آیا چهار شنبه سوری دارای ریشه ی باستانی است

آیا چهار شنبه سوری دارای ریشه ی باستانی است

 

بیشتر بدانیم: در مورد جشن چهارشنبه‌ سوری

یکی از جشن های سالانه ی ایرانیان امروزه چهار شنبه سوری است. اینگونه که از شواهد بر میاید این رسم چندین سده دیرینگی دارد. این جشن در قدیم به چند بخش تقسیم میشده و سنت هایی در آن رواج داشته است که امروزه دیگر دیده نمیشود. از جمله ی این سنت ها رسم فال گوش ایستادن ، قاشق زنی و شال اندازی و بعدها حاجت از توپ مرواری خواستن و … بوده است

اما در این بخش خواست ما تشریح این جشن نیست بلکه بیان نکاتی پیرامون خواستگاه و ریشه ی چهار شنبه سوری است.

ظاهرا مراسم چهارشنبه سوری برگرفته از آئینهای کهن ایرانیان است که همچنان در میان آنها و با اشکال دیگر در میان باقی بازماندگان اقوام آریائی رواج دارد.
اما دکتر کورش نیکنام موبد زرتشتی و پژوهشگر در آداب و سنن ایران باستان، عقیده دارد که چهارشنبه سوری هیچ ارتباطی با ایران باستان و زرتشتیان ندارد و شکل گیری این مراسم را پس از حمله اعراب به ایران می داند.

درباره ی منصوب نبودن این رسم به ایرانیان چندین دلیل استوار وجود دارد که ثابت میکند این جشن نه تنها در ایران باستان و در میان زرتشتیان نمیتوانسته رواج داشته باشد بلکه انجام آن علنا بی احترامی به باورها و سنت های اجتماعی و دینی ایرانیان بوده است.

یکی از دلایلی که اثبات میکند جشن چهار شنبه سوری خواستگاه باستانی ندارد این است که: اصولا در ایران باستان «هفته» به معنایی که امروز میشناسیم وجود نداشته است.


به عبارت روشنتر در ایران باستان ماه به سی روز بخش میشده و هر روز از ماه نام ویژه ی خود را داشته است.

روش تقسیم ماه به چهار هفته از رسم های ایرانی نبوده و میان اقوام سامی رواج داشته است.


یکی از این اقوام سامی اعراب هستند که پس از وارد شدن آنها به ایران رسم تقسیم ماه به چهار هفته نیز مانند بسیاری دیگر از رسم های تازیان به ایران راه یافته است.

بنا بر این در ایران باستان «هفته» به معنای واقعی وجود نداشته و به روشنی آشکار است که شنبه و یک شنبه و دوشنبه و …. که مربوط به شمارش هتفگانه روزهای هفته است نه مطرح بوده است و نه وحود داشته است.

پس احتمال برگزاری جشنی در شب چهار شنبه آخر سال صفر است است. چون اصولا هفته ای در کار نبوده که شب چهار شنبه ی آن جشنی گرفته شود.

 

اما دلیل دوم:


همانطوری که بی گمان خواننده ارجمند نیز به نیکی آگاه است جمله ی معروف چهار شنبه سوری «زردی من از تو، سرخی تو از من» و پریدن از روی آتش بخش جدا ناشدنی این جشن است.

این در حالی است که در ایران باستان و همچنین امروزه در میان زرتشتیان رسمی که لازمه ی آن پرش از روی آتش باشد وجود نداشته و ندارد و افزون بر این، اینکار از کارهای بسیار ناشایست میان ایرانیان باستان و زرتشتیان به شمار میرود.

ایرانیان باستان عنصر های چهارگانه که آتش نیز یکی از آنها و تقریبا ارجمند ترین آنان بوده را با رسم و رسوم ویژه و احترام کامل به عنوان نمادی از اهورا مزدا در آتشکده های پاکیزه و با نظمی همیشگی نگاه میداشته اند. به روشنی آشکار است که پریدن از روی این عنصر سپند و ارجمند که با دقت بسیار نگاهداری و پاسداری میشده کاری بسیار زشت و ناشایست و توهینی به دین و باور ایرانیان بوده است.

افزون بر این جمله ی «زردی من از تو، سرخی تو از من» به طلسمی اشاره دارد که زردی که نمادی از بیماری و خمودگی است به آتش مننقل شود و سرخی آتش که نماد انرژی و شور و حرارت است به فردی که از روی آتش میپرد انتقال پیدا کند. این جمله نیز درست مانند پرش از روی آتش توهین مسلم و بدون قید و شرط به فرهنگ ایرانیان باستان و پیروان دین زرتشتی بوده است که آتش را به عنوان نمادی از اهورامزدا همواره با احترام بسیار نگاهداری میکرده اند.

 

دلیل سوم:


همانطور که میدانید پس از ورود تازیان به ایران فرهنگ ایرانی کفر آمیز شمارده میشده و تا جایی که اعراب در توان داشتند در سرکوب آداب و رسومی که مجوسی نامیدند میکوشیده اند و افزون بر این، اینکار را فریضه ی دینی خود و همچنین اقدامی برای محکم کردن پایه های حکومت خود در ایران میدانستند.

در عمل نیز تا اندازه ی بسیاری سرکوب این آداب و رسوم طی قرن ها به وسیله ی اعراب و سپس حکام مسلمان ایرانی ادامه داشته است که در نهایت موجب نابودی بخش بزرگی از مراسم های کهن ایرانیان شده است.

اما در این میان، زرتشتیان ایرانی در برگزاری جشن ها و آداب کهن و دینی خود استواری و همت بسیاری از خود نشان داده اند و در طول تاریخ با فدا کردن هستی و مال و جان خویش هر طور که بوده میراث فرهنگی و دینی ایران را نسل اندر نسل نگاهداری کرده اند. به طوری که امروزه تقریبا همه ی جشن هایی که در ایران باستان انجام میگرفته توسط زرتشتیان در ایران و دیگر نقاط جهان نیز با شکوه خاصی برگزار میشود.

جالب اینجاست در میان جشن های زرتشتیان این پاسداران فرهنگ و تمدن ایرانی که جملگی از رسوم و جشن های باستانی بوده هیچ نشانه از چهار شنبه سوری دیده نمیشود و در طول تاریخ هیچ مدرکی از برگزاری این جشن میان زرتشتیان نیز دیده نشده است. موبدان بزرگ و فرهیختگان جامعه ی زرتشتی به همراه پژوهشگران فرهنگ ایران باستان نیز مکررا روی عدم انتصاب این جشن به ایران باستان و دین زرتشتی تاکید کرده اند.

آما آنچه که موجب شده تا برخی از پژوهشگران این جشن را دارای خواستگاه ایرانی بدانند، جشن آغاز پنجه تش بام میان زرتشتیان و ایرانیان باستان بوده است.

در واپسین شب پنجه بزرگ (شب آخر سال) لحاظاتی پس از هوش بام (سپیده دم) و در نخستین دقایق هاونگاه روز اورمزد از ماه فروردین زرتشتیان به طور منظم روی بام خانه هایشان پس از شنیدن زنگ یا موسیقی خاصی از درمهر (آتشکده) آتش میافروزند. و با بر افروختن آتش نوروز (سال نوی جدید) با شادی و به فرخندگی آغاز میگردد.

اما در این رسم زیبا و بسیار کهن در کنار آتش میوه های تازه و سرخگون و گیاهان سپند، کندر و بوی خوش نیز وجود دارد که از لوازم بدرقه فروهران و هما روانان محسوب میشده است و امروز نیز به همین ترتیب برگزار میشود.

بر اساس باور کهن و اسطوره ای ایرانی ده روز پایان سال فروهر های درگذشتگان به زمین و به خانه هایشان فرود میایند و مهمان فرزندان و خانواده شان هستند.

به مناسبت ورود این میهمانان مینوی خانه تمییز میشود، کدورت ها رفع میشود، کندر و بوی خوش بر آتش میگزارند، خوراکی های ویژه میپزند و …. به هر ترتیب با انجام کارهای خیر و شادمانی و خوشی کاری میکنند که فروهر درگذشته از بازماندگان خشنود باشند و با شادمانی به جهان مینو بازگردد. و رسم خانه تکانی نوروزی ایرانی نیز از همین رسم مهیا کردن خانه برای ورود فروهر ها ریشه گرفته است.

در آغاز و پایان این ده روز که فروهر ها مهمان خانه هایشان هستند آتش افروزی انجام میشود.


البته بخش هایی از این رسم امروزه برگزار نمیشود.


اما بدرقه فروهر ها در پایان شب آخر سال و هنگام سپیده دم همچنان در محل های زرتشتی نشین به قوت و شکوه همیشگی خود باقیست.

قدمت این رسم بسیار کهن است و برخی به درستی باور دارند که دیرینگی آن به دوران پیش از اشو زرتشت اسپنتمان میرسد. و در کهنه ترین متون زرتشتی از جمله فروردین یشت نیز به این مساله اشاره شده است:
«
فروهر های نیک و توانای پاک مقدسین را میستاییم که پیش از هنگام همس پت میدیم از جایگاه خود آیند و در مدت ده شبانه روز پی در پی، اینجا برای آگاهی یافتن به سر میبرند».

با توجه به رسم آتش افروزی که در مراسم استقبال و بدرقه فروهر ها در شب های پایانی سال انجام میشده برخی از پژوهشگران این جشن را از ریشه ی رسوم زرتشتی منتها به صورت تغییر شکل یافته ای میدانند.

جای دارد این نکته نیز گفته شود که: چهار شنبه برای اعراب روز نحس و نا مبارکی است و در این روز نه حمام میرود و نه عروسی میکنند و نه….

برخی حدس این فرظیه را مطرح کرده اند که ایرانیان با استفاده از این موضوع، چهار شنبه پایانی سال را نحس معرفی و برای رفع نحسی آتش افروخته اند تا به این بهانه جشن کهن خود را به شیوه ای تغییر شکل یافته حفظ کنند.

اما این نیز به اثبات نرسیده و تنها یک فرظیه است به ویژه اینکه مردمی که رسوم و باورهای خود مهر میورند و برای نگهداری آنان میکوشند هیچگاه این رسوم را طوری تغییر نمیدهند که باعث توهین به باورهای اجتماعی و نیاکانی آنان باشد.

 

به هر ترتیب بنده با دانش اندکم چیزی که بیانگر ریشه ی باستانی، اسطوره ای و زرتشتی این جشن باشد نیافتم و مدارک جملگی خلاف این را اثبات میکنند.
اگر هموندان گرامی مدرک یا تحلیلی دارند که حلاف این مساله را اثبات کنند باعث شادمانی خواهد بود که مدرک و تحلیل خود را مطرح نمایند.

واژه های کاربردی برای بانوان در فرهنگ ایرانی

واژه های کاربردی برای بانوان در فرهنگ ایرانی

 

شادروان موبدان موبد رستم شهزادی – زن در اوستا و سنسکریت به لقب : «ریتَه سیه بانو» یا «اشه بانو» خوانده شده، که به معنی «دارنده ی فروغ راستی و پارسایی» است. امروزه واژه ی اولی در زبان فارسی حذف شده و تنها واژه ی «بانو» را که به معنی فروغ و روشنایی است، برای زنان به کار میبریم. همچنین واژه ی «مادر» در اوستا و سنسکریت «ماتری» است که به معنی «پرورش دهنده» میباشد و خواهر را «سواسری» یعنی «وجود مقدس و خیر خواب» مینامند و زن شوهردار با صفت «نمانو پتنی» یا نگهبان خانه، نامزد گردیده است.

در کتاب بُندهش درباره ی زن آمده که: « در روز نخست هورمزد به زن فرمود ای زن! تو را آفریدم تا مردان پارسا و پهلوان به وجود آوری، و در آغوش پر مهر خود پرورش دهی، تا به یاری آنان ریشه ی نادرستی و ناپاکی از جهان برافتد.
شادروان فردوسی توسی درباره ی این هنر بزرگ زن میفرماید:
زنان را همین بس بود یک هنر/نشینند و زایند شیران نر

در دیگر زبان های ملل، از جمله اروپاییان، خداوند را با ضمیر مذکر خوانده و او را چون مردی میشمارند. در صورتی که بنابر نوشته های اوستا، اهورامزدا هم جنبه ی مادری دارد و هم جنبه ی پدری، چنان که از شش فروزه ی برجسته ی پروردگار سه فروزه ی نخست را که وهومن (=خرد)، اردیبهشت (=راستی) و شهریور (=نیرومندی) باشد از فروزه های آشکار مردان و در برابر، سه فروزه ی دیگر که سپندارمذ (=عشق پاک)، خرداد(=رسایی و کمال)، و امرداد (=جاودانگی) باشد از فروزه های آشکار زنان است. و به راستی که زنان با باروری خود، نسل خود را امرداد یا جاودانه میسازند.
در بندهش آمده: «هورمزد نسبت به آفریدگان هم حق مادری دارد و هم پدری، زیرا همانند پدر، آفرینش را به شکل نطفه در عالم مینوی از خود بیافرید، و چون مادر آن را بپرورید و به گیتی آورده نگهداری میکند و رزق و روزی میدهد».

 

 

برگرفته از: جهان بینی زرتشتی/نوشته ی : موبد رستم شهزادی
نگاره برگرفته از: کتاب 8000 سال پوشاک اقوام ایرانی/مهر آسا غیبی

جایگاه و حقوق بانوان ایرانی در روزگار هخامنشیان

جایگاه و حقوق بانوان ایرانی در روزگار هخامنشیان

 

بررسی جایگاه زن در ایران باستان و در دوره های هخامنشی و آیین زرتشت که به نوعی دوره آغاز شکل گیری سرزمین آریایی هاست ، نشاندهنده سطح والای فکری مردمان آن روزگار است که در بسیاری موارد ، افسوس را با خود به ارمغان می آورد ، چرا که اگر تحولات ناشی از حکومتهای گوناگون آن زمان تغییری در شرایط زیستی آدمیان ایجاد نمی کرد ، ایران و ایرانی ، هم اکنون بعنوان بزرگترین مدعی حقوق انسانی در دنیا شناخته می شد و این عنوان را زینت نام خود می کرد .

تا پیش از پیدایش حکومت هخامنشی یعنی در زمان مادها دختر و داماد پادشاه می توانستند جزو وارثین وی باشند .

با روی کار آمدن کوروش کبیر و حکونت آن ، هخامنشیان ، و قوانین وضع شده توسط آنها ، وضعیت زنان در حالت ثبات و اعتدالی ارزشمند قرار گرفت ، بطوری که نمونه قوانین آن زمان در میان هیچ یک از ممالک و اقوام یافت نمی شد . اما با اجرای قوانین کوروش کبیر بر سرزمین پارسیان ، زن ازچنان درجه احترامی برخوردار شد که آوازه آن به دیگر اقوام نیز رسید و همین امر باعث پیروی آنان از آداب اصیل ایرانی گشت .

مشهورترین نمونه تساوی حقوق زنان و مردان در ایران باستان ، اجازه انتقال سلطنت از پادشاه به دختر بود . آخرین پادشاه مادها « آستیاک » ، دارای فرزند پسر نبود و دختر آستیاک کسی نبود جز شاهزاده ماندانا ، مادر کوروش کبیر که همین مساله در انتقال قدرت به کوروش نقش مهمی را بازی کرد . ماندانا همچنین مؤسس مدارس هخامنشی برای نوجوانان ایرانی بود که در آن فنون تیراندازی و اسب سواری را آموزش می دادند . در بررسی وضعیت زنان در عصر هخامنشی به نامهایی بر می خوریم که شاید هیچگاه پس از آن ، اثری از چنین رویدادها و وقایعی را در تاریخ ایران نبینیم .

در زمان هخامنشیان ، یک زن برای نخستین بار در تاریخ به مرتبه دریا سالاری ( فرماندهی نیروی دریایی ) خشایار شاه رسید که نامش « آرتمیس » بود . اما حکایت به آرتمیس ختم نمی شود . بلکه تعداد بی شماری از زنان آن دوره مسئولیت هایی را به عهده داشتند که نه تنها در دوره های بعد از حکمرانی کوروش ، بلکه در شرایط کنونی نیز ، شاهد چنین رویدادی نخواهیم بود !

فرمانده آرسیاب زنی داشت به نام پانته آ ، که فرمانده گارد جاویدان بود . استاتیرا ، دختر داریوش سوم فرمانده نیروهای جنگی آن زمان بود . آذرمیدخت ، دختر خسرو پرویز ، پس از مرگ خواهرش پوران دخت ، به پادشاهی رسید . آرتونیس ، یکی از شجاع ترین فرماندهان جنگی زمان داریوش بود و پری ساتیس ، زن داریوش دوم در زمان حکمرانی شوهرش از ارتشبدان آن زمان به شمار می رفت . آرتادخت ، رئیس خزانه پادشاه چهارم اشکانی بود . سورا ، دختر اردوان پنجم در نیروی ارتشی پدر سمت سپهبدی داشت . پرین ، دختر قباد ، مشاور امور قضایی ساسانیان بود و آزاد دیلمی ، فرمانده یک باند چریکی بود که در گیلان سال ها علیه متجاوزین به ایران جنگید و سرانجام کشته شد .

این دسته از زنان می توانند نمادی از تمدن والای انسان در جوامع پیشین ایران بشمار روند . اما افتخارات بر جای مانده از ایران باستان در همین محدوده خلاصه نمی شود ، بلکه با تعمق بیشتر در آداب و آیین های قوم آریایی و تعالیم زرتشت که در آن زمان تازه به مرحله ظهور رسیده بود ، جایگاه زن ایران بیش از پیش نمایان می شود .

زن در ایران باستان به معنای واقعی در هر مکان و زمان به طور برابر در فعالیت های سیستم اجتماعی شریک مرد بود و حتی در جهت قوانین دینی می توانست به مرحله « زوت » برسد ، یعنی درجه ای در مقام بالای مذهبی که لازمه آن ، فراگیری علوم دینی تا بالاترین مرحله آن بود .

———-

روز زن ، یکی از جلوه های ویژه زنان در عصر باستان بود . این در حالیست که در آن دوره ، اقوام دیگر مشغول جنگ و جدال در کوهها و بیابان ها بودند و حتی در یونان و روم باستان که ادعای تمدن بالای بشری را داشتند ، کشتن همسر بدست مرد ، امری غیر مجاز شمرده نمی شد . در این گیر و دار بی قانونی بود که ایرانی ، روزی را برای قدردانی از زن اختصاص داده بود . این روز بنا بر گفته عده ای پنجم اسفندماه بوده که به عنوان روز سپاسگزاری از زنان شناخته شده است . در این روزها زنان در خانه ها می نشستند و مردان مسئولیت های آنان را عهده دار می شدند تا به نوعی با وظایف زن و چگونگی آن آشنا گردند .

کریستین سن ( خاور شناس بزرگ دانمارکی ) ، می گوید : رفتار مردان نسبت به زنان در ایران باستان همیشه با نزاکت بود . زن چه در زندگی خصوصی و چه در زندگی اجتماعی از آزادی کامل برخوردار بود . در مورد آزادی در ازدواج هیچ چیز مستندتر و موجه تر از رفتار خود زرتشت نسبت به دختر کوچکش « پروچیستا » نیست . او رو به دخترش می گوید که اهورامزدا (جاماسب ) را که مردی دانشمند است ( وزیر گشتاسب و منجم و ستاره شناس ) برای همسری تو برگزید . در ادامه در بند آمده است : پس برو با خردت نیک مشورت کن و با عشقی پاک و آگاهی کامل رفتار نما . ( 3- 53 (

آثار همین تفکرات در خور توجه بود که زن را در کنار مرد ، بی هیچ تمایزی قرار می داد . تا جایی که باستان شناسان در حین بررسی الواح بدست آمده از چگونگی ساخت تخت جمشید ، این بنای جاودانه بی نظیر ، رد پای شراکت زنان را به وضوح در کنار مردان مشاهده کردند که البته این آثار و الواح هم اکنون در موزه های مختلف دنیا به خوبی محافظت می شود !

پس از شکست هخامنشیان ، جایگاه ارزشی زن به تدریج سیر نزولی خود را طی می کند و باعث این امر ، تاثیرگذاری وضعیت اجتماعی یونانیان در آن زمان بود . این وضعیت تا زمان اشکانیان ادامه داشت ، و با ظهور اشکانیان اوضاع موجود کمی تا اندکی بهبود یافت و زن تا حدی از محدوده شرایط گذشته خارج شد . اما باز به دلیل وسعت قلمرو حکمرانی اشکانیان و تداخل آداب و رسوم دیگر اقوام با ایرانیان ، دگرگونی چشمگیری در سیستم اجتماعی ایران به وجود آمد که قطعـاً این مسأله بر روی جایگاه زنان آن زمان نیز تأثیر داشت .

در آن دوره ، نظام فئودالی متمرکز در حال گسترش بود و بنابر اقتضای چنین شرایطی ، زن نیز مانند زمین و دیگر کالاها ، رفته رفته در قلمرو احتیاجات مرد قرار گرفت ، تا جایی که دختر در آستانه ازدواج ، نخست به خانه خان و کدخدا می رفت و با کسب اجازه ، ازدواج می کرد ، و همین مسأله بی رنگ ساختن قواعد دوره هخامنشی را نمایان می سازد .

با به روی کار آمدن حکمرانان ساسانی ، اندکی از تعالیم زرتشت ، مجدداً خود را در میان سیستم اجتماعی نشان می دهد و شرایط زیست محیطی زنان به نسبت دوره های قبل بهبود می یابد . آن طور که از شواهد به جا مانده بر می آید ، مادر شاهپور دوم ، نزدیک به 20 سال ، یعنی پیش از تولد خود شاهپور ، تا سن قانونی او ، به همراه مشاورینش ، امور مملکت را اداره می کرده است .

این نوسانات اجتماعی همچنان ادامه دارد تا جایی که در عصر غزنویان تعصب بیش از حد به روی زنان حرف اول را می زند . اما سلجوقیان که پس از آن به حکومت رسیدند ، دگرگونی های قابل توجهی را در ارتباط با وضعیت زنان به وجود آوردند . برای نمونه ، مهستی گنجوی که از شاعران بنام دوره سلجوقیان به حساب می آمد ، از جمله زنان بی باک و معترض به نابرابری حقوق مردان و زنان آن زمان بود .

 

کل گفتار ، شمه ای ناچیز از زنان گذشته این دیار بود . البته با توجه به این مهم که اسناد و مدارک موجود در زمینه شناخت کهن ترین تمدن بشری ناقص و ناچیز است و آنچه که در این زمینه بیان می شود ، با استفاده از آثار اندک باقیمانده از بقایا و آثار قدیمیست ، و این تنها قسمتی از اصالت فکری و اعتقادی قوم آریایی بود که اکنون در قرن 21 ، در عصر صنعت و رایانه ، اندیشه پاک فرزندان آرتمیس ها و آرتوینس ها ، در جدال با تفکرات ضد زن رنگ می گیرد .

مقام زن در اوستا – جهانبینی زرتشتی

جهانبینی زرتشتی(به خامه موبد رستم شهزادی) بخش ششم => مقام زن در اوستا :

چون سخن از از بزرگی و وَرج و مقام انسان در بین موجودات دیگر کشیده شد بهتر است راجع به پایه و مقام زن در ایران باستان نیز مطالبی گفته شود تا حق مطلب به درستی ادا گردد.


در ایران باستان مقام زن در جامعه بسیار بالا بود و زن در بسیاری از مسایل زندگی با مرد همکاری میکرد.بنابر نوشته کتاب نیرنگستان پهلوی زنان میتوانستند در سرودن یسنا و برگزاری مراسم دینی شرکت کنند.یا خود به تنها یی به انجام اینگونه کارها بپردازند.زنان حتی میتوانستند در اوقات معینی به پاسداری از اتش مقدس پرداخته و برابر کتاب مادگان هزاردادستان به شغل وکالت و قضاوت مشغول شوند.در «فروردین یشت» و دیگر یشت ها و همچنین شاهنامه و دیگر حماسه های باستانی این سرزمین اسامی بسیاری ازین این زنان نامدار و پهلوان و میهن پرست و دیندار که به واسطه کارهای مفید و نیکویشان در گروه زنده روانان جاوید درامده اند نام برده شده و به روان فَرهمند انان درود فرستاده میشود.


زن در ایران باستان حتی به مقام شاهی نیز میرسیده است.در اوستا هرجا از روان پاک و پرهیزگار سخنی در میان است بلافاصله روان چنین زنانی را نیز به یاد اورده و به روانشان درود میفرستد.


« ای اهورامزدا” از میان مردان و زنان انکه به بهترین وجه سپاس تو را بجا میاورد تو خود به درستی ان را خواهی دانست.به چنین مردان و زنان بی ریا بخشش نیک منشی عطا فرما.یسنا 42 بند دهم»


« انچه را که مرد یا زنی درست و خوب و شایسته دانست.باید از روی روشن بینی به جای اورد و به دیگران نیز بیاموزد تا همه ان را به درستی انجام دهند.یسنا 35 بند ششم»


« ای مردم” گفتار نیک دیگران را بشنوید و با اندیشه روشن در ان بنگرید و میان نیک و بد خود تمییز دهید. و پیش از اینکه فرصت از دست رود هر مرد و زن باید به شخصه راه خود را برگزیند.بشود که به یاری خرد اهورایی در گزینش راه نیک کامروا گردد.یسنا 30 بند دوم»


اوستا تعلیم و تربیت را برای مردان و زنان هردو واجب دانسته و حتی میفرماید: « دختران باید بیش از پسران به فراگرفتن علم و دانش بپردازند زیرا انانتا در خانه ی پدرانند باید تربیت و ارایش خانه پدر پرداخته و چون به منزل شوهر رفتند باید به تعلیم و تربیت فرزندان و نسل اینده مشغول شوند»
در کتاب بندهش در باره کمال و رسایی خلقت زن از روز نخست چنین میگوید: « انگاه اهورا مزدا روان را که پیش از پیکر افریده بود به کالبد مشی و مشیانه (ادم و حوا) بدمید و انان جان گرفتند.پس بدان ها گفت: « شما پدر و مادر مردمان جهانید.من شما را پاک و رسا افریدم.با پارسایی به زندگی پردازید.نیک اندیشه و نیک گفتار و نیک کردار باشید».


انگاه نخستین چیزی که ان دو اندیشیدند این بود: «هریک از ما باید خشنودی و دوستی دیگری را فراهم اورد».پس انگاه خرامیدن اغاز کردند.
اشوزرتشت در انتخاب همسر اینده دختر خود سرمشق خوبی در گاتها برای ما به یادگار گذاشته.چنانچه میفرماید:


« ای تو پورو چیستا” ای جوانترین دخترم.من که پدر تو هستم از برایت جاماسپ را که یاور دین مزداست از روی راستی و منش پاک به همسری برگزیدم.اینک برو و با خردت مشورت کن و در صورت قبول با عشق پاک در انجام وظیفه مقدس زناشویی رفتار نما.یسنا 53 بند سوم»


انگاه به دنبال همین سرود ” اشو زرتشت خطاب به نوعروسان و داماد ها میفرماید:


« اینک من روی سخنم با شماست.به اندرزم گوش دهید و گفتارم را خوب به خاطر بسپارید.و با غیرت در پی زندگانی پاک منشی برایید.هر یک از شما باید در کردار نیک و مهرورزی بر دیگری پیشی جوید: تا این زندگانی مقدس زناشویی را با خوشی و خرمی بگذراند.»


چه خوب شاعر ایرانی ان را به شعر دراورده که:


چه خوش بی مهربونی هر دو سر بی(چه خوش بود مهربانی از دوطرف بود)
که یک سر مهربونی درد سر بی(که مهربانی یک طرفه دردسر است-سامان روزبهانی)


زن در اوستا و سنسکریت به لقب (ریتَه سیه بانو) یا (اشه بانو) خوانده شده که به معنی « دارنده فروغ راستی و پارسایی» است.امروزه واژه اولی در زبان فارسی حذف شده و تنها واژه بانو که به معنی «فروغ و روشنایی» است برای زنان به کار میبریم.همچنین واژه مادر در اوستا و سنسکریت«ماتری» است که به معنی «پرورش دهنده» میباشد و خواهر را «سواسری» یعنی «وجود مقدس و خیرخواه مینامند» و زن شوهر دار با صفت «نمانو پَتنی» یا «نگهبان خانه» نامزد گردیده است.
باز در کتاب بندهش درباره زن امده که «در روز نخست هورمزد به زن فرمود ای زن”تو را افریدم تا مردان پارسا و پهلوان را به وجود اودی و در اغوش پرمهر خود پرورش دهی تا به یاری انان ریشه نادرستی و ناپاکی از جهان برافتد.»
شادروان فردوسی توسی درباره این هنر بزرگ زن میفرماید:


زنان را همین بس بود یک هنر


نشینند و زایند شیران نر


در دیگر زبان های ملل از جمله اروپاییان خداوند را با ضمیر مذکر خوانده و او را چون مردی میشمارند.درصورتی که بنابر نوشته های اوستا اهورامزدا هم جنبه مادری دارد و هم جنبه پدری.چنانکه از شش فروزه برجسته پروردگار سه فروزه نخست اولی را که وهومن=«خرد» و اردیبهشت «راستی» و شهریور «نیرومندی» باشد از فروزه های اشکار مردان و در برابر سه فروزه دیگر: سپندارمذ «عشق و پاکی» خرداد «رسایی و کمال» و امرداد «جاودانگی» باشد از فروزه های اشکار زنان است و براستی که زنان با باروی خود نسل خود را امرداد یا جاودان میسازند.


در بندهش امده :« هورمزد نسبت به افرینندگان هم حق مادری دارد و هم حق پدری.زیرا به مانند پدر افرینش را به شکل نطفه در عالم مینوی از خود بیافرید و چون مادر ان را بپرورانید و به گیتی اورده ونگهداری میکند و رزق و روزی میدهد»

روز زن:


در ایران باستان روز پنجم ماه اسفند که نام روز و ماه برابر میشود جشنی به نام روز زن برای گرامیداشت مقام شایسته بانوان برگذار میگردید.
در ان روز زنان و دختران از کارهای منزل ازاد بودند و مردان و پسران افزون بر هدایایی که به مادران و زنان و خواهران و دختران خود میدادند در تمان ان روز انجام همه کارهای منزل مانند پخت و پز و رفت و روب و شست و شو را به عهده داشتند و با برگزاری این تشریفات مردان و پسران تا اندازه ای از کوشش های زنان و دشواری انجام کارهای منزل با خبر میشدند و بدین وسیله از تلاش انها قدر دانی میکردند.


زن در ایران باستان با مرد در همه اجتماعات و مراسم دینی شرکت میکرد.در خانه ازادی اقتصادی داشت و بر خانواده خود نفوذ زیادی به کار میبست.او میتوانست دارای خواسته و دارای ویژه به خود باشد.از دیدگاه قضایی میتوانست به وکالت از سوی شوهر دعاوی را تعقیب کند و به امورش رسیدگی نماید.شوهر نمیتوانست بدون مشورت با همسر خود دختر مشترکشان را عروس کند.به عنوان شاهد زن میتوانست مانند یک مرد در دادگاه شهادت دهد تا انجا که بر کرسی قضات بنشیند.پروفسور کریستن سن در کتاب خود به نام «ایران در زمان ساسانیان» مینویسد:


رفتار مردان نسبت به زنان در ایران باستان انسان را در دوران دور گذشته به یاد رفتار نزاکت امیز زمان حال میاندازد.دوشیزگان در ان دوران نه تنها به وظایف خانوادگی اشنا میشدند بلکه اصول اخلاقی و قوانین مذهبی اوستا را نیز فرا میگرفتند.چه در اجتماع و چه در زندگی خصوصی پس از رسیده به سن بلوغ از ازادی عمل برخوردار بودند»


در ان زمان ازادی دخترن به اندازه ای بود که میتواستند با ارایه دلایل کافی اجازه ازدواج خود را با مرد دلخواه بدون رضایت پدر و مادر از موبد یا دادگاه دریافت نمایند و به ناخواست میل پدر و مادر خویش ازدواج کنند.زنان میتوانستند در زمان سالخوردگی و یاءسگی به نگهبانی اتش مقدس در اتشکده ها بپردازند.برابر نوشته های خداینامه پهلوی و شاهنامه زنان حتی گاهی در شکار و جنگ نیز شرکت میکردند و در این زمینه در تاریخ ایران باستان داستان هایی از جنگ ها و دلاوری ها و حماسه های زنان به یادگار مانده است.تا انجا که میتوانستند در مقام شاهی به رتق و فتق امور کشور پردازند.


قوانین ازدواج نیز در دین زرتشتی بر مبنای تک همسری استوار است.یعنی در ان واحد زن یا مرد زرتشتی نمیتوانند بیش از یک همسر داشته باشند.همچنین ازدواج موقت وجود ندارد و ازدواج به شکل دایم تا پایان زندگی میباشد.مگر به دلیلی که در ایین نامه احوال شخصیه زرتشتیان بدان اشاره شده و ان استثنایی است.زندگی زن و مرد زرتشتی پس از زناشویی در چهارچوب سخت پرهیزگاری است و نباید از ان پا فراتر نهند.در کتاب «سد در» میخوانیم: «گناه گناه همیمالان ان بود که کسی زن دیگری را بفریبد تا از شوهر خود جدا شود.این گناهی است که هیچ تاوانی بر ان نیست.هر کس زن کسی را بفریبد و با او درامیزد یا ان زن روسپی بارگی (فحشا) کند ان زن در دم بر شوهر خود ناروا (حرام) بود»


ازدواج نکردن جوانان پس از رسیدن به سن بلوغ نیز گناه شمرده میشد.و بر پدر و مادر واجب بود که فرزندان خود را وادار به ازدواج نمایند.و در غیر ان صورت گناهکار شمرده میشدند.


پاکدامنی زن:


در وندیداد امده: «زرتشت از اهورامزدا پرسید: کیست انکه تو را بیشتر افسرده سازد؟ اهورامزدا پاسخ داد ای سپیتمان زرتشت انکس زن بدکار است.»


فرشته اَرت (راستی و پاک دامنی) چون ببیند زن بدکاری نسل را تباه میسازد«سقط جنین میکند» فغان براورده گوید:


برای اینکه چنین ادمی را نبینم چه بایدم کرد.به اسمان بالا روم یا در زمین نهان گردم؟ «ارت یشت بند پنجاه و هستم» به روان مردان و زنان پاک و پارسا درود باد «هفتن یشت کرده ی سوم و یسنای سی و پنج بند سوم»
سعدی میفرماید:


زن پاک فرمانبر پارسا


کند مرد درویش را پادشاه


 

سرچشمه : کتاب “جهانبینی زرتشتی” به خامه موبد رستم شهزادی (انتشارات فروهر).

مهرگان، به شكوهمندی نوروز و سده

مهرگان، به شكوهمندی نوروز و سده

 

به بازگفت شاهنامه بیدادگری ضحاك هزار سال به‌درازا می‌انجامد. سرانجام كاوه‌ی آهنگر بر او می‌شورد و سپاه خود را به دژی می‌برد كه فریدون در آن پنهان شده بود:

 


همی رفت پیش اندرون مرد گرد / سپاهی برو انجمن شد نه خرد
بدانست خود كآفریدون كجاست / سر اندر كشید و همی رفت راست
بیامد به درگاه سالار نو / بدیدندش از دور و برخاست غو


فریدون، كه در این زمان جوانی برنا بود، بر آن می‌شود كه به یاری آنان به خون‌خواهی پدرش –آبتین- كه به دست سربازان ضحاك كشته شده بود، برخیزد. او چرم آهنگری كاوه را به دیبا و گوهر می‌آراید و «درفش كاویانی» نام می‌نهد. درفشی كه در شاهنامه با ویژگی «فروزندگی» و «درفشانی» از آن یاد شده است:
چو آن پوست بر نیزه بر دید كی / به نیكی یكی اختر افكند پی
بیاراست آن را به دیبای روم / ز گوهر بر و پیكر و زرش بوم
بزد بر سر خویش چون گرد ماه / یكی فال فرخ پی افكند شاه
فروهشت زو سرخ و زرد و بنفش / همی خواندش كاویانی درفش


آن‌گاه با گرزی گاوسر كه آهنگران برایش ساخته بودند‏، و با درفش كاویانی درپیش، از اروندرود می‌گذرد و به بیت‌المقدس‏ كه كاخ ضحاك در آن‌جا بود، می‌رود.
فریدون پس از نبردی سخت ضحاك را شكست می‌دهد و می‌خواهد او را از پای درآورد. اما «سروش» نزد فریدون می‌آید و از او می‌خواهد كه دست از كشتن ضحاك بكشد. چرا كه هنوز زمان مرگ او نرسیده است:
بیامد سروش خجسته دمان / مزن گفت كو را نیامد زمان
همیدون شكسته ببندش چو سنگ / ببر تا دو كوه آیدت پیش تنگ
به كوه اندرون به بود بند اوی / نیاید برش خویش و پیوند اوی


سروش از فریدون می‌خواهد كه ضحاك را به بند كشد. فریدون با كمندی از چرم شیر، دو دست و میان ضحاك را می‌بندد و سپس او را به كوه دماوند می‌برد و در غاری كه «بُن‌اش ناپدید» بود، سرنگون می‌آویزد:
به كوه اندرون جای تنگش گزید / نگه كرد غاری بُن‌اش ناپدید
بیاورد مسمارهای گران / به جایی كه مغزش نبود اندران
فروبست دستش بدان كوه باز / بدان تا بماند به سختی دراز


این رویداد و رهایی از چنگ بیداد ضحاك در روز مهر از ماه مهر بود. پس فریدون در این روز خجسته تاج كیانی بر سر می‌گذارد و جشن مهرگان را برپا می‌دارد:
به روز خجسته سر مهرماه / به سر برنهاد آن كیانی كلاه
زمانه بی‌اندوه گشت از بدی / گرفتند هر كس ره ایزدی
دل از داوری‌ها بپرداختند / به‌ آیین یكی جشن نو ساختند
نشستند فرزانگان شادكام / گرفتند هر یك ز یاقوت جام
می روشن و چهره‌ی شاه نو / جهان نو ز داد و سر ماه نو
بفرمود تا آتش افروختند / همه عنبر و زعفران سوختند
پرستیدن «مهرگان» دین اوست / تن‌آسایی و خوردن آیین اوست
اگر یادگار است از او ماه مهر / بكوش و به رنج ایچ منمای چهر


از آن پس مهرگان یكی از جشن‌های بزرگ و پایای ایرانی می‌شود؛ شكوهمند و سرفراز همچون نوروز و سده.

شاهنامه ؛ نگاهبان فرهنگ ایرانی

شاهنامه ؛ نگاهبان فرهنگ ایرانی

 

خالقی مطلق:

 

آن‌چه پس از این می‌خوانید بخش كوتاهی از جستار استاد جلال خالقی مطلق است. این جستار در كتاب «سخن‌های دیرینه» (به‌كوشش علی دهباشی- ١٣٨٨) چاپ شده است. خوانش دوباره‌ی آن یادآوری دیگری از بزرگی و جایگاه فرازمند شاهنامه تواند بود.


  شاهنامه‌ی فردوسی دارای یك كشش و بُرد ایران‌گرایی است كه بررسی و دریافت باریك‌بینانه‌ی آن دشوار است. چون ایران‌گرایی در این اثر مانند خونی‌ست كه تا كوچك‌ترین اندام‌های پیكر آن دویده است و با تار و پود آن چنان درآمیخته كه گزارش درست آن نیاز به پژوهشی گسترده دارد. اما در این‌جا به چند نكته‌ی كلی بسنده می‌كنم.
ایران‌گرایی شاهنامه را می‌توان زیر چند عنوان اصلی برشمرد:


  
الف- نگهداشت فرهنگ ایران از آن‌جایی كه خدای‌نامه و كم و بیش همه‌ی متون تاریخی و ادبی در زبان پهلوی و نیز برگردان‌های فارسی و عربی آن‌ها از دست رفته‌اند، شاهنامه مهم‌ترین چشمه‌ی آگاهی ما در بسیاری از زمینه‌ها، چون تاریخ و جغرافی و ادب و هنر و آیین‌های خانوادگی و اجتماعی و آیین‌های اداری و كشوری در ایران باستان به‌شمار می‌رود.


  
ب- آرمان معنوی شاهنامه این آرمان را می‌توان در شعار نبرد نیكی با بدی خلاصه كرد. نبرد با بدی یعنی كاربست آرمان‌های اخلاق ایرانی، هم‌چون: یكتاپرستی، خداترسی، دین‌داری، میهن‌دوستی، مهر به زن و فرزند، دستگیری از درماندگان، خردمندی، دادخواهی، دوراندیشی، میانه‌روی، آداب‌دانی، مهمان‌نوازی، جوانمردی، بخشش، سپاسگزاری، خشنودی، خرسندی، كوشایی، نرمش یا مدارا، وفاداری، راستی، پیمان‌داری، شرم و آهستگی، خاموشی، دانش‌ آموزی، سخن‌دانی، و دیگر و دیگر.
اخلاق شاهنامه ساخته و پرداخته‌ی فردوسی نیست. بلكه بخشی از میراث معنوی ایران باستان است كه از آموزش‌های زرتشت و پیش از او ریشه گرفته و در زمان ساسانیان گسترش یافته است.

 


  
ج- پاس‌داری زبان فارسی شاهنامه چه از نگاه گنجینه‌ی واژگان و دستور زبان، چه از نگاه شیوایی بیان و چه از نگاه درون‌مایه‌ی پُر سویه‌ی آن، ستبرترین ستون زبان فارسی‌ست. این كتاب زبان فارسی را كه در آن روزگار سخت در خطر نابودی بود، برای همیشه پایه‌ای نیرومند و استوار بخشید.

بایستگی روزآمد كردن شاهنامه

بایستگی روزآمد كردن شاهنامه

 

 سرامی * :

 

اگر بخواهیم شاهنامه را به عنوان اثری كه گذشته‌ی فرهنگ ما را می‌نمایاند و می‌تواند در هماهنگ كردن روند هویت‌آفرینی ملت ایران، همین امروز هم نقش تعیین‌كننده خود را بازی كند، هم‌چنان مطرح نگه داریم، باید بدانیم كه چاپ كردن‌های پیاپی متن این حماسه بزرگ با همه‌ی سودمندی، نمی‌تواند این مهم را تكافو كند. شاهنامه به گونه‌ای كه در سده‌ی چهارم مهی از سوی فردوسی بازآفرینی شده است، این توانایی را ندارد كه با نسل جوان كنونی و به همین  گونه با كودكانی كه فردا وارد میدان بزرگسالی می‌شوند، پیوندی ژرف و همه سویه برقرار كند، چرا كه این حماسه در گونه‌ی اصلی خویش، برای نقل و نقالی فراهم آمده است و در این زمان كه بیشتر اجتماع ما را باسوادان كه خود توانایی بسنده برای خواندن مستقیم و بی‌‌میانجی این شاهكار را دارند، نمی‌تواند گیرایی فراوانی داشته باشد. بنابراین باید آن را روزآمد كنیم و آن را در هیات‌های جدید شنیداری و دیداری جای دهیم.
اگر می‌خواهیم دستِكم شاهنامه بخشی از هویت ملی امروزین ما بشود، ناگزیر باید آن را در چارچوب‌‌های بیانی امروزینه بریزیم. چاپ‌های فراوان این كتاب و فروش نسخه‌های انبوه از آن را نباید دلیل بر خوانده شدن و دریافت دورن‌مایه‌ی تو در توی آن از سوی نسل نوین ایرانیان به شمار آورد. در روزگار سراینده‌ی شاهنامه، تكرار، ویژگی زندگی فردی و همگانی بوده و به همین دلیل است كه این شاعر توانا، درون‌مایه‌ی بزرگ و رنگارنگ حماسه‌ی ایران زمین را، در ٥٠ یا ٦٠ هزار بیت ریخته است. اما امروز، گوناگونی و ناهمسانی، ویژگی زندگانی فرد و مردم شده است و به باور من، تنها از كارشناسان ادبیات كلاسیك ایران می‌توان خواندن این اثر را از آغاز تا پایان چشم داشت و گرنه نسل جدید كه حتا برای گذراندن دقیقه‌های زندگی خویش به روند‌های همواره نو شونده نیازمند است، خواندن چنین اثری را در پیش نخواهد گرفت.
از سوی دیگر باید فراموش نكرد كه صورت منظوم شاهنامه به سده‌ی چـهارم مهی بازمی‌گردد و مفهوم و درون‌مایه‌ی آن بسیار كهن‌تر است و حتا پاره‌هایی از این درون‌مایه بــه پیش از تــاریخ و روزگــاران اسـاتیری پیوند دارد و به راستی هم بن‌مایه‌های پایه‌ای آن، بیانیه (:مانیفست) سرشت قوم ایرانی است كه با تار و پود روان ایرانیان پیوند خورده است. بنابراین به حكم همین ویژگی می‌تواند تا هزاره‌های آینده نیز در درون یكایك ما و هم‌میهنان آینده‌مان، پایدار و ماندگار بماند. در صورتی كه مشكل كهنگی قالب بیانی آن را كنار نزنیم، از همه تاثیرات مثبتی كه درون‌مایه‌ی آن می‌تواند در ماندگاری هویت و شكل‌گیری شخصیت ما داشته باشد، بی‌بهره خواهیم ماند. چنین است كه اگر بخواهیم شاهنامه با اكنونیان معاصر شود، باید شكل و قالب كنونی آن را دگرگون كنیم و چاره‌ی این كار هیچ جز ریختن درون‌مایه‌ی آن در شكل‌ها و چارچوب‌های نوین امروزینه نیست.
امروز موثرترین ابزار بیانی فیلم و سینماست. باید درون‌مایه‌ی همه‌ی آثار جاودانه ادبیات  گذشته‌مان را در چارچوب‌های تازه و روز آمد مثل فیلم، نمایش، رمان، داستان كوتاه حتا مینی‌مال بریزیم. سخن من بدین معنا نیست كه باید از چاپ این شاهكار به همان گونه‌ی كهنه، چشم بپوشیم. سرانجام هم كارشناسان و هم بسیاری از غیركارشناسان همین امروز هم این اثر را می‌خوانند، اما می‌خواهم بگویم در كنار این كار باید در جستجوی چارچوب‌های نو برای بازگویی درون‌مایه‌ی این اثر باشیم. از همه‌ی هنرهای زیبا، حتا نقاشی و معماری و پیكرتراشی هم می‌توان به شاهنامه راه جست. باید در پی یافتن راه‌های تازه‌ی بیانی برای بردن این شاهكار به درون جامعه و همه‌ی مردم از هیچ كوششی دریغ نورزیم.

* سرامی- شاهنامه‌شناس و استاد زبان و ادبیات فارسی

روشن‌اندیشی و خردباوری، شالوده‌ی فرهنگ ایران و شاهنامه‌ی فردوسی

روشن‌اندیشی و خردباوری، شالوده‌ی فرهنگ ایران و شاهنامه‌ی فردوسی

 

محمود عبادیان:

 

ابزارهای حماسه‌ی ملی را یا گذر تاریخ می‌سازد، یا برهه‌ای از زندگی توده‌های مردم. این ابزارها، نه تنها پژواكی از خوی و خیم، منش و جهان‌نگری همان مردم است، بلكه دربرگیرنده‌ی رفتار، شیوه‌ی اندیشه و چگونگی زیست آنان نیز هست. از سوی دیگر، آن‌چه نیروی پیش‌برنده‌ی‌ حماسه را می‌سازد بیشتر درگیری‌های رزمی، پشتیبانی از هستی مردم، كوتاه كردن دست‌درازی‌های بیگانگان یا درگیری نیكی و بدی است. در پاره‌ای جاها، نام‌جویی یا غنیمت‌اندوزی نیز می‌تواند پیكره‌ی حماسه را بسازد. فراخنای چنین درگیری‌هایی چه بسا برون‌مرزی است (مانند آن‌چه در ایلیاد می‌خوانیم)، یا درون‌مرزی است (همانند رویدادهای شاهنامه). كارزار حماسی نیز ممكن است در فضای شبه استوره‌ای (همانند گیلگمش) یا در آسمان (بهشت گمشده‌ی‌ میلتون) روی دهد. خدایان، پهلوانان، پادشاهان‌ یا برجستگان‌ تاریخ، چهره‌های حماسه‌اند و كارهایشان نیز بازتابی از تقدیر اساتیری است. در چنین نوشته‌هایی، سرنوشت بر انسان‌های  حماسی سایه می‌افكند، دامنه‌ی كنش‌شان را می‌سازد و پیامد رویدادها را رقم می‌زند.
هنر فردوسی در آن است كه رخدادهای ملی را آن‌گونه بازتاب می‌دهد كه گویی دنباله و امتدادی از رویدادهای آفرینش و تاریخ آدمی است. سراینده برای آن‌كه اثر خود را باورپذیر كند، زمینه‌ای فراهم می‌سازد تا رویدادها برشی ناگسستنی از واقعیت‌های بی‌آغاز و بی‌پایان هستی باشند. فراوانی رویدادها و درازای زمان نیز به سراینده زمان می‌دهد تا داستان‌ها را با نگرش به منطق دگرگونی‌های اجتماعی بازگو كند و در همان حال، روح دگرگونی‌های تاریخی و اجتماعی را با رخدادهای زمان خود بسنجد. بدین‌سان بازگفت‌ها‌ از یك برش‌گاه استوره‌ای، به دوران پهلوانی و سپس به روزگار تاریخی می‌رسند. یكی از جنبه‌های آفرینش‌گر سراینده در پرداخت هنری این سه دوره در آن است كه حركت حماسه نخست با فرمانروایی پادشاهان اساتیری آغاز می‌شود، سپس به پهلوانان افسانه‌ای می‌رسد و سرانجام با سرگذشت شاهان تاریخی پایان می‌گیرد. در این فرآیند، هر دوره از خاكستر دوره‌ی پیشین سر برمی‌آورد.

چهره‌های شاهنامه در بخش اساتیری، پهلوانی و تاریخی
چهره‌های شاهنامه، در هر سه بخش اساتیری، پهلوانی و تاریخی، در فضایی رفتار می‌كنند كه عامل غمناك بر كنش و بینش آنها سایه می‌افكند. این نكته‌ای است كه  شاهنامه را از دیگر حماسه‌های بزرگ جهانی جدا می‌كند. فرجام شاهنامه نیز پیام‌آور چنین برداشتی است كه انسان ناگزیر است به آن‌چه بیرون از قلمرو رفتار و خواسته‌ی او پیش می‌آید، تن دهد. از این دید، شاهنامه اندكی به پایان «گیلگمش» همانند است. این كه آدمی در چنبره‌ی جبر گرفتار است، در پیچیده‌ترین و پرتنش‌ترین ماجرای شاهنامه یعنی در داستان رستم و اسفندیار بازتاب بسیار ‌روشنی دارد. نكته‌ی شگفت‌انگیز این داستان، رودررویی و درگیری  میان سنت و نوآوری یا گذشته وآینده است. 

شاهنامه حماسه‌ای دگرگون‌شونده است
شاهنامه حماسه‌ای دگرگون‌شونده است. به این معنا كه دگرگونی‌ها در درون آن گام‌به‌گام، آرام و پوشیده پدید می‌آیند. برآیند چنین دگرگونیی در داستان گشتاسپ، به‌ویژه در درگیری رستم و اسفندیار، آشكار می‌شود. آشنایان با شاهنامه می‌دانند كه دوره‌ای در شاهنامه آغاز می‌شود كه دیگر در گره‌گشایی دشواری‌ها از پیشگویان‌، اخترشناسان و حتی از سروش كمكی خواسته نمی‌شود. برجستگانی همانند سیاوش و كیخسرو، خود از جهان فراسو آگاهی دارند. كیخسرو هم پادشاه است، هم جنگاور و هم پرهیزكار دینی. از این پس یك خط نو، هم‌راستا با سنت جاری در حماسه جا باز می‌كند و فرجام آن به روزگار لهراسپ و گشتاسپ می‌انجامد. آیین پهلوانی در درون خود، نوآوریی می‌زاید كه زمینه‌ساز برخورد رستم و اسفندیار می‌شود. در نبردی كه بین این دو، در نگاهبانی از سنت گذشته از یك سو و بایسته‌های دوران نو از سوی دیگر، درمی‌گیرد، اسفندیار جوان و نوجو بر رستم چیره می‌شود. اما او آسیب‌جایی دارد كه رستم، به یاری سیمرغ ، از آن آگاه می‌شود و پهلوان نوخواه را از پا در می‌آورد. 
ژرفای غم‌نامه‌ی رستم و اسفندیار در آن است كه هر دو سوی درگیری،‌ بن‌بست كارهای خود را می‌بینند با وجود این ناگزیرند تاوان پافشاری‌های خود را با هزینه‌ای گزاف بپردازند و گردن به فرمان بایستگی‌های حماسه بگذارند.           

شخصیت‌پردازی در شاهنامه‌ی فردوسی
رستم یكی از شخصیت‌های پویای شاهنامه است. او در نگاه نخست ابرانسانی است كه در گرسنگی یك گورخر را كباب می‌كند، پانصد سال عمر می‌كند و قهرمان همه‌ی نبردهاست. با این همه، او یك چهره‌ی (كاراكتر) كلیشه‌ای نیست و همچون دیگران زیرو بم‌های زندگی خود را دارد و زندگانیش انباشته از غم و شادی است. فردوسی بارها به راز هستی و پیچیدگی  زندگی شخصیت‌های خود اشاره می‌كند و می‌كوشد خواننده را از ساده‌نگری در داوری شتابزده درباره‌ی رویدادهای شاهنامه و زندگی پهلوانان آن دور كند. شاهنامه را باید شناساننده‌ی روزگار روشن‌اندیشی و خرد باوری تمدن ایران در سده‌های نخستین تاریخ مهی دانست. آن روزگار آمیخته‌ای از تمدن ساسانی و فرهنگ پویای ایرانی بود.

استوره در شاهنامه‌ی فردوسی
ما در شاهنامه با گونه‌ای از استوره‌ سروكار داریم كه نه تنها موتیف پایه‌ای استوره‌ی آریایی- ایرانی یعنی ناسازگاری نیك و بد یا روشنی و تاریكی را بازتاب می‌دهد، بلكه ابزارهای استوره‌ای رنگ نیازها و بایسته‌های شاهنامه را می‌گیرند. به گونه‌ای كه می‌توان از استوره‌ای سخن گفت كه ویژه‌ی شاهنامه است. این استوره آمیخته‌ای گزینشی از استوره‌های كهن است بی‌آن‌كه بازتاب خط‌به‌خط آن‌ باشد. برای نمونه جمشید شاهنامه با «جم» یا «یمه‌ی» اوستا چندان یگانگی ندارد. در اوستا، جمشید  پیامبری اهورامزدا را نمی‌پذیرد و فرمان می‌یابد كه پناهگاهی برای نگاهبانی انسان و موجودات در برابر یخبندان آینده تدارك ببیند. حال آن‌كه جمشید شاهنامه فریفته‌ی كرده‌های خود می‌شود و قدرتی برتر از خود نمی‌بیند. 

خردورزی در شاهنامه‌ی فردوسی
یكی از نمودهای آموزنده و اخلاقی شاهنامه، توجه و پافشاری بر نقش خرد در كنش و منش انسان‌ها است. این خرد به چم توانایی آدمی در بازشناخت نیكی از بدی است كه یك بخشش خدایی است كه با جان و روان آدمی پیوند دارد. 
یكی از ویژگی‌های شایان توجه شاهنامه آن است كه در لابه‌لا و گاهی در كنار رویدادهای مركزی آن، به آیین‌ها و آگاهی‌های تاریخی و دیرینه‌ای برمی‌خوریم كه در درون رخدادهای استوره‌ای گنجانده شده است.‌ برای نمونه چهره‌های شاهنامه در پیوندهای زن و شوهری تن به زناشویی‌های  «برونی» می‌دهند. این آیین كه ریشه‌ی كهن قوم‌شناسی دارد، به این معنا بوده است كه مردان ایرانی می‌بایست با زنان یك قوم ناایرانی پیمان زناشویی می‌بستند.

محمود عبادیان(١٣٠٧- ١٣٩١)- استاد فلسفه دانشگاه

نوروز در شاهنامه

نوروز و شاهنامه

 

جمشید، پادشاه پیشدادی ایران، روزی به این اندیشه می‌افتد كه پرواز كند. پس دیوان را كه به فرمان او بودند، برمی‌انگیزد تا او را بر تختی زرین و گوهرآگین بنشانند و از زمین برگیرند و به آسمان ببرند. بدین‌گونه چندی به پرواز درمی‌آید. چون به زمین بازمی‌گردد، مردم شگفت‌زده از این رخداد بزرگ، پیرامون تخت او گرد می‌آیند و بر جمشید گوهر می‌افشانند. آن روز آغاز سال، هرمز فروردین، بوده است. پس آن را «نوروز» می‌نامند و جشن می‌گیرند و به بزم می‌نشینند. چنین است كه جشن فرخ نوروز به پاس كردار جمشید و پرواز او به یادگار می‌ماند و ایرانیان همواره آن را برگزار می‌كنند.
به فر كیانی یكی تخت ساخت / چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت
كه چون خواستی دیو برداشتی / ز هامون به گردون برافراشتی
چو خورشید تابان میان هوا / نشسته بر او شاه فرمانروا
جهان انجمن شد بر آن تخت اوی / شگفتی فرومانده از بخت اوی
به جمشید بر گوهر افشاندند / مر آن روز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز فرودین / برآسوده از رنج تن دل ز كین
بزرگان به شادی بیاراستند / می و جام و رامشگران خواستند
چنین جشن فرخ از آن روزگار/ به ما مانده از آن خسروان یادگار

نشانه‌های نوروز در شاهنامه
بیت‌ها و نشانه‌هایی در شاهنامه می‌توان یافت كه اشاره به روز فرخِ نوروز دارد. از آن نشانه‌ها می‌توان دریافت كه در روزگار باستان جشن نوروز را در آتشكده‌ها برگزار می‌كرده‌اند:
چو شد ساخته كار آتشكده / همان جای نوروز و جشن سده
بیامد سوی آذرآبادگان / خود و نامداران و آزادگان
شیرین نیز پس از كشته شدن همسرش خسروپرویز، دارایی خود را به نیازمندان می‌بخشد و بخشی از آن را ویژه‌ی برپایی جشن نوروز در آتشكده‌ها می‌سازد:
سه یك زان نخستین به درویش داد / پرستندگان را درم بیش داد
سه یك دیگر از بهر آتشكده / همان بهر نوروز و جشن سده
اما با ساخته شدن «تاق كسرا» در روزگار خسروپرویز ساسانی، نوروز را در آن‌جا برپا می‌داشته‌اند:
چو شد هفت سال آمد ایوان به‌جای / پسندیده‌ی خسرو پاك رای
همی كرد هر كس به ایوان نگاه / به نوروز رفتی بدان جایگاه
به نوروز چون برنشستی به تخت / به نزدیك او موبد نیكبخت
فروتر ز موبد مهان را بُدی / بزرگان و روزی‌دهان را بُدی
خسروپروز در جشن نوروز به باغ می‌رفت و ٢ هفته در آن‌جا به شادمانی می‌پرداخت:
بدان باغ رفتی به نوروز شاه / دو هفته ببودی بدان جشنگاه

كیخسرو و نگریستن به جام گیتی‌نما در نوروز
بیژن در توران ناپدید می‌شود. گیو، پدر بیژن، پریشان و آشفته نزد كیخسرو می‌رود و از او چاره‌جویی می‌خواهد. كیخسرو از او می‌خواهد تا نوروز بردباری پیشه كند. آن‌گاه شهریار ایران، كیخسرو، در روز نوروز به جام گیتی‌نما می‌نگرد و بیژن را در چاه افراسیاب می‌یابد. پس گیو را با نامه‌ای به سیستان می‌فرستد و از رستم می‌خواهد كه برای رهایی بیژن راهی توران شود:
به گیو آن‌گهی گفت باز آر هوش / بجویش به هر سو و هر سو بكوش
بمان تا بیاید مه فرودین / كه بفزاید اندر جهان هور دین
بدان گه كه پر گل شود باغ شاد / ابر سر همی گل فشاندت باد
زمین چادر سبز درپوشدا / هوا بر گلان زار بخروشدا
به هرمز شود پاك فرمان ما / نیایش برافروزد این جان ما
بخواهم من این جام گیتی‌نمای / شوم پیش یزدان بپاشم به پای
كجا هفت كشور بدو اندرا / ببینم بر و بوم هر كشورا
كنم آفرین بر نیاكان خویش / گزیده بزرگان و پاكان خویش
بگویم ترا هر كجا بیژن است / به جام اندرون این مرا روشن است

ساخت «ایوان مداین»
این نیز یادكردنی است كه در روز نخست فروردین بود كه پس از ٧ سال، ساخت ایوان مداین به پایان رسید:
همی كرد هر كس به ایوان نگاه/ به نوروز رفتی بدان جای شاه
كس اندر جهان زخم چون آن ندید/ نه از نامور كاردانان شنید

 

 

دانایی و خردورزی، ویژگی زنان شاهنامه است

دانایی و خردورزی، ویژگی زنان شاهنامه است

 

برومند:

در نزد زنان گوناگون شاهنامه خردورزی آشكاری می‌توان یافت. اما آن مایه از خردورزی، یكسان و به یك شیوه نیست. بلكه برپایه‌ی روند داستان و نقش‌ورزی شخصیت‌های زن داستان‌هاست. برای نمونه، زنی همانند فرانك، خردمندی‌اش را در جایی آشكار می‌كند كه می‌شنود فرزندش فریدون دست‌خوش خطر و مرگ است. پس تدبیرش را بكار می‌برد و به آب و آتش می‌زند تا او را نگهداری كند و این امكان را برایش فراهم بیاورد كه رشد كند و ببالد و به جایی برسد كه بتواند نجات‌بخش ایران باشد. یا سیندخت كاردانی‌اش را آن‌جای نشان می‌دهد كه بتواند مرد تندخویی همانند مهراب را آرام كند و بستری فراهم بیاورد تا پیوند عاشقانه‌ی زال و رودابه به سرانجامی نیك برسد و از آن رهگذر كسی گزند و آسیبی نبیند. این خردمندی‌ها در درون داستان‌ها و شخصیت‌هایی داستان‌ها نهفته است و نشانه‌هایش آن‌جایی آشكار می‌شود كه بایسته و ضرورت داستان و سرگذشت شخصیت‌هاست.

زنان شاهنامه چهره‌ای نمونه‌وار و درخشان‌ دارند
به باور من، هنگامی كه می‌خواهیم درباره‌ی نقش زنان در شاهنامه سخن بگوییم، باید همه‌ی شاهنامه را پیش چشم داشته باشیم، نه یك بخش را. در این صورت خواهیم دید كه بیشتر زنان شاهنامه نمونه‌وار و درخشان‌اند. همانند سیندخت، گردآفرید، فرانك، رودابه، تهمینه و منیژه. این زنان جنبه‌های مثبت فراوانی دارند. از شرم و آهستگی و خردمندی گرفته تا دانایی و بیان دیدگاه‌های راهبردی. برای نمونه، هنگامی كه كتایون، اسفندیار را از جنگ با رستم پرهیز می‌دهد، یا هنگامی كه گردآفرید رودرروی سهراب می‌ایستد، جنبه‌های مثبت شخصیتی آن‌ها به روشنی دیده می‌شود. یا فرنگیس و گلشهر و جریره هر كدام راه و روشی را بكار می‌برند كه پیش‌برنده است.
با این همه، در داستان سیاوش، به زنی برمی‌خوریم به نام سودابه كه چندان چهره‌ی دلپسندی ندارد. البته در آن بخش از شاهنامه كه سودابه دختر شاه هاماوران است‏ و به یاری كی‌كاووس می‌آید و او را از نیرنگ پدرش آگاه می‌كند، چهره‌اش زیبا و پسندیده است. در این بخش نقش او منفی نیست؛ اما بعد كه رودرروی سیاوش می‌ایستد، منش او نیز دگرگون می‌شود.
ایرانیان سیاوش را سرچشمه‌ی پاكی می‌دانند. خودخواهی سودابه، پلیدی این زن را پر رنگ می‌كند و كار را به جایی می‌كشد كه كی‌كاووس را در برابر سیاوش قرار می‌دهد. آن‌گاه كه سیاوش كشته می‌شود، این گمان برای ایرانیان پیش می‌آید كه رفتار سودابه انگیزه‌ی پناه‌جویی سیاوش به توران و مرگ او بوده است. این فراز و نشیب‌هاست كه ناپاكی و پلیدی شخصیت سودابه را رو می‌كند. پس نباید آنقدرها حساس بود كه چرا این زن در داستان سیاوش نكوهش شده است. فردوسی بازتاب‌دهنده‌ی دیدگاه مردم است. مردمی كه سال‌ها پس از كشته شدن سیاوش به جنگ تورانیان رفته‌اند تا كین او را بخواهند.

زنان بخش پایانی شاهنامه
راست آن است كه برخی از زنان بخش تاریخی و پایانی شاهنامه، درخشندگی و زیبایی زنان روزگار پهلوانی را ندارند. هرگز شیرین زمان خسرو پرویز با هیچ‌كدام از زنان پهلوانی و اساتیری شاهنامه سنجیدنی نیست. البته در بخش تاریخی شاهنامه به زنان پُرآوازه و نقش‌آفرین برمی‌خوریم. همانند گلنار و گردیه، خواهر بهرام چوبین. ولی آن‌ها رنگ و بوی زنان دوران اساتیری و پهلوانی را ندارند. شاید از آن‌رو كه تنگناهایی برای طرح شخصیت‌های زن وجود داشته است. برای این كه ما، در بخش تاریخی، نام زنان بسیاری را می‌بینیم كه نمونه‌وارند، ولی برجستگی ویژه‌ای ندارند و چندان توصیف نمی‌شوند. این هم هست كه كم‌توجهی تاریخ‌نویسان و جامعه به زن سبب شده كه رفتار آن‌ها بازتاب آشكاری پیدا نكند.

شرم و آزرم زنان شاهنامه
شرم و آزرم یكی از ویژگی‌های زنان شاهنامه است. در شاهنامه، پرده‌دری پسندیده نیست. در مقابل، نژاده بودن و نیك‌گوهری در سراسر شاهنامه ستوده می‌شود. شخصیت خود فردوسی هم به‌گونه‌ای است كه زبان‌اش پاكیزه است و واژه‌های روشن و تابناك بكار می‌برد. فردوسی هیچ‌گاه سر سازگاری با سخن پرده‌درانه ندارد. البته به عشق و لطافت عاشقانه توجه می‌كند. حتا توصیف زیبایی زنان را از یاد نمی‌برد. بی‌آن‌كه در سخن او پرده‌دری‌ای باشد. بی‌گمان چنین نگاهی برخاسته از اندیشه‌ی روشن فردوسی و شخصیت برجسته‌ی اوست.