجازه نداشت كه دیدگاه خود را ترك كند. برای نمونه، چندی پس از آن كه سپاهیان ایران در محاصره‌ی تورانیان می‌افتند و به كوه هماون پناه می‌برند، طلایه‌ی سپاه رستم از دور پدیدار می‌شود. گودرز از دیدبان می‌خواهد كه خبر آمدن رستم را به توس و دیگران برساند. اما او از این كار پرهیز می‌كند و می‌گوید تا هوا تاریك نشده است، جایگاه خود را رها نخواهد كرد:
بدو دیدبان گفت؛ كز دیدگاه / نشاید شدن سوی ایران سپاه
چو بینم كه روی هوا تار گشت / بدین دیدگه دیده بیكار گشت،
به كردار سیمرغ ازین جایگاه / برم آگهی سوی ایران سپاه
شباهنگام نیز پاسبانانی با جرس گرداگرد سپاه حركت می‌كردند و به نگاهبانی می‌پرداختند:
غو پاسبانان و بانگ جرس / همی آمد از هر سویی پیش و پس
دژبانان نیز كه در شاهنامه به نام «روزبانان» خوانده شده‌اند، گرداگرد سپاه می‌گشتند و همانند دژبانان امروزی از گریز سربازان یا كاهلی آن‌ها در انجام خویشكاری‌شان، جلوگیری می‌كردند.
سپاه به سه بخش قلب، راست(:میمنه) و چپ(:میسره) بخش‌بندی می‌شد. سپاهبد در قلب لشكر جای می‌گرفت؛ اختیار راست و چپ سپاه را به فرماندهان زیردست خود می‌داد.
در جنگ‌های تن به تن، هیچ پهلوان و جنگجویی اجازه نداشت كه بی فرمان سپاهبد جنگ كند. بلكه باید نخست از سپاهبد دستور جنگ بگیرد و آن‌گاه به نبردگاه بشتابد و از سپاه دشمن مبارز بجوید.

رجزخوانی، جنگ روانی بود
رجزخوانی نیز كه در شاهنامه نمونه‌های فراوانی دارد و یكی از شیوه‌های پهلوانی پیش از جنگ تن به تن است، گونه‌ای «جنگ روانی» به شمار می‌رود. پهلوانان با رجز خواندن و برشمردن نژاد و دلاوری‌های خود، روحیه‌ی هماوردان را سست و خراب می‌كردند تا آسوده‌تر بر آنان چیره شوند. یك نمونه‌ی زیبای این ترفند، رجزخوانی رستم با اشكبوس است. رستم، اشكبوس را به ریشخند می‌گیرد و بدین‌گونه روحیه‌ی او را خراب می‌كند:
بدو گفت خندان كه نام تو چیست/ تن بی سرت بر كه خواهد گریست
تهمتن چنین داد پاسخ كه نام/ چه پرسی؟ كه هرگز نبینی تو كام
مرا مام من نام ”مرگ تو“ كرد/ زمانه مرا پتك ترگ تو كرد
كشانی بدو گفت؛ بی بارگی/ به كشتن دهی سر به یكبارگی
تهمتن چنین داد پاسخ بدوی/ كه ای بیهده مرد پرخاشجوی
پیاده ندیدی كه جنگ آورد؟/ سر سركشان زیر سنگ آورد؟
هم‌اكنون ترا ای نبرده سوار/ پیاده بیاموزمت كارزار
پیاده به ار چون تو باشد سوار/ بدین دست و این زور و این كارزار


نمونه‌هایی از كاربرد نیرنگ در شاهنامه
نیرنگ، ترفندی است كه در جنگ‌ها به‌كار برده می‌شود. با این كار یا می‌كوشند كه بر دشمن پیروز شوند یا آن‌كه از كارزار بگریزند. یك نمونه‌ی شگفت‌آور از نیرنگ در جنگ‌های شاهنامه، آن‌جایی گزارش شده است كه افراسیاب درفشش را در میدان نبرد جا می‌گذارد تا سپاه چنین گمان كنند كه او هنوز در جنگ است. اما خود با نزدیكانش به چین می‌گریزد و جان به‌در می برد:
درفشش بماندند و او خود برفت / سوی چین و ماچین خرامید تفت
یك نیرنگ دیگر چنین است كه جامه‌ی دشمنان را می‌پوشیدند و به لشكر آنان می‌رفتند تا دست به شناسایی و ارزیابی توانایی‌های آن‌ها بزنند. در جنگ‌های امروزی نیز نیروهای به نام «كماندو» آموزش داده می‌شوند تا با رخنه به مواضع دشمن، دست به خرابكاری و شناسایی بزنند. در نبرد «رستم و سهراب»، رستم از كی‌كاووس اجازه می‌گیرد تا برای شناسایی دشمن جامه‌ای تُرك‌وار بپوشد و به سراپرده‌ی سهراب و پیرامونیانش نزدیك شود:
تهمتن بیامد به نزدیك شاه / میان بسته‌ی جنگ و دل كینه‌خواه
كه دستور باشد مرا تاجور / از ایدر شوم بی كلاه و كمر
ببینم كه این نو جهاندار كیست / بزرگان كدامند و سالار كیست؟
آنگاه:
تهمتن یكی جامه‌ی ترك‌وار / بپوشید و آمد دوان تا حصار 
در نبردی دیگر، پس از آن كه گیو، پیران را به خاك می‌افكند، جامه‌ی او را می‌پوشد و درون لشكر توران می‌شود و بسیاری از آن‌ها را از پای درمی‌آورد:
بیفكند بر خاك و دستش ببست / سلیحش بپوشید و خود برنشست
درفشش گرفته به چنگ اندرون / بشد تا لب آب گلزریون
چو تركان درفش سپهدار خویش / بدیدند رفتند ناچار پیش
رستم‌ «دژ سپید»، اسفندیار «دژ رویین» و اردشیر «دژ هفتواد» را با همین ترفند(:پوشیدن جامه‌ی دشمن) به دست می‌آورند.

ایرانیان دست به شبیخون نمی‌زدند و پل‌ها را ویران نمی‌كردند
شبیخون نیز راهی برای رهایی از تنگنا و محاصره‌ی دشمن بود. ایرانیان چنین كاری را ناروا می‌دانستند و دست به شبیخون نمی‌زدند. اما گاه ناچار به شبیخون‌زدن بودند. یك نمونه‌ی آن هنگامی است كه ایرانیان در كوه هماوند گرفتار شده‌اند و برای رهایی از یورش‌های تورانیان، با یورشی ناگهانی، دست به شبیخون می‌زنند. چنین كاری به ایرانیان زمان(:فرصت) می‌دهد تا چند روز دیگر پایداری كنند. سرانجام سپاهی به فرماندهی رستم، برای كمك به آن‌ها از راه می‌رسد. 
ایرانیان در جنگ با دشمنان، دست به ویران كردن پل‌ها نمی‌زدند و چنین كاری را با آیین جوانمردی و پهلوانی سازگار نمی‌دیدند. در سراسر شاهنامه، تنها یك نمونه از ویران كردن پل به دست ایرانیان گزارش شده است. هنگامی كه خسروپرویز از بهرام چوبینه شكست می‌خورد، به تیسفون عقب‌ می‌نشیند و دستور می‌دهد برای جلوگیری از پیشروی بهرام چوبینه و لشكریانش، پل نهروان را ویران كنند.

رفتار ایرانیان با اسیران و بازماندگان جنگ
خویشكاری ایرانیان چنین بود كه با اسیران جنگی به‌خوبی رفتار كنند. كیخسرو پس از جنگ با تركان، به اسرای جنگی می‌گوید:
همه یكسره در پناه منید / اگر چند بدخواه گاه منید
هر آن كس كه خواهد كه باشد رواست / در این كار نه افزایش آید نه كاست
هر آن كس كه خواهد كه زی شاه خویش / گذارد، نگیرم برو راه پیش
شاپور ساسانی حتا برای اسیران جنگی شهر می‌سازد:
یكی شارسان كرد آباد بوم / برآورد بهر اسیران روم
هم‌چنان كه خسرو انوشیروان شهر«زیب خسرو»را برای اسیران می‌سازد و زندگی آسوده‌ای برای آن‌ها فراهم می‌كند.
اگر سربازی در جنگ كشته می‌شد، به بازماندگان او دستمزد ماهیانه‌ای داده می‌شد. در زمان خسرو انوشیروان:
كسی گفت؛ جنگی سواری نجست / بدان خستگی دیر ماند و برست
به پیش صف رومیان حمله بُرد / بمرد و ازو كودكان ماند خُرد 
بفرمود؛ كان كودكان را چهار / ز گنج درم داد باید هزار 
هر آن كس كه شد كشته در كارزار / و زو خرد كودك بود یادگار
چو نامش ز دفتر بخواند دبیر / درم پیش كودك بود ناگزیر
چنین هم به سال اندرون چار بار / مبادا كه باشند یك روز خوار

شگفت است كه شاهنامه با آن‌كه گزارش جنگ‌های بزرگ و نبردهای پهلوانان نامدار است، اما در جای‌جای آن سخن از نكوهش جنگ و پیامدهای زیان‌بار آن رفته است. فردوسی «خوی اهریمنی جنگ‌بارگان» را سرزنش می‌كند و آن را زشت می‌شمارد. در داستان سیاوش‏، رستم به كی‌كاووس، كه خواهان جنگ است، چنین می‌گوید:

كسی كآشتی جوید و سور و بزم / نه نیكو بود پیش رفتن به جنگ

آن‌گاه سرزنش‌وار به كی‌كاووس می‌گوید:

چه جستی جز از تاج و تخت و نگین / تن‌آسانی و گنج ایران‌زمین؟

همه یافتی جنگ خیره مجوی / دل روشنت بآب تیره مشوی

این بیت‌ها، و نمونه‌های فراوانی همانند آن، گواه هشداری است كه در شاهنامه برای دوری از جنگ داده شده است.

 


یاری‌نامه:
این جستار با بهره¬گیری از كتاب«راهبردها و فنون جنگ در شاهنامه»؛ مسلم احمدی؛ انتشارات دافوس- ١٣٨٩/ و نیز جستارهای«نیرنگ و تدابیر جنگی در بخش اساتیری و حماسی شاهنامه»؛ عباس موسوی- كتاب:هزارمین سال سرایش شاهنامه- ١٣٩٠/ «سپاه و جنگ در شاهنامه فردوسی»؛ دكتر پرویز ناتل خانلری؛ مجله‌ی مهر، فراهم آمده است.

 

 

شاهنامه و داستان پديدآمدن شطرنج

شاهنامه و داستان پديدآمدن شطرنج

آيا شطرنج يك بازي ايراني است؟

 

شهداد حيدري:

فردوسي در شاهنامه، هندي‌ها را پديدآورنده‌ي بازي شطرنج مي‌داند و چنين مي‌گويد كه در زمان خسرو انوشيروان ساساني، فرستاده‌ي شاه هند بازي شطرنج را به ايران آورد و از دانايان ايراني خواست كه راز اين بازي را بگشايند. سرانجام‏، بزرگمهر، وزير خردمند انوشيروان، به راز شطرنج پي بُرد و آن را به‌درستي بازي كرد.اما شگفت است كه اين داستان شاهنامه، با همه‌ي گيرايي و كشش‌هاي داستاني كه دارد، افسانه‌اي است و ايرانيان بسيار پيشتر از روزگار خسرو انوشيروان شطرنج را مي‌شناختند و چه بسا خود پديدآورنده‌ي اين بازي بوده‌اند.

٣٠٠ سال پيش از انوشيروان هم شطرنج را مي‌شناختيم

كهن‌ترين سندي كه در آن از واژه‌ي شطرنج سخن رفته است، «كارنامه‌ي اردشير بابكان» نام دارد. اين كتاب در سال ٦٠٠ ميلادي به زبان پهلوي نوشته شده است. در آن‌جا مي‌خوانيم كه در زمان اردوان پنجم، واپسين پادشاه اشكاني(٢١٦- ٢٢٦ ميلادي)، درباريان ايران شطرنج بازي مي‌كردند. اردوان از دانايان دربار خواسته بود كه آيين شكار و چوگان و چترنگ(شطرنج) و ديگر هنرها را به اردشير بياموزند. بنابراين، دست‌كم ٣٠٠ سال پيش از روزگار انوشيروان ساساني، ايرانيان شطرنج را مي‌شناخته‌اند. از اين‌رو، روايت شاهنامه درباره‌ي پديداري شطرنج و چگونگي آشنايي ايرانيان با آن، نمي‌تواند درست و پذيرفتني باشد.
افزون بر «كارنامه‌ي اردشير بابكان»، ٢ نوشته‌ي ديگر به زبان پهلوي در دست هست كه هر دو به شطرنج و بازي نرد پرداخته‌اند و درباره‌ي اين دو بازي آگاهي‌هاي بسياري به‌دست داده‌اند. نخست كتاب كوچكي است به نام «ماتيكان شترنگ(چيترنگ)» است و ديگري «چارشن شترنگ»(گزارش شطرنج).

آيا شطرنج را هندي‌ها پديد آوردند؟
در بيشتر دانش‌نامه‌ها و كتاب‌ها چنين آمده است كه بازي شطرنج ساخته‌ي هندي‌ها است و از سرزمين آن‌ها بود كه اين بازي به گوشه و كنار جهان راه يافت. اما چنين برداشتي، با اسناد كهن تاريخي هم‌خواني ندارد. چرا كه كهن‌ترين سندي كه از پديداري شطرنج در هند در دست هست، ٣٠٠ سال پس از «كارنامه‌ي اردشير بابكان» نوشته شده است. پس ايرانيان بسيار پيشتر از هندي‌ها شطرنج را مي‌شناختند.
ديرينه‌ترين نوشته‌هاي هندي درباره‌ي شطرنج، يكي «حكايت سوباندهو» است كه در ساليان نخست سده‌ي ٧ ميلادي نوشته شده است؛ و ديگري «داستان بانا» است كه نگارش آن به همان سده‌ي ٧ مي‌رسد. در «حكايت سوباندهو» تنها به مُهره‌هاي شطرنج اشاره شده است و در «داستان بانا» از آموزش شطرنج در زمان يكي از پادشاهان بخش شمالي هندوستان سخن رفته است.

آشنايي ايرانيان با بازي شطرنج، به روايت شاهنامه
با همه‌ي اين‌ها، داستان فرستادن شطرنج به ايران و رازگشايي آن از سوي بزرگمهر، از دل‌انگيزترين داستان‌هاي بخش تاريخي شاهنامه به‌شمار مي‌رود. در آن‌جا مي‌خوانيم كه «راي» هند، فرستاده‌اي به دربار خسرو انوشيروان راهي مي‌كند و پيشكش‌هايي گرانبها براي شاهنشاه ايران مي‌فرستد. همراه پيشكش‌ها، تخته و مُهره‌هايي بود. شاه هند نوشته بود كه اگر خردمندان دربار ايران راز اين بازي را دريافتند و درست به جاي آوردند، ما باج و خراجي كه شاه فرموده است به دربار ايران خواهيم فرستاد. اما اگر در برابر دانش ما تاب نياورديد و در اين آزمون شكست خورديد، شما بايد به ما باج بپردازيد.
فرستاده‌ي راي هند صفحه‌ي شطرنج و مُهره‌هاي ٢ رنگ آن را، كه سفيدش از عاج و سياه آن از چوب ساج ساخته شده بود، نزديك انوشيروان گذاشت. شاه پس از چندي نگريستن به آن، از فرستاده‌ي راي هند درباره‌ي تخته‌ي شطرنج و مُهره‌هاي آن پرسش‌هايي كرد. سپس يك هفته زمان خواست تا راز اين بازي را بگشايد و به او گفت كه روز هشتم براي گرفتن پاسخ خود به دربار بيايد.
انوشيروان آن‌گاه دانايان دربار را فراخواند و تخته‌ي شطرنج را در ميان گذاشت و درباره‌ي شيوه‌ي چيدن مُهره‌ها با آن‌‌ها به رايزني پرداخت. اما هيچ‌كدام نتوانستند راز اين بازي را بيابند. سرانجام پس از گذشت چند روز، همه با چهره‌هايي گرفته دربار را ترك كردند.
هنگامي كه بزرگمهر به دربار آمد و شاه را گرفته و تلخ‌كام ديد، از او پرسيد كه چه دشواري پديد آمده است؟ انوشيروان داستان فرستاده‌ي راي هند را به او گفت. بزرگمهر پاسخ داد كه راز اين بازي را خواهد گشود:
به كسرا چنين گفت كاي پادشاه/ جهاندار و بيدار و فرمانروا
من اين نغز بازي به‌جاي آورم/  خرد را بدين رهنماي آورم
تنها يك روز و يك شب پس از آن، بزرگمهر خردمند به راز بازي شطرنج پي بُرد. سپس از شاه درخواست كه فرستاده‌ي راي را نزد خويش بخواند تا راه و رسم بازي را ببيند. بزرگمهر در برابر فرستاده‌ي راي، همه‌ي مُهره‌هاي شطرنج و جايگاه هريك را بازگفت. انوشيروان از دانايي و خرد بزرگمهر چنان شادمان شد كه جامي پُر از گوهر شاه‌وار و اسبي با زين و برگ به او داد و وزير دانشمند خود را آفرين‌ها گفت. درحالي‌كه فرستاده‌ي شاه هند، سخت شگفت‌زده شده بود:
غمي شد فرستاده‌ي هند سخت/ بماند اندر آن كار‏ٌٍِ‏ًَ‏
هشيار بخت
شگفت اندر آن مرد جادو بماند/ دلش را به انديشه اندر نشاند
كه: «اين تخت شطرنج هرگز نديد/ نه از كاردانان هندي شنيد،
چگونه فراز آمدش راي اين؟/ به گيتي نگيرد كسي جاي اين!».
در نوشته‌هاي پهلوي نيز داستاني همانند داستان شاهنامه آمده است، با اين افزوده كه پس از آن‌كه بزرگمهر راز شطرنج را گشود، فرستاده‌ي هند ٣ دست با او بازي كرد و در هر ٣ بار بزرگمهر پيروز شد. فرستاده‌ي شاه هند، ناگزير توانايي و هوش او را ستود. اما در شاهنامه از بازي ميان بزرگمهر و فرستاده‌ي هندي سخني نرفته است.

شيوه‌ي بازي شطرنج در گذشته
اين نيز گفتني است كه در گذشته شيوه‌ي حركت برخي از مُهر‌ه‌ها و جاي آن‌ها با شطرنجي كه اكنون بازي مي‌شود، تفاوت اندكي داشت. در آغاز بازي، شاه سفيد در خانه‌ي سفيد و وزير سفيد در خانه‌ي سياه بود. امروز وارون آن بازي مي‌شود. در گذشته وزير، تنها يك خانه مي‌توانست حركت كند. اما امروز هرچند خانه كه بخواهد. حركت مُهره‌ي فيل نيز در گذشته با امروز تفاوت مي‌كرد و تنها ٣ خانه مي‌توانست پيش برود.


ياري‌نامه‌ها:
آگاهي‌هاي تاريخي اين جُستار برگرفته از كتاب: «سير شطرنج ايران در جهان» نوشته‌ي عبدالحسين نوابي(انتشارات شباويز- ١٣٧٨) است. ياري‌نامه‌هاي ديگر: «آفرين فردوسي» نوشته‌ي دكتر محمد جعفر محجوب(انتشارات مرواريد- ١٣٧١)؛ جستار «بررسي تطبيقي روايت شطرنج و نرد در شاهنامه‌ي فردوسي با روايت مشابه در متون پهلوي» نوشته ي ليلا جاني(در كتاب «هزارمين سال سرايش شاهنامه‌ي فردوسي»- دانشگاه آزاد، ١٣٩٠).