از پنجه تا چهارشنبه سوری

از پنجه تا چهارشنبه سوری

 

 نوشتارهایی از موبد کورش نیکنام

 نیاکان خردمند و فرهیخته ما درایران باستان برخی از آیین ها و مراسم سنتی خود را به انگیزه های طبیعی و باورهای استوره ای برپا می کردند. 13 فروردین، به سبب تشویق تشتر برای بارندگی – جشن تیرگان، حماسه آرش کمانگیر –  جشن مهرگان، شکست ضحاک تازی به –  شب چله، زایش مهر و… به همین روی به هنگام فرارسیدن نوروز نیز باور داشتند که روان و فروهر درگذشتگان به دیدار و یاری آنان خواهند آمد و در سرا وکاشانه پیشین خود به سر خواهند برد، پس تلاش می کردند  خانه تکانی کنند و فضای زندگی خود را پاک وبی آلایش دارند همچنین از اندیشه و روان خود نیز کینه، خشم و کژاندیشی را دورسازند.

 

 آنان در گاه شماری سنتی خود 5 روز آخر سال را به نام پنجه می نامیدند و در بامداد همان روز و پیش از برآمدن آفتاب در نیایش گاه، و مکانی در خانه های خود آتش می افروختند تا نسبت به همان باور سنتی ، به استقبال فروهر درگذشتگان رفته باشند. سپس در روزهای پنجه هر خانواده نسبت به توانایی مالی خود به داد و دهش می پردازند و با خوراکی های سنتی از خویشان و نیازمندان پذیرایی می کنند تا مهمانان خود و فروهر درگذشتگان را خشنود کرده باشند آنگاه پنج روز پس از آن به هنگام سپیده دم بامداد نخستین روز سال نو  وجشن نوروز در بالای بلندی هانیز آتش دیگری می افروختند تا با روشنایی آن از فروهر هابدرقه کرده باشند و مخلوط آب و آویشن را بر زمین می پاشیدند.

 

با این باور ها اعراب به ایران حمله کردند و به آرامی و شکل های گوناگون ایرانیان به اسلام روی آوردند ولی چون با سنت های کهن خود خو گرفته بودند بسیاری از آنها را به نام های دیگر و فلسفهً تازه همچنان پاسداری کردند.

 

آتشکده به سقاخانه تبدیل شد.

 

سوگ سیاوش به عزاداری امام حسین،

 

نیایشگاه های مهر وناهید به قدمگاه حضرت علی وامامزاده ها،

 

و پنجه آخر سال به چهارشنبه سوری.

 

ایرانیان مسلمان شده در حکومت های اموی و عباسی که نخستین حکومت های اسلامی در ایران به شمار آمده و با تعصب فراوانی با ایرانیان برخوردمی کردند به ویژه جشن های آتش راجایز نمی دانستند. به فکر افتادند که چگونه سنت پنجه را همچنان پاس داری کنند  ایرانیان در آنزمان با زیرکی در یافتند که برخی از اقوام عرب روز چهارشنبه را نحس می دانند با ابتکار خود ودرآغاز یکی از روزهای پنجه که پیش از چهار شنبه واقع شده بود به بهانه اینکه با روشن کردن آتش، نحسی چهارشنبه از بین خواهد رفت، با این ترفند مجوز آتش افروزی را از حکومت های متعصب در ایران گرفته و این بارآتش به کوچه ها و محله ها آمد و سور (جشن) چهارشنبه پایه ریزی شد  بیگمان در آغاز، سه یا هفت بار به گرد فروغ مهر که با روان آنان آمیخته شده بود می چرخیدند و شادی می کردند که بعد ها از روی آتش نیز پرش کرده و شعر هایی را نیز زمزمه می کردند پریدن از روی آتش نیز شاید برگرفته از گذشتن سیاوش از آتش برای نشان دادن پاکی و بی گناهی او باشد.

 

 

اکنون نیز به انگیزه فراز آمدن جشن نوروز، همانند دیگر ملت ها که جشن های خود به ویژه سال نو را در زمین و  آسمان، آتش بازی و نور افشانی می کنند ایرانیان نیز پیش از نوروز با فروغ و روشنایی  به استقبال نوروز و بهار می روند تا همانند باور نیاکان خود مهر، پاکی و گرمی آتش را در سال جدید به جان و روان خود فراخوانندو با پاکدلی، مهرافزونی،  خوش بینی و نیک اندیشی، نوروز را در آغوش خویش گیرند.

شاهنامه، آخرش خوش نیست

شاهنامه، آخرش خوش نیست

 

نوشتارهایی از موبد کورش نیکنام

ضرب المثل  های ایرانی بازگوکنندهً سرگذشت و رویدادهای تلخ وشیرین نیاکان ماست که هریک درزمانی گفته شده تا درد ودرمان روزگار را گزارش دهد. برخی از این گفته ها، نادرست وناشایست است و بیگمان بیگانگان به سود خویش وبه زیان فرهنگ وهویت ایرانی سروده اند. نگوییم  شاهنامه آخرش خوش است . این جمله نه تنها نادرست است بلکه باید گفت شاهنامه آخرش ننگ است.

شاهنامه فردوسی شناسنامهً پرافتخار ایرانیان است و از آغازتا انجام به راستی، پهلوانی، سازندگی، اندرز گویی وشکوهِ حایگاهِ انسانی اشاره دارد ولی در پایان به یورش تازیان وشکست ایرانیان اشاره دارد. هنگامی که سپاهِ عرب به فرماندهی سعد وقاص؛

 تاریخ، فرهنگ وتمدن ایرا نیان را نشانه گرفته است.

 

 

عمر، سعد وقاص را با سپاه

فرستاد  تا جنگ جوید زشاه

چُوآگاه شد زان سُخن یزدگرد

زهرسو سپاه  اندر آورد گِرد

 

 

پادشاه ساسانی رستم فرخزاد را به فرماندهی سپاه ایران برمی گزیند زیرا او پهلوان وخردمند است از دانش ستاره شناسی نیزبهره دارد وگاهی ازآینده سخن می گوید.

 

 

چُوآگاه شد زان سخن پهلوان

بیامد بَرِ  شاهِ  روشن روان

بَرو آفرین خواند بس شهریار

که ای از کیانِ جهان  یادگار

شنیدم که از تازیان بی شمار

سپاهی همه رُخ به کردارِقار

بدین مرزِما رزم خواه آمدند

اگرچند، بی گنج و شاه آمدند

 

 

 سپهدارایرانی، نبرد با تازیان را به سود ایرانیان نمی بیند ولی چاره ای جز نبرد دربرابر بادیه نشینان شمشیر باز وجود ندارد. آنگاه نامه ای به برادرش می نویسد وازآیندهً ناگواری که پیش روی ایرانیان خواهد بود یاد می کند.

 

 

بر ایرانیان، زار گریان شدم

زساسا نیان نیز، بریان شدم

دریغ آن سرِ تاج وآن تختِ داد

کزین پس شکست آیداز تازیان

ستاره نگرد د مگر بر زیان

سخن هرچه گفتم به مادر بگوی

نبیند هما نا مرا نیز روی

چنان دان که اندر سرای سِپَنج

کسی کو نهد گنج با دست ورنج

چو گاه  آیدش زین جهان بگذرد

از آن رنجِ او دیگری برخورد

همیشه به یَزدان پرستی گرای

بپرداز دل زین سپنجی سرای

 

 

سپنج، همان واژهً سِپنگ در گویش پهلوی ساسانی است، یعنی مهمانی که خرجش با خودش باشد. فردوسی بارها به سرای سپنج اشاره می کند و این دنیا را برای رنج کشیدن با هدف رسیدن به گنج خوار می شمارد، او رسیدن به خردمندی و دانایی را که از فروزه های خداوند است  به انسان یادآوری می کند. شاهنامه از زبان رستم فرخ زاد رویداد پس ازحملهً اعراب به ایران را اینگونه باور می کند.

 

 

که من با سپاهی به سختی دَرَم

به رنج وغم و شوربختی  درم

رهایی نیابم سرانجام ازاین

خوشاباد نوشین ایران زمین

دریغ این سرِتاج واین مهروداد

که خواهد شدن تُخم شاهی به باد

چوبا تخت، مِنبرَ برابر شود

همه نام بوبکر وعمرشود

نه تخت ونه دیهیم بینی نه شهر

زاختر همه تازیان راست بهر

بپوشند از ایشان گروهی سیاه

ز دیبا نهند از بَرِ سر،  کلاه

به پیمان بگردند واز راستی

گرامی شود کژی وکاستی

شود بندهً بی هنر شهریار

نژاد وبزرگی نیاید به کار

به گیتی کسی را نماند وفا

روان وزبانها شود پُرجفا

زایران واز ترک واز تازیان

نژادی پدید آید اندر میان

نه دهقان نه ترک ونه تازی بُوَد

سخن ها به کردار بازی بود

همه گنج ها،  زیر دامن نهند

بمیرند و کوشش به دشمن دهند

زیان کسان از پی سود خویش

بجویند و دین اندر آرند پیش

چو بسیار ازین داستان بگذرد

کسی سوی آزادگان،  ننگرد

بریزند خون از پی خواسته

شود روزگار مَهان کاسته

 

 

رستم فرخزاد نامه ای را با پیک برای سعد وقاص نیزمی فرستد تا دلیل او را ازحمله به ایران جویا شود و اورا با اندرزهای خود از یورش به ایران وکشتار ایرانیان بازدارد.

 

 

به من بازگوی اینکه شاهِ تو کیست؟

چه مردی و آیین و راه تُو چیست؟

به نزد که جویی همی دستگاه؟

برهنه سپهبُد ! برهنه سپاه؟

به نانی تو سیری وهم گرسنه

نه پیل و نه تخت ونه باروبُنه

به ایران تُرا زندگانی بس است

که تاج ونگین بَهرِ دیگر کس است

شما را به چشم اندرون شرم نیست؟

ز راهِ خرد مِهر و آزرم نیست؟

بدان چِهروآن زاد و آن مِهر وخوی

چنین تاج و تخت،  آمدت آرزوی؟

جهان را مَکن پُر زنفرین خویش

مشُو بدگمان اندر آیین و کیش

نگه کن بدین نامهً پند مَند

مکن چشم و گوش وخِرَد را به بند

 

 

سعد وقاص که شور دست یافتن به گنج وسرمایهً ایرانیان را در سر داشت گوش شنوایی به گفته ها واندرزهای ایرانی نداشت او با زبان تازی به رستم فرخزادچنین پاسخ داد.

 

 

به تازی یکی نامه پاسخ نوشت

پدیدار کرد اندرو خوب و زشت

ز جِنی سُخن گفت واز آدمی

زگفتارِ پیغمبرِ هاشمی

ز قَطران و از آتش و زَمهَریر

زفردوس و جوی مِی و جوی شیر

که گر شاه بپذیرد این دین راست

دو عالم به شاهی و شادی وَراست

همه تخت وگاه وهمه جشن وسور

نه خُرم به دیدارِ یک موی حور

به رستم چنین گفت کای نیکنام

اگر دین پذیری عَلیک السلام

هرآنکس که پیش من آید به جنگ

نبیند به جُز دوزخ و گورِ تنگ

 

 

 درجنگی که بین یورش آوران تازی و سپاه ایران روی داد پس از نبردی سخت،  سرانجام فرمانده سپاه ایران جان باخت، سپاهِ ایران گُسَسته گرد ید، تاج وتخت کیانی به دست اعرابِ نیمه وحشی افتاد، تجاوز وغارت وکشتارفراگیر شد، رنج و بیداد به ایرانیان رسید و این رویداد ناگوار، داستانِ پایانِ شاهنامه فردوسی است !! آخرِشاهنامه رنج وعبرت است. سوگ وخموشی فرهنگ  ایرانی است .   

 

 

دین زرتشت، دین كوشش، ساختن و آباد كردن و نوسازی جهان

دین زرتشت، دین كوشش، ساختن و آباد كردن و نوسازی جهان


نوشتار هایی از موبد کامران جمشیدی

دین زرتشت، دین كوشش است. مگر نه اینكه جهان در سایه كار و كوشش آباد خواهد شد و تنها در سایه كار و كردار نیك است كه انسان خواهد توانست به سازندگی بپردازد؟


دین بهی، دین گوشه نشینی و زانوی غم بغل گرفتن نیست و ناامیدی و منفی بافی در آن راهی ندارد. آینده، یك رویداد ناگوار برگشت‌ناپذیر نیست. آینده در دست های ما قرار دارد. اگر بكوشیم و بسازیم آینده زیبا خواهد بود و اگر بدان نیاندیشیم و كاهلی پیشه كنیم، فرجامی بد در پیش روی ما خواهد بود.


ساختن و آباد كردن و نوسازی جهان به هم‌اندیشی ، همدلی و همبستگی انسانهای نیك منش نیاز دارد که گفتار خوش و كردار نیک بیافرینند. از این رو دین بهی، دین هازمانی است.


هر نو بهدینی یک تلاشگرِ نیکوکار است كه در این ”سپاه كار نیك” می بایست جای خود را پیدا كند و همازور و هماهنگ با دیگر بهدینان به پیش رود.

 

 

پیشنهادی برای جایگزینی ولنتاین به اسفندگان

پیشنهادی برای جایگزینی ولنتاین به اسفندگان


همچنین ببینید : 

اسپندگان

نوشتارهایی از موبد کورش نیکنام


چند گاهی است که به هنگام فرارسیدن روز چهاردهم فوریه میلادی که برابر است با 25 بهمن ماه در گاه شماری خورشیدی، جوانان ایرانی نیز به پیروی از یک سنت اروپایی این روزرا به یاد عشق ودلدادگی به عنوان ولنتاین جشن می گیرند وبرای دوستان ویاران خود ارمغانی فراهم می کنند. برای بسیاری از جوانان کشور ما ولنتاین بهانه ای شده برای شادی بیشتر، یادآوری مهر دوستان و شکوفایی جوانه های عشق که بیگمان نیاز زندگی فردی واجتماعی آنان است. دلبری، دلدادگی و عشق از واژگانی پرارج در فرهنگ نیاکان ماست که جان مایه شعر وادبیات گذشتگان نیز بوده است و یادگار آن در بسیاری از داستان ها وحماسه ها همچنان پایدار است از زال و رودابه در شاهنامه فردوسی تا شیرین و فرهاد، لیلی و مجنون، خسرو و شیرین و ترنم های عاشقی که در هرگوشه ایران سروده شده است. پرسش اینجاست که برای بزرگداشت عشق، چرا ولنتین را ازفرهنگ دیگران پذیرفته ایم و از فروزه و بنیان عشق در فرهنگ خود بیگانه شده ایم و زمان برگزاری جشن ایرانی آن را فراموش کرده ایم.


ولنتاین چگونه شکل گرفته است؟ برهمگان آشکار است، در سده سوم ترسایی که با برابر شده بود با آغاز پادشاهی ساسانیان در ایران، در روم باستان فرمانروایی به نام کلودیوس دوم وجود داشته است یکی از باورهای غیرمنطقی این فرمانده این بوده که سربازانی در برابر دشمن بهتر ایستادگی کرده و می جنگند که مجرد باشند. به همین روی پیوند زناشویی را برای سربازان امپراتوری روم تا مدت ها ممنوع کرده بود.


کسی جرات نداشت تا از فرمان کلودیوس سرپیچی کند واجازه دهد تا سربازی ازدواج کند تا اینکه کشیشی به نام والنتیوس (والنتاین) برآن شد تا پیوند زناشویی سربازان رومی را با نامزدهایشان و به صورت پنهانی برقرار سازد. پس از اینکه کلودیوس از این رویکرد آگاه شده دستور می‌دهد تا ولنتاین را زندانی کنند. ولنتاین پس از مدتی در زندان عاشق دختر زندانبان می‌شود. این کشیش در پایان به جرم برقراری پیوند زناشویی بین عاشقان، خود با دلی عاشق گونه اعدام می‌شود. روزی كه قرار بود تا این حکم برای ولنتاین اجرا شود پیش از آن والنتاین نامه سپاسداری ویادبود برای دختر زندانبان می نویسد كه متن آن با واژه ولنتاین پایان می یابد.


پس از آن در سال
۴۹۶ پس از میلاد، پاپ جلاسیوس، روز چهاردهم فوریه را به یاد او روز ولنتاین نام گزاری کرد واز آنجا که او فدایی و جان باخته راه عشق بوده این روز از آن پس روز عشق در فرهنگ آن سوی مرزها نام گرفته و به آرامی به دیگر کشورها به ویژه ایران نیز راه یافته است تا سنتی تازه و شادی بخش باشد برای جوانان ایرانی که شیفته عشق و دلدادگی بوده ولی نا آگاه از اینکه خود از سنت ها و فرهنگی دیرپا و ارزشمند برخوردارند که در آن عشق و پیوند زناشویی جایگاه زیبا و ارزشمندتری داردکه کمتر به آن پرداخته شده و پشت پرده های بی مهری پنهان شده است.
درفرهنگ ايران باستان روز عشق و مهربانی همراه با برگزارى جشنى به پاس بزرگداشت عشق، اين داده نیک اهورایی با سابقه بیش از سه هزارسال وجود داشته است که در برابر جشن ولنتاین رومی که تنها سه سده پيش از ميلاد روميان شکل گرفته است از جایگاه ویژه ای برخورداربوده است.


در فرهنگ و سنت مردم ایران باستان جشن و شادمانی یكی از جلوه های نیك زندگی بوده و شادمان زیستن برای همگان آرزو شده است. با پژوهش در كتاب اوستا و فرهنگ ایران باستان و با بررسی سنت های ملی مردم این سرزمین در می یابیم كه جشن های بسیاری از روزگاران دور در ایران وجود داشته است و نیاكان فرزانه ما همواره بر آن بودند تا جشن و شادمانی را گسترش دهند. به همین انگیزه جشن هایی را به مناسبت های گوناگون تاریخی ، ملی و دینی از خود به یادگار گذاشته اند.


یكی از ازجشن های برجسته و فرخنده كه نیاكان ما با عشق و شوری ویژه آن را برپا می داشتند” جشن سپندارمذ” یا جشن “اسپندگان”است. جشن اسفندگان برای گرامی داشت فروزه پاك و ارزشمند سپنته آرمئی تی یا سپندارمذ است. سپنته آرمئی تی که از دو واژه سپنته ( پاک ومقدس ) و آرمئی تی ( آرمان و عشق ) تشکیل شده است که جلوه گاه ایمان، فداكاری ، فروتنی، بردباری، وفاداری، مهر و محبت و عشق پاک است..
در كتاب گات ها، سروده های جاودانه اشو زرتشت از فروزه سپنته آرمئتی بارها یاد شده و ویژگی نیکی برای آن برشمرده شده است.

ای آرمئی تی ، ای مظهر ایمان و محبت ، آن پرتو اهورایی كه پاداش زندگی سراسر نیك منشی است به من ارزانی دار…

گات ها هات 43 بند 1

پروردگارا مرا به سوی راستی و پاكی كه نهایت آرزوی من است رهبری كن تا با پیروی از آرمئ تی وعشق پاک به رسایی دست یابم

هات 43 بند 3

آرمئی تی، فروغ عشق محبت را در دل راستی پویان روشن كرده آنان را به سوی حقیقت رهنمون خواهد كرد.

هات 43 بند 6

آرمئی تی چون نماد مهر و محبت ، عشق و پاكی، ایمان به خدا و فكر رسا است، پس به هنگام تردید و دودلی با یاری از او خواسته شده تا نور ایمان و عشق به هرپدیده نیکی در دل انسان پویا و پایدار گردد.


در اوستا نامه مینوی ایران باستان بارها به زنان نیک و پارسا درود فرستاده شده و جایگاه بلند مینوی برای آنان آرزو شده است. ” ازبین زنان و مردان، آن را که برابر آیین راستی ستایش نیکوتری داشته باشد مزدا اهورا از آن آگاه است… زنان و مردان نیک را می ستاییم… این زمین را با زنانی که روی آن زندگی می کنند می ستاییم… زنانی که با درستکاری و راستی سرآمد شده اند را می ستاییم… مردان و زنان نیک اندیش که در هر سرزمین با وجدان آگاه با بدی و کژاندیشی مبارزه می کنند را می ستاییم… کدبانوی خانه که اشو (پاک و راست) و سرآمد اشویی باشد را می ستاییم… زن پارسایی را می ستاییم که بسیار نیک اندیش، بسیار نیک گفتار، بسیار نیک کردار و با وجدان باشد”


از سوی دیگر سپنته آرمئی تی در نقش مادی خود از زمین پاسداری می کند به این دلیل که برخی از ویژگی های زن و زمین مانند شکیبایی، مهربانی، زایندگی، پرورش دادن، فروتنی و بردباری باهم مشترک است.

ابوریحان بیرونی در كتاب آثار الباقیه آورده است: ” اسفندارمذ فرشته موكل بر زمین است…


سپندارمذ در ماه سپندارمذ به جهت یكی شدن نام روز با ماه عید زنان بوده است و مردان به زنان هدیه می دادند.


این رسم در شهرهایی چون اصفهان، ری و پهله و شهرهای مركزی و غرب ایران باقی مانده است و به فارسی مزدگیران گویند چنانچه بیرونی نیز اشاره كرده است سپاس و ستایش مادران و زنان از ویژگی های اسفندگان است. در این روز مردان و فرزندان با برگزاری مراسم شاد و هدیه دادن ازعشق و مهر بانوان سپاسگزاری می كنند، در این روز زنان و مادران لباس نو می پوشند و انجام كارهای خانه بر عهده پدران و فرزندان است.
جشن اسفندگان (سپندارمذ)، روز عشق پاک، روز بزرگداشت جایگاه زن و باروری زمین است.


روز عشق ایرانی هم اکنون در گاه شماری خورشیدی با روز بیست و نهم بهمن ماه (هیجدهم فوریه) برابر شده است.از آنجا که بسیاری از جشن های ایران باستان مانند گاهنبارها، مهرگان، نوروز و پنجه همه به مدت پنج روز برپا می شده است و اکنون نیز در سنت زرتشتیان پنج روز ادامه دارد. پیشنهاد می شود برای گرامی داشت چنین روزی که پنج روز با جشن ولنتین اروپایی نیز فاصله دارد به نام جایگاه عشق، به یاد بانوان ومادران و به پاسداری از زمین؛ جشن پنج روزه داشته باشیم تا شکوه عشق و دلدادگی را در زمان بیشتری احساس کرده و جاودانه سازیم. با این تفاوت و به این انگیزه مهم که شادی خویش را که برای عشق است به یاد و به نام جشن اسفندگان پاس بداریم و نام ولنتاین را با احترام به بنیانگزاران آن واگذاریم.

جشن اسفندگان خجسته باد.


موبد کورش نیکنام www.kniknam.com

 

 

برگی از تاریح زرتشتیان پس از اسلام

برگی از تاریح زرتشتیان پس از اسلام

 

گفتگویی با فرهاد صبوری با موضوع تاریخ زرتشتی.

خبریار امرداد- نگار پاكدل :


دكتر فرهاد صبوری«كوچ پارسیان به هند در نخستین نگاه ممکن است ناراحت‌کننده باشد و نشان از آزاری داشته باشد که بر پیروان دین زرتشت روا شد. حکومت‌هایی که به این سرزمین یورش آوردند و تاب ماندن در سرزمین مادری‌ را از آن‌ها گرفتند. اما این كوچ، كوچی کمک‌کننده بود، كوچی که هم به سود خود كوچندگان بود و هم به سود زرتشتیانی شد كه در ایران ماندند. این دو گروه در دوره‌های گوناگون با پیوند تاریخی و فرهنگی داشتند
«
فرهاد ‌صبوری»٬ دكترای تاریخ در نشستی با عنوان «پیوندهای تاریخی‌ و‌ فرهنگی میان پارسیان هند و زرتشتیان ایران» افزون بر سخنان بالا گفت: «از دوره‌ی هخامنشیان، ایرانیان به هند رفت و آمد داشتند. شوند(:سبب) این تمرکز پارسیان در هند را نیز می‌توان مشترکات زبانی٬ دینی و نژادی میان ایرانیان و هندیان دانست

 

یورش اعراب به ایران


صبوری٬ در ادامه اشاره‌ای بر یورش تازیان به ایران داشت و گفت: «کسانی‌که دینشان را ترک نکردند و بر سر باورهایشان ماندند را ناچار به پرداخت جزیه کردند، یعنی باید برای نگه‌داشتن باورهایشان به اعراب پول می‌دادند. گروهی دیگر که نه مسلمان شدند و نه توان پرداخت جزیه را داشتند، كوچیدند. این كوچندگان، نخست به «هرمز» رفتند اما با فزونی فشار اعراب، خطرات را به جان خریدند و از راه دریا به «گجرات» هند رفتند. مهاجران، هند را برگزیدند برای همان مشترکاتی که پیشتر گفتم

 

كوچ به هند


وی در دنباله‌ی سخنانش داستان رفتن زرتشتیان به هند و چگونگی پذیرش پارسیان در هند را بازگفت. او چنین شرح داد: «ایرانیان به هند رفتند و به فرمانروای هند پیام دادند که می‌خواهیم در سرزمین شما ساکن شویم. این خواسته نخست با مخالفت فرمانروا روبرو شد. فرمانروای هند ظرفی لبریز از شیر را به گونه‌ی نمادین برای این مهاجران فرستاد و پیام داد که هند به مانند این ظرف لبریز از جمعیت است و جایی ندارد که شما را در خود جای دهد. در این هنگام «دستور» مشتی شکر در شیر ریخت که یعنی ما زندگی را برایتان شیرین می‌کنیم و جایتان را هم تنگ نمی‌کنیم. فرمانروای هند این زیرکی به مذاقش خوش آمد و اجازه‌ی ماندن ایرانیان در هند را داد. اما این پارسیان باید لباس گجراتی می‌پوشیدند و به گجراتی سخن می‌گفتند. نباید کسی را هم به دین خود درمی‌آوردند. پارسیان نیز پذیرفتند و هنوز هم بر سر پیمانشان هستند


این دكتر تاریخ به روند كوچ پارسیان به هند پرداخت و گفت: «پارسیان نخستین شهری كه در هند ساختند را سنجان نامیدند. در كتاب «معجم‌البلدان» از چهار جا به نام «سنگان» در خراسان نام آمده است
به گفته‌ی دكتر صبوری، پارسیان به شوند دلبستگی به سرزمین خود، نخستین جایی كه در آن ساكن شدند را سنجان نامیدند كه برگرفته از سنگان است. نام این شهر خود نشان از آن دارد كه این پارسیان از خراسان به هندوستان كوچیده‌اند.


در دوره‌های بعد پارسیان، جای دیگری را می‌سازند به نام «نوساری» به معنای ساری جدید. صبوری گفت: «می‌توان گفت كه ساكنان نوساری، زرتشتیانی بودند كه در دوره‌های بعد از تبرستان به هند رفته بودند
به باور این دكترای تاریخ، كار فرهنگی ارزشمندی در این زمان انجام شد كه هندی‌ها را با فرهنگ ایرانیان آشنا كرد. او در این‌باره به برگرداندن نسك‌های زرتشتی به زبان سانسكریت اشاره كرد و گفت: «با این كار فرهنگ و آیین زرتشتیان به هندی‌ها شناسانده شد. با این كار، هندی‌ها با شناختن آرای پارسیان، نگاه مثبتی نسبت به این قوم پیدا كردند. هنوز هم هندی‌ها نظر مثبتی نسبت به پارسیان دارند و از آنان به نیكی سخن می‌گویند

 

سلطان محمود و كشتار زرتشتیان در هند


دكتر صبوری در دنباله به زندگی زرتشتیان در هند پرداخت و گفت: «پارسیان در سده‌های نخستی كه در هند بودند، كار كشاورزی می‌كردند. رخداد ناگواری كه برای این مهاجران كه سرشان به كار خودشان گرم بود، پیش آمد، یورش «سلطان‌محمود» بود


به گفته‌ی فرهاد صبوری، برخی؛ این سلطان محمود را همان سلطان محمود غزنوی می‌دانند كه گمانی نادرست است چرا كه این دو نزدیك به سه سده با هم اختلاف زمانی داشتند.


او گفت: «سلطان‌محمود هند را گرفت و در دهلی، حكومتی مسلمان پدید آورد و پس از آن به دیگر جاها دست‌درازی كرد از جمله به گجرات. پارسیان سنجان و همراهان هندی‌شان با این‌كه برای نگهداری شهرشان، تلاش بسیاری كردند اما شكست خوردند و بسیاری از آنان كشته شدند. این‌چنین سنجان كه مركزی فرهنگی بود، نابود شد. از این دوره به بعد شمار كمی از این پارسیان، «اوستا» و «پهلوی» را می‌دانند


وی افزود: «این‌ها همه در كتابی به نام «قصه‌ی‌سنجان» آمده است كه بهمن پور‌قباد آن را نوشته است. البته می‌گویند این كتاب وجود داشته اما بهمن پور‌قباد آن را به نظم در آورده است. با این‌حال این كار بزرگی بوده است


به گفته‌ی وی، پارسیان برای از میان برداشتن اختلافات مذهبی كه پس از آن یورش، در میانشان پدید آمده بود در سال ٨٤٧ یزدگردی فردی به نام «نریمان هوشنگ» را نزد هم‌دینان ایرانی‌شان می‌فرستند و از آنان یاری می‌خواهند. زرتشتیان ایرانی با خوشحالی از آن‌ها استقبال می‌كنند.
صبوری همچنین در سخنانش اشاره‌ای به «شریف‌آباد» كرد كه نزدیك به ٢٠٠ یا ٣٠٠ سال، جایی می‌شود كه در آن زرتشتیان به پرسش‌های پارسیان هندی پاسخ می‌دادند. وی گفت: «در این ٢٠٠ یا ٣٠٠ سال پیوند میان پارسیان هند و زرتشتیان ایران منسجم شد. حتا می‌توان پارسیان هند را شاگردان دینی زرتشتیان ایرانی و یا موبدان ایرانی دانست

 

چرا این كوچندگان را پارسی می‌نامند


این سخنران درباره‌ی این‌كه چرا این كوچندگان را «پارسی» می‌نامند، گفت: «برخی بر این باورند که این‌ها از قوم پارت بودند و از اشکانیانی که به هند رفتند و واژه‌ی پارتی كم‌كم،دگرگون شد و به پارسی تبدیل شد. اما این سخنی ناراست است چراکه این مهاجران تنها پارتی و از خراسان نبودند بلکه از دیگر جاهای ایران نیز بودند. همان‌گونه که می‌دانید باختری‌ها(:غربی‌ها) به ایرانیان «پرشینز» به معنای پارسی می‌گویند. می‌توان چنین گفت که این پارسیان چون از ایران كوچیده بودند بدین نام خوانده می‌شدند. پس این یک اصطلاح تباری بود که با گذشت زمان، اصطلاحی دینی شد

 

فزونی‌ فشارها در زمان صفویان


وی سپس درباره‌ی زندگی پارسیان در هند و زرتشتیان در ایران گفت: «در زمان صفوی، زرتشتیان بسیار آزاد دیدند. شاه عباس صفوی كه مذهب شیعه را رسمی كرد برای گرفتن كتاب «جاماسب‌نامه» از زرتشتیان كه كتاب پیشگویی بود بسیاری از آنان را كشت. در پایان روزگار صفوی ستم‌ و فشار بر زرتشتیان، بسیار شد كه یكی از شوندهای این فشار را می‌توان تعصبات مذهبی دانست كه بسیار گسترش یافته بود


دكتر صبوری گفت: «در زمان شاه سلطان‌حسین‌صفوی به زرتشتیان فشار می‌آوردند. گلستان‌بانو كه به هند رفت و منشا خدمات بسیاری به زرتشتیان ایران شد، یكی از دختران زرتشتی است كه زیر این فشارها به هند گریخت. گلستان‌بانو را پدرش به هند برد. او همان‌جا ماند و ازدواج كرد و كمك‌های بسیاری به زرتشتیان ایرانی كرد، چون با درد آن‌ها آشنا بود


این پژوهشگر به این كه زرتشتیان نمی‌توانستند خانه‌های چند اشكوبه بسازند و تنها مجاز به ساخت خانه‌های یك اشكوبه بودند، اشاره كرد و گفت: «آن‌ها باید وصله‌ای بر روی لباسشان می‌زدند كه از دیگران تشخیص داده شوند. حق حمل صلاح را نداشتند و … كه زیر این فشارها، موج تازه‌ای از كوچ به هند آغاز شد


وی درباره‌ی زندگی پارسیان هند گفت: «فشار فراوان بر زرتشتیان ایران، شوند(:سبب) آن شده بود كه علم و آگاهی‌شان پایین بیاید اما پارسیان هند تنها زمانی كه هند مستمره‌ی پرتغالیان متعصب مسیحی شد، ستم بسیار دیدند. پس از پرتغالی‌ها، هند مستمره‌ی انگلیس شد كه به همه‌ی ادیان آزادی داد

 

انجمن اكابر صاحبان پارسی


به گفته‌ی فرهاد صبوری، پارسیان هند كه خود را وامدار زرتشتیان ایران می‌دانستند در زمان قاجار، انجمنی به نام «اكابر ‌صاحبان ‌پارسی» تشكیل دادند و «لیمجی ‌مانكجی‌‌ هاتریا» كه از هموندان این انجمن بود را به ایران فرستادند. چنین آمده كه نیاكان مانكجی، از زرتشتیانی بودند كه در زمان صفوی از ایران رفتند


صبوری گفت: «مانكجی آمار زرتشتیان ایران را درآورد و این یكی از بزرگ‌ترین كارهایش بود چرا كه شهر به شهر و روستا به روستا و خانه به خانه رفت و آمار زرتشتیان مرد، زن، كودك، باسواد، بی‌سواد را در آورد. این آمار نشان از آن داشت كه در ایران بر زرتشتیان بسیار سخت می‌گذرد و در وضع بدی زندگی می‌كنند كه شمارشان در سرزمین خودشان این‌چنین كم شده است. هندی‌ها كه از وضع زرتشتیان ایران آگاه شدند برای كمك‌های فرهنگی و مالی به همكیشانشان در ایران تلاش كردند

 

پرداخت سالیانه‌ی جزیه‌ی ٩٥٠ تومانی


به گفته‌ی صبوری، ایرانیان آنچنان زیر فشار بودند كه تنها به زندگی روزمره می‌پرداختند و ارج و ارزش دانش و آموختن را از یاد برده بودند. با این كه در كتاب «ارداویراف‌‌نامه» داریم كه جایگاه آموزگاران در «خورشیدپایه» است، مانكجی كه در ایران یكی از كارهای ارزشمندش، ساخت مدرسه و آموزشگاه برای باسواد كردن، مردم بود، در كتاب «اظهار سیاحت‌نامه‌ی ایران» می‌نویسد: حتا سالخوردگان زرتشتی از من می‌پرسند مدرسه‌ ساختی كه چه بشود؟


صبوری گفت: «این نشان از نا آگاهی مردم در این دوره دارد


دكتر صبوری از سریالی كه در تلویزیون ایران پخش شد و در آن «مانكجی» را یهودی و دست‌نشانده‌ی انگلیس نشان داده‌اند، انتقاد كرد و در دنباله باز به خدماتی پرداخت كه مانكجی در ایران انجام داد.


او گفت: «كار بزرگ دیگری كه مانكجی كرد لغو جزیه بود كه البته كاری آسان نبود و در یك روند ٣٠ساله انجام شد. مانكجی با آماری كه از زرتشتیان ایران در آورده بود مبلغ سالیانه‌ی جزیه‌ی آنان را ٩٥٠تومان برآورد كرد و به «ناصرالدین‌شاه» گفت كه این پول را سالانه به دولت از سوی پارسیان هند می‌پردازند تا هر روز، جلوی زرتشتیان را برای جزیه نگیرند. ٢٨سال پارسیان هند این جزیه را دادند. مانكجی سپس شاه وقت را به سختی متقاعد كرد كه گرفتن جزیه تنها به این شوند كه برخی در كشور دین هم‌سوی شاه ندارند كار درستی نیست. و این‌چنین قانون جزیه لغو شد


زرتشتیان و انقلاب مشروطه


فرهاد صبوری سپس به دوران مشروطه اشاره كرد و یادآور شد: «در این دوره زرتشتیان پابه‌پای دیگر ایرانیان تلاش كردند برای انقلاب مشروطه. آن‌ها با پول و اسلحه دادن به آزادی‌خواهان یاری می‌رساندند. اگر یاری رساندن زرتشتیان نبود مشروطه‌خواهان در ایران بسیار دچار مشكل می‌شدند
این سخنران ارباب‌كیخسرو‌شاهرخ را نیز مردی بزرگ دانست كه به زرتشتیان یادآوری كرد كه باید حقوقی برابر با دیگران داشته باشند. صبوری در ادامه افزود: « ارباب‌كیخسرو كسی بود كه با تلاش و پیگیری توانست تا این قانون را بگذارد كه دانش‌آموزان زرتشتی لباس فرم و یك شكل بپوشند و وصله و نشانی بر مبنای زرتشتی بودنشان كه تحقیری به شمار می‌آمد را نداشته باشند


وی در پایان سخنانش به «اردشیر‌ جی ‌ریپرتر» اشاره كرد و گفت:‌ «این مرد بزرگ به استحكام انجمن‌های زرتشتی در ایران كمك كرد و برخی از قوانین را كه در میان زرتشتیان ایران از میان رفته بود را زنده كرد


او گفت: «افراد بسیاری بودند كه به رهایی زرتشتیان از ستم، كمك كردند. نسك‌های زرتشتیان كه گمان نابود‌شدنشان می‌رفت به دست پارسیان هند رسانده شد. این نسك‌ها در دوره‌های بعد كمك بزرگی بود برای خاور‌شناسان تا زبان پهلوی را نزد پارسیان بیاموزند و امكان مطالعات علمی را درباره‌ی آیین زرتشت در جهان پدید آورند

�ؠ `� �{ �{ شد، چنان‌که بهدینان را مستاصل و پریشان‌روزگار ساخته بود. برای نمونه در سال 1265هجری‌قمری، 60تن از زرتشتیان روستای ترکاباد یزد، چون از پرداخت 2ریال پول جزیه عاجز بودند و مامورین حکومتی نیز با ضرب چوب، چماق، مشت، لگد و لعن مطالبه می‌کردند، طاقت نیاورده با خانواده‌ی خویش مسلمان شدند.(بنگرید به: تاریخ زرتشتیان پس از ساسانیان، روانشاد استاد رشید شهمردان، ص244)

 

هنگام ورود روانشاد «مانکجی‌هاتریا»، میزان جزیه زرتشتیان یزد و کرمان به‌روی هم 845تومان می‌شد(800تومان یزد و 45تومان کرمان) اما مستوفیان و دفترداران حکومت قاجار علاوه بر این مبلغ هرچه می‌توانستند اضافه بر این مبلغ برای خود وصول می‌کردند. این وصول در بیشتر موارد همراه با زور و آزار زرتشتیان از آنها گرفته می‌شد. روانشاد مانکجی با دربار ناصرالدین‌شاه توافق کرد که این مبلغ را یکجا به دارالخلافه تهران بپردازد.

10: برای نمونه در زمان سلطنت «شاه‌سلطان حسین» تنها در یک شب 20هزار تن از زرتشتیان قتل‌عام شده‌اند.(: بنگرید به دانشنامه‌‌ی مزدیسنا ص344) برای آگاهی بیشتر پیرامون شرایط اجتماعی زرتشتیان‌ایران در روزگار صفوی بنگرید به گفتمان صفویان در کتاب‌های «تاریخ زرتشتیان پس از ساسانیان» به خامه‌ی روانشاد استاد رشید شهمردان، و «زرتشتیان ایران پس از اسلام تا امروز» به‌خامه‌ی کتایون نمیرانیان، و نیز کتاب «تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوران صفویه» به‌خامه‌ی عباسقلی غفاری‌فرد.

11: سبب اشتغال صرف زرتشتیان‌ایران در آن روزگار به مشاغلی چون زراعت و بنایی، محرومیت آنها از انجام دیگر مشاغل چون تجارت و داد و ستد بوده. این اجحاف و محرومیت تا روزگار قاجار و حکمرانی ناصرالدین‌شاه نیز تداوم داشته، تا آنکه به کوشش روانشاد «مانکجی‌هاتریا» و یاوری برخی از نوع‌دوستان پارسیان‌هند این سدها و موانع تبعیض‌آلود اندک‌اندک برچیده می‌شود، این سخن در بخشی از یادداشت‌های «سفرنامه‌ی جکسن» هم دیده می‌شود، چنان‌که وی می‌نویسد: «آن دسته از زرتشتیانی که ساکن یزد هستند بیشتر به تجارت و داد و ستد اشتغال دارند ولی تاحدود 50سال پیش امتیاز کسب‌وکار بدانها داده نشده بود، و آنها حتا در حال حاضر(:روزگار مسافرت جکسن) محدودیت‌هایی دارند که برای مسلمانان وجود ندارد. مثلا» اجازه ندارند که در بازارها اغذیه و مواد خوراکی بفروشند. تا سال 1882م مجبور به دادن جزیه بودند، و این خود دستاویزی بود که آنها را با گرفتن مالیات‌ها و عوارض اجحاف‌آمیز خرد کنند. ناصر‌الدین‌شاه بار جزیه را با صدور فرمانی در 27سپتامبر 1882م از دوش زرتشتیان برداشت. این اقدام شاه نتیجه و تاثیر پارسیان‌بمبئی بود. آنان از طریق نمایندگی انجمن رفاه زرتشتیان ایران که با صندوق اعانه‌ای در 1854م در هند تاسیس شده و نماینده‌ی آن برای مراقبت و حفظ منافع همکیشانشان به ایران گسیل شده بود، اقدام می‌کردند. تا زمانی که حکم ناصرالدین‌شاه صادر نشده بود، یک زرتشتی حق نداشت که خانه‌ای دوطبقه بسازد، یا درحقیقت، عمارتی که ارتفاعش از زمین، بلندتر از قامت مسلمانی با دست‌های برافراشته باشد، بسازد. حتا در سال بعد از صدور فرمان شاه، یک‌تن زرتشتی به‌علت تجاوز از حد مقرر و ساختن اتاقی بر روی طبقه اول خانه‌اش برای نجات جان خویش مجبور به فرار از یزد شده بود و مسلمانان خشمناک گبر دیگری را که به اشتباه عوض وی گرفته بودند، به‌قتل رسانیدند.»(ص423 و 424 ، سفرنامه‌ی جکسن)

12: سفرنامه پیترو دلاواله، ترجمه محمود بهفروزی، ج1، ص510 و 511

13: «سروش پیرمغان»(:یادنامه جمشید سروشیان)، ص103

14: همان

15: برای درک سرچشمه و باور نهفته در پس این بینش فرهنگی، بنگرید به هات٣٠بند٩ گات‌های پاک: «ما خواستاریم از زمره كسانی باشیم كه جهان را به سوی پیشرفت و آبادی و مردم را به سوی راستی و پارسایی ره نمایند.»(برگردان موبد رستم‌شهزادی) چه، رسیدن به مقصود و آرمان زندگی آنچنان‌که گات‌های پاک به ما می‌آموزد نه از راه ترک‌دنیا و بی‌کارگی و تنبلی، بلکه از راه کار و فعالیت در زندگی و مبارزه با موانع خوشبختی و دفع سختی‌ها و ناملایمات زندگی بدست می‌آید.

16: فرهنگ‌زرتشتی در هیچ جایی از تاریخ مروج تقدیرگرایی، تسلیم سرنوشت شدن، گوشه‌نشینی و تارک‌دنیایی نبوده و با سر تراشیده و لباس ژنده و تن و صورت کثیف دور از اجتماع زیستن را توصیه نکرده است. در زندگانی زرتشتیان صوفی‌گری و درویش مسلکی و ریاضت‌کشی زاهدانه راه رستگاری قلمداد نمی‌شود، بلکه کوشش و تلاش در راه برپایی یک زندگانی شاد و جهانی آبادان است که سرانجام رستگاری را در پی دارد. یک زرتشتی که خواستار خشنودی اهورامزدا است، از زندگی فردی و جمعی خود نمی‌گریزد بلکه می‌داند که خدمت به خداوند، خدمت به خلق خدا و آفرینش اهورایی است. او زندگانی برابر تعالیم گات‌های پاک را بخششی اهورایی و شادی آفرین می‌داند. نعمتی که روبرو شدن با غم و شادی زندگی و قدرت درک و لمس تارهای گوناگون هستی را به او می‌آموزاند.

اندیشه‌ها و آموزش‌هایی که تمام لذات و خوشی‌های بشر را به جا و سرایی دیگر وعده می‌دهند و تماس انسان را با زندگانی واقعی و حقیقی این جهان منع می‌کند، آموزش‌های درست و صحیحی نیستند و سرانجام کار آنها فلاکت و ذلت بشریت است. فلسفه‌ی واقعی زندگی آن است که بشر را تشویق به زیستن و به پیش راندن و پویاسازی جهان گیتی کند(:هات30بند9)، چه آبادانی گیتی آبادانی مینو است. ترک خوشبختی‌ها و خوشی‌های اهوراآفریده به امید رسیدن به پاداش‌ها و خوشی‌های مینو، سرنوشت انسان را در هر دو جهان ویران می‌کند. هنگامی که همه‌ی امیدهای بشر صرفا» به سرایی دیگر وابسته گردید، محیط زندگی اجتماعی برای گسترش صنایع اقتصادی و مادی مساعد نگشته و مردم آن جامعه پیشرفتی در زندگی نخواهند کرد. در دین‌بهی کمال زندگی انسان هرگز با ترک زندگانی گیتی فراهم نمی‌شود. ریاضت، زهد و خودآزاری همراه با تمرین‌های فرساینده جسم و جان، آنگونه که برخی مکاتب و آیین‌ها برای مردمان روا می‌دانند، هرگونه فضایل اخلاقی، اجتماعی و نیروهای مادی و معنوی افراد بشر را می‌خشکاند. فلسفه و هدف واقعی زندگی یک زرتشتی به‌کار انداختن قوای جسمانی و روانی او با هم  برای رسیدن به معرفت حقیقی و پویایی و اشویی است. فعالیت سخت و کار جدی و کوشش‌های مداوم عالی‌ترین گفتمان فرهنگ‌زرتشتی برای زندگی است.

17: سیاحتنامه‌ی شاردن، ج2، ص132 تا 135

18: بخشی از این نامه‌های رد و بدل شده میان دستوران ایران و موبدان هندوستان در مجموعه‌ای 2جلدی تحت عنوان «روایات‌دستورداراب‌هرمزدیار» گردآوری گردیده و به‌کوشش «موبدمانکجی‌رستمجی‌اون‌والا» در سال 1922م در بمبئی به زیور طبع آراسته شده است.

19: دانشنامه‌ی مزدیسنا، ص344

اشاره این سخن «استاد ذبیح بهروز»، به گستره‌ی پیروان و مریدان «دستور آذرکیوان»(نامور به ذوالعلوم) در ایران و هندوستان است. «دستور آذركیوان» نام‌آورترین حکیم اشراقی در روزگار فرمانروایی صفویان در ایران و گورکانیان در هندوستان است. در کتاب «شارستان چهارچمن» نقل شده است که وی اوستا، پهلوی، فارسی، تركی، هندی و عربی را نیكو می‌دانست و با اقسام حکمت و دانش پارس، یونان و هند آشنا بود .وی به همراه گروهی از مریدانش در روزگار سلطنت شاه‌عباس، به‌سبب ظلم و ستمی که بر زرتشتیان روا می‌شد از شیراز به هندوستان مهاجرت کرد. برای آگاهی بیشتر به مأخذ «دستور آذرکیوان» در کتاب «فرزانگان زرتشتی» به خامه‌ی روانشاد «استاد رشید شهمردان» سری بزنید.

20: سیاحتنامه‌ی شاردن، ج2، ص137 تا 139

21: «سر جان ملکم» هم شمار قشون محمودافغان را چهل‌هزار تن ذکر کرده است.

22: زرتشتیان ایران پس از اسلام تا امروز، کتایون نمیرانیان، ص154

ـ «پطرس‌دی‌سرکیس‌گیلاننتز» در کتاب «سقوط اصفهان» شمار قشون محمودافغان را 9740تن ذکر کرده است که 1000تن از آنان را زرتشتیان شامل می‌شدند.(: بنگرید به زرتشتیان ایران پس از اسلام تا امروز، ص161)

23: همان، ص161

 

یاری‌نامه:

1: واژه‌نامه‌ی علامه دهخدا

2: «تاریخ زرتشتیان پس از ساسانیان»، رشید شهمردان، تهران: چاپ راستی، 1360

3: «نامه‌های شگفت‌انگیز»(از کشیشان فرانسوی در دُران صفویه و افشاریه)، ترجمه «دکتر بهرام فره‌وشی»

4: «سروش پیرمغان»(:یادنامه جمشید سروشیان)، به‌کوشش کتایون مزداپور، تهران: نشر ثریا، 1381

5: «تاریخ زرتشتیان کرمان»، جمشید سروشیان، بی‌تا

6: «روایات دستور داراب هرمزدیار»، دوره‌ی دوجلدی به‌کوشش موبد مانکجی رستم‌جی اون‌والا، با مقدمه‌ی شمس‌العلما دستور دکتر جیوانجی جمشیدجی مدی، بمبیی: 1922م

7: «زرتشتیان ایران پس از اسلام تا امروز»، کتایون نمیرانیان، تهران: مرکز کرمان‌شناسی، 1386خ

8: شاه عباس کبیر؛ به کوشش مریم نژاداکبری مهربان؛ نشر کتاب پارسه؛ تهران 1387خ

9: سفرنامه پیترو دلاواله، ترجمه محمود بهفروزی، ج1، نشر قطره 1380خ

10: سیاحتنامه‌ی شاردن، ج2 ترجمه‌ی محمد عباسی، انتشارات امیرکبیر 1349خ

11: «سفرنامه‌ی جکسن»(:ایران در گذشته و حال)، ابراهام ویلیامز جکسن، ترجمه منوچهور امیری و فریدون بدره‌ای، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1352خ

12: «دانشنامه‌ی مزدیسنا»، جهانگیر اشیدری، تهران: نشر مرکز، 1383

13: نامه‌های شگفت‌انگیز(از کشیشان فرانسوی در دوران صفویه و افشاریه)، ترجمه دکتر بهرام فره‌وشی،ناشر: موسسه علمی اندیشه جوان، 1370خ

 

14: «فرزانگان زرتشتی»، رشید شهمردان، نشریه سازمان جوانان زرتشتی بمبیی، 1330یزدگردی

دستور آغازِ منع سواری و زنار بستن

دستور آغازِ منع سواری و زنار بستن

 

(زنار در واژه به چم و مانک کمربند است. این کمربند از پارچه ای با طول زیاد و عرض کم بافته میشد تا بتوان آن را چند بار دور کمر پیچید و سپس گره داد. نمونه ی زنار های قدیمی را امروزه میتوان در لباس های محلی مردان کُرد یا بر ستره های مردان لر دید. افزون بر این برای بازشناختن هر یک از اقلیت های دینی رنگ زنار آنها متفاوت بود/ادمین تاریخ زرتشتی(.


نخستین سندی که در آن اشاره شده است که اهل ذمه باید لباس های خاصی را بپوشند قوانین عمر می باشد، که به نام «شروط العمریه» معروف است. در صدر اسلام، در زمان عمرالخطاب خلیفه دوم (637 تا 644 میلادی / 15 تا23 قمری) هنگامی که سپاهیان عرب شام (سوریه فعلی) را تسخیر کردند، مسیحیان منطقه را مجبور کردند که قوانین ویژه ای را اجرا و از شرایط خاصی برای زندگی پیروی کنند. یکی از شرایطی که در این قوانین وجود داشت این بود که لباس، کلاه، عمامه و کفش مسیحیان باید با مسلمانان متفاوت باشد و آن ها نباید از نوع فرم موی سر و باز کردن فرق سر از مسلمانان تقلید کنند.

موکل خلیفه عباسی(سال 235 قمری / 849 میلادی) ، مردی بدسرشت بود، زندگی خود را با لودگان و دلقکان و متملقان و شرابخواران و کنیزکان زیبارو به سر میبرد. از سوی دیگر مرد بس بیمناک و شقی و بیرحمی بود. مردم قلمرو او زیر بار سنگین ظلم و شقاوت این خلیفه ی جبار و عمال نابکار میلرزیدند.
این خلیفه دستور داد (مردانِ) اقلیت های مذهبی زنار ببندند و زنانشان روپوش مخصوص داشته باشند.

 


و بر در خانه های خود نقش شیطان بکشند.آنها را از سوار شدن بر اسب و شتر منع کرد و اجازه داد فقط بر الاغ سوار شوند.آنهم خارج از شهر بغداد. نوشتار پیش رو از «آیینه ی حقیقت گرفته شده است.

سیر تاریخی دین زرتشتی

سیر تاریخی دین زرتشتی

 

پدران نامدار ما در طول زندگانی پر ماجرای چند هزار ساله خود فراز و نشیب های بسیار دیده و رنج ها و سختی های بیشماری کشده اند ولی هیچگاه از سختی نهراسیده، در یاس و نومیدی نشده و تاب ایستادگی و قوه مقاوت از دست نداده اند زیرا آنها باین امر به خوبی آگاه بودند که در پس هر نشیبی فرازی است و به دنبال سالها رنج و سختی روزهای شادی و خرمی فرامیرسد و آنها مطمئن بودند که مرارت ها و سختی ها به مرور بر طرف شده و روزگاری خوش و نوید بخش در پی آن به استقبال آنها خواهد آمد. آنها ایمان کامل و عقیده ای راسخ داشتند که دین زرتشتی که از سوی اهورامزدا در بالای کوه اشیدرنه به اشو زرتشت الهام شده جاویدان برقرار خواهد ماند و هیچوقت از میان نخواهد رفت.


آنها میگفتند دین مزدیسنی به مویی میرسد ولی پاره و از هم گسیخته نخواهد شد و در پس پرده ای از ابرهای خرافات و موهومات پنهان میشود ولی باز پس از مدتی ابرها پراکنده شده و کیش مزدیسنی با همان درخشندگی نخستین از زیر آنها به در آمده دنیا را از پرتو نور خود روشن خواهد نمود.


این ایمان باطنی و این عقیده ی درونی به جاوید ماندن دین به زرتشتیان نیرویی شگرف می بخشید و تنها با کمک این نیرو بود که پدران ما توانستند در مقابل سختی ها و ناملایمات روزگار ایستادگی نموده خم به ابرو نیاورند و پس از چندی دوباره کمر راست نموده قد بیفرازند.


تا آنجایی که تاریخ مدون ایران یاداشت نموده است، نخستین بار که دین زرتشتی دچار مصیبت و بدبختی شده روزگار سخت و فلاکت باری برای زرتشتیان پیش آمد هنگامی بود که اسکندر مقدونی که در کتاب های مزدیسنا به نام اسکندر گجسته(= ملعون) معروف شده است در حدود 330 پیش از میلاد مسیح به کشور عزیز ما تاخته و داریوش سوم پادشاه هخامنشی را شکست داده و خاک پاک ایران را به تصرف خود در آورده است.


کاخ شاهنشاهی تخت جمشید که مقر پادشاهان هخامنشی و کعبه ی آمال ایرانیان میهن دوست بود به وسوسه ی یک زن هرجایی و به دست اسکندر مقدونی طعمه ی آتش گردید و با سوخته شدن آن یکی از بزرگترین کتابخانه های دنیای قدیم نیز سوخت و از بین رفت. این کتابخانه که در جوار کاخ سلطنتی بنا شده بود بنام دژنپشت معروف بود یکی از بزرگترین کتاب خانه های دنیای آن روز بود در این کتابخانه هزاران جلد کتاب علمی و ادبی و مذهبی زرتشتیان، که بنا به نوشته ی پلینی تاریخ نویس رومی در دو هزار هزار شعر سروده شده و به قول مسعودی نویسنده ی کتاب مروج الذهب بر دوازده هزار پوست دباغی شده گاو با آب زر نگارش یافته بود نگهداری میشد که همه ی آنها در آن آتش سوزی بزرگ سوخت و با خاک یکسان شد.
کتابخانه ی بزرگ دیگری هم به نام گنج شیزگان در آتشکده ی آذرگشسب واقع در شهر شیر در آذربایجان وجود داشت که آن نیز مورد دستبرد و غارت یونانیان واقع شده و کتاب های گران بها و پر ارزش آن از بین رفت. در کتاب سوم دینکرد در این باره نوشته شده: «بیست و یک نسک اوستا را که اهورامزدا به عدد کلمات «یتا اهو وئیروئو/ یک نیایش مهم زرتشتی» آفریده و به وسیله ی اشو زرتشت نزد گشتاسپ آورده شد به فرمان گشتاسپ در دو نسخه ی کامل نوشتند یکی از آن دو نسخه در گنج شیزگان گذاشتند و نسخه ی دیگر را به دژنپشت(البته این یک اشتباه تاریخی است. چه آنکه تنها گاتا سروده ی اشو زرتشت است نه سراسر اوستا سپس آنکه تقسیم بندی به بیست و یک نسک در زمان ساسانیان رواج یافت و همچنین در زمان شاه گشتاسپ نه دژنپشتی در دیار پارس وجود داشت و گنج شاپیگانی در آذربایگان و نه سروده های اشو زرتشت به این حجم بود و نه گشتاسپ شاه، پادشاه و دارنده ی سرزمین پارس و آذربایجان بود(.


در هنگام استیلای اسکندر ملعون نسخه ای که در دژ نپشت بود بسوخت و نسخه ی دیگر را که در گنج شیزگان بود یونانی ها برداشته به زبان خود ترجمه کردند.


تنسر هیردان هیربد اردشیر بابکان در نامه ای جهت جسفنشاه (گشنسپ شاه) پادشاه طبرستان مینویسد میگوید « میدانی که اسکندر گجستک کتاب دین ما (که بر) دوازده هزار پوست گاو(بود) بسوخت به استخر».
ابن بلخی در کتاب فارس نامه که در آغاز قرن ششم هجری نوشته چنین میگوید: « و چون زرتشت بیامد وشتاسف (ویشتاسپ/گشتاسپ) او را به ابتدا قبول نکرد و بعد از آن او را قبول کرد و کتاب زند آورده بود همه حکمت و بر دوازده هزار پوست گاو دباغت کرده نبشته بود به زر. وشتاسف آن را قبول کرد و به استخر پارس کوهی است که آن را کوه نفشت (کوه نوشت/منظور مکانی مانند دژنپشت است) گویند که همه صورت ها کنده کاری ها از سنگ خارا کرده اند و آثار عجیب اندران نموده، این کتاب زند و پازند در آنجا نهادند (این نیز یک اشتباه بزرگ تاریخی است اما به هر روی اصل مطلب درست است و نشان دهنده ی آن است که کتاب اوستا بر پوست گاو به طور کامل نوشته شده است و در دو کتابخانه ی بزرگ آن روزگار ایران نگاهداری میشده است اما جزئیات آشفته و نادرست میباشد(.

 

 

برگرفته از: مراسم مذهبی و آداب زرتشتیان/ شادروان موبدان موبد اردشیر آذرگشسپ.

سوزاندن کتابهای زرتشتیان به دست بنیانگذار سلسله طاهریان

سوزاندن کتابهای زرتشتیان به دست بنیانگذار سلسله طاهریان

 

آبراهام ولنتاین ویلیامز جکسن – (این نوشتار مربوط به سفرنامه جکسن در سال 1901 تا 1903 میلادی است): اعضای انجمن زرتشتیان یزد طبیعتا گم شدن و فقدان متون (مقدس) را بیشتر ناشی از تعقیب و آزار و تفتیش و استنطاق بعد از غلبه ی اسلام میدانستند، و من نمونه ای از این تفتیش و آزار را که از روایات شفاهی متداول در میانآنها فراهم آورده ام، ذیلا حکایت میکنم چون عقیده دارم که ارزش بازگو کردن دارد.


حدود یک و قرن و نیم بعد از حمله و غلبه ی تازیان، یا اگر دقیق تر بگوییم در سال 825 میلادی حکمران خراسان مردی بود به نام طاهر (طاهر ابن حسین یا طاهر ذوالیمین از سرداران بزرگ عباسیان و موسس سلسله ی طاهریان) و او همان کسی است که سلسله طاهریان را تاسیس کرد و لقب ذوالیمینین داشت. طاهر حکمران جبار و متعصبی بود و خصومت تعصب آمیز او با زرتشتیان و نوشته ای مقدس آنان حد و حصری نمیشناخت. مردی مسلمان که اصلا از اعقاب یک خانواده ی زرتشتی بود بر آن شد تا دل وی را بر زرتشتیان نرم سازد، از این رو نسخه ایو از کتاب اندرز بزرگمهر را، که مجموعه نصایح و سخنان حکیمانه ی بزرگمهر، وزیر انوشیروان عادل بود، به وی تقدیم داشت؛ و اجازه خواست برای استفاده ی امیر آن را به عربی ترجمه کند. طاهر سوال کرد «آیا کتب زرتشتیان هنوز موجود است؟» و چون پاسخ مثبت شنید فرمانی صادر کرد که هر فرد زرتشتی باید به وزن یک از کتب زرتشتی و پارسی به نزد او آورد، بدان قصد که سوزانده شود. فرمان وی چنین خاتکه میپذیرفت که هرکس از این حکم نافرمانی کند کشته میشود. گوینده ی روایت افزوند؛ از اینجا میتوان تصور کرد چقدر از زرتشتیان در این فاجعه جان خود را از دست دادند و چه مقدار کتاب و آثار ارزنده از میان رفت….

 

برگرفته از:سفرنامه جکسن/آبراهام ولنتاین ویلیامز جکسن

زرتشتیان ایران در روزگار حکمرانی شاه‌ عباس‌ صفوی

زرتشتیان ایران در روزگار حکمرانی «شاه‌عباس‌صفوی»

گردآوری و نگارش: فرید شولیزاده

روزگار حکمرانی دودمان صفوی بر ایران، به‌ویژه فرمان‌روایی «شاه‌عباس‌صفوی»(1) یکی از بحث‌برانگیزترین برگ‌های تاریخ زرتشتیان‌ایران پس از شامگاه ساسانیان را رقم زده است. مستندات تاریخی چون نوشته‌های مسیونرهای مذهبی(2)، جهانگردان، بازرگانان و گماشتگان ‌سیاسی کشورهای اروپایی که در روزگار فرمانروایی سلسله‌ی صفویان از ایران دیدن کرده‌اند، جملگی از تیره‌روزی زرتشتیان، به‌ویژه در روزگار حکمرانی «شاه‌عباس‌صفوی»، خبر می‌دهند.(3) چه، بسیاری بر این باورند که روند نزول چشمگیر شمار پیروان دین‌زرتشتی در این روزگار به‌وقوع پیوسته است. پژوهشگر در نوشتار پیش رو کوشیده است تا با گردآوری و کنار هم قرار دادن بخشی از این مستندات تاریخی و یادگار نوشته‌های برجای مانده از گذشتگان، تصویری سایه روشن از احوالات زرتشتیان‌ایران در روزگار حکمرانی شاه‌عباس را در برابر دیدگان خواننده ترسیم کند. حال تا چه مقبول اُفتد و چه در نظر آید…

شاه‌عباس، میراث‌دار بنیان قدرت دودمانی بود که بنمایه‌ی شکل‌گیری فرمانروایی آنان از آمیختن ایدئولوژی‌ مذهبی و قدرت سیاسی پدید آمده بود؛ و تجلی این آمیختگی در قالب تنفیذ نیروی مطلقه در شخصیت شاه دیده می‌شد.(4) بی‌تردید چنین اتمسفری از شخصی چون شاه‌عباس، فرمانروایی زاهدمسلک، مقتدر و خشک و خشن می‌سازد.

نقل می‌کنند که شاه‌عباس برای زرتشتیان سراسر ایران سه شرط تعین کرده بود: یا تغییر دین دهند، یا مهاجرت کنند و یا کشته شوند.(5) جهانگردی سوئدی به‌نام «اتر»(درگذشت 26سپتامبر 1749م) که در روزگار «طهماسب‌قلی‌خان» از ایران دیدن کرده، در سفرنامه خویش پیرامون احوال زرتشتیان‌ایران در روزگا شاه‌عباس می‌نویسد: «تا زمان شاه‌عباس در سراسر ایران آتشکده‌های بسیار برپا بود. کوه البرز و سرزمین‌های فارس و خراسان از این آتشکده‌ها برخوردار بود. همه جای ایران گبران(6) می‌زیستند. شاه‌عباس آنان را یکسره نابود کرد و آتشکده‌های آنان را ویران ساخت و آنان را ناچار کرد که به دین اسلام درآیند و یا از نجد ایران بیرون روند. هزاران‌هزار از آنان به سرزمین هندوستان روی آوردند. سرزمین ایران که پیش از این کم‌جمعیت بود، پس از این پیش آمد، کم‌جمعیت‌تر گردید و دیگر نتوانست از این کاهش سربلند کند.»(7)

در بخشی از نامه‌ی روز خور ایزد و آبان‌ماه سال847یزدگردی(:به‌قولی848) مکتوب در «روایات دستور داراب هرمزدیار» که توسط دستوران ایران(به‌خامه‌ی شاپورجاماسب) برای موبدان هند نوشته و توسط بهدینی بنام «نریمان هوشنگ» از ایران به هندوستان برده شده، می‌خوانیم: «… در روزگاری که گذشته است، از کیومرث تا امروز هیچ روزگار سخت‌تر و دشوارتر از این هزاره سرهیشم نبوده است و نه از دوره‌ی ضحاک‌تازی و نه افراسیاب و نه تور جادو و نه اسکندر یونانی که دادار اورمزد می‌گوید که این کسان گران گناهترند و از این هزاره سر که اورمزد گفته 847سال که گذشته است پیشترین روزگار بدتر نبوده است…»

«شاه‌عباس» همان‌گونه که بخش «جلفا» را در «اصفهان»(سپاهان) برای سکونت مسیحیان کوچانده شده اختصاص داده بود؛ بخش «سده»(ناحیه‌ای از سپاهان) و «حسن‌آباد» را هم که به «گبرآباد»(8) نامور شده بود، برای سکونت زرتشتیان کوچانده شده به اصفهان اختصاص داده بود. زرتشتیان کوچانده شده به «گبرآباد» هرازچندگاهی مورد تعدی و ضرب و شتم مأموران حکومتی اخذ «جزیه»(9) و نیز چپاول و کشتار لوتی‌ها و دسته‌های راهزنان قرار می‌گرفتند. این تعدی‌ها و آسیب‌ها به‌تدریج رو به فزونی گذارد و لوتی‌ها و راهزنان که در برابر غارت و کشتار زرتشتیان واکنشی از سوی حکومت صفوی نمی‌دیدند، در کردار خویش جسورتر شدند. این رویه به‌تدریج در نیم‌سده‌ی آخر حکمرانی دودمان صفویان، شکل ظلمی لجام‌گسیخته به‌خود گرفت…(10)

جهانگرد ایتالیایی «پیترو دلاواله» که در روزگار صفویه از ایران دیدن کرده(1616 – 1624م)، درباره شرایط ناگوار زرتشتیان می‌نویسد: «محل سکونت گبرها نامی جز گبرستان ندارد… تمام خانه‌های این محله کوتاه و یک‌طبقه‌اند و متناسب با فقر ساکنان آن عاری از هرگونه تزیین می‌باشند. زیرا که گبرها مردمانی فقیر و بدبختند، حداقل ظاهرشان که اینگونه نشان می‌دهد، آنها هیچ تجارتی ندارند بلکه تنها کارشان کشاورزی است…(11) همگی یک نوع لباس می‌پوشند. رنگ لباسشان هم با یکدیگر تفاوت نداشته و آجری است.»(12)

عمق فقر و بی‌نوایی زرتشتیان‌ایران در روزگار صفویه را از این نویسه‌ی «پیترو دلاواله» می‌توان دریافتد: «بینوایان اسلام نسبت به آنها توانگر محسوب می‌شوند.»(13)

جهانگرد فرانسوی «ژان شاردن»(۱۶نوامبر۱۶۴۳ – ۵ژانویه۱۷۱۳م) که در روزگار حکمرانی دودمان صفوی از ایران دیدن کرده نیز از فقر گسترده‌ی زرتشتیان‌ایران یاد می‌کند: «این جماعت به قدری بی‌نوا می‌باشند که در روز تاجگذاری سلیمان‌سوم نتوانستند هدایایی تقدیم نمایند و پوزش خواستند و معاف شدند.»(14)

«ژان شاردن» در بخشی از سیاحتنامه‌ی خود در توصیف احوال بهدینان‌ایران در روزگار صفویه می‌نویسد: «در ایران گبرها عموما» زارع و عمله و شاگردبنا و نساج هستند، و قالی و مهر و پارچه‌های پشمی ممتاز می‌بافند که به‌هیچ‌وجه از پوست بیدستر پستی ندارد. من تا به حال یک نفر گبر بی‌کار ندیده‌ام. همه مشغول کار و زراعت هستند و به تجارت و کسب‌های دیگر چندان میلی ندارند. حرفه‌ی مخصوص آنها زراعت و فلاحت است، و فلاحت را نه فقط شغل خوب و نیکنامی می‌دانند، بلکه نجابت و لیاقت مخصوصی به زراعت نسبت می‌دهند و اهورامزدا و ایزدان را به مالکان این حرفه راغب‌تر می‌دانند. این است که از روی عقیده‌ی به زراعت می‌پردازند و هیچ شغلی را نجیب‌تر و لایق‌تر از فلاحت تصور نمی‌کنند. روحانیون آنها(:موبدان) پیوسته عالی‌ترین عبادت‌ها را به دنیا آوردن طفل و آباد کردن اراضی لم‌یزرع و کاشتن اشجار، خواه میوه‌دار و خواه غیر آن می‌دانند.(15) در این خصوص مکرر فکر کرده و تعجب می‌کنم با وجود اینکه زراعت و آباد کردن زمین یک نوع تقوای مذهبی بوده است چگونه اراضی ایران فعلا» خشک و بی‌حاصل مانده است و جمعیت مملکت کم و ارزاق گران و کمیاب شده است. آنچه از عظمت ایران قدیم و آبادی اراضی و کثرت جمعیت آن در تواریخ خوانده‌ام با ترتیبات فعلی مطابق نیست. ایران قدیم با ایران کنونی هیچ شباهت ندارد و ایران از قدیم‌الایام‌الی‌یومناهذا خیلی تنزل کرده است. هرچه در این خصوص بیشتر فکر می‌کنم علت و سبب این تنزل را کمتر می‌فهمم. شاید ایرانیان قدیم افراد قوی بنیه و کارکن بودند و بعد متدرجا» تنبل شده‌اند. از یک طرف هم ایرانیان قدیم زراعت و آبادی زمین را هم وظایف مذهبی و بزرگ‌ترین ثواب می‌دانستند در صورتی که ایران عصر ما(:روزگار صفویه) بر طبق پاره‌ای اصول سقیمه تنبل و بی‌کاره هستند. عقیده‌ی آنها این است که انسان در دو روز عمر که هر روز به رنگ و طرح تازه‌ای جلوه‌گر می‌شود، نباید زحمات دنیا را متحمل گردد. ایرانی‌های عصر ما می‌گویند ما که از فردای خود خبر نداریم، چو فردا شود فکر فردا کنیم. راحتی امروزه را باید غنیمت دانست و از آن باید استفاده کرد.(16) این است که مملکت آنها همیشه به یک حال می‌ماند و بلکه روز به روز هم از حیثیت و آبادی آن کاسته می‌شود.»(17)

شرح‌حال‌های نوشته شده توسط دستوران ایران در نامه‌های ارسالی به موبدان هندوستان(18) و نیز نوشته‌های مورخین و جهانگردان گویای آن است که در یک بازه‌ی زمانی خاص، ستم‌های وارده از سوی شاه‌عباس صفوی بر زرتشتیان‌ایران صورتی مظاعف و دوچندان به‌خود گرفته است.

استاد «ذبیح‌ بهروز» در این باره می‌نویسد: «ترویج افکار مبتنی بر حکمت‌اشراقی(:خسروانی) در ایران و هند باعث تشویش شاه‌عباس گردید. او عده زیادی از صاحبدلان ایرانی و زرتشتیان را به‌عنوان بی‌دینی کشت و از دم تیغ گذراند.»(19)

شاه‌عباس تنها به سرکوب و کشتار صاحبدلان و زرتشتیان بسنده نکرد، بلکه فرمان داد تا تمام کتبی چون «جاماسب‌نامه» که در آنها بشارتی از برپایی حکومت پارسیان یا فراز آمدن حکمت‌خسروانی و اندیشه‌ی فهلویون(:اشراقیون) داده شده، ضبط و نابود سازند. در بخشی از نامه‌ی بیستم اردیبهشت‌ماه 1019یزدگردی(برابر1650م=1061هـ) مکتوب در «روایات دستور داراب هرمزدار» که توسط دستوران ایران برای موبدان هند نوشته و توسط بهدینی به نام «شهریار صندل» از ایران به هندوستان برده شد، می‌خوانیم: «در سال 997یزدگردی در زمان شاه جنت مقام شاه‌عباس، آنقدر آزار و جفا و زیان به دستوران ایران رسید که شرح آن به قلم و زبان بیان نمی‌توان کرد. و کار به جایی رسید که دو نفر از مایان ضایع و کشته شدند و از جهت طلب کتاب‌های دینی چند و چند نسخه که از جاماسب‌نامه بود گرفتند و باز طلب جوی زیادتی می‌کردند و نبود. و این آزارها و جفاها به ما رسید.»

«ژان شاردن» نیز در بخشی از سیاحتنامه‌ی خود به این سخن دستوران ایران اشاره می‌کند:

«گبرها خیلی مردمان آرام و ملایمی هستند و پیران و قدمای خود را خیلی محترم می‌دانند و از طرف دولت ایران هم ریاست گبرها به پیران آنها سپرده شده است. شاه‌عباس‌کبیر! به تحریک بعضی و به گمان اینکه زند اوستا حاوی اطلاعات تاریخی و غیب‌گویی‌های حضرت خلیل و رُسُل دیگر است، یک نسخه از کتاب اوستا از رؤسای پارسیان تقاضا کرد و برای بدست آوردن این کتاب از هیچ‌گونه سختی فروگذار ننمود و ملای‌بزرگ(:دستور بزرگ) و بعضی محترمین گبرها را که از دادن کتاب استنکاف می‌نمودند، بکشت. ولی گبرها از تسلیم کتاب مقدس خود امتناع نمودند و به‌بهانه‌ی اینکه اصل نسخه آن از میان رفته و گم شده است بعضی کتب دیگر را به شاه دادند. من 26جلد این کتاب‌ها را در کتابخانه دولتی اصفهان دیده‌ام.»(20)

این بیدادگری‌های فرمانروایان صفوی و قزلباش در 50سال آخر حکومت این دودمان با نفوذ مستقیم متشریعن و فقها در تصمیمات دربار به اوج خود رسید و زمینه‌ساز نارضایتی عمیقی در جامعه آن روز ایران شد. این زخم زمانی سر باز کرد که محمودافغان به مرزهای حمرانی صفویان تاخت، و مردمان ناراضی و خسته از جور و ستم بسیار حکومت صفویان، به‌یاری محمودافغان برخاستند. چنان‌که در بخشی از «فارسنامه‌ناصری» به نقل از «مرتضی‌راوندی» در این باره می‌خوانیم: «رفتار حکام و مسلمانان کرمان در زمان صفویه با زردشتیان خوب نبود و همین سختگیری‌ها موجب شد که بقایای آنها به هندوستان مهاجرت کنند و باز همین سختگیری‌ها بود که روز سختی ایران، کار خود را کرد، یعنی یکصدسال بعد جواب خود را داد؛ بدین معنی که بعد از سال 1133، لشکریان افغان، به‌طرف کرمان سرازیر شدند و سپاه میرمحمود چهل‌هزارنفر(21) بود و بعضی گفته‌اند بیست‌هزارنفر، فوجی از گبران یزد و کرمان به او پیوستند، به امید آنکه از جور قزلباش(:دودمان صفوی) خلاص شوند.»(22)

«پطرس‌دی‌سرکیس‌گیلاننتز» در کتاب «سقوط اصفهان» پیرامون سبب حمایت زرتشتیان‌ایران از «محمود افغان» می‌نویسد: «سابقا» شاه پیشین(:شاه‌عباس) زرتشتیان را با زور مسلمان کرده بود ولی محمود اینک بدانها اجازه داده است که اگر بخواهند به کیش دیرین خود بازگردند. به‌همین جهت نیز آنان همه از جان و دل به‌خدمت وی برخاستند.»(23)

پی‌نوشت:

1: «شاه‌عباس» فرزند «شاه‌محمد خدابنده»، پنجمین شاه از دودمان صفوی است که به مدت بیش از ۴۲سال با اقتداری خشک و خشن، آمیخته با زهد بر ایران فرمانروایی کرد.

2: رجوع کنید به «نامه‌های شگفت‌انگیز»(از کشیشان فرانسوی در دوران صفویه و افشاریه)، ترجمه «دکتر بهرام فره‌وشی»

3: در کنار این مستندات تاریخی که جملگی سخن از تیره‌روزی زرتشتیان در روزگار «شاه‌عباس» به‌میان می‌آورد، روایتی شفاهی هم در کرمان رواج دارد که برپایه‌ی آن گهنباری برپا می‌شود که نامور به «گهنبار شاه‌عباسی» است! زرتشتیان کرمان این گهنبار را به یادبود جلوگیری شاه‌عباس از خون‌ریزی زرتشتیان برگزار می‌کنند! این گهنبار به خیرات شاه‌عباس نیز مشهور است. با این استدلال که در روزگار حکمرانی شاه‌عباس در کرمان سرکارگر مسلمانی به قتل رسید و یک زرتشتی به کشتن او متهم شد. حاکم کرمان که نسبت به زرتشتیان بسیار سخت‌گیر بود، قضیه را به حاکم‌شرع ارجاع  می‌کند و فتوا داده می‌شود که مدعی دست را تا آرنج یا مچ در شیره کرده و بعد در ارزن فرو برد، سپس به شمار ارزن‌هایی که به شیره می‌چسبند، از زرتشتیان کشته شود! به او می‌گویند در کرمان این تعداد زرتشتی نیست، می‌گوید هر آنچه هست بکشید. زرتشتیان را در محلی به‌نام «باب‌کمال»، خارج از شهر کرمان گرد می‌آورند. در همان زمان «شاه‌عباس» در پایتخت خواب می‌بیند که بخشی از کرمان در آتش می‌سوزد. به سرعت شخصی از نزدیکان خود را به کرمان می‌فرستد تا جویای اوضاع شود، قاصد که از بزرگان بوده به شاه گزارش احوال می‌نویسد. شاه‌عباس دستور می‌دهد که فقط قاتل باید سیاست شود نه همه‌ی زرتشتیان… برای آگاهی بیشتر نگاه‌کنید به نوشتاری از روانشاد «موبد جهانگیر اُشیدری» تحت عنوان «گبر محله»، «سروش پیر مغان» یادنامه‌ی «جمشید سروشیان» ص97 تا 107

4: شیوه‌ای از حکومت‌داری که پیش از «صفویان» توسط سلسله‌های چون «ساسانیان»، «اُمویان»، «عباسیان» و نیز نظام‌های سیاسی اروپای

قرون‌وسطی(روزگار انگیزاسیون) و… مورد استفاده قرار گرفته بود.

5: به‌نقل از روانشاد «موبدجهانگیراُشیدری»،

سروش‌پیرمغان(یادنامه‌ی‌جمشیدسروشیان)، ص104

6: یکی از واژه‌هایی که در خوانش دست‌نوشته‌های سخنوران پارسی‌گوی سده‌ی دوم پس از شامگاه ساسانیان تا میانه‌ی روزگار قاجار، پیاپی به آن برمی‌خوریم، واژه‌ی توهین‌آمیز «گبر»(:gabr) است. واژه‌ای که در نهایت تأسف، سخنوران فارسی‌زبان این روزگاران از آن در صورت عام، برای یادکرد زرتشتیان ایران بهره گرفته‌اند. آرمان از بهره‌‌ گرفتن این واژه، خوار شمردن ایرانیانی بوده که پیرو دین‌زرتشتی بوده‌اند. حتا در برخی نسک‌های فارسی، می‌بینیم که برای مزید استخفاف، واژه‌ی «گبر» را با «ک»(:کاف) تحقیر به‌کار می‌بردند و آن را به‌صورت «گبرک»(:gabrak) می‌خواندند و از دین سپند و والای «زرتشتی» با واژه‌ی توهین‌آمیز آیین «گبرکی»(:gabraki) یاد می‌کردند. این درحالی است که در گات‌های پاک و نسک‌های سپند اوستا برای نامیدن پیروان دین زرتشتی، از واژه‌ی «گبر» استفاده نشده و از پیروان این دین اهورایی، با صفت «بهدین»، «مزدیسنی» و «زرتشتی» یاد می‌شود.

«دکتر محمدجواد مشکور» در نوشتاری به‌نام «ادیان ایران‌باستان»، پیرامون واژه‌ی «گبر» می‌نویسد: «پس از آن‌که گروهی از ایرانیان به دین اسلام در آمدند، همکیشان قدیم خویش که دین جدید را نپذیرفته بودند، «گبر»، یعنی کافر خواندند و «گبر» در بنیاد واژه‌ای آرامی است و لفظ عربی آن «کافر» است که بر اثر لغزش در خوانش تازه‌مسلمانان ایرانی به صورت «گبر» در آمده است.»

جهانگرد ایتالیایی «پیترو دلاواله»، هنگام یادکرد از بهدینان اصفهان این موضوع را که زرتشتیان خود را بهدین می‌نامند و این مسلمین هستند که با واژه‌ی «گبر» از آنان یاد می‌کنند، گوشزد می‌کند : «گبرها در اینجا پرستشگاه ندارند، زیرا هنوز آن را نساخته‌اند. اینان از تازیان بی‌زارند و خود را گبر نمی‌نامند زیرا این لفظ به معنی کافر و بی‌دین است. بلکه ایشان خود را بهدین می‌خوانند.»

خواننده گرامی برای واشکافی بیشتر می‌تواند به ماخذ «گبر» در فرهنگ واژگان علامه «دهخدا» سر بزنید.

7: مأخذ «گبر»، فرهنگ واژگان علامه «دهخدا»

8: برای «گبرآباد» بنگرید به «دانشنامه‌ی مزدیسنا» از روانشاد موبد دکتر جهانگیر اُشیدری، ص 344 و 406

9: «جزیه» مالیات و خراج مضاعفی است که توسط حکومت‌اسلامی از اهل‌کتاب گرفته می‌شد. در اسلام، جزیه از هنگامی که آغاز شد که مسلمانان پس از گشودن سراسر شبه‌جزیره عربستان در پی کشورگشایی و فتح دیگر کشورها و سرزمین‌ها بودند. آیه جزیه در قرآن(:سوره توبه آیه29) به مسلمانان می‌گوید که از اهل کتاب در قلمرو اسلامی جزیه بگیرند. برابر فقه اسلامی مقدار جزیه بستگی به صلاح‌دید حاکم اسلامی دارد.(برای آگاهی بیشتر به مأخذ «جزیه» در دانشنامه ویکی‌پدیا رجوع کنید.)

مالیات «جزیه» که توسط حکومت‌صفوی از زرتشتیان اکثرا»‌ کشاورز اخذ می‌شد، به‌حدی کمرشکن بود که قسمت بزرگی از درآمد سالانه‌ی این مردمان فقیر و زحمتکش را دربر می‌گرفت. میزان جزیه‌ی سالانه‌ای که در روزگار شاه‌عباس از هر زرتشتی گرفته می‌شد، معادل یک مثقال طلا بود.(بنگرید به: شاه‌عباس‌کبیر؛ به‌کوشش مریم نژاداکبری مهربان؛ نشر کتاب پارسه؛ تهران 1387خ ص253)

فشار «جزیه» به‌ویژه پس از شامگاه سلسله زندیه از بد هم بدتر شد، چنان‌که بهدینان را مستاصل و پریشان‌روزگار ساخته بود. برای نمونه در سال 1265هجری‌قمری، 60تن از زرتشتیان روستای ترکاباد یزد، چون از پرداخت 2ریال پول جزیه عاجز بودند و مامورین حکومتی نیز با ضرب چوب، چماق، مشت، لگد و لعن مطالبه می‌کردند، طاقت نیاورده با خانواده‌ی خویش مسلمان شدند.(بنگرید به: تاریخ زرتشتیان پس از ساسانیان، روانشاد استاد رشید شهمردان، ص244)

هنگام ورود روانشاد «مانکجی‌هاتریا»، میزان جزیه زرتشتیان یزد و کرمان به‌روی هم 845تومان می‌شد(800تومان یزد و 45تومان کرمان) اما مستوفیان و دفترداران حکومت قاجار علاوه بر این مبلغ هرچه می‌توانستند اضافه بر این مبلغ برای خود وصول می‌کردند. این وصول در بیشتر موارد همراه با زور و آزار زرتشتیان از آنها گرفته می‌شد. روانشاد مانکجی با دربار ناصرالدین‌شاه توافق کرد که این مبلغ را یکجا به دارالخلافه تهران بپردازد.

10: برای نمونه در زمان سلطنت «شاه‌سلطان حسین» تنها در یک شب 20هزار تن از زرتشتیان قتل‌عام شده‌اند.(: بنگرید به دانشنامه‌‌ی مزدیسنا ص344) برای آگاهی بیشتر پیرامون شرایط اجتماعی زرتشتیان‌ایران در روزگار صفوی بنگرید به گفتمان صفویان در کتاب‌های «تاریخ زرتشتیان پس از ساسانیان» به خامه‌ی روانشاد استاد رشید شهمردان، و «زرتشتیان ایران پس از اسلام تا امروز» به‌خامه‌ی کتایون نمیرانیان، و نیز کتاب «تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوران صفویه» به‌خامه‌ی عباسقلی غفاری‌فرد.

11: سبب اشتغال صرف زرتشتیان‌ایران در آن روزگار به مشاغلی چون زراعت و بنایی، محرومیت آنها از انجام دیگر مشاغل چون تجارت و داد و ستد بوده. این اجحاف و محرومیت تا روزگار قاجار و حکمرانی ناصرالدین‌شاه نیز تداوم داشته، تا آنکه به کوشش روانشاد «مانکجی‌هاتریا» و یاوری برخی از نوع‌دوستان پارسیان‌هند این سدها و موانع تبعیض‌آلود اندک‌اندک برچیده می‌شود، این سخن در بخشی از یادداشت‌های «سفرنامه‌ی جکسن» هم دیده می‌شود، چنان‌که وی می‌نویسد: «آن دسته از زرتشتیانی که ساکن یزد هستند بیشتر به تجارت و داد و ستد اشتغال دارند ولی تاحدود 50سال پیش امتیاز کسب‌وکار بدانها داده نشده بود، و آنها حتا در حال حاضر(:روزگار مسافرت جکسن) محدودیت‌هایی دارند که برای مسلمانان وجود ندارد. مثلا» اجازه ندارند که در بازارها اغذیه و مواد خوراکی بفروشند. تا سال 1882م مجبور به دادن جزیه بودند، و این خود دستاویزی بود که آنها را با گرفتن مالیات‌ها و عوارض اجحاف‌آمیز خرد کنند. ناصر‌الدین‌شاه بار جزیه را با صدور فرمانی در 27سپتامبر 1882م از دوش زرتشتیان برداشت. این اقدام شاه نتیجه و تاثیر پارسیان‌بمبئی بود. آنان از طریق نمایندگی انجمن رفاه زرتشتیان ایران که با صندوق اعانه‌ای در 1854م در هند تاسیس شده و نماینده‌ی آن برای مراقبت و حفظ منافع همکیشانشان به ایران گسیل شده بود، اقدام می‌کردند. تا زمانی که حکم ناصرالدین‌شاه صادر نشده بود، یک زرتشتی حق نداشت که خانه‌ای دوطبقه بسازد، یا درحقیقت، عمارتی که ارتفاعش از زمین، بلندتر از قامت مسلمانی با دست‌های برافراشته باشد، بسازد. حتا در سال بعد از صدور فرمان شاه، یک‌تن زرتشتی به‌علت تجاوز از حد مقرر و ساختن اتاقی بر روی طبقه اول خانه‌اش برای نجات جان خویش مجبور به فرار از یزد شده بود و مسلمانان خشمناک گبر دیگری را که به اشتباه عوض وی گرفته بودند، به‌قتل رسانیدند.»(ص423 و 424 ، سفرنامه‌ی جکسن)

12: سفرنامه پیترو دلاواله، ترجمه محمود بهفروزی، ج1، ص510 و 511

13: «سروش پیرمغان»(:یادنامه جمشید سروشیان)، ص103

14: همان

15: برای درک سرچشمه و باور نهفته در پس این بینش فرهنگی، بنگرید به هات٣٠بند٩ گات‌های پاک: «ما خواستاریم از زمره كسانی باشیم كه جهان را به سوی پیشرفت و آبادی و مردم را به سوی راستی و پارسایی ره نمایند.»(برگردان موبد رستم‌شهزادی) چه، رسیدن به مقصود و آرمان زندگی آنچنان‌که گات‌های پاک به ما می‌آموزد نه از راه ترک‌دنیا و بی‌کارگی و تنبلی، بلکه از راه کار و فعالیت در زندگی و مبارزه با موانع خوشبختی و دفع سختی‌ها و ناملایمات زندگی بدست می‌آید.

16: فرهنگ‌زرتشتی در هیچ جایی از تاریخ مروج تقدیرگرایی، تسلیم سرنوشت شدن، گوشه‌نشینی و تارک‌دنیایی نبوده و با سر تراشیده و لباس ژنده و تن و صورت کثیف دور از اجتماع زیستن را توصیه نکرده است. در زندگانی زرتشتیان صوفی‌گری و درویش مسلکی و ریاضت‌کشی زاهدانه راه رستگاری قلمداد نمی‌شود، بلکه کوشش و تلاش در راه برپایی یک زندگانی شاد و جهانی آبادان است که سرانجام رستگاری را در پی دارد. یک زرتشتی که خواستار خشنودی اهورامزدا است، از زندگی فردی و جمعی خود نمی‌گریزد بلکه می‌داند که خدمت به خداوند، خدمت به خلق خدا و آفرینش اهورایی است. او زندگانی برابر تعالیم گات‌های پاک را بخششی اهورایی و شادی آفرین می‌داند. نعمتی که روبرو شدن با غم و شادی زندگی و قدرت درک و لمس تارهای گوناگون هستی را به او می‌آموزاند.

اندیشه‌ها و آموزش‌هایی که تمام لذات و خوشی‌های بشر را به جا و سرایی دیگر وعده می‌دهند و تماس انسان را با زندگانی واقعی و حقیقی این جهان منع می‌کند، آموزش‌های درست و صحیحی نیستند و سرانجام کار آنها فلاکت و ذلت بشریت است. فلسفه‌ی واقعی زندگی آن است که بشر را تشویق به زیستن و به پیش راندن و پویاسازی جهان گیتی کند(:هات30بند9)، چه آبادانی گیتی آبادانی مینو است. ترک خوشبختی‌ها و خوشی‌های اهوراآفریده به امید رسیدن به پاداش‌ها و خوشی‌های مینو، سرنوشت انسان را در هر دو جهان ویران می‌کند. هنگامی که همه‌ی امیدهای بشر صرفا» به سرایی دیگر وابسته گردید، محیط زندگی اجتماعی برای گسترش صنایع اقتصادی و مادی مساعد نگشته و مردم آن جامعه پیشرفتی در زندگی نخواهند کرد. در دین‌بهی کمال زندگی انسان هرگز با ترک زندگانی گیتی فراهم نمی‌شود. ریاضت، زهد و خودآزاری همراه با تمرین‌های فرساینده جسم و جان، آنگونه که برخی مکاتب و آیین‌ها برای مردمان روا می‌دانند، هرگونه فضایل اخلاقی، اجتماعی و نیروهای مادی و معنوی افراد بشر را می‌خشکاند. فلسفه و هدف واقعی زندگی یک زرتشتی به‌کار انداختن قوای جسمانی و روانی او با هم  برای رسیدن به معرفت حقیقی و پویایی و اشویی است. فعالیت سخت و کار جدی و کوشش‌های مداوم عالی‌ترین گفتمان فرهنگ‌زرتشتی برای زندگی است.

17: سیاحتنامه‌ی شاردن، ج2، ص132 تا 135

18: بخشی از این نامه‌های رد و بدل شده میان دستوران ایران و موبدان هندوستان در مجموعه‌ای 2جلدی تحت عنوان «روایات‌دستورداراب‌هرمزدیار» گردآوری گردیده و به‌کوشش «موبدمانکجی‌رستمجی‌اون‌والا» در سال 1922م در بمبئی به زیور طبع آراسته شده است.

19: دانشنامه‌ی مزدیسنا، ص344

اشاره این سخن «استاد ذبیح بهروز»، به گستره‌ی پیروان و مریدان «دستور آذرکیوان»(نامور به ذوالعلوم) در ایران و هندوستان است. «دستور آذركیوان» نام‌آورترین حکیم اشراقی در روزگار فرمانروایی صفویان در ایران و گورکانیان در هندوستان است. در کتاب «شارستان چهارچمن» نقل شده است که وی اوستا، پهلوی، فارسی، تركی، هندی و عربی را نیكو می‌دانست و با اقسام حکمت و دانش پارس، یونان و هند آشنا بود .وی به همراه گروهی از مریدانش در روزگار سلطنت شاه‌عباس، به‌سبب ظلم و ستمی که بر زرتشتیان روا می‌شد از شیراز به هندوستان مهاجرت کرد. برای آگاهی بیشتر به مأخذ «دستور آذرکیوان» در کتاب «فرزانگان زرتشتی» به خامه‌ی روانشاد «استاد رشید شهمردان» سری بزنید.

20: سیاحتنامه‌ی شاردن، ج2، ص137 تا 139

21: «سر جان ملکم» هم شمار قشون محمودافغان را چهل‌هزار تن ذکر کرده است.

22: زرتشتیان ایران پس از اسلام تا امروز، کتایون نمیرانیان، ص154

ـ «پطرس‌دی‌سرکیس‌گیلاننتز» در کتاب «سقوط اصفهان» شمار قشون محمودافغان را 9740تن ذکر کرده است که 1000تن از آنان را زرتشتیان شامل می‌شدند.(: بنگرید به زرتشتیان ایران پس از اسلام تا امروز، ص161)

23: همان، ص161

 

یاری‌نامه:

1: واژه‌نامه‌ی علامه دهخدا

2: «تاریخ زرتشتیان پس از ساسانیان»، رشید شهمردان، تهران: چاپ راستی، 1360

3: «نامه‌های شگفت‌انگیز»(از کشیشان فرانسوی در دُران صفویه و افشاریه)، ترجمه «دکتر بهرام فره‌وشی»

4: «سروش پیرمغان»(:یادنامه جمشید سروشیان)، به‌کوشش کتایون مزداپور، تهران: نشر ثریا، 1381

5: «تاریخ زرتشتیان کرمان»، جمشید سروشیان، بی‌تا

6: «روایات دستور داراب هرمزدیار»، دوره‌ی دوجلدی به‌کوشش موبد مانکجی رستم‌جی اون‌والا، با مقدمه‌ی شمس‌العلما دستور دکتر جیوانجی جمشیدجی مدی، بمبیی: 1922م

7: «زرتشتیان ایران پس از اسلام تا امروز»، کتایون نمیرانیان، تهران: مرکز کرمان‌شناسی، 1386خ

8: شاه عباس کبیر؛ به کوشش مریم نژاداکبری مهربان؛ نشر کتاب پارسه؛ تهران 1387خ

9: سفرنامه پیترو دلاواله، ترجمه محمود بهفروزی، ج1، نشر قطره 1380خ

10: سیاحتنامه‌ی شاردن، ج2 ترجمه‌ی محمد عباسی، انتشارات امیرکبیر 1349خ

11: «سفرنامه‌ی جکسن»(:ایران در گذشته و حال)، ابراهام ویلیامز جکسن، ترجمه منوچهور امیری و فریدون بدره‌ای، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1352خ

12: «دانشنامه‌ی مزدیسنا»، جهانگیر اشیدری، تهران: نشر مرکز، 1383

13: نامه‌های شگفت‌انگیز(از کشیشان فرانسوی در دوران صفویه و افشاریه)، ترجمه دکتر بهرام فره‌وشی،ناشر: موسسه علمی اندیشه جوان، 1370خ

 

14: «فرزانگان زرتشتی»، رشید شهمردان، نشریه سازمان جوانان زرتشتی بمبیی، 1330یزدگردی

روزگار صفویه و زرتشتیان

روزگار صفویه و زرتشتیان

 

در بخشی از نامه‌ی روز خور ایزد و آبان‌ماه سال  847یزدگردی(:به‌قولی  848) مکتوب در «روایات دستور داراب هرمزدیار» که توسط دستوران ایران(به‌خامه‌ی شاپورجاماسب) برای موبدان هند نوشته و توسط بهدینی بنام «نریمان هوشنگ» از ایران به هندوستان برده شده، می‌خوانیم: «… در روزگاری که گذشته است، از کیومرث تا امروز هیچ روزگار سخت‌تر و دشوارتر از این هزاره سرهیشم نبوده است و نه از دوره‌ی ضحاک‌تازی و نه افراسیاب و نه تور جادو و نه اسکندر یونانی که دادار اورمزد می‌گوید که این کسان گران گناهترند و از این هزاره سر که اورمزد گفته 847سال که گذشته است پیشترین روزگار بدتر نبوده است…»

 

نقل می‌کنند که شاه‌عباس برای زرتشتیان سراسر ایران سه شرط تعین کرده بود: یا تغییر دین دهند، یا مهاجرت کنند و یا کشته شوند.(5) جهانگردی سوئدی به‌نام «اتر»(درگذشت 26سپتامبر 1749م) که در روزگار «طهماسب‌قلی‌خان» از ایران دیدن کرده، در سفرنامه خویش پیرامون احوال زرتشتیان‌ایران در روزگا شاه‌عباس می‌نویسد: «تا زمان شاه‌عباس در سراسر ایران آتشکده‌های بسیار برپا بود. کوه البرز و سرزمین‌های فارس و خراسان از این آتشکده‌ها برخوردار بود. همه جای ایران گبران(6) می‌زیستند. شاه‌عباس آنان را یکسره نابود کرد و آتشکده‌های آنان را ویران ساخت و آنان را ناچار کرد که به دین اسلام درآیند و یا از نجد ایران بیرون روند. هزاران‌هزار از آنان به سرزمین هندوستان روی آوردند. سرزمین ایران که پیش از این کم‌جمعیت بود، پس از این پیش آمد، کم‌جمعیت‌تر گردید و دیگر نتوانست از این کاهش سربلند کند

 

 

«ترویج این افکار (اندیشه های حکمت مشرقی و پهلوی) در هند با آن که هزار سال از خاموشی آن می گذشت باعث تشویش شاه عباس گردید(بیداری فرهنگ و اندیشه آریائی و هویت خواهی ایرانیان را سد راه خود می دید) و او عده زیادی از صاحب دلان ایرانی و زرتشتیان را به عنوان بی دینی کشت و به روایتی در زمان شاه سلطان حسین صفوی 20 هزار نفر زرتشتی تنها در یک شب قتل عام شدند و لی این کشتار ها کمر مقاومت بقیه را نشکست و در دین و رسوم نیاکان خود استوار ماندند.»از دیگر ستمهایی که تا آنروز و تا زمان ناصرالدین شاه قاجار بر زرتشتیان وارد بود ،دادن جزیه به دولت مردان بود و آنهم به حکم مسلمان نبودنشان که این مسئله در زمان ناصرالدین شاه توسط همت بزرگ مرد زرتشتی مانکجی که از پارسیان هند بود در هند حل شد و مقرر گردید که دیگر زرتشتیان جزیه ندهند.روزگاری بوده در این سرزمین، که زرتشتیان حق نداشتند در روزهای بارانی از منزل خارج شوند،هنگام خرید حق نداشتند به اجناس دست بزنند،لباس نو در سطح جامعه حق نداشتند بپوشند،می بایست بر روی لباس خود نشانی را که مشخصه گبر بودن آنها بوده نسب کنند(مانند یهودیان در آلمان نازی)،به حمام عمومی حق نداشتند بروند، زرتشتیان از آب انبار عمومی حق برداشتن آب نداشتند(این در حالی بود که بیشتر آب انبار ها را خود زرتشتیان ساخته بودند)

 

برگرفته از: مقاله ی ایستادگی زرتشتیان در کوران تاریخ/فرید شولیزاده.